لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 28
دوران شیرخوارگی وکودکی پیامبر(ص):
گویند پیامبر (ص) فقط سه روز – یا به نقلی هفت روز- از مادر گرامیشان حضرت آمنه (س) شیر خورده اند و پس از آن طبق رسم بزرگان عرب برای ایشان دایه انتخاب کردند.در تاریخ این دایه ها را دوتن گفته اند که به ترتیب زیر می باشند :
1- ثُوُیبِه َاسلَمیه ؛که مدتی به پیامبر(ص)شیر داد. به خاطر این امر او تا آخر عمرش مورد احترام رسول خدا(ص) و همسر گرامیشان حضرت خدیجه(س) بود و رسول خدا از شنیدن خبر فوت او متاثر گشتند.
2- حُلیمه سُعدیه ؛ دختر ابو ذُؤیب که سه فرزند داشته و یکی از فرزندان او هم از پیامبر(ص) پرستاری کرده است.
اعراب به چند منظور فرزندان خود را به دایه ها می سپردند:
اولا اینکه فرزندان آنها در محیط صحرا پرورش یابند و در هوای پاک آنجا بدنشان سالم وقوی شود.
ثانیا از آنجائیکه مردم صحرا کمتر با ملتها و زبانهای دیگر برخورد و اختلاط داشتند زبان خالص عربی را به خوبی ودرستی یاد بگیرند.
ثالثا اینکه ازبیماریها از جمله وبا که گاه وبیگاه در مکه شایع میشد،در امان بمانند.
بعد از 4 ماه ازولادت پیامبر(ص) ، دایه های قبیله بنی سعد به مکه آمدند و از آنجائیکه پیامبر(ص) فقط از سینه حلیمه شیر خورد، ایشان را به حلیمه دادند.
حلیمه می گوید از روزیکه پیامبر(ص) به خانه او رفتند، خیر و برکت هم ، به خانه او آمد و روز به روز بیشتر شد و گله و دارایی اش فزونی یافت .با وجود اینکه صحرا ها وشهرها را خشکسالی فرا گرفته بود، گوسفندان آنها فربه و سیر بوده،شیر داشتند. همچنین درختان خشکیده خانه آنها سرسبز وبا طراوت شدند و شتر آنها که شیرش خشک شده بود، شیر بسیاری داشت.
همینطور بیمارانی که به نزد آنها میرفتند به برکت پیامبر(ص) شفا می یافتند.
مدت پنج(یا شش سال) پیامبر(ص) در میان قبیله بنی سعد بوده و رشد و نمو کافی نمودند و در این مدت حلیمه دو یا سه بار ایشان را نزد مادرشان برده ودر مرتبه آخر نیز ایشان را برای همیشه به آمنه(س) بازگردانید.
گفته می شود، هنگامی که پیامبر (ص) با خدیجه (س) ازدواج نمودند، حلیمه نزد آنها رفته و از خشکسالی نزد ایشان شکایت نمود.آن حضرت نیز تعدادی گوسفند و شتر به حلیمه دادند و او نزد خانواده اش بازگشت. همچنین بعد از بعثت پیامبر(ص) بود که حلیمه نزد ایشان آمد وخود و همسرش اسلام آوردند.
دوران نوجوانی:
هنگامی که پیامبر (ص) شش ساله شدند، مادر گرامیشان تصمیم گرفتند که ایشان رابرای دیدن اقوام و خویشان، همچنین زیارت قبر پدر، به یثرب ببرند . آنها یکماه در یثرب ماندند.
در هنگام بازگشت به مکه، حضرت آمنه(س)بیمار شده و در بین راه در گذشتند. پس از مرگ مادر، عُبّدالمطلّب، جد ایشان که بزرگ قریش بوده، شکوه پادشاهان و هیبت پیامبران را داشت، سرپرستی رسول خدا(ص)را به عهده گرفت. گویند در کنار کعبه برای عبدالمطلب فرشی را می گستردند که به احترام او هیچکس برروی آن جز خود او نمی نشست، و فرزندانش در کنار او می ایستادند . اما هنگامی که محمد خردسال(ص) به جمع نزدیک میشد ، عبدالمطلب او را درکنار خود روی فرش جای میداد و میگفت : به خدا سوگند که او مقامی بس بزرگ و والا دارد.گویی میبینم که روزی میرسد که او سرور شما خواهد شد.
