لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 19
فهرست
استغفار در ایات قران................................................................1
حجاب در ایات قران..................................................................5
نماز در ایات قران....................................................................8
محبت در ایات قران................................................................11
منطق در ایات قران.................................................................13
اب در ایات قران....................................................................17
استغفار:
منافقین و استغفار خداوند در مورد منافقین می فرماید: «و اذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول الله لووا رووسهم» وقتی به آنها گفته می شود بیایید تا پیغمبر برای شما استغفار کند سرشان را می پیچند که این حرفها چیست که می زنید؟ «و رایتهم یصدون و هم مستکبرون» اینها را می بینی در حالی که صد می کنند که هم ممکن است به معنای اعراض خودشان باشد و هم به معنای اعراض دادن مردم، خودشان روی برمی گردانند و یا مانع مردم هستند و آنها تکبر می ورزند (منافقین/ 5).
کسی که به پیغمبر ایمان داشته باشد، محال است در مقابل ایشان استکبار بورزد. قرآن می فرماید ولی کار اینها از این حرفها گذشته است. به آنها گفته اند بیایید پیغمبر برای شما استغفار کند. مگر این گناهان با این استغفارها آمرزیده می شود؟ «سواء علیهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن یغفر الله لهم» فرقی نمی کند، چه تو برای اینها استغفار بکنی و چه نکنی خدا هرگز اینها را نخواهد آمرزید، «ان الله لایهدی القوم الفاسقین» خدا مردم فاسق و خارج را هدایت نمی کند (منافقون/ 6).
فسوق همان خروج است. آیه بعد گویی می خواهد بیان کند که چرا خداوند اینها را نمی آمرزد. قرآن یک گناه این منافقین را که اهانتی بود که به خدا، پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلّم، اسلام و مومنین کردند گوشزد می کند: «هم الذین یقولون لاتنفقوا علی من عند رسول الله؛ آنها همان کسانند که می گویند: به کسانی که نزد رسول خدایند انفاق نکنید» (منافقون/7 ).
یکی از صفات پرهیزکاران استغفار در سحرگاهان است خداوند در آیات 15 تا 19 سوره ذاریات می فرماید: «انَّ الْمُتَّقِینَ فى جَنَّت وَ عُیُون* ءَاخِذِینَ مَا ءَاتَاهُمْ رَبهُمْ إِنهُمْ کانُوا قَبْلَ ذَلِک محْسِنِینَ* کانُوا قَلِیلاً مِّنَ الَّیْلِ مَا یهْجَعُونَ* وَ بِالأَسحَارِ هُمْ یَستَغْفِرُونَ* وَ فى أَمْوَلِهِمْ حَقُّ لِّلسائلِ وَ المَْحْرُومِ؛ پرهیزگاران در باغهاى بهشت و در میان چشمه ها قرار دارند. و آنچه پروردگارشان به آنها مرحمت کرده دریافت مى دارند زیرا آنها پیش از آن ( در سراى دنیا ) از نیکوکاران بودند. آنها کمى از شبها را مى خوابیدند. و در سحرگاهان استغفار مى کردند. و در اموال آنها حقى براى سائل و محروم بود». دومین وصف آنها را چنین بیان مى کند: آنها پیوسته در سحرگاهان استغفار مى کردند. در آخر شب که چشم غافلان در خواب است، و محیط از هر نظر آرام، قال و غوغاى زندگى مادى فرو نشسته و عواملى که فکر انسان را به خود مشغول دارد خاموش است برمى خیزند و به درگاه خدا مى روند، در پیشگاه معبود به راز و نیاز مى پردازند، نماز مى خوانند و مخصوصا از گناهان خود استغفار مى کنند.
خداوند بعد از فتح مکه به پیامبر اکرم می فرماید: می فرماید: «فَسبِّحْ بحَمْدِ رَبِّک وَ استَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّابَا؛ پروردگارت را تسبیح و حمد کن و از او آمرزش بخواه که او بسیار توبه پذیر است» ( نصر/ 3).
