لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 12
آیات قرآن و امى بودن پیامبر(ص)
مقدمه: کلمه امى به عنوان یکى از صفات پیامبر اکرم در قرآن مجید آمده است مفسرین، تفاسیر مختلفى در معناى این کلمه دارند. در این مقاله مطالب این تفاسیر بیان شده و قول صحیح ذکر گردیده است.
مفسران اسلامى کلمه«امى» را سه جور تفسیر کردهاند: 1 - درس ناخوانده و ناآشنا به خط و نوشته.
اکثریت طرفدار این نظرندو یا لااقل این نظر را ترجیح مىدهند.طرفداران این نظر گفتهانداین کلمه منسوب به «ام» است که به معنى مادر است.امى یعنى کسى که بهحالت مادرزادى از لحاظ اطلاع بر خطوط و نوشتهها و معلومات بشرى باقى مانده است، و یا منسوب به «امت» است،یعنى کسى که به عادت اکثریت مردم است، زیرا اکثریت توده، خط و نوشتن نمىدانستند و عده کمى مىدانستند، همچنانکه «عامى» نیزیعنى کسى که مانند عامه مردم است و جاهل است (1) .بعضى گفتهاند یکى از معانى کلمه «امت» خلقت است و«امى» یعنى کسى که بر خلقت و حالت اولیه که بىسوادى است باقى است و به شعرى از «اعشى» استناد شده است (2) ، و بههر حال، چه مشتق از «ام» باشد و چه از «امت» ، و «امت» به هر معنى باشد، معنى این کلمه درس ناخوانده است.
2 - اهل ام القرى.
طرفداران این نظر این کلمهرا منسوب به «ام القرى» یعنى مکه دانستهاند.در سوره انعام آیه92 از مکه به «ام القرى» تعبیر شده است: و لتنذر ام القرى و من حولها.
براى اینکه تو به مکه و آنان که در اطرافمکه هستند اعلام خطر کنى.
این احتمال نیز از قدیم الایام در کتب تفسیر آمدهاست(3) و در چندین حدیث از
.............................................................. 1.مفردات راغب، ذیل کلمه «ام» .و مجمع البیان، ذیل آیه 78 بقره. 2.مجمع البیان، ذیل آیه 78 بقره. 3.مجمع البیان، ذیل آیه 75 آل عمرانو آیه 156 اعراف، و تفسیر امام فخر رازى، ذیل آیه 75 از سوره اعراف.
صفحه : 230
احادیثشیعه این احتمال تایید شده است هرچند خود این حدیثها معتبر شناخته نشده است و گفته شده ریشه اسرائیلى دارد (1) .
این احتمال بهادلهاى رد شده است (2) : یکى اینکه کلمه «ام القرى» اسم خاص نیست وبر مکه به عنوان یک صفت عام نه یک اسم خاص اطلاق شده است.ام القرى یعنى مرکز قریهها.هر نقطهاى که مرکز قریههایىباشد ام القرى خوانده مىشود.از آیه دیگر از قرآن که در سوره قصص آیه 59آمده است معلوم مىشود که این کلمه عنوان وصفى دارد نه اسمى: و ما کان ربک مهلک القرى حتى یبعث فى امها رسولا.
پروردگار تو چنیننیست که مردم قریههایى را هلاک کند مگر آنکه قبلا پیامبرى در مرکزآن قریهها بفرستد و حجت را بر آنها تمام کند.
معلوممىشود در زبان قرآن هر نقطهاى که مرکز یک منطقه باشد ام القراىآن منطقه است (3) .
دیگر اینکهاین کلمه در قرآن به کسانى اطلاق شده است که مکى نبودهاند.در سورهآل عمران آیه 20 مىفرماید: و قل للذین اوتوا الکتاب و الامیین ء اسلمتم.
بگو بهاهل کتاب و به امیین(اعراب غیر یهودى و نصرانى)آیا تسلیم خدا شدید؟ پس معلوم مىشود در عرف آن روز و در زمان قرآن بههمه اعرابى که پیرو یک کتاب آسمانى نبودند «امیین» گفته مىشده است.
