انواع فایل

دانلود فایل ، خرید جزوه، تحقیق،

انواع فایل

دانلود فایل ، خرید جزوه، تحقیق،

علت دین گریزی جوانان و گرایش به فرهنگ غرب 30

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 30

 

عوامل دین گریزی و گرایش جوانان به فرهنگ غرب

دین گریزی و گرایش جوانان به فرهنگ غرب همواره دغدغه هایی را برای رهبران دینی، دین داران و خانواده های متدین به وجود آورده و تهدیدی برای نسل جوان محسوب می شود.

این پدیده در سده های اخیر، به ویژه در قرن بیستم، بخش عظیمی از جهان را فرا گرفت و حتی موجب به وجود آمدن مکاتب فلسفی الحادی و ایدئولوژی های دین ستیز یا دین گریز گردید. اما چرا انسان که ذاتاً مشتاق دین است و فطرت او با درون مایه های دین پیوند تکوینی دارد، به دین گریزی روی می آورد و چرا دین گریزی در نسل جوان، نمود بیشتری دارد؟

در پاسخ، باید گفت: در دین الهی هیچ عنصر گریزاننده وجود ندارد; اگر انسان ها به دریافت معارف دینی و درک صحیح از دین حق نایل آیند، هرگز از دین نمی گریزند. افزون بر این، عقل و عشق ـ هر دو ـ در متن دین جای دارند. دین هم ذهن و خرد انسان را تغذیه می کند و هم به دل آدمی حیات، حرکت و نشاط می بخشد. بنابراین، علت دین گریزی را باید در خارج از قلمرو دین حق و آموزه های دینی جستوجو کرد. بدون تردید، عوامل متعددی در بروز دین گریزی نقش دارند که در این نوشتار به بخشی از آنها اشاره می گردد.

کلیدواژه ها: جوان، دین گریزی، فرهنگ غرب، تهاجم فرهنگی، غرب زدگی، خودباوری و خودباختگی فرهنگی.

هر فردی با مراجعه به زندگی جوانان و مطالعه رفتارهای اجتماعی آنها، این مسئله را به صورت ملموس درخواهد یافت که در سال های اخیر و بخصوص پس از پایان هشت سال دفاع مقدّس، گرایش به فرهنگ بیگانه و فرهنگ غربی در بین جوانان ما رشد صعودی یافته است و گروه هایی از جوانان به علل گوناگون از دین و فرهنگ حالت گریز پیدا کرده اند، به گونه ای که وقتی در بین برخی از آنها از دین و فرهنگ خودی سخن به میان می آید به صورت علنی بی میلی و بی علاقگی خود را به دین اظهار می کنند. البته باید اذعان کرد که این انکار و زدگی از دین به خاطر خود دین نیست، بلکه علل این مسئله بیشتر به رفتارهای دین داران و مدعیان دین برمی گردد. بخش عمده این رفتارهای انکارگونه جوانان و گرایش های آنان به فرهنگ بیگانه به خاطر تبلیغات کاذب و دروغین درباره دین و القای شبهه در بین جوانان می باشد و چون جوانان برای این سؤالات و شبهات خود پاسخ قانع کننده ای نمی یابند، از دین گریزان شده، به فرهنگ بیگانه و غربی گرایش پیدا می کنند. البته با وجود همه این شبهات و تبلیغات همواره و در همه حال بارقه ای از دین و غیرت و حمیّت دینی در روح و روان جوانان موج می زند; بارقه امیدی که سرانجام بسیاری از جوانان را از غوطهور شدن در فرهنگ مبتذل غربی و بیگانه باز می دارد و آنان را به آغوش پرمحبت دین باز می گرداند.

آسیب شناسی نسل جوان

«درک جوان» از جمله مسائلی است که لازم است در مورد جوانان رعایت شود. به دلیل آنکه جوان خود را در این سنین غریب و تنها می بیند، اغلب سعی می کند علیه

سنّت ها و آداب و رسوم قیام نماید، از والدین خود و جامعه کناره گیری کند و فقط با همسالان خود تماس بگیرد. در چنین حالتی، جوان به یک یا چند راهنما نیاز دارد تا او را درک کرده و محرم اسرار و همراز او گردند.

حال اگر کسی نباشد که به درد دل های جوان گوش فرا دهد و یا احیاناً پدر و مادر در مقابل تفکرات او واکنش شدیدی از خود نشان دهند، روشن است که جوان دیگر والدین را محرم اسرار خود نمی داند و مسائل خصوصی را با آنان در میان نمی گذارد. پس باید با جوان همراز بود و به او گفت که ما تو را درک می کنیم و می توانی مشکلات و ناراحتی های خود را با ما در میان بگذاری. وقتی جوان احساس کرد که حرف هایش خریدار دارد، آنها را با پدر و مادر در میان خواهد گذاشت. در غیر این صورت، او احساس تنهایی می کند و تعادل روانی خود را از دست می دهد. حال اگر جوانی به هر دلیلی احساس کند درک نمی شود و خود را در سطح خانه یا جامعه بیگانه ببیند، علیه تفکر، مذهب و یا نحوه پوشیدن لباس بزرگ سالان طغیان می کند و این مسئله را به شکل های گوناگون از جمله پوشیدن لباس هایی با نماد غربی بروز می دهد.

دوران نوجوانی و جوانی مهم ترین دوران زندگانی انسان محسوب می شود. در این دوران تحولات عظیمی در درون فرد روی می دهد. او در مرز بلوغ و نوجوانی از طفیلی بودن می رنجد و می خواهد به خود متکی گردد; نیروی عاطفی در او افزایش می یابد و در عالم دوستی، افراد را عاشقانه دوست دارد و در عالم قهر و نزاع، تا مرز انتقام پیش می رود.

در این سنین، افراط و تندروی، غرور، خودشناسی، تردید، اضطراب، خیالات، تهور، استدلال قوی و هوش در بالاترین درجه خود قرار دارد و استعدادها به اوج می رسد. از این رو، فرصتْ یک فرصت طلایی است; گو اینکه ترقّی انسان در این سن شکل می گیرد و انحطاط و سقوط نیز در همین سن به وقوع خواهد پیوست.

