لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 9 صفحه
قسمتی از متن .doc :
دفاع مقدس:
هشت سال دفاع مقدس نه آنکه بر ما گذشته باشد یا ما از آن گذشته باشیم که تا ابد در کنار ما و با ما است. میراثی است که خونها به پای آن ریختیم و جانها برایش دادیم نه آنکه از آن عبور کنیم بلکه برای جاری شدن، برای بالندگی و تجدید نیرویی که ملتی را تا منزل بعدی تمدن مدد کند و تا ساحل بی انتهای تاریخ همراه آن باشد.
وصیت نامه شهید ناصر الدین باغانی
بـــسم الله الرحمن الرحیم
سخنم را در باره عشق آغاز میکنم :
ما را به جرم عشق مواخذه می کنند گویا نمی دانند که عشق گناه نیست . اما کدام عشق ؟ خداوندا معبودا عاشقانه مرا که آفریدی عشق به سینه مادر را در من یاد دادی . اما بزرگتر شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضا نمیکرد . پس عشق به پدر و مادر را به من ودیعت نهادی .مدتی گذشت ..دیگر عشق را آموخته بودم اما به چه چیز عشق ورزیدن را نه . به دنیا به مال و منال دنیا به مدرسه به دانشگاه عشق ورزیدم اما همه اینها بعد از مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو .فهمیدم که عشق به تو پایدار است و دیگر عشق ها دروغین است . فهمیدم که:
( لا ینفع مال و لا بنون ) (شعرا _88) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود
(( یوم یفر المرء من اخیه و امه و ابیه و صاحبه و بنیه و ...))(عبس/34_36)
پس به عشق تو دلبستم .بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود امدم و دیدم که من کوچکتر از آنم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آنی که معشوق من قرار بگیری .فهمیدم که در این مدت که فکر میکردم عاشق تو هستم اشتباه میکرده ام . این تو بوده ای که عاشق من بوده ای و مرا میکشانده ای . اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو می آمدم . ولیکن وقتی توجه میکنم میبینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده ام ولیکن باز به راه مستقیم امده ام .حال میفهمم که این تو بوده ای که عاشق بنده ات بوده ای و هرگاه او صید شیطان شده تو دام او را پاره کرده ای و هر شب به انتظار او نشسته ای تا بلکه یک شب او را ببینی.. حالا میفهمم که تو عاشق صادق بنده ات هستی . بنده را چه که عاشق تو بشود .
( عنقا شکار کس نشود دام باز گیر)
آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار میکردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت مینشستی . اما من بدبخت ناز میکردم و شب خلوت را از دست میدادم و میخوابیدم . اما تو دست بر نداشتی و این قدر به این کار ادامه دادی تا سرانجام من گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر میکردم با پای خود امده ام . وه چه خیال باطلی! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود . مرا که به چنگ آوردی به صحنه جهادم آوردی تا به دور از هر گونه هیاهو نرد عشق ببازی و من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب میکردم . آخر تو بزرگ بودی و من کوچک . تو کریم بودی و من لئیم .تو مولا بودی و من بنده و من شرمنده از این همه احسان تو بودم . کمند عشق را محکم تر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی و در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی و چه نیکو شرابی بود و من هنوز از لذت آن شراب مستم . اولین جرعه آن را که نوشیدم مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعه ای دیگر کردم اما اینبار تو بودی که ناز میکردی و مرا سر میگرداندی . پیاله ام را به طرفت دراز کردم و تقاضای جرعه ای دیگر کردم اما پیاله ام را شکستی . هر چه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی . اکنون من خمارم و پیاله به دست هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت بسر میبرم . ای عاشق من ای واله ی من پیاله ام را پر کن و مرا در خماری مگذار . تو که یک عمر به انتظار نشسته بودی ! حال که به من رسیده ای چرا کام دل بر نمیگیری ؟ تو که از بیع و شراء متاع عشق دم می زدی چرا هم اکنون مرا در انتظار گذاشته ای ؟ اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیاله ام را پر نمیکنی پیاله را خود میشکنم و متاعم را به آتش میکشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حیرت به دهان بگزی .
به آهی گنبد خضرا بسوزم
جهان را جمله سر تا پا بسوزم
بسوزم یا که کارم را بسازی
چه فرمایی بسوزم یا بسازی
بسم الله الرحمن الرحیم
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهَ فَعَلی دِیَتُهُ وَ مَن عَلی دِیتُهُ وَ اَنا دِیتُهُ
« هر کس من را طلب می کند می یابد مرا، و کسیکه مرا یافت، می شناسد مرا، و کسیکه من را دوست داشت، عاشق من می شودو کسیکه عاشق من می شود، من عاشق او می شوم و کسیکه من عاشق او بشوم ، اورا می کشم و کسیکه من اورا بکشم ، خونبهایش بر من واجب است، پس خونبهای او من هستم.»
قسمتی از وصیت نامه شهید همت
بسم الله الرحمن الرحیم
هرچه داریم از شهدا داریم و انقلاب حاصل خون شهیدان است.
هرشب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره است.
