لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 45
فهرست
رابطه اخلاق با آزادی 2
مفهوم اخلاق 2
مفوم آزادی 4
دلایل ضرورت آزادی 6
آزادی، چونان روش و ارزش 8
موانع و محدودیتها 8
جمعبندی و نتیجهگیری 11
منابع 12
رابطه اخلاق و آزادی
پرسش از نسبت اخلاق و آزادی را می توان از منظرهای مختلف معرفتشناختی مطرح ساخت. از این رو پرسشهای متنوع و متکثری پیش روی پژوهشگر نهاده و از هر زاویه بحثی گشوده می شود. از جمله می توان به طور کلی این پرسش را مطرح کرد که اساساً چه نوع رابطهای میان اخلاق و آزادی وجود دارد؟ آیا اخلاق و ارزشهای اخلاقی در دستیابی به آزادی و پایداری و استمرار آن تأثیرگذار است یا در از دست دادن و مقید شدن آزادی؟ آیا آزادی میتواند برای رسیدن به یک جامعه اخلاقی به انسانها مساعدت نماید یا اینکه رسیدن به جامعه ضد اخلاقی را تسریع میکند؟ مبانی و معیارهای مفهوم اخلاق و آزادی کدام است؟ آیا آزادی میتواند و یا باید بر مبانی اخلاقی استوار باشد یا تحقق اخلاق در جامعه به تحقق آزادی در آن جامعه بستگی دارد؟در نسبتی دیگر و از منظری دیگر میتوان پرسشهای مذکور را به گونهای دیگر نیز طرح کرد. از جمله اینکه: آیا نهال اخلاق در فضا و بذر آزاد به بار مینشیند و یا برعکس، این آزادی است که خود را با قامت اخلاق متناسب مینماید؟ آیا بدون آزادی و آزاداندیشی میتوان معرفت اخلاقی کسب نمود و یا اینکه اعتبار آزادی نیز بر پیشدانستهها و مبانی اخلاقی مبتنی است؟ آیا اساساً آزادی میتواند ارزشهای اخلاقی را تقویت نماید یا اینکه وجود فضای آزاد باعث کاهش تأثیر ارزشهای اخلاقی در جامعه میشود و چه بسا اخلاق را از میان میبرد؟در جامعهای که استبداد در آن حاکم است و شیوههای استبدادی و توتالیتری در آن مقدم بر اخلاق و آزادی است، هم آزادی غایب و هم اخلاق جامعه منحط و فاسد است. اخلاق مناسب و درخور یک جامعه که مبتنی بر مبانی معرفتشناختی و انسانشناختی و هستیشناختی معتبر باشد تنها در جامعهای رخ مینماید که بهرهای از آزادی داشته باشد و تملق و چاپلوسی و... در آن راه به جایی نبرد و اخلاق و ارزشهای اخلاقی حاکم باشد. هنگامی که تملق و چاپلوسی در سطح جامعه رواج داشته باشد و کارها بر مبنای آن پیش رفته و
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 105
اخلاق کاربردی و حسنه
مقدمه و تاریخچه
بىشک یکى از غنىترین و پرمایهترین مباحث و مصادیق علمى و فرهنگى در تاریخ و فلسفه تعلیم و تربیت، تإلیفات و آثار اخلاقى و تربیتى بزرگان اندیشه و علم کشورمان است که از منابع فلسفى و حتى ادبى نشإت گرفتهاند.
این آثار و نوشته ها در فرازهایى خاص از تاریخ اجتماعى و سیاسى کشور همواره تلاش داشتهاند تا تعادلى در روح و حرکت پرفراز و نشیب جامعه و افراد آن فراهم سازند، تا بتوانند مانع و سدى در برابر نابسامانىها و تشتت حاکم بر نفس افراد و ارزشهاى جامعه باشند.
