لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 5 صفحه
قسمتی از متن .doc :
رهبری در عصر فرانوگرایی
عبدالصمد خدامی
چکیده
دنیای فردا دنیای سازمانهای پسانوگراست و شاید اشکال غالب سازمانهای امروزی همچون بوروکراسیها که به شکل حیرت آوری در تار و پود زندگی اجتماعی انسان امروز ریشه دوانیده است و زندگی بدون آنها غیرقابل تصور مینماید، پاسخگوی نیازهای جامعه فردا نباشد؟_ مفاهیم سازمان، مدیریت و رهبری و فرایندهای مرتبط با آنها بشدت در معرض تغییرند. با رشد سریع تکنولوژیهای مختلف بخصوص فناوری اطلاعات و فنون ارتباطی جدید، از هم اینک آهنگ فروپاشی ساختارهای عریض و طویل به گوش میرسد و مفاهیمی همچون سازمانهای مجازی، دولت الکترونیک، تجدید ساختار و کوچک سازی، جایگزینهای رهبری، مدیریت فیلسوفانه و … فضای مطالعه پیرامون مفهوم سازمان را پر کردهاند. سازمان غیررسمی که بعنوان نماد ارتباطات واقعی در سازمانها شناخته میشود بهدلیل افزایش ارتباطات غیرحضوری در سازمانهای مجازی و ساختارهای نامرئی، در حال فروپاشی است.ما وارد دنیای پست مدرن (فرا نوین) شدهایم، جاییکه مفاهیم روبنایی همانند اشکال ساختاری - کارکردی سازمان با این شدت در حال تغییرند و ناگفته پیداست که چه تحول عظیمی در انتظار بنیانهای نظری (تئوریک) آنهاست.این نوشتار با مروری اجمالی براندیشههای ظهور نوگرایی و رویکرد تکامل یافته و انتقادی پس از آن تحت عنوان پست مدرنیزم یا فرانوگرایی در زمینههای مرتبط با مفهوم سازمان، ابتدا به معرفی و مقایسه برخی ویژگیهای سازمانهای نوین (مدرن) با سازمانهای فرانوین (پست مدرن) می پردازد و سپس به برخی از ابعاد فرایند رهبری در سازمانهای پست مدرن بخصوص زمینههای مطالعاتی آن اشاره میکند.
تعاریف«مدرنیزم»با «مدرنیته» واژهای فلسفی - اجتماعی است که اشاره به نشانهها، تولیدات یا مدلهایی از زندگی تکنولوژیک دارد و مفاهیم صنعتی شدن و رشد و توسعه در ابعاد فنی و انسانی را در برمیگیرد.مدرنیته یا «نوگرایی» درست از زمانی آغاز شد که انسان خود را کشف کرد و در واقع از هنگامی که مقوله «خرد» با ظهور در دوره «روشنگری» بهعنوان برترین خصلت انسان مطرح شد. مدرنیته دورهای از تکامل دانش بشری بود که بر اصول عقلایی متمایز و با اتکا به وجود «یک بهترین روش» پایه گذاری شد.گذار از دوره «پیش مدرن یا سنت گرایی» به دوره جدید و نوگرایی یک شبه صورت نگرفت. ظهور مظاهر سرمایه داری و حاکمیت زر پس از قرنهای متمادی حاکمیت زور وسنتهای تقدیس شدة قضا و قدرگرایانه در مناسبات اجتماعی خرد و کلان همراه با گسترش سایه و نفوذاخلاق سرمایه داری آغاز دورة مدرن را در مغرب زمین خبر داد. اخلاق پروتستانیزم مستلزم دنیوی و «عرفی سازی مذهب» بودواین مذهب