نوجوان و جوانی که در یک خانواده نابسامان و محیطی آمیخته با اختلافات خانوادگی پرورش یافته، به سختی در مدرسه قابل تربیت خواهد بود. اگر والدین بیش از آنچه که به نیازهای مادی فرزندانشان اهمیت می دهند به جنبه های روحی آنان می پرداختند، مشکلات کمتری به بار می آمد و بزهکاری ها کاهش می یافت. بیشتر کودکان بزهکار، از حاکمیت نداشتن عاطفه در روابط خانوادگی و کمبود محبت گلایه داشته و رنج می برند.1

شرایط حاکم بر این دوران بیانگر این است که نوجوان و جوان احتیاج به آرامش روانی بیشتر و ارتباط صمیمانه و دوستانه دارد. به عبارت دیگر، او همدم و مونسی می طلبد که وجودش را درک کند و همچون او، طعم ناخوشایند انتقاد، تهدید، تحقیر و روابط آمرانه را چشیده باشد. کسی را می خواهد که به دور از روابط آمرانه، حاکمانه و ناصحانه، با او دوستانه و صمیمانه سخن بگوید و دیگرانوجودش رابه گونه ای که هست درک کنند.

در اهمیت این دوران همین بس که طبق سخن پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)یکی از مهم ترین چیزها که در قیامت قبل از برداشتن قدم از قدم مورد سؤال قرار می گیرد، دوران جوانی است. و به همین دلیل، آن حضرت درباره آنان چنین سفارش فرموده است:

برتری جوان عابدی که در جوانی خود ره بندگی پیش گرفته، بر پیری که در بزرگسالی به عبادت روی آورده; همچون برتری فرستادگان الهی بر دیگر مردمان است.2

ویژگی های دوره جوانی

برای اینکه بتوانیم آسیب شناسی بهتری از جوان داشته باشیم در اینجا به برخی از ویژگی های دوره جوانی اشاره می شود:

1. علاقه به دوستی با همسالان: بشر در تمام دوران زندگی خویش همواره نیازمند دوستی با دیگران است. جوانان نیز در این سنین به گروه همسالان، علاقه بیشتری پیدا می کنند، با آنان روابط دوستانه و صمیمانه برقرار می سازند و دوست دارند بیشتر اوقاتشان را با آنان بگذرانند. گاه این علاقه و دوستی تا مرحله عشق ورزیدن پیش می رود. آنها به همسالان خود پناه می برند; زیرا مشکلاتی مشابه دارند. جوانان با یکدیگر انس می گیرند و حتی رفتارشان نیز در یکدیگر تأثیر می گذارد. بنابراین، انتخاب دوست در این دوران از اهمیت زیادی برخوردار است; چه اینکه سعادت و خوش بختی نیز در معاشرت و دوستی با مردم بزرگوار است.3 پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله)می فرماید:



خرید و دانلود  علت دین گریزی جوانان و گرایش به فرهنگ غرب 30


علت دین گریزی جوانان چیست 7 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 7

 

علت دین گریزی جوانان چیست و چگونه می‏توان آنها را از این راه منصرف کرد ؟

بررسی عوامل دین گریزی

به سادگی نمی‏توان گفت: نسل جوان ما دین گریز و احیانا دین ستیز هستند! اینان نسبت به واقعیات موجود جامعه، دیدگاه‏های متفاوتی دارند و چه بسا بخشی از آن دیدگاه‏ها و نارضایتی‏ها، وارد باشد؛ ولی ممکن است، برخی از جوانان با توجه به شرایط محیطی و خانوادگی, از روند نارضایتی بیشتری برخوردار باشند و بعضی از نارسایی‏ها را ناشی از قوانین دینی بدانند ودر نتیجه اشکالات خویش را متوجه دین بکنند. البته کارآمدی دین بحثی است و کارآمدی برخی از مدیران بحث دیگر. اتفاقا در برخورد با تعدادی از این جوانان و گفت‏وگو با آنان، تصریح کردند: اشکالات آنان نه به اصل دین، بلکه به مدیران و کارگزاران بر می‏گردد.

بنابراین، جوانان کشور از بهترین جوانان از حیث سلامت فکری, روحی و دینی می‏باشند و سرمایه‏گذاری دشمنان دین و کشور، برای تسخیر این دژ مستحکم و انحراف جوانان، گواهی است بر مدّعای ما، که البته موفق نخواهند شد.

به هر حال، دین‏گریزی عوامل متعددی دارد؛ از جمله:

1. روند تغییر ارزش‏ها؛ پس از دوران دفاع مقدس و آغاز دوران باز سازی کشور، مدلی برای توسعه اقتصادی و اجتماعی در پیش گرفته شد که این مدل موجب بروز تضادهای ارزشی و فاصله گرفتن جامعه از شاخص‏های مطلوب گردید؛ به گونه‏ای که توسعه، نتایجی از قبیل تغییر ارزش‏ها را نیز در پی داشت. توضیح اینکه اقدامات اقتصادی ـ نظیر تغییر نرخ ارز و تورم ـ موجب کاهش درآمد واقعی و قدرت خرید مردم گردید. همچنین با ابزار مختلف (واردات، تبلیغات، مراکز تجاری و ...) فرآیند قوی تولید نیاز در مردم، در پیش گرفته شد. در نتیجه سطح نیازهای غالب مردم بالاتر از سطح درآمدشان قرار گرفت و مردم در ارضای نیازهایشان, با موانع اساسی روبه رو شدند. از آنجا که درآمد واقعی نیز کاهش یافت، دستیابی به درآمد بیشتر و پول بیش از حد معمول، با ارزش شد. از طرف دیگر، عواملی مانند نمایش ثروت قشر بالا و تسهیلاتی که برای قشر بالا فراهم آمد، گرایش بارز مدیران دولتی به تجملات و ظواهر و تغییر فضای کل جامعه، موجب شد که مردم ارزش‏های جدید را تأیید شده (هنجار) و جست‏وجوی پول برای ارضای نیازهای جدید را درست و مشروع ببینند! بنابراین پول‏جویی به ارزش غالب تبدیل شد و حداقل در مورد بیشتر کسانی که پول و درآمدشان کم بود و کفاف ارضای نیازهایشان را نمی‏داد، ارزش‏های دیگر را تحت‏الشعاع قرار داد. در نتیجه این فرآیندها، ارزش‏های اجتماعی، از سنتی به سوی مدرن، از ساده زیستی به تجمل، از کمک و همیاری و ایثار و گذشت برای جامعه به سودجویی فردی و از ارزش قناعت به ارزش ثروت و از انسجام به فردگرایی و از ارزش دین و خدا به ارزش پول و دنیا حرکت کرده‏اند. نگ: فرامرز رفیع‏پور، توسعه و تضاد، فصل 4 ـ 8 ـ 3؛ آناتومی جامعه، ص 522

2. مشکلات پس از انقلاب (مانند جنگ و توجه به مسائل امنیتی و دفاعی و...) که نتیجه طبیعی آن، فقدان برنامه‏ریزی‏های دقیق و کارشناسی شده برای نهادینه سازی و تثبیت ارزش‏ها و معارف اسلامی است.