در ذیل آیه سه دستور مهم به پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلّم ( و طبعا به همه مؤمنان ) مى دهد که در حقیقت شکرانه اى براى این پیروزى فتح مکه و واکنش مناسبى در برابر این نصرت الهى است، دستور به تسبیح و حمد و استغفار. تسبیح به معنى منزه شمردن خداوند از هر گونه عیب و نقص است و حمد براى توصیف او به صفات کمالیه است، و استغفار در برابر نقصانها و تقصیرهاى بندگان است. این پیروزى بزرگ سبب شد که افکار شرک آلود زدوده شود، کمال و جمال خداوند ظاهرتر گردد و گم کرده راهان به سوى حق بازگردند. این فتح عظیم سبب شد که افراد گمان نکنند خداوند یارانش را تنها مى گذارد ( پاکى از این نقص ) و نیز بدانند که خداوند بر انجام وعده هایش توانا است ( موصوف بودن به این کمال ) و نیز بندگان به نقص خود در برابر عظمت او اعتراف کنند. بعلاوه ممکن است به هنگام پیروزى واکنشهاى نامطلوبى در انسان پیدا شود و گرفتار غرور و خود برتربینى گردد، و یا در برابر دشمن دست به انتقامجوئى و تصفیه حساب شخصى زند. این سه دستور به او تعلیم مى دهد که در لحظه حساس پیروزى بیاد صفات جلال و جمال خدا بیفتد، همه چیز را از او بداند و در مقام استغفار برآید تا هم غرور و غفلت او زایل گردد، و هم از انتقامجوئى بر کنار ماند.
در جای دیگر می فرماید: «وَ أَنِ استَغْفِرُوا رَبَّکمْ ثمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُم مَّتَعاً حَسناً إِلى أَجَل مُّسمًّى وَ یُؤْتِ کلَّ ذِى فَضل فَضلَهُ وَ إِن تَوَلَّوْا فَإِنى أَخَاف عَلَیْکمْ عَذَاب یَوْم کَبِیر؛ و دیگر این که از پروردگارتان آمرزش بخواهید سپس به درگاه او روی کنید تا شما را از بهره ای نیکو تا مدتی معین بهره مند سازد و به هر صاحب فضیلتی فضل او را (به تناسب کمالش) عطا کند. و اگر رویگردان شوید، من از عذاب روزی بزرگ بر شما بیمناکم» (هود/3)، و پاکى و تقوا شما را بشارت به سرنوشتى سعادتبخش مى دهم (اننى لکم منه نذیر و بشیر؛ هود/2 ).
در این آیه به یکی از مراحل مهم دعوت انبیاء به سوى حق اشاره شده است که سومین دعوتم این است که از گناهان خویش استغفار کنید، و از آلودگیها خود را شستشو دهید و چهارمین دعوتم این است که به سوى او باز گردید و پس از شستشوى از گناه و پاک شدن در سایه استغفار، خود را به صفات الهى بیارائید که بازگشت به سوى او چیزى جز اقتباس از صفات او نیست (ثم توبوا الیه).
آمرزش گناهان در پی استغفار
در آخر همین زیارت چنین می خوانیم: «اللهم انک قلت: و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما» (نساء/64) یعنی خدایا تو در کلام مجیدت به پیامبر گفتی: اگر آنان آنگاه که به خود ستم می کنند نزد تو بیایند و از خداوند طلب آمرزش کنند و پیامبر نیز برای آنها طلب آمرزش کند، خداوند را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت . سپس خطاب به رسول اکرم می گوییم: «و انی اتیتک مستغفرا تائبا من ذنوبی و انی اتوجه بک الی الله ربی و ربک لیغفر لی ذنوبی» ای پیامبر عزیز! من آمده ام نزد تو در حالی که از خداوند آمرزش می طلبم و در حالی که از گناه گذشته ام پشیمانم، من به وسیله تو که بنده صالح خدا هستی و می توانی برای من دعا و استغفار کنی به سوی خدا که هم پروردگار من است و هم پروردگار تو رو آورده ام تا (در اثر استغفار من و استغفار تو) گناهان مرا بیامرزد.