جدید، سخت کوشی و کار شدید را نه تنها یک فضلیت اخلاقی بلکه یک مسئولیت گریز ناپذیر میدانست. این بینش با باورها و عادتهای مادی در هم آمیخت و توجیه گر تعقیب هدفهای عقلایی و بشدت اقتصادی شد. باور بنیادین به مدرنیزم، اعتقاد به استفاده دولتها از نظریات علمی و اجتماعی و مداخله در کلیه مسائل اجتماعی را ایجاب مینمود و همزمان با رشد نیازهای اقتصادی متعدد انسانهای اقتصادی، بورکراسیهای عریض و طویل با ویژگیهای باقیمانده تا به امروز از آن دوران ظهور و گسترش یافت. با گذشت زمان دگرگونیهای مختلف در جوامع و در محیطهای سازمانی منجر به کمرنگ شدن بسیاری ار ارزشهای دنیای مدرن شد. کاهش منابع طبیعی، جنگهای خانمانسوز، آلودگی محیط زیست، جنگ سرد بین ابرقدرتها، توقعات جدید طرح شده در محیطهای کاری، گرایشهای اجتماعی جدید و بروز مسئولیتهای اجتماعی متناسب با آن برای سازمانها و مدیران و سلب شدن تدریجی اعتماد نسبت به نهادهای استقرار یافته اسباب تضادهای اجتماعی را فراهم آورد. گویا عصری که حاصل آن عقلایی ساختن سازمانهای سیاسی ـ اجتماعی و صنعتی، پیشرفتهای تکنولوژیک، گسترش آموزش همگانی در جوامع غربی بود رو به غروب میرفت. عقلایی کردن، دیوانسالاری و تکنولوژیهای مدرن آزادی انسان را اعتلا نداد، بلکه او را محدودتر ساخته بود.ناهمگونی با «عقلانیت ابزاری» سازمانها موجب پیدایش انسانهای از خود بیگانه یاآدموارههای شادمان شد که ناخواسته خود را با شرایط غیرقابل کنترل مسلط برخود از جمله سازمانهای غول پیکروفق داده بودند.
ظهور اندیشههای پسانوگرایانهپسامدرنیزم یا پسانوگرایی واژهای است که از ابتدای دهه 1980 میلادی و حتی قبل از آن بر اساس آثار فیلسوفان و علمای علوم اجتماعی فرانسوی و تا حدودی انگلوساکسون مانند «دریدا» «بادریلارد»، «لیوتارد» و … توجه و علاقه زیادی را در قلمرو علوم اجتماعی به خود معطوف کرده است. پست مدرن از نظر برخی یک جنبش فرهنگی است که ریشه در تاریخ هنر و «زیباییشناسی» دارد. این رویکرد در واقع بسیار نزدیک به فلسفه انتقادی بخصوص دیدگاه افرادی همچون «هایدگر» و «دریدا» است و در واقع نگاه فیلسوفانه به آینده انسان خسته از دنیای صنعتی و «عصر روشنگری» است. بطور کلی دو دیدگاه رایج در مورد این واژه قابل ذکر است. دیدگاهی که پست مدرنیزم را یک دوره زمانی (با اعتقاد به سیر تاریخی) به شمار میآورد و دیدگاه دیگر که آن را نوعی فلسفه در نظر میگیرد. در دیدگاه تاریخی، پسامدرنیزم یک دوره زمانی است که پس از دوران مدرنیزم با همه فراز و نشیبهای آن ظهور نموده است.«جفری بارکلو (1964)» تحولات اساسی در علم و تکنولوژی، جنبشهای ضد امپریالیستی در جهان سوم، تغییر از فردیت به جامعه انبوه، چشم انداز نو به دنیا و اشکال جدید فرهنگ را مشخصات دوره پست مدرن میداند.