لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
هیجان چیست؟
هیجان
هیجان[1] چیست ؟ یک احساس ، پس احساس چیست ؟ اینگونه از واژهها برای تعریف مشکل هستند ، حتی برای فهم کامل هم مشکلتر به نظر میرسند . محققان سالیان سال در تلاش بودهاند که این پدیدهها را درک نمایند و حتی به احتمال زیادی در طی این سالها در باب آن به بحث و جدل پرداختهاند . به عقیده گلمن (1995) هیجان در لغت به معنای حرکت میباشد . تعریف اساسی از هیجان بازمیگردد به «یک حالت احساسی که شامل تفکرات ، تغییرات فیزیولوژیکی و یک تظاهر رو به بیرون یا رفتار میباشد» .
هیجانات تغییردهنده ارزیابیها از موقعیتها ، آمادگی برای حالتهای مختلف از افکار و اعمال احساسات ، اظهارات و رفتارهایی هستند که مؤثر بر هیجانات و رفتارهای دیگران هستند ، از اینرو هیجانات از عناصری بسیار فراتر از احساسات متشکل شدهاند (پاروت[2] ، 1995 به نقل از فلدمن و سالوی ، 2002) . به عقیده لونسون[3] (1994) هیجانات پدیدههای فیزیولوژیکی روانشناختی با حیات کوتاه مدت هستند که الگوهای کافی از سازگاری را برای تغییر تمناهای محیطی فراهم میکنند (کلتنر و گراس[4] ، 1999) . هیجانات میتوانند فهمیده شوند ، هنگامی که شامل منظومهای از خصوصیات باشند ، این خصوصیات شامل ارزیابی ، آمادگی برای فکر کردن و عمل در جهات خاص ، تغییرات فیزیولوژیکی، علائم اجتماعی به علاوه احساسات میباشند ( فلدمن و سالوی ، 2002 ) . به طور کلی توانشهای هیجانی در تشخیص پاسخهای هیجانی مناسب در مواجهه با رویدادهای روزمره ، گسترش دامنه بینش و ایجاد نگرش مثبت درباره وقایع و هیجانات ، نقش مؤثری دارند.
حجم بزرگ کرتکس انسان ظرافت و پیچیدگی زندگی هیجانی انسان را ممکن میسازد. نسبت نئوکرتکس به سیستم لیمبیک در نوع نخستین تا دیگر انواع و به طور گسترده در انسان نسبت به نوع نخستین بیشتر است . مناطق لیمبیک که هیجان را تنظیم میکند از طریق مدارهای بیشماری به تمام قسمتهای نئوکرتکس وصل میشود. بنابراین مراکز هیجانی دارای نیروی زیادی هستند تا عملکرد بقیه قسمتهای مغز مثلاً مراکز تفکر را تحت تأثیر قرار دهند. نئوکرتکس جایی که مناطق نئوفرنتال تکانههای هیجانی را تعدیل میکنند ، بیشتر زندگی هیجانی را کنترل میکنند . هر چند در لحظات بحرانی بسیار هیجانی نئوکرتکس تسلیم تکانههای هیجانی میشود (داماسیو[5] و همکاران ، 1997) .
تحقیقات اخیر نشان میدهند که سیستمهای عصبی شناختی و هیجانی با هم کار میکنند تا رفتار راهبردی عقلانی را شکل داده و به عنوان واسطه عمل نمایند. در حقیقت یکی از اهداف اصلی هیجان ، همانا کمک به پردازش شناختی و رفتار استراتژیک است (داماسیو ، 1994 به نقل از فلدمن و سالوی ، 2002) . حتی روانشناسان معاصر از این دیدگاه که شناخت برتر از هیجان است فاصله گرفته و در جهت تأکید بر کارکرد هیجان حرکت کردهاند . بنابراین براساس نظریات و تحقیقات جدید در روانشناسی و نوروآناتومی هیجان اغلب یک عنصر حیاتی قابل استفادهای برای انطباق با موقعیت اجتماعی میباشد. براساس نظر «آدولف داماسیو» پردازش هیجانی یک پیشایند تکوینی است به سوی فرمهای پیچیدهتر پردازش اطلاعات. شناختهای عالیتر نیازمند راهنمایی هستند که توسط پردازش هیجانی ممکن میشود. شاید یکی از جهانیترین تأثیرات هیجان این باشد که افکار و پاسخهای ما را رنگآمیزی میکند (سیاروچی ، فورگاس و مایر ، 2001) .
نظریههای مربوط به هیجان
کسی که مطالعه انگیزش و هیجان را از حیطه مباحث فلسفی از یونان باستان تا دوران جدید به سوی مسائل زیستی سوق داد ، «چارلز داروین[6]» بود و نظریات پس از او در قرن نوزدهم در همین باب هر یک به نوعی تحت تأثیر نظریه تکاملی او هستند.
