لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 21
امامت و ختم نبوت
بگو اى مردم من فرستاده خدا به سوى همگى شمایم. (اعراف ۱۵۸(
همانا از جانب خداوند نور و کتابى آشکار به سوى شما آمد که خداوند به واسطه آنها، هر کس را که در پى خشنودى او باشد، به راه هاى ایمنى هدایت مى کند و ایشان را به خواست خود از تاریکى ها به روشنایى بیرون مى برد و به سوى راه راست هدایتشان مى فرماید. (مائده ۱۵ و ۱۶(
پیامبر اکرم (ص) با آیینى که نور و هدایت است برانگیخته شد تا بشر را به راه هاى امن و سلامت در دنیا و آخرت رهنمون گردد. این سفیر هدایت و امنیت لاجرم به علم و عصمت الهى پشتیبانى شده بود تا متکى بر این دو، بتواند پیام عظیم پروردگار را براى خیل گسترده بشر تا قیام قیامت به ارمغان آورد.
اندکى تأمل در ابعاد این رسالت بزرگ، عظمت زایدالوصف آن را آشکار مى سازد: «هدایت براى همه بشریت» در این میان، قرآن کریم به عنوان سند رسالت نبوى، به تعبیرى که در : «روشنگر همه چیز» (نحل ۸۹) مى باشد و از سوى دیگر در آیات متعددى، رسول اکرم(ص) را مفسر و تبیین کننده آیات معرفى مى کند، از جمله مى فرماید: «و قرآن را بر تو فروفرستادیم تا براى مردم، آنچه را بر آنها نازل شده توضیح دهى» (نحل۴۴)
اکنون این سؤال به ذهن مى آید که اگر پیامبر(ص) همه هدایت را براى همه بشر آورده و دستمایه این هدایت قرآنى است که مفسر آن نیز شخص رسول گرامى(ص) است، جایگاه امامت چیست؟
به تعبیر دیگر این که شیعه معتقد است: «امامت، ادامه شأن هدایتگرى رسول خدا(ص) است» با مبانى فوق چگونه جمع مى شود؟ به عبارت دیگر آیا آن چه شیعه درباره امامت عقیده دارد، با مسأله «ختم نبوت» چگونه جمع مى شود و نیاز به امام، پس از پیامبر(ص) و با وجود بقاى قرآن کریم در چیست؟
پاسخ را ابتدا از بیان «شکافنده علوم» امام باقر(ع) مى شنویم: راوى در ضمن گفت وگویى در باب نیاز امت به امام پس از پیامبر(ص) مى پرسند: «آیا قرآن براى امت کافى نیست؟» امام مى فرمایند: «بله کافى است». چنان چه تفسیرکننده اى (که حقایق قرآن را وز حدس و گمان خویش را بیان نماید) بیایند.»
راوى مجدداً مى پرسد: «آیا رسول خدا (ص) قرآن را تفسیر ننمودند؟» امام پاسخ مى دهند: «بله قرآن را (به طور کامل) براى یک نفر تفسیر فرمود و مقام آن شخص را به امت معرفى نمود که او على ابن ابى طالب(ع) است.»
بنابراین امامت به معنى آن است که شخصى در حد و اندازه پیامبر(ص) علومى را که از جانب خداوند بر سینه دریایى رسول(ص) فرود آمده، از اینان دریافت کند و به مرور، در حد ظرفیت مخاطبان و اقتضاى شرایط به آنان منتقل فرماید.
به پشتوانه این علم عظیم است که امیر المؤمنین(ع) کراراً فریاد مى زد: «قبل از آن که مرا از دست دهید، از من بپرسید» و هرگز دامنه سؤال را محدود نساخت، اما این مردمان «على ناشناس» آن دوران بودند که به فتنه ها دچار شده و على(ع) را خانه نشین ساختند و در کنار دریا، لب تشنه جان دادند.
با این وصف امامت «ادامه هدایتگرى رسول خدا(ص) با پشتوانه علم دریافتى از آن حضرت و متکى به حفظ و عصمت الهى» است و تعارضى با ختم نبوت ندارد.