ما مسلمانان در زیارت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، چنین می خوانیم: «اللهم انی اعتقد حرمه صاحب هذا المشهد الشریف فی غیبته کما اعتقدها فی حضرته و اعلم ان رسولک و خلفائک علیهم السلام احیاء عندک یرزقون، یرون مقامی و یسمعون کلامی و یردون سلامی» یعنی: خدایا من احترام صاحب این محل را پس از وفات همان می دانم که در زمان حیات داشت. من می دانم که پیامبر تو و جانشینانی که تو برگزیدی همه در پیشگاه تو زنده و مرزوقند، مرا در جایگاهم می بینند، سخنم را می شنوند، سلامم را پاسخ می گویند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 30
برگزیده ای از تاریخ پیامبر اسلامی
مقدمه :
نوشته اند که شماره مسلمانان در جنگ تبوک به سى هزار نفر رسید و ده هزار اسب و دوازده هزار شتر داشتند, برخى هم عده مسلمانان را چهل هزار و بعضى دیگر هفتادهزار گفته اند ((366)).
ابوخیثمه
((ابوخیثمه )) از کسانى بود که در حسن عقیده چند روزى با رسول خدا رهسپار بود,ولى به مدینه بازگشت و در کنار همسران خود آرمید او پشیمان گشت و گفت : پیامبرخدا در آفتاب و گرما رهـسـپـار باشد و ((ابوخیثمه )) در سایه اى سرد و خوراکى مهیا و بازنانى زیبا در مدینه بماند؟ از انـصـاف به دور است , سپس به زنان خود گفت : توشه فراهم کنید و زنان چنان کردند, آنگاه شتر خـود را سوار شد و به راه افتاد و همچنان مى رفت تا در تبوک به آن حضرت ملحق شد رسول خدا وى را تحسین کرد و درباره اودعاى خیر فرمود ((367)).
همسفران منافق
در غـزوه تـبـوک مـردانـى مـنـافـق نـیـز هـمـراه رسول خدا(ص ) رهسپار شده بودند, ازجمله : ((ودیـعـة بـن ثـابـت )), ((جـلاس بن سوید)), ((مخشى بن حمیر)) و ((ثعلبة بن حاطب )) که احیانا سـخـنـان کـفـرآمـیز مى گفتند, از جمله اصحاب رسول خدا در سرزمین حجر از بى آبى شکایت کـردنـد, رسول خدا دعا کرد و ابرى پدید آمد وبارانى بارید و همه سیراب وشاداب شدند, اصحاب رسول خدا به یکى از منافقان گفتند: با این معجزه دیگر چه جاى نفاق و تردید است ؟ گفت : ابرى رهگذر بود که بر حسب تصادف در این جابارید ((368)).و نـیـز چـون شـتر رسول خدا در بین راه گم شد و اصحاب در جستجوى او بیرون شدند,یکى از مـنـافقان به نام ((زیدبن لصیت )) گفت : مگر محمد نمى پندارد که پیامبر است وشما را از آسمان خبر مى دهد, پس چگونه اکنون نمى داند شترش کجاست ؟ رسول خدا(ص ) از گفتار زید خبر داد و گفت : من پیامبرم و جز آنچه خدا به من تعلیم مى دهدچیزى نمى دانم , اکنون خدا جاى شتر را به من بازگفت , شتر در فلان دره است و مهارش به درختى گیر کرده است , بروید او را بیاورید.بـه هر حال هر کدام از منافقان , سخنى کفرآمیز از در نفاق گفتند تا آنجا که ((مخشى بن حمیر)) گـفت : به خدا قسم , راضى ام قرار باشد که هر کدام ما را صد تازیانه بزنند, اما بر اثر این گفته هاى شـما چیزى از قرآن درباره ما نازل نشود, آنگاه آیات 64 ـ66 و 74 از سوره توبه درباره ایشان نازل گشت .