به همین منظور کتب اخلاقى از بالاترین سهم و حساسترین وظیفه، در این زمینه برخوردار بودهاند. این معنا در آثار ادبى این مرز و بوم نیز به وفور دیده مىشود. ادبا در قالب نثر و نظم آثارى مثل گلستان، بوستان، مثنوى، دیوان حافظ و... به رشته تحریر در آوردهاند که بر همه آنها یک سیاق فلسفى و اخلاقى حاکم مىباشد، و به نوعى نمایان گر دیدگاهها و راه بردهاى اخلاقى و تربیتى، تاریخى و فلسفه اجتماعى زمان خود نیز مىباشند.
کتاب ارزشمند معراج السعاده از جمله آثار و منابع اخلاقى تربیتى و هم چنین ادبى و فلسفى است که تحت تإثیر این طیف تاریخى و فلسفه اجتماعى و سیاسى و فراز و نشیبهاى حاکم بر آن، توسط عالم ربانى «ملا احمد نراقى» در اوایل قرن سیزدهم هجرى به رشته تحریر درآمده است در این کتاب تلاش براى تعادل روح و فرهنگ خسته جامعه و نفس متزلزل انسان آن روز به چشم مىخورد.
معراج السعاده یکى از آثار علامه «ملا احمد نراقى» مىباشد به تعبیرى در جهت تکمیل کتاب «جامع السعادات» تإلیف علامه «ملا مهدى نراقى» پدر بزرگوار ملا احمد، نگارش یافته است. [1] بعضى محققان آن را ترجمه کتاب جامع السعادات نیز مىدانند. [2]
محتواى معراجالسعاده
کتاب معراجالسعاده از نظر محتوا و مطالب به پنج باب تقسیم مىشود که هر باب داراى فصول، مقام، صفات و مقاصدى به شرح زیر است:
باب اول: در بیان مقدمات نافعه و مشتمل بر ده فصل است؛
باب دوم: در سبب بدى اخلاق و بیان قواى نفس و در آن هشت فصل است؛
باب سوم: در بیان محافظت اخلاق حسنه از انحراف و معالجات کلیه اخلاق رذیله و در آن سه فصل است؛
باب چهارم: در تفصیل اخلاق حسنه و ذمیمه و فواید و مفاسد آنها و کیفیت کسب اخلاق حسنه و معالجه اخلاق رذیله و این باب مشتمل است بر پنج مقام، که،
مقام اول: در چهار فصل؛
مقام دوم: در دو مطلب و هر مطلب در فصولى و صفات متعدد؛
مقام سوم: نیز مشتمل بر بیست و یک صفت و فصول مربوط به آنهاست؛
مقام چهارم: در دو مطلب و نه صفت و فصول مربوط و در مقام پنجم سى و سه صفت و براى هر یک فصول متعددى مىباشد؛
باب پنجم: نیز در بیان مراتب اطاعت و عبادت و کیفیت و آداب و شرایط آن و در آن هفت مقصد است، که بعضى از مقاصد به فصولى تقسیم شده است.
چاپهاى معراج السعاده
از زمان نگارش معراجالسعاده تا کنون، این کتاب چندین نوبت چاپ شده و در دسترس طالبان معرفت و اخلاق قرار گرفته است.
آن طور که مشخص است نسخ اولیه به صورت دست نویس و چاپ سنگى و بدون رعایت فهرست و شناسنامه کتاب در اختیار جویندگان معرفت بوده است. در زیر به نسخههایى که در اختیار قرار گرفته است اشاره مىشود:
یکى از نوبتهاى نشر کتاب در سال 1388 هجرى قمرى در تهران و توسط انتشارات اسلامیه در 299 صفحه و به صورت چاپ سنگى انتشار یافته است. از جمله چاپهاى دیگر، چاپ در سال 1332 هجرى شمسى توسط انتشارات محمد على علمى مىباشد که به صورت افست و به خط نستعلیق و در 594 صفحه منتشر شده است.