به دیگر سخن، تمام محتواى عظیم رسالت الهى بر سینه رسول خدا(ص) نازل گردید و به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) خطاب به پیامبر(ص) پس از رحلت آن بزرگوار: «پدر و مادرم به فدایت، همانا با مرگ شما امرى قطع شد که با مرگ هیچ کس قطع نشده بود، یعنى نبوت» (نهج/خطبه۲۳۵) اما آن چه از آسمان بر قلب پیامبر(ص) فرود آمد، پس از حضرت توسط «در شهر علم او» یعنى على(ع) به مردم مى رسید، با همان صیانت الهى که تضمین کننده سلامت پیام و ابلاغ صحیح و کامل آن بود و این یعنى علم و عصمت امام. این است رمز آن که غدیر در قرآن مایه کمال دین و تمام نعمت الهى شمرده شده و هموزن تمام رسالت رسول خدا(ص) محسوب گردیده، زیرا غدیر ضامن ادامه ابلاغ رسالت است. ما در ادامه فرازهایى از خطابه سرنوشت ساز و خطیر رسول خدا(ص) در غدیر خم را که روشنگر مطالب پیش گفته است، ذکر مى کنیم:
رسول خدا (ص) در فرازى از خطابه فرمود:
خداوند چنین وحى ام فرستاد: «به نام خداوند همه مهر مهرورز. اى فرستاده ما! آنچه از سوى پروردگارت درباره على و خلافت او بر تو فرود آمده، بر مردم ابلاغ کن وگرنه رسالت خداوندى را به انجام نرسانده اى و او تو را از آسیب مردمان نگاه مى دارد.»
هان مردمان! آنچه بر من فرود آمده در تبلیغ آن کوتاهى نکرده ام و حال برایتان سبب نزول آیه را بیان مى کنم: همانا جبرئیل سه مرتبه بر من فرود آمد از سوى سلام، پروردگارم - که تنها او سلام است - فرمانى آورد که در این مکان به پا خیزم و به هر سفید و سیاهى اعلام کنم که على بن ابى طالب، برادر، وصى و جانشین من در میان امت و امام پس از من بوده. جایگاه او نسبت به من به سان هارون نسبت به موسى است، لیکن پیامبرى پس از من نخواهد بود. او (على) صاحب اختیارتان پس از خدا و رسول است و پروردگارم آیه اى بر من نازل فرموده که: «همانا ولى، صاحب اختیار و سرپرست شما، خدا و پیامبر او و ایمانیانى هستند که نماز به پا مى دارند و در حال رکوع زکات مى پردازند» و هر آینه على بن ابى طالب نماز به پا داشته و در رکوع زکات پرداخته و پیوسته خداخواه است.
در فرازى دیگر فرمود:
هان مردمان! او را برتر بدانید، چرا که هیچ دانشى نیست مگر این که خداوند آن را در جان من نبشته و من نیز آن را در جان پیشواى پرهیزکاران، على، ضبط کرده ام. او (على) پیشواى روشنگر است که خداوند او را در سوره یاسین یاد کرده که: «و دانش هر چیز را در امام روشنگر برشمرده ایم.»
و در فرازى دیگر:
هان مردمان! در قرآن اندیشه کنید و ژرفاى آیات آن را دریابید و بر محکماتش نظر کنید و از متشابهاتش پیروى ننمایید. پس به خدا سوگند که باطنها و تفسیر آن را آشکار نمى کند، مگر همین شخص که دست و بازوى او را گرفته و بالا آورده ام و اعلام مى دارم که: هر آن که من سرپرست اویم، این على سرپرست اوست و او على بن ابى طالب است، برادر و وصى من که سرپرستى و ولایت او حکمى است از سوى خدا که بر من فرستاده شده است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
امامت علم نسبت به عمل آنکه دیده دل او بیناست و عمل وی از روی بصیرت است، مرحله آغازین عمل او "علم" میباشد؛ علم به این که عمل وی به سود اوست یا به زیان او. اگر به سود او بود بدان اقدام نموده یا آن را ادامه میدهد و چنانچه به زیان وی بود آن را انجام نداده یا متوقف میکند: "فالناظر بالقلب، العامل بالبصر، یکون مبتدا عمله ان یعلم أعمله علیه أم له، فان کان له مضی فیه، و ان کان علیه وقف عنه"1 براین اساس، آنکه بدون علم دست به کاری میزند مانند کسی است که بیراهه یا کژراهه را طی میکند که دوری وی از راه راست، جز بر دور شدن او از هدفش نخواهد افزود؛ و در مقابل، آنکه عالمانه به انجام کاری میپردازد نظیر شخصی است که صراط مستقیم را میپیماید: "فان العامل بغیر علم کالسائر علی غیر طریق فلایزیده بعده عن الطریق