هنگامی که پیامبر(ص)هشت ساله شدند ،عبدالمطلب نیز از دنیا رفت که رسول خدا (ص) از این واقعه بسیار اندوهگین شدند.
پس از آن سرپرستی پیامبر(ص) به ابوطالب (ع) عموی گرامی ایشان و بزرگ قریش رسید. ابوطالب (ع)نیز پیوسته مراقب و مواظب ایشان بود.با اینکه ابوطالب(ع)وضع مالی نسبتا خوبی نداشت ، خود و همسر گرامیشان فاطمه بنت اسد (مادر گرامی حضرت علی(ع)) در خدمت ونگهداری ایشان کوشا بودند.
حضور پیامبراکرم(ص) در خانه عمو عادی نبود.آنجا نیز نشانه های بزرگی ایشان همه جا دیده میشد وخیر و برکت به خانه ابوطالب(ع) آمده بود. فاطمه بنت اسد میگوید از زمانی که پیامبر(ص) به خانه آنها آمده بود ، درختی که سالیان سال خشک بود،سبز شده و میوه میداد.
همچنین ازابوطالب (ع) نقل است در شبها ازآن حضرت، سخنان ودعاها و مناجاتهایی می شنیدند ورسم عرب نبود که در هنگام غذا خوردن و آشامیدن نام خدا را ببرند ، اما برخلاف آنها پیامبر(ص)ازهمان سنین طفولیت عادت داشتندکه تا نام خدا را نمی برند، نمی خوردند و نمی آشامیدند و هنگامی که از طعام دست میکشیدند، شکر خدا را می کردند.
سفر به سوی شام:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 28
دوران شیرخوارگی وکودکی پیامبر(ص):
گویند پیامبر (ص) فقط سه روز – یا به نقلی هفت روز- از مادر گرامیشان حضرت آمنه (س) شیر خورده اند و پس از آن طبق رسم بزرگان عرب برای ایشان دایه انتخاب کردند.در تاریخ این دایه ها را دوتن گفته اند که به ترتیب زیر می باشند :
1- ثُوُیبِه َاسلَمیه ؛که مدتی به پیامبر(ص)شیر داد. به خاطر این امر او تا آخر عمرش مورد احترام رسول خدا(ص) و همسر گرامیشان حضرت خدیجه(س) بود و رسول خدا از شنیدن خبر فوت او متاثر گشتند.
2- حُلیمه سُعدیه ؛ دختر ابو ذُؤیب که سه فرزند داشته و یکی از فرزندان او هم از پیامبر(ص) پرستاری کرده است.
اعراب به چند منظور فرزندان خود را به دایه ها می سپردند:
اولا اینکه فرزندان آنها در محیط صحرا پرورش یابند و در هوای پاک آنجا بدنشان سالم وقوی شود.
ثانیا از آنجائیکه مردم صحرا کمتر با ملتها و زبانهای دیگر برخورد و اختلاط داشتند زبان خالص عربی را به خوبی ودرستی یاد بگیرند.
ثالثا اینکه ازبیماریها از جمله وبا که گاه وبیگاه در مکه شایع میشد،در امان بمانند.
بعد از 4 ماه ازولادت پیامبر(ص) ، دایه های قبیله بنی سعد به مکه آمدند و از آنجائیکه پیامبر(ص) فقط از سینه حلیمه شیر خورد، ایشان را به حلیمه دادند.
حلیمه می گوید از روزیکه پیامبر(ص) به خانه او رفتند، خیر و برکت هم ، به خانه او آمد و روز به روز بیشتر شد و گله و دارایی اش فزونی یافت .با وجود اینکه صحرا ها وشهرها را خشکسالی فرا گرفته بود، گوسفندان آنها فربه و سیر بوده،شیر داشتند. همچنین درختان خشکیده خانه آنها سرسبز وبا طراوت شدند و شتر آنها که شیرش خشک شده بود، شیر بسیاری داشت.