بالاتر اینکه این کلمه حتى به عوام یهود که سواد ومعلوماتى نداشتند با اینکه
.............................................................. 1.مجله آستان قدس، شماره 2. 2.همان ماخذ. 3.در یکى از روایاتى که وارد شده کلمه «امى» منسوببه ام القرى یعنى مکه است، تایید شده که این کلمه وصف عام است نه اسم خاص، زیرا مىگوید: «و انما سمى الامىلانه کان من اهل مکة و مکة من امهات القرى» یعنى پیغمبر از آن جهت«امى» خوانده شده است که از اهل مکه است و مکه یکى از ام القرىهاست.
صفحه : 231
اهل کتاب شمرده مىشدند نیز اطلاق شده است، چنانکه درسوره بقره آیه 78 مىفرماید: و منهم امیون لا یعلمون الکتاب الا امانی.
بعضى از فرزندان اسرائیل امى هستند، از کتاب خود اطلاعى ندارند مگریک سلسله خیالات و اوهام.
بدیهى استیهودیانى که قرآن آنان را «امى» خواندهاست، اهل مکه نبودهاند، غالبا ساکن مدینه و اطراف مدینه بودهاند.
سوم اینکه اگر کلمهاىمنسوب به ام القرى باشد طبق قاعده ادبى باید به جاى «امى» ، «قروى»گفته شود، زیرا طبق قاعده باب نسبت در علم صرف، در نسبت به مضاف و مضافالیه، خاصه آنجا که مضاف، کلمه «اب» یا «ام» یا «ابن» یا «بنت» باشد به مضاف الیه نسبت داده مىشود نه به مضاف، چنانکه درنسبت به ابوطالب، ابو حنیفه، بنى تمیم طالبى، حنفى، تمیمى گفته مىشود.
3 - مشرکین عربکه تابع کتاب آسمانى نبودند.
این نظریه نیز ازقدیم الایام میان مفسران وجود داشته است.در مجمع البیان ذیل آیه 20سوره آل عمران که «امیین» در مقابل «اهل کتاب» قرار گرفته است(و قل للذین اوتوالکتاب و الامیین)، این نظر را به صحابى و مفسر بزرگ عبد الله بن عباس نسبت مىدهد و در ذیل آیه 78 از سوره بقرهاز ابو عبیده نقل مىکند، و از ذیل آیه 75 آل عمران بر مىآید که خود طبرسى همین معنى را در مفهوم آن آیه انتخاب کرده است.
زمخشرى درکشاف نیز این آیه و آیه 75 آل عمران را همین طور تفسیر کرده است.
فخر رازى این احتمال را در ذیل آیه 78 بقره وآیه 20 آل عمران نقل مىکند.
ولى حقیقت این است کهاین معنى، یک معنى جداگانه غیر از معنى اول نیست، یعنى چنیننیست که هر مردمى که پیرو یک کتاب آسمانى نباشند به آنها «امى» گفته شود هرچند آن مردم تحصیلکرده و باسواد باشند.این کلمه به مشرکین عرب از آن جهت اطلاق شده است که مردمى بىسواد بودهاند.آنچهمناط استعمال این کلمه درباره مشرکین عرب است نا آشنایى آنها به خواندن و نوشتن بوده نه پیروى نکردن
صفحه : 232
آنها از یکى از کتب آسمانى.لهذا آنجا که این کلمهبه صورت جمع آمده و به مشرکین عرب اطلاق شده است این احتمال ذکر شده، اما آنجا که مفرد آمده است و بر رسولاکرم اطلاق شده است احدى از مفسران نگفته که مقصود این است که آن حضرت پیرو یکى از کتابهاى آسمانى نبودهاست.در آنجا بیش از دو احتمال به میان نیامده است: یکى ناآشنا بودن آن حضرت با خط، دیگر اهل مکه بودن، و چون احتمالدوم به ادله قاطعى که گفتیم مردود است، پس قطعا آن حضرت از آن جهت «امى» خوانده شده است که درس ناخوانده و خط نانوشته بوده است.