الواضح الاّ بعدا من حاجته، والعامل بالعلم کالسائر علی الطریق الواضح"2 عالمی که در مرحله عمل، از راهنمایی علم خود مدد نگیرد و به غیر علم خویش عمل نماید، مانند جاهل سرگردانی است که از بیماری جهل خود بهبود نمییابد زیرا بین شخصی که به دستور راهبر خویش ترتیب اثر نمیدهد و بین کسی که فاقد راهنماست، از نظر نتیجه، تفاوتی متصوّر نیست؛ گمراهی اولی، سلب هدایت به انتفاء محمول است و ضلالت دومی سالبه به انتفاء موضوع: "ان العالم العامل بغیر علمه کالجاهل الحائر الذی لایستفیق من جهله"3 توصیف علم به "نور" که در برخی از سخنان حضرت امیرالمؤمنین (علیه افضل صلوات المصلین) آمده است، تعبیر لطیف و دقیقی از امامت علم نسبت به عمل میباشد. ویژگی نور آن است که به ذات خود روشن است و علاوه بر آن، روشنگر غیر خویش میباشد و هر چیز دیگر در شعاع آن دیده میشود. بدین سان، "عالم" آن انسانِ بهرهمند از نور است که در پرتو آن، هم راه خود را از بیراهه تشخیص میدهد و به روشنی طی میکند
* امام علی(ع): "مَوَدَّةُ الجُهّالِ مُتَغَیِّرَةُ الاَحْوالِ وَ شَیکةُ الاِنْتِقالِ" (غرر الحکم، ج2، ص764، ح122) دوستی با نادان، هر آن و ساعتی به یک رنگ است و از بین رفتنش نزدیک است. و هم راه دیگران را از کجراهه تمیز داده در برابر آنها روشن میسازد، و جامعه نسبت به او چونان مأموم نسبت به امام خویش است که از نور علم وی استمداد مینماید: "لکلّ مأمومٍ اماما یقتدی به و یستضیء بنور علمه"4 و به همین دلیل است که حضرت امیر(ع) کسی را برای تصدّی امر ولایت مسلمین و زعامت امّت اسلامی شایسته میداند که آگاهترین مردم به احکام و حکم الهی بوده و از قویترین نورافکن در راهنوردی و رهبری برخوردار باشد: "ان أحق الناس بهذا الامر أقواهم علیه و أعلمهم بأمر اللّه فیه"5 معیار یک جامعه پیشرو و متمدن آن است که در پیشاپیش خود از چنین پیشوایی برخوردار و در پس او از چنان پیروانی بهرهمند باشد و ملاک یک جمعیت ایستا و جاهلی آن است که در آن به جای آنکه عالم قدر بیند و در صدر نشیند، لگام بر دهان، شاهد اکرام جاهلان باشد؛ دانا به خاطر اظهار علم خویش مسبوب و مردم از نور علم او محجوب و نادان به جهل خویش محبوب گردد: "عالمها ملجم و جاهلها مکرم"6 حضرت علی(ع) مردم را سه گروه میداند. نخست: عالمان ربّانی که هم ارتباط آنها با ربّ العالمین قوی است و هم نسبت به تربیت دیگران اهتمام میورزند یعنی نوری که آنها را احاطه کرده و آنان در صحبت یا کسوت آن قرار دارند، هم راهنمای خود آنهاست و هم راهبر دیگران. دوم: علم آموزانی که میکوشند در سایه تحصیل نور علم، راه نجات را شناخته و بپیمایند. سوم: پشههای سرگردان و درهم غلتان که به پیروی هر بانگی و با وزش هر بادی به سَمتی متمایل میگردند، کسانی که از فروغ علم بیبهرهاند و به پایگاه مستحکم و استواری پناه نیاوردهاند: "الناس ثلاثة: فعالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاة و همج رعاع، أتباع کل ناعق، یمیلون مع کل ریح، لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجئوا الی رکن وثیق"7 پارسایان که علم را به عنوان یک حقیقت نوری شناختهاند، از نشانههای آنان آزمندی در کسب نور و دانش است: "فمن علامة أحدهم أنکتری له... حرصا فی علم"8 و جان آنها چندان تشنه علم است که هرگز از آن سیراب نخواهد شد: "منهومان لایشبعان: طالب علم و طالب دنیا"9 و تودههای انسانی عموما و کارگزاران دستگاه حکومت علوی(ع) خصوصا، به امر آن حضرت، موظف به محاسبه، مذاکره و اکثار مدارسه با این گروهاند: "جالس العلماء تسعد"10 "جالس العلماء تزدد علما"11 "ذاکر العالم"12 "أکثر مدارسة العلماء و مناقشة الحکماء"13 تا جامعه اسلامی به یک مدرسه بزرگ و دانشگاه عظیم مبدل و از این رهگذر سعادت همگان تضمین گردد و گوهر درخشنده دانش همواره روشنی بخش صحنه سیاست اسلامی باشد.