داستان ابوذر غفارى
((ابـوذر)) از کسانى بود که پس از گذشتن چند روز از حرکت رسول خدا به راه افتاد ودر یکى از مـنـازل بـین راه به رسول خدا ملحق شد و رسول خدا درباره وى دعا کرد و چنین گفت : ((خدا ابوذر را رحمت کند, تنها مى رود و تنها مى میرد و تنها برانگیخته مى شود)).((عـبـداللّه بـن مـسعود)) خود, این سخن را در غزوه تبوک درباره ابوذر از رسول خداشنید و او به هـنـگـام مـرگ ((ابـوذر)) آنـچـه رسـول خـدا درباره اش گفته بود, محقق یافت وبراى دیگران بازگفت ((369)).
رسول خدا(ص ) در تبوک
رسول خدا (ص ) با سى هزار مرد وارد تبوک شد, بیست روز آن جا ماند و ((هرقل ))در حمص بود و گزارش نبطى ها درباره تجمع رومیان در شام , اصلى نداشت .رسـول خـدا نـمـازهـا را سـفرى مى خواند و از منزل ((ذى خشب )) تا روزى که از تبوک به مدینه بازگشت , نماز ظهر را تاخیر مى کرد تا هوا سرد مى شد و نماز عصر را هم قدرى زودتر مى خواند و بدین ترتیب ما بین دو نماز جمع مى کرد ((370)) در تبوک و درمراجعت , چند قضیه پیش آمد که اکنون به آنها اشاره مى کنیم :.
اهل ایله و جربا و اذرح
چون رسول خدا(ص ) به تبوک رسید, ((یحنة بن رؤبه )) حاکم ایله نزد رسول خداشرفیاب شد و از در صـلـح درآمـد و جزیه پرداخت و نیز مردم جربا و اذرح نزد وى آمدندو جزیه پرداختند و رسول خدا براى آنان امان نامه نوشت .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 196
مقدمه :
تحقیقی که در دست دارید ، خلاصه و برگزیده ای است از تاریخ پیامبر اسلام (ص) که از منابع و مأخذ مهم و معتبر از جمله «تاریخ پیامبر اسلام» تألیف استاد مرحوم «دکتر محمد ابراهیمی آیتی» جمع آوری شده است . در بعضی موارد نیز از راهنمایی اساتید محترم و کتب دیگر نیز استفاده شده است . امید است مورد لطف و تأیید شما استاد عزیز قرار گیرد .
اجداد رسول خدا
از رسول خدا(ص ) روایت شده است که فرمود: اذا بلغ نسبى الى عدنان فامسکوا((هرگاه نسب من بـه عـدنان رسید از ذکر اجداد جلوتر خوددارى کنید ((1)) )) به این جهت , شرح حال اجداد پیامبر اسلام (ص ) را از جد بیستم , یعنى ((عدنان )) شروع مى کنیم .
20 ـ عـدنـان : پـدر عـرب عـدنـانـى است که در تهامه , نجد و حجاز تا شارف الشام وعراق مسکن داشـتـه انـد و آنان را عرب معدى , عرب نزارى , عرب مضرى , عرب اسماعیلى , عرب شمالى , عرب مـتـعـربـه و مـسـتـعـربـه , بـنـى اسـمـاعـیـل , بـنـى مشرق , بنى قیدارمى گویند و نسبشان به اسماعیل بن ابراهیم (ع ) مى رسد ((2)).
عدنان دو پسر داشت : ((معد)) و ((عک )) که ((بنى غافق )) از ((عک )) پدید آمده بودند19 ـ معدبن عدنان : ((عدنان )) با فرزندان خویش به سوى یمن رفت و همان جا بودتاوفات یافت او را چند پسر بـود که معد بر همه آنان سرورى داشت مادر معد از قبیله ((جرهم )) بود و ده فرزند داشت و کنیه معد ((ابوقضاعه )) بود ((3)).بـه قـول ابـن اسحاق : معدبن عدنان چهارپسر به نامهاى , ((نزار)), ((قضاعه )), ((قنص )) و((ایاد)) داشت .
