لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 13 صفحه
قسمتی از متن .doc :
اخلاص
به تعبیر لطیف محقق طوسى «پارسى اخلاص، ویژه کردن باشد» ؛ یعنى، انسان قلبش را مخصوص حق کند تا احدى جز «مقلب القلوب» در حرم دل او راه نیابد و البته اگر انسان محب شود، صحنه نفس را براى محبوب، خالص مىکند؛ چون مىداند که محبوب با مبغوض، جمع نمىشود.
کسى که کارى را هم براى خدا وهم براى غیر خدا انجام دهد، خدا آن کار را نمىپذیرد؛ زیرا دین کما و کیفا مخصوص خداست. قرآن کریم در مورد کمیت مىفرماید:
«و له الدین واصبا» .
«واصب» به معناى پر، تام، جامع و کامل است و آیه شریفه بدین معناست که مجموعه دین را خدا تنظیم مىکند و بنابراین، همه قوانین و مقررات باید از راه وحى تدوین شود و حتى کلمهاى از آن کم و یا بر آن افزوده نشود؛ در نتیجه حذف هر چیزى به نام نسخ و نیز اثبات هر چیزى به عنوان شریعت نو باید از راه وحى باشد.
در باره کیفیت نیز مىفرماید:
«ألا لله الدین الخالص»
فقط به نام و یاد خدا باید این مجموعه را فهمید و به آن عمل کرد و آن را به دیگران آموخت .
بنابراین، تنها کسانى متدین واقعى و دیندارند که مخلص باشند. از اینروخداى سبحان مىفرماید :
«و ما أمروا إلا لیعبدوا الله مخلصین له الدین حنفاء»
مردم هیچ مأموریتى ندارند جز این که دستورهاى دین را مخلصانه براىخدا انجام دهند؛ یعنى فهمشان و عملشان براى خدا باشد و محصول اخلاص نیز لقاى بهشت است. امام صادق (علیهالسلام) مىفرماید:
«من قال لا إله ألا الله مخلصا دخل الجنة و إخلاصه أن تحجزه لا إله إلا الله عما حرم الله عزوجل»
و برتر از آن نیز «لقاء الله» است:
«فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه أحدا»
کسى که امید لقاى حق دارد و مشتاق جمال و جلال الهى است، باید مؤمن باشد و عمل صالح انجام دهد و در کار خود، چه در بخش اعتقاد و چه در بخش عمل شرک نورزد.
معناى «لقاء الله» این نیست که انسان تنها بعد از مرگ، جمال الهى را مشاهد مىکند؛ بلکه قبل از مرگ نیز مىتواند شاهد جمال الهى باشد و فیضهاى خاص او را دریافت کند و کلام رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم:
«من أخلص لله أربعین صباحا فجر الله ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه»
ناظر به همین بخش است. کسى که چهل شبانه روز با اخلاص عمل کند، خداوند چشمههاى حکمت را در قلب او مىجوشاند و بر قلم و زبانش جارى مىکند و در حقیقت، این شخص، علم الهى را ملاقات و اسمى از اسماى حسناى حق را مشاهده مىکند و البته مراحل برتر ممکن است بعد از مرگ حاصل شود.
اربعین گیرى
اولیاى دین براى دستیابى انسانها به رهآورد سیر و سلوک و بهره مندى از نتایج اخلاص راههایى را به ما ارائه کردهاند که بهترین آنها «اربعین گیرى» یا «چله گرفتن» است و منظور از اربعینگیرى این نیست که انسان، چهل روز از مردم و کار اجتماعى، جدا شود؛ بلکه مقصود این است که چهل روز از ما سواى خدا جدا شود و با این که مشغول کار است، آن را جز به دستور خدا و براى رضاى او انجام ندهد.