2ـ دانش سودمند و زیانبار در برخی از نیایشهای رسول اکرم(ص) و سخنان امیرالمؤمنین(ع) تعبیر علم نافع و علم غیر نافع به چشم میخورد؛ نظیر: "أعوذ بک من علم لاینفع"14 پروردگارا از دانشی که سودی ندارد به تو پناه میبرم. "لا خیر فی علم لاینفع"15 در علمی که سودمند نباشد خیری نیست. "وقفوا أسماعهم علی العلم النافع لهم"16 پارسایان گوش جان خود را به دانشی که برایشان سودمند است سپردهاند. "ربّ عالم قد قتله جهله و علمه معه لاینفعه"17 چه بسا عالمی که کشته جهل خویش است و علمی که با اوست برای وی سودمند نیست. معیار تشخیص علم نافع از علم غیر نافع در کلمات نورانی حضرت علی(ع) چنین بیان شده است: "العلم علمان: مطبوع و مسموع، و لاینفع المسموع إذا لمیکن المطبوع"18 علم مطبوع همان علم فطری به فجور و تقوی است؛ علمی که همزاد انسان است و آدمی با سرمایه این دانش به جهان قدم نهاده است و همسفر ابدی او خواهد بود لذا از آن به "علم میزبان" تعبیر میشود: "و نفس و ما سوّیها فألهمها فجورها و تقویها"19 علم مسموع همان علم فکری است که انسان در بدأ تولد فاقد آن است و سالیانی در حوزه یا دانشگاه از کتاب و کتیبه آن را کسب میکند: "والله أخرجکم من بطون أمّهاتکم لاتعلمون شیئا"20 و در هنگام رحلت از دنیا یا پیش از آن، آموختههای اکتسابی خود را به دست نسیان میسپارد: "ومنکم من یردّ الی أرذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئا"21 "ومنکم من یردّ الی أرذل العمر لکیلا یعلم بعد علم شیئا"22 لذا از آن به عنوان "علم میهمان" یاد میشود. طبق بیان حضرت علی(ع) علم فطری، علم نافع است و نیز هر دانش کسبی که به علم فطری بازگردد و با آن هماهنگ باشد و زمینه شکوفایی آن را فراهم کند علم نافع خواهد بود وگرنه سودی نخواهد داشت. * امام علی(ع): "صُحْبَةُ الاَحْمَقِ عَذابُ الرُّوحِ" (غرر الحکم، ج1، ص455، ح31) همنشینی با نادان روح را رنج میدهد. و چون علم فطری با عمل همراه بلکه عین عمل است، علم نافع دانشی خواهد بود که عین عمل باشد یا دست کم به عمل بنشیند تا انسان در پرتو آن راه کمال را ببیند و با پیمودن آن به هدف نایل گردد. و چون اثر علم آن است که امام عمل باشد، و این اثر تنها بر علم نافع مترتب است، لذا علم غیرنافع "جهل" شمرده شده است، زیرا مهمترین ثمر علم را که امامت عمل است فاقد میباشد: "العلم مقرون بالعمل، فمن علم عمل، و العلم یهتف بالعمل، فان أجابه و الاّ ارتحل عنه"23 یعنی علم قرین عمل است، از این رو هر کس عالم باشد به علم خود عمل کند، و علم عمل را به دنبال خود فرا میخواند، اگر عمل بدان پاسخ مثبت داد و فراخوان علم را اجابت نمود، میماند وگرنه از صحنه جان آدمی کوچ میکند. و روشن است که با رحلت علم از صحیفه نفس انسانی، جهل که عدم ملکه علم است، دامنگیر آدمی خواهد بود. در مقابل، آنکه به دانش خویش عمل کند، علم به آنچه تاکنون بدان جاهل بود نیز به او اعطا و همواره بر علوم وی افزوده خواهد شد: "من عمل بما علم کفی علم ما لم یعلم"24 "من عمل بما علم رزقه الله علم ما لم یعلم أو علّمه الله"25 "من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم یعلم"26 اکنون معلوم میشود که انسان چگونه میتواند بر دانش خویش بیافزاید یا خدای ناکرده علم خود را به جهل مبدّل سازد: "لاتجعلوا علمکم جهلاً و یقینکم شکا، اذا علمتم فاعلموا و اذا تیقنتم فأقدموا"27 علم خود را به جهل و یقین خویش را به شک تبدیل نکنید، هنگامی که عالم شدید، به علم خود عمل کنید و زمانی که یقین برایتان حاصل شد، (براساس آن) اقدام کنید. "ربّ عالم قد قتله جهله و علمه معه لاینفعه"28 علم