لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 27
بسم الله الرحمن الرحیم
صحنه:
همه جا تاریک است. صدایی به وضوح به گوش می رسد. این صدا صدای مشاجره زئوس و همسرش سه میلی همراه با صدای گریه فرزندشان. دیو نیزوس است.
صداها:
زئوس: این هم از این بچه ات.
سه میلی: همچنین میگی انگار بچه تو نیست. خاک بر سرت کنن … معلومه، با چنین بابای سیب زمین ای باید هم بچه اینقدر ننر بار بیاد.
زئوس: ببخشد. همسر عزیزم که ایشون صبح تا شب. شب تا صبح چسبیدن به شما.
سهمیلی: چرا دروغ می گویی… مگر تو مجال می دهی که او هم یک لحظه از آغوش گرم من استفاده کند.
زئوس: حرف زدن با شما زن ها جز اینکه اعصاب خرد کند هیچی ندارد، ناچارم یک بار دیگر با تو بازی کنم و حقت را بگذارم کف دستت.
سه میلی: حرفی نیست عزیزم، با کمال میل قبول میکنم.
زئوس:/ خطاب به دیو نیزوس/ د خفته شو بچه…
/ صدای گریه بچه بالا می رود، با موسیقی میکس شده و فید می شود. پرده باز می شود. صحنه نشانگر یک کاخ با نمای یونانی است. شاه و قلعه بان در صحنه حضور دارند. شاه بسیار مضطرب و در حال قدم زدن است.
قلعهبان: عالیجناب اندکی تحمل بفرمائید…. جناب وزیر، هم اکنون فراخواهند رسید.
شاه: نمی توانم، نمی توانم.
قلعبان: جسارت است عالیجناب…. خوابی که شما دیده اید بیشتر شبیه افسانه است تا خواب.
شاه: لطفاً حرف نزنید جناب قلعه بان، حالمان مساعد نیست.
/وزیر وارد می شود/
وزیر: عالیجناب سلامت باشند.
شاه: بگو… بگو که دیگر کاسه صبرمان لبریز شده است.
وزیر: عالیجناب … بنابر تعاریف و پیشگویی های تیر زیاس و کالکاش غیبگو، خداوندگار جنگ برفراز کوه المپ که بر مردم آخایی زبان درازی میکند و تاج شاهی شما را تمسخر میکند همان عامل جنگ است. جنگ میان مردم آخایی و مردم تروا در خواب شما نشان از آشوب در میان مردم است و ضربه گرز توسط خدای خدایان زئوس بر سر خداوندگار جنگ و خودنمایی او به همسرش ایزد بانو سه میلی نشان از نارضایتی دیو نیز وس و وجود اختلاف میان زئوس و سه میلی بزرگوار است. آنها گفته اند که هر چه سریعتر عوامل آشوب را پیدا کرده و برفراز کوه المپ ببریم و قربانیشان کنیم. تا آتش خشم خدایان ما را فرا نگیرد.
شاه: آه، چه رخداد شومی …. عوامل آشوب چه کسانی هستند؟
وزیر، متأسفانه هر دو پیشگو از گفتن نام عامل یا عوامل آشوب امتناع کردند.
شاه، برای چه؟
وزیر:از ترس جانشان… حتی با آنکه خود حفظ امنیت آنان را متقبل شدم باز هم حذر کردند.
شاه: حال باید چه کرد؟ به زودی آتش خشم خدایان تمام شهر را می سوزاند.
قلعه بان: جسارت است قربان … اگر اجازه بفرمائید یک یک مردم را برفراز کوه المپ ببرم و از بدنشان سر جدا سازم تا خود عامل نارضایتیشان را معرفی کنند.
شاه: جناب قلعه بان از شما خواهشمندم نظریات خود را در جشنواره بزرگ دیونیزوس بیان کنید … به حتم جایزه ای دریافت خواهید کرد.
وزیر: شهریارا اگر بنده را مختار بدارید تا آزادانه عمل کنم بدون آنکه نیاز به قربانی کردن شخصی بر فراز المپ باشد خشنودی مردم و خدایان را به دست خواهم آورد.
شاه: اما پیشگویان به قربانی کردن برفراز المپ برای خدایان تاکید کرده اند.
وزیر: فکر آن را هم کرده ام قربان …. به جای انسان، حیوانی را قربانی می کنیم.
شاه: /پس از کمی فکر/ بسیار خوب شما مختارید، دیگر چه؟
وزیر: متشکرم قربان… دیگر آنکه قلعه بان و قوای نظامیش را نیز نیاز دارم دستور دهید تا او هم با اختیارات محدودی که بنده به او خواهم داد با من همراه شود.
شاه: باشد … آن هم قبول، همه چیز را به تو سپردم… ولی ما را در جریان امور بگذارید و مراقب باشید تا گزندی به مردم نرسد. که ما بسیار مردمانمان را دوست داریم.
وزیر: حتماً قربان، حتماً.
شاه: جناب قلعه بان، از این پس شما مأمورید تا همراه با جناب وزیر و با توجه به نظریات ایشان هر چه سریعتر آشوب و بلوارا در میان مردم تمام کرده تا خشم خدایان فروکش کند.
قلعه بان، شهریارا! …
شاه: جناب قلعه بان، لطفاً از این به بعد اختلافات شخصی را کنار بگذارید آقا، این یک دستور جدی است.
قلعه بان: بله قربان/ چشم قره ای به وزیر می رود/
وزیر: وقت تنگ است … بهتر است هر چه سریعتر کارمان را آغاز کنیم.