در حدیث مزبور رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: کسى که چهل شبانهروز، با اخلاص در راه خدا قدم بردارد، خداى سبحان چشمههاى حکمت را از قلب او بر زبانش جارى مىکند. حرفهاى صحیح و نو از قلم و زبان او شنیده و استفاده مىشود و نو آوریهاى زیادى دارد که در کتابها و سخنان دیگران نیست؛ چون این چشمه جوشان حکمت در دلهاى دیگران نیست .
«اربعین گرفتن» به این معنا نیست که انسان چهل شبانهروز، کوشش کند تا به مقام اخلاص برسد و نیز به این معنا نیست که چهل شبانه روز، یکسان، همه کارها را با اخلاص براى خدا انجام بدهد، بلکه برداشت اولى از نصوص اربعینگیرى این معناست که او چهل شبانه روز، همراه با حصول اخلاص است؛ یعنى شخص در چهل شبانه روز با اخلاص همراه است و اگر چهل شبانه روز، همه کارها را با حد معین از اخلاص انجام بدهد، مستلزم توقف و سکون در اخلاص مىشود؛ بلکه معنایش آن است که انسان، چهل شبانه روز در درجات چهلگانه خلوص حرکت کند؛ زیرا اخلاص درجاتى دارد. بنابراین، اخلاص روز اول، ابتدایىترین و اخلاص روز چهلم، عالیترین درجه اخلاص است.
غرض آن که در معناى حدیث اربعینگیرى سه احتمال مىرود که تنها معناى سوم صحیح است:
.1 در مدت چهل شبانه روز اصلا خلوص حاصل نباشد و فقط بعد از چهل روز، پدید آید.
.2 از ابتدا تا پایان اخلاص باشد، لیکن در حد خاص و بدون افزایش.
.3 خلوص در همه این چهل شبانه روز حاصل باشد، ولى تکامل روزافزون داشته باشد.
جوشش حکمت از سرچشمه اخلاص
کسى که چهل شبانه روز در مراتب چهلگانه خلوص قدم بردارد، فیض علمى حق که دائمى است، از قلب او خواهد جوشید. که ذات اقدس خداوند مىفرماید:
«ألم تر أن الله أنزل من السماء ماء فسلکه ینابیع فى الأرض»
خداوند آب را در زیر زمین با راهنماییهاى خاص خود، جارى مىکند و هر جاى مناسبى از زمین شکافته شود، آب به صورت چشمه و چاه از آن جا مىجوشد. علومى که مربوط به ارواح و نفوس است، نیز چنین است. رگهها و راههاى تشخیص فجور و تقوا در زمینه دلهاى آدمى با هدایت خداى سبحان حرکت مىکند و این چشمهها جوشان است؛ اما اگر کسى با خیالهاى باطل یا کارهاى ناروا یا رین و چرک، مجارى و روزنهها را ببندد:
«کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون»
در آن صورت این علوم فطرى دفن مىشود و جوششى ندارد، ولى اگر کند و کاو کند و نگذارد در زمینه دل او تیرگى راه پیدا کند، آنگاه دست و زبان او همانند چشمه خواهد بود و از آنها علوم فطرى که همان الهام تقواست، خواهد جوشید.
در این صورت، چنین انسانى سخنان عالمانه و مؤثرى دارد و از زبان و قلم او حکمت نظرى مىجوشد، چنانکه از دست و قدم چنین انسان خیرى کارهاى خیر و حکمت عملى نشئت مىگیرد .
تذکر: درباره حدیث مشهور:
«من أخلص لله أربعین صباحا...» ، اشاره به دو نکته سودمند است:
.1 حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در این حدیث فرمودند: «أربعین صباحا» و نفرمودند: «اربعین مساء» یا «عشیة» ذکر کلمه صباح در این حدیث شریف بدین معناست که انسان سالک به سوى خدا، باید تصمیم را از شب بگیرد و سفرش، را مانند سفرهاى ظاهرى، ازصبح شروع کند و این نکته با معارفى که قرآن کریم در باره شب و برکات آن به بشر آموخته نیز، هماهنگ است؛ نشئه شب از نظر قرآن کریم براى کسب «پایگاه محکم» و «سخن مستحکم» مناسبتر است:
«إن ناشئة الیل هى أشد وطئا و أقوم قیلا» .