غیر نافع، علاوه بر آنکه برای شخص عالم، سودمند نیست، به حال دیگران نیز نفعی نداشته بلکه برای جاهلان زیانبار نیز هست زیرا سبب میشود آنها از تعلم امتناع ورزند: "اذا ضیّع العالم علمه استنکف الجاهل ان یتعلم"29 "انما زهّد الناس فی طلب العلم کثرة ما یرون من قلة من عمل بما علم"30 یعنی تنها چیزی که مردم را نسبت به فراگیری علم بیرغبت کرده است، این است که بسیار میبینند که عالم عامل و کسی که به آنچه میداند عمل نماید اندک است. لذا حضرت امیر(ع) فرمود: در علم غیر نافع هیچ خیری نیست (نه برای خود عالم و نه برای دیگران): هر که را دوست میدارید در راه خداوند بزرگ و برای او دوست بدارید و هر کس را دشمن میدارید در راه خداوند بزرگ و برای او دشمن بدارید. ثمرات و برکات وافر این علم سبب شد که امیرالمؤمنین(ع) دانش را بدان منحصر نماید40 و واجد آن را عالم و فاقد آن را جاهل شمارد هرچند از دیگر علوم بهره فراوان داشته باشد:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 71 صفحه
قسمتی از متن .doc :
"نظریه امامت در ترازوی نقد"
نظریه امامت در ترازوی نقد
ارکان اصلی نظریه
نظریة امامت، از ابتدای تکون تاکنون فراز و نشیبهای فراوانی را پشت سر نهاده و عالمان و متکلمان شیعه در طول تاریخ، قرائتهای مختلفی از آن داشتهاند. لکن یک قرائت خاص همواره رواج و شهرت بیشتری داشته و خصوصاً در عصر حاضر سطرة خود را بر تلقیهای دیگر گسترانده و شکل تفسیر رسمی را پیدا کرده است. ارکان این تلقی خاص به شرح زیر است:
الف) وجود امامان معصوم پس از پیامبر (ص) ضرورت دارد و بر خداوند واجب است برای رهبری و هدایت امت و حفظ شریعت، امامان معصومی را به عنوان جانشینان پیامبر اسلام نصب کند، (اصل وجوب و ضرورت امامت)
ب) خداوند برای دوران پس از پیامبر (ص) دوازده امام معصوم را- که اولین آنها امام علیبنابیطالب و آخرینشان حضرت مهدی (ع) میباشد- به امامت امت نصب نموده است. (نصب الهی امامان دوازدهگانه)
ج) امامان معصوم، به دلیل نصب الهی، عصمت و علم مصون از خطا و اشتباه، بر کلیة امور دینی و دنیوی امت، ریاست دارند و سخن آنها حجت قاطع است. لکن شأن اصلی آنها تفسیر دین و حفظ شریعت است و اگر به دلیل شرایط خاص جامعه، بر مسند قدرت و حکومت نباشند، مقام مرجعیت دین آنها همچنان باقی است.
د) دوازدهمین امام، به دلیل بیلیاقتی مردم و تهدید دستگاه حکومتی و خوف شهادت، به فرمان الهی و تا مدتی نامعلوم، غایب شده است و در آخر الزمان ظهور میکند تا همة دنیا را از ظلم و فقر و فساد و گمراهی نجات دهد.
در این نوشتار میکوشیم تا نشان دهیم که اولاً ادلة ارائه شده برای اثبات نظریة امامت ناتمام است، ثانیاً ناسازگاری درونی، این نظریه را رنج میدهد و ثالثاً شواهد و قرائنی وجود دارد که این نظریه را نقض میکند. از آنجا که متکلمان شیعه، امامت را استمرار نبوت میدانند، مجبور میشویم بحث خود را از فلسفة نبوت آغاز کنیم.
فلسفة نبوت
در بحث فلسفة نبوت، دو سئوال مهم مطرح میشود. نخست آنکه چرا خداوند پیامبران به سوی بشر فرستاده است، دوم آنکه آیا بعثت پیامبران، ضرورت دارد یا اینکه پیامبران، موهبتهای الهی هستند و در ارسال آنها به سوی بشر، وجوب و ضرورتی رد کار نبوده و نیست. پیداست که برای یافتن پاسخ سئوال اول، میتوان به تعالیم پیامبران و کتابهای آسمانی آنها رجوع کرد و فهمید که هدف و غرض خداوند از ارسال رسل چه بوده است. اما در مورد سئوال دوم، کار به این سادگی و آسانی نیست. اگر قائل به وجوب و ضرورت نبوت باشیم، باید با دلیل عقلی و پیشین (بدون استفاده از تعالیم پیامبران) این مدعا را اثبات کنیم.