موسسه انتشارات رشیدى معراجالسعاده را در دو نوبت چاپ کرده است که یکى از نوبتها، بدون ذکر تاریخ انتشار و در نوبت دوم، سال 1361 تحت عنوان چاپ دوم به طبع رسانده است.
در تاریخ 1351 هجرى شمسى، کتاب معراجالسعاده توسط موسسه مطبوعاتى على اکبر علمى در 462 صفحه به چاپ رسیده است که نسبتا از شناسنامه کتاب، فهرست مطالب، مقابله و تصحیح و یادداشت و کیفیت چاپ نسبتا مطلوبى برخوردار مىباشد.
لازم به ذکر است که اکثر چاپهاى اشاره شده از مطلوبیت نشر سال 1351 برخوردار نبودهاند. به نظر مىرسد این اثر، اخیرا توسط انتشارات جاویدان با آخرین اصلاحات و کیفیت مطلوب ترى تجدید چاپ گردیده است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 41
اخلاق نسبى استیا مطلق
در این نوشتار، کلمه «اخلاق» به معناى سطحى یا محاورهاى آن، که اشاره به نوعى آداب و رسوم دارد، به کار نمىرود، بلکه در معناى اصلى و اساسى آن استعمال مىشود. اخلاق را مىتوان به مثابه الگوى رفتارى که مبتنى بر ارزشهاى مطلق ناظر به خیر و خوبى است، توصیف کرد. اما این توصیف از اخلاق، ما را بلافاصله با مسالهاى که الآن مورد بحث ماست، مواجه مىسازد. یعنى این که آیا، واقعا، اخلاق مطلقى وجود دارد؟ و اگر هست آیا این بدان معناست که اخلاق صرفا محصول عوامل اجتماعى و روانشناختى یا عوامل دیگر نیست، بلکه امرى است مستقل از هر چیز دیگرى; یعنى یک واقعیت نهایى، مظهر ارزش مطلقى یعنى مظهر ارزش ذاتىاى که باید فىنفسه پذیرفته شود; زیرا اخلاق نمىتواند از اصول اساسىتر دیگرى ناشى شود؟ آیا واقعا مىتوان وجود چنین اخلاقى را مسلم انگاشت؟
براى پاسخگویى به چنین پرسشى، سؤال دیگرى رخ مىنماید که باید ابتدا به آن بپردازیم: به چه طریقى ممکن است درباره امر مطلقى بحث کرد؟ ما در اینجا به قلمرو اعتقادات و داوریهایى پا مىنهیم که برهانهاى مادى [ناظر به محتوا، در آن] کارگر نیستند و بنابراین مجبوریم به تجارب باطنى اعتماد کنیم. با وجود این، بسیارى شاید امروزه اکثریت معتقدند که اخلاق ثابت (مطلق) نیست و همواره تحت نفوذ ارزشها و اعتقادات متفاوت، تغییر مىکند. مطمئنا، به نظر مىرسد که بافت اجتماعى به دلیل فقدان معیارهاى مطلق تحلیل مىرود. اما صرف این که این معیارها مطلوب به نظر آیند، دلیل کافى براى واقعى بودن آنها نیست. تنها در صورتى مىتوان آنها را پذیرفت که ما کاملا متقاعد شده باشیم که آنها در واقع وجود دارند. اما همان طور که از وصف «اطلاق» به معنى بدون منشا، نهایى و وراى برهان پیداست، به نظر مىرسد که این وصف مانع از هر گونه بحثبیشترى باشد.
