لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 14
گرافیک محیطی و تاثیر آن در زندگی امروزی
ارتباطات عصر حاضر فرمهای مختلفی را در برمیگیرد، از ماهوارهها گرفته تا ساعتهای مچی، اما علوم جدید نتوانستند جانشین فرمهای قدیمی ارتباطات از قبیل نوشتهها و علایم بشوند....
/
ارتباطات عصر حاضر فرمهای مختلفی را در برمیگیرد، از ماهوارهها گرفته تا ساعتهای مچی، اما علوم جدید نتوانستند جانشین فرمهای قدیمی ارتباطات از قبیل نوشتهها و علایم بشوند.... به هر صورت با توجه به اینکه جامعه به سرعت پیچیده میشود علایم نیز به همان صورت پیشرفت میکنند به طوری که وجود علایم زیاد، نوعی آلودگی تصویری را به وجود آوردهاست و امروزه ما سعی در گریز از آشفتگیهای بصری داریم.
طراحی گرافیک محیطی نه به تنهایی هنر است نه به تنهایی علم، بلکه شامل هر دو وجه است، طراحی باید مخلوطی از تاثیرات خلاقه موثر باشد به صورت بررسی منطقی و تکنیک و اینکه چگونه کار باید انجام شود. نتیجه چنین ترکیبی باعث به وجود آمدن علائمی میشود که به طور موثر با مردم ارتباط برقرار میکند. در گرافیک محیطی سعی میشود با اتکا و با استفاده از تجربههای خلاق هنری شرایط مناسبی برای زندگی انسان معاصر بهوجود آید. در گرافیک محیطی پیوند انسان با محیط تصحیح شده، نکات غیرضروری و نادرست آن حذف و نکات ضروری آن مورد تاکید قرار گرفته و برجسته میشود. در گرافیک محیطی اطلاعرسانی، سادهسازی و دریافت شدنی بودن ارتباطات انسان و زیباییشناسی جدید و مناسب مورد توجه قرار میگیرد.
بخشی از عرصههای گرافیک محیطی به شرح زیر است:
▪ گرافیک فضای باز
الف ) نمای معماری (مواد – رنگ – ابعاد – طرح– ...)
ب ) باجهها (ایستگاه اتوبوس– بلیت– تلفن– روزنامه – پلیس– ...)
ج ) آب نماها
د ) حجمهای گرافیکی
ه ) نورآرایی
د ) تبلیغ (دیواری – بنرها ـ وسایط نقلیه - شیوههای دیگر)
▪ گرافیک محیطی فضای بسته
در گرافیک محیطی فضای بسته هم میتوان آن را به طور جداگانه اطلاعرسانی کرد که در مجموع میتوان از دستههای زیر یاد کرد.
الف ) ویترینها
ب ) غرفهها و فضاهای نمایشگاهی
ج ) محیطهای اداری و آموزشی
د ) محیط خانگی
گرافیک محیطی علمی است که در آن چگونگی استفاده از فرمها، رنگها، نقشها و تصاویر گوناگون به شکل ماهرانه، اصولی و برنامهریزی شده در جهت بهتر ساختن و ساده شدن روابط، ارتباطات، ترافیک و همچنین کاملتر ساختن زیبایی محیط عمومی مطرح شده و مورد بررسی قرار گرفته است.
● گرافیک محیطی و تاثیر آن بر جامعه
زمانی که یک ساختار گرافیکی در ارتباط مستقیم با اقشار مختلف یک جامعه شهری بود و هدف آن ایجاد یک فضای زندگی مساعد و دلپذیر و هماهنگ ساختن با سن و فرهنگ و خلق و خوی افراد آن جامعه باشد از آن به عنوان گرافیک محیطی یاد میشود. بدیهی است در صورتی که تدابیر مقتضی از طرف ادارهکنندگان در زمینههای مختلف در طراحی مناسب و اصولی عناصر تشکیلدهنده گرافیک محیطی صورت نگیرد محیط زیست و زندگی شهروندان به صورت مکانی غیرقابل تحمل و متشنج در خواهد آمد. چرا که با ایجاد مجموعهای متناسب از نظر شکل و رنگ میتوان موجبات امیدواری و کشش افراد جامعه را برای زندگانی فراهم ساخت و اسباب شور و شوق عمومی را فراهم نمود و روح تازه به اجتماع داد. رنگ در گرافیک محیطی اثر به سزایی دارد زیرا باعث ایجاد نما میشود. مثلا با دیدن اتوبوس قرمز دو طبقه یاد لندن میافتیم و در چنین شهری یا شهرهای شمالی خود، که فضای سبز زیادی دارند باید از رنگ سبز استفاده کرد و رنگ مکمل آن تحریکبرانگیز است. پس رنگبندی محیطی که با ملاحظات اقلیمی باید در نظر گرفته شود طبیعی است برای عدهای که در محیط گرمسیری زندگی میکنند نباید رنگ گرم به کار برد بلکه بهتر است از رنگهای سرد استفاده کرد همانطور که گنبدهای فیروزهای و آبی در بافتهای قدیمی کویری بسیار دلنشین است.
هدف از گرافیک محیطی این است که
۱) مردم را به سادهترین شکل راهنمایی میکند.
۲) زیباسازی از طریق به کارگیری اصول فرم، طرح و هماهنگی آنها با یکدیگر و محیط پیرامون خود انجام میگیرد.
۳) افزایش سطح فرهنگ جامعه در قالب اهداف تبلیغاتی فرهنگی و تجاری از طریق دیوار آگهیها، بنرها و غیره.
طراحی محیطی میکوشد تا بین طرحهایی که ارائه میدهد و هر آنچه از پیش در محیط وجود دارد هماهنگی ایجاد کند.
عوامل معینی چون جغرافیای محیط «آب و هوا» نور خورشید «میزان بارندگی» نوسان حرارتی «پوشش گیاهی و ... به عنوان بخشهای طبیعی و زیستمحیطی و مجموعه عواملی چون نوع
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 7 صفحه
قسمتی از متن .doc :
چکیده ای از زندگی امام جواد(ع)
حضرت امام محمد بن علی الجواد(ع) فرزند امام رضا(ع) در شب جمعه دهم ماه رجب سال 195هجری در مدینه از مادری با فضیلت به نام خیزران (سبیکه) متولد شد و خانه حضرت رضا(ع) به قدوم این مولود منور، و زخم زبانهای دشمنان ایشان بی اثر گشت . آن حضرت هفت ساله بود که پدر بزرگوار خویش را از دست داده و هدایت و رهبری جامعه اسلامی را عهده دار شد .
مأمون بعد از شهادت حضرت رضا(ع) به بغداد آمد و مقر حکومت خود را آنجا قرار داد و چون شنید که علمای بلاد به مدینه رفته اند و امامت حضرت جواد(ع) را پذیرفته اند، بهراس افتاد و آن حضرت را به بغداد احضار کرد. مأمون از آن حضرت تجلیل کرد و دختر خود ام الفضل را به عقد ایشان درآورد.
امام جواد(ع) پس از مدتی با ام الفضل به قصد زیارت بیت الله الحرام به حجاز رفتند و پس از اعمال حج به مدینه برگشتند و تا مأمون زنده بود در مدینه بودند. بعد از مرگ مأمون برادرش معتصم به منصب خلافت نشست و چون از حضرت جواد و استقبال مردم از آن بزرگوار می ترسید، حضرت را جبراً به بغداد طلبید و طولی نکشید که حضرت جواد(ع) را شهید نمود.
عمر حضرت جواد گر چه کوتاه بود و غالباً در تبعید صرف شد، ولی عمر ایشان سراسر خیر و برکت بود. مرحوم کلینی رحمه الله در کافی از حضرت رضا نقل می کند که فرموده اند:
هذا المولود الّذی لم یولد مولود اعظم برکةًعلی شیعتنا منه.(1/321)
این مولود ـ حضرت جواد ـ مولودی است که برای شیعیان ما پر برکت تر از او زاییده نشده است.
مقام علمی جواد الائمه(ع)
از جمله امتیازهای امام جواد(ع) شجاعت ایشان در ابراز علم و معرفی جایگاه علمی اهل بیت در نزد دشمنان است .
در بحار الانوار منقول است که چون حضرت رضا(ع) به شهادت رسید حضرت جواد الائمه(ع) به مسجد رسول الله آمد، منبر رفت و چنین فرمود:
انا محمّد بن علیّ الرّضا انا الجواد انا العالم بانساب النّاس فی الاصلاب انا اعلم بسرائر کم وظواهرکم و ما انتم سائرون الیه . علم منحنا من قبل خلق و بعد فناء السموات والارضین و لولا تظاهر اهل الباطل و دولةاهل الضلال و شوب اهل الشّکّ لقلت قولاً تعجب منه یده والآخرون ثمّ وضع یده الشّریفة علی فیه و قال یا محمّد اصمت کما اصمت آباوک من قبل.(بحار 50/108)
من محمد بن علی جوادم. من عالم به نسب های همه مردم هستم، مردمی که به دنیا آمده اند یا نیامده اند من اعلم از خود شما به ظواهر شما و باطن های شما هستم. این علم قبل از خلقت عالم هستی داشته ایم و بعد از فنای عالم هستی نیز داریم. اگر نبود تظاهرات اهل باطل و دولتهای باطل علیه ما، و اگر نبود مردم عوام و شکهای آنان، چیزهایی می گفتم که همه تعجب کنند. سپس امام جواد دست بر دهان خود نهاد و فرمود ساکت باش چنانچه پدرانت ساکت بودند.
و نیز در تاریخ آمده است که چون حضرت رضا(ع) از دنیا رفت عده ای از بزرگان و علما به مدینه آمدند و سی هزار مسئله در چند روز از حضرت جواد (ع) سؤال نمودند و حضرت بدون تأمل و فکر جواب تمامی سؤالات آنان را دادند.
زمانی نیز که مأمون عباسی آن بزرگوار را به بغداد آورد و تصمیم گرفت برای خاموشی اعتراضها دخترش را به عقد ایشان درآورد، مجلس با شکوهی ترتیب داد و علما و بزرگان را برای مناظره با آن حضرت دعوت کرد. یحیی بن اکثم یکی از علمای اهل تسنن و قاضی آن زمان، از حضرت سؤال کرد که اگر فردی در حال احرام صیدی را بکشد حکم او چیست؟ حضرت جواد علیه السلام فرمودند: آن صید را در حرم کشته است یا در خارج حرم؟ عالم به حکم بوده یا جاهل؟ عمداً کشته یا نه؟ آن فرد عبد بوده یا آزاد؟ بالغ بوده یا نابالغ؟ کار اولش بوده یا قبلاً نیز صیدی کرده است؟ این صید از طیور بوده است یا نه؟ آن صید بزرگ بوده یا کوچک؟ آن کار در روز بوده یا در شب؟ احرامش احرام حج بوده یا احرام عمره؟ سؤالات آن حضرت ولوله ای در مجلس به پا کرد . مأمون تا مجلس را متشنج دید و یحیی بن اکثم را مبهوت و مفتضح دید به حضرت جواد گفت که خطبه بخوانید. آن بزرگوار، ام الفضل را به پانصد درهم به عقد خود درآوردند. سپس مأمون از شقوق مسئله سؤال نمود و حضرت حکم کلیه شقوق را بیان نمود .
در آخر کار حضرت مسئله ای از یحیی بن اکثم پرسید و فرمود: آن چه زنی است که صبح بر مرد حرام و چون روز بلند شود بر او حلال می شود و چون ظهر می شود حرام می شود و عصر حلال و مغرب حرام و آخر شب حلال و پس از طلوع فجر حرام و بعد از طلوع فجر حلال می شود؟ یحیی بن اکثم گفت: نمی دانم، شما بگویید تا همه بدانیم. فرمودند: آن کنیزکی است که اول صبح اجنبی بوده است و چون روز بلند شد آن مرد کنیز را خرید و بر او حلال شد و ظهر او را آزاد کرد و بر او حرام شد و عصر او را به عقد خود درآورد و حلال شد و چون مغرب شد ظهار کرد و به واسطة ظهار بر او حرام شد و نصف شب کفارة ظهار داد و حلال شد و آخر شب او را طلاق داد و حرام شد و چون طلوع شد رجوع کرد و او را برای خود تحلیل نمود.
شهادت جواد الائمه(ع)
موقعیت ویژه امام جواد(ع) در میان مسلمین سبب شده بود تا مأمون کوشش کند که دل امام را به دست آورد و او را به دارالخلافه نزدیک کند.
او توطئه خود را براى از میان بردن جنبش و حرکت تشیّع در چهارچوب خلافت عبّاسیان همچنان ادامه مى داد و هدفش این بود که بین امام و پایگاه مردمى او فاصله اندازد و آن حضرت را از مردم دور سازد، ولى مى خواست به طریقى این نقشه را اجرا کند که مردم تحریک نشوند.
مأمون، بر اساس همان نقشه قدیمى، در جامه دوستدار امام ظاهر شد و «امّ الفضل» دختر خود را به ازدواج ایشان درآورد تا از تأیید امام(ع)برخوردار باشد و اصرار کرد که با کمال عزّت در کاخ مجلّل او زندگى کند.
امّا امام پافشارى مى ورزید که به مدینه بازگردد تا نقشه مأمون را در کسب تأیید امام براى پایدارى خلافتى که غصب کرده بود، نقش بر آب سازد و مشروعیّت حکومت او را در دل مردم خدشه دار نماید.
امام جواد(ع) خطّ پدر بزرگوارش را ادامه داد و به آگاهى فکرى و عقیدتى مردم پرداخت و با پایگاههاى مردمى طرفدار و مؤمن به رهبرى و امامتش به طور مستقیم در مسائل دینى و قضایاى اجتماعى و اخلاقى در تماس بود.
وقتى مأمون، امام(علیه السلام) را به بغداد یا مرکز خلافت آورد، امام(علیه السلام)اصرار ورزید تا به مدینه بازگردد، مأمون با این درخواست موافقت کرد و آن حضرت بیشتر عمر شریف خود را در مدینه گذراند. پس از مرگ مامون برادرش معتصم به خلافت رسید که فعّالیّت و کوشش هاى امام جواد(ع) را برنمی تابید، از این رو، آن حضرت را به بغداد فراخواند و هنگامى که امام(علیه السلام) وارد عراق گردید، معتصم و جعفر( پسر مأمون) پیوسته، توطئه مى چیدند و براى قتل آن بزرگوار حیله مى اندیشیدند، تا این که آن حضرت را به دست همسرشان ام الفضل دختر مأمون عباسی در آخر ذی القعدة سال 220هجری مسموم و به شهادت رساندند.
بنی عباس شهادت آن بزرگوار را پایانى می پنداشتند بر تلاشهاى چشمگیر و پر فروغشان ؛ تلاشهایى که خلفاى بنى عباس و دشمنان ایشان را آنچنان غافلگیر نمودکه نتوانستند آن حضرت را تحمل نمایند و بدین جهت در صدد شهادتآن حضرت بر آمدند .در این بخش به بررسى سه عامل از عوامل و موجبات شهادت آن حضرت مىپردازیم:
تقواى الهى و عدم همراهى با فساد در بار
یکى از القاب آن حضرت «تقى» است که به خاطر جلوه و ظهور خاصى است که تقواى الهى آن امام همام در اجتماعآن روز نموده و جهانى از پاکى و عفاف و تقوا را فرا راه دیدگان قرار داده بود.
اما فرهنگ القاب معصومین ریشهاى اجتماعى وبرخاسته از عنایت الهى دارد که لقب «تقى» نیز از این مقوله است نگاهى به شرایط اجتماعى آن بزرگوار و وضعیت درباریان ما را بدین نکته رهنمون مىکند که دشمن تلاشى پیگیر داشت تا بهگمان خود آن حضرت را با عیاشی ها و فساد دربار براى یک بار هم که شده است آلوده کند و در نتیجه آن حضرت را از چشم شیعیان و طرفدارانشان که ایشان را به خاطر پاکى و طهارت الهىاش مى ستودند ساقط کند و حتى مامون براى کشاندن آن حضرت به بزم دربار ، دخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورد اما راه بجایى نبرد و پاکى و تقواى امامت بر اندیشه باطل مامونى پیروز گشت و نورانیتى مضاعفیافت. این بار کافى است روایت ذیل را مرور کنیم.
ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب» از محمد بن ریان نقل مىکند کهمامون درباره امام محمد تقى(ع) به هر نیرنگى دست زد شایدبتواند آن حضرت را مانند خود اهل دنیا نماید و به فسق و لهواو را متمایل کند به نتیجهاى نرسید تا زمانى که خواست دخترخود را به خانه آن حضرت بفرستد دستور داد صد کنیزک اززیباترین کنیزکان را بگمارند تا زمانیکه امام جواد(ع) براىحضور در مجلس دامادى وارد مىشود با جامهاى جواهر نشان از او استقبال کنند کنیزان به آن دستور العمل رفتار کردند ولى حضرت توجهى به آنها ننمود
و مردى بود به نام «مخارق» که آوازهخوان بود و بربط نواز و ریشى دراز داشت. مامون او را طلبید واز او خواست که تلاش خود را جهت متمایل نمودن امام به امورمزبور بکار گیرد. مخارق به مامون گفت اگر ابوجعفر(ع) کمترینعلاقهاى به دنیا داشته باشد من به تنهایى مقصود تو را تامینمىکنم. پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند کرد بگونهاىکه اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع کرد به نواختن عود و آوازخوانى. ساعتى چنین کرد ولى دید حضرت جواد(ع) نه به سوى او ونه به راست و چپ خود هیچ توجهى ننمود. سپس سربرداشت و رو بهآن مرد کرد و فرمود، «اتق الله یاذاالعثنون» از خدا پروا کناى ریش دراز پس عود و بربط از دست آن مرد افتاد و دستش از کارافتاد تا آن که بمرد. مامون از او پرسید تو را چه شد؟ گفت:وقتى که ابو جعفر(ع) فریاد برکشید آن چنان هراسیدم که هرگز بهحالت اول باز نخواهم گشت.
روایت فوق بیانگر عمق توطئه مامونجهت نشانه گرفتن تقواى الهى امام جواد(ع) مىباشد که عصمت الهىامام جواد(ع) نقشههاى آنان را نقش بر آب مىنمود. و در همینراستا سخن دیگرى که از «ابن ابى داود» نقل شده است که درجمع اطرافیان خود گفت:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
آئین زندگی
چگونه تشویش و نگرانی را از خود دور کنیم
در بهار سال 1871 یک دانشجوی جوان بردی گذران امتحان نهائی خود در بیمارستان (مونترال جنرال) در تشویش بود نمی دانست چه باید بکند و سرانجامش چه خواهد شد و از همه گذشته چطور زندگانیش را اداره خواهد کرد. در آن سال مطالعه 21 کلمه اثر عمیقی در زندگانی آینده این جوان باقی گذاشت و همین 21 کلمه ای که مورد مطالعه و استفاده آن دانشجوی جوان قرار گرفت او را یکی از بزرگترین پزشکان عصر خود کرد. دانشکده پزشکی (جونز هوپکنز) را که شهرت جهانی دارد تأسیس کرد و دانشگاه آکسفورد او را پروفسور طب با امتیاز تاج شناخت که از بزرگترین افتخاراتیست در انگلستان که هر پزشکی آرزو دارد به آن برسد. پادشاه انگلیس او را بلقب شوالیه مفتخر کرد و بعد از مرگش شرح زندگانیش را در دو کتاب در 1466 صفحه منتشر شد. نام این شخص سرویلیام آسلر و 21 کلمه ای که او را از زندگی نجات داد و از (توماس کالایل) نویسنده شهیر انگلیسی باین شرح بود وظیفه اساسی این نیست که ببینیم چه چیزهایی در فواصل دور در پشت ابر و تاریکی ابهام مخفی است بلکه کار اساسی ما باید صرف آن چیزهایی گردد که در دسترس ما قرار گرفته اند.
چهل و دو سال بعد در یک شب مهتاب بهاری که لاله های آتشین باغ بزرگ دانشگاه (یال) شکفته بود همین سرویلیام آسلر خطاب به دانشجویان دانشکده گفت که درباره شخصی چون او که در چهار دانشگاه کرسی استادی دارد و کتاب معروفی نوشته فکر میکنند که (مغزش دارای ساختمان مخصوصی ) است در صورتی که این موضوع حقیقت نداشته و دوستان یکرنکش میدانند که مغزش کاملاً طبیعی است. پس سرّ موفقیت او چه بود بهتر است از زبان خودش بشنوید که چگونه حساب دیروز را از امروز و امروز را از فردا جدا میکرد. چند ماه قبل از اینکه قبل از اینکه برای دانشجویان دانشگاه یال صحبت کند با یک کشتی بزرگ اقیانوس پیما اقیانوس اطلس را پیمود.ناخدای کشتی می توانست روی عرشه ایستاده و دکمه کوچکی را فشار دهید. بلافاصله صدای برهم خوردن ماشین آلات و اجزای مختلف یک کشتی بگوش می رسید و در یک آن کشتی بزرگ اقیانوس پیما به اطاق ها و قسمت های مجزا و غیر قابل نفوذ تقسیم می گردید. ویلیام آسلر چون به آنجا رسید خطاب به دانشجویان گفت شما هر کدام سازمانی عجیب تر از آن کشتی اقیانوس پیما هستید که برای مسافرت طولانی تری ساخته شده اید آنچه من از شما می خواهم این است که ماشین حیات را طوری تحت اختیار درآورید که بتواند دیروز و امروز را از هم تفکیک کنید و فردا را بی جهت در کار امروز دخالت ندهید تا بتوانید در این مسافرت دور و دراز با اطمینان خاطر پیش بروید.
در مراحل زندگی در آهنین بروی گذشته ... آن دیروزی که دیگر وجود ندارد ببندید و همین طور پرده ای فولادین بروی آینده فردایی که نیامده است بکشیدآنوقت با اطمینان خاطر امروز را بگذرانید. گذشته را به حال خود گذارید تا مرگ و نیستی مدفون گردد. آن دیروزی را که برای اشخاص احمق راهنمایی به طرف فنا و مرگ بوده است بدور افکنید.
پس پرده ای بین این دو هیولای عظیم یعنی گذشته و آینده بکشید و امروز را از فردا جدا سازید. سئوال اینست که هیچ قدمی برای آینده خود نباید برداریم؟ خیر. حتی چنین خیالی نباید کرد. بلکه عقیده بر این است که بهترین وسیله تهیه مقدماتی برای آینده اینست که کار امروز را همین امروز آنهم بطور شایسته و دلپسند انجام دهیم. زیرا این یگانه راهی است که خوشبختی ما را در آینده نیز تأمین می کند.
خوشبخت کسیست که امروز را روز خود دانست وبا خیال راحت فریاد زد: ای فردا هر چه از دستت بر می آید کوتاهی نکن زیرا امروز را گذراندم. ما چقدر دیر متوجه می شویم که زندگانی یعنی همان دقایق و ساعاتی که هر روز آرزو کند گذشتن آنرا داشته ایم.
پس اولین چیزی که درباره نگرانی فرا گرفته ام اینستکه اگر میخواهید در زندگی به آن گرفتار نشوید درهای آهنی را به روی گذشته و آینده ببندید و دیروز و فردا را درامروز راه ندهید.
بنا به گفته دکتر (اختلالات عصبی معده) میگوید: «آنچه میخورید باعث زخم معده نمیشود بلکه آنچه شما را میخورد موجب پیدایش این زخم میشود.»
استراحت و تفریح
مؤثرترین عوامل استراحت و تفریح ایمان صحیح، خواب، موسیقی و خنده است.
بخدا ایمان داشته باش. خوب خوابیدن را بیاموز و موسیقی را دوست بدار. چند شوخی و تفریح زندگی را در نظر بگیر در این صورت سلامتی و خوشبختی از آن تو خواهد شد.
راهنمای فنی تجربه و تحلیل نگرانی
چگونه نگرانی را تجزیه و تحلیل کنیم؟
1. درک حقیقت
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
آئین زندگی
چگونه تشویش و نگرانی را از خود دور کنیم
در بهار سال 1871 یک دانشجوی جوان بردی گذران امتحان نهائی خود در بیمارستان (مونترال جنرال) در تشویش بود نمی دانست چه باید بکند و سرانجامش چه خواهد شد و از همه گذشته چطور زندگانیش را اداره خواهد کرد. در آن سال مطالعه 21 کلمه اثر عمیقی در زندگانی آینده این جوان باقی گذاشت و همین 21 کلمه ای که مورد مطالعه و استفاده آن دانشجوی جوان قرار گرفت او را یکی از بزرگترین پزشکان عصر خود کرد. دانشکده پزشکی (جونز هوپکنز) را که شهرت جهانی دارد تأسیس کرد و دانشگاه آکسفورد او را پروفسور طب با امتیاز تاج شناخت که از بزرگترین افتخاراتیست در انگلستان که هر پزشکی آرزو دارد به آن برسد. پادشاه انگلیس او را بلقب شوالیه مفتخر کرد و بعد از مرگش شرح زندگانیش را در دو کتاب در 1466 صفحه منتشر شد. نام این شخص سرویلیام آسلر و 21 کلمه ای که او را از زندگی نجات داد و از (توماس کالایل) نویسنده شهیر انگلیسی باین شرح بود وظیفه اساسی این نیست که ببینیم چه چیزهایی در فواصل دور در پشت ابر و تاریکی ابهام مخفی است بلکه کار اساسی ما باید صرف آن چیزهایی گردد که در دسترس ما قرار گرفته اند.
چهل و دو سال بعد در یک شب مهتاب بهاری که لاله های آتشین باغ بزرگ دانشگاه (یال) شکفته بود همین سرویلیام آسلر خطاب به دانشجویان دانشکده گفت که درباره شخصی چون او که در چهار دانشگاه کرسی استادی دارد و کتاب معروفی نوشته فکر میکنند که (مغزش دارای ساختمان مخصوصی ) است در صورتی که این موضوع حقیقت نداشته و دوستان یکرنکش میدانند که مغزش کاملاً طبیعی است. پس سرّ موفقیت او چه بود بهتر است از زبان خودش بشنوید که چگونه حساب دیروز را از امروز و امروز را از فردا جدا میکرد. چند ماه قبل از اینکه قبل از اینکه برای دانشجویان دانشگاه یال صحبت کند با یک کشتی بزرگ اقیانوس پیما اقیانوس اطلس را پیمود.ناخدای کشتی می توانست روی عرشه ایستاده و دکمه کوچکی را فشار دهید. بلافاصله صدای برهم خوردن ماشین آلات و اجزای مختلف یک کشتی بگوش می رسید و در یک آن کشتی بزرگ اقیانوس پیما به اطاق ها و قسمت های مجزا و غیر قابل نفوذ تقسیم می گردید. ویلیام آسلر چون به آنجا رسید خطاب به دانشجویان گفت شما هر کدام سازمانی عجیب تر از آن کشتی اقیانوس پیما هستید که برای مسافرت طولانی تری ساخته شده اید آنچه من از شما می خواهم این است که ماشین حیات را طوری تحت اختیار درآورید که بتواند دیروز و امروز را از هم تفکیک کنید و فردا را بی جهت در کار امروز دخالت ندهید تا بتوانید در این مسافرت دور و دراز با اطمینان خاطر پیش بروید.
در مراحل زندگی در آهنین بروی گذشته ... آن دیروزی که دیگر وجود ندارد ببندید و همین طور پرده ای فولادین بروی آینده فردایی که نیامده است بکشیدآنوقت با اطمینان خاطر امروز را بگذرانید. گذشته را به حال خود گذارید تا مرگ و نیستی مدفون گردد. آن دیروزی را که برای اشخاص احمق راهنمایی به طرف فنا و مرگ بوده است بدور افکنید.
پس پرده ای بین این دو هیولای عظیم یعنی گذشته و آینده بکشید و امروز را از فردا جدا سازید. سئوال اینست که هیچ قدمی برای آینده خود نباید برداریم؟ خیر. حتی چنین خیالی نباید کرد. بلکه عقیده بر این است که بهترین وسیله تهیه مقدماتی برای آینده اینست که کار امروز را همین امروز آنهم بطور شایسته و دلپسند انجام دهیم. زیرا این یگانه راهی است که خوشبختی ما را در آینده نیز تأمین می کند.
خوشبخت کسیست که امروز را روز خود دانست وبا خیال راحت فریاد زد: ای فردا هر چه از دستت بر می آید کوتاهی نکن زیرا امروز را گذراندم. ما چقدر دیر متوجه می شویم که زندگانی یعنی همان دقایق و ساعاتی که هر روز آرزو کند گذشتن آنرا داشته ایم.
پس اولین چیزی که درباره نگرانی فرا گرفته ام اینستکه اگر میخواهید در زندگی به آن گرفتار نشوید درهای آهنی را به روی گذشته و آینده ببندید و دیروز و فردا را درامروز راه ندهید.
بنا به گفته دکتر (اختلالات عصبی معده) میگوید: «آنچه میخورید باعث زخم معده نمیشود بلکه آنچه شما را میخورد موجب پیدایش این زخم میشود.»
استراحت و تفریح
مؤثرترین عوامل استراحت و تفریح ایمان صحیح، خواب، موسیقی و خنده است.
بخدا ایمان داشته باش. خوب خوابیدن را بیاموز و موسیقی را دوست بدار. چند شوخی و تفریح زندگی را در نظر بگیر در این صورت سلامتی و خوشبختی از آن تو خواهد شد.
راهنمای فنی تجربه و تحلیل نگرانی
چگونه نگرانی را تجزیه و تحلیل کنیم؟
1. درک حقیقت
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
نگاهی به زندگی مولانا جلال الدین محمد بلخی
نفس عارفی،نفس حماسی،عشق شورانگیزی متمایز از هر عشقی؛سرشته در وجود کسی،که از هر سویش همه چیز و همه اشیاء به ناگهان به رقص و ترنم در می آید؛همه چیزی که از او زنده گی میافت،و به همه چیز جهان نیرو و شکوه میبخشید و بعد آنرا در پای معبود می ریخت؛به هر چیزی که دست می زد اسم پیدا می کرد و به هر چیزی که به زبان می آورد،شعر- چکامه و چامه می شد،که چنین ویژگی را می توان در شخصیت و روح مولانا یا خداوندگار بلخ در یافت .
مولانا جلال الدین محمد بلخی که به تاریخ ششم ربیع الاول 604 هـ .ق در شهر بلخ پا به عرصه وجود گذاشت،مگر در زادگاهش همه روزگاران زنده گی خود را بسر نبرد.هنوز سیزده سال از بهار زنده گی اش سپری نشده بود،پدرش بهاالدین مشهور به بهاولد رخت کوچیدن از میهن را به دوش بربست .پهن شدن فساد اخلاقی،سیاسی در دستگاه حکومت محمدخوارزمشاه تیره گی مناسبات بهاولد با خوارزمشاه،گسترش بسترهای داغ تشنج اجتماعی – سیاسی که به هویدا شدن وضع در جهت یورش مغولان منجرشد،پدر مولانا را به هجرت واداشت .در نیمه راه هجرت بهاولد را باشیخ فریدالدین عطار اتفاق افتاد.درین برخورد او کتاب " اسرارنامه" خود را به مولانا هدیه داد و بهاولد را به تفاول از پسرش گفت :(( زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند.)) گویی که دیگر سرنوشت مولانا را از همان آستانه جوانی اش به پیش گویی گرفته باشد.اما پدر مولانا و خانواده اش با بسر بردن سالهای چندی در شهرهای متعدد،رخت اقامت همیشگی را در شهر قونیه به سال 626 هـ .ق بگسترد و همانجا پدرش نیز زنده گی را بدرود گفت . پس از درگذشت بهاولد،مولانا مسولیت ارشاد تدریس و مدرسهء پدر را بدوش گرفت و در ضمن با آموزش و فراگیری دانش متداول آن عصر از فقه،حدیث،تفسیر،زبان،فلسفه اسلامی و یونانی،حساب،منطق،فزیک،متافزیک و فلسفه اخلاقی با پیمودن برق آسای آن به یک آموزگار،دانشمند و اندیشور بزرگ دست یازید به گفته خودش :(( من تحصیل ها کردم،در علوم رنجها بردم- که نزد من فضلا و محققان و زبرگان و نغول اندیشان آیند تا برایشان چیزهای نفیس و غریب و رفیق عرض کنم.))چندی بعد سیدبرهان الدین ترمذی از یاران پدرش به دیدار خانواده مولانا می شتابد.مولانا از دیدار با آن برای کسب آموزش سود برده و به جامهء تصوف رو می آورد و با پیمودن کامل سیرسلوک تصوف به پیشوایی و رهبری این اهل طریقت دست می یازد.ترمذی همچنان مولانا را برای تحصیل به حلب و دمشق می فرستد و در آنجا مدت هفت سال به آموزش و فراگیری دانش می پردازد.پس از برگشت به قونیه،به عنوان یک مرد بلیغ،فصیح و آموزگار ارشد به تعالیم آموخته ها و اندیشه های خود می پردازد.به گفته پسرش :((درین آوان شمار مریدان مولانا بیش از ده هزار نفر می رسید که درین حلقه،درباریان و اعضای خانواده حکومت سلجوقی نیز شامل بودند.در بیست وششم جمادی الاخر 642 برحسب اتفاق مولانا با شمس الدین محمد تبریزی برمی خورد و این برخورد همان سرآغاز انقلاب بزرگ در روح و اندیشه مولاناست و همان اخگری که آتش در سوختگان عالم زد.خلوت نشینی و تبادل افکار با شمس تبریزی مولانا را از زاهد سجاده نشین به سردسته بزم باده جویان دگرگون کرد .
روزی شمس از مولانا پرسید:" غرض از مجاهدت ریاضت و تکرار و دانستن علم چیست؟مولانا گفت :روش سنت و آداب شریعت .شمس گفت : اینها همه از روی ظاهر است .مولانا گفت : ورای این چیست ؟ شمس گفت : علم آنست که به معلومی رسی .برخورد و روابط مولانا با شمس تبریزی بازتاب ناگواری بر خانواده و به ویژه بر مریدان اش بجا گذاشته،بسیاری از مریدانش از او پیوند خود را گسستند و بر او سرزنشها و نکوهشها فرستادند.شمس تبریزی چنان هنایش ژرف بر هستی معنوی مولانا بجاگذاشت که به آفرینش بزرگترین آثار ادبی _ فلسفی عرفانی جهان پرداخت و از مولانای متصوف به یک مولانای شاعر سترگ که در همه حالش شاعر بود،درست کرد.شاعری که در شعراش تصاویر به اوج بالندگی می رسد و انتخاب واژه ها و یا شیء که برای برخی از شاعران مهم است،برای او ارزش نداشت و همه چیز را شعری ساخت و روح عارفانه و حماسی خود را در کالبد اشعار می سپوخت و در سرودن شعر آهنگین خود هیچگاه زور نزده و در تصنع الفاظ،قواعد و آرایش زبان نپرداخته است و برای وانمود سازی قدرت تخیل خود زمانها و مکانهای مختلف را درهم آمیخته و حضور امروزی یا همیشگی به آن میداد.مولانا با داشتن شور و شعف و عشق بزرگ و بر اثر شناخت،ارتباط و دلبستگی به شمس تبریزی از سال 642 هـ.ق به سرایش شعر پرداخت،و با موسیقی و سماع که در شعرش بازتاب دارد،الفت ناگسستنی پیدا کرد.
مولانا از طریق سمبولها،علامات و اشارات دنیای کثرت؛ راه را بسوی تصویر بزرگ یعنی حقیقت وجود حق می گشاید که از دید عرفانی مولانا؛وحدت وجود حق با تمام جهات خدایی نه داخل در اشیاء و نه برون از آن بلکه از جهت فعل در اشیاء و از جهت ذات برون از اشیاء است .
مولانا پیوند اتصالی حق با اشیاء را به سخن خودش"بی تکیف –بی قیاس" و منزه بودن ذات حق را از هرگونه غیریت ومبراء از جهات عدمیه که اتحاد با اشیاء ندارد بیان میدارد.
مولانا با تلاش و پویایی برای رسیدن به حقیقت وجود حق،عشق را یگانه دستاویز هدف اصلی و غایت درین ره میدانست .