3. تبلیغات سوء دشمنان و ایجاد و القای شبهه دربارة دین که گاهی بی‏پاسخ مانده و در ذهن برخی جای گرفته است.

4. روش‏های نادرست در آموزش دینی در دوران کودکی و نوجوانی؛ برخی از رفتارها و برخوردهای ناصحیح و مخالف شرع در بیان احکام شرعی، موجبات بدبینی عده‏ای از افراد ـ به خصوص جوانان ـ را فراهم آورده است. حضرت امام(ره) و رهبر معظم انقلاب بارها خطر این گونه افراد را متذکر شده، در این خصوص می‏فرماید: «معنای تحجر آن است که کسی که می‏خواهد از مبانی اسلام و فقه اسلام برای بنای جامعه استفاده کند، به ظواهر احکام اکتفا کند و نتواند کشش طبیعی احکام و معارف اسلامی را ـ در آنجایی که قابل کشش است ـ درک کند و برای نیاز یک ملت و یک نظام و یک کشور ـ که نیاز لحظه به لحظه است ـ نتواند علاج و دستور روز را نسخه کند و ارائه بدهد. این بلای بزرگیاست». روزنامه جمهوری اسلامی, 17/3/1376

5. ضعف و سستی بنیان‏های دینی در برخی از خانواده‏ها که منجر به عدم تربیت و پروش صحیح جوانان شده است.

6. گرایش به سوی تمایلات و هواهای نفسانی، خواسته‏های نا به جای برخی و ناهنجاری عاطفی و روانی آنان و بی‏بند و باری و گرفتاری در انواع دام‏های شیطانی و... موجب شده که بسیاری به سستی و فساد و راحتی و سودجویی و... روی آورند و التزام به دین و چهارچوب‏های دینی را مزاحم خود ببینند. چنان که در قرآن کریم درباره مهم‏ترین عامل روی‏گردانی از توحید و معاد آمده است: « بَلْ یُریدُ اْلإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ » بلکه انسان می‏خواهد راه فساد را پیش روی خود باز کند. قیامت(75)، آیه 5

7. ضعف بینش و نداشتن آگاهی درست از ماهیت دین و نقش و کارکرد آن در تأمین سعادت دنیوی و اخروی انسان.

8. ناکارآمدی برخی از مدیران جامعه در اجرای برنامه‏های اعلام شدة حکومت دینی، و بی‏پاسخ ماندن نیازهای اولیه اجتماعی جوانان (ازدواج، اشتغال، مسکن و...).

9. عدم توزیع عادلانه امکانات و فرصت‏ها در برخی از ادارات و دستگاه‏های کشور.

10. درگیری برخی گروه‏ها و جناح‏های سیاسی بر سر کسب، حفظ و استمرار قدرت سیاسی و در نتیجه، ایجاد یأس و ناامیدی جوانان برای نیل به خواسته‏های مشروع خویش.

11. عملکرد منفی و نامطلوب بعضی از دستگاه‏های فرهنگی در سال‏های اخیر و میدان دادن به افراد و عناصر غیر معتقد به نظام اسلامی، و ترویج فرهنگ غربی از سوی آنان.

12. عملکرد و رفتار ناشایست گروهی از شاغلان در دستگاه‏ها و نهادهای دولتی و حکومتی، باعث پیدا شدن تعارض و شکاف بین گفتار و عمل آنان شده و موجب بدبینی به شعارهای انقلاب گشته است.

12. کم‏کاری نیروها و دستگاه‏های انقلابی در تولید برنامه‏های سالم و جذاب و مفیدی که بتواند اوقات فراغت جوانان را پر کند و آنان را از توجّه به برنامه‏های ضد اخلاقی و فاسد فرهنگ بیگانه باز دارد.

13. مشکل انتقال ارزش‏ها؛ نسل اول انقلاب و دستگاه‏های فرهنگی، در انتقال این ارزش‏های انقلابی و دینی به نسل دوم و سوم انقلاب و حتی تعمیق آن‏ها برای خود نسل اول انقلاب، سهل‏انگاری و کم‏کاری‏هایی داشته‏اند که موجب فاصله گرفتن تدریجی برخی از افراد جامعه ـ به خصوص جوانان ـ از ارزش‏های اسلامی شده است.



خرید و دانلود  علت دین گریزی جوانان چیست  7  ص


حقیقت رابطه علیت راه شناختن رابطه علیت مشخصات علت و معلول 17ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 20

 

رابطه علیت

حقیقت رابطه علیت راه شناختن رابطه علیت مشخصات علت و معلول

حقیقت رابطه علیت

هنگامی که گفته می‏شود علت به معلول وجود می‏دهد چنین تصویری را در ذهن تداعی می‏کند که کسی چیزی را به دیگری می‏دهد و او آن را دریافت می‏دارد یعنی در این فرایند سه ذات و دو فعل و به تعبیر دیگر پنج موجود فرض می‏شود یکی ذات علت که اعطاء کننده وجود است و دیگری ذات معلول که دریافت کننده آن است و سومی خود وجود که از طرف علت به معلول می‏رسد و چهارم فعل دادن که به علت نسبت داده می‏شود و پنجم فعل گرفتن که به معلول اسناد داده می‏شود .

ولی حقیقت این است که در جهان خارج چیزی غیر از ذات علت و ذات معلول تحقق نمی‏یابد و حتی با نظر دقیق نمی‏توان گفت که علت به ماهیت معلول وجود می‏دهد زیرا ماهیت امری اعتباری است و قبل از تحقق معلول وجود مجازی و بالعرض هم ندارد .