در اینجا احتمال چهارمى در مفهوم این کلمه داده مىشودو آن این است که این کلمه به معنى ناآشنایى با متون کتابهاى مقدس باشد.این احتمال همان است که آقاى دکترسید عبد اللطیف از پیش خود اختراع کرده و احیانا آن را با معنى سومى که ذکر کردیمو از مفسران قدیم نقل کردیم، خلط کرده است.مشار الیه مىگوید: «کلمات «امى» و «امیون» در قرآن در چند جاى مختلفبه کار رفته است، اما همیشه و همه جا فقط یک معنى از آن مستفاد مىشود.کلمه «امى» در لغت اصلا به معنى کودکنوزادى است که از بطن مادر متولد مىشود و با اشاره به همین حالتحیات و زندگى است که کلمه «امى» را با معنى ضمن آن به معنىکسى که نمىتواند بخواند و بنویسد تعبیر کردهاند.کلمه «امى» همجنین به معنى کسى است که در «ام القرى» زندگىمىکرده است.ام القرى یعنى مادر شهرها، شهر پایتخت و عمده، و این صفتى بود که اعراب زمان پیغمبر براى شهر مکهقائل بودند.بنابراین کسى که اهل مکه بود «امى» نیز نامیده مىشد.
یک مورد استعمال دیگر کلمه «امى» براى کسى است کهبا متنهاى قدیم سامى آشنایى نداشته است و از پیروان دیانتیهود یا دین مسیح که در قرآن به عنوان «اهل الکتاب» نامیدهشدهاند، نبوده است.در قرآن کلمه «امیون» براى اعراب پیش از اسلام که کتاب مقدسى نداشتهاند و پیرو تورات و انجیلهم نبودهاند، به کار رفته است و در مقابل کلمه «اهل الکتاب» قرار مىگرفته است.
در حالى که براى کلمه«امى» اینهمه معانى مختلف وجود دارد معلوم نیست چرا مفسرانو مترجمان قرآن، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، فقط معنى ابتدایى یعنى نوزاد چشمو گوش بسته را گرفتهاند و آن را به بىسواد و جاهل تعبیر کردهاند و در نتیجه اهل مکه پیشاز اسلام را نیز امیون یا گروهى بىسواد معرفى کردهاند؟!»(1)
.............................................................. 1.نشریه کانون سردفتران،شماره آبان ماه 1344، نقل از نشریه آموزش و پرورش شماره شهریور 1344.
صفحه : 233
اولا، از قدیمترین ایام، مفسران اسلامى کلمه «امى»و «امیون» را سه جور تفسیر کردهاند و لا اقل احتمالات سه گانهاى درباره آن ذکر کردهاند.مفسران اسلامى برخلاف ادعاى آقاى دکتر سید عبد اللطیف فقط به یک معنى نچسبیدهاند.
ثانیا، هیچ کسنگفته است که کلمه «امى» به معنى نوزاد چشم و گوش بسته است کهمعنى ضمنى آن کسى باشد که نمىتواند بخواند و بنویسد.این کلمه اساسا در موردنوزاد به کار نمىرود، در مورد بزرگسالى به کار مىرود که از لحاظ فن خواندن و نوشتن به حالتى است که از مادر زاده شدهاست، به اصطلاح علماى منطق مفهوم «عدم و ملکه» دارد.منطقیین اسلامى همواره این کلمه را بهعنوان یکى از مثالهاى عدم و ملکه در کتب منطق ذکر مىکردهاند.
ثالثا، اینکه مىگوید یکى از معانى این کلمه اینبوده که با متنهاى قدیم سامى آشنایى نداشته باشد، صحیح نیست.آنچه از اقوال قدماى مفسرین و اهل لغت استفاده مىشوداین است که این کلمه در حالت جمع(امیین)به مشرکین عرب گفته مىشده است در مقابل اهل کتاب، به این علت کهغالبا مشرکین عرب بىسواد بودند، و ظاهرا این عنوان تحقیر آمیز را یهودیان و مسیحیان به آنها داده بودند.
ممکن نیست مردمى فقطبه خاطر اینکه با زبان و کتاب مخصوصى آشنایى ندارند ولى به زبانخودشان بخوانند و بنویسند به آنها «امیین» گفته شود، زیرا به هر حال ریشه این کلمهبنا بر این تفسیر نیز کلمه «ام» یا «امت» است و مفهوم باقى بودن به حالت اولى و مادرزادى را مىرساند.
و اما علت اینکه اینکلمه از ریشه ام القرى شناخته نشده است با اینکه به صورت احتمالهمواره آن را ذکر مىکردهاند، اشکالات فراوانى است که در این معنى وجود داشته است و قبلا بیان شد.