با وجود این، با استفاده از دو راه مىتوان این بحث را به طور مؤثر به انجام رساند. راه نخست آن که تعیین کنیم اخلاق مطلق به چه معنا و متضمن چه مفهومى استبه این اعتماد کنیم که این فرض، اگر درستباشد، در تجربه هر فردى خبر از پاسخى مىدهد که وجود اخلاق مطلق را تایید مىکند. این راه، شیوهاى است که ما در فصل قبل به کار بستیم. دوم آن که مىتوانیم به دقت نظریههایى را یا دستکم برخى از مهمترین آنها را که منکر اخلاق مطلقاند و آن را به عنوان محصولى از عوامل اساسىتر، نسبى مىدانند، بیازماییم تا دریابیم که آیا چنین نظریههایى، به عنوان حقیقتى تام و تمام (کل حقیقت)، پذیرفتنى هستند یا این که جنبههایى از حقیقت را فرو گذاردهاند. اما اگر آنها را این گونه (خطا) دیدیم، باز هم مىکوشیم تا فهم کنیم که آیا عناصر مفقود در چنین تبیینى مىتوانند با این ادعا که اخلاق مطلق وجود دارد، تبیین شوند؟ این رویهاى است که بنا دارم در این فصل دنبال کنم.
به همین منظور، مجبوریم در اصطلاح «اخلاق» جرح و تعدیل بیشترى اعمال کنیم. اخلاق را نمىتوان به معناى وضع قوانین براى یکایک موقعیتهاى منحصر به فرد دانست; چرا که در این صورت مقتضى انطباق با آن موقعیتهاست و آن را از این رو نسبى خواهد ساخت. بلکه اخلاق قانونى بنیادى است که ما خود را عاجز از انکار آن مىدانیم و از این رو مىتواند ما را در اوضاع و احوال مختلف هدایت کند. بنابراین، باید بین قانون اخلاقى فىنفسه و کاربردهاى آن تمییز قائل شویم; یعنى این ادعا که «اخلاق نسبى است» غالبا بر خلط بین این دو مطلب مبتنى است; براى نمونه، در مثل چنین بحثى این ایراد همواره وجود دارد که مذهب مسیحیت، گرفتن تنها یک همسر را اجازه مىدهد، در حالى که مذهب اسلام چهار همسر را. این مثالى است که در ظاهر اثبات مىکند که اخلاق مبتنى بر اعتقادات است. اما مساله تعدد زوجات وابسته به اخلاق، به آن معنایى که ما این کلمه را به کار مىبریم، نیست. تنها هنگامى که بپرسیم شوهر چگونه با همسر یا همسرانش رفتار کند، مساله اخلاقى خواهد بود و در حوزه اخلاق حقیقى وارد شده است. سر و کار ما نه با کاربرد اخلاقیاتى است که طبیعتا وابسته به شرایط بیرونى است، و نه با ناکامى انسانى که بر اساس اعتقاداتش زندگى مىکند; بلکه ما با اخلاق فىنفسه سر و کار داریم.
براى آن که بحث از این اخلاق بنیادى ممکن باشد، باید اصول عمده اگزیستانسیالیسم به کار گرفته شود یعنى تجربهاى که، چونان شاهد و گواه، باید به آن اعتراف کرد. باید تا آنجا که ممکن است صادقانه، هر ادعایى را درباره اخلاق در پرتو تجربه وجودى خودمان بیازماییم. در این راه چاره نهایى، چنین آزمایشى باید درونى (انفسى) باشد یعنى باید اخلاق، تحت تاثیر خصوصیات شخصیتى ما باشد. اما ملاحظاتى چند وجود دارد که باید مد نظر داشت تا از هگذر آن مطمئن شد که چندان تحت تاثیر تمایلات یا پیشداوریهاى شخصى خود نیستیم; ملاحظاتى که به ما در ایجاد «شیوه باطنى» (۲) کمک مىکند و از همین جا، این جنبههاى شخصیتى ما، که ویژگیهاى اصیل و انسانىاند و همه انسانها در آن سهیماند، آشکار مىشود.