متکلمان شیعه قائل به وجوب و ضرورت بعثت پیامبران هستند و این ضرورت را مقتضای حکمت الهی و قاعدة لطف میدانند. ما در اینجا از میان ادلة متعددی که در اثبات این مدعا اقامه شده است، دو نمونه را آورده و به نقد و بررسی آنها میپردازیم و معتقدیم که با مبانی ارائه شده در این نقدها، همة ادلة ضرورت نبوت را میتوان نقد کرد.
دلیل اول (مقتضای حکمت الهی)
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 77
یادداشت مترجمان
چـنان که پوشیده نیست اعتقاد به امامت و امامان دوازده گانه : از ارکان باورداشت شیعیان است کـه بـدون ایـن ویژگى دیگر نتوان کسى را شیعى خواند,چنان که با داشتن این اعتقاد نمى توان مـسـلـمـانى را غیرشیعى دانست و لذابسیار طبیعى است که دانشمندان عرصه تشیع جد و جهد فراوان به کار بندندتا حقانیت این اصل آسمانى را به کرسى صحت نشانند و اظهار دارند که اعتقاد بـه امـامـت نـه باورى است طایفه اى و مقطعى که اصلى است در ژرفناى دل پیروان اهل بیت که رسـتـنـگـاهى جز استدلال و حجت و برهان ندارد و درهمین راستاست که شهید مهدى سماوى ((1)) با نگاهى عمیق و دیدى دقیق این مقوله را به بحث گرفته و بر آن است تا این اصل را با بیان مـوضـع قـرآن و سـنـت نسبت بدان روشن سازد و با سیر در آیات کریم قرآنى و احادیث پیامبر9 , این مفهوم خدشه ناپذیر الهى را در سویداى دل موحدان بنشاند و بر وجدان انسانى نهیب زند که هر کس از امامت روى برتابد به تشنه اى ماند که از چشمه گواراى هدایت و رهیابى روى برتافته است و دیگر نخواهد توانست جگر تفتیده خودرا با خنکاى کوثر سیراب سازد.اگـر چـه شـایـد شـهـیـد سـمـاوى خود از جرگه کسانى باشد که دلباخته این آیین است و پاى استدلالیان را چوبین مى داند ولى به هر حال از آن جا که قلم برداشته ناگزیر راه استدلال و اقناع اذهان را در پیش گرفته تا حقانیت این آیین را به پیروان اندیشه و برهان نیز ثابت کند و این پیام را فـراپـیـش نـهـد کـه امـامـت نـه تـنـهـا جـان و دل پیروان اهل بیت را تسخیر کرده که اندیشه و استدلال استدلالیان را نیز در گرو خود دارد و به هر روى کسى که به این عرصه درآیدخواه با دل خواه با برهان جذب این آیین مى شود.چکیده سخن این که خواندن کتاب حاضر را براى پیروان اهل بیت : و دیگران توصیه مى کنیم , چه , پـیـروان اهـل بـیـت بـا مـطـالعه دقیق آن بر راه خویش استوارتر خواهند گشت و دیگران نیز به بـاورداران امـامـت در ایـن بـاور که دارندحق خواهند داد و این اصل را به عنوان اصلى استوار بر مـنطق و استدلال و به دور از نقش آفرینى احساس و عاطفه خواهند شناخت تا همین گامى باشد درمـسـیـر آشـنـایى هر چه افزونتر با اصول و مبانى یکدیگر و مقدمه اى گردد برهمدلى و درک متقابل که ما را به سوى وحدت مطلوب پیش مى برد.والسلام على من اتبع الهدى30 /7/1373
طرح بحث
مـسـؤولـیت سخن پژوهشگر را در رها بودن در گفتار محدود مى کند, پس او اگر چه دراندیشه خود آزاد است , ولى در تعبیر و بیان خویش آزاد نیست .به همین سبب شخص دیندار از خداى خود مـى هـراسـد, خدایى که در دین خود حق را تشریع فرموده و وى را ازعدم رعایت محرمات و عدم الـتـزام در نقل و مدح و سرزنش ـ در حدود صداقت وعدالت ـ و عدم توقف بهنگام ظهور شبهات بازداشته است .اسـلام بـه گونه اى خاص روابط را شگفت آورتر از هر مذهب دیگر مشخص کرده است وصداقت و عـدالـت را در بحرانى ترین حالات خشم مورد تشویق قرار داده است و دستورداده به حق اعتراف شـود, اگر چه به زیان فرد باشد یا بر او گران آید .اسلام اجازه نمى دهد به گونه اى داد سخن داد کـه اهل حق را ناخوش آید یا به ارزشهاى آنها تجاوزشود: لایحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم وکان اللّه سمیعاعلیما. ((2)) اسـلام غـیـبـت و بهتان را حرام کرده است و سخن چینى , ستم , دروغ , نسبت ناروا دادن ودشنام بناحق را ممنوع ساخته است و اجازه نداده سخنانى را به خدا ببندیم که اطلاعى از آن نداریم .