لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
حسن دهلوى
(سعدى هندوستان)، امیر نجمالدّین حسنبن علاء سجزى از شاعران بزرگ پارسىگوى هندوستان در قرن هفتم و هشتم هجرى و در علوّ مقام همطراز از امیر خسرو دهلوى و دست معاصر و معاشر و مصاحب او است. غالباً از او بهجاى سجزى ”سنجری“ یاد کردهاند که با خواجه معینالدّین حسن معروف به سنجرى اشتباه شده است. به هر حال اگر نسبت ”سجزی“ براى امیر حسن صحیح باشد باید چنین پنداشت که نیاکان وى از جمله مهاجران ایرانى سیستان بودهاند. برخى نیز نسبت ”سنجری“ را مخفف ”سنجاری“ یعنى اهل سنجار شمردهاند.
تخلص او در شعر ”حسن“ است. مولدش را تذکرهنویسان دهلى ولى او خود در قصیدهاى به دیوان (= بداؤان) و منشاء خود را دهلى معرفى کرده است. ولادتش در میانه قرن هفتم (حدود ۶۴۹-۶۵۰) هجرى اتفاق افتاده است. وى انتساب به خاندان رسالت داشته و در قصیدهاى که در حسب حال خود سروده اشارهٔ صریح به این امر مىکند:
... قرشى اصل و هاشمى نسبم کز هوایش برآمد این شجرم
با وجود این امیر حسن صوفى حنفىمذهب و از مریدان شیخنظامالدّین اولیاء است. تربیت امیرحسن در آخرهاى دورهٔ پادشاهان شمسیه و بلَبانیّه انجام گرفت و آن دورهاى بود که بر اثر حملهٔ مغول گروه بزرگى از دانشمندان عالمان دین و صوفیان و ادیبان و شاعران ایرانىنژاد به هندوستان پناهنده شدند و آن سرزمین را مرکز نشر زبان و فرهنگ و ادب ایرانى ساختند. در این عهد که شمال هندوستان بهوجود بزرگانى چون معینالدّین حسنسجزی، قطبالدّین بختیار کاکى اُوشی، شیخنظامالدّین اولیاء، قاضى محیىالدّین کاشانی، سراجالدّین سجزی، رفیعالدّین کازرونى و بسیارى دیگر از آنان مزین بود دو شاعر جلیلالقدر یعنى امیرحسن و امیرخسرو دهلوى پرورش یافتند. دربارهٔ بدایت دوستى امیرحسن با امیرخسرو و شیخنظامالدّین اولیاء، مانند همهٔ صوفیه، داستانهائى نقل کردهاند اما مسلم است که گرایش امیر حسن دهلوى به تصوف و به خدمت نظامالدّین اولیاء در سن کهولت او یعنى حدود سال ۷۰۰ هـ انجام گرفت و بعید نیست که این گرایش و آشنائى بر اثر دوستى فیمابین حسن و خسرو صورت پذیرفته باشد.
خدمتهاى دربارى حسن دهلوى مدتى پیش از آشنائى او با امیرخسرو آغاز شد اما بعد از آشنائى دیرگاه با یکدیگر در اینگونه خدمتها اشتراک داشتند؛ و چندگاهى در مُولتان در خدمت ملکمحمد قاآن پسر غیاثالدّین بَلَبَنْ، امیر حسن سمت ”دواتداری“ شاهزاده و امیر خسرو سمت ”مصحفداری“ او را داشت.
امیرحسن در دیوان خود علاوه بر ملک محمدبن غیاثالدّین، علاءالدّین محمدشاه خَلَجى (۶۹۵-۷۱۵) و جانشینانش (یعنى عمرشاه، مبارکشاه و خسروشاه) و سپس تُغْلَقْشاه (۷۲۰-۷۲۵هـ) و فرزند او محمدشاه را مدح کرده است. حسن به سال ۷۳۷ یا ۷۳۸ درگذشت و نزدیک دولتآباد به خاک سپرده شد و گویا در آن ناحیه به ”حسن شیر“ شهرت یافت.
مولانا ضیاء بَرَنى در کتاب معروف خود تاریخ فیروزشاهى که به سال ۷۵۸ ختم کرده است خود را از دوستان و معاشران امیرخسرو و امیرحسن دهلوى شمرده و امیرحسن را به فراوانى نظم و نثر و روانى سخن ستوده است و مولانا سیدمحمد مبارک علوى در کتاب سیرالاولیاء در زمرهٔ مریدان و اصحاب نظامالدّین اولیاء نام حسن و شرحى از احوال امیر حسن اشارتهائى شده است.
دیوان امیر حسن متجاوز از نه هزار بیت مشتمل بر قصیده، غزل، ترجیع، ترکیب، رباعى و مثنوى است. از کارهاى تازهٔ او یکى این است که بعضى از مدیحهها را بهصورت مثنوىهاى کوتاه و در بحرهاى مختلف به نظم کشیده و بعضى دیگر از مثنوىهاى او نیز حکایتهاى منفرد یا مطلبهائى است به مناسبت واقعههاى خاص از قبیل ولادتها، عمارتهاى نو و نظیر آنها. یکى از مثنوىهاى او بهنام ”عشقنامه“ و حاوى ۶۰۶ بیت معروف است و موضوع آن عشق جوانى است از هندوان به دختر و مردن آن دختر و سوزاندن او به مذهب هندوى و سوختن عاشق بر موافقت معشوق.