۱. زمانى که با نظریههاى راجع به اخلاق مواجه مىشویم، چنین پرسشى سزاوار است: آیا واقعا، من خودم را در این نظریهها مىشناسم؟ همه این نظریهها مدعىاند که از واقعیاتى بحث مىکنند که باید [آنها را] در درون خودم تجربه کنم; اندیشیدن درباره تجربه واقعى خودم به من کمک مىکند تا از تفکرات انتزاعى که دیدگاههاى مرا ابطال مىکند و لذا، بتدریج، تجربه بعدى مرا نیز تحت تاثیر قرار مىدهد، دورى کنیم. قبلا خاطرنشان کردیم که انسان چگونه عمیقا تحت تاثیر تصوراتى است که درباره خودش دارد (۳) ، بنابراین، سؤال از چنین مسالهاى ضرورى است.
موجه بودن این پرسش را مىتوان هنگام مقایسه امکان بحث اخلاقى با امکان بحث دینى لحاظ کرد. همانگونه که قبلا گفتهام (۴) ، اخلاق غالبا آن جنبه از دین دانسته مىشود که مىتواند مورد بحث قرار گیرد; بدین معنا که مىتوان از آن،
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 42 صفحه
قسمتی از متن .doc :
علم اخلاق
علوم متعددی که اخلاق انسانها را از جهات و حیثیات گوناگون مورد کنکاش و بررسی قرار دادهاند به قرار ذیل می باشد :
1-علم اخلاق 2-فلسفه علم اخلاق 3-تعلیم و تربیت 4-اخلاق توصیفی 5-فرااخلاق 6-اخلاق هنجاری 7-فلسفه اخلاق
معنای لغوی اخلاق :
با توجه به صفات و خصوصیات مختلف انسانها از قبیل شجاعت ، امانتداری ، سخاوت یا زذلی و بخل و خیانت می توان دریافت که در بعضی از انسانها این صفات بگونه ای پایدار و راسخ است که معمولاً کارهای متناسب و مطابق با آن صفات را بدون تامل و تفکر به سادگی انجام می دهند . آن صفات در آنها ملکه شده است و گاهی بعضی دیگر گاه گاهی به این صفات متصف می شوند و احیاناً با تامل در اطراف آن کار ، خود را به انجام آن وادار می کنند . در این صورت این صفتی زودگذر بوده و شخص در انجام کار متناسب با آن خود را به انجام آن وادار می کند و آن صفت را حال مینامند .
خلق در لغت به معنای صفت پایدار و راسخ یعنی ملکه است و اخلاق به مجموعه اینگونه صفات اطلاق می شود . معنای لغوی اخلاق تنها اختصاص به صفات نیکو و پسندیده نداشته است ، بلکه شامل صفات زشت و زیبا هم میشود . همانطور که بعضی از انسانها دارای خلق نیک و سخاوتمند و برخی دیگر گرفتار خلق ناپسند بخل می باشند .
فلسفه علم اخلاق به مباحثی نظیر تاریخچه علم اخلاق و تحولات آن و هدف از علم اخلاق و فایده آن و علمای بزرگ این علم و مسائلی از این دست می پردازد . در تعلیم و تربیت شیوه های علمی آراسته شدن به صفات نیکو و پسندیده و دفع رذایل و صفات ناپسند مورد بحث واقع می شود .
اخلاق توصیفی :
درصد توصیف و گزارش اخلاقیات افراد جوامع ادیان و مکاتبات خاص می باشد .
فرا اخلاق :
در علم اخلاق قضایایی مانند ظلم کار ناپسندی است . شجاعت و سخاوت از صفات خوب هستند . در امانت نباید خیانت کرد . در فرااخلاق به بررسی کل مفاهیم ظلم شجاعت سخاوت پرداخته می شود .
اخلاق هنجاری :
شامل 2 بخش است : بخش اول از معیارهای کلی اخلاقی صحبت می کند و اینکه خوبها و بدیهای کلی چیست ؟ معیار کار درست کدام است و خوبی و درستی چه رابطه ای با هم دارند . پاسخ این سوالات بررسی می شود .