همینطور بیمارانی که به نزد آنها میرفتند به برکت پیامبر(ص) شفا می یافتند.
مدت پنج(یا شش سال) پیامبر(ص) در میان قبیله بنی سعد بوده و رشد و نمو کافی نمودند و در این مدت حلیمه دو یا سه بار ایشان را نزد مادرشان برده ودر مرتبه آخر نیز ایشان را برای همیشه به آمنه(س) بازگردانید.
گفته می شود، هنگامی که پیامبر (ص) با خدیجه (س) ازدواج نمودند، حلیمه نزد آنها رفته و از خشکسالی نزد ایشان شکایت نمود.آن حضرت نیز تعدادی گوسفند و شتر به حلیمه دادند و او نزد خانواده اش بازگشت. همچنین بعد از بعثت پیامبر(ص) بود که حلیمه نزد ایشان آمد وخود و همسرش اسلام آوردند.
دوران نوجوانی:
هنگامی که پیامبر (ص) شش ساله شدند، مادر گرامیشان تصمیم گرفتند که ایشان رابرای دیدن اقوام و خویشان، همچنین زیارت قبر پدر، به یثرب ببرند . آنها یکماه در یثرب ماندند.
در هنگام بازگشت به مکه، حضرت آمنه(س)بیمار شده و در بین راه در گذشتند. پس از مرگ مادر، عُبّدالمطلّب، جد ایشان که بزرگ قریش بوده، شکوه پادشاهان و هیبت پیامبران را داشت، سرپرستی رسول خدا(ص)را به عهده گرفت. گویند در کنار کعبه برای عبدالمطلب فرشی را می گستردند که به احترام او هیچکس برروی آن جز خود او نمی نشست، و فرزندانش در کنار او می ایستادند . اما هنگامی که محمد خردسال(ص) به جمع نزدیک میشد ، عبدالمطلب او را درکنار خود روی فرش جای میداد و میگفت : به خدا سوگند که او مقامی بس بزرگ و والا دارد.گویی میبینم که روزی میرسد که او سرور شما خواهد شد.
هنگامی که پیامبر(ص)هشت ساله شدند ،عبدالمطلب نیز از دنیا رفت که رسول خدا (ص) از این واقعه بسیار اندوهگین شدند.
پس از آن سرپرستی پیامبر(ص) به ابوطالب (ع) عموی گرامی ایشان و بزرگ قریش رسید. ابوطالب (ع)نیز پیوسته مراقب و مواظب ایشان بود.با اینکه ابوطالب(ع)وضع مالی نسبتا خوبی نداشت ، خود و همسر گرامیشان فاطمه بنت اسد (مادر گرامی حضرت علی(ع)) در خدمت ونگهداری ایشان کوشا بودند.
حضور پیامبراکرم(ص) در خانه عمو عادی نبود.آنجا نیز نشانه های بزرگی ایشان همه جا دیده میشد وخیر و برکت به خانه ابوطالب(ع) آمده بود. فاطمه بنت اسد میگوید از زمانی که پیامبر(ص) به خانه آنها آمده بود ، درختی که سالیان سال خشک بود،سبز شده و میوه میداد.
همچنین ازابوطالب (ع) نقل است در شبها ازآن حضرت، سخنان ودعاها و مناجاتهایی می شنیدند ورسم عرب نبود که در هنگام غذا خوردن و آشامیدن نام خدا را ببرند ، اما برخلاف آنها پیامبر(ص)ازهمان سنین طفولیت عادت داشتندکه تا نام خدا را نمی برند، نمی خوردند و نمی آشامیدند و هنگامی که از طعام دست میکشیدند، شکر خدا را می کردند.
سفر به سوی شام:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 28
دوران شیرخوارگی وکودکی پیامبر(ص):
گویند پیامبر (ص) فقط سه روز – یا به نقلی هفت روز- از مادر گرامیشان حضرت آمنه (س) شیر خورده اند و پس از آن طبق رسم بزرگان عرب برای ایشان دایه انتخاب کردند.در تاریخ این دایه ها را دوتن گفته اند که به ترتیب زیر می باشند :
1- ثُوُیبِه َاسلَمیه ؛که مدتی به پیامبر(ص)شیر داد. به خاطر این امر او تا آخر عمرش مورد احترام رسول خدا(ص) و همسر گرامیشان حضرت خدیجه(س) بود و رسول خدا از شنیدن خبر فوت او متاثر گشتند.