پس تعجباین دانشمند هندى بیجاست.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
شق القمر معجزهاى از معجزات پیامبر(ص)
1-تاریخ وقوع این معجزه
در اینکه این معجزه در زمان رسول خدا(ص)و در مکه انجامشده اختلافى در روایات و گفتار محدثین نیست و مسئلهاجماعى است،ولى در مورد تاریخ آن اختلافى در روایاتو کتابها بچشم مىخورد.
از مرحوم طبرسى در اعلام الورى و راوندى در خرائج نقل شده که گفتهاند این داستان در سالهاى اول بعثت اتفاق افتاد (1) ولىمرحوم علامه طباطبائى در تفسیر المیزان در دو جا ذکر کرده کهاین ماجرا در سال پنجم قبل از هجرت اتفاق افتاد (2) و در یکجاى آن از پارهاى روایات نقل کرده که:
این داستان در آغاز شب چهاردهم ذى حجه پنجسال قبل ازهجرت اتفاق افتاد.و مدت آن نیز اندکى بیش نبود.
2-چگونگى ماجرا
در روایات مختلفى که در تواریخ شیعه و اهل سنت ازابن عباس و انس بن مالک و دیگران نقل شده عموما گفتهاند:
این معجزه بنا بدرخواست جمعى از سران قریش و مشرکان مانندابو جهل و ولید بن مغیره و عاص بن وائل و دیگران انجام شد،بدینترتیب که آنها در یکى از شبها که تمامى ماه در آسمان بود بنزدرسول خدا(ص)آمده و گفتند:اگر در ادعاى نبوت خود راستگو وصادق هستى دستور ده این ماه دو نیم شود!رسول خدا(ص)
بدانها گفت:اگر من اینکار را بکنم ایمان خواهید آورد؟
گفتند:آرى،و آنحضرت از خداى خود درخواست این معجزه راکرد و ناگهان همگى دیدند که ماه دو نیم شد بطورى که کوهحرا را در میان آن دیدند و سپس ماه به هم آمد و دو نیمه آن به همچسبید و همانند اول گردید،و رسول خدا(ص) دوبار فرمود:
«اشهدوا،اشهدوا»یعنى گواه باشید و بنگرید!
مشرکین که این منظره را دیدند بجاى آنکه به آنحضرتایمان آورند گفتند!«سحرنا محمد»محمد ما را جادو کرد،و یاآنکه گفتند:«سحر القمر،سحر القمر»ماه را جادو کرد!
برخى از آنها گفتند:اگر شما را جادو کرده مردم شهرهاىدیگر را که جادو نکرده!از آنها بپرسید،و چون از مسافرانو مردم شهرهاى دیگر پرسیدند آنها نیز مشاهدات خود را در دو نیمشدن ماه بیان داشتند (3) .
و در پارهاى از روایات آمده که این ماجرا دو بار اتفاق افتادولى برخى از شارحین حدیث گفتهاند:منظور از دو بار همان دوقسمتشدن ماه است نه اینکه این جریان دو بار اتفاق افتادهباشد. (4) و البته مجموع روایاتى که درباره این معجزه وارد شده حدود بیست روایت میشود که در کتابهاى حدیثى شیعه و اهل سنتمانند بحار الانوار و سیرة النبویة ابن کثیر و در المنثور سیوطى ودیگران نقل شده.
3-گفتار بزرگان در مورد اجماع و تواتر روایات در این باره
عموم محدثین و علماى اسلامى درباره وقوع این معجزه ازرسول خدا(ص)ادعاى اجماع و تواتر روایات را کردهاند چنانچهمرحوم طبرسى از علماى شیعه در مقام رد گفتار مخالف گفته:
«المسلمین اجمعوا على ذلک فلا یعتد بخلاف من خالف فیه...» (5) مسلمانان بر انجام این معجزه اجماع دارند و از اینرو بگفتار مخالفاعتنائى نیست.
و ابن شهر آشوب در مناقب گوید:
«اجمع المفسرون و المحدثون سوى عطاء و الحسن و البلخى فى قوله«اقتربت الساعة...»انه اجتمع المشرکون.و آنگاه داستان را نقلکرده» (6) .