«جان لیوتارد» بر منسوخ شدن «روایات برتر» قبلی (همچون مدیریت علمی در عرصه سازمان و مدیریت) و ظهور جایگزینهای متوالی برای آنها تاکید میکند و «بادریلارد» از «فرا واقعیت» و اینکه در دنیای پست مدرن تصور افراد از واقعیات از خود واقعیتها واقعیتر شده و شکل دهنده رفتارهای فردی، سازمانی و اجتماعی میشوند، یادمیکند.آنچه مسلم است واژه پسانوین یا پست مدرن نماد مجموعه یافتههایی است که بعد از مدرنیزم یا نوگرایی مطرح شده است و در واقع میتواند حاصل تکامل و یا نتیجه انتقادی آن باشد و سرانجام میتوان گفت در مقام ارتباطی «رویکردی» برای مواجهه با آینده است که این گفته با دیدگاه کسانی که آن را فلسفه نیز به شمار آوردهاند تعارض چندانی ندارد.در عرصه علوم اجتماعی پسامدرنیزم قائل به انسان صاحب اراده مستقل بعنوان محور جهان نیست، (اعتقادی که در دوره مدرنیته وجه غالب تفکر در غرب بود) بلکه گاهی با تاکید برغرایز و امیال و دیگر عوامل انگیزش در افراد، به استبداد منطق و خرد (از نوع ابزاری) حمله می کند. اگر چه مشکل عمده «پسانوگرایی» که همانا ارائه نشدن تعریف روشن از آن است، همچنان پابرجاست اما به هر حال به لحاظ تجربی آنچه مورد پذیرش اکثر نظریه پردازان است، اینکه نسل ما با پشت سرگذاشتن مراحل مختلف از دوران مدرنیزم وارد عصر پست مدرن شده است.
دگرگونیهای به وقوع پیوسته در پارادایمهای رشتههای علمی-1 گذار از پندار ساده و احتمالی دانستن جهان به سمت اعتقاد به پیچیده و چندگانه بودن واقعیت.-2 عبور از جهان سلسله مراتبی به جهان چند مرتبهای یا «دیگر مراتبی».-3 گذار از پندار تجسم جهان بعنوان جهان بیروح و ماشینی به تجسم جهان به شکل تمام نما.-4 تاکید بر نامشخص و نامعین بودن جهان به جای اعتقاد به ثبات و پیشبینیهای مبتنی بر تصورات قبلی.-5 گذار از مرحله باور به وجود رابطه علت ـ معلولی مستقیم و یک طرفه ورسیدن به مرحله وجود رابطه علت ـ معلولی چرخشی و متقابل. (تاکید بر روابط غیرخطی)-6 پذیرش تمثیل «زایشی» به جای استعاره «مونتاژ».-7 گذار از مرحله عینیت گرایی محض به مرحله ژرف اندیشی و بعد نگری.
سازمانهای نوگرادرمقابل فرانوگراپارا دایم مدرنیته مبتنی بر تعقل ابزاری و با منطق کارایی، خدمات ارزشمندی به سازمانهای عصر نوگرایی ارائه کرد، جاییکه تاکید اولیه برتولید انبوه و ساخت ماشینهای ساده بود. در واقع آنچه سبب رشد و توسعه سازمانهای عصر مدرنیته شد، حاصل فعالیتهای با ارزش کسانی همچون دورکهیم، وبر، تایلور و دیگران بود. اما در سازمانهای عصر فرانوگرایی، تمرکز بر توانمند سازی انسانهاست. جدول شماره 1 به برخی از تفاوتهای سازمانهای مدرن و پستمدرن در متغیرهای سازمانی اشاره میکند.