تقوا
محقق طوسى، راه دیگر مانعزدایى از سیر و سلوک را «تقوا» و تقوا را داراى سه ضلع و رکن معرفى کرده است: ترس از خدا و تحاشى از کار زشت و قصد قربت در آن ترس و این تحاشى. در باره تقوا آمده است:
«بلى من أوفى بعهده و اتقى فإن الله یحب المتقین»
متقین، محبوب خدا هستند. البته همان طور که تقوا مراتبى دارد محبوبیت الهى هم درجاتى دارد. مهم، آن است که انسان در تقوا سه رکن آن را رعایت کند:
رکن اول این که از خدا بترسد و این خوف، خوف ساده باشد و بر اساس ترس از خدا تحاشى داشته باشد.
رکن دوم «تحاشى» از گناه است، بدین معنا که اگر گناه در وسط باشد، انسان خود را به حاشیه بکشد تا به آن آلوده نشود؛ مثل این که، گفته مىشود: «از گناه اجتناب کنید» ؛ یعنى، شما دریک جانب قرار گیرید و گناه در جانب دیگر قرار گیرد؛ یعنى، سعى کنید با پروا از متن که گناه است به حاشیه صفا و نجات قدم بردارید.
رکن سوم این است که چه در آن ترس و چه در این حاشیه رفتن، منظور، نزدیک شدن به خدا باشد . برخى افراد از ترس زندان یا براى حفظ آبروى خود و هراس از ریختن آبرو، گناه نمىکنند و از آن تحاشى دارند و البته اینها خوب است. چون دورى از گناه، «توصلى» است؛ اما نشانه سیر و سلوک نیست. «سالک الى الله» خود را در مسیر خدا مىبیند و مسیر هم مستقیم و زمام این سالک در این مسیر مستقیم به دست خداست؛ چنانکه مىفرماید:
«ما من دابة إلا هو اخذ بناصیتها إن ربى على صراط مستقیم» .
کسى که گفت:
«إیاک نعبد و إیاک نستعین»
قهرا خود را در تحت زمام حق مىبیند:
«یا من بیده ناصیتى، یا علیما بضرى و مسکنتى، یا خبیرا بفقرى و فاقتى»
و مشابه این مضمون در «مناجات شعبانیه» چنین آمده است:
«بیدک لا بید غیرک زیادتى و نقصى و نفعى و ضرى» .
بنابراین، انسان سالک خود را در راهى مىبیند که زمام راهیان آن به دست خداست. از این رو پرهیز و ترس او «قربة الى الله» است؛ زیرا اگر چنین نباشد، او براى خود مىترسد؛ نه براى رضاى خدا و بنابراین، اهل سیر نیست.
اگر انسان از گناه توبه کند و به جایى برسد که از توبه نیز توبه کند، در فضایل، مخلص است و هرگز ریا نمىکند. تقوا که از بهترین اوصاف انسان سالک است، گاهى انسان آن را به این انگیزه، تحصیل مىکند که در دنیا و آخرت عزیز باشد. چنین انسانى اخلاص ندارد؛ زیرا کار را براى تحصیل رضاى خود کرده است، نه رضاى خدا و در حقیقت او با تقوا نیست؛ زیرا او لباس تقوا را در بر کرده است تا در قیامت، جامه زرین جاه و عزت را بپوشد.
این که مىگویند صراط مستقیم، از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است، نمونههایش در این بحثها ظهور مىکند. گاهى تشخیص وظیفه، از تشخیص یک موى باریک، باریکتر است. آنها که موشکافى مىکنند توان این را دارند که این مسائل را به طور دقیق ارزیابى کنند.
توضیح و تحلیل مطلب این است که مراتب اهل تقوا متفاوت است؛ زیرا:
.1 گاهى کسى براى عزت و جاهمند شدن نزد جامعه، جامه تقوا را در بر مىکند. این صبغه ریائى دارد و از بحث خارج است.