و از علماى اهل سنت نیز فخر رازى در تفسیر مفاتیح الغیب درتفسیر سوره قمر گوید:
«المفسرون باسرهم على ان المراد ان القمر حصل فیهالانشقاق...» (7) .
مفسران همگى بر این عقیدهاند که در ماه انشقاق پدید آمد و دو نیم شد...
و سپس داستان را بهمانگونه که ما نقل کردیم بیان مىکند.
و از قاضى در شفاء نقل شده که گفته:
«اجمع المفسرون و اهل السنة على وقوع الانشقاق». (8) چنانچه ابن کثیر در سیرة النبویة گوید:
«و قد اجمع المسلمون على وقوع ذلک فى زمنه علیه الصلاة و السلامو جاءت بذلک الاحادیث المتواترة من طرق متعددة تفید القطع عند مناحاط بها و نظر فیها» (9) .
-مسلمانان اجماع بر وقوع آن در زمان آنحضرت دارند و حدیثهاى متواترهنیز از طرق متعدده در
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 2
سیره و روش پیامبر(ص) در نظر و عمل ، صد در صد و بدون ذرهای کاستی معطوف به عدالت در تمامی ابعاد است. به گزارش خبرگزاری شبستان، سید عباس نبوی، پژوهشگر و استاد حوزه و دانشگاه در پاسخ به سئوال خبرنگار گروه اجتماعی مبنی بر اینکه سیره عملی و نظری پیامبر در ظلمستیزی و عدالت خواهی چگونه است گفت: مسئله عدالت بخصوص در بعد اجتماعی به عنوان یک مسئله انسانی دغدغه جوامع مختلف و رهبران و مدیران جوامع از دیر باز بوده است. اما دین اسلام و سیره پیامبر اعظم(ص) در دورهای که حضرت دعوت اسلامی را مطرح کردند و بعد از این که این دعوت ، گسترش پیداکرد، مهمترین وجه زندگی انسانها در جهان مادی، حرکت برای حقوق عدالت خواهی در جهان اسلام است. وی تصریح کرد: سیره پیامبر اسلام(ص) سیرهای شد که صد در صد بدون ذرهای کاستی به سمت عدالت معطوف شد. تجربه حاکمیت دولت پیامبر در مدینه و بعد توسعه آن در حجاز و بعد ایران و یمن. به عنوان درخشانترین دوره تاریخ بشر است که انسانها در زندگی از این دوره الهام میگیرند. سید عباس نبوی با اشاره به الگو بودن پیامبر در تمامی زمینهها گفت: پیامبر اسلام(ص) در تمامی زمینهها یک الگوی برجسته را ارائه میکردند و در عمل خود نیز محور این الگو بودند. ما در زندگی شخصی، مدنی، خانوادگی وجه رعایت حقوق انسانها، مدیریت و حکومت، اقتصاد و مسایل مالی، امور نظامی و دفاعی و در امور فرهنگی و تربیتی یک ارتقاء و بعد بسیار بلندی از عدالت را در شیوه و سیره پیامبر(ص)میبینیم. این استاد دانشگاه و حوزه در خصوص سیره پیامبر(ص) در زندگی خانوادگی نیز گفت: مهمترین بخش زندگی شخصی پیامبر اسلام(ص) مسئله رفتار کاملا رحیمانه و پر عطوفت، با بالاترین ارزشها و عواطف و احساسات در زندگی خانوادگی است. این رفتار پیامبر(ص)البته نه تنها در دوران جامعه بدوی عرب زمان پیامبر(ص) بلکه هنوز که هنوز است تا آینده تاریخ به عنوان یک مدل دقیق و حساس مورد توجه است و باید مورد پیروی و اقتباس قرار گیرد. وی با بیان اینکه که بزرگترین مشکلی که در عدالت جویی مردان وجود دارد نحوه تعامل با خانواده است افزود: پیامبر اسلام(ص) بدلیل مقتضیاتی که وجود داشت در یک گسترده تامل برانگیز، در دو دهه آخر عمر پیامبر(ص) به آن مواجه بود. از این رو رفتار عادلانه در چنین فضایی سخت بود. اما ایشان الگویی ارایه کردند که رحمانیت، شفقت و دلسوزی برای همسران و رعایت حقوق آنها و از آن از تمام توانایی خود برای خانواده مایه میگذاشت. به طوری که در آیات و حیانی از شدت تلاش، مورد تذکر ذات اقدس الهی قرار میگیرند. سید عباسی نبوی تصریح کرد: پیامبر بزرگوار اسلام(ص) فداکار به معنای واقعی کلمه بودند. بعد از آغاز رسالت در زندگی خانوادگی لحظهای نتوانستند زمان را به معنای بهرهبردن و درک عشق، زمان را تجربه کنند خود ایشان بارها تاکید کردند که بالاترین و سختترین فشارها را تحمل کردم تا آموزههای اسلام تحقق پیدا کند و ثمره آن چیزی است که بشریت از الگوی بینظیر و غیرقابل جستجویی پیامبر اسلام استفاده کند. بشریت امروز همچنان در هر کجای دنیا از پیامبر الگو میگیرد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
سن پیامبر(ص) و خدیجه در هنگام ازدواج
درباره سن رسول خدا(ص)در هنگام ازدواج عموماگفتهاند:آنحضرت در آن هنگام بیست و پنجسال از عمرشریفش گذشته بود.