در بخش دوم از خوبی و بدی و درستی و نادرستی و اخلاق بودن یا غیر اخلاقی بودن افعال خاص سخن می گوید مثل اینکه آیا خیانت بد است . پرسش نخست از معیار کلی خوبی و بدی و درستی و نادرستی افعال بحث می کند و بخش دوم مصادیق آن معیار کلی را تشخیص می دهد . در بخش نخست تقدم منطقی بر بخش دوم را دارد . زیرا مبادی تصدیقی آن را فراهم می کند .
فلسفه اخلاق :
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 28
تغییرپذیرى خُلق یا اخلاق
یکى دیگر از مبادى علم اخلاق این است که آیا اخلاق، قابل تغییر استیا نه؟ فارابى در کتاب شریف «الجمع بین الرایین» در باره یکى از بحثهاى مورد اختلاف دو شخصیتبزرگ علمى یعنى ارسطو و افلاطون در مسئله اخلاق مىفرماید:
عدهاى بر آنند که بین این دو شخصیت عظیم علمى، اختلاف نظر هست; ارسطو بر این باور است که اخلاق، جزو عادات تغییر پذیر و تحول یاب است; اما افلاطون بر این عقیده است که اخلاق بر دو قسم است: قسمى طبیعى و قسمى دیگر کسبى است و بخش طبیعى اخلاق، قابل تغییر نیست (1) .
البته اگر این دو سخن با همین دو تعبیر، از آن دو شخصیتبزرگ فلسفى نقل شده باشد، با هم ناهماهنگ است; زیرا ارسطو مىگوید اخلاق کلا قابل تغییر و تحول است ولى افلاطون مىگوید شاخهاى از اخلاق که کسبى است، قابل تغییر است; اما بخش دیگر آن که طبیعى است قابل تغییر نیست.
تبیین نظر ارسطو و افلاطون
فارابى مىگوید:
جناب ارسطو این مسائل را در کتاب «فیه ما فیه» گفته است و من در آن کتاب به شرح این مطالب پرداختم و گفتم اولا: این کتاب در قوانین مدنى است، نه در اخلاق; یعنى، مسائل حقوقى را بازگو مىکند; نه مسائل اخلاقى را و ثانیا: نظر جناب ارسطو در آن کتاب، مسائل کلى و مطلق است نه مسائل جزئى (2) .
یعنى به طور کلى بحث مىکند که آیا اخلاق همانند «ذاتیات» و یا به تعبیر پیشینیان «جنس» و «فصل» و «ماده» و «صورت» است و به عبارت دیگر همان طور که فصل، ذاتى هر ذى فصل و نوع، ذاتى هر ذى نوع است، آیا خلق، ذاتى هر متخلق و تغییر ناپذیر استیا هر خلقى قابل تغییر است؟
جناب ارسطو اصل امکان قبول تغییر را مطرح کرده و سخن او در سهولت و صعوبت آن نیست. اما سخن افلاطون این است که اخلاق، دو قسم است; بخشى از آن طبیعى و تغییر آن، دشوار و بخش دیگر کسبى و تغییر آن آسان است و منظور از طبیعى بودن «صورت نوعیه» و ذاتى شدن نیست; بلکه ملکه شدن به منزله صورت شدن است و قهرا تغییرش دشوار است; ولى محال نیست. چرا که بین «متعذر» و «متعسر» فرق است. «متعسر» چیزى است که ممکن ولى دشوار است اما «متعذر» چیزى است که انسان از انجام آن معذور است و قادر بر آن نیست. متعذر در این گونه موارد که در مقابل متعسر قرار مىگیرد، به معناى ممتنع است.
بنابراین، نظر افلاطون این است که تغییر دادن اخلاقى که طبیعى شود دشوار است; اگر درختى به صورت کج رشد کند و راه عابران را ببندد، باغبان مشکل مىتواند آن را راست کند، ولى چنین نیست که به هیچ وجه نتوان آن را مستقیم کرد; البته منحنى بالذات را نمىشود مستقیم کرد; اما مىشود با عواملى این مانع سر راه را برداشت. منظور افلاطون از این مثال این است که تغییر روش کسى که به خلقى خاص، سالیان دراز، عادت کرده و به حد کهولت رسیده است، سخت است.