2- حُلیمه سُعدیه ؛ دختر ابو ذُؤیب که سه فرزند داشته و یکی از فرزندان او هم از پیامبر(ص) پرستاری کرده است.
اعراب به چند منظور فرزندان خود را به دایه ها می سپردند:
اولا اینکه فرزندان آنها در محیط صحرا پرورش یابند و در هوای پاک آنجا بدنشان سالم وقوی شود.
ثانیا از آنجائیکه مردم صحرا کمتر با ملتها و زبانهای دیگر برخورد و اختلاط داشتند زبان خالص عربی را به خوبی ودرستی یاد بگیرند.
ثالثا اینکه ازبیماریها از جمله وبا که گاه وبیگاه در مکه شایع میشد،در امان بمانند.
بعد از 4 ماه ازولادت پیامبر(ص) ، دایه های قبیله بنی سعد به مکه آمدند و از آنجائیکه پیامبر(ص) فقط از سینه حلیمه شیر خورد، ایشان را به حلیمه دادند.
حلیمه می گوید از روزیکه پیامبر(ص) به خانه او رفتند، خیر و برکت هم ، به خانه او آمد و روز به روز بیشتر شد و گله و دارایی اش فزونی یافت .با وجود اینکه صحرا ها وشهرها را خشکسالی فرا گرفته بود، گوسفندان آنها فربه و سیر بوده،شیر داشتند. همچنین درختان خشکیده خانه آنها سرسبز وبا طراوت شدند و شتر آنها که شیرش خشک شده بود، شیر بسیاری داشت.
همینطور بیمارانی که به نزد آنها میرفتند به برکت پیامبر(ص) شفا می یافتند.
مدت پنج(یا شش سال) پیامبر(ص) در میان قبیله بنی سعد بوده و رشد و نمو کافی نمودند و در این مدت حلیمه دو یا سه بار ایشان را نزد مادرشان برده ودر مرتبه آخر نیز ایشان را برای همیشه به آمنه(س) بازگردانید.
گفته می شود، هنگامی که پیامبر (ص) با خدیجه (س) ازدواج نمودند، حلیمه نزد آنها رفته و از خشکسالی نزد ایشان شکایت نمود.آن حضرت نیز تعدادی گوسفند و شتر به حلیمه دادند و او نزد خانواده اش بازگشت. همچنین بعد از بعثت پیامبر(ص) بود که حلیمه نزد ایشان آمد وخود و همسرش اسلام آوردند.
دوران نوجوانی:
هنگامی که پیامبر (ص) شش ساله شدند، مادر گرامیشان تصمیم گرفتند که ایشان رابرای دیدن اقوام و خویشان، همچنین زیارت قبر پدر، به یثرب ببرند . آنها یکماه در یثرب ماندند.
در هنگام بازگشت به مکه، حضرت آمنه(س)بیمار شده و در بین راه در گذشتند. پس از مرگ مادر، عُبّدالمطلّب، جد ایشان که بزرگ قریش بوده، شکوه پادشاهان و هیبت پیامبران را داشت، سرپرستی رسول خدا(ص)را به عهده گرفت. گویند در کنار کعبه برای عبدالمطلب فرشی را می گستردند که به احترام او هیچکس برروی آن جز خود او نمی نشست، و فرزندانش در کنار او می ایستادند . اما هنگامی که محمد خردسال(ص) به جمع نزدیک میشد ، عبدالمطلب او را درکنار خود روی فرش جای میداد و میگفت : به خدا سوگند که او مقامی بس بزرگ و والا دارد.گویی میبینم که روزی میرسد که او سرور شما خواهد شد.
هنگامی که پیامبر(ص)هشت ساله شدند ،عبدالمطلب نیز از دنیا رفت که رسول خدا (ص) از این واقعه بسیار اندوهگین شدند.