همچنین مفهوم دادن و گرفتن هم چیزی جز تصویر ذهنی نیست و اگر دادن وجود و ایجاد کردن یک امر حقیقی و عینی بود خودش معلول دیگری می‏بود و بار دیگر می‏بایست رابطه علیت را بین فعل و فاعل در نظر گرفت و دادن دیگری را اثبات کرد و همچنین تا بی نهایت نیز در جائی که هنوز وجود معلول تحقق نیافته است گیرنده‏ای نیست تا چیزی را بگیرد و بعد از تحقق آن هم دیگر گرفتن وجود از علت معنی ندارد پس در مورد ایجاد معلول چیزی جز وجود علت و وجود معلول بعنوان یک امر حقیقی و عینی وجود ندارد .

اکنون این سؤال مطرح می‏شود که رابطه علیت میان آنها به چه شکلی است آیا پس از تحقق معلول یا همراه آن چیز دیگری بنام رابطه علی و معلولی تحقق می‏یابد یا قبل از تحقق آن چنین چیزی وجود دارد و یا اساسا یک مفهوم ذهنی محض است و ابدا مصداقی در خارج ندارد .

کسانی که حقیقت علیت را همان تعاقب یا تقارن دو پدیده دانسته‏اند علیت را یک مفهوم ذهنی می‏دانند و برای آن مصداقی جز همان اضافه همزمانی یا پی در پی آمدن اضافه‏ای که یکی از مقولات نه‏گانه عرضی شمرده می‏شود قائل نیستند ولی تفسیر علیت بعنوان اضافه تقارن یا تعاقب اشکالاتی دارد که به بعضی از آنها اشاره شده است و در اینجا می‏افزاییم اصولا اضافه واقعیت عینی ندارد و بنابر این تفسیر علیت بصورت نوعی اضافه در واقع بمعنای انکار علیت بعنوان یک رابطه عینی و خارجی است چنانکه هیوم و طرفداران وی به آن ملتزم شده‏اند .

و به فرض اینکه مطلق اضافات یا این اضافه خاص امری عینی و قائم به طرفین دانسته شود پیش از وجود معلول موردی نخواهد داشت زیرا چیزی که قائم به طرفین و طفیلی آنها است بدون دو طرف مزبور نمی‏تواند تحقق یابد و اگر فرض شود که بعد از تحقق معلول یا همراه آن بوجود می‏آید لازمه‏اش این است که معلول در ذات خودش ارتباطی با علت نداشته باشد و تنها بوسیله یک رابط خارجی با آن پیوند یابد گویی رابطه مزبور ریسمانی است که آنها را بهم می‏بندد بعلاوه اگر این رابطه یک امر عینی باشد ناچار خودش معلول خواهد بود و سؤال در باره کیفیت ارتباط آن با علتش تکرار می‏شود و باید در مورد یک علت و یک معلول بی نهایت رابطه تحقق یابد .

پس هیچکدام از فرضهای یاد شده صحیح نیست و حقیقت این است که وجود معلول پرتوی از وجود علت و عین ربط و وابستگی به آن است و مفهوم تعلق و ارتباط از ذات آن انتزاع می‏شود و به اصطلاح وجود معلول اضافه اشراقیه وجود علت است نه اضافه‏ای که از مقولات شمرده می‏شود و از نسبت مکرر بین دو شی‏ء انتزاع می‏گردد .

بدین ترتیب وجود به دو قسم مستقل و رابط ربطی تقسیم می‏گردد و هر معلولی نسبت به علت ایجاد کننده‏اش رابط و غیر مستقل است و هر علتی نسبت به معلولی که ایجاد می‏کند مستقل است گو اینکه خودش معلول موجود دیگر و نسبت به آن رابط و غیر مستقل باشد و مستقل مطلق عبارت است از علتی که معلول وجود دیگری نباشد .

و این همان مطلبی است که برای اثبات تشکیک خاصی در وجود بعنوان اصل موضوع مورد استناد واقع شد

راه شناختن رابطه علیت

رابطه علیت بصورتی که مورد تحلیل و تحقیق قرار گرفت مخصوص علت ایجادی و هستی‏بخش با معلول آن است و شامل علتهای اعدادی و مادی نمی‏شود اکنون دو سؤال مطرح می‏شود یکی آنکه رابطه مزبور را میان فاعلهای هستی‏بخش و معلولهای آنها از چه راهی می‏توان شناخت دیگری آنکه روابط علی و معلولی بین امور جسمانی که از قبیل علت و معلولهای اعدادی هستند به چه وسیله اثبات می‏شوند .

قبلا اشاره شد که انسان بعضی از مصادیق علت و معلول را در درون خودش با علم حضوری می‏یابد و هنگامی که افعال بی‏واسطه نفس مانند اراده و تصرف در مفاهیم ذهنی را با خودش مقایسه می‏کند و آنها را وابسته به نفس می‏یابد مفهوم علت را برای نفس و مفهوم معلول را برای افعال نفس انتزاع می‏نماید سپس ملاحظه می‏کند که مثلا اراده یک کار منوط به علوم تصوری و تصدیقی خاصی است و تا چنین ادراکاتی تحقق نیابد اراده از نفس صادر نمی‏شود با توجه به اینگونه وابستگیها که میان علم و اراده وجود دارد مفهوم علت و معلول را توسعه می‏دهد و مفهوم معلول را بر هر چیزی که بنوعی وابستگی به چیز دیگری دارد اطلاق می‏کند و همچنین مفهوم علت را به هر چیزی که بنوعی طرف وابستگی می‏باشد تعمیم می‏دهد و بدین ترتیب مفهوم عام علت و معلول شکل می‏گیرد .

به دیگر سخن یافتن مصادیق علت و معلول نفس را مستعد می‏کند که مفاهیمی کلی از آنها انتزاع نماید که شامل افراد مشابه نیز بشود و این خاصیت مفاهیم کلی است چنانکه در بحث‏شناخت‏شناسی توضیح داده شد .

مثلا مفهوم علت که از نفس انتزاع می‏شود نه به لحاظ وجود خاص آن و نه به لحاظ نفس بودن آن است بلکه به لحاظ این است که موجود دیگری وابسته به آن است پس هر موجود دیگری که چنین باشد مصداق مفهوم علت‏خواهد بود خواه مجرد باشد یا مادی و خواه ممکن الوجود باشد یا واجب الوجود همچنین مفهوم معلول که از اراده یا هر پدیده دیگری انتزاع می‏شود نه از آن جهت است که دارای وجود یا ماهیت‏خاصی می‏باشد بلکه از آن جهت که وابسته به موجود دیگری است پس بر هر چیز دیگری هم که نوعی وابستگی داشته باشد صدق خواهد کرد خواه مجرد باشد یا مادی و خواه جوهر باشد یا عرض .