تاکیدات سازمانهای نوگرا-1 بوروکراسی ایدهآل ـ رفتار قانونمند، تصمیمات متکی بر واقعیت و دانش، اختیار محدود، تقسیم قدرت براساس جایگاه سازمانی به جای پایگاه اجتماعی یا سنتها.-2 تقسیم کار ـ بعنوان اصلی مهم در سازمانهای صنعتی مبتنی بر «تنوع و تفاوت» ، تخصصی کردن کارها تا جزئیترین سطح بهمنظور کسب حداکثر کارایی. (نظرات دورکهایم و تایلور)-3 «یک بهترین روش انجام کار» ـ حاصل مطالعات کار و زمان سنجی تایلور و با هدف کسب حداکثر کارایی. (نتیجه تفکر تحلیلی)
تاکیدات سازمانهای فرانوگرا-1 تصمیمگیری، مبتنی بر ارزشها، احساسات و ترجیحات افراد است و مفهوم وسیعی از بورکراسی در نظر است که در آن رهبری غیررسمی و گروهها نقش مهمی دارند. -2 برای رسیدن به یک نتیجه خاص هموار راههای متعددی وجود دارد. در مقابل «تفکر تحلیلی» در «تفکر ترکیبی» رسیدن به یک نتیجه مدنظر است نه یک روش خاص. از جمله نمونههای مشهود این تفکرات در سازمانها میتوان به TQM اشاره کرد که مبتنی بر فلسفه بهبود مستمر، ارزیابی تحلیلی از کار و توسعه فرهنگ کیفیت است.
تفکر ترکیبی در مقابل تحلیلیمنطق (تفکر) تحلیلی نوعی اندیشیدن مبتنی بر جزء جزء کردن امور برای درک بهتر کل است. بدین معنا برای درک کلیت یک موضوع،علم براجزا کفایت میکند. مطالعات دورکهایم و تایلور بخصوص مطالعات کار و زمان سنجی در واقع حاصل تفکر تحلیلی است.اما درمنطق یا تفکر ترکیبی درک اجزاء فقط با درک کل میسر است و جزئی سازی فقط در راستای هدف کل معنا پیدا میکند. آنچه در تفکر تحلیلی اهمیت دارد، گرفتن نتیجه از اجزاء بوده و نتیجه کلی همواره حاصل جمع نتایج جزئی است. اما در تفکر ترکیبی چگونگی و چرایی در رسیدن به نتایج نیز اهمیت دارد. بعلاوه نتیجه نهایی با حاصل جمع جبری نتایج الزاماً یکی نیست.
رهبری در عصر فرانویندر تئوری نوین (مدرن) تاکید برتاثیرات رهبری و مطالعه جایگاه قانونی رهبر در بوروکراسی مد نظر است، اما در فرانوین تمرکز بر چگونگی فرایند رهبری است.
محورهای مطالعه رهبری فرانوین در اندیشههای جدید رهبر صرفاً متکی به جایگاه مشروع قانونی نیست. فرایند رهبری دیگر وابسته به مبادلات ارزشمند با دیگران بمنظور اثر گذاری برآنها نیست، بلکه تاکید بر توانایی شخصیتی رهبر و قدرت نفوذ او در باورها، ارزشها، رفتارها و اعمال دیگران است. بنابراین مدلهای عقلایی رهبری بایستی با مدلهای غیرعقلایی (مبتنی بر شهود، کاریزما و … ) ترکیب شود. این تفاوتها «رهبران عملگرا» را در برابر «رهبران تحول آفرین» قرار میدهد.رهبر عملگرا : علاقهمند به حفظ جایگاه قانونی، بهبود کیفیت عملکرد از طریق مبادلات رئیس ـ مرئوسی و بالا بردن انگیزه در کارکنان است. رهبر تحول آفرین: از طریق سیستم ارزشها و باورهای مشترک اثرگذاری میکند و پیروان را به نگاه نو حتی به مسائل کهنه و تلاش مضاعف در نیل به اهداف وا میدارد. رهبران نوگرا مستقل از اسلاف خود تصمیمگیری و حل مسأله میکنند، اما رهبران فرانوگرا تصمیمگیری کاملاً منطقی را زیرسؤال میبرند، به زیردستان اتکا دارند و گاهی هم غیرمعقولند.