پدر و مادر من ! من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم وخویشتنرا گم و فراموش کنم
علی وار زیستن و علی وار شهید شدن حسین وار زیستن و حسین وار شهیدشدن را دوست دارم
الگوی جاوید یک مومن از بند هوی و هوس رستن است و من این الگو را نیز دوست داشتم
شهدا در قاموس اسلام کاری ترین ضربات را بر پیکر ظلم و جور و شرک و الحادمی زند و خواهد زد و تاریخ اسلام این را ثابت کرده است
مادر جان ! من متنفر بودم وهستم از انسان های سازشکار و بی تفاوت و متاسفانه جوانان که شناخته کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند بسیارند
ای کاش به خود می آمدند
از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است
به پا خیزید و اسلام را و خود را دریابید
عشق پروانه
خرمگس هیچ از عشق نمی دانست . اصلا معنی محبت کردن را بلد نبود . جز آزار و اذیت اهالی باغ ، سرگرمی دیگری نداشت . ولی این روزها ، خود را به شکل پروانه در آورده بود . مانند پروانه راه می رفت ، مثل او پرواز می کرد در ظاهر مثل او به گل های باغ مهربانی می کرد، مانند پروانه ادای عاشقان دلسوخته را در می آورد . ولی خرمگس عاشق نبود . او اصلا از دنیای عشق چیزی سر در نمی آورد . به همین خاطر ، زمانی که پای سوختن و فدا شدن به میان آمد ، خیلی زود بهانه ای پیدا کرد و باغ را ترک کرد . بعد از اینکه رفت ، تازه گل های باغ شناختنش .اما پروانه در عشقش ثابت قدم بود، او صادق بود ، خالص بود ، ناب ترین احساس قلبی خود را نثار گل های باغ می کرد ، با مهربانی به گرد گل ها می چرخید ، برایشان آواز دلدادگی می خواند. و با قصه های شیرین خود بر غصه های اهل باغ خط می کشید . در توفان ها و گردبادها همراهشان بود . گلهای خسته و بیمار را تیمار می کرد . و مثل مادری مهربان از غنچه های تنها و غمگین پرستاری می کرد پروانه بر عشقش وفادار بود . و سرانجام همزمان با کوچ گلهای سرخ باغچه ، از اشتیاق عشق ، سوخت و خاکستر شد . این بود سرنوشت دلپذیر پروانه ...
بیایید پروانه باشیم
درد دلی با دو کوهه
به نام خدا
دو کوهه ،ای پر از نوای کمیل ! ای پر از زیارت عاشورا ! و ای مثنوی معنویت بسیجیان! آمده ام کنار تو ، کنار شانه های ستبر تو و بر زخمهایت بوسه می زنم . دو کوهه ، ای دیوان خاطرات سرخ ! آمده ام تا با تو از دلتنگی بسیجیان بگویم . آمده ام بگویم تنها تو نیستی ، که تنهایی ، ما نیز تنهائیم . و دل خوشیم با مشتی خاطرات پریشا ن .آمده ام بگویم تو از همه بخدا نزدیکتری و بهتر از هر کس در دل بسیجیان جای داری .آمده ام بگویم دلمان انبوه درد است . درد نا مهربانی و حسرت فراق دوستان . آنانکه خود نام آور بیشه های خوف و خطر بودند و فریاد رسایشان کمر دشمن را می شکست ،اینک گمنام ترینند .تنها تو هستی که از زمزمه بسیجیان آگاهی . خوشا بحالت ! دو کوهه تو میزبان هشت ساله بهترین لاله هایی که در دامان سبز تو پرورش روح یافتند و آگاهانه به خدا رسیدند . لاله هایی که در دامان تو بود بعد از این در دامنه هیچ دشتی نتوان یافت . با تو و اروند و شلمچه و قلاویزان و شاخ شمیران و ماووت جور دیگری باید صحبت کرد باید از شما با واژه های آسمانی سرود . کاش می شد یکبار دیگر بسیجیا ن را در حسینیه تو گرد آورد و زیارت عاشورایی زمزمه کرد. دو کوهه ، تو عزیز دل بسیجیانی ، تو پاکترین سرزمینی برای گریه هایم ! تو صبورترینی برای شکوه هایم ! شبهای تو زیباترین شبها ست برای خوا ندن خدا . تو هنوز که هنوزست بسیجی مانده ای . دشتها همه به تو ا قتدا می کنند . بسیجیان جز در آ غوش تو آرام نمی گیرند .امروز تمام زمزمه هایم را می آورم برای یا فتن آرامش گمشده ام .ما همه خویش را در تو پیدا می کنیم . نمی توان بسیجی بود و تو را نشناخت .نمی توا ن دل بسیجی دا شت و تو را فراموش کرد .راستی دو کوهه می خواهم بگویم ، چه شده است که جامعه ما را جذبه معنویت فرا نمی گیرد ؟ چه شده ا ست که فرهنگ بسیجی که زمانی ا فتخار پاکترین و بزگترین مردان ما بود از بین رفته است ؟ چه شده ا ست که زمانی نه چندان دور ، بسیجی زندگی کردن ، بسیجی مردن ،راه کسب ا فتخار بود ، اما اینک از بسیجی فقط " لفظ" ان مانده و بس ! راستی دوکوهه ، تو هم این را می دانی که در تمام دنیا یک بسیجی سرمایه دارپیدا نمی شود ؟ و این را هم میدانی که بسیجیان ما ، ماهانه کرایه خانه ندارند بدهند . اما دلشان و عقیده ا شان را به کرایه نمیدهند ؟ و لابد این را هم می دانی که در گوشه وکنار شهرمان ،بسیجیان بیصدا دارند دق می کنند ! دو کوهه ، ای محرم راز بسیجیان ،دل تنگیهایم را فقط در فضای تو پرواز می دهم که از نماز شب بسیجیان سرشاری .ای اشنای سروهای سربدار ، روبروی تو ارامش عمیقی ست برای ا لتیا م