امیر حسن بعد از امیرخسرو بزرگترین شاعر هندوستان در دو قرن هفتم و هشتم و یکى از شاعران خوب فارسى زبان است. اهمیت و شهرت او بیشتر در غزلسرائى است. غزلهایش داراى مضمونهاى دقیق، کلام ساده و روان و او در این شیوه پیرو سعدى است و شاید بهعلت همین پیروى است که او را ”سعدى هندوستان“ لقب دادهاند (بهارستان سخن، ص ۳۲۷). وى کتابى بهنام ”فوائدالفواد“ به نثر فارسى در احوال شیخنظامالدّین اولیاء و حکایتهائى که به زبان شیخ جارى شده است تصنیف کرد که مورد قبول مرادش شیخنظامالدّین واقع گشت (تاریخ فرشته، ج۲، ص ۷۳۷-۷۳۸).
از شعرهاى او است:
تا نظر بازگرفتنى ز گرفتارى چند جز جگر هیچ نخوردند جگرخوارى چند
دل ما خستهٔ چشم تو شد و تو همه عمر نشدى رنجه بپرسیدن بیمارى چند
چند ازین غمزهٔ زنان بر سر کوى آمدنت تو مرا کشته شده گیر و چو من یارى چند
صفت نعمت دیدار ترا نشنیدند طرفه مرغان که فتادهند به گلزارى چند
گر حسن را نظرى بر غلط افتاد ببخش چشم بر عفو تو دارند گنهکارى چند
ما را بهجز تو در همه آفاق یار نیست مشفقتر از غم تو دگر غمگسار نیست
دامن چو گل سرشک چو لاله مژه چو ابر ما را هواى عشق کم از نوبهار نیست
روزى به دیده چینم خاک ره ترا شب نگذرد که بر دلم این خار خار نیست
گفتم ز شاخ وصل تو بارى به ما رسد آوازى از در تو برآمد که بار نیست
گفتى برو بکوى دگر کس قرار گیر در عهدنامهٔ من و تو این قرار نیست
تا آسمان برآورم ایوان آرزو لیکن بناى عمر چنین استوار نیست
ناز تو بیش باشد یا نالهٔ حسن این هر دو را که نام گرفتم شمار نیست
به دل پدید و نه دلبر نه زر بهدست و نه زورم رها کنید که لختى چو بخت خویش بشورم
چو مرد عشق زنخدانش بودهام من مسکین بِچَه فگند در آخر دلالت دل کورم
نخواستم که دگر ره روم به مجلس مستان کمند گیسوى ساقى کشید و برد بزورم
به زلف چون حبش او هزار چین چو بدیدم گه از حبش گهى از چین رسید غارت غورم
پرى رخا تو سلیمان دستگاه مرادى به زیر پاى رعونت فرو ممال چو مورم
ز زلف خویش نسیمى به من رسان گه مردن که آن فرشتهٔ رحمت بس است مونس گورم
حسن چه گفت که اى سر به جیب ناز کشیده به دامن کرم خود مرا بپوش که عورم
شاید ار یار کشد پرده بر آن روى چو ماه چه توان کرد در آن روى بدین دیده نگاه
گر به دارو برم او را که دلم را بر دست نبود راست تر از قامت او هیچ گواه
آب حیوان نستانم بَدَل خاک رهش نور یوسف که بدل کرد بتاریکى چاه
توبه فرمایدم از عشق، مبادا که کنم نیست در مذهب عاشق بتر از توبه گناه
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 21
زندگی نامه آیت الله سید حسن مدرس
فقیه مجاهد و عالم پرهیزگار آیه الله سیدحسن مدرس یکى از چهره هاى درخشان تاریخ تشیع بشمار مى رود که زندگى و اخلاق و رفتار و نیز جهت گیرى هاى سیاسى و اجتماعى وىبراى مشتاقان حق و حقیقت نمونه خوبى است . او موقعیت خود را سراسر در راه اعتلاى اسلام نثار نمود و در جهت نشر حقایق اسلامى و دفاع از معارف تشیع مردانه استوار ماند.
همان گونه بود که مى گفت و همانطور گفت که مى بود. سرانجام به موجب آنکه با عزمى راسخ چون کوهى استوار در مقابل ستمگران عصر به مقابله برخاست و سلطه گرى استعمارگران را افشا نمود جنایتکاران وى را به ربذه خواف تبعید نمودند و در کنج عزلت و غریبى این عالم عامل و فقیه مجاهد را به شهادت رسانیدند.