18 ـ نـزاربـن مـعـد: سـرور و بـزرگ فرزندان پدرش بود و درمکه جاى داشت و او راچهار پسر به نـامهاى : ((مضر)), ((ربیعه )), ((انمار)) و ((ایاد)) بود دو قبیله ((خشعم )) و((بجیله )) از انمار به وجود آمده اند و دو قبیله بزرگ ربیعه و مضر از نزار پدیدارگشته اند.
17 ـ مضربن نزار: دو پسر داشت : ((الیاس )) ((4)) و ((عیلان )) و مادرشان از قبیله ((جرهم )) بود از رسـول اکـرم (ص ) روایت شده است که فرمود: ((مضر و ربیعه را دشنام ندهید, چه آن دو مسلمان بوده اند ((5)) )) ((مضر)) سرور فرزندان پدرش و مردى بخشنده ودانا بود و فرزندانش را به صلاح و پرهیزگارى نصیحت مى کرد.
16 ـ الیاس بن مضر: پس از پدر در میان قبایل بزرگى یافت و او را ((سیدالعشیرة)) لقب دادند, سه پـسـر به نامهاى : ((مدرکه )), ((طابخه )) و ((قمعه )) داشت (نامشان به ترتیب : عامر, عمرو وعمیر اسـت ) و مـادرشـان ((خـنـدف )) و نـام اصـلى وى ((لیلى )) بود وقبایلى را که نسبشان به الیاس مى رسد ((بنى خندف )) گویند.قـبـیـلـه هـاى ((بـنـى تـمـیـم )), ((بـنـى ضبه )), ((مزینه )), ((رباب )), ((خزاعه )), ((اسلم )), ازالیاس بن مضر منفصل مى شوند.
15 ـ مـدرکـة بـن الـیـاس : نـامـش ((عـامـر)) ((6)) و کـنـیـه اش ((ابـوالـهـذیـل)) و ((ابـوخـزیـمـه ))بـود((مـدرکـه )) چـهـارفـرزنـد داشـت : ((خزیمه )) و ((هذیل )), ((حارثه )) و ((غالب )) ((7)).نسب قبیله ((هذیل )) و ((عبداللّه بن مسعود)) صحابى معروف به ((مدرکة بن الیاس ))مى رسد.
14 ـ خزیمة بن مدرکه : مادرش ((سلمى )) دختر((اسدبن ربیعة بن نزار)) و به قول ابن اسحاق زنى از ((بنى قضاعه )) بود, بعد از پدر حکومت قبایل عرب را داشت و او راچهار پسر به نامهاى : ((کنانه )), ((اسد)), ((اسده )), ((هون )) بود.13 ـ کنانة بن خزیمه : کنیه اش ((ابومضر)) و مادرش ((عوانه )) دختر ((سعد بن قیس بن عیلان بن مـضـر)) بـود از ((کنانه )) فضایل بى شمارى آشکار گشت و عرب او را بزرگ مى داشت فرزندانش عـبـارت بـودند از: ((نضر)), ((مالک )), ((عبدمناة )), ((ملکان )) و((حدال )) قبایل ((بنى لیث )) و ((بنى عامر)) از کنانة بن خزیمه پدید آمده اند.
12 ـ نضربن کنانه : مادرش به قول یعقوبى ((هاله )) دختر ((سویدبن غطریف )) و به قول ابن اسحاق و طـبرى و دیگران ((بره )) دختر ((مربن ادبن طابخه )) بود و فرزندان وى :((مالک )), ((یخلد)) و ((صلت )) و کنیه اش ((ابوالصلت )) بوده است .یعقوبى مى گوید: نضربن کنانه , اول کسى است که ((قریش )) نامیده شد و به این ترتیب کسى که از فرزندان نضربن کنانه نباشد ((قرشى )) نیست .11 ـ مـالـک بـن نـضر: مادر وى ((عاتکه )) دختر ((عدوان بن عمروبن قیس بن عیلان )) وفرزند وى ((فهربن مالک )) بود.