.2 گاهى براى عزیز شدن نزد خدا و اولیاى الهى پرهیزکار مىشود، این عمل نیز، خوب ولى ابتدایى یا متوسط است و بنابراین، باید آن را هم رها کرد.
.3 گاهى انسان مىداند که خدا او را عزیز مىکند ولى او براى عزیز شدن با تقوا نمىشود . این هم کمال خوبى است. چون او براى عزیز شدن، جامه تقوا را در بر نکرده است.
.4 گاهى این دانستن را هم از یاد مىبرد؛ بلکه به عنوان وظیفه بندگى، با تقواست؛ یعنى عزیز شدن نه تنها «مطلوب» او نیست، بلکه «معلوم» او هم نیست و این خود، فضیلت است و تملک دل طلب مىکند و چنین انسانى بنده خالص خداست.
راه تحریم غیر خدا
راههایى را که در شبانهروز به ما ارائهکردهاند، براى رسیدن به این مقصود سهم مؤثرى دارد.
نماز تنها کار سلبى به عنوان «نهى از فحشا و منکر» ندارد؛ چنانکه قرآن کریم مىفرماید :
«إن الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر»
بلکه آثار اثباتى فراوانى نیز دارد. ما نباید در حدى باشیم که نماز را براى «پرهیز از گناه» بخوانیم، بلکه باید بکوشیم آن را براى «لذت لقاى حق» اقامه کنیم. گرچه توجه به لذت هم نقص است؛ ولى ما را به آن مراحل نهایى، راهنمایى و نزدیک مىکند.
نخستین چیزى که در مورد نمازبه ما آموختهاند این است که نماز بدون طهارت، نماز نیست :
«لا صلوة إلا بطهور»
و ما هم باید درست تحصیل طهارت کنیم. آنگاه به ما گفتهاند: وقتى وارد نماز مىشوید، چهره جان خود را متوجه ذات اقدس و خداوند کنید تا خداوند نیز به شما رو کند.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند:
«إذا قمت إلى الصلاة فأقبل على الله بوجهک یقبل علیک»
امام صادق ( علیه السلام) نیز فرمودند:
«إنی لاحب للرجل المؤمن منکم إذا قام فی صلاة فریضة أن یقبل بقلبه إلى الله تعالى و لا یشغل قلبه بأمر الدنیا، فلیس من عبد یقبل بقلبه فی صلاته إلى الله تعالى إلا أقبل الله إلیه بوجهه و أقبل بقلوب المؤمنین إلیه بالمحبة بعد حب الله إیاه» .
نمازگزارى که به معانى نماز توجه و حضور قلب نداشته باشد، خدا از او، اعراض مىکند. وقتى خدا از نمازگزار اعراض کند، در حقیقت او پشت به قبله نماز مىخواند. بنابراین، به مقدارى که نمازگزار معانى نماز را مىداند و گناهان خود را احضار و از ذات اقدس اله توبه و نزاهت روح، طلب مىکند، نماز او مقبول است؛ زیرا نماز گرچه از نظر فقه اصغر، «واجب ارتباطى» است، لیکن در فقه اکبر با تحلیل هر جزء «واجب استقلالى» خواهد بود.
سفارش پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و ائمه ( علیهم السلام) در مورد اصل نماز، نماز جماعت، نماز جمعه، نماز شب و... فراوان است و این نشانه آن است که نماز بهترین راه براى سیر و سلوک انسان به سوى خداست.
امام صادق ( علیه السلام) در بیمارى پیش از ارتحال خود دستور دادند بستگان جمع شوند و پس از اجتماع، به آنان فرمودند:
«إن شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلوة»
شفاعت ما اهل بیت شامل حال کسى که نماز را سبک بشمارد نمىشود.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز در بیمارى متصل به رحلت فرمودند: شفاعت من شامل کسى که نمازش را از وقت آن تأخیر اندازد نمىشود:
«لا ینال شفاعتی من أخر الصلاة بعد وقتها»
که این در حقیقت، یکى از مصادیق سبک شمردن نماز است.