ولى درباره سن خدیجه علیها السلام اختلافى در روایاتدیده مىشود که مشهور در آنها نیز آن است که خدیجه در آنهنگام چهل سال داشت.
و در برابر این قول مشهور اقوال دیگرى نیز هست مانند قول25 سال و 28 سال و 30 سال و 35 و 45 سال... (1) و از برخى نقلشده که قول نخست را ترجیح دادهاند ولى دلیلى براى آن ذکرنکرده است (2) ،و شاید توجیه دیگرى را که برخى از نویسندگانکردهاند بتواند دلیل و یا تاییدى بر این قول و یا قولهاى دوم وسوم نیز باشد که گفتهاند:
...با توجه به فرزندانى که خدیجه بدنیا آورده مىتواناحتمال داد که سن خدیجه کمتر از چهل سال بوده و تاریخنگاران عرب رقم«چهل»را بدلیل آنکه رقم کاملى استانتخاب کردهاند (3) .
نگارنده گوید:تایید دیگر این گفتار نیز حمل فاطمهسلام الله علیها و ولادت آن بانوى محترمه در سال پنجم بعثتمىباشد که انشاء الله در جاى خود بطور تفصیل روى آن بحثخواهد شد و اکنون بطور اجمال بیان گردید،که چون طبقروایات معتبر محدثین شیعه رضوان الله علیهم فاطمه علیها السلاممولود اسلام بوده و در سال پنجم بعثت رسول خدا(ص)بدنیا آمدهموجب ایراد برخى از برادران اهل سنت که ولادت آن بانوىعالمیان را پنجسال قبل از بعثت دانستهاند قرار گرفته،و موجباستبعاد آنان شده چون روى روایات شیعه و قول مشهور دربارهسن حضرت خدیجه در وقت ازدواج با رسول خدا(ص)لازم آیدکه خدیجه در سن 60 سالگى به فاطمه علیها السلام حامله شدهباشد،و این مطلب روى جریان طبیعى و عادى بعید است،کهالبته این استبعاد پاسخهاى دیگرى هم دارد و یکى از آنها همیناست که شنیدید و بقیه را هم انشاء الله تعالى در جاى خود ذکر خواهیم کرد...و بهر صورت مشهور همان است که خدیجه در آنهنگام چهل ساله بوده ولى قول به اینکه بیست و هشتساله بودهنیز خالى از قوت نیست چنانچه در چند حدیث آمده است، (4) و اللهاعلم.
این را هم بد نیستبدانید که:
برخى عقیده دارند خدیجه سلام الله علیها در هنگام ازدواج بارسول خدا(ص)باکره بوده و قبلا شوهرى نکرده بود،و در اینباره به حدیثى که ابن شهر آشوب در مناقب روایت کرده تمسکجستهاند که مىگوید:
«...و روى احمد البلاذرى و ابو القاسم الکوفى فیکتابیهما و المرتضى فى الشافی،و ابو جعفر فى التلخیص:
ان النبى-صلى الله علیه و آله-تزوج بها و کانتعذراء...».
