لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 18
قرآن نازله ای عربی
(بررسی دیدگاه جناب آقای دکتر سروش درباره جایگاه زبانی قرآن)
سیدمحمدعلی ایازی
پرسشهای خبرگزاری فارس
درباره وحی آیا نکته جدیدی دیده می شود؟
درآغاز لازم می دانم به چند نکته اشاره کنم :
الف: آنچه از ایشان دربرخی سایت ها، نقل شده، نمی دانم دقیقًا همان چیزی است که ایشان گفته وترجمه کرده اند . درصورتی که انتساب درست باشد، ازنظر اینجانب چند قسمت از این سخنان جای تأمل دارد و نیازمند بررسی است:
ب: ازآنجا که اخیراً چندو چون درباره وحیانی بودن الفاظ قرآن بسیار شده، حتی جناب آقای شبستری درمجله مدرسه، شماره شش، مطالبی مطرح کردند - که سوکمندانه به دلیل تعطیل کردن این مجله، فرصت گفتگو و نقد را که از سنت های حسنه دینی است، محروم کردند- ضرورت ایجاب می کرد که این موضوع دنبال شود.
ج: مباحثی که درباره نازله عربی جای بحث و بررسی دارد، دراین فرصت کوتاه میسر نیست.، بویژه آنکه ایشان دراین مقام استدلالی ذکر نکرده اند. به هرحال درپاسخ این پرسش این نکات ازنظراینجانب باتکیه برمحوریت خود قرآن مطرح است:
یکم: هرچند درباره وحی نبوی درسنت اسلامی، برخی سخنان شاذ گفته شده، تا جایی که ماتریدی (م323) درتفسیر: تأویلات اهل السنه از باطنیه نقل می کند، که قرآن را خداوند گویی برخیال پیامبر نازل کرد و موصوف به زبان نبود و این پیامبر بود که آن را به زبان عربی مبین ادا کرد.و این سخن پیشینه درازی دربرخی جریان ها دارد، اما نظریه عمومی قرآن پژوهان و محققان اسلامی براساس خود آیات قرآن، این است که این کتاب وحی عربی و ارتباط باطنی و علمی مخصوصی است که میان پیامبر و جهان غیب برقرار گردیده و از جانب خداوند بر پیامبر این گونه القا و افاضه شده است. زیرا در نظر آنان است که کلمات قرآن چه از نظر لفظ و چه از نظر معنا، به انتخاب پیامبر نبوده است و هر دو به خدا نسبت داده مى شود.
ازنظر این قرآن پژوهان، فرق میان حدیث نبوى، حدیث قدسى و آیات قرآنى - که همه آنها با زبان پیامبر نقل شده - این است که حدیث قدسى معنا از خداوند است، اما لفظ آن از سوى پیامبر است. در صورتى که حدیث نبوى لفظ و معنا از پیامبر است. اما آیات قرآنى هم لفظ و هم معنا از سوى خداوند است.
این خداوند است که با پیامبر خود سخن مى گوید و به پیامبر کلمات و معانى القا مى کند و لذا پیامبر به هنگام دریافت آن نگران فراموش کردن و از دست دادن آن الفاظ را داشته و خدا به پیامبر تسلی می دهد که نگران نباش فراموش نمی کنی، شتاب مکن ، زبانت را تکان نده، ما برایت نگه داری می کنیم. (اعلی /6؛ طه / 114، قیامة / 16 ـ 17).
دوم: برخى گمان کرده اند: اگر درباره وحى قرآنى نسبت به پیامبر بگویند: معانى از خداوند است و الفاظ از پیامبر، مشکل ارتباط وحى خدا با انسان و تأثیر شرایط تاریخى و جغرافیایى را در ذکر مثال هاى مناسب با عصر و طرح مسائل و موضوعات فرهنگ زمانه و استفاده اى مناسب عصر از واژه ها را حل کرده اند، در حالى که فرق بین معانى و الفاظ درحل مشکل نیست.
اگر قرار است که خدا با مردم سخن بگوید و ارتباط زبانی برقرار کند و پیام خود را برای دیگران قابل فهم کند، فرقی میان این دو نیست. می تواند حتی درصورت نظریه وحیانی بودن زبان قرآن هم چنین ارتباطی باشد. وحى دریافت و شهود سخن خداست. اگر تجربه شهودى و کشف و القاى معانى از سوى خداوند در قلب، نیازمند واسطه هایى است، در الفاظ نیز این واسطه ها وجود دارند و عمل مى کنند. اگر از درخت صدایى بلند مى شود و خداوند با موسى توسط درخت سخن می گوید و با صدا و حروف و کلمات سخن مى گوید، چنانکه قرآن بیان مى کند: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی مِنْ شَاطِىءِ الْوَادِی الاَْیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنْ الشَّجَرَةِ أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ». در غیر درخت نیز واسطه هایى وجود دارد و مى تواند با الفاظ عربی باشد. اگر خدا می خواست با موسی بدون کلمات سخن بگوید ، دیگر نیازی به انتخاب درخت نبود.
بنابراین، سخن گفتن خدا از زبان انسان که مى تواند کلماتى را ادا کند، راحت تر و درک آن بدون مشکل تر است.
سوم: دراین باره که قرآن کلمات آن قدسی و الهی و بیرون از شخصیت پیامبر و مستقل از او، وفروفرستاده از سوی خداوند برقلب پیامبرو به زبان عربی است، قرآن اصرار دارد و آیات بسیاری هم دلالت دارد. ازقبیل : وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ.(شعراء/195) . إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ(یوسف/2). این سخن به صراحت این نظریه را که پیامبرخود این الفاظ را گزینش کرده، رد می کند، چون نزول و فروفرستادن با وصف زبان عربی یادشده است. وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا وَ صَرَّفْنا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً .(طه/ 113.). کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ.( فصلت/ 3 ). کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ.(زمر/ 3 ). وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لا رَیْبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ.( شوری/ 7). إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ.( زخرف/ 3 ). وآیات دیگری که همین معنا را دلالت دارد.
استقلال شخصیت پیامبر ازشخصیت قرآن
گفته اند: شخصیت او نیز نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا میکند. تاریخ زندگی خود او: پدرش، مادرش، کودکیاش و حتی احوالات روحیاش [در آن نقش دارند.] اگر قرآن را بخوانید، حس میکنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است. تمام اینها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشتهاند. این، آن جبنهی کاملاً بشری وحی است.
باید پرسید آیا ممکن نیست توصیفات این حالات درباره شخص پیامبر و دربرخورد با واقعیات عصر، توسط وحی انجام گرفته باشد. مثلاً آنجا که قرآن با پیامبراین گونه سخن می گوید: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنى فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ.(الضحی/6-10). ناظربه شرایط روحی و برای تسلی او بیان شده باشد. خدا که با او ارتباط برقرار می کند ، مناسب با حالات طربناک، یا پرملال او سخن می گوید، نه اینکه شخصیت او نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا میکند. مگر منظور این باشد که شخصیت او مانند عصر زندگی او، تأثیر گذار در چگونگی زبان این متن داشته است، درآن صورت قابل قبول و غیرقابل انکاراست، اما این مطالب از غررآیات نیست.