نیز رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم هنگامى که مشاهده کردند نمازگزارى در مسجد رکوع و سجودش را با سرعت انجام مىدهد، فرمودند: اگر او با همین وضع بمیرد به دین من، نمرده است:
«دخل رجل مسجدا فیه رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فخفف سجوده دون ما ینبغی و دون ما یکون من السجود، فقال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم نقر کنقر الغراب، لو مات على هذا مات على غیر دین محمد» .
در مورد جدا شدن از جماعت مسلمانان نیز امام صادق ( علیه السلام) فرمودند: کسانى که در جماعت شرکت نکنند و به این وسیله، مقدارى از جماعت مسلمین فاصله بگیرند، از بند ایمانى جدا مىشوند:
«من خلع جماعة المسلمین قدر شبر خلع ربقة الإیمان من عنقه» .
نیز پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند: منافقان که قصد توطئه دارند و هنگامى که اذان گفته مىشود به مسجد نمىآیند، دستور مىدهم على بن ابیطالب ( علیه السلام) خانههاى آنان را ویران کند:
«اشترط رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم على جیران المسجد شهود الصلاة و قال لینتهین أقوام لا یشهدون الصلاة أو لامرن مؤذنا یؤذن ثم یقیم ثم آمر رجلا من أهل بیتی و هو علی فلیحرقن على أقوام بیوتهم بحزم الحطب لأنهم لا یأتون الصلاة» .
این نشان دهنده عظمت نماز جماعت است.
درباره نماز جمعه نیز امام باقر ( علیه السلام) فرمودند:
کسى که سه جمعه، پىدر پى بدون عذر در نماز جمعه شرکت نکند، دلش بسته مىشود:
«من ترک الجمعة ثلاثا متوالیات بغیر علة طبع الله على قلبه» .
سر عدم تأثیر موعظه در بعضى دلها همین است که عدهاى عمدا با دست خود به وسیله گناه، در دل را بستهاند. چون گاهى دل، قفل مىشود و کلید آن به دست شیطان است:
«أفلا یتدبرون القران أم على قلوب أقفالها» .
درباره نماز شب، در حدیثى آمده است که انسان یک یا دو بار در شب، بیدار مىشود و در ذهنش مىگذرد که برخیزد و نماز شب بخواند، ولى شیطان وسوسه مىکند که هنوز زود است. اگر او به وسوسه شیطان فریفته شد گوش وى در اختیار شیطان است، و شیطان آن گوش را آلوده مىکند .
پس اگر تنها حاکم خداست و حکم او هم این است که از غیر او کارى ساخته نیست، این راهى دارد و آن پرهیز و توبه از گناه و آنگاه توجه به عبادات به ویژه نماز است. ما وقتى وارد نماز مىشویم،
«الله اکبر»
مىگوییم و این «تکبیرةالاحرام» و به منزله احرام ماست.
نمازگزار با تکبیرة الاحرام احرام مىبندد و بسیارى از امور بر او حرام مىشود؛ اما با سلام نماز، از احرام بیرون مىآید. اصولا نوع عبادتها چنین است. در ماه مبارک رمضان، هنگام اذان صبح، انسان با نیت روزه، احرام مىبندد و هنگام پایان روز که افطار مىکند از احرام بیرون مىآید، چنانکه در عمره و حج معتمران و حجگزاران احرام مىبندند و با تقصیر یا حلق از احرام خارج مىشوند و اگر کسى به جایى برسد که دائما در نماز باشد، او دائما در حال احرام است و «لبیک» مىگوید؛ زیرا دائما توجه به غیر خدا را بر خود، حرام کرده است؛ چون از غیر خدا هیچ کارى ساخته نیست؛ غیر خدا هالک است و تکیه بر هالک، مایه هلاکت است و قرآن مىخواهد ما به هلاکت نرسیم. آنها که به هلاکت رسیدهاند بعد از روشن شدن ادله و براهین بوده است نه قبل از آن:
«لیهلک من هلک عن بینه و یحیى من حى عن بینه» .