«یؤکد ذلک ما ذکر فی کتابى الانوار و البدع:ان رقیهو زینب کانتا ابنتى هاله اختخدیجه». (5)
یعنى-احمد بلاذرى و ابو القاسم کوفى در کتابهاى خود وسید مرتضى در کتاب شافى و شیخ ابو جعفر طوسى در کتابتلخیص روایت کردهاند که هنگامى که رسول خدا(ص)با36 خدیجه ازدواج کرد آن بانوى محترمه باکره بود،و تایید این گفتارمطلب دیگرى است که در کتابهاى الانوار و البدع روایتشدهکه رقیه و زینب دختران«هاله»خواهر خدیجه بودهاند نه خودخدیجه...
و نیز به گفتار صاحب کتاب الاستغاثه استشهاد کردهاند کهگوید:
«...همه کسانى که اخبار نقل کرده و روایات ازآنها بجاى مانده از شیعه و اهل سنت اجماع دارند کهمردى از اشراف قریش و رؤساى آنها نمانده بود که بهخواستگارى خدیجه نرود و در صدد آن برنیاید.وخدیجه همه آنها را بازگردانده و یا پاسخ رد به آنها دادو چون رسول خدا(ص)او را بهمسرى خویش درآوردزنان قریش بر او خشم کرده و از او کنارهگیرى کردندو به او گفتند:بزرگان و اشراف قریش از توخواستگارى کردند و بهمسرى هیچیک از آنها درنیامدى و بهمسرى محمد،یتیم ابوطالب که مرد فقیرىاست و مالى ندارد درآمدى؟و با اینحال چگونه اهلفهم مىتوانند بپذیرند که خدیجه بهمسرى مردىاعرابى از بنى تمیم درآمده و بزرگان قریش را نپذیرفتهباشد؟...و این مطلبى است که مردم صاحب نظر آنرا نمىپذیرند...» (6) .
و بدنبال آن این بحث عنوان شده که آیا رقیه و ام کلثوم کهبهمسرى عثمان درآمدند و هم چنین زینب که همسر ابو العاصبن ربیع گردید دختران صلبى و واقعى رسول خدا(ص)بودند و یاربیبه آنحضرت بودهاند... (7) .
ولى بنظر نگارنده روایت ابن شهر آشوب با توجه به اینکهمىتواند معناى دیگرى داشته باشد که نمونهاش درباره برخى ازبزرگ زنان عالم نیز وارد شده و اکنون جاى توضیح و بحثبیشتردر آن باره نیست نمىتواند در برابر آن شهرت بسیارى که دربارهازدواج خدیجه قبل از مفتخر شدن بهمسرى رسول خدا با دو شوهرخود بود،مقاومت کند...
و چنانچه علامه شوشترى در قاموس الرجال گوید:اصل ایننسبت نیز مورد تردید است و ابو القاسم کوفى نیز مردفاسد المذهب و بىعقلى بوده و سید و شیخ رحمهما الله تعالى نیزاحتمالا قول همان ابو القاسم کوفى را نقل کردهاند نه اینکهمختار خودشان بوده... (8) .
و هم چنین استبعادى که در گفتار صاحب کتاب الاستغاثه بود نیروى برابرى با آن شهرت را ندارد.
پىنوشتها:
1 و 2-الصحیح من السیره ج 1 ص 126.
3-تاریخ تحلیلى اسلام ج 1 ص 31-32.
4-مناقب آل ابیطالب-ط قم-ج 1 ص 159.
5-بحار الانوار ج 16 ص 10 و ص 12.
6-الاستغاثه ج 1 ص 70.
7-قاموس الرجال ج 10 ص 431.
8-الصحیح من السیره ج 1 ص 122-126.