از جمله تعالیم اسلام در این زمینه این است : (یـا ایـها الذین آمنوا لایسخر قوم من قوم عسى ان یکونوا خیرا منهم ولانساء من نساءعسى ان یکن خـیـرا مـنهن ولا تلمزوا انفسکم ولا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الایمان و من لم یتب فاولئک هم الظلمون , ((3)) یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیرامن الظن ان بعض الظن اثم ولاتجسسوا ولایـغـتـب بـعـضـکـم بعضا ایحب احدکم ان یاکل لحم اخیه میتا فکرهتموه واتقواللّه ان اللّه تواب رحیم .((4)) بـه عـلاوه تـوصیه هاى حکیمانه دیگر .اسلام بویژه از وارد آوردن شکاف به اخوت اسلامى و درهم ریـخـتـن وحـدت و ایـجـاد فروپاشى موکدا نهى کرده است و این در حالى است که با قاطعیت از مـسـلـمـان مـى خـواهد که سخن حق را بگوید و هنگام یارى رساندن به حق و سرکوب باطل در گـرفـتـن مـوضعى مثبت و ثمربخش کوتاهى نورزد .کسى که درابراز حق سکوت کند شیطانى گنگ است و امر به معروف و نهى از منکر و دعوت به سوى خدا از بزرگترین و مهمترین واجبات در شـریـعـت اسـلامـى اسـت : و مـن احـسـن قولاممن دعا الى اللّه و عمل صالحا و قال اننى من الـمـسلمین .((5)) موضع یک مسلمان درهر آنچه مى گیرد و یا پس مى زند باید موضعى همراه با هشیارى و پرهیز باشد: و مایلفظمن قول الا لدیه رقیب عتید. ((6)) دارنـده یک روح بزرگ حتى اگر متدین هم نباشد, راضى نخواهد شد سخن خود را آن قدر پایین آورد و بـه مـراتـب پـسـت نزول دهد که شرافت را مخدوش کند و کرامت و آبرو رااز میان ببرد و جوانمردى را نابود سازد .این در صورتى است که مسؤولیتى اخلاقى یاعرف اجتماعى نافذى وجود نداشته باشد که این امور را ارزیابى کند و دروغگو را موردانتقاد قرار دهد تا در نتیجه چنین کسى در نظر دیگران شخصیتى متزلزل یابد و مقامش در جامعه خرد شود.بـا الـهام از چنین مسؤولیتى است که سخن پیرامون موضع پیامبر اکرم (ص ) نسبت به خلافت در دیـن یک مسلمان اهمیتى بسزا مى یابد, ولى کندوکاو مسلمانان درباره این مساله به گونه اى که بى هیچ انسجام و پیوند مطلوبى در همیارى و ارتباط میان ایشان همداستانى آنها را مخدوش سازد و بـه دوسـتـى مـحـتـوم آنـها آسیب رساند همان چیزى است که اسلام با آن مبارزه مى کند و به شدیدترین شکل آن را ممنوع مى دارد.در سخن گفتن پیرامون خلافت , اگر سخن پاک باشد و بیان , نیکو و عبارت , راستین و نقل قول , صحیح دیگر جاى هیچ گونه خدشه اى نخواهد بود .مادامى که منبع مسلمانان یعنى کتاب و سنت مورد تقدیس همه مسلمانان است , بازگشت و التزام به آن دو با مقتضیات قولى و عملى آنها همان حقى خواهد بود که نمى توان از آن کناره گرفت و سیراب شدن از این دو منبع مظهرى از مظاهر احترام و دلیل وجود آشکارترین نشانه هاى ایمان است .همه مسلمانان بر این نکته اتفاق نظر دارند و از ایـن چـشـمـه مـى نوشند و از آن سیراب مى شوند و وحدتشان
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 47
امامت
ـ امامت ـ برترى امامت بر نبوّت ـ ناگزیرى از حجّت (نیاز به رهبر الهى) ـ حجّت، امامى است شناخته شده ـ گاه حجّت در بیم و گمنامى به سر مىبرد ـ اگر امام نباشد زمیندر هم فرورود ـ فراخواندن هر امتى با امام وپیشواى آن ـ شناخت امام ـ شرایط امامت و ویژگیهاى امام ـ آنچه خداوند بر پیشوایان حقّ واجب کرده ـ حقوق متقابل امام و امّت ـ پیشوایان شما نمایندگان شما هستند ـ هر که از پیشوایى جز پیشواى حقّ ... ـ پیشوایان دوزخ ـ مدّعى امامت ـ از کسى که فرمانبر خداوند سبحان ... ـ وجوب قیام در برابر فرمانروایان ستمگر ـ آنچه که «خوددارى از قیام را» ... ـ انتخاب امام ـ حدیث ثقلین ـ وجوب همراهى اهل بیت ـ علّت رفتار خودکامانه نسبت به اهل بیت ـ فلسفه حکومت از نگاه اهلبیت ـ ترس از تفرقه ـ امامان دوازدهگانه ـ علم امام
17) الإمامَةُ - امامت
الإمامَةُ
«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» .