این نوشتار اشاره اى کوتاه به زندگى ابرمردى است که بیرق مبارزه را تنها در تنگنا به دوش کشید و شجاعت تحسین برانگیزش چشم بداندیشان و زمامداران خودسر را خیره ساخت و بیگانگان را به تحیر واداشت . اگر ما به ذکر نامش می پردازیم و خاطره اش را ارج مى نهیم بدان علت است که وى پارسایى پایدار و بزرگوارى ثابت قدم بود که لحظه اى با استبداد و استعمار سازش نکرد و در تمامى مدت عمرش ساده زیستى ، تواضع ، قناعت و به دور بودن از هرگونه رفاه طلبى را شیوه زندگى خویش ساخت و از طریق عبادت و دعا و راز و نیاز با خدا، کمالات معنوى را کسب کرد.
ولادت و تحصیلات
شهید سیدحسن مدرس بر حسب اسناد تاریخى و نسب نامه اى که حضرت آیه الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) تنظیم نموده از سادات طباطبایى زواره است که نسبش پس از سى و یک پشت به حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام مى رسد. یکى از طوایفى که مدرس گل سرسبد آن به شمار مى رود طایفه میرعابدین است این گروه از سادات در دهکده ییلاقى ((سرابه )) اقامت داشتند. سید اسماعیل طباطبائى (پدر شهید مدرس ) که از این طایفه محسوب مى گشت و در روستاى مزبور به تبلیغات دینى و انجام امور شرعى مردم مشغول بود، براى آنکه ارتباط طایفه میرعابدین را با بستگان زواره اى قطع نکند تصمیم گرفت از طریق ازدواج پیوند خویشاوندى را تجدید و تقویت کرده ، سنت حسنه صله ارحام را احیا کند. بدین علت نامبرده دختر سیدکاظم سالار را که خدیجه نام داشت و از سادات طباطبایى زواره بود به عقد ازدواج خویش درآورد. ثمره این پیوند با میمنت فرزندى بود که به سال 1278 ق . چون چشمه اى پاک در کویر زواره جوشید. پدر وى را حسن نامید. همان کسى که مردمان بعدها از چشمه وجودش جرعه هایى نوشیدند. پدرش غالبا در ((سرابه )) به امور شرعى و فقهى مردم مشغول بود ولى مادر و فرزند در زواره نزد بستگان خویش بسر مى بردند تا آنکه حادثه اى (1) موجب شد که پدر فرزندش را که شش بهار را گذرانده بود در سال 1293 به قمشه نزد جدش میرعبدالباقى ببرد و محله فضل آباد این شهر را به عنوان محل سکونت خویش برگزیند. این در حالى بود که میرعبدالباقى قبلا از زواره به قمشه مهاجرت کرده و در این شهر به فعالیتهاى علمى و تبلیغى مشغول بود.(2) سیدعبدالباقى بیشترین نقش را در تعلیم سیدحسن ایفا نمود و او را در مسیر علم و تقوا هدایت کرد و به هنگام مرگ در ضمن وصیت نامه اى سیدحسن را بر ادامه تحصیل علوم دینى تشویق و سفارش نمود زمانى که سیدعبدالباقى دارفانى را وداع گفت مدرس چهارده ساله بود.(3) وى در سال 1298ق . به منظور ادامه تحصیل علوم دینى رهسپار اصفهان گردید و به مدت 13 سال در حوزه علمیه این شهر محضر بیش از سى استاد را درک کرد.(4) ابتدا به خواندن جامع المقدمات در علم صرف و نحو مشغول گشت و مقدمات ادبیات عرب و منطق و بیان را نزد اساتیدى چون میرزا عبدالعلى هرندى آموخت . در محضر آخوند ملامحمد کاشى کتاب شرح لمعه در فقه و پس از آن قوانین و فصول را در علم اصول تحصیل نمود. یکى از اساتیدى که دانش حکمت و عرفان و فلسفه را به مدرس آموخت حکیم نامدار میرزا جهانگیرخان قشقایى است .(5) مدرس در طول این مدت در حضور آیات عظام سیدمحمد باقر درچه اى و شیخ مرتضى ریزى و دیگر اساتید در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید و در اصول آنچنان مهارتى یافت که توانست تقریرات مرحوم ریزى را که حاوى ده هزار سطر بود، بنگارد. شهید مدرس چکیده زندگینامه تحصیلى خود را در حوزه علمیه اصفهان در مقدمه شرح رسائل که به زبان عربى نگاشته ، آورده است . وى پس از اتمام تحصیلات در اصفهان در شعبان 1311 ق . وارد نجف اشرف شد و پس از زیارت بارگاه مقدس نخستین فروغ امامت و تشرف به حضور آیه الله میرزاى شیرازى در مدرسه منسوب به صدر سکونت اختیار نمود و باعارف نامدار حاج آقا شیخ حسینعلى اصفهانى هم حجره گردید. مدرس در این شهر از جلسه درس آیات عظام سیدمحمد فشارکى و شریعت اصفهانى بهره برد و با سید ابوالحسن اصفهانى ، سیدمحمد صادق طباطبائى و شیخ عبدالکریم حائرى ، سید هبه الدین شهرستانى و سیدمصطفى کاشانى ارتباط داشت و مباحثه هاى دروس خارج را با آیه الله حاج سید ابوالحسن و آیه الله حاج سیدعلى کازرونى انجام مى داد. مدرس به هنگام اقامت در نجف روزهاى پنجشنبه و جمعه