لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 35
فهرست مطالب:
مقدمه........................................................................................................................................2
تعلیم و تعلم ............................................................................................................................7
فضیلت علم .............................................................................................................................7
ارزش علم ...............................................................................................................................14
تربیت در نهج البلاغه ..............................................................................................................18
نهج البلاغه یک کتاب تربیتى ...............................................................................................18
ابعاد اساسى شخصیت على علیه السلام .............................................................................. 19
بعد شناخت.......................................................................................................................... 20
بعد جامعیت ..........................................................................................................................20
بعد وحدت............................................................................................................................21
نکتههاى تربیتى در نهج البلاغه جنبه عقلانى در شخصیّت آدمى ........................................23
عقل و تفکر در نهج البلاغه .................................................................................................24
علم و تفکر ..........................................................................................................................27
تربیت و عادت .....................................................................................................................29
تنبیه و پاداش ......................................................................................................................30
تقوا و تربیت .......................................................................................................................31
نتیجه ...................................................................................................................................34
مقدمه:
الحمدلله رب العالمین وصلیالله علی سیدنا وحبیب قلوبنا وطبیب نفوسنامحمدصلی الله علیه وآله وآله الطاهرین ولاسیما بقیة الله فیالارضین واللعنة علی اعدائهم اجمعین الییوم الدین.
قال الله عزوجل: لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاتهویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة وان کانوا من قبل لفی ضلال مبین;
خدا بر اهل ایمان منت گذاشت که رسولی از خود آنها در میان آنان برانگیخت که بر آنهاآیات خدا را تلاوت کند و نفوس آنان را از هر نقص و آلایش پاک گرداند و به آنان احکام شریعت وحقایق حکمتبیاموزد، هر چند که قبل از آن در گمراهی آشکاری بودند.
موضوع تعلیم و تربیت «انسان» است و طراحی نظام صحیح و جامعی برای تعلیم وتربیت انسان، تنها از ناحیه وحی ممکن خواهد بود. قرآن کتاب انسان سازی و علیعلیه السلامترجمان و مبین قرآن است.
چه کسی غیر از آن حضرت میتواند مفسر کتاب خدا باشد؟ همو که اعلم به وحی وسنت و سیره نبوی و اسبق به ایمان و اقرب به پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله است.
در قسمتی از خطبه قاصعه در معرفی خود میفرماید:
من در دوران نوجوانی، بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخههای بلند درختقبیله ربیعه و مضر را درهم شکستم; شما به خوبی موقعیت مرا از نظر خویشاوندی و قرابت ومنزلت و مقام ویژه نسبتبه رسول خدا میدانید: او مرا در دامن خویش پرورش داد; من کودک بودم،او همچون فرزندش مرا در آغوش خویش میفشرد و در استراحتگاه مخصوصش جای میداد،بدنش به بدنم میچسبید و بوی پاکیزه او را استشمام میکردم; غذا را میجوید و در دهانممیگذاشت. هرگز دروغی در گفتارم نیافت و اشتباهی در کردارم پیدا ننمود ... .
من همچون سایهای به دنبال آن حضرت حرکت میکردم و او هر روز نکته تازهایاز اخلاق نیک برای من آشکار میساخت و مرا فرمان میداد که به او اقتدا کنم. مدتی از سال،مجاور کوه حرا میشد، تنها من او را مشاهده میکردم و کسی جز من او را نمیدید. در آن روزغیر از خانه رسول خدا، خانهای که اسلام در آن راه یافته باشد وجود نداشت. تنها خانهآن حضرت بود که او و خدیجه و من نفر سوم آنها اسلام را پذیرفته بودیم. من نور وحی و رسالت رامیدیدم و نسیم نبوت را استشمام میکردم. به هنگام نزول وحی بر رسول خدا، صدای نالهایرا شنیدم; از آن حضرت پرسیدم: این ناله چیست؟ فرمود: این شیطان است که از پرستش خویشمایوس گردیده; تو آنچه را که من میشنوم میشنوی و آنچه را میبینم میبینی، تنها فرق میانمن و تو این است که تو پیغمبر نیستی، بلکه وزیر منی و بر طریق و جاده خیر قرار داری; من هموارهبا او بودم ...
در جای دیگر میفرماید:
یا کمیل ان رسول اللهصلی الله علیه وآله ادبه الله وهو ادبنی وانا اؤدب المؤمنین و اورث ادب المکرمین;
ای کمیل! پیغمبر اکرمصلی الله علیه وآله را خدا تربیت کرد و آن حضرت مرا تربیت نمود و من نیز اهل ایمانرا تربیت نموده و آداب پسندیده را به آنها یاد میدهم.
پس در وادی حیرت و سرگردانی انسانها بین مذاهب و مکاتب گوناگون، گوش جان بهفرمان مطاع مبارکش میسپاریم که فرمود:
فاستمعوا من ربانیکم واحضروه قلوبکم واستیقظوا ان هتف بکم;
به سخن مرد خدا و مربی الهی خویش گوش فرا دهید و دلهای خود را در پیشگاه او حاضرسازید و هنگامی که به خاطر احساس خطر فریاد میکشد، بیدار شوید.
برای بررسی صحیح و مفید مبحث «تعلیم و تربیت»، از دریای بیکران معارف الهینهجالبلاغه بهرهمند خواهیم گشت و گرچه غور در این بحر عظیم و استخراج مرواریدهایدرخشان آن غواص ماهری را باید، لکن:
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 26 صفحه
قسمتی از متن .doc :
آزادى دینى در نهج‿البلاغه
آزادى چیست؟آزادى در مکاتب مختلف بنا بر نوع انسان?شناسى و جهان بینى آن مکتب تعاریف گوناگونى دارد. مکاتب مختلف گاه آزادى را مطلق فرض کرده?اند و گاه انسان را فاقد هرگونه آزادى معرفى مى کنند. بدون تردید اسلام به منزله یک مکتب حیات?بخش، که ضامن سعادت دنیا و آخرت پیروان خویش است، نمى تواند درباب «آزادى» و حدود آن سخنى نگفته باشد.براى یافتن جایگاه آزادى در این نظام فکرى و سیاسى، باید مفاهیمى وابسته به این مفهوم را مورد توجه قرار دهیم؛ چرا که غفلت از این کلى نگرى و شمول?نگرى موجب درک نادرست این مقوله مهم و حیاتى خواهد شد.بهترین روش جوابگویى به سؤالهایى که در مورد آزادى مى شود مراجعه به منابع مهم اسلامى بخصوص کتاب نورانى نهج?البلاغه مى باشد.اثبات آزادى انساندر ابتداى مبحث، به بررسى نوع آفرینش انسان از دیدگاه حضرت على علیه?السلام مى پردازیم و مى خواهیم به این سؤال پاسخ دهیم که خداوند مبناى آفرینش انسان را چه قرار داده است؟ آیا او را موجودى آزاد آفریده یا موجودى مجبور؟ اگر آزاد است، این آزادى محدود است یا غیر محدود؟حضرت در خطبه اول نهج البلاغه اینگونه بیان مى کنند: ثم أسکن سبحانه ادم دارا أرغدَ فیها عیشتهف، و امن فیها معلّقهف...؛ «خداوند متعال آدم را در مکانى که وسایل عیش و آزادیش فراهم بود، جاى داد و جایگاه او را ایمن گردانید...»۱در این خطبه، حضرت داستان آفرینش انسان را بیان مى کند. انسان در داخل بهشت آزاد آفریده شد و خداوند به او فرمود که در این بهشت آزاد هستى، تمام وسایل راحتى و آزادى براى زندگى تو فراهم است؛ سپس خداوند مى فرماید: اى آدم و حوا! شما آزادید تا از تمام نعمتهایى که در بهشت برایتان نهاده?ام استفاده کنید؛ ولى هرگز به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد. پس خداوند عل?یرغم تمام آزادیهایى که در اختیار انسان قرار داده بود، محدوده?اى براى او قرار داد که از آن محدوده جلوتر نمى توانستند بروند؛ و آن بدین معنى است که انسان در بهشت آزاد مطلق آفریده نشد، و خداوند حدودى براى او قرار داد که از آن تجاوز نکند.بنابراین مى توان اینطور نتیجه گرفت که وقتى آزادى انسان در بهشت محدود بوده، آزادى او در دنیا محدودتر خواهد بود. اصل آفرینش انسان مبناى آزادى است. آزادى نیز محدود به حدود و قیودى دارد که رعایت آن بر انسان واجب است. و سرپیچى از آن به ضرر وجود انسان خواهد بود.پس انسانى که اصل آفرینش او بر اساس آزادى است، بنابر دلایلى پس از هبوط به این کره خاکى نیز آزاد است؛ ولى نه آزادى مطلق بلکه آزادى محدود.انّ اللّه سبحانه أمر عباده تخییرا، و نهاهم تحذیرا، و کلّف یسیرا، و کم یکلّف عسیرا و أعطى على القلیل کثیرا و لم یعص مغلوبا، و لم یطع مکرها.... ؛ «خداوند سبحان بندگانش را امر کرده به اختیار، و نهى فرموده با بیم و ترس (از عذاب)، و تکلیف کرده به آسان و دستور نداده به کار دشوار، او کردار اندک را پاداش بسیار عطا فرموده و او را نافرمانى نکرده?اند از جهت اینکه مغلوب شده باشد و فرمانش را نبرده?اند از جهت اینکه مجبور کرده باشد...»۲امر و نهى بندگان نشانه اختیار و آزادى آنهاست؛ بدین معنى که به انسانها حق انتخاب داده شده است.همچنین حضرت بیان مى کنند که خداوند کارهاى آسان را براى آنها قرار داده تا خود با میل و رغبت به سوى آن بروند و نه با اجبار؛ زیرا اگر وظایف انسان از حدّ طاقت و قدرت او خارج بود، بسیارى از انسانها با میل و رغبت، فرامین الهى را انجام نمى دادند و فقط بر اساس قوانین، وظایف خود را انجام مى دادند.و بالاخره نکته دیگرى که از سخن حضرت استنباط مى شود و نشانه آزاد بودن فرد است، پاداش و جزاى اخروى است؛ این مطلب خود نشانگر آن است که انسان آزاد است که عمل نیکى را انجام دهد و در قبال آن پاداش بگیرد و یا اینکه از آن سرباز زند و مجازات شود. چون هیچگاه انسان را بخاطر کارى که مجبور بوده و آن را انجام داده پاداش نمى دهند و یا به سبب عدم انجام آن، او را مجازات نمى کنند؛ پاداش و جزا زمانى معنا مى یابد که انسان آزاد باشد از بین دو راه، راه صحیح را انتخاب کند تا مستحق پاداش شود و یا راه خطا را انتخاب کند تا مستحق جزا شود.حضرت در نامه?اى به مالک اشتر مى فرمایند: أمره بتقوى الله... و أمره أن یکسر نفسه عند الشهوات... ؛ «امر مى نماید او را به پرهیزکارى و ترس از خدا... و او را امر مى فرماید که نفس خود را هنگام شهوات و خواهشها فرو نشاند»۳فاجتنب ما تفکر أمثاله، و بتذل نفسک فیما افترض الله علیک...؛ «دورى کن از کارى که نظایر آن را نپسندى، و نفس خود را به آنچه خدا به تو واجب گردانیده وادار به امید پاداش و ترس از کیفرش...»۴حدود آزادىبدیهى است که انسان در عین آزادى، براى ساختن اندامهاى روانى خویش و تبدیل محیط طبیعى به?صورت مطلوب خود و فراهم کردن آینده مطلوبش، محدودیتهاى فراوانى دارد و آزادى او، یک آزادى نسبى است، یعنى آزادى انسان در داخل یک دایره، محدود است، و در داخل همین محدودیت، مى تواند آینده?اى سعادت?بخش یا سیاه و تاریک براى خود انتخاب کند.۵آزادیهاى انسان خواسته یا ناخواسته، از چند جهت محدود مى شود؛ و او در عین اینکه نمى تواند رابطه?اش را کاملاً با این موارد قطع کند، لکن برایش این امکان وجود دارد که تا حدود زیادى به حکم نیروى عقل و علم از یک طرف و نیروى اراده و امام از سوى دیگر، تغییراتى در بعضى از این عوامل ایجاد کند و آنها را با خواسته?هاى خویش منطبق سازد و خود، مالک سرنوشت خویش گردد.۶از جمله عواملى که آزادى فرد را محدود مى کند و انسان مى تواند تا حدّى خود را از قید آن برهاند، عوامل اجتماعى مى باشد. حضرت در یکى از خطبه?هاى خود در مذمت مردم شهر بصره چنین مى فرماید: و المقیم بین اظهفرکفم مرتهنّ بذنبه و الشّاخص عنکم متدارک برحمة من ربّه؛ «هرکه در میان شما اقامت کرده، در گرو گناه خود بوده و کسى که از میان شما بیرون ر فته، رحمت پروردگارش را درک کرده»۷حضرت در این خطبه تأثیر عوامل اجتماعى بر روى افراد را بیان مى کند، ایشان مى فرماید: هرکس در بین اهل بصره زندگى کند، در معرض گناه خواهد بود؛ در واقع منظور حضرت از بیان این نکته این است که در آن محیط اجتماعى عواملى وجود دارد که آزادى انسان را در قبال انجام اعمال نیک محدود مى کند. انسان در چنین محیطى که شرایط براى انجام اعمال خداپسندانه فراهم نیست، تا حدودى محدود است. و در واقع در جامعه?اى که افرادش به راحتى مرتکب گناه مى شوند، صحیح زندگى کردن سخت است، ولى غیر ممکن نیست، چرا که در این جوامع، محدوده آزادى انسان تنگتر مى شود ولى از بین نمى رود.چنین موردى حتّى براى خود حضرت پیش آمده?است . ایشان در زمان خلافت سه خلیفه هرچند آزادى عمل چندانى نداشتند، و در رأس حکومت نبودند ولى هیچگاه از انجام فعالیتهاى خود باز نمى ایستادند و از گفتن حرف حق ابایى نداشتند و همیشه این موضوع را بیان مى کردند که خلافت حق مسلم ایشان است و آنها بزور آن را غصب کرده?اند. حضرت از همان اندک آزادى بیانى که داشتند، نهایت استفاده
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
اخلاق در نهج البلاغه
آیت الله مشکینى سپاس خداى عظیم را که به ما وجود، عنایت کرد و نعمت عقل و خرد، مرحمت فرمود. سپاس او را که به ما نعمت ایمان داد. و درود ما به روان انبیاء بزرگ الهى، رابطین بین الله و مخلوق. و درود به روان پاک شهداى تاریخ، از اولین شهید تا شهداى امروز و این ساعت. درود به رهبر کبیر انقلاب و درود بر ملت شریف ایران. سخن گفتن در اطراف کتابى مانند نهج البلاغه انسانى عظیم، همانند امیر المؤمنین على (ع)، خاصه براى فردى مثل بنده، کار مشکلى است. لکن براى این که فتخار حضور در جلسه منتسب به آن مولا را داشته باشم، حاضر شدم. موضوع صحبت ما «اخلاق در نهج البلاغه» است. این جمله بدین معناست که بگوییم این کتاب شریف یا صاحب این کتاب راجع به «اخلاق» و «علم اخلاق» چه نظرى دارد، و آیا در این کتاب، راجع به «اخلاق» صحبتى شده است یا نه، و این کتاب توجه به علم «اخلاق» دارد یا نه و اگر این کتاب ناظر به «اخلاق» است، در چه حدودى راجع به این علم یا این موضوع سخن گفته است. تشخیص این معنا که این کتاب، در باره «اخلاق» چه گفته، ابتداء توقف دارد به این که معناى اخلاق را به نحو اجمال تصور کنیم، و از این تصور، تصدیق این معنا که این کتاب در باره «اخلاق» چه نظر دارد، روشن مىشود. اخلاق، جمع «خلق» است. روان انسان، حالات و ملکاتى دارد و اخلاقعبارت از «ملکات روان» است. تشخیص اخلاق، توقف دارد به این که سه موضوع را انسان تصور کند: «روان»، «اخلاق» و «غرض». «روان» انسان، عبارت است از روح انسانى. ابتدا باید به نحو اجمال، سخنى از روان گفته شود و سپس از مفهوم اخلاق که عارض بر «روان» است و آن گاه در این که این عوارض بر این موضوع چه نتایجى دارد. این سه جمله را اگر بتوانم عرضه بدارم، توجه کتاب نهج البلاغه به اخلاق، روشن خواهد شد. انسان، داراى روانى است. من و شما داراى جوهرهاى هستیم غیر از جسم، به نام «روان» که در کتاب الهى و در اخبارى که به دست ما رسیده، در باب آن، سخن گفته شده است. گاهى از این جوهره، تعبیر به «روح» شده، تعبیر به «نفس» شده، تعبیر به «قلب» شده، تعبیر به «صدر» شده و تعبیر به «عقل» شده است. یعنى «روان» شما و روح شما پنج تا اسم دارد. این «روان» شما را گاهى «روح» مىگویند، به این تناسب که بدن شما را او زنده نگه داشته و او سبب حیات بدن شماست. پس او «روح» است: «لانّ الرّوح ما به الحیاة الشّیى». روان شما یک نام دیگرش «نفس» است. شما همان «روان» اید. حقیقت شما عبارت از «روان» شماست. شما آن «روان» تان هستید و آن «روان» شمایید. نفس عبارت از حقیقت شیء است. حقیقت شما همان «روان» شما است. و وقتى که آن حقیقت پیدا شد، شما پیدا شدهاید و تا آن حقیقت باقى است، شما باقى خواهید بود. فلذا روان شما گر چه ازلى نیست ولى ابدى هست، ازلى نیست، یعنى از اوّل آن وقتى که خدا هست، روان شما نیست. خداوند روان شما را خلق کرده است، روان شما حادث است، اما همین روان شما ابدى و همیشگى است: خُلِقْتُم لِلْبَقاء وَ لا لِلْفَناء. اى بشر خیال نکن که براى مرگ آفریده شدهاى تو براى بقا و جاودانگى آفریده شدهاى. این شما که همیشه هستید، آن روان شماست و الّا این بدن، این لباس چند روزه روان، این لباس را خواهید کند و از این جهان به جهان دیگر خواهید رفت. آن روان را «نفس» مىگویند، زیرا که شما آنید و آن، عین شماست. این روان را «قلب» نیز مىگویند. یکى از نامهاى روان شما قلب است، زیرا حرکت شما، سکون شما، قلب و انقلاب شما، و تمام حرکتهاى شما معلول آن است. پس اوست که مقلب است، اوست که سرتا پا حرکت است. نام روانتان بدین مناسبت «قلب» است. یکى از نامهاى شما و روان شما «صدر» است، زیرا در حقیقت آن است که در میان سینه شما است، در اینجا، اسم ظرف بر مظروف اطلاق شده است. یکى از نامهاى روان شما «عقل» است. «عقل» به معناى قوّه آمده است، ولى در اینجا به معناى مدرک است. یعنى وقتى شما درک مىکنید، مىفهمید، قدرت فهم دارید، کلیات را درک مىکند، آن روان شماست که درک مىکند. بنا بر این شما جوهرهاى دارید به نام روان، به نام روح، به نام نفس، به نام قلب، به نام صدر و به نام عقل. آن جوهره اوصافى دارد. تا حال یک بعد از سه بعد اخلاق، عرض شد. اما این روان شما، بر طبق تحقیق علماى اخلاق، داراى اوصاف و حالات و ملکاتى است. یعنى روان شما چنان است که حالتى و صفتى به سادگى عارض آن مىشود و بزودى از بین مىرود. مثل این که از کسى خوشتان مىآید، ساعت دیگر از او بدتان مىآید. حبّ و بغض از حالات روان شماست. برخى از اوصاف روان شما، به نام «حالات» خوانده مىشود. اما برخى دیگر «ملکات» است، یعنى همیشه هست. به این زودى پیدا نمىشود و بزودى هم زایل نمىشود. این اوصاف پایدار را «ملکات» مىگویند. شما روحتان داراى «ملکه» یعنى عوارض دائمى است. این ملکات انسانى است که «اخلاق» نامیده مىشود. علما در باره این ملکات، سخنها گفتهاند، و ملکات روانى انسان را به چندین قسم، تقسیم کردهاند. بعضى از ملکات شما «موروثى» و بعضى «اکتسابى» است. امام صادق مىفرماید: «فمنه موروثى و منه کسبى». این ملکات، برخى طبیعى و فطرى شماست و خداوند این خاصیت و خوى و ملکه را در روان شما قرار داده است. بعضى از صفات شما کسبى است، زحمت مىکشید، فعالیت مىکنید تا این صفت روانى را پیدا مىکنید. قسم دیگر از ملکات، رذائل و فضائل است. برخى از ملکات شما عبارت از فضائل نفس شماست، جمال روح شماست. زیبائى قیافه روان شما عبارت از فضائلاخلاقى است. برخى از ملکات، رذائل است، صفتهاى زشت است، قیافه کریه روح است. بحث «اخلاق» عبارت از بحث در همین ملکات است.آیا انسان مىتواند اخلاق فاضله را تحصیل کند، ملکات پسندیده را پیدا کند و آیا مىتواند ملکات زشت را از خودش دور کند انسان کامل، انسانى است که بکوشد و در خود، ملکات فاضله را ایجاد کند. و آن را که بنحو طبیعى موجود است، تقویت کند. و انسان کامل، انسانى است که بکوشد و آن رذائل را در خود تضعیف کند و تا مىتواند از بین ببرد. وقتى که انسان کوشید و به آنجا رسید هر چه ملکه فاضله بود بدست آورد، و هر چه رذائل بود از خود دور کرد، آن جاست که یک انسان ملکوتى مىشود و مصداق: «خلیفة اللَّه فى الأرض» مىشود انسان مسجود ملائکه مىشود، انسان آسمانى مىشود، انسانى مىشود که در مراحل انسانیت تکامل پیدا کرده است. همین مکارم اخلاق است که اگر انسان بکوشد و آن را کسب کند، مصداق بیان پیامبر بزرگ (ص) مىشود که مىفرماید: «بعثت لأتمّم مکارم الاخلاق»: من براى این برانگیخته شدم و انبیاء براى این معنا به سوى بشر فرستاده شدند که روان آنها را در اخلاق، تکامل بخشند، ملکات آنها را ملکات فاضله کنند، رذائل را از وجودشان دور کنند، تا آنجا که آنان خلیفه الهى گردند. تصور نشود، تنها جانشین الله، جدّ اعلاى ما، حضرت آدم بود، همه ما جانشین الله مىتوانیم باشیم، همه ما خلیفة الله مىتوانیم بشویم. مگر روایت به ما نمىگوید: «تخلّقوا باخلاق اللّه و تأدّبوا باداب اللّه.» اى انسان تو والاتر از این هستى که در این دنیا، در این جهان پست بمانى و علاقهمند به دنیا گردى. تو باید پرواز کنى، متخلق به اخلاق الهى بشوى. بالجمله، بعد دوم اخلاق، عبارت از تشخیص
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 19
*(دنیا و آخرت)*
در باب دنیا
خطبه : 28
متن عربی:
و من خطبة له ع و هو فصل من الخطبة التی أولها الحمدللّه غیر مقنوط من رحمته و فیه أحد عشر تنبیها أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلدُّنْیَا أَدْبَرَتْ وَ آذَنَتْ بِوَدَاعٍ وَ إِنَّ اَلْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ أَشْرَفَتْ بِاطِّلاَعٍ أَلاَ وَ إِنَّ اَلْیَوْمَ اَلْمِضْمَارَ وَ غَداً اَلسِّبَاقَ وَ اَلسَّبَقَةُ اَلْجَنَّةُ وَ اَلْغَایَةُ اَلنَّارُ أَ فَلاَ تَائِبٌ مِنْ خَطِیئَتِهِ قَبْلَ مَنِیَّتِهِ أَ لاَ عَامِلٌ لِنَفْسِهِ قَبْلَ یَوْمِ بُؤْسِهِ أَلاَ وَ إِنَّکُمْ فِی أَیَّامِ أَمَلٍ مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ فَمَنْ عَمِلَ فِی أَیَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ فَقَدْ نَفَعَهُ عَمَلُهُ وَ لَمْ یَضْرُرْهُ أَجَلُهُ وَ مَنْ قَصَّرَ فِی أَیَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ فَقَدْ خَسِرَ عَمَلُهُ وَ ضَرَّهُ أَجَلُهُ أَلاَ فَاعْمَلُوا فِی اَلرَّغْبَةِ کَمَا تَعْمَلُونَ فِی اَلرَّهْبَةِ أَلاَ وَ إِنِّی لَمْ أَرَ کَالْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا وَ لاَ کَالنَّارِ نَامَ هَارِبُهَا أَلاَ وَ إِنَّهُ مَنْ لاَ یَنْفَعُهُ اَلْحَقُّ یَضُرُّهُ اَلْبَاطِلُ وَ مَنْ لاَ یَسْتَقِیمُ بِهِ اَلْهُدَى یَجُرُّ بِهِ اَلضَّلاَلُ إِلَى اَلرَّدَى أَلاَ وَ إِنَّکُمْ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ دُلِلْتُمْ عَلَى اَلزَّادِ وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اِثْنَتَانِ اِتِّبَاعُ اَلْهَوَى وَ طُولُ اَلْأَمَلِ فَتَزَوَّدُوا فِی اَلدُّنْیَا مِنَ اَلدُّنْیَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَکُمْ غَداً قال السید الشریف رضی الله عنه و أقول إنه لو کان کلام یأخذ بالأعناق إلى الزهد فی الدنیا و یضطر إلى عمل الآخرة لکان هذا الکلام و کفى به قاطعا لعلائق الآمال و قادحا زناد الاتعاظ و الازدجار و من أعجبه قوله ع ألا و إن الیوم المضمار و غدا السباق و السبقة الجنة و الغایة النار فإن فیه مع فخامة اللفظ و عظم قدر المعنى و صادق التمثیل و واقع التشبیه سرا عجیبا و معنى لطیفا و هو قوله ع و السبقة الجنة و الغایة النار فخالف بین اللفظین لاختلاف المعنیین و لم یقل السبقة النار کما قال السبقة الجنة لأن الاستباق إنما یکون إلى أمر محبوب و غرض مطلوب و هذه صفة الجنة و لیس هذا المعنى موجودا فی النار نعوذ بالله منها فلم یجز أن یقول و السبقة النار بل قال و الغایة النار لأن الغایة قد ینتهی إلیها من لا یسره الانتهاء إلیها و من یسره ذلک فصلح أن یعبر بها عن الأمرین معا فهی فی هذا الموضع کالمصیر و المآل قال الله تعالى قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى اَلنَّارِ و لا یجوز فی هذا الموضع أن یقال سبْقتکم بسکون الباء إلى النار فتأمل ذلک فباطنه عجیب و غوره بعید لطیف و کذلک أکثر کلامه ع و فی بعض النسخ و قد جاء فی روایة أخرى و السُّبْقة الجنة بضم السین و السبقة عندهم اسم لما یجعل للسابق إذا سبق من مال أو عرض و المعنیان متقاربان لأن ذلک لا یکون جزاء على فعل الأمر المذموم و إنما یکون جزاء على فعل الأمر المحمود
ترجمه:
اما بعد . دنیا روى در رفتن دارد و بانگ وداع برداشته و آخرت روى درآمدن دارد و بناگاه ، رخ مىنماید . بدانید ، که امروز ، روز به تن و توش آوردن اسبان است و فردا روز مسابقه . هر که پیش افتد ، بهشت جایزه اوست و هر که واپس ماند ، آتش جایگاه او . آیا کسى نیست ، که پیش از آنکه مرگش در رسد ، از خطاى خود توبه کند ؟ آیا کسى نیست ، که پیش از بدحالى و شوربختى ، براى خویش کارى کند ؟ بدانید که شما در این روزهاى عمر غرق امیدها و آرزوهایید و ، حال آنکه ، مرگ پشت سر شما کمین کرده است . هر کس در این روزها ، پیش از رسیدن مرگش براى خود کارى کند ،
کارش بدو سود رساند و مرگش زیان نرساند و هر که ، در این روزها ، قصور ورزد و براى خود کارى نکند ، کارش سود ندهد و مرگش زیان رساند .
به هنگام امن و آسایش چنان به کار خدا پردازید که در روزگاران بیم و وحشت مىپردازید . بدانید که من مانند بهشت چیزى را ندیدهام که جوینده آن به غفلت خفته باشد و مانند دوزخ چیزى را ندیدهام که گریزنده از آن ، به جاى گریختن و رهانیدن خویش به خواب راحت فرو رفته باشد . بدانید ، هرکس که از حق سود نجوید ، باطل به او زیان رساند و کسى که به هدایت ، استقامت نپذیرد ، ضلالت به هلاکتش کشاند .
بدانید ، که باید بار سفر بندید و شما را گفتهاند که رهتوشهتان چیست و در کجاست .
بر شما از دو چیز مىترسم ، که مبادا به دام آنها افتید . یکى در پى خواهش دل رفتن و دیگر آرزوى دراز باطل در سر پختن . در این جهان ، از همین جهان توشه برگیرید ، تا فردا در آن سراى خویشتن از عقوبت برهانید .
من مىگویم : اگر سخنى توان یافت که مردم را به زهد و پرهیز در دنیا بکشد و آنان را به عمل براى آخرت وادارد همین سخن است و بس . این سخن پیوند مردم را با آمال و آرزوهایشان مىبرد و در آنها چراغ موعظت و خوددارى از معاصى را مىافروزد . شگفتترین جملههاى آن آنجاست که آن حضرت ( ع ) مىگوید : الا و ان الیوم المضمار و غدا السباق و السبقة الجنة و الغایة النار . در این عبارت با وجود فخامت در لفظ و عظمت قدر در معنى و صدق تمثیل و تشبیه حقیقى ، رازى شگرف نهفته است و معنیى لطیف . بویژه ، این عبارت : « السبقة الجنة و الغایة النّار » . در اینجا ، میان دو لفظ « السبقة و الغایة » هم در معنى اختلاف است و هم در لفظ . نگفت : « السبقة النار » و گفت : « السبقة الجنة » . زیرا مسابقت و پیشى گرفتن بر یکدیگر براى امور محبوب و هدفهاى مطلوب است و این محبوبیت و مطلوبیت ، صفت بهشت است و اینگونه معانى در دوزخ ، که از آن به خدا پناه مىبریم وجود ندارد . و گفت : « الغایة النّار » . زیرا غایت گاه باشد براى کسى ، که سیرش بدان منتهى مىشود ، مسرورکننده نباشد گاه مسرورکننده باشد ، در اینگونه مواقع ، « مصیر » و « مآل » به کار مىبرند . خداى تعالى مىفرماید : « تمتّعوا مصیرکم الى النّار » در اینجا نمىتوان گفت : « سبقکم ( به سکون باء ) الى النار » .
در این بیندیش ، که سخنى است با معنى عجیب و ژرف . بیشتر کلام على ( ع ) از این قبیل است . در بعضى روایات آمده است : « السبقة الجنة » به ضم سین . سبقه ، در نزد ایشان چیزى است که به برنده مسابقه مىدهند . مانند مال یا چیزى دیگر . این دو معنى به هم نزدیکاند ،
زیرا جایزه را به کسى نمىدهند که مرتکب کار نکوهیدهاى شده باشد بلکه به کسى مىدهند که کار پسندیدهاى کرده باشد .
خطبه : 36
متن عربی:
و من خطبة له ع فی تخویف أهل النهروان
فَأَنَا نَذِیرٌ لَکُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَى بِأَثْنَاءِ هَذَا اَلنَّهَرِ وَ بِأَهْضَامِ هَذَا اَلْغَائِطِ عَلَى غَیْرِ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لاَ سُلْطَانٍ مُبِینٍ مَعَکُمْ قَدْ طَوَّحَتْ بِکُمُ اَلدَّارُ وَ اِحْتَبَلَکُمُ اَلْمِقْدَارُ وَ قَدْ کُنْتُ نَهَیْتُکُمْ عَنْ هَذِهِ اَلْحُکُومَةِ فَأَبَیْتُمْ عَلَیَّ إِبَاءَ اَلْمُنَابِذِینَ حَتَّى صَرَفْتُ رَأْیِی إِلَى هَوَاکُمْ وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ اَلْهَامِ سُفَهَاءُ اَلْأَحْلاَمِ وَ لَمْ آتِ لاَ أَبَا لَکُمْ بُجْراً وَ لاَ أَرَدْتُ لَکُمْ ضُرّاً
ترجمه:
خطبهاى از آن حضرت ( ع ) در بیمدادن نهروانیان
من شما را مىترسانم ، از آنگاه که کشته در کنار این رود ، یا در پست و بلند این بیابان به خاک افتاده باشید ، بدون آنکه ، نزد پروردگار خود حجتى یا دلیلى روشن داشته باشید . این دنیاى ناپایدار به ورطه هلاکتان افکند و قضاى الهى شما را به دام خود کشید . بسا شما را از « حکمیت »
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
خطبه های نهج البلاغه
طرق الوقایه من الفتن
ایها الناس، شقوا امواج الفتن بسفن النجاه، و عرجوا عن طریق المنافره، و ضعوا تیجان المفاخره. افلح من نهض بجناح، او استسلم فاراح. هذا ماء آجن، و لقمه یغص بها آکلها . و مجتنی الثمره لغیر وقت ایناعها کالزارع بغیر ارضه.
حکمه السکوت
فان اقل یقولوا : حرص علی الملک، و ان اسکت یقولوا : جزع من الموت ! هیهات بعد اللتیا والتی ! والله لابن ابی طالب انس بالموت من الطفل بثدی امه، بل اندمجت علی مکنون علم لو بحت به لا ضطربتم اضطراب الارشیه فی الطوی البعیده !
راه های پرهیز از فتنه ها
ای مردم، امواج فتنه ها را با کشتی های نجات در هم بشکنید، و از راه اختلاف و پراکندگی بپرهیزید، و تاج های فخر و برتری جویی را بر زمین نهید، رستگار شد آن کس که با یاران به پا خاست، یا کناره گیری نمود و مردم را آسوده گذاشت.
این گونه زمامداری، چون آبی بد مزه، و لقمه ای گلوگیر است، و آن کس که میوه را کال و نارس بچیند، مانند کشاورزی است که در زمین دیگری بکارد.
مواقف طلحه والزبیر
و قد ارعدوا و ابرقوا، و مع هذین الامرین الفشل ؛ و لسنا نرعد حتی نوقع، و لا نسیل حتی نمطر.
شناخت طلح و زبیر ( و اصحاب جمل )
چون رعد خروشیدند و چون برق درخشیدند، اما کاری از پیش نبردند و سرانجام سست گردیدند !
ولی مااین گونه نیستیم، تا عمل نکنیم، رعد و برقی نداریم، و تا نبازیم سیل جاری نمی سازیم.
بلاغه اهل البیت علیه السلام
الا وان اللسان بضعه من الانسان، فلا یسعده القول اذا امتنع، و لا ی مهله النطق اذا اتسع، و انا لامراء الکلام، و فینا تنشبت عروقه، و علینا تهدلت غصونه.
اسباب الغشل و الهزیمه
و اعلموا رحمکم الله انکم فی زمان القائل فیه بالحق قلیل، و اللسان عن الصدق کلیل، و اللازم للحق ذلیل، اهله معتکفون علی العصیان، مصطلحون علی الادهان، فتاهم عارم، وشائبهم آثم، و عالمهم منافق، و قارنهم مماذق، لا یعظم صغیر هم کبیرهم، و لا یعول غنیهم فقیرهم.
فصاحت و بلاغت اهل بیت علیه السلام
آگاه باشید، همانا زبان، پاره ای از وجود انسان است، اگر آمادگی نداشته باشد سخن نمی گوید، و به هنگام آمادگی، گفتار او را مهلت نمی دهد، همانا ما امیران سخن میباشیم، درخت سخن در ما ریشه دوانده، و شاخه های آن بر ما سایه افکند ه است.
علل سقوط جامعه انسانی
خدا شما را رحمت کند، بدانید که همانا شما در روزگاری هستید که گوینده حق اندک، و زبان از راستگویی عاجز، و حق طلبان بی ارزشمند، مردم گرفتار گناه، و به سازشکاری همداستانند، جوانانشان بد اخلاق، و پیر مردانشان گنهکار، و عالمشان دو رو، و نزدیکانشان سود جویند، نه خردسالانشان بزرگان را احترام میکنند و نه توانگرانشان دست مستمندان را میگیرند.
الاخلاق فی الحرب
انی اکره لکم ان تکونوا سبابین، و لکنکم لو و صفتم اعمالهم، و ذکر تم حالهم، کان اصوب فی القول، و ابلغ فی العذر، و قلتم مکان سبکم ایاهم : اللهم احقن دماء نا ودماء هم، و اصلح ذات بیننا و بینهم، و اهدهم من ضلالتهم، حتی یعرف الحق من جهله، و یر عوی عن الغی و العدوان من لهج به.
اخلاق در جنگ
من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید، اما اگر کردارشان را تعریف، و حالات آنان را بازگو میکردید به سخن راست نزدیک تر، و عذرپذیر تر بود. خوب بود بجای دشنام آنان میگفتید : خدایا ! خون ما و آنها را حفظ کن، بین ما و آنان اصلاح فرما، و آنان را از گمراهی به راه راست هدایت کن، تا آنان که جاهلند، حق را بشناسند، و آنان که با حق میستیزند پشیمان شده به حق باز گردند.
التوجیه المعنوی فی الحرب
و ای امری منکم احس من نفسه رباطه جاش عند اللقاء، و رای من احد من اخوانه فشلا فلیذب (فلیذبب ) عن اخیه بفضل نجدته التی فضل بها علیه کما یذب عن نفسه، فلو شاء الله لجعله مثله، ان الموت طالب حثیث لا یفوته المقیم، و لا یعجزه الهارب، ان اکرم الموت القتل ! والذی نفس ابن ابی طالب بیده، لالف ضربه بالسیف اهون علی من میته علی الفراش فی غیر طاعه الله !
تحذیر من التقصیر فی الحرب
ومنه : و کانی انظر الیکم تکشون کشیش الضباب : لا تاخذون حقا، و لا تمنعون ضیما، قد خلیتم و الطریق، فالنجاه للمقتحم، و الهلکه للمتلوم.
آموزش روانی در جنگ
هر کدام از شما در صحنه نبرد با دشمن، درخود شجاعت و دلاوری احساس کرد، و برادرش را سست و ترسو یافت. به شکرانه این برتری باید از او دفاع کند. آنگونه که از خود دفاع میکند، زیرا اگر خدا بخواهداو را چون شما دلاور و شجاع گرداند.
همانا مرگ به سرعت در جستجوی شماست، آنها که در نبرد مقاومت دارند، و آنها که فرارمی کنند، هیچکدام را از چنگال مرگ رهایی نیست وهماناگرامی ترین مرگها کشته شدن درراه خداست. سوگند به آن کس که جان پسر ابوطالب در دست اوست. هزار ضربت شمشیر بر من آسان تر از مرگ در بستر استراحت، در مخالفت باخداست.
هشدار از کوتاهی در نبرد
گویی شما را در برخی ازحمله ها، درحال فرار، ناله کنان چون گله ای از سوسمار مینگرم که نه حقی را باز پس میگیرید، و نه ستمی را باز میدارید، اینک این شما و این راه گشوده، نجات برای کسی است که خود را به میدان افکنده به مبارزه ادامه دهد، و هلاکت ازآن کسی است که سستی ورزد.
فضل الجهاد
اما بعد، فان الجهاد باب من ابواب الجنه، فتحه الله لخاصه اولیائه، و هو لباس التقوی، و درع الله الحصینه، و جنته الوثیقه فمن ترکه رغبه عنه البسه الله ثوب الذل، و شمله البلاء، و دیت بالصغار و القماءه، و ضرب علی قلبه بالاسهاب (الاسداد )، و ادیل الحق منه بتضییع الجهاد، و سیم الخسف، و منع النصف.
الدعوه الی الجهاد
الا و انی قد دعوتکم الی قتال ( حرب ) هولاء القوم لیلا و نهارا، و سرا و اعلانا، و قلت لکم : اغزوهم قبل ان یغروکم، فو الله ما غزی قوم قط فی عقر دارهم الا ذلوا، فتواکلتم و تخاذلتم حتی شنت علیکم الغارات، و ملکت علیکم الاوطان، وهذا اخو غامد وقد وردت خیله الانبار، وقد قتل حسان بین حسان البکری، و ازال خیلکم عن مسالحها. و لقد بلغنی ان الرجل منهم کان یدخل علی المراه المسلمه، و الاخری المعاهده، فینتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها، ما تمتنع ( تمنع ) منه الا بالاسترجاع والاسترحام.
ثم انصرفوا و افرین ما نال رجلا منهم کلم، و لا اریق لهم دم، فلو ان امرا مسلما مات من بعد هذا اسفا ما کان به ملوما، بل کان به عندی جدیرا. فیا عجبا ! عجبا و الله یمیت القلب و یجلب الهم من اجتماع هولا ء القوم علی باطلهم، و تفرقکم عن حقکم ! فقبحا لکم و ترحا، حین صرتم غرضا یرمی ! یغار علیکم و لا تغیرون ؟ وتغزون ولاتغزون ؟ ویعصی اللاه و ترضون ؟ فاذا امرتکم بالسیر الیهم فی ایام الحر ( الصیف ) قلتم : هذه حماره القیظ، امهلنا یسبخ عنا الحر، و اذا امرتکم بالسیر الیهم فی الشتا ء قلتم : هذه صباره القر، امهلنا ینسلخ عنا البرد ؛ کل هذا فرارا من الحر والقر ؛ فاذا کنتم من الحر و القر تفرون : فانتم والله من السیف افر !
مظلومیه الامام و اسباب هزیمه الکوفیین
یا اشباه الرجال ول ا رجال ! حلوم الاطفال ؛ و عقول ربات الحجال ؛ لوددت انی لم ارکم و لم اعرفکم معرفه والله جرت ندما، و اعقبت سدما ( ذما ) قاتلکم الله ! لقد ملاتم قلبی قیحا، و شحنتم صدری غیظا، و جرعتمونی نغب التهام انفاسا، و افسدتم علی رایی بالعصیان و الخدلان؛ حتی لقد قالت قریش : ان ابن ابی طالب رحل شجاع، و لکن لا علم له بالحرب. لله ابوهم ! و هل احد منهم اشد لها مراسا ( مقاما )، و اقدم فیها مقاما منی ! لقد نهضت فیها و ما بلغت العشرین، و ها انا ذا قد ذرفت علی الستین ! و لکن لا رای لمن لا یطاع !
ارزش جهاد درراه خدا
پس از ستایش پروردگار ! جهاد در راه خدا، دری از درهای بهشت است، که خدا آن را به روی دوستان مخصوص خود گشوده است.
جهاد، لباس تقوا، و زره محکم، و سپر مطمتن خداوند است. کسی که جهاد را ناخوشایند دانسته و ترک کند، خدا لباس ذلت و خواری بر او میپوشاند، و دچار بلا ومصیبت میشود و کوچک وذلیل میگردد، دل او در پرده گمراهی مانده وحق از او روی میگرداند، به جهت تر ک جهاد، به خواری محکوم و ازعدالت محروم است.
دعوت به مبارزه و نکوهش از نافرمانی کوفیان
آگاه باشید ! من شب و روز، پنهان و آشکار، شما را به مبارزه با شامیان دعوت کردم وگفتم پیش از آن که آنها با شما بجنگند با آنان نبرد کنید، به خدا سوگند، هر ملتی که درون خانه خود مورد هجوم قرار گیرد؛ ذلیل خواهد شد. اما شما سستی به خرج دادید، و خواری وذلت پذیرفتید، تا آنجا که دشمن پی در پی به شما حمله کرد و سرزمین های شما را تصرف نمود. واینک، فرمانده معاویه ( مرد غامدی ) با لشکرش