امامت
«امروز دینتان را براى شما کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را دین شما برگزیدم».
الإمامُ علیٌّ علیه السلام : الإمامةُ نِظامُ الاُمّةِ .
امام على علیه السلام : امامت رشته کار امّت است .
الإمامُ الباقرُ علیه السلام : بُنِیَ الإسلامُ على خَمْسٍ : على الصَّلاةِ ، والزَّکاةِ، والصَّومِ، و الحَجِّ، والوَلایةِ، ولَمْیُنادَ بِشَیْءٍ کَما نُودِیَ بالوَلایةِ.
امام باقر علیه السلام : اسلام بر پنج پایه استوار است : نماز ، زکات ، روزه ، حجّ و ولایت و به هیچ چیز به اندازه ولایت دعوت نشدهاست .
الإمامُ الصّادقُ علیه السلام : لا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ العِبادِ الأعمالَ الصّالحةَ الّتی یَعْمَلونَها إذا تَوَلَّوا الإمامَ الجائرَ الّذی لیسَ مِنَ اللَّهِ تعالى
امام صادق علیه السلام : اگر بندگان ، پیشواى ستمگر را که از جانب خدا نیست به زمامدارى گیرند ، خداوند کارهاى شایستهاى را که انجام مىدهند نخواهد پذیرفت .
الإمامُ الکاظمُ علیه السلام : الإمامةُ هِیَ النُّورُ ، وذلکَ قولُهُعزّ و عجل : «آمِنُوا باللَّهِ وَرَسُولِهِ والنُّورِ الّذی أنْزَلْنا» ، قالَ : النُّورُ هُوَ الإمامُ .
امام کاظم علیه السلام : امامت نور و روشنایى است ؛ همان که خداوند عزّ و جل فرموده : «به خدا و پیامبر او و نورى که فرو فرستادیم ایمان آورید» . فرمود : نور همان امام است .
الإمامُ الرِّضا علیه السلام : وأنْزَلَ فی حِجَّةِ الوَداعِ وَهِیَ آخِرُ عُمْرِهِ صلى الله علیه وآله «الیَومَ أکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ ...» وأمرُ الإمامةِ مِنْ تَمامِ الدِّینِ .
امام رضا علیه السلام : در حجة الوداع که سال آخر عمر پیامبر صلى الله علیه وآله بود آیه «امروز دینتان را براى شما کامل کردم ...» نازل شد . امر امامت ، از جمله کمال دین است .
عنه علیه السلام : إنَّ الإمامةَ اُسُّ الإسلامِ النّامی وفَرْعُهُ السّامی .
امام رضا علیه السلام : امامت ریشه بالنده اسلام و شاخه برافراشته آن است .
عنه علیه السلام : إنّ الإمامةَ زِمامُ الدِّینِ ، ونِظامُ المُسلِمینَ ، وصَلاحُ الدُّنیا ، وعِزُّ المُؤمِنینَ .
امام رضا علیه السلام : امامت زمام دین است و رشته کار مسلمانان و اصلاح و آبادانى دنیا و سرفرازى مؤمنان .
فَضل الإمامَةِ عَلى النُّبُوّةِ
«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً» .
برترى امامت بر نبوّت
«و (بیاد آر) هنگامى که ابراهیم را پروردگارش به کلماتى آزمود و او آنها را به انجام رسانید، خدا فرمود: من تو را پیشواى مردم گردانیدم».
الإمامُ الصّادقُ علیه السلام : إنَّ اللَّهَ تبارَکَ وتعالى اتَّخَذَ إبراهیمَ عَبْداً قَبْلَ أنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً ، وإنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولاً ، وإنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولاً قَبْلَ أنْ یَتَّخِذَهُ خَلیلاً ، وإنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلیلاً قَبْلَ أنْ یَجْعَلَهُ إماماً ، فَلَمّا جَمَعَ لَهُ الأشیاءَ قالَ : إنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إماماً