در تعبیرات دینى ما هست که: «رد المعتاد عن عادته کالمعجز» (3) یعنى، تغییر دادن مسیر اعتیاد کسى که به چیزى عادت کرده، مانند معجزه است البته نه خود معجزه و در آثار ادیبان بزرگوار ما آمده است:
«تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است»
این خود تشبیهى است و جناب شیخ مصلح الدین سعدى، نمىخواهد بگوید همان طور که گردو روى گنبد دوار نمىایستد بلکه مىغلطد، تربیتبراى نااهل روا نیست، منظور وى دشوار بودن است نه محال بودن.
بنابراین، جناب فارابى مىفرماید: افلاطون مثل ارسطو فتوا مىدهد که ممکن است اخلاق را عوض کرد اگر چه این تغییر، دشوار است; و سپس مىافزاید: هر صورت جدیدى بعد از مدتى که با ماده خود، قرین مىشود، مجموعا ماده ثانى براى صورت بعدى مىشود و آن صورت بعدى هم که روى این مجموعه پدید مىآید و مدتى با آنها عجین مىشود، مجموعا ماده براى صورت سوم و... مىگردند. آنگاه مثالى ذکر مىکند: مثل این که خاک به صورت گیاه در مىآید و گیاه وقتى رشد کرد، به صورت الواح، چوبها و تختهها و تختهها به صورت تخت، میز تحریر و مانند آنها در مىآید که به این ترتیب، هر کدام از اینها زمینه براى پذیرش صورتهاى بعدى است.
البته این صورت، صورت طبیعى نیست; بلکه صورت صناعى است که جناب افلاطون آن را در حد مثال براى تقریب به ذهن ذکر کردهاند; یعنى نفس با هر خصوصیتى که مانوس شود، زمینه براى صفتبعدى را پیدا مىکند و آن صفتبعدى هم که مدتى در نفس مىماند براى پدید آمدن صورت طبیعى دیگرى، زمینه و طبیعت مىشود. بنابراین، افلاطون نمىگوید تغییر صور و افراد، یکسان است; بلکه مىگوید بعضى از آنها سخت و بعضى، سهل است و جناب ارسطو هم نمىگوید تغییر همه یکسان است; یعنى، تغییر اخلاق براى کسى که معتاد به خلقى شده با کسى که عادت نکرده، یکسان است پس در اصل امکان تغییر و نیز در تفاوت بین درجات اخلاقى به صعوبت و سهولت، هر دو موافقند و بین این دو بزرگوار، اختلاف نظرى نیست.
امکان تغییر انسان و انواع تغییرپذیرى
آنچه که در جهان یافتشده یا مانند فرشتگانى است که سخن همه آنها این است: «وما منا الا له مقام معلوم» (4) و تغییر پذیرى در حیطه آنان راه ندارد، چون موجوداتى مجرد و ثابتند و یا مثل موجودات عالم طبیعت مانند آسمانها، دریاها، کوهها، درختان، حیوانات و انسان است که تغییر پذیرند.
تغییر پذیرى بر سه گونه است: یا به صورت زوال و نابودى است که پیشینیان از آن به «کون و فساد» تعبیر مىکردند و یا به صورت تکامل یا تنازل است که سه قسم مىشود و هر سه قسم تغییر هم در انسان هست. چون انسان در قلمرو طبیعت است و هر موجودى که در منطقه طبیعتبه سر مىبرد پذیراى تغییر است.
موجودى که در مسیر حرکت قرار مىگیرد، گاهى بر اثر آسیب و گزند حوادث، فاسد مىشود; گاهى راههاى تنزل و