در همین زمینه یکی از روشهای جدید در مطالعه فرایند رهبری مطالعه ارزشها و احساسات شخصی پیروان رهبر به جای مطالعه مهارتها، عملکردها یا ویژگیهای رهبر است. جستجوی مدل یا علت واحد در مطالعه فرایند رهبری کاری غیرمفید و آزاردهنده است. در حالیکه در مطالعات رهبری نوگرا، هدف یافتن علل اثر بخشی یک ویژگی یا رفتار است، در نهایت باز «رهبر اثر بخش» متمایز نمیشود. اما در فرانوین به دلیل یکپارچگی روشهای زیادی را برای اثربخشی مطرح میشود. مثلاً «باون»، «لدفورد» و «ناتان» در مدلی پیشنهاد میکنند که در فرآیند گزینش به جای تاکید بر تطبیق داوطلب با شغل (از نظر سطح دانش، تجربه و مهارت مورد نیاز) تناسب افراد با سازمان مورد سنجش قرار گیرد و شایستگی های کلی مدنظر باشد.روشهای تحقیق فرایند رهبری در فرانوین به جای اتکا به تجربه و تحلیل، متکی بر «زیبایی شناسی» است.جدول شماره2 استراتژیهای تحقیق در مدرنیزم را با پستمدرنیزم مقایسه میکند.
تئوریهای نوین فلسفه و روانشناسان در ساختن این فرضیه که «یک حقیقت واقعی» همواره وجود دارد در ماندهاند و واقعیت را بر اساس مشاهدات پژوهشگر میسازند. پارادایم مدرنیزم تجربه ما را انعکاس واقعیت میداند. پس درک مطالعه گر در فرضیات خود محدود میماند. در مطالعه فرایند رهبری نیز صرفاً به مشاهدات (رفتارهای مشاهده پذیر) بسنده میشود. اما در فرانوین تحقیقات بر درک پیشین مشاهده گر از خودو قبل از درک دیگران متکی است (اسکما). «کاتهرت» و «لوئیس» تئوری «خلق و بسط» را در مطالعه رهبری مطرح میکنند. بدین معنا که افراد همواره در حال ساختن درک موضوعی از دنیای تجربی خود هستند و در آن، مشاهده صرف انجام نمیشود، بلکه ادراک مشاهده گر از موضوع با نتایج به دست آمده تلفیق میشود. «کیگان» معتقد است که این نظم فکری، احساسات و فعالیتهای افراد را به روشی مشابه با سازههای زبانی خلق میکند. بطور خلاصه تئوری «خلق و بسط» دارای این ویژگیها و مفروضات است:-1 برتعامل بین افراد و زمینههای اجتماعی آنها تاکید دارد.-2 نگاه محققان را از دیدگاه ساکن به فرایند رهبری آزاد میسازد.-3 بربسط و تکوین رهبری در طول دوران زندگی (بعنوان یک فرآیند پیوسته) تاکید دارد.-4 ارزش مدار است.-5 مدلهای چندگانه رهبری را در یک چارچوب منسجم میکند.نتیجهدنیای جدید نیازمند سازمانهای جدید است و سازمانهای جدید نیازمند رهبران جدید هستند. رهبرانی که علاوه بر منطق عقلایی و آموزههای کلاسیک سازمانهای عصر مدرنیته، مجهز به ابزار تفکر جدید بر پایه درک ارزشها، احساسات بوده و معتقد به دخالت عوامل مختلف در تصمیمگیری هستند. مدیریت و رهبری درآینده نیازمند درک بهتر از روابط پیچیده درون و برون سازمانهای نوگراست. رهبری برای رویارویی با سازمانهای پسانوگرا و افراد جدید نیازمند تحمل متغیر است. تنوع و خلاقیت در زیردستان باید توسط رهبران سازمانها پرورش یابد. علتهای چندگانه، تفکر ارزشی و زیباشناسانه و واقعیتهای سازنده بایستی مورد پذیرش و مبنای تصمیمگیری قرار گیرند و ادامه«رمان زیبایی سازمان و رهبری» وابسته به نظریه پردازی مطابق با تفکرات نوین و تلفیق با تئوریهای دیگر است و سؤال آخر اینکه آیا در پسانوگرایی
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 19 صفحه
قسمتی از متن .doc :
Leadership
From Wikipedia, the free encyclopedia
• Find out more about navigating Wikipedia and finding information •
Jump to: navigation, search
The generic term leader redirects here. For other specific uses of the word Leader, see Leader (disambiguation)
To comply with Wikipedia's quality standards, this article may need to be rewritten.Please help improve this article. The discussion page may contain suggestions.