بنابر این درک یک یا چند مصداق برای انتزاع مفهوم کلی کفایت می‏کند ولی درک مفهوم کلی برای شناختن مصادیق آن کافی نیست و از این روی برای شناختن مصادیقی که با علم حضوری شناخته نشده‏اند باید در صدد یافتن ملاک و معیاری برآمد .

نیز رابطه علیت که در مورد علت هستی‏بخش از ذات معلولش انتزاع می‏شود و وجود معلول عین این اضافه اشراقیه بشمار می‏رود باید در ماورای نفس با برهان اثبات شود یعنی این سؤال وجود دارد که از کجا وجود نفس نسبت به موجود دیگری رابط و غیر مستقل باشد و از کجا وجود کل جهان از موجود دیگری پدید آمده باشد و خودش مستقل و قائم به ذات نباشد نظیر این سؤال در باره روابط اعدادی هم تکرار می‏شود که اولا از کجا ثابت می‏شود که در میان موجودات مادی روابط علی و معلولی و سبب و مسببی برقرار است و ثانیا از چه راهی می‏توان وابستگی یک پدیده مادی را به دیگری ثابت کرد .

با توجه به اینکه علت هستی‏بخش در میان مادیات یافت نمی‏شود شناختن چنین علتی و چنین رابطه علیتی در خارج از حوزه علم حضوری تنها با روش تعقلی امکان پذیر است و روش تجربی را راهی بسوی ماوراء طبیعت نیست‏یعنی نمی‏توان انتظار داشت که با وسایل آزمایشگاهی و تغییر شرایط و کنترل متغیرات علت هستی‏بخش آنها را شناخت علاوه بر اینکه رفع و نفی مجردات امکان ندارد تا بوسیله وضع و رفع و تغییر شرایط تاثیر آنها شناخته شود پس تنها راه این است که خواص عقلی چنین علت و معلولهایی از راه برهان عقلی خالص اثبات شود و بوسیله آنها مصادیق هر یک تعیین گردد به خلاف علت و معلولهای مادی که شناختن آنها با روش تجربی تا حدودی امکان پذیر است .

نتیجه آنکه برای شناختن رابطه علیت بطور کلی سه راه وجود دارد یکی علم حضوری در مورد آنچه در دایره نفس و پدیده‏های روانی تحقق می‏یابد و دیگری برهان عقلی محض در مورد علتهای ماوراء طبیعی و سومی برهان عقلی مبتنی بر مقدمات تجربی در مورد علت و معلولهای مادی

مشخصات علت و معلول

فلاسفه پیشین بحث مستقلی را در باره کیفیت‏شناختن علت و معلول مطرح نکرده‏اند و تنها چیزی که از بیانات ایشان بدست آورده‏ایم این است که علت نخستین یا علتی که معلول نباشد دارای ماهیت نخواهد بود بر عکس سایر موجودات که دارای ماهیت می‏باشند و چون اهیت‏خود بخود اقتضائی نسبت به وجود و عدم ندارد طبعا محتاج به علتی خواهد بود که آن را از حد تساوی خارج سازد به دیگر سخن هر موجودی که دارای ماهیت باشد و مفهوم ماهوی از آن انتزاع شود ممکن الوجود و محتاج به علت‏خواهد بود .

ولی این بیان علاوه بر اینکه با اصالت ماهیت مناسب است چندان کارساز و مشگل‏گشا نیست زیرا فقط می‏تواند معلول بودن همه ممکنات را اثبات کند و از ارائه معیاری برای تشخیص علیت بعضی از آنها نسبت به بعضی دیگر قاصر است .

اما بر اساس اصولی که صدرالمتالهین اثبات کرده است می‏توان معیار روشنتری برای شناختن علت ایجاد کننده و معلول آن بدست آورد و آن اصول عبارتند از اصالت وجود و رابط بودن معلول نسبت به علت هستی‏بخش و تشکیکی بودن مراتب وجود .

بر اساس این اصول سه‏گانه که هر یک در جای خودش ثابت‏شده است نتیجه گرفته می‏شود که هر معلولی مرتبه ضعیفی از علت ایجاد کننده خودش می‏باشد و علت آن نیز به نوبه خود مرتبه ضعیفی از موجود کاملتری است که علت ایجاد کننده آن می‏باشد تا برسد به موجودی که هیچ ضعف و قصور و نقص و محدودیتی نداشته باشد و بی نهایت کامل باشد که دیگر معلول چیزی نخواهد بود .

پس مشخصه معلولیت ضعف مرتبه وجود نسبت به موجود دیگر و متقابلا مشخصه علیت قوت و شدت مرتبه وجود نسبت به معلول است چنانکه مشخصه علت مطلق نامتناهی بودن شدت و کمال وجود است و اگر ما نتوانیم فرد فرد علت و معلولهای ایجاد کننده را بشناسیم ولی می‏توانیم بفهمیم که هر علت ایجاد کننده‏ای نسبت به معلول خودش کاملتر و نسبت به علت ایجاد کننده‏اش ناقصتر است و تا ضعف و محدودیت وجودی باشد معلولیت هم ثابت‏خواهد بود و چون در جهان طبیعت هیچ موجود نامتناهی وجود ندارد همگی موجودات جسمانی معلول ماوراء طبیعت‏خواهند بود .

ممکن است گفته شود آنچه از اصول یاد شده بدست می‏آید این است که هر گاه دو موجود داشته باشیم که یکی پرتو دیگری باشد و از مراتب وجود آن بشمار آید معلول آن دیگری خواهد بود ولی سخن در این است که ما از کجا ثابت کنیم که موجود کاملتری از موجودات مادی هست که این موجودات مرتبه ضعیفی از وجود آن بشمار آیند تا بفهمیم که معلول آن می‏باشند .