پس از آن سرپرستی پیامبر(ص) به ابوطالب (ع) عموی گرامی ایشان و بزرگ قریش رسید. ابوطالب (ع)نیز پیوسته مراقب و مواظب ایشان بود.با اینکه ابوطالب(ع)وضع مالی نسبتا خوبی نداشت ، خود و همسر گرامیشان فاطمه بنت اسد (مادر گرامی حضرت علی(ع)) در خدمت ونگهداری ایشان کوشا بودند.
حضور پیامبراکرم(ص) در خانه عمو عادی نبود.آنجا نیز نشانه های بزرگی ایشان همه جا دیده میشد وخیر و برکت به خانه ابوطالب(ع) آمده بود. فاطمه بنت اسد میگوید از زمانی که پیامبر(ص) به خانه آنها آمده بود ، درختی که سالیان سال خشک بود،سبز شده و میوه میداد.
همچنین ازابوطالب (ع) نقل است در شبها ازآن حضرت، سخنان ودعاها و مناجاتهایی می شنیدند ورسم عرب نبود که در هنگام غذا خوردن و آشامیدن نام خدا را ببرند ، اما برخلاف آنها پیامبر(ص)ازهمان سنین طفولیت عادت داشتندکه تا نام خدا را نمی برند، نمی خوردند و نمی آشامیدند و هنگامی که از طعام دست میکشیدند، شکر خدا را می کردند.
سفر به سوی شام:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
شق القمر معجزهاى از معجزات پیامبر(ص)
1-تاریخ وقوع این معجزه
در اینکه این معجزه در زمان رسول خدا(ص)و در مکه انجامشده اختلافى در روایات و گفتار محدثین نیست و مسئلهاجماعى است،ولى در مورد تاریخ آن اختلافى در روایاتو کتابها بچشم مىخورد.
از مرحوم طبرسى در اعلام الورى و راوندى در خرائج نقل شده که گفتهاند این داستان در سالهاى اول بعثت اتفاق افتاد (1) ولىمرحوم علامه طباطبائى در تفسیر المیزان در دو جا ذکر کرده کهاین ماجرا در سال پنجم قبل از هجرت اتفاق افتاد (2) و در یکجاى آن از پارهاى روایات نقل کرده که:
این داستان در آغاز شب چهاردهم ذى حجه پنجسال قبل ازهجرت اتفاق افتاد.و مدت آن نیز اندکى بیش نبود.
2-چگونگى ماجرا
در روایات مختلفى که در تواریخ شیعه و اهل سنت ازابن عباس و انس بن مالک و دیگران نقل شده عموما گفتهاند:
این معجزه بنا بدرخواست جمعى از سران قریش و مشرکان مانندابو جهل و ولید بن مغیره و عاص بن وائل و دیگران انجام شد،بدینترتیب که آنها در یکى از شبها که تمامى ماه در آسمان بود بنزدرسول خدا(ص)آمده و گفتند:اگر در ادعاى نبوت خود راستگو وصادق هستى دستور ده این ماه دو نیم شود!رسول خدا(ص)
بدانها گفت:اگر من اینکار را بکنم ایمان خواهید آورد؟
گفتند:آرى،و آنحضرت از خداى خود درخواست این معجزه راکرد و ناگهان همگى دیدند که ماه دو نیم شد بطورى که کوهحرا را در میان آن دیدند و سپس ماه به هم آمد و دو نیمه آن به همچسبید و همانند اول گردید،و رسول خدا(ص) دوبار فرمود:
«اشهدوا،اشهدوا»یعنى گواه باشید و بنگرید!
مشرکین که این منظره را دیدند بجاى آنکه به آنحضرتایمان آورند گفتند!«سحرنا محمد»محمد ما را جادو کرد،و یاآنکه گفتند:«سحر القمر،سحر القمر»ماه را جادو کرد!
برخى از آنها گفتند:اگر شما را جادو کرده مردم شهرهاىدیگر را که جادو نکرده!از آنها بپرسید،و چون از مسافرانو مردم شهرهاى دیگر پرسیدند آنها نیز مشاهدات خود را در دو نیمشدن ماه بیان داشتند (3) .