قرآن مىکوشد ما را زنده کند و بالاترین زندگى، همان ارتباط با
«حى قیوم»
است. اگر انسان با حى قیوم رابطه پیدا کند، نه تنها زنده و قائم مىشود بلکه قیوم و برپادارنده موجودات بهشتى نیز خواهد بود.
تقواى تن و تقواى دل
برترین مرحله تقوا، تقواى دل و خضوع آن در پیشگاه ذات اقدس خداوند است که از خضوع دل در برابر اوامر و نواهى الهى شروع مىشود و به آ ن جا ختم مىشود که دل فقط در پیشگاه خدا خاضع باشد. وقتى به آن بارگاه امن راه یافت همه آنچه را که خدا تقدیس کرده و بزرگ داشته، مقدس و بزرگ مىشمارد. قرآن کریم مىفرماید:
«و من یعظم شعائر الله فإنها من تقوى القلوب»
پرهیزکاران از نظر تعظیم شعایر سه گروهند:
گروه اول کسانى که در مقام عمل، متقى هستند. اینان از جهنم، نجات پیدا کرده به بهشت مىرسند؛ اما «تقواى دل» چیز دیگرى است. گاهى انسان خود را بزرگ دانسته و محبوب مىدارد و براى نجات جان خود از عذاب، دست به آلودگى دراز نمىکند. چنین شخصى گرچه اوامر الهى را انجام داده، و از نواهى پرهیز کرده اما در حقیقت او خود را بزرگ مىدارد؛ نه دستورهاى الهى را. او متقى است اما تقواى بدنى دارد نه تقواى دل و در مرحله عمل، با تقوا و طهارت است.
گروه دوم که از گروه اول بالاترند، کسانى هستند که شعایر الهى را بزرگ مىشمارند؛ یعنى آنچه را که خدا به آن امر کرده، چون فرمان الهى است گرامى مىدارند و به آن عمل مىکنند و از آنچه خدا نهى کرده، چون نهى خداست پرهیز مىکنند. این گروه نیز از دوزخ مىرهند و به بهشت مىرسند و تقواى آنان نیز «تقواى قلب» است؛ زیرا دستور الهى را، از آن جهت که دستور الهى است، گرامى مىدارند نه از آن جهت که ضامن نجات از دوزخ و مایه وصول به بهشت است.
کسى که براى نجات از جهنم تلاش و کوشش مىکند «عبدالنجاة من النار» و آن کس که براى رسیدن به بهشت کوشش مىکند «عبدالفوز بالجنة» است نه «عبدالله» ! او پس از نجات از جهنم و ورود به بهشت، مانند مزدورى است که اجرتش را بعد از کار از کارفرما مىگیرد، دیگر رابطهاى با کارفرما ندارد.
انسان باید شعایر الهى را، از آن جهت که دستور خداست، بزرگ بشمارد گرچه اجرت مىگیرد ولى احترام امر خدا و تکریم نهى وى مهم است. او مانند اجیرهاى دیگر نیست بلکه بالاتر از آنهاست، ولى بالأخره امر و نهى الهى محدود است. چون بهشت جاى تکلیف نیست، و وقتى تکلیف و امر و نهى نبود، سخن از تعظیم احکام تشریعى الهى مطرح نیست و در نتیجه آن تعظیم براى چنین شخصى حاصل نیست.