خرید و دانلود  حقیقت رابطه علیت راه شناختن رابطه علیت مشخصات علت و معلول 17ص


علت پیدایش رمان 15 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 15

 

رمان

علت پیدایش

رمان در قرن هفدهم پدید آمد.گفته اند که مجموعه ای از دلایل اجتماعی ، فرهنگی و اقتصادی باعث به وجود آمدن این شکل از داستان نویسی شد. این قرن مقارن با دوره روشنگری و نوزایی در اروپا بود. در دوره انقلاب صنعتی که در انگلستان آغاز شد و دامنه آن تمام اروپا را دربرگرفت طبقات اجتماعی متحول شدند. زمینداران اشراف به شهر آمدند و کارخانه دار شدند. کشاورزان بی زمین نیز تبدیل به کارگران کارخانه و صنعتگران و طبقات میانی دوره قبل نیز بدل به نوعی تکنوکرات و بوروکرات شدند. این دگردیسی طبقات ذائقه جدیدی را به و جود آورد و دیگر طبقات متوسط و بورژواها داستان های رمانس را که قالب بی رقیب دوره ی فئودالیسم نمی خواندند. از سوی دیگر

نکاتی پیرامون رمان و رمان‏نویسی

نوشتن رمان فعالیتی است که‌ در وهله‌ نخست از تخیل نویسنده‌ مایه‌ می‏گیرد. تخیلی که‌ خودریشه‌ در احساسات و هیجانات نویسنده دارد. نویسنده‌ می‏خواهد میان رویا و واقعیت پل بزند. از یک سو زندگی با محدودیت‏ها و مسائل خاص خود و از سوی دیگر جهان رویاها و تخیلات. واقعیت و رویا اغلب با هم سازگار نیستند. زندگی یک نویسنده‌ عجین با تخیلات ادبی و الهام است. نویسنده تمنا را فرا می‏خواند تا از طریق فراخواندن تخیلی تمنا راهی به سوی آن بجوید، راهی که واقعیت‏ها آن را سد کرده‌اند. کسی که می‏خواند یا می‏نویسد می‏خواهد به‌ زندگی خود معنا بدهد. و یا آن را اندکی بیشتر شورانگیز نماید.

جامعه‌ بی‏بهره‌ از ادبیات جامعه‌ایی است که‌ نمی‏تواند به‌ خود بنگرد و زشتی‏ها و زیبایی‏های خود را ببیند و بازشناسد. چنین جامعه‌ایی نمی‏تواند با خود برخوردی انتقادی داشته‌ باشد. رمان نه‌ فقط فعالیت تخیل بلکه‌ یکی از جلوه‌های اندیشه‌ انتقادی است و باید این را هم در نظر بگیریم که‌ این اندیشه‌ از کشمکش‏ها و تناقض‏های جامعه‌ مایه‌ می‏گیرد. اعصار پر از تضاد و تناقض اعصاری بارور برای ظهور رمان هستند. زمانی که‌ د‏ن کیشوت خانه‌اش را ترک کرد تا جهان را همچنان که‌ در کتابهای پهلوانی خوانده‌ بود باز یابد، رمان نشان داد که‌ جهانی که‌ د‏ن کیشوت بدان پا می‏نهد با جهان شناخته‌شده‌ و آشنای کتاب‏هایش زمین تا آسمان تفاوت دارد. در هر قدمش دامی و هر لحظه‌اش یقین‏های سلحشور پیر را به‌ چالش می‏خواند.

در د‏ن کیشوت چالش میان خیال و واقعیت از طریق مهتر سلحشور پیر سانچو که‌ پایی در واقعیت دارد به‌ عرض ارباب می‏رسد، هرچند عرایض مهتر به‌ زحمت می‏تواند خللی در رویاهای با شکوه‌ ارباب پدید آورد. د‏ن کیشوت رمانی است درباره‌ واقعیت: صورتی در زیر دارد آنچه‌ در بالاستی. واقعیت را باید کشف کرد و فهمید. واقعیت تکه‌ تکه‌ شده‌ است، جهان یکپارچگی خود را از دست داده‌ است. به‌ قول کوندرا رمان زمانی زاده‌ شد که‌ واقعیت یکپارچه‌ جای خود را به‌ واقعیت‏های نسبی داده‌ بود. شکوفایی رمان خود واقعیتی تاریخی است. پس اهمیت هستی‏شناسانه‌ایی که برا ی رمان قائل‏اند از کجا سرچشمه‌ می‏گیرد؟ اگر رمان به‌ دلیل تطابق با دوران تاریخی‏اش و به‌ دلیل جواب‏گو بودن به‌ الزامات تاریخی و اجتماعی رونق یافته‌ است در آن صورت باید آن را به‌ مثابه‌ ژانری اجتناب‏ناپذیر و قائم به‌ ذات درشمار آورد. به‌ هر حال چه‌ رمان را زاییده‌ نبوغ فردی و چه‌ آن را مولود نیروهای اجتماعی و تاریخی بدانیم از آن نمی‏شود صرف‏نظر کرد. رمان برترین نوع ادبی زمان ماست. رسالت هستی‏شناسانه‌ رمان کدام است؟ رمان نمی‏تواند تغییری در واقعیت به‌ وجود بیاورد و نوع تغییری هم که‌ در آگاهی عصر خود به‌ وجود می‏آورد محدود به‌ جماعتی روشنفکر است و آن هم خود جای چون و چرا دارد.

