لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
احیای فرهنگ محبت و مهربانی
پیامبر(ص) در اجراى شفقت و رحمت به بندگان خدا چندان مبالغه مى فرمود که بارى تعالى او را بدین صفت بارها در قرآن ستود.
اهلبیت پیامبر(ص) نیز در این زمینه بر سیره آن حضرت مشى مى کردند، اما حسین بن على(ع) بنا به ضرورت و نیاز زمانه تأکیدى ویژه بر احیاى این سنت داشت و آن را به گونه یک فرهنگ در گستره جامعه خشونت زده مى خواست. اظهار محبت امام تنها منحصر به خویشاوندان و افراد خاندان خویش نبود، بلکه نسبت به دیگران نیز جریان مى یافت، حتى در طول حرکت و نهضت عاشورا نیز به گونهاى پررنگ ادامه داشت. ماجراى ملاقات آن حضرت با زهیر بن قین و صید کردن دل و جان این هوادار عثمان به تیر محبت و مهر، نمونه اى از عمل به این سنت حسنه است.
شگفت تر از رویداد یاد شده، مهر ورزى آن حضرت است با حرّ، آن هم در هنگامى که به عنوان فرمانده سپاه دشمن در برابر وى به صف آرایى پرداخته است، واقعاً در کجاى تاریخ دیده و شنیده شده که شخصى دشمن مسلح و ستیزه جوى خویش را که از تشنگى زائد الوصف در معرض نابودى قرار گرفته سیراب کند؟ و نه تنها که لشکریان را، بلکه عطش اسبان و چارپایان آنان را نیز به اندک آب ذخیره کاروان فرونشاند! به این قطعه زیباى تاریخى بنگرید:
«على بن سمعان محاربى مى گوید: من آن روز در لشکر حرّ بودم و دیرتر از دیگران رسیدم، امام چون تشنگى من و اسبم را دید، فرمود : «راویه» را بخوابان! من مقصود او را نفهمیدم، بعد فرمود: اى برادرزاده، شتر آبکش را بخوابان. خوابانیدم. فرمود: از آن آب بنوش! چون آب با فشار بیرون مى ریخت من هر چه کردم، نتوانستم. از این رو خود به پیش آمد و سر مشک را گرفت و آب در کاسه ریخت مرا و اسبم را سیراب کرد!»
این رحمت واسعه حسینى بود که دل دشمن محارب را نرم و وادار به کرنش مى کرد، تا جایى که در همان حالت رویایى، مقهور عدالت و دیندارى حسین(ع) مى شود و در نماز بر وى اقتدا مى کند.
چه سعادتمند مردانى که در میانه راه مکه و کربلا با آن بزرگوار رو به رو شدند و در برابر دریاى بیکران محبت و مهرش حیرت زده تسلیم گردیدند. همین پیوند عاطفى بود که خیلى زود به عشقى سوزان مبدل مى شد، به طورى که سر از پا نشناخته پروانه وار خود را به شمع وجودش مى سپردند. اوج این دلدادگى در شب و روز عاشورا به زیباترین شکل آن در معرض دیدگان تاریخ نهاده شد:
به محمد بن بشر حضرمى خبر دادند فرزندت در یکى از مرزها دستگیر و اسیر گردیده. گفت: آنچه براى او و من پیش آمده است را به حساب خدا مى گذارم در حالى که دوست نداشتم او اسیر و من زنده باشم!
امام(ع) نیز در برابر فرمود:
«رحمت خدا بر تو باد از قید بیعت من آزادى، برو و نسبت به رهایى فرزندت بکوش!»
گفت:
«اگر حیوانات درنده مرا زنده زنده بخورند هرگز از تو جدا نشوم».
پس امام از برد یمانى آورد و به او گفت به فرزند دیگرت که هم اکنون در نزد توست بده و به او بگو آنها را هزینه آزادى برادرش کند!
دیگر یاران نیز در شعله عشق آتشین مى سوختند و احساسات بى شائبه خویش را در عباراتى مشابه اظهار مى داشتند، یکى مى گفت: « دوست دارم هزار بار پى در پى کشته و زنده شوم ولى خداى بزرگ در ازاى آن، جان تو و جوانانت را نجات دهد».
یکى مى گفت:
«اگر هفتاد بار سوزانده و خاکستر شوم و باز زنده گردم باز هم دست از تو برنمى دارم».
پیوند عاطفى امام و رابطه مهرآمیز وى با افراد خاندانش نیز حتى در گرماگرم نبرد مرهمى است بر زخمهاى خشونت زدگان صحراى تفتیده طف و کویر درشتناک خودکامگى و ستم پیشگى. رفتار وى در روز عاشورا با زنان و کودکان آن اندازه لطیف و زیبا است که نظیرى براى آن نمى توان یافت، براى همین جهت بود که زینب
علیهاسلام در هنگام حرکت به سوى کوفه و شام، وقتى سر حسین(ع) روى نیزه در برابرش دید به این شعر مترنّم گردید:
یا اخى قلبک الشقیق علینا ما له قد شقى و صار صلیبا.