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد 2 صفحه 33
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 3
خدیجه قبل از ازدواج با پیامبر(ص)
خدیجه دختر خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى بن کلاببود که نسب وى با رسول خدا«ص»در قصى بن کلاب متحدمىشود، مادرش: فاطمه دختر زائدة بن اصم از بنى معیص ابن عامر بن بؤى بود. عموما نوشتهاند که وى قبل از ازدواجبا رسول خدا«ص»دو شوهر کرده بود:
اول-ابى هاله هند بن زراره تمیمى-که خدیجه از او پسرىپیدا کرد و نامش را همانند نام خودش«هند»گذارد،و از این«هند»روایاتى نیز در کتابهاى حدیثى نقل شده،مانند روایاتمعروفى که درباره اوصاف رسول خدا«ص»و شمائل آنحضرتاز وى نقل شده و اهل حدیث آنها را در کتابهاى خود نقل کردهاندنظیر روایت صدوق«ره»در عیون الاخبار و معانى الاخبار و روایتمکارم الاخلاق،و غیره و حضرت مجتبى«ع»به این عنوان از وىحدیث نقل فرموده و مىفرماید: «حدثنى خالى»... (1) و گویند او مردى فصیح و سخنور بوده و بعثترسول خدا«ص»و اسلام را درک کرده و جزء مهاجران در جنگبدر و احد نیز شرکت داشته،و او کسى است که مىگفت:
«انا اکرم الناس ابا و اما و اخا و اختا،ابى رسول الله صلى اللهعلیه و آله و اخى القاسم،و اختى فاطمه،و امى خدیجه...» (2) و گویند:وى در جنگ جمل در رکاب امیر مؤمنان بشهادترسید.
و نیز گویند:او فرزندى نیز داشته که نام او نیز هند بودهو گفتهاند او نیز در لشکریان مصعب بن زبیر بود و در جنگ اوبا مختار به قتل رسید...که او را هند بن هند مىگفتهاند،ولىبر طبق نقل قتاده نام خود ابى هاله«هند»بوده و هند بن هند همانفرزند خدیجه بوده نه فرزند فرزند او. (3)
و برخى گفتهاند:خدیجه از ابى هاله پسر دیگرى هم داشتهبنام هاله که بهمین جهت او را ابى هاله گفتهاند،ولى برخىدیگر هاله را فرزند خواهر خدیجه دانسته و چنین فرزندى براىخدیجه ذکر نکردهاند.
دوم-شوهر دوم خدیجه عتیق بن عائد مخزومى است که پس از مرگ ابو هاله بهمسرى وى درآمد و در برخى از تواریخ دخترىبنام«هند»نیز از عتیق بن عائد براى خدیجه ذکر کردهاند،و گفتهاند:وى مادر محمد بن صیفى مخزومى است که ازرسول خدا«ص»حدیث نقل کرده و به فرزندان او«بنى طاهره»مىگفتند. (4)
خدیجه پس از اینکه شوهر دوم خود را نیز از دست داد بخاطرثروت بسیار (5) و کمالات دیگرى که داشتخواستگاران زیادىپیدا کرد چنانچه در برخى از روایات آمده که عقبة بن ابى معیطو صلتبن ابى اهاب و ابو جهل و ابو سفیان از او خواستگارى کردهو او همه را رد کرد (6) ولى از آنجا که خداى تعالى افتخار همسرىرسول خدا«ص»و خدمات بعدى او را به اسلام و رهبر گرانقدر آن براى وى مقدر کرده بود بهمسرى آنحضرت درآمد.
پىنوشتها:
1-بحار الانوار ج 16 ص 148-155.و سیره ابن هشام(پاورقى)جلد 1 ص 118
2-بحار الانوار ج 16 ص 148-155.و سیره ابن هشام(پاورقى)جلد 1صفحه 187.
3-بحار الانوار ج 16 ص 10.
4-این را هم بد نیستبدانید که در این ترتیب دو شوهر که ذکر شد نیز اختلاف استو آنچه نقل شد طبق گفته مشهور است،ولى برخى گفتهاند نخستبه ازدواج عتیقبن عائد مخزومى درآمد و پس از او همسر ابى هاله هند بن زراره گردید، چنانچهدر کتاب فقه السیره(ص 69)و کشف الغمه اربلى(بحار الانوار ج 16 ص 10)نقلشده است.
5چنانچه از روایات و تواریخ بدست مىآید خدیجه این ثروت بسیار را از ارث پدرو دو شوهر و تجارتهاى بسیارى که براى او مىکردند بدست آورده بود،و در مقدار آنرقمهاى مبالغهآمیزى در تواریخ دیده مىشود که سند متقن و صحیحى براى آن رقمهادر دست نیست مانند هشتاد هزار شتر و امثال آن...و الله اعلم.
6-بحار الانوار ج 16 ص 22.
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد 2 صفحه 13