و در پارهاى از روایات آمده که این ماجرا دو بار اتفاق افتادولى برخى از شارحین حدیث گفتهاند:منظور از دو بار همان دوقسمتشدن ماه است نه اینکه این جریان دو بار اتفاق افتادهباشد. (4) و البته مجموع روایاتى که درباره این معجزه وارد شده حدود بیست روایت میشود که در کتابهاى حدیثى شیعه و اهل سنتمانند بحار الانوار و سیرة النبویة ابن کثیر و در المنثور سیوطى ودیگران نقل شده.
3-گفتار بزرگان در مورد اجماع و تواتر روایات در این باره
عموم محدثین و علماى اسلامى درباره وقوع این معجزه ازرسول خدا(ص)ادعاى اجماع و تواتر روایات را کردهاند چنانچهمرحوم طبرسى از علماى شیعه در مقام رد گفتار مخالف گفته:
«المسلمین اجمعوا على ذلک فلا یعتد بخلاف من خالف فیه...» (5) مسلمانان بر انجام این معجزه اجماع دارند و از اینرو بگفتار مخالفاعتنائى نیست.
و ابن شهر آشوب در مناقب گوید:
«اجمع المفسرون و المحدثون سوى عطاء و الحسن و البلخى فى قوله«اقتربت الساعة...»انه اجتمع المشرکون.و آنگاه داستان را نقلکرده» (6) .
و از علماى اهل سنت نیز فخر رازى در تفسیر مفاتیح الغیب درتفسیر سوره قمر گوید:
«المفسرون باسرهم على ان المراد ان القمر حصل فیهالانشقاق...» (7) .
مفسران همگى بر این عقیدهاند که در ماه انشقاق پدید آمد و دو نیم شد...
و سپس داستان را بهمانگونه که ما نقل کردیم بیان مىکند.
و از قاضى در شفاء نقل شده که گفته:
«اجمع المفسرون و اهل السنة على وقوع الانشقاق». (8) چنانچه ابن کثیر در سیرة النبویة گوید:
«و قد اجمع المسلمون على وقوع ذلک فى زمنه علیه الصلاة و السلامو جاءت بذلک الاحادیث المتواترة من طرق متعددة تفید القطع عند مناحاط بها و نظر فیها» (9) .
-مسلمانان اجماع بر وقوع آن در زمان آنحضرت دارند و حدیثهاى متواترهنیز از طرق متعدده در این باره رسیده که براى هر کس که بدانها احاطه داشته ودر آنها نظر افکنده موجب قطع خواهد شد.
و مرحوم علامه طباطبائى از دانشمندان و مفسران معاصر نیزفرموده:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 105
عام الفیل سال تولد پیامبر(ص)
مشهور در میان اهل تاریخ آن است که ولادت رسول خدا درعام الفیل بوده،و عام الفیل همان سالى است که اصحاب فیلبسرکردگى ابرهه بمکه حمله بردند و بوسیله پرندههاى ابابیلنابود شدند. و اینکه آیا این داستان در چه سالى از سالهاى میلادى بودهاختلاف است که سال 570 و 573 ذکر شده،ولى با توجه بهاینکه مسیحیان قبل از اسلام تاریخ مدون و مضبوطى نداشتهاندنمىتوان در اینباره نظر صحیح و دقیقى ارائه کرد،و از اینرو ازتحقیق بیشتر در اینباره خوددارى مىکنیم،و به داستان اصحابفیل که از معجزات قرآن کریم بشمار مىرود مىپردازیم،و البتهداستان اصحاب فیل با اجمال و تفصیل و با اختلاف زیادىنقل شده،و ما مجموعهاى از آنها را در زندگانى رسولخدا«ص»تدوین کرده و برشته تحریر در آوردهایم که ذیلا براىشما نقل مىکنیم،و سپس پارهاى توضیحات را ذکر خواهیم کرد:
داستان اصحاب فیل کشور یمن که در جنوب غربى عربستان واقع است منطقهحاصلخیزى بود و قبائل مختلفى در آنجا حکومت کردند و از آنجمله قبیله بنى حمیر بود که سالها در آنجا حکومت داشتند. ذونواس یکى از پادشاهان این قبیله است که سالها بر یمنسلطنت مىکرد،وى در یکى از سفرهاى خود به شهر«یثرب»تحت تاثیر تبلیغات یهودیانى که بدانجا مهاجرت کرده بودند قرارگرفت،و از بت پرستى دست کشیده بدین یهود در آمد.طولىنکشید که این دین تازه بشدت در دل ذونواس اثر گذارد و ازیهودیان متعصب گردید و به نشر آن در سرتاسر جزیرة العرب وشهرهائیکه در تحتحکومتش بودند کمر بست،تا آنجا کهپیروان ادیان دیگر را بسختى شکنجه مىکرد تا بدین یهود درآیند،و همین سبب شد تا در مدت کمى عربهاى زیادى بدینیهود درآیند. مردم«نجران»یکى از شهرهاى شمالى و کوهستانى یمنچندى بود که دین مسیح را پذیرفته و در اعماق جانشان اثر کردهبود و بسختى از آن دین دفاع مىکردند و بهمین جهت از پذیرفتنآئین یهود سر پیچى کرده و از اطاعت«ذونواس»سرباز زدند. ذونواس بر آنها خشم کرد و تصمیم گرفت آنها رابسختترین وضع شکنجه کند و بهمین جهت دستور داد خندقىحفر کردند و آتش زیادى در آن افروخته و مخالفین دین یهود رادر آن بیفکنند،و بدین ترتیب بیشتر مسیحیان نجران را در آن خندق سوزاند و گروهى را نیز طعمه شمشیر کرده و یا دست و پاو گوش و بینى آنها را برید،و جمع کشتهشدگان آنروز رابیست هزار نفر نوشتهاند و بعقیده گروه زیادى از مفسران قرآنکریم«داستان اصحاب اخدود»که در قرآن کریم(در سورهبروج)ذکر شده است اشاره بهمین ماجرا است. یکى از مسیحیان نجران که از معرکه جان بدر برده بود ازشهر گریخت،و با اینکه ماموران ذونواس او را تعقیب کردندتوانست از چنگ آنها فرار کرده و خود را بدربار امپراطور-درقسطنطنیه-برساند،و خبر این کشتار فجیع را به امپراطور روم کهبکیش نصارى بود رسانید و براى انتقام از ذونواس از وى کمکخواست. امپراطور روم که از شنیدن آن خبر متاثر گردیده بود در پاسخوى اظهار داشت:کشور شما بمن دور است ولى من نامهاى به«نجاشى»پادشاه حبشه مىنویسم تا وى شما را یارى کند،وبدنبال آن نامهاى در آن باره به نجاشى نوشت. نجاشى لشکرى انبوه مرکب از هفتاد هزار نفر مرد جنگى بهیمن فرستاد،و بقولى فرماندهى آن لشکر را به«ابرهه»فرزند«صباح»که کنیهاش ابو یکسوم بود سپرد،و بنا به قول دیگرىشخصى را بنام«اریاط»بر آن لشکر امیر ساخت و«ابرهه»راکه یکى از جنگجویان و سرلشکران بود همراه او کرد. «اریاط»از حبشه تا کنار دریاى احمر بیامد و در آنجابکشتیها سوار شده این سوى دریا در ساحل کشور یمن پیادهشدند، ذونواس که از جریان مطلع شد لشکرى مرکب از قبائلیمن با خود برداشته بجنگ حبشیان آمد و هنگامى که جنگشروع شد لشکریان ذونواس در برابر مردم حبشه تاب مقاومتنیاورده و شکستخوردند و ذونواس که تاب تحمل این شکسترا نداشتخود را بدریا زد و در امواج دریا غرق شد. مردم حبشه وارد سرزمین یمن شده و سالها در آنجا حکومتکردند،و«ابرهه»پس از چندى«اریاط»را کشت و خود بجاىاو نشست و مردم یمن را مطیع خویش ساخت و نجاشى را نیز کهاز شوریدن او