10 ـ فهربن مالک : مادر وى ((جندله )) دختر ((حارث بن مضاض بن عمرو جرهمى ))بود و فرزندان وى : ((غالب )), ((محارب )), ((حارث )), ((اسد)) و دخترى به نام ((جندله ))مى باشند.9 ـ غـالـب بـن فـهـر: مـادر وى ((لـیـلى )) دختر ((سعدبن هذیل )) بود و فرزندان وى : ((لؤى ))و ((تیم الادرم )) و فرزندان تیم بن غالب , ((بنوادرم بن غالب )) معروف شده اند.8 ـ لـؤى بـن غـالب : مادر وى ((سلمى )) دختر ((کعب بن عمرو خزاعى )) بود وفرزندانش عبارت بودند از: ((کعب )), ((عامر)), ((سامه )), ((عوف )) و ((خزیمه )).7 ـ کعب بن لؤى : مادر وى ((ماویة )) دختر ((کعب بن قیس بن جسر))بود و فرزندانش عبارت بودند از: ((مره )), ((عدى )) و ((هصیص )) و کنیه اش ((ابوهصیص ))بود.کـعـب بـن لـؤى از هـمه فرزندان پدرش بزرگوارتر و ارجمندتر بود, وى اولین کسى است که در خطبه اش ((امابعد)) گفت و روز جمعه را ((جمعه )) نامید, زیرا پیش از آن ,عرب آن را ((عروبه )) مى نامید.6 ـ مـرة بـن کعب : مادر وى : ((وحشیة )) دختر((شیبان بن محارب بن فهربن مالک بن نضر)) است و فرزندان وى : ((کلاب )), ((تیم )),((یقظه )),و کنیه اش ((ابویقظه )) مى باشد.5 ـ کـلاب بـن مـره : مـادرش ((هـنـد)) دخـتـر ((سـریـربـن ثـعـلـبـة بـن حـارث بـن (فـهـربن ) مالک (بن نضر)بن کنانة بن خزیمه )) است و فرزندانش : ((قصى بن کلاب )) و ((زهرة بن کلاب )) ویک دختر, و کنیه اش ((ابوزهره )) و نامش ((حکیم )) است .رسـول اکرم (ص ) درباره دو فرزند ((کلاب بن مره )) یعنى : ((قصى )) و ((زهره )) گفت :((دوبطن خالص قریش دو پسر کلاب اند)).4 ـ قـصى بن کلاب : مادرش : ((فاطمه )) دختر ((سعد بن سیل )) است و فرزندانش :((عبدمناف )), ((عبدالدار)), ((عبدالعزى )) و ((عبدقصى )) و دو دختر, و کنیه اش ((ابوالمغیره )) ((8)) بود.قصى بزرگ و بزرگوار شد در این موقع دربانى و کلیددارى خانه کعبه با قبیله ((خزاعه )) بود که
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 30 صفحه
قسمتی از متن .doc :
برگزیده ای از تاریخ پیامبر اسلامی
مقدمه :
نوشته اند که شماره مسلمانان در جنگ تبوک به سى هزار نفر رسید و ده هزار اسب و دوازده هزار شتر داشتند, برخى هم عده مسلمانان را چهل هزار و بعضى دیگر هفتادهزار گفته اند ((366)).
ابوخیثمه
((ابوخیثمه )) از کسانى بود که در حسن عقیده چند روزى با رسول خدا رهسپار بود,ولى به مدینه بازگشت و در کنار همسران خود آرمید او پشیمان گشت و گفت : پیامبرخدا در آفتاب و گرما رهـسـپـار باشد و ((ابوخیثمه )) در سایه اى سرد و خوراکى مهیا و بازنانى زیبا در مدینه بماند؟ از انـصـاف به دور است , سپس به زنان خود گفت : توشه فراهم کنید و زنان چنان کردند, آنگاه شتر خـود را سوار شد و به راه افتاد و همچنان مى رفت تا در تبوک به آن حضرت ملحق شد رسول خدا وى را تحسین کرد و درباره اودعاى خیر فرمود ((367)).