The word leadership can refer to:
The process of leading.
Those entities that perform one or more acts of leading.
The ability to affect human behavior so as to accomplish a mission designated by the leader
Contents
[hide]
1 Terminology, usage and conceptual scope
2 Categories and types of leadership
3 The Psychology of Leadership
4 The Embodiment of Leadership
5 Leadership associated with positions of authority
5.1 Leadership cycles
5.2 Titles emphasizing authority
5.3 Symbolism of leadership
6 Leadership amongst primates
7 Scope of leadership
8 Orthogonality and leadership
9 Support-structures for leadership
10 Determining what makes "effective leadership"
10.1 Suggested qualities of leadership
10.2 Leadership "styles" (per House and Podsakoff)
11 Leadership and vision
12 Leadership's relation with management
13 Leadership by a group
13.1 Co-leadership
13.2 Divided leadership
14 Historical views on leadership
15 Alternatives to leadership
16 See also
17 References
17.1 General references
18 External links
[edit] Terminology, usage and conceptual scope
Look up Leadership inWiktionary, the free dictionary.
House defines "leadership" organizationally and narrowly as "the ability of an individual to influence, motivate, and enable others to contribute toward the effectiveness and success of the organizations of which they are members." Organizationally, leadership directly impacts the effectiveness of costs, revenue generation, service, satisfaction, earnings, market value, share price, social capital, motivation, engagement, and sustainability.[citation needed] Leadership is the ability of an individual to set rules for others and lead from the front. It is an attitude that influences the environment around us.
Compare the discussions on group leadership and ad hoc leadership above. One can also characterize leadership by the period of the authority, as in "During the 1940s Russia was under Stalinist leadership". In formal the term can also serve to describe the position or relationships which allow and legitimize the exercising of what one might term "leadership behavior".
In some languages the term for a leader and the term for the principle of leadership have very different meanings. Furthermore, note the different connotations of a synonym of the word "leader" adopted from the German: the word Führer, and its accompanying ideas on the Führerprinzip.
In would-be controlling groups such as the military, political parties, ruling élites, and other belief-based enterprises like religions or businesses, the idea of leadership can become a Holy Grail and people can come to expect transformational change stemming from the leader; such entities may encourage their followers and believers to worship leadership, to respect it, and to strive (whether realistically or not) to become effective in it. Ideally, one cannot buy or sell leadership in the military; instead, leaders must ratify their position of command in the hearts and minds of their soldiers in order to obtain the best from them. Followers in such a situation may become uncritically obedient. Personal strategies that one can use to guard against the unrealistic expectations associated with belief in leaders include:
maintaining a questioning attitude
bolstering confidence in one's own decision-making abilities
seeking independent verification through appropriate measurement and reporting infrastructures
Wallis Kinnng Associates
[edit] Categories and types of leadership
One can categorize the exercise of leadership as either actual or potential:
actual - giving guidance or direction, as in the phrase "the emperor has provided satisfactory leadership".
potential - the capacity or ability to lead, as in the phrase "she could have exercised effective leadership"; or in the concept "born to lead".
In both cases, as a result of the constancy of change some people detect within the late 20th and early 21st centuries, the act of learning appears fundamental to certain types of leading and leadership. When learning and leadership coalesce, one could characterize this as "learnership".