آیا رمان جنبه‌ تفننی و ذوقی دارد و به‌ قول سارتر در مقابل مرگ یک کودک کاری از آن برنمی‏آید؟ اهمیت ادبیات به‌ طور کلی و رمان به‌ طور خاص در فرهنگ‏آفرینی است. کاری که‌ از رمان برمی‏آید افزودن چند قطره‌ به‌ فرهنگ است و البته‌ این فرهنگ‏آفرینی جریانی بسیار کند و ناچیز و تدریجی است. بالاخره‌ مؤلفه‌های تعیین‏کننده‌ فرهنگ باورها، عقاید، ارزش‏ها و معنویات از یک سو و مادیات و امرار معاش و معیشت از دیگر سو هستند. نمی‏خواهم بین عوامل معنوی و مادی تقابل و تضاد برقرار کنم و یا یکی را به‌ عنوان باعث و بانی وجود دیگری به‌ شمار آورم. زمانی کارل مارکس گفت "معنویات ما ریشه‌ در مادیات دارد و تکنولوژی فرهنگی مناسب به‌ خود می‏آفریند، ما فقط از ابزار و اختراعات مادی استفاده‌ نمی‏کنیم بلکه‌ به‌ تملک آنها نیز درمی‏آییم و این در برخی از موارد یعنی ازخودبیگانگی". چرا باید به‌ تملک اشیاء درآییم و چرا انسان نمی‏تواند به‌ آن ارباب و سرور خودآگاه‌ هگلی یا مارکسی مبدل شود؟ پاسخ هگل این بود که‌ مانعی در خودآگاهی ما وجود دارد. آن مانع یا حایل بلاخره‌ در آخرین مرحله‌ از میان برمی‏خیزد و ذهن به‌ خودآگاهی کامل می‏رسد و بر خود واقف می‏شود. مارکس پاسخی دیگرگونه‌ ارائه‌ داد. از نظر او کار ازخودبیگانه‌ ما را به‌ تملک اشیاء و ابزار و پول درآورده‌ است و ما سرور خود نیستیم چون در خدمت منافع نیروهای صاحب‏سلطه‌ایم، و تا زمانی که‌ تضاد طبقاتی از میان برنخیزد آگاهی اربابان و بندگان نیز دچار تغییر نخواهد شد و همچنان تفسیری سودجویانه‌ از همدیگر به‌ عنوان سوژه‌های انسانی خواهیم داشت. از نظر مارکس بلاخره‌ در آخرین مرحله‌ سلسله‌ مراتب میان بندگان و اربابان از میان برمی‏خیزد. فیلسوفانی مانند پیتر سینگر با بدبینی به‌ این خوشبینی مارکسیستی نگریسته‌اند: اقتدار و سلسله‌مراتب اگر جزو نیازهای بیولوژیکی و روانی آدمی باشند لزوما با عوض شدن سیستم اجتماعی و اقتصادی از بین نخواهند رفت، بلکه‌ فقط چیدمانی جدید بر نطع شطرنج بشری خواهند یافت. در هر حال رمان گزارشی است از همین تضاد و تعارض در عرصه‌ تاریخ و جامعه‌. گزارشی که‌ از طریق تخیل نویسنده‌ به‌ ما می‏رسد. بشر خود موجودی فرهنگ‏آفرین است و تمامی هنرهای بشری نیز تجلی همین فرهنگ‏آفرینی هستند و حتی دستاوردهایی از قبیل حقوق بشر، دمکراسی، برابری در مقابل قانون (قانونی که‌ خود ریشه‌ در فرهنگ دارد) همگی خود تبعاتی از این فرهنگ‏آفرینی می‏باشند و رکود فرهنگی به‌ شدت به‌ آنها صدمه‌ خواهد رسانید. بسیاری از رمان‏های قرن بیستم نه‌ فقط آثاری گیرا و سرگرم‏کننده‌ هستند بلکه‌ چشمان ما را بر کژی‏ها و کاستی‏های زیادی نیز گشوده‌اند. همه‌ این رمان‏ها به‌ مسائلی مانند سوء استفاده‌ از انسان، تبعیض طبقاتی و‌ نژادی، سوء استفاده‌ از قدرت اقتصادی و نظامی، اختلاف دارا و ندار وغیره‌ می‏پردازند. حتی اگر به‌ آثاری که‌ از جنبه‌ زیبایی‏شناسانه‌ ناب و برتر هستند نیز نگاه‌ کنیم به‌ نکاتی برخواهیم خورد که‌ درک و بینش



خرید و دانلود  علت پیدایش  رمان 15 ص


علت پیدایش رمان 15 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 15

 

رمان

علت پیدایش

رمان در قرن هفدهم پدید آمد.گفته اند که مجموعه ای از دلایل اجتماعی ، فرهنگی و اقتصادی باعث به وجود آمدن این شکل از داستان نویسی شد. این قرن مقارن با دوره روشنگری و نوزایی در اروپا بود. در دوره انقلاب صنعتی که در انگلستان آغاز شد و دامنه آن تمام اروپا را دربرگرفت طبقات اجتماعی متحول شدند. زمینداران اشراف به شهر آمدند و کارخانه دار شدند. کشاورزان بی زمین نیز تبدیل به کارگران کارخانه و صنعتگران و طبقات میانی دوره قبل نیز بدل به نوعی تکنوکرات و بوروکرات شدند. این دگردیسی طبقات ذائقه جدیدی را به و جود آورد و دیگر طبقات متوسط و بورژواها داستان های رمانس را که قالب بی رقیب دوره ی فئودالیسم نمی خواندند. از سوی دیگر

نکاتی پیرامون رمان و رمان‏نویسی

نوشتن رمان فعالیتی است که‌ در وهله‌ نخست از تخیل نویسنده‌ مایه‌ می‏گیرد. تخیلی که‌ خودریشه‌ در احساسات و هیجانات نویسنده دارد. نویسنده‌ می‏خواهد میان رویا و واقعیت پل بزند. از یک سو زندگی با محدودیت‏ها و مسائل خاص خود و از سوی دیگر جهان رویاها و تخیلات. واقعیت و رویا اغلب با هم سازگار نیستند. زندگی یک نویسنده‌ عجین با تخیلات ادبی و الهام است. نویسنده تمنا را فرا می‏خواند تا از طریق فراخواندن تخیلی تمنا راهی به سوی آن بجوید، راهی که واقعیت‏ها آن را سد کرده‌اند. کسی که می‏خواند یا می‏نویسد می‏خواهد به‌ زندگی خود معنا بدهد. و یا آن را اندکی بیشتر شورانگیز نماید.

جامعه‌ بی‏بهره‌ از ادبیات جامعه‌ایی است که‌ نمی‏تواند به‌ خود بنگرد و زشتی‏ها و زیبایی‏های خود را ببیند و بازشناسد. چنین جامعه‌ایی نمی‏تواند با خود برخوردی انتقادی داشته‌ باشد. رمان نه‌ فقط فعالیت تخیل بلکه‌ یکی از جلوه‌های اندیشه‌ انتقادی است و باید این را هم در نظر بگیریم که‌ این اندیشه‌ از کشمکش‏ها و تناقض‏های جامعه‌ مایه‌ می‏گیرد. اعصار پر از تضاد و تناقض اعصاری بارور برای ظهور رمان هستند. زمانی که‌ د‏ن کیشوت خانه‌اش را ترک کرد تا جهان را همچنان که‌ در کتابهای پهلوانی خوانده‌ بود باز یابد، رمان نشان داد که‌ جهانی که‌ د‏ن کیشوت بدان پا می‏نهد با جهان شناخته‌شده‌ و آشنای کتاب‏هایش زمین تا آسمان تفاوت دارد. در هر قدمش دامی و هر لحظه‌اش یقین‏های سلحشور پیر را به‌ چالش می‏خواند.