همسفران منافق
در غـزوه تـبـوک مـردانـى مـنـافـق نـیـز هـمـراه رسول خدا(ص ) رهسپار شده بودند, ازجمله : ((ودیـعـة بـن ثـابـت )), ((جـلاس بن سوید)), ((مخشى بن حمیر)) و ((ثعلبة بن حاطب )) که احیانا سـخـنـان کـفـرآمـیز مى گفتند, از جمله اصحاب رسول خدا در سرزمین حجر از بى آبى شکایت کـردنـد, رسول خدا دعا کرد و ابرى پدید آمد وبارانى بارید و همه سیراب وشاداب شدند, اصحاب رسول خدا به یکى از منافقان گفتند: با این معجزه دیگر چه جاى نفاق و تردید است ؟ گفت : ابرى رهگذر بود که بر حسب تصادف در این جابارید ((368)).و نـیـز چـون شـتر رسول خدا در بین راه گم شد و اصحاب در جستجوى او بیرون شدند,یکى از مـنـافقان به نام ((زیدبن لصیت )) گفت : مگر محمد نمى پندارد که پیامبر است وشما را از آسمان خبر مى دهد, پس چگونه اکنون نمى داند شترش کجاست ؟ رسول خدا(ص ) از گفتار زید خبر داد و گفت : من پیامبرم و جز آنچه خدا به من تعلیم مى دهدچیزى نمى دانم , اکنون خدا جاى شتر را به من بازگفت , شتر در فلان دره است و مهارش به درختى گیر کرده است , بروید او را بیاورید.بـه هر حال هر کدام از منافقان , سخنى کفرآمیز از در نفاق گفتند تا آنجا که ((مخشى بن حمیر)) گـفت : به خدا قسم , راضى ام قرار باشد که هر کدام ما را صد تازیانه بزنند, اما بر اثر این گفته هاى شـما چیزى از قرآن درباره ما نازل نشود, آنگاه آیات 64 ـ66 و 74 از سوره توبه درباره ایشان نازل گشت .
داستان ابوذر غفارى
((ابـوذر)) از کسانى بود که پس از گذشتن چند روز از حرکت رسول خدا به راه افتاد ودر یکى از مـنـازل بـین راه به رسول خدا ملحق شد و رسول خدا درباره وى دعا کرد و چنین گفت : ((خدا ابوذر را رحمت کند, تنها مى رود و تنها مى میرد و تنها برانگیخته مى شود)).((عـبـداللّه بـن مـسعود)) خود, این سخن را در غزوه تبوک درباره ابوذر از رسول خداشنید و او به هـنـگـام مـرگ ((ابـوذر)) آنـچـه رسـول خـدا درباره اش گفته بود, محقق یافت وبراى دیگران بازگفت ((369)).
رسول خدا(ص ) در تبوک
رسول خدا (ص ) با سى هزار مرد وارد تبوک شد, بیست روز آن جا ماند و ((هرقل ))در حمص بود و گزارش نبطى ها درباره تجمع رومیان در شام , اصلى نداشت .رسـول خـدا نـمـازهـا را سـفرى مى خواند و از منزل ((ذى خشب )) تا روزى که از تبوک به مدینه بازگشت , نماز ظهر را تاخیر مى کرد تا هوا سرد مى شد و نماز عصر را هم قدرى زودتر مى خواند و بدین ترتیب ما بین دو نماز جمع مى کرد ((370)) در تبوک و درمراجعت , چند قضیه پیش آمد که اکنون به آنها اشاره مى کنیم :.
اهل ایله و جربا و اذرح
چون رسول خدا(ص ) به تبوک رسید, ((یحنة بن رؤبه )) حاکم ایله نزد رسول خداشرفیاب شد و از در صـلـح درآمـد و جزیه پرداخت و نیز مردم جربا و اذرح نزد وى آمدندو جزیه پرداختند و رسول خدا براى آنان امان نامه نوشت .