Leadership can have a formal aspect (as in most political or business leadership) or an informal one (as in most friendships). Speaking of "leadership" (the abstract term) rather than of "leading" (the action) usually implies that the entities doing the leading have some "leadership skills" or competencies.
[edit] The Psychology of Leadership
One of the differentiating factors between Management and Leadership is the ability or even necessity to Inspire. A Leader, one who can instill passion and direction to an individual or group of individuals, will be using Psychology to affect that group either consciously or unconsciously.
Those who seem to be "Natural Leaders" and effectively inspire groups without really knowing the strategies or tactics used are considered Charismatic Leaders. The conscious Leader on the other hand applies a variety of psychological tactics that affect the “reactions” of a group to the environment they exist in.
In numerous "directive" (meaning to willfully direct as opposed to unconsciously do) Organizational psychology disciplines such as “Directive Communication” by Arthur F Carmazzi and theories like “The ripple effect” by Sigal Barsade, leadership is a product of awareness and command of the reactions and influences of a group on the individual as well as the individual on the group.
A Leader's successful application of directive organizational psychology by modifying specific leadership behaviors towards the group, will yield an Organizational culture that is in essence “inspired”.
[edit] The Embodiment of Leadership
Most research into leadership mistakenly focused on cognitive and intellectual processes, forgetting the important fact that every cognitive process is an embodied process. In the book Leading People the Black Belt Way, Timothy Warneka accurately points out that, “Great leadership begins with the body.”
People are living, organic beings, and medical research is increasingly recognizing the truth that mind and body are, in fact, one. While we often speak about mind and body as separate entities, great leaders understand that mind and body are, in reality, two sides of the same coin. Superior leaders recognize further that an awareness of their own physical selves is a critical component of their success. In a very real way, our toes, stomachs, and shoulders are on equal footing (pardon the pun) with our thoughts and ideas. As with any other tool, however, leaders must be trained to use embodied leadership technology appropriately and effectively.
In leadership, as in the martial arts, your stance is critical to your success. If you have a weak stance, then every way you lead will be fundamentally flawed. For example, if you have a weak stance in your emotional life, then you will have significant difficulties when you attempt to lead other people relationally. Recalling that we are embodied beings, I do not mean the word stance to be understood only metaphorically. I am also using the word stance in the literal sense, in terms of how leaders actually carry themselves physically when they lead others. Learning embodied stance will deepen your capacity for experiencing your own emotions, and better equip you to cope with the emotions of others, from the lighthearted to the highly conflicted. Your stance, you will learn, has a very literal, not to mention enormous impact on your ultimate success as a leader.
[edit] Leadership associated with positions of authority
In On Heroes, Hero-Worship, and the Heroic in History, Thomas Carlyle demonstrated the concept of leadership associated with a position of authority. In praising Oliver Cromwell's use of power to bring King Charles I to trial and eventual beheading, he wrote the following: "Let us remark, meanwhile, how indispensable everywhere a King is, in all movements of men. It is strikingly shown, in this very War, what becomes of men when they cannot find a Chief Man, and their enemies can." [1]
From this viewpoint, leadership emerges when an entity as "leader" contrives to receive deference from other entities who become "followers". And as the passage from Carlyle demonstrates, the process of getting deference can become competitive in that the emerging "leader" draws "followers" from the factions of the prior or alternative "leaders".
In representative democracies the people retain sovereignty (popular sovereignty) but delegate day-to-day administration and leadership to elected officials. In the United States, for example, the Constitution provides an example of recycling authority. In the Constitutional Convention of 1787, the American Founders rejected the idea of a monarch. But they still proposed leadership by people in positions of authority, with the authority split into three powers: in this case the legislative, the executive, and the judiciary. Under the American theory, the authority of the leadership derives from the power of the voters as conveyed through the electoral college. Many individuals share