در د‏ن کیشوت چالش میان خیال و واقعیت از طریق مهتر سلحشور پیر سانچو که‌ پایی در واقعیت دارد به‌ عرض ارباب می‏رسد، هرچند عرایض مهتر به‌ زحمت می‏تواند خللی در رویاهای با شکوه‌ ارباب پدید آورد. د‏ن کیشوت رمانی است درباره‌ واقعیت: صورتی در زیر دارد آنچه‌ در بالاستی. واقعیت را باید کشف کرد و فهمید. واقعیت تکه‌ تکه‌ شده‌ است، جهان یکپارچگی خود را از دست داده‌ است. به‌ قول کوندرا رمان زمانی زاده‌ شد که‌ واقعیت یکپارچه‌ جای خود را به‌ واقعیت‏های نسبی داده‌ بود. شکوفایی رمان خود واقعیتی تاریخی است. پس اهمیت هستی‏شناسانه‌ایی که برا ی رمان قائل‏اند از کجا سرچشمه‌ می‏گیرد؟ اگر رمان به‌ دلیل تطابق با دوران تاریخی‏اش و به‌ دلیل جواب‏گو بودن به‌ الزامات تاریخی و اجتماعی رونق یافته‌ است در آن صورت باید آن را به‌ مثابه‌ ژانری اجتناب‏ناپذیر و قائم به‌ ذات درشمار آورد. به‌ هر حال چه‌ رمان را زاییده‌ نبوغ فردی و چه‌ آن را مولود نیروهای اجتماعی و تاریخی بدانیم از آن نمی‏شود صرف‏نظر کرد. رمان برترین نوع ادبی زمان ماست. رسالت هستی‏شناسانه‌ رمان کدام است؟ رمان نمی‏تواند تغییری در واقعیت به‌ وجود بیاورد و نوع تغییری هم که‌ در آگاهی عصر خود به‌ وجود می‏آورد محدود به‌ جماعتی روشنفکر است و آن هم خود جای چون و چرا دارد.

آیا رمان جنبه‌ تفننی و ذوقی دارد و به‌ قول سارتر در مقابل مرگ یک کودک کاری از آن برنمی‏آید؟ اهمیت ادبیات به‌ طور کلی و رمان به‌ طور خاص در فرهنگ‏آفرینی است. کاری که‌ از رمان برمی‏آید افزودن چند قطره‌ به‌ فرهنگ است و البته‌ این فرهنگ‏آفرینی جریانی بسیار کند و ناچیز و تدریجی است. بالاخره‌ مؤلفه‌های تعیین‏کننده‌ فرهنگ باورها، عقاید، ارزش‏ها و معنویات از یک سو و مادیات و امرار معاش و معیشت از دیگر سو هستند. نمی‏خواهم بین عوامل معنوی و مادی تقابل و تضاد برقرار کنم و یا یکی را به‌ عنوان باعث و بانی وجود دیگری به‌ شمار آورم. زمانی کارل مارکس گفت "معنویات ما ریشه‌ در مادیات دارد و تکنولوژی فرهنگی مناسب به‌ خود می‏آفریند، ما فقط از ابزار و اختراعات مادی استفاده‌ نمی‏کنیم بلکه‌ به‌ تملک آنها نیز درمی‏آییم و این در برخی از موارد یعنی ازخودبیگانگی". چرا باید به‌ تملک اشیاء درآییم و چرا انسان نمی‏تواند به‌ آن ارباب و سرور خودآگاه‌ هگلی یا مارکسی مبدل شود؟ پاسخ هگل این بود که‌ مانعی در خودآگاهی ما وجود دارد. آن مانع یا حایل بلاخره‌ در آخرین مرحله‌ از میان برمی‏خیزد و ذهن به‌ خودآگاهی کامل می‏رسد و بر خود واقف می‏شود. مارکس پاسخی دیگرگونه‌ ارائه‌ داد. از نظر او کار ازخودبیگانه‌ ما را به‌ تملک اشیاء و ابزار و پول درآورده‌ است و ما سرور خود نیستیم چون در خدمت منافع نیروهای صاحب‏سلطه‌ایم، و تا زمانی که‌ تضاد طبقاتی از میان برنخیزد آگاهی اربابان و بندگان نیز دچار تغییر نخواهد شد و همچنان تفسیری سودجویانه‌ از همدیگر به‌ عنوان سوژه‌های انسانی خواهیم داشت. از نظر مارکس بلاخره‌ در آخرین مرحله‌ سلسله‌ مراتب میان بندگان و اربابان از میان برمی‏خیزد. فیلسوفانی مانند پیتر سینگر با بدبینی به‌ این خوشبینی مارکسیستی نگریسته‌اند: اقتدار و سلسله‌مراتب اگر جزو نیازهای بیولوژیکی و روانی آدمی باشند لزوما با عوض شدن سیستم اجتماعی و اقتصادی از بین نخواهند رفت، بلکه‌ فقط چیدمانی جدید بر نطع شطرنج بشری خواهند یافت. در هر حال رمان گزارشی است از همین تضاد و تعارض در عرصه‌ تاریخ و جامعه‌. گزارشی که‌ از طریق تخیل نویسنده‌ به‌ ما می‏رسد. بشر خود موجودی فرهنگ‏آفرین است و تمامی هنرهای بشری نیز تجلی همین فرهنگ‏آفرینی هستند و حتی دستاوردهایی از قبیل حقوق بشر، دمکراسی، برابری در مقابل قانون (قانونی که‌ خود ریشه‌ در فرهنگ دارد) همگی خود تبعاتی از این فرهنگ‏آفرینی می‏باشند و رکود فرهنگی به‌ شدت به‌ آنها صدمه‌ خواهد رسانید. بسیاری از رمان‏های قرن بیستم نه‌ فقط آثاری گیرا و سرگرم‏کننده‌ هستند بلکه‌ چشمان ما را بر کژی‏ها و کاستی‏های زیادی نیز گشوده‌اند. همه‌ این رمان‏ها به‌ مسائلی مانند سوء استفاده‌ از انسان، تبعیض طبقاتی و‌ نژادی، سوء استفاده‌ از قدرت اقتصادی و نظامی، اختلاف دارا و ندار وغیره‌ می‏پردازند. حتی اگر به‌ آثاری که‌ از جنبه‌ زیبایی‏شناسانه‌ ناب و برتر هستند نیز نگاه‌ کنیم به‌ نکاتی برخواهیم خورد که‌ درک و بینش



خرید و دانلود  علت پیدایش  رمان 15 ص