لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 48
پیامبر اکرم
ولادت
شجرهنامه پیامبر
سرپرست پیامبر
دوران نوجوانی
همسران و فرزندان
علی در دامن پیامبر
بعثت حضرت محمد صلی الله علیه و آله
دعوت سرّی به اسلام
دعوت نزدیکان خود به اسلام
دعوت همگانی
هجرت به حبشه
مرگ خدیجه و ابو طالب
دعوت از مردم طائف
پیمان عقبه
هجرت پیامبر به مدینه
غزوهها
وقایع سال ششم هجرت
حوادث سال هفتم هجرت
حوادث سال هشتم هجرت
حوادث سال نهم هجرت
حوادث سال دهم هجرت
ولادت
حضرت محمد صلی الله علیه و آله در سال عام الفیل (570 میلادی) در ماه ربیع الاول دیده به جهان گشود. مورخان و دانشمندان شیعی ولادت رسول گرامی اسلام را در صبح جمعه روز هفدهم ربیع الاول و اکثر علمای اهل سنت ، دوازدهم همان ماه می دانند .
شجرهنامه پیامبر
پدر بزرگوار رسول خدا عبدالله ،پسر عبدالمطلب ،و مادر ارجمندش آمنه دختر وهب است. اجداد او عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لؤی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان، همگی موحد و از مردان نیک روزگار خویش بودهاند.
سرپرست پیامبر
حضرت محمد صلی الله علیه و آله، هنوز به دنیا نیامده بود (یا در گهواره بود) که پدرش در بازگشت از شام «سوریه» در مدینه درگذشت. از آن پس سرپرستی کودک به عبدالمطلب، بزرگ خاندان قریش ،رسید و او نیز کودک را به دایهای به نام حلیمه از قبیله بنیسعد سپرد. حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم پنج سال در قبیله بنیسعد نزد حلیمه بود و پس از آن به دامان خانواده خویش بازگشت. پس از مدتی، آمنه برای زیارت قبر همسر خویش، عبدالله، و دیدار خویشاوندان راهی مدینه شد. او در این سفر فرزند خود را نیز همراه برد، یک ماه در شهر مدینه درنگ کرد و هنگام بازگشت در محلی به نام« ابواء» از دنیا رفت. عبدالمطلب پس از درگذشت آمنه، بیش از پیش از محمد محافظت میکرد؛ هر گاه در کنار کعبه با سران قریش و پسران خویش مینشست، همین که چشمش به محمد می افتاد او را در کنار خود مینشاند و میگفت:« به خدا سوگند، او دارای منزلتی بزرگ خواهد بود.» در هشتمین بهار زندگی حضرت محمد صلی الله علیه و آله، عبدالمطلب نیز درگذشت و بنا به سفارش او ابوطالب سرپرستی حضرت وی را به عهده گرفت.
ابوطالب که مردی با ایمان، موحد و نیز از شخصیتهای برجسته قریش بود، در نگهبانی و دفاع از پیامبر از هیچ کوششی فرو گذار نکرد و در سالی که محمد دوازده ساله شد، او را همراه خود به سفر سالیانه خود برای تجارت به شام «سوریه» برد.
دراین سفر، کاروان قریش در مسیر خود در محلی به نام بصری توقف نمود. بحیرا، راهب مسیحی، که دراین مکان اقامت داشت، محمد را دید وخبر از آینده او و دین جهانگستر اوداد.. دوران نوجوانی
پیامبر صلی الله علیه و آله در بیست (یا پانزده ) سالگی همراه عموهای خود در چهارمین جنگ از جنگهای فجار شرکت کرد. این نبرد بین طایفه قریش و قبیله قبیله هوازن واقع شد. رسول خدا فرموده است: « من در این جنگ به عموهایم تیر میدادم تا آنان پرتاب کنند.» پس از پایان نبرد فجار، پیمانی به نام «حلف الفضول» بین طایفههایی از قریش بسته شد که بر اساس آن میبایست برای یاری هر مظلومی در مکه و باز گرفتن حق او از ستمکار، متحد شوند و اجازه ندهند در مکه بر کسی ستم رود. رسول خدا بیست ساله بود که در خانه عبدالله بن جدعان در این پیمان شرکت کرد و با قریشیان همپیمان گردید تا یاور ستمدیدگان باشد. آن حضرت سالها پس از حلف الفضول (پس از بعثت و هجرت ) در زمان بسط اسلام فرمود: « در سرای عبدالله بن جدعان در پیمانی شرکت کردم که اگر در اسلام هم به مانند آن دعوت میشدم اجابت میکردم و اسلام جز استحکام، چیزی بر آن نیفزوده است. » حضرت محمد در سن 35 سالگی با تدبیر خود در نصب حجرالاسود (در ماجرای تجدید بنای کعبه) مانع جنگ و نزاع بین طواپف قریش گردید.
آوازه امانتداری و راستگفتاری محمد صلی الله علیه و آله باعث شد تا خدیجه، دختر خویلد، زن برجسته و ثروتمند قریش که برای تجارت، از مردان یاری میگرفت او را به همکاری دعوت نماید و آن حضرت را در قالب قراردادی برای تجارت عازم شام «سوریه» کند. رسول اکرم پس از بازگشت، سود فراوانی را که به دست آورده بود به خدیجه سپرد. خدیجه که شیفتهی حسن خلق و صفات برجسته او شده بود، به آن حضرت پیشنهاد ازدواج داد که مورد پذیرش او قرار گرفت. ازدواج رسول خدا صلی الله علیه و آله با خدیجه دو ماه و بیست
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
شهید مهدی باکری
شهید مهدی باکری در سال 1333 در شهرستان میاندوآب، در خانواده ای با ایمان به دنیا آمد. در همان دوران کودکی مادرش را از دست داد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به پایان رسانید. در سال آخر دبیرستان، همزمان با شهادت برادرش، علی، به دست نیروهای ساواک، وارد مبارزه های سیاسی شد. با وجود غم و اندوه فراوان از شهادت برادرش پس از گرفتن مدرک دیپلم، در دانشگاه تبریز قبول شد، و به ادامه تحصیل در رشته ی مهندسی مکانیک پرداخت.
در کنار تحصیل، مبارزه ی سیاسی خود را در شهر تبریز شروع کرد. در این زمان، برادر دیگرش، حمید، را وارد مبارزه های سیاسی کرد. بعد از مدتی او را برای برقراری ارتباط با سایر مبارزان به خارج از کشور فرستاد تا به افراد مبارز و انقلابی اسلحه برساند. زمانی که حضرت امام (ره) دستور دادند، سربازها سرباز خانه ها را ترک کنند، او به پیروی از فرمان امام (ره) سرباز خانه را ترک کرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، شهید مهدی باکری عضو سپاه ارومیه شد. او در سازماندهی سپاه آنجا نقش مؤثری داشت.
همزمان با خدمت در سپاه، مسئولیت شهرداری ارومیه را نیز به عهده گرفت. با شروع جنگ تحمیلی ازدواج کرد و درست روز بعد از عقد به جبهه رفت. در آنجا با تلاش زیاد فعالیت می کرد. در عملیات فتح المبین او معاونت تیپ نجف اشرف را به عهده داشت. در طول جنگ، رشادت و شهامت های زیادی از خود نشان می داد. در همین عملیات از ناحیه چشم مجروح شد. کمتر از یک ماه نگذشته بود که باز در عملیات بیت المقدس شرکت کرد. در مرحله ی دوم این عملیات از ناحیه کمر مجروح شد. در مرحله سوم با این که مجروح بود، به هدایت برادران بسیجی پرداخت. در عمیلات رمضان، فرمانده تیپ عاشورا بود. در همین عملیات در حالی که داشت با نیروهای عراقی مبارزه می کرد، مجدداً مجروح شد؛ ولی هر بار با اراده تر از قبل به جبهه باز می گشت.
شهید حاج حسین اسکندرلو
در فصل بهار، روز 12 اردیبهشت 1341 در خانواده ای مستضعف اما مذهبی و در خانه ای کوچک و استیجاری، نزدیک میدان شهدا بروجرد متولد شد. کارگر کارخانه موزائیک سازی بود و درآمد اندکی داشت.
وی تحصیلات راهنمایی را در مدرسه شیوا گذراند. به دلیل ارادت خاصی که به ائمه اطهار (ع) داشت و علاقه بسیاری که به آقا اباعبدالله داشت دسته های عزادارای را مدیریت می کرد. به پخش مخفیانه اعلامی های امام خمینی میپرداخت و در تظاهرات شرکت مستمر داشت. با پیروزی انقلاب اسلامی، به عضویت کمیته در آمد. در سن 18 سالگی به خدمت سپاه پاسداران در آمد. در شهریور 1359 با آغاز جنگ همراه گردان هفت عازم غرب کشور شد. در سال 1362 وارد لشکر 27 محمد رسول الله (ص) و مسئول یکی از گردانهای آنجا شد. در مرداد 1364 عازم مکه مکرم شد و سپس فرمانده در عملیات مهم و منحصر به فرد والفجر 8 گردید.
در روز 12 اردیبهشت سال 1365 در عملیات فکه شرکت کرد که بسیاری از افراد گردان شهید یا مجروح شدند و خود نیز بر اثر اصابت تیر مستقیم تانک به درجه رفیع شهادت نائل گشت.
نتیجه: «اگر تمام درخت های دنیا قلم شوند و تمام آب های دریاها جوهر، باز نمی تواند مقام والای شهید را بیان کنند.»
منابع:
زندگی نامه شهید مصطفی چمران، نشریات فرهنگی دانشگاه تهران
علمدار، مهدیه جنگروی
از دریا تا دریا، منیر السادات موسوی
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 58
عنوان
صفحه
ابوالحسن صبا
1
صبا با نگرشی دیگر
4
صبا به روایتی دیگر
12
شهریار و صبا
18
مصاحبه با همایون خرم درباره صبا
24
مصاحبه با فرامرز پایور درباره صبا
30
آخرین روزها
41
صبا به روایت دخترش ژاله
43
خانه صبا
47
آثار صبا
51
آثار مهم صبا از موسیقی ملی
52
تصنیف ها
53
منابع و مآخذ
57
فهرست مطالب
ابوالحسن صبا
دریغا که با صدهـوی هــوس گــذشتـیم بـر خاک بسیار کـس
کسانیکه از ما به راه انـــدرند بیایند و بــر خــاک مـا بــگذرند
بسی تیر و دیماه و اردیبهشت بیاید که ما خاک باشیم و خشت
در سال 1281 در خاندانی اهل دانش و هنر کودکی زاده شد که نامش را ابوالحسن نهادند پدر او را به رموز موسیقی آشنا کرد. در کودک ذوق هنری سرشاری نهفته بود. سه تار را نزد میرزا عبدالله و درویش خان سنتور را در محضر علی اکبر شاهی ضرب را از حاجی خان کمانچه را از حسین خان اسمعیل زاده فلوت را از اکبرخان هنگ آفرین و ویلن را از حسین خان هنگ آفرین فرا گرفت. ولی پس از طی همه این مراحل بی گمشده ای می گشت که پس از بازگشت استاد کلنل علینقی وزیری از اروپا و تاسیس مدرسه عالی موسیقی در سال 1302 مقصود خود را در سن 21 سالگی یافت و با فروتنی تام به خوشه چینی از خرمن ذوق و هنر آن استاد یگانه مشغول شد.
به زودی بهترین نوازنده مدرسه به شمار آمد و حتی یکی از کلاسها را نیز شخصا اداره می کرد. در فروردین 1306 به اتفاق وزیری وارکستر مدرسه به گیلان رفت و رئیس مدرسه صنایع ظریفه رشت شد.
و در مدت دو سال و چند ماه که در ساحل دریای مازندران بود با شنیدن نی شبانان و ترانه های روستایی گیلان توشه ای پر ارج از نواهای محلی گیلان را به دست آورد و برای اولین بار در تاریخ موسیقی ایران به گرد آوردن این ترانه ها و نواختن آنها به سبکی بسیار دلپذیر آغاز کرد.
دیلمان امیری مازندران زرد ملیجه در قفس و رقص چوبی قاسم آباد از همان آهنگهاست که می نواخت و آنها را در کتابهای ارزشمندش برای آیندگان به یادگار گذاشت.
سال 1310 به تهران آمد و خود کلاس موسیقی دائر کرد. ردیف های موسیقی را به تدریج در سه جلد کتاب نوشت و به چاپ رسانید.
وی از آن هنرمندانی بود که عمر خود را وقف جامعه کرد و آنچه می دانست نوشت و برای جویندگان هنر باقی گذاشت. شاگردان بسیار تربیت کرد که بسیاری از آنها از برجسته ترین نوازندگان این دوره اند.
آنها یادگارهای پرارزشی از استاد خود هستند که نام صبا را جاوید کرده اند.
صبا دوبار به خارج از ایران یعنی به بیروت و شام سفر کرد و صفحاتی از خود به یادگار گذاشت. از اولین روز تاسیس رادیو در اردیبهشت 1319 بارادیو همکاری داشت گاه نوازنده و گاه سرپرست ارکستر بود.
نغمات دل انگیز ویلن صبا در نوارهای بسیار گردآمده که یادگاری پربها از آن هنرمند گرامی است.
در سال 1320 استاد ویلن کلاسهای شبانه هنرستان عالی موسیقی و در 1328 استاد ویلن دبیرستان موسیقی ملی شد و در آنجا نیز شاگردان هنرمندی تربیت کرد.
صبا به همه سازها آشنا بود علاوه بر ویلن که ساز تخصصیش بود به سه تار و سنتور هم بسیار علاقه داشت. صبا مردم دوست بود چنان با دردمندانه همدردی می کرد که گویی او نیز دردی جز درد آنان نداشت. هرگز کسی را از خود آزرده نساخت. بسیار تیزبین و نکته سنج بود طبعی شوخ و بذله گو داشت مرگ صبا در سن 55 سالگی در29 آذر ماه 1336 بسیار جانگداز بود. درگذشت او برای موسیقی ملی ایران سانحه ای بس بزرگ به شمار آمد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 22
زندگی نامه
سید محمد علی جمال زاده در سال 1309 هـ . ق. برابر با سال 1270 هـ . ش. در شهر اصفهان به دنیا آمد. پدر او سید جمال الدین واعظ همدانی معروف به (اصفهانی) از خاندان بزرگ صدر در لبنان و مادر او مریم فرزند میرزا حسن باقرخان از اعیان شهر اصفهان بود.
پدر جمال زاده روحانی ای مبارز و از خطیبان و بزرگان مشروطه خواه و موسسان آزادی سیاسی در عهد مشروطه به شمار می رفت و چون همیشه در حال سخنرانی علیه شاه بود، از طرف ظل السلطان (پسر ناصرالدین شاه) حاکم وقت اصفهان، مورد آزار و اذیت قرار می گرفت و او مجبور بود در شهرهای دیگری غیر از اصفهان، به سخنرانی و بیداری مردم بپردازد و همین آوارگی ها زندگی را برای خانواده ی او دشوار کرده بود.
خانه ی جمال زاده در آن وقت ها در اصفهان در محله ی بیدآباد و نزدیک به چهار سوی علیقلی آقا بود. جمال زاده در چهار سالگی نزد زن دایی اش (آمنه بیگم) که زن باسواید بود، البا را یاد می گرفت و پس از آن به چند مکتب از جمله مکتب پسر (ملا علی اصغر) که به گفته ی خودش از حیث صورت و سیرت به (ازرق شامی) می مانست، می رود و چون از همام جلسه اول فلکه می شود خیلی زود آن جا را ترک می کند.
او دوباره به چند مکتب دیگر جهت تحصیل مراجعت می کند، اما هیچد کدام با طبع لطیف و مذاق وی خوش نمی آید. تا این که مادرش او را در (راستا بازار) بیدآباد نزد میرزاحسن صحاف می گذارد تا هم شاگردی کند و هم از او درس بیاموزد. جمال زاده بعدها در خاطرات خود می گوید: «تازه آن جا معنی خواندن و نوشتن را فهمیدم و کم و بیش دستگیرم شد که منظور از یاد گرفتن این علامت های مج معوج که به نام حروف و حرکات چون کرم های زیان کاری از اولین دوره ی کودکی به مغز و ریشه ی عمر اطفال معصوم می افتد و تا دم مرگ شیره ی جان شان را می مکند، چیست.»
دهنه ی همان بازار بیدآباد در کنتار نهر معروف به (ماری بابا حسن) واقع بود، رفتم. عمامه به سرم گذاشتند و با همه ی صغر سن به صورت طلاب علوم دینیه درآمدم. در آن زمان بیش تر از ده سال نداشتم و با وجود این اسمم را (رُجیل) که مُصَغّر رَجُل (مرد کوچک) است، گذاشته بودند.»
داستان نویسی تا قبل از جمال زاده انسجام خاصی نداشت و نویسندگان از سبک خاصی پیروی نمی کردند، به همین دلیل گاهی اوقات میان سبک های نگارشی آن ها تداخل به وجود می آمد و باید کسی پیدا می شد تا به این نا به سامانی سامان بخشیده و برایش به طور غیرمستقیم قوانینی ایجاد نموده و سکوت چندهزارساله را می شکست. البته این کار قدری جسارت می خواست، چرا که هرگونه تغییری ممکن بود خشم سنت گرایان ناآگاه و یا مغرضان آگاه را برانگیزاند.
بالاخره جمال زاده که در غرب تحصیل کرده بود و با ادبیات آن جا به خوبی آشنایی داشت، پا به میدان گذاشت. او با انتشار مجموعه داستان «یکی بود، یکی نبود» گام به عرصه ی جدیدی گذاشت.
آری، انتشار این کتب در سال 1300 هـ . ش در برلن ع8لی رغم شور و شرش، توانست نام محمدعلی جمال زاده را به عنوان پیشوای نوول یا پدر داستان نویسی برای همیشه در تاریخ ثبت نماید.
تا قبل از آن «داستان کوتاه یا به اصطلاح فرانسه (nouvelle) بسیار دیتر از رمان در ایران به وجود آمد، زیرا ترجمه ی نمونه های اروپایی این گونه آثار نیز دیرتر از رمان در ایران منتشر شده بود. شاید نخستین بار در «مجله ی بهار» بود که بعضی از نوول های اروپایی ترجمه و نشر یافت. بعد در «مجله ی دانشکده» آثار نوول نویسان فرانسوی مانند: الفونس دوده، موپاسان، توسط سعید نفیسی و رضا هنری و دیگران ترجمه شد و سپس ترجمه ی انواع آن انتشار یافت.»
«چایگین»، خاورشناس روس، در مورد جمال زاده و اثر معروف او «یکی بود، یکی نبود» چنین اورده است: «تنها با یکی بود، یکی نبود است که مکتب و سبک رئالیستی در ایران آغاز یافت و همین سبک و مکتب است که در واقع شالوده ی جدید ادبیات داستانی در ایران گردید و فقط از آن روز به بعد می توان از پیدایش نوول و قصه و رمان در ادبیات هزارساله ی ایران سخن راند...»
جمال زاده، به خصوص به عنوان نویسنده دی «یکی بود، یکی نبود» نه تنها از لحاظ تقدم تاریخی، بلکه از حیث وضوح و وزن و معنی مقام اول را دارد... باید گفت که جمال زاده نویسنده ای است که با بهترین نوول نویس های اروپا در یک ردیف است».
یکی از عواملی که سبب شد تا سبک نگارشی جمال زاده در ایران به عنوان طلیعه ای در ادب فارسی مطرح شود، توجه به ساده نویسی به شیوه ی غرب بود. این در حالی بود که در کشور ما تا آن زمان غامض نویسی حسن محسوب می شد و آن را نشانه ی فضل و فضل فروش می دانستند.
«مجموعه داستان یکی بود، یکی نبود را که عنوان خود را از فاتحه ی کلام قصه سرایان ایرانی گرفته و اولین کتابی بود که بر خلاف عادت به زبان محاوره یا معمولی نوشته شده بود، ولوله و غوغایی در ایران برپا کرد. گروهی نویسنده را به بی ذوقی و بی سلیقگی متهم کردند که فن نویسندگی را تا حد قبول و پسند عامه تنزل داده و نیز به جامعه و آداب ایرانی اهانت کرده است.»
«اهمیت جمال زاده در تاریخ ادبیات ایران بیش تر از نظر پیشروی و رهبری ادبی در داستان نویسی جدید است و این خود کار بزرگی است. مقدمه ی معروفئ او بر کتاب «یکی بود، یکی نبود» به منزله «مانیفست»، یعنی بیانه ای ادبی است که به مکتب جدید نویندگی در ایران رسمیت بخشیده است.»
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 11
زندگی نامه انیشتن
انیشتین در 14 مارس 1897 در ساعت 11:300 صبح در یک خانواده یهودی در شهر اولم در ورتمبرگ آلمان، واقع در 100 کیلومتری اشتوتگارت بدنیا آمد. پدرش هرمان انیشتین یک فروشنده بود که بعدها یک کارخانه الکتروشیمیایی را تاسیس کرد. در زمان تولد، مادر آلبرت به خاطر اینکه سر او بسیار بزرگ بود و حالتنی عجیب داشت بسیار نگران بود. هرچند که با رشد او، کم کم بزرگی سرش کمتر به چشم میآمد.یکی دیگر از مشهورترین جنبههای کودکی انیشتین این است که او خیلی دیرتر از بچههای معمولی صحبت کردن را آغاز کرد. طبق ادعای خود انیشتین، او تا سن سه سالگی حرف زدن را آغاز نکرده بود و بعد از آن هم حتی تا سنین بالاتر از نه سالگی به سختی صحبت میکرد. به دلیل پیشرفت کند کلامی انیشتین، و گرایش او به بیتوجهی به هر موضوعی که در مدرسه برایش خسته کننده بود— و در مقابل توجه صرف او به مواردی که برایش جالب بودند— باعث شده بود که برخی همچون خدمه منزل انیشتین او را کند ذهن بدانند.
او با اصرار مادرش آموزش ویولون میدید. اگرچه او از همان ابتدای کار مشق ویولون را دوست نداشت و در نهایت نیز آنرا کنار گذاشت، اما بعدها آرامش عمیق خود را در سوناتای ویلون موتسارت بدست میآورد.
وقتی انیشتین پنج ساله بود، پدرش به او یک قطبنمای جیبی نشان داد و انیشتین پی برد که در فضای خالی چیزی بر روی سوزن تاثیر میگذارد؛ او بعدها این اتفاق را یکی از تحولآمیزترین اتفاقات زندگیاش توصیف کرد. او برای تفریح مدلها و ماشین درست میکرد و از همان ابتدا توانایی ریاضیاتی بالایی از خود نشان میداد.در سال 1989، دانشجویی به نام مکس تالمود ، که به مدت شش سال پنجشنبه شبها به منزل خانواده انیشتین میآمد، انیشتین را با مهمترین متون علمی و فلسفی آشنا کرد، که از جمله آنها میتوان به «نقد خرد ناب» از کانت اشاره کرد. همچنین در اواخر دوران کودکی و اوایل دوران بزرگسالی، دو عموی او با توصیه و تهیه کتابهایی در زمینه علم، ریاضی و فلسفه، به رشد فکری او کمک میکردند.
انیشتین در دبیرستان لویتپولد ثبت نام کرد و در آنجا تحصیلات نسبتا پیشرفتهای داشت. انیشتین با مطالعه کتاب عناصر اقلیدس، که خودش آنرا «کتاب هندسه مقدس کوچک» لقب داده بود، به قدرت مسلم استدلال قیاسی پی برد.انیشتین در زمانیکه در دبیرستان بود، با مسئولان مدرسه درگیر شد و از سیستم حاکم بر مدرسه ابراز تنفر کرد، چراکه وی معتقد بود روح یادگیری و اندیشه خلاق در لابلای تلاشهایی که به یادسپاری نام گرفتهاند از بین میرود.
در سال 1894، در پی ناموفق ماندن کسبوکار هرمان خانواده انیشتین از مونیخ به پیوا- شهری در ایتالیا در نزدیکی میلان- مهاجرت کردند. در همان سال یعنی در سن 16 سالگی، او آزمایش ذهنی را که به «آیینه آلبرت انیشتین» شهرت دارد انجام داد. اوپس از خیره شدن به آیینه، آزمایش کرد که اگر با سرعت نور حرکت کند چه اتفاقی برای تصویرش خواهد افتاد؛ نتیجهگیری او مبنی بر اینکه سرعت نور مستقل از بیننده اش است، بعدها به یکی از دو فرضیه نسبیت خاص تبدیل شد.
در آزمون ورودی موسسه فدرال پلی تکنیک زوریخ-که امروزه به زوریخ شهرت دارد اگرچه امتیاز آلبرت در بخش ریاضی و علوم عالی شد، اما امتیاز پایین او در بخش ادبیات مانع از قبولی وی شد؛ پس از آن خانوادهاش او را به آرائو در سوییس فرستادند تا تحصیلاتش را در آنجا به اتمام برساند؛ پس از آن دیگر معلوم بود که آلبرت آنگونه که پدرش میخواست مهندس الکترونیک نخواهد شد. او در آنجا به مطالعه تئوری الکترومغناطیس که بسیار کم به آن پرداخته شده، مشغول شد و در سال 1896 دیپلم خود را دریافت کرد. در این مدت او در منزل خانواده پروفسور یاست وینتلر اقامت کرد و در آنجا به عنوان اولین تجربه عاشقانه، به ماری دختر این خانواده علاقمند شد. در بهار سال 1896، میلوا ماریخ صربستانی که ابتدا در دانشگاه زوریخ در رشته پزشکی اغاز به تحصیل کرده بود، پس از یک ترم به موسسه فدرال پلی تکنیک آمد تا در آنجا به عنوان تنها زن در آن سال، در رشتهای که انیشتین درس میخواند تحصیلات خود را ادامه دهد. در طی سالهای بعد رابطه ماریخ با انیشتین به یک رابطه عاشقانه تبدیل شد، هرچند که مادر انیشتین به خاطر غیر یهودی بودن، سن بالا و نقص جسمانی ماریخ، به شدت با رابطه آنها مخالف بود.
معمای مغز انیشتن
در زمینه اسرار نبوغ انیشتن تا کنون کار های جالب توجهی انجام شده است که پاره ای از این کارها در زمان زندگی او و تعدادی در زمان بعد از مرگ او انجام گرفته است. برای مثال انجام انواع ازمایشات مربوط به علکرد الکتریکی مغز وی(به وسیله کرفتن نوار مغزی ابتدایی ) از این جمله محسوب می شوند.اما بعد از مرگ وی شخصی به نام دکتر هاروی با عمل جراحی مغز وی را از جمجمه اش خارج و در