به«اریاط»خشمگین شده بود بهر ترتیبى بود ازخود راضى کرد. در این مدتى که ابرهه در یمن بود متوجه شد که اعراب آننواحى چه بت پرستان و چه دیگران توجه خاصى بمکه و خانهکعبه دارند،و کعبه در نظر آنان احترام خاصى دارد و هر سالهجمع زیادى به زیارت آن خانه مىروند و قربانیها مىکنند،وکمکم بفکر افتاد که این نفوذ معنوى و اقتصادى مکه و ارتباطىکه زیارت کعبه بین قبائل مختلف عرب ایجاد کرده ممکن است روزى موجب گرفتارى تازهاى براى او و حبشیان دیگرى که درجزیرة العرب و کشور یمن سکونت کرده بودند بشود،و آنها رابفکر بیرون راندن ایشان بیاندازد،و براى رفع این نگرانى تصمیمگرفت معبدى با شکوه در یمن بنا کند و تا جائى که ممکن استدر زیبائى و تزئینات ظاهرى آن نیز بکوشد و سپس اعراب آنناحیه را بهر وسیلهاى که هستبدان معبد متوجه ساخته و ازرفتن بزیارت کعبه باز دارد. معبدى که ابرهه بدین منظور در یمن بنا کرد«قلیس»نامنهاد و در تجلیل و احترام و شکوه و زینت آن حد اعلاى کوششرا کرد ولى کوچکترین نتیجهاى از زحمات چند ساله خودنگرفت و مشاهده کرد که اعراب هم چنان با خلوص و شور وهیجان خاصى هر ساله براى زیارت خانه کعبه و انجام مراسم حجبمکه مىروند،و هیچگونه توجهى بمعبد با شکوه او ندارند.وبلکه روزى بوى اطلاع دادند که یکى از اعراب«کنانة»بمعبد«قلیس»رفته و شبانه محوطه معبد را ملوث و آلوده کرده و سپسبسوى شهر و دیار خود گریخته است. این جریانات،خشم ابرهه را بسختى تحریک کرد و با خودعهد نمود بسوى مکه برود و خانه کعبه را ویران کرده و به یمنباز گردد و سپس لشگر حبشه را با خود برداشته و با فیلهاى چندى و با فیل مخصوصى که در جنگها همراه مىبردند بقصد ویرانکردن کعبه و شهر مکه حرکت کرد. اعراب که از ماجرا مطلع شدند در صدد دفع ابرهه و جنگ بااو بر آمدند و از جمله یکى از اشراف یمن بنام«ذونفر»قوم خود رابدفاع از خانه کعبه فرا خواند و دیگر قبایل عرب را نیز تحریککرده حمیت و غیرت آنها را در جنگ با دشمن خانه خدابرانگیخت و جمعى را با خود همراه کرده بجنگ ابرهه آمد ولىدر برابر سپاه بیکران ابرهه نتوانست مقاومت کند و لشکریانششکستخورده خود نیز به اسارت سپاهیان ابرهه در آمد و چون اورا پیش ابرهه آوردند دستور داد او را بقتل برسانند و«ذونفر»کهچنان دید و گفت:مرا بقتل نرسان شاید زنده ماندن من براى توسودمند باشد. پس از اسارت«ذونفر»و شکست او،مرد دیگرى از رؤساىقبائل عرب بنام«نفیل بن حبیب خثعمى»با گروه زیادى ازقبائل خثعم و دیگران بجنگ ابرهه آمد ولى او نیز بسرنوشت«ذونفر»دچار شد و بدستسپاهیان ابرهه اسیر گردید. شکست پى در پى قبائل مزبور در برابر لشکریان ابرهه سببشد که قبائل دیگرى که سر راه ابرهه بودند فکر جنگ با او را ازسر بیرون کنند و در برابر او تسلیم و فرمانبردار شوند،و از آنجمله قبیله ثقیف بودند که در طائف سکونت داشتند و چون ابرهه بدانسرزمین رسید،زبان به تملق و چاپلوسى باز کرده و گفتند:مامطیع توایم و براى رسیدن بمکه و وصول بمقصدى که در پیشدارى راهنما و دلیلى نیز همراه تو