گروه سوم که از گروه اول و دوم بالاترند، کسانى هستند که اوامر و نواهى الهى را تکریم مىکنند، واجبها و مستحبها را انجام مىدهند، حرامها و مکروهها را ترک مىکنند؛ نه براى رهیدن از جهنم و رسیدن به بهشت و نه براى این که امر و نهى خداست، بلکه از این جهت که خدا محبوب بالاصاله و عظیم و اعلاى بالذات است، آنچه از ناحیه او و به او منسوب باشد نیز از عظمت و حرمت، برخوردار است. چنین انسانى که در رکوعش
«سبحان ربی العظیم و بحمده»
و در سجودش
«سبحان ربی الاعلى و بحمده»
مىگوید در حقیقت، به
«الله»
تعظیم مىکند؛ او در دنیا، برزخ و قیامت و مراحل نهایى آن، که بهشت است، بنده خداست خدا را بزرگ مىدارد، از این رو دستورهاى الهى را، «بالتبع» و به عنوان «محبوب بالغیر» گرامى مىشمرد تا خود را از هر خطرى برهاند.
چون جان انسان، امانت الهى است و نه از آن خود انسان، همانگونه که انسان حق ندارد به جان دیگرى آسیب برساند، مجاز نیست به جان خود صدمه وارد کند؛ زیرا هیچکس مالک جان خود نیست، چنانکه مالک مال خود هم نیست. اگر مالک مال خود مىبود، مىتوانست در آن، اسراف کرده آن را در راه باطل مصرف کند. او مالک وقت خود هم نیست؛ بلکه فقط امین و وکیل است و نفوذ او وابسته به محدوده وکالت اوست. ذات اقدس خداوند به هر کسى وکالت خاص داده و محدوده وکالت او نیز مشخص است. از این رو تصرفش در جان، عمر، مال و مانند آن در محدوده جواز شرعى است. چنین انسانى همواره به خدا تعظیم کرده به اوج تقوا مىرسد.
تذکر: کسانى مانند جناب خواجه عبدالله انصارى که «منازل السائرین» رانوشته و یا چون مرحوم عبدالرزاق کاشانى که آن را شرح کرده است، معمولا براىسیر و سلوک، نوعى «بدایات» و «اوایل» قایل هستند. البته برهان عقلىبرضرورت و تحتم این روش اقامه نشده چنانکه دیگران، منازل راه را بهگونهاى دیگر ارایه کردهاند، و محور مهم این گونه تبویبها، یا مشاهده سالکاست که سفرنامه خود را تدوین مىکند، یا «استقراء» و «استحسان» . به هرتقدیر، این راه براى سالکانى باز است که در مراحل ابتدایى از تقواى تن، به تقواى دل برسند و آنگاه به اوج تقواى دل، که فقط تعظیم خداست، راه پیدا کنند.وقتى خدا پیش آنها عظیم بود، غیر خدا عظیم بالذات نیست.
حضرت على (علیهالسلام) در باره پرهیزکاران مىفرماید:
«عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم»
غیر خدا هرچه هست در چشمان آنان، عظمتى ذاتىندارد.
آیینه اسرار الهى
براى پرورش انسان، چیزى مهمتر از توجه مستمر، به دل؛ یعنى معرفت، مراقبت و محاسبت نفس نیست. کسى که حقیقت و ارزش خود را بشناسد، مىداند که ارزش جان آدمى به معارف الهى است . دلى که معرفت خدا و اولیاى او در آن نیست، «گل» است نه «دل» ، و آن کس که داراى چنین گوهرى نباشد، انسان نیست.
امام سجاد (علیهالسلام) وقتى انسانیت انسان را تشریح مىکند، ستایش خدا را به منزله فصل مقوم انسان مىداند و مىفرماید: اگر راهنمایى انبیا و اولیاى الهى نباشد، مردم نعمتهاى خدا را بدون حمد و ثناى او مصرف مىکنند و اگر کسى بدون حمد و ثناى خدا زندگى کند، از محدوده انسانیت تنزل کرده به حریم حیوانیت مىرسد و آنگاه مشمول:
«إن هم إلا کالانعام بل هم أضل» (20)
خواهد شد (21) ، بر این اساس انسان «حیوان ناطق حامد» است نه «حیوان ناطق» . پس اگر حقیقت خود را بشناسد چیزى در حقیقت خود جز یاد و نام حق، که ولى نعمت اوست، نمىیابد.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند: