لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
زندگینامه امام علی بن موسی الرضا (ع)
زندگى امام ابو الحسن على الرضا ابن موسى الکاظم ابن جعفر الصادق ابن محمد الباقر بن على بن حسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام هشتمین امام از ائمه اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین
امام رضا (ع) در روز جمعه، یا پنجشنبه 11 ذى حجه یا ذى قعده یا ربیع الاول سال 153 یا 148 هجرى در شهر مدینه پا به دنیا گذاشت. بنابراین تولد آن حضرت مصادف با سال وفات امام صادق (ع) بوده یا پنجسال پس از درگذشت آن حضرت رخ داده است. همچنین وفات آن حضرت در روز جمعه یا دوشنبه آخر صفر یا 17 یا 21 ماه مبارک رمضان یا 18 جمادى الاولى یا 23 ذى قعده یا آخر همین ماه در سال 203 یا 206 یا 202 هجرى اتفاق افتاده است. شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا گوید قول صحیح آن است که امام رضا (ع) در 21 ماه رمضان، در روز جمعه سال 203 هجرى درگذشته است. وفات آن حضرت در سال 203 در طوس و در یکى از روستاهاى نوقان به نام سناآباد اتفاق افتاد.
با تاریخهاى مختلفى که نقل شد، عمر آن حضرت 48 یا 47 یا 50 یا 51 سال و 49 یا 79 روز یا 9 ماه یا 6 ماه و 10 روز بوده است. اما برخى که سن آن حضرت را 55 یا 52 یا 49 سال دانستهاند، سخنشان با هیچ یک از اقوال و روایات، منطبق نیست و ظاهرا تسامح آنان از اینجا نشات گرفته که سال ناقص را به عنوان یکسال کامل حساب کردهاند. از جمله این اقوال شگفت آور سخن شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا است که گفته است: میلاد امام رضا (ع) در 11 ربیع الاول سال 153 و وفات وى در 21 رمضان سال 203 بوده و با این حساب آن حضرت 49 سال و شش ماه در این جهان زیسته است. مطابق آنچه صدوق نقل کرده، عمر آن حضرت پنجاه سال و شش ماه و ده روز مىشود و منشا این اشتباه را باید عدم دقت در جمع و تفریق اعداد دانستشیخ مفید نیز مرتکب این اشتباه شده است و ما در حواشیهاى خود بر کتاب المجالس السنیه متذکر این خطا شدهایم.
بنابر گفته مولف مطالب السؤول، امام رضا (ع) 24 سال و چند ماه و بنابر قول ابن خشاب 24 سال و 10 ماه از عمر خویش را با پدرش به سر برد. لکن مطابق آنچه گفته شد، عمر آن حضرت در روز وفات پدرش 35 سال یا 29 سال و دو ماه بوده و پس از درگذشت پدرش چنانکه در مطالب السؤول نیز آمده، 25 سال زیسته است و نیز مطابق آنچه قبلا گفته شد آن حضرت پس از پدرش بیستسال در جهان زندگى کرد. چنانکه شیخ مفید نیز در ارشاد همین قول را گفته است. برخى نیز این مدت را بیستسال و دو ماه، یا یستسال و نه ماه، یا بیستسال و چهار ماه، یا بیست و یکسال و 11 ماه، ذکر کردهاند که این مدت، روزگار امامت و خلافت آن حضرت به شمار است. در طول این مدت آن حضرت دنباله حکومت هارون رشید را که ده سال و بیست و پنج روز بود درک کرد. سپس امین از سلطنتخلع شد و عمویش ابراهیم بن مهدى براى مدت بیست و چهار روز به سلطنت نشست. آنگاه دوباره امین بر او خروج کرد و براى وى از مردم بیعت گرفته شد و یکسال و هفت ماه حکومت کرد ولى به دست طاهر بن حسین کشته شد. سپس عبد الله بن هارون، مامون، به خلافت تکیه زد و بیستسال حکومت کرد. امام رضا (ع) پس از گذشت پنجیا هشتسال از خلافت مامون به شهادت رسید.
مادر امام رضا (ع)
در مطالب السؤول گفته شده است که: مادر آن حضرت کنیزى بود. که خیزران مرسى نام داشت. برخى نام وى را شقراء نوبیه، ذکر کردهاند که اروى، اسم او و شقراء لقب وى بوده است. طبرسى در اعلام الورى گوید: مادرش کنیزى بود به نام نجمه که به وى ام البنین مىگفتند. برخى نام مادر آن حضرت را سکن نوبیه و تکتم، نیز گفتهاند. حاکم ابو على گوید: از جمله شواهدى که دلالت دارد نام مادر امام رضا (ع) تکتم بود، سخن شاعرى است که در مدح آن حضرت فرموده است:
الا ان خیر الناس نفسا و والدا
و رهطا و اجدادا على المعظم (1)
اتتنا به للعلم و الحلم ثامنا
اماما یودى حجة الله تکتم (2)
ابو بکر گوید: عدهاى این شعر را به عموى ابو ابراهیم بن عباس منسوب ساختهاند و من آن را روایت نمىکنم و روایت و سماع این شعر براى من واقع نشده بنابراین نه آن را اثبات مىکنم و نه ابطال. وى همچنین گوید: تکتم از اسامى زنان عرب است و در اشعار بسیارى به کار رفته است. از جمله در این بیت:
«طاف الخیالان فزادا سقما
خیال تکنى و خیال تکتما»
فیروز آبادى نیز بر این اظهار نظر صحه گذارده و گفته است: تکنى و تکتم به صورت مجهول، هر یک از نامهاى زنان است.
کنیه امام رضا
کنیه آن حضرت را ابو الحسن و نیز ابو الحسن ثانى خواندهاند. ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین روایتى نقل کرده و مبنى بر آن که کنیه آن حضرت، ابو بکر بوده است. وى به سند خود از عیسى بن مهران از ابو صلت هروى نقل کرده است که گفت: روزى مامون از من پرسشى کرد. گفتم: ابو بکر در این باره چنین و چنان گفته است. مامون پرسید: کدام ابو بکر؟ابو بکر ما یا ابو بکر اهل سنت؟گفتم، ابو بکر ما. پس عیسى از ابو
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه السلام
مقدمه :
امام علی بن موسیالرضا علیهالسلام هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام میباشند.
ایشان در سن 35 سالگی عهدهدار مسئولیت امامت ورهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختیها و رنج بسیاری رابر امام رواداشتند و سر انجام مامون عباسی ایشان رادرسن 55 سالگی به شهادت رساند.دراین نوشته به طور خلاصه, بعضی ازابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می نماییم.
نام ،لقب و کنیه امام :
نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" میباشد. امام محمدتقی علیهالسلام امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل میفرمایند :" خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بودهاند و ایشان را برای امامت پسندیده اند و همینطور ( به خاطر خلق و خوی نیکوی امام ) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بودند".
یکی از القاب مشهور حضرت " عالم آل محمد " است . این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان میباشد.جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش, بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی براین سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش " جنبه علمی امام " آمده است. این توانایی و برتری امام, در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان میباشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات, کاملاً این مطلب روشن میگردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمیتواند سرچشمه گرفته باشد.
پدر و مادر امام :
پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام ) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادرگرامیشان " نجمه " نام داشت.
تولد امام :
حضرت رضا (علیه السلام ) در یازدهم ذیقعدهالحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که :" هنگامیکه به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمیکردم و وقتی به خواب میرفتم, صدای تسبیح و تمجید حق تعالی وذکر " لاالهالاالله " رااز شکم خود میشنیدم, اما چون بیدار میشدم دیگر صدایی بگوش نمی رسید. هنگامیکه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان میداد؛ گویی چیزی میگفت" (2).
نظیر این واقعه, هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است, از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد, در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است. (3)
زندگی امام در مدینه :
حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می پرداختنند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می نگریستند.تا قبل ازاین سفر با اینکه امام بیشترسالهای عمرش را درمدینه گذرانده بود, اما درسراسرمملکت اسلامی پِیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.
امام در گفتگویی که با مامون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می فرمایند:" همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود واگرازکوچه های شهر مدینه عبورمی کردم, عزیرتراز من کسی نبود . مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او ر ا برآورده سازم, مگر اینکه این کار را انجام می دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى نگریستند ".
امامت حضرت رضا (علیه السلام ) :
امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله وعلیه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام ) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونهای از آنها اشاره مینمائیم.
یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام ) میگوید:" ما شصت نفر بودیم که موسی بنجعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود :" آیا میدانید من کیستم ؟" گفتم:" تو آقا و بزرگ ما هستی". فرمود :" نام و لقب من را بگوئید". گفتم :" شما موسی بن جعفر بن محمد هستید ". فرمود :"
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
احادیث امام موسی کاظم
بِسْمِ اللّهِ الرًّحْمَن ِالرَّحیِمْ
وَجَدْتُ عِلْمَ النّاسِ فى أرْبَع:
أَوَّلُها أنْ تَعْرِفَ رَبَّکَ، وَالثّانِیَةُ أنْ تَعْرِفَ ما صَنَعَ بِکَ، وَالثّالِثَةُ أنْ تَعْرِفَ ما أرادَ مِنْکَ، وَالرّبِعَةُ أنْ تَعْرِفَ ما یُخْرِجُکَ عَنْ دینِکَ.
تمام علم مردم را در چهار مورد شناسائى کرده ام:
اوّلین آنها این که پروردگار و آفریدگار خود را بشناسى و نسبت به او شناخت پیدا کنى، دوّم، این که بفهمى که از براى وجود تو و نیز براى بقاء حیات تو چه کارها و تلاش هائى صورت گرفته است ، سوّم، بدانى که براى چه آفریده شده اى و منظور چه بوده است،چهارم، معرفت پیدا کنى به آن چیزهائى که سبب مى شود از دین و اعتقادات خود منحرف شوى (یعنى راه خوشبختى و بدبختى خود را بشناسى و در جامعه چشم و گوش بسته حرکت نکنى.(
ما مِنْ بَلاء یَنْزِلُ عَلى عَبْد مُؤْمِن فَیُلْهِمُهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الدُّعاءَ إِلاّ کانَ کَشْفُ ذلِکَ الْبَلاءِ وَشیکاً، وَ ما مِنْ بَلاء یَنْزِلُ عَلى عَبْد مُؤْمِن فَیُمْسِکُ عَنِ الدُّعاءِ إلاّ کانَ ذلِکَ الْبَلاءُ طَویلاً، فَإذا نَزَلَ الْبَلاءُ فَعَلَیْکُمْ بِالدُّعاءِ وَ التَّضَرُّعِ إلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.
نیست بلائى که بر مؤمن وارد شود مگر آنکه به وسیله دعا سریع بر طرف مى گردد، و چنانچه دعا نکند طولانى خواهد، پس هنگامی که مصیبت و بلائى وارد شد، به درگاه خداوند دعا و تضرّع کنید.
لَیْسَ مِنْ دَواء إلاّ وَ هُوَ یُهَیِّجُ داءً، وَ لَیْسَ شَیْءٌ فِی الْبَدَنِ أنْفَعَ مِنْ إمْسَاکِ الْیَدِ إلاّ عَمّا یَحْتاجُ إلَیْهِ.
هیچ داروئى نیست مگر آنکه در اثر عوارض جنبى آن دردى دیگر را تهییج و تحریک مى نماید، و هیچ درمانى بهتر و سودمند تر از امساک و خوددارى نیست مگر در حال نیاز و ضرورت.
رَحِمَ اللهُ عَبْداً تَفَقَّهَ، عَرَفَ النّاسَ وَلایَعْرِفُونَهُ.
خداوند متعال رحمت کند بنده اى را که در مسائل دینى تفقه و تحقیق نماید (فقیه و عالم باشد) و نسبت به مردم شناخت پیدا کند، گرچه مردم او را نشناسند و قدر و منزلت او را ندانند.
إنَّ أهْلَ الاْرْضِ مَرْحُومُونَ ما یَخافُونَ، وَ أدُّوا الاْمانَةَ، وَ عَمِلُوا بِالْحَقِّ.
اهل زمین مورد رحمت )و برکت الهى (هستند، مادامى که خوف و ترس )از گناه و معصیت داشته باشند) ، اداى امانت نمایند و حقّ را دریابند و مورد عمل قرار دهند.
بِئْسَ الْعَبْدُ یَکُونُ ذاوَجْهَیْنِ وَ ذالِسانَیْنِ.
بد شخصى است آنکه داراى دو چهره و دو زبان مى باشد، ) که در پیش رو چیزى گوید و پشت سر چیز دیگر .(
مَنِ اسْتَشارَ لَمْ یَعْدِمْ عِنْدَ الصَّوابِ مادِحاً، وَ عِنْدَالْخَطإ عاذِراً.
کسى که در امور زندگى خود )با اهل معرفت( مشورت کند، چنانچه درست و صحیح عمل کرده باشد مورد تعریف و تمجید قرار مى گیرد و اگر خطا و اشتباه کند عذرش پذیرفته است.
مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ واعِظٌ تَمَکَّنَ مِنْهُ عَدُوُّهُ ـ یعنی الشّیطان.
هر کسى عقل و تدبیرش را مورد استفاده قرار ندهد، دشمنش )یعنى، شیاطین انسى و جنّى و نیز هواهاى نفسانى) به راحتى او را مى فریبند و منحرف مى شود.
ما قُسِّمَ بَیْنَ الْعِبادِ أفْضَلُ مِنَ الْعَقْلِ، نَوْمُ الْعاقِلِ أفْضَلُ مِنْ سَهَرِالْجاهِلِ.
چیزى با فضیلت تر و بهتر از عقل، بین بندگان توزیع نشده است، (تا جائیکه) خواب عاقل (هوشمند) افضل و بهتر از شب زنده دارىِ جاهل ِبى خرد است.
لا تَدْخُلُوا الْحَمّامَ عَلَى الرّیقِ، وَ لا تَدْخُلُوهُ حَتّى تُطْعِمُوا شَیْئاً.
بعد از صبحانه، بدون فاصله حمّام نروید، همچنین سعى شود با معده خالى داخل حمام نروید، بلکه حتّى الامکان قبل از رفتن به حمّام قدرى غذا بخورید.
اِیّاکَ وَ الْمِزاحَ، فَاِنَّهُ یَذْهَبُ بِنُورِ ایمانِکَ، وَ یَسْتَخِفُّ مُرُوَّتَکَ.
بر حذر باش از شوخى و مزاح ِ(بیجا( چون که نور ایمان را از بین مى برد و جوانمردى و آبرو را سبک و بى اهمیّت مى گرداند.
اللَّحْمُ یُنْبِتُ اللَّحْمَ، وَالسَّمَکُ یُذیبُ الْجَسَدَ.
خوردن گوشت، موجب روئیدن گوشت در بدن و فربهى آن مى گردد، ولى خوردن ماهى، گوشت بدن را آب و جسم را لاغر مى گرداند.
مَنْ صَدَقَ لِسانُهُ زَکى عَمَلُهُ، وَ مَنْ حَسُنَتْ نیَّتُهُ زیدَ فى رِزْقِهِ، وَ مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِإخْوانِهِ وَ أهْلِهِ مُدَّ فى عُمْرِهِ.
هر که زبانش صادق باشد اعمالش تزکیه است، هر که فکر و نیّتش نیک باشد در روزیش توسعه خواهد بود، هر که به دوستان و آشنایانش نیکى و احسان کند، عمرش طولانى خواهد شد.
اِذا ماتَ الْمُؤْمِنُ بَکَتْ عَلَیْهِ الْمَلائِکَةُ وَ بُقاعُ الاَْرضِ.
زمانى که مؤمن بمیرد، ملائکه و ممتازترین قسمتهای زمین براى او گریه مى کنند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 29
بسم الله الرحمن الرحیم
پیشواى هفتم حضرت امام موسى بن جعفر(ع)
آن هنگام در غروبگهان که سر شاخههاى سرفراز نخل به نوازش نسیم،سر بن گوش یکدیگر مىنهند،نشید حماسهى آرام زندگانى تو را نجوا مىکنند...و پیام بیدادها که بر تو رفته است، با نسیم پیام آور،مىگزارند...
آن هنگام در بهاران که بغض مغموم و گرفتهى آسمان،مىترکد و رگبار سرشک ابر،سرازیر مىشود،این اشک اندوه پیروان ستم کشیدهى توست که به پهناى گونهى تاریخ بر تو گریستهاند...آه اى امام راستین و بزرگ!
پردههاى ستبر سرشک،ما را از دیدن حماسهى مقاومت و پایدارى و سر انجام جانسپارى تو در راه حق،باز نخواهد داشت و اگر بر تو مىگرییم،ایستاده مىگرییم تا ایستادگى تو را سپاس گفته و هم تاریخ و هستى،پیش پاى مقاوم تو،به احترام برخاسته باشیم.
پاکترین درود،از زیباترین و شجاعترین جایگاه دلمان بر تو باد...هماره تا هر گاه...روستاى ابواء (1) ، آنروز صبح (2) گویى دیگر گونه مىنمود،پرتو آفتاب نخلهاى سر بلند را تا کمر طلایى کرده و سایههاى دراز روى بامهاى گلى روستا،انداخته بود...
صداى شتران و صداى گوسفندانى که پیشاپیش چوپانان،آمادهى رفتن به صحرا بودند،بذر نشاط صبحگاهى را در دل مىکاشت و گوش را از آواى زندگى مىانباشت...
کنار روستا و روى غدیر و برکهاى که زنان از زلال آرام آن،آب بر مىداشتند،اینک نسیم نوازشگر از گذار آرام خود موج مىافکند،و چند پرستو،شتابناک و پر نشاط،از روى آن به اینسوى و آنسوى مىپریدند و هر از چند گاه،سینهى سرخ خویش را که گویى از هرم گرماى سجیل عام الفیل (3) ،هنوز داغ بود،به آب مىزدند...کمى آنسوتر،تک نخلى،چتر سبز و بلند خود را بر گورى افشانده بود و زنى در آن صبحگاه،بر آن خم شده و با حرمت و حشمتبوسه بر خاک آن مىزد و آرام آرام مىگریست...و زیر لب چیزهایى مىگفت.از کلام او،آنچه نسیم با خود مىآورد،گویى این کلمات و جملات شنیده مىشد:
-درود بر تو،آمنه!اى مادر گرامى پیامبر...خدا تو را-که چنان دور از زادگاه خویش،فرو مردى-،با رحمتخود همراه کناد...اینک،من،حمیده،عروس توام،کودکى از سلالهى فرزند تو را در شکم دارم و با دردى که از شامگاه دوشینه مىکشم،گمان مىبرم که هم امروز،این کودک خجسته را،در این روستا،و در کنار گور تو به دنیا آورم...
آه،اى بانوى بزرگ خفته در خاک،شوهرم به من فرموده است که این فرزند من،هفتمین، جانشین فرزندت پیامبر،خواهد بود...
بانوى من!از خداوند بخواهید که فرزندم را سالم به دنیا آورم...آفتاب صبح،از سر شاخههاى تنها نخل روییده بر آن گور،پائین آمده و بر خاک افتاده بود...
حمیده،سنگین و محتشم برخاست،دنبالهى تن پوش خود را که از خاک گور،غبار آلود شده بود،تکانید،یک دستش را روى شکم گذارد و به گونهیى که زنان باردار راه مىپیمایند،سنگین و با احتیاط و آرام به روستا شتافت...
ساعتى بعد،هنگامى که آفتاب،بر بلند آسمان ایستاده بود و کبوتران روستا،در چشمهى نور آن،در آسمان شفاف ابواء،بال و پر مىشستند،صداى هلهلهاى شادمانه از روستا به فضا برخاست...و خیال من از کنار برکه،مىدید که برخى زنان،از کوچههاى روستا،شتابناک و شادمانه،به اینسوى و آنسوى مىدویدند...
آه،آنک،دو زن،با همان شتاب به کنار برکه مىآیند با ظرفهاى سفالین بزرگ،تا آب بردارند...
خیال من گوش مىخواباند تا از خبر تازه،آگاه شود:-...خواهر،مىگویند،امام صادق (ع) پس از آگاهى از ولادت کودکشان فرمودهاند:
«پیشواى بعد از من،و بهترین آفریدهى خداوند ولادت یافت... (4) »
-آیا نفهمیدى که نامش را چه گذاردهاند؟
-فکر مىکنم،حتى پیش از ولادت،او را«موسى»نام نهاده بودهاند.
چشم خیال من،بى اختیار،فرا سوى برکه،در صحرا به چوپانى افتاد که بى خبر از آنچه در این روستا.رخ داده است گوسفندان را با عصاى چوپانى خویش،به پیش مىراند...
و یک لحظه،خیالم گمان برد که چوپانک،موسى است و آنجا صحراى سینا و از خیال گذشت: این موساى تازه مولود،مگر در مقابله با کدام فرعون زمان،به دنیا آمده است...؟!
امام و حکومت عباسیان
امام موسى بن جعفر الکاظم (ع) 4 ساله بودند که بساط حکومت جابرانهى امویان بر چیده شد.
سیاست عرب زدگى امویان،چپاول و زور و ستم،روشهاى ضد ایرانى حکومتشان،مردم و بویژه ایرانیان را که خواستار تجدید حکومت داد خواهانهى اسلام راستین،بویژه در ایام خلافت کوتاه حضرت على (ع) بودند،بر ضد امویان بر انگیخت و در این میانه کارگزاران سیاسى وقت،ازین گرایش مردم،خاصه ایرانیان به آل على (ع) و حکومت على وار،سوء استفاده کردند و به اسم رساندن حق به حقدار،امویان را به کمک ابو مسلم خراسانى بر انداختند اما به جاى امام ششم جعفر بن محمد الصادق (ع) ابو العباس سفاح عباسى را بر مسند خلافت و در واقع بر اریکهى سلطنت نشانیدند. (5) و بدینگونه،یک سلسلهى تازهى پادشاهى اما در لباس خلافت و جانشینى پیامبر در 132 هجرى قمرى روى کار آمد که نه تنها در ستم و دورویى و بى دینى،هیچ از امویان کم نداشتند بلکه در بسیارى از این جهات،از آنان نیز پیش افتادند.
با این تفاوت که اگر امویان دیر نپاییدند،اینان تا 656 هجرى قمرى یعنى 524 سال در بغداد، بر همین روال،بر مردم،خلافت که نه،سلطنت کردند.
بارى،پیشواى هفتم،در دورهى عمر خویش،خلافت ابو العباس سفاح،منصور دوانیقى،هادى، مهدى و هارون را با همهى ستمها و خفقان و فشار آنها،دریافتند.
براى آینهى جان امام،تنها غبار نفس اهریمنى این پلیدان جابر،کافى بود تا زنگار غم گیرد و به تیرگى اندوه نشیند تا چه رسد به اینکه،هر یک از اینان-از منصور تا هارون-ستمهاى بسیار بر پیکر و روح آن عزیز،وارد آوردند و هر چه نکردند،نتوانستند،نه آنکه نخواستند.
ابو العباس سفاح در 136 در گذشت و برادرش منصور دوانیقى بجاى او نشست،او شهر بغداد را بنا کرد و ابو مسلم را کشت و چون خلافتش پا گرفت از کشتن و حبس و زجر فرزندان على و مصادرهى اموال آنان لحظهاى نیاسود و اغلب بزرگان این خاندان و در راس همهى آنها حضرت امام صادق را از بین برد...
مردى،خونریز و سفاک و مکار و به شدت حسود و بخیلو حریص و بیوفا بود،بیوفایى او در مورد ابو مسلم که با یکعمر جان کندن او را به خلافت رسانده بود،در تاریخ ضرب المثل است.
هنگامى که پدر بزرگوار امام کاظم را شهید کرد،آنحضرت 20 ساله بود و تا سى سالگى،امام با حکومتخفقان و رعب و بیم منصور،در ستیز بود و مخفیانه،شیعیان خویش را سامان مىداد و به امور آنان رسیدگى مىفرمود.
منصور در 158 هلاک شد و حکومتبه پسرش مهدى رسید.سیاست مهدى عباسى،سیاستى مردم فریب و خدعه آمیز بود.
زندانیان سیاسى پدرش را که بیشتر شیعیان امام کاظم بودند،بجز عدهى کمى،آزاد کرد و اموال مصادره شدهى آنان را،باز پس گردانید.اما همچنان مراقب رفتار آنان مىبود و در دل بدیشان سخت دشمنى مىورزید.حتى به شاعرانى که آل على را هجو مىکردند،صلههاى گزاف مىداد،از جمله یکبار به«بشار بن برد»،هفتاد هزار درهم و به«مروان بن ابى حفص»صد هزار درهم داد.
در خرج بیت المال مسلمین و عیش و نوش و شرابخوارگى و زنبارگى،دستى سخت گشاده داشت،در ازدواج پسرش هارون،50 میلیون درهم خرج کرد (6) شهرت امام در زمان مهدى،بالا گرفت و چون ماه تمام،در آسمان فضیلت و تقوا و دانش و رهبرى مىدرخشید،مردمگروها گروه پنهانى بدو روى مىآوردند و از آن سر چشمهى فیض ازلى،عطش معنوى خویش را فرو مىنشانیدند.
کارگزاران جاسوسى مهدى،این همه را بدو گزارش کردند،بر خلافتخویش بیمناک شد، دستور داد تا امام را از مدینه به بغداد آورند و محبوس سازند.
«ابو خالد زبالهاى»نقل مىکند:«...در پى این فرمان،مامورینى که به مدینه بدنبال آنحضرت رفته بودند،هنگام بازگشت،در زباله،با آن حضرت به منزل من فرود آمدند.
امام در فرصتى کوتاه،دور از چشم مامورین،به من دستور دادند چیزهایى براى ایشان خریدارى کنم.من سخت غمگین بودم،و بدیشان عرض کردم:از اینکه سوى این سفاک مىروید،بر جان شما بیم دارم.فرمودند:مرا از او باکى نیست تو در فلان روز،فلان محل منتظر من باش.
آن گرامى به بغداد رفتند،و من با اضطراب بسیار،روز شمارى مىکردم تا روز معهود در رسید،به همان مکان که فرموده بودند شتافتم،و دلم چون سیر و سرکه مىجوشید،به کمترین صدایى،از جا مىجستم و اسپندوار بر آتش انتظار،مىسوختم.کم کم افق خونرنگ مىشد و خورشید به زندان شب مىافتاد،که ناگهان دیدم از دور شبحى هویدا شد،دلم مىخواست پرواز کنم و به سویشان بشتابم،اما بیم داشتم که ایشان نباشند و راز من بر ملا شود.
در جاى ماندم،امام نزدیک شدند،بر قاطرى سوار بودند،تا چشم روشن بین و عزیزشان به من افتاد،فرمودند:ابا خالد،شک مکن،...و ادامه دادند:
بعدها مرا دو باره به بغداد خواهند برد،و آن بار دیگر باز نخواهم گشت.و دریغا که همانگونه شد که آن بزرگ فرموده بود...» (7)
بارى در همین سفر،مهدى چون امام را به بغداد آورد و زندانى کرد،حضرت على بن ابیطالب (ع) را در خواب دید که خطاب به او این آیه را مىخوانند: فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم (8) آیا از شما انتظار مىرود که اگر حاکم گردید،در زمین فساد کنید و قطع رحم نمایید؟
ربیع مىگوید:
نیمه شب مهدى به دنبال من فرستاد و مرا احضار کرد.سختبیمناک شدم و نزدش شتافتم و دیدم آیه فهل عسیتم...را مىخواند.