تجلی هیجان در کودکان و حیوانات توجه «داروین» را سخت به خود جلب کرد . در کتاب «تجلی هیجانها در انسان و حیوان» که در سال 1872 چاپ شد . داروین یک نظریه تکاملی درباره هیجانها عرضه کرد. بسیاری از گونههای تجلی هیجان به نظر داروین در آدمیان الگوهایی هستند موروثی که در اصل از لحاظ ادامه حیات سودمندند . یکی از فرضیههای اساسی او این بود که حیوانات و انسانها در ویژگیهای زیستی ، گرایشات و هیجانات تمایز چندانی با یکدیگر ندارند. این فرضیه منشا تحولات بسیار مهمی در نظریات زیستی شد که مهمترین آن ایجاد زمینه برای بروز و ظهور تئوریها و تحقیقات مهم پس از آن در این خصوص گردید ( کریمی ، 1373 ).
اولین روانشناس که غرایز انسانی را به صورت عینی مطرح کرد «ویلیام جیمز[7]» بود. او که در اواخر قرن نوزدهم این نظر را پیش کشید که : «تغییرات جسمی مستقیماً به دنبال ادراک یک واقعیت هیجانانگیز حاصل میشوند و احساسات ما از این تغییرات در حال انجام ، همان هیجان است» (جیمز ،1889) . تقریباً همزمان با جیمز «کارل لانگه[8]» فیزیولوژیست دانمارکی نیز نظر مشابهی را عنوان کرد و به همین دلیل آن را نظریه جیمز ـ لانگه نامیدهاند، اما «کنن[9]» (1937) به وسیله نظریه خود که کمی بعد به وسیله «بارد[10]» (1938) گسترش یافت ، اعلام کرد که خلاف نظریه جیمز لانگه ، تغییرات بدنی و تجربه هیجانی به طور همزمان رخ میدهند (براهنی ، 1371) .
به دنبال نظریه کنن ـ بارد ، شاختر و سینگر[11] (1971) طی تحقیقاتی نظر دادند که انگیختگی فیزیولوژیک و نیز ارزیابی شناختی برای تجربه کامل هیجان لازم است و اگر یکی از این دو وجود نداشته باشد، حالت هیجانی ذهنی یا غیرعینی ، کامل نخواهد بود (ساعتچی ، 1377) .
به دنبال نظریه شاختر و سینگر که به نظریه شناختی ـ فیزیولوژیای هیجان معروف گردیده تحقیقات فراوانی نیز توسط محققان گوناگونی صورت گرفت . «تامکینز» (1981) این نظریه را پیش کشید که «برخی از انواع محرکها ، موجب فعال شدن برخی ساختارهای فطری در مغز میشوند که عمدتاً با هیجانهای نخستین مثل ترس ، خشم و شگفتی سر و کار دارند و هر یک از این ساختارها با نمایان شدن حالت خاصی در چهره ارتباط است» (براهنی ، 1371) . بر اساس این تئوری ، هیجان تجربه تغییراتی در عضلات صورت است به عبارت دیگر زمانی که فرد میخندد شادی را تجربه میکند و زمانی که اخم میکند تجربه غم و اندوه را دارد . اینها ، تغییراتی هستند در عضلات صورت که به عنوان نشانهها و کلیدهایی از سوی مغز که بنیانهای هیجانی را فراهم میکند، میباشند.
نظریه دیگری که به تئوری حالتهای لازاروس[12] معروف است بیان میدارد که فکر و تفکر بایستی قبل از هرگونه هیجان یا برانگیختگی فیزیولوژیکی بیاید به عبارت دیگر ابتدا فرد در باب موقعیت فکر میکند قبل از اینکه هیجانی را تجربه کند: برای مثال زمانی که فرد در یک کوچه تاریک و خلوت تنها راه میرود اگر صدای پایی را در پشت سرخود بشنود فکر میکند که شاید فردی باشد که او را آزار دهد از اینرو قلبش شروع به تپش میکند، نفسها سنگین میشود و احساس ترس میکند .
خلاصه نظریهها
تئوری جیمزـ لانگه : حادثه برانگیختگی انسان تعبیر و تفسیر هیجان
تئوری کنن ـ بارد : حادثه برانگیختگی و هیجان ( همزمان )
تئوری شاخترـ سینگر : حادثه برانگیختگی استدلال هیجان
تئوری تامکینز : حادثه تغییرات صورتی هیجـان
تئوری لازاروس : حادثه تفکـر هیجان و برانگیختگی ( همزمان)
شناخت و هیجان
سابقه جنگ میان توجه و انکار هیجان در تفکر غرب ، بسیار قدیمی است و رابطه میان هیجان و عقل اغلب به عنوان یک تضاد نگریسته میشد (بارـ آن و پارکر ، 2000) . همزمان با پیدایش تمدن بشری ، فیلسوفانی مانند «پلاتو[13] ، پاسکال[14] ، آریستوتل[15] و کانت[16]» به مطالعه نقش هیجان در تفکر و رفتار پرداختند . از اینرو «پلاتو» از نخستین کسانی بود که عاطفه را جنبه ابتدایی و حیوانی ماهیت انسان و در تضاد با تعقل معرفی کرد و امروزه هم