لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 8
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان پروژه :
طراحی شهرک کوی دانشگاه
استادارجمند:
جناب آقای مهندس شجاعی
تهیه وتنظیم :
صادق افشارکاوه
پیشگفتار:
اینجانب صادق افشارکاوه دانشجوی رشته عمران دردانشگاه آزاداسلامی واحدکاشمرقصددارم دررابطه باپروژه درس طراحی معماری که توسط استادمحترم جناب آقای مهندس شجاعی تعیین گردیده وبااستعانت ازخداوندمتعال سایت شهرک کوی دانشگاه راطراحی وازآن فضایی مسکونی ؛ تفریحی وعلمی بسازم . هدف اینجانب ازاین کاراینست که باتوجه به کمبودفضاهای مسکونی مناسب برای دانشجویان واستادان ومسئولین دانشگاه این پروژه راطراحی نمایم .
بررسی کلی سایت :
این سایت همانطورکه درنقشه اشاره شددرشهرستان کاشمر- بلوارسیدمرتضی - بالاتراززمین های دانشگاه واقع است وتشکیل شده ازیک فضای تقریباً وسیع وکم ارتفاع نسبت به سطح که درآن آبی جریان داشته است .
موقعیت کلی شهرستان کاشمر:
کاشمردرجنوب غربی استان خراسان واقع شده است که طبق نقشه همسایگانش عبارتنداز:
ازشرق باتربت حیدریه - ازغرب بابردسکن - ازجنوب باگنابادوازشمال بانیشابورمی باشد. جمعیت این شهرطی سرشماری سال 1357 برابر 186765 نفربوده است که نسبت به 10 سال گذشته 4/1 % افزایش جمعیت داشته و109606 نفرجمعیت روستایی داردکه جمعیت روستایی آن در3 بخش مرکزی ؛ خلیل آبادوکوهسرخ و112 روستاپراکنده شده اند.
قابل ذکراست تعدادچاه عمیق ونیمه عمیق شهرستان 419 وقنوات آن 210 موردودارای 6 رودخانه فصلی می باشد.
موقعیت طبیعی کاشمر:
کوههای جنوب ازکویرنک تاشمال دشت لوت درسطحی نسبتاً وسیع گسترده شده اند. ناهمواری های جنوب خراسان ازدشتهاوکوهستانهای موازی تشکیل شده اندوبسیاری ازشهرهای جنوبی استان درداخل این دشتهاشکل گرفته اند. ازویژگی های مهم کوههای جنوبی می توان به امتدادشمالی - جنوبی کوهها ونیزوجودگسل هااشاره کرد. زلزله های متناوب جنوبی خراسان براثرفعالیت این گسل هااتفاق می افتند. درحال حاضرفرسایش آبی وبادی دراین مجموعه اهمیت ویژه ای دارد. وضعیت حاصلخیزی درجنوب استان بایکدیگرتفاوت زیادی دارد. درمناطق جنوبی استان خاک هاغالباً شوروبهره برداری ازآنهابایدباشیوه های علمی وتحت مدیریت صحیح صورت گیردتاازتخریب بیشترخاک جلوگیری شود. دربخش جنوبی استان بارندگی کم ودمازیادمی باشد؛ این امرموجب فقرپوشش گیاهی وبروزمشکلاتی درفعالیتهای کشاورزی ودامپروری شده است .
بطورکلی وجوداین شرایط دراستان سبب می شوددربخش های جنوبی محصولاتی مانندزرشک وزعفران بدست آید.
بادهای محلی شهرستان کاشمر:
بادبه عنوان یک مهم فرسایشی درنواحی بیابانی خشک ونیمه خشک ماسه هارابرروی هم انباشته وتپه هایی رابوجودمی آورد. باتوجه به هزینه زیادتولیدبرق می توان ازانرژی بادبرق ارزان تهیه کرد.ساکنان جنوب خراسان ازجمله کاشمربابادهای 120 روزه آشنایی دارند. بادی که باشدت وسرعت زیادبه مدت 4 ماه ازنیمه خردادتانیمه مهرجنوب خراسان رادربرمی گیرد. بااستفاده ازاین بادواحداث توربین های بادی دراین مناطق می توان به میزان قابل توجهی انرژی برق تولیدکرد.
تاریخچه وعلل پیدایش شهرستان کاشمر:
به نظرمی رسدکه درمیان شهرهای استان خراسان ؛ این ترشیزاست که بیش ازهرشهردیگری دچارتنوع شده است . درمتون بازمانده ازصاحبان تواریخ ومسالک وممالک تقریباً هرکسی آنرابه نامی ازبسیارنامهایش کشمر- کشمیر- ترشیز- طرشیز- سلطان آبادوسلطانیه .
آثاردیدنی شهرستان کاشمر:
مقبره یابرج علی آباد- مناره فیروزآباد- مسجدجامع کاشمر- باغ فرار- سیدمرتضی - سیدحمزه - مقبره مدرس
دین مردم شهرستان کاشمر:
مردم کاشمرهمگی شیعه جعفری ومسلمان هستندوبراعتقاداتشان مصمم وپایبندبه اصول وقوانین مذهب شیعه تاجایی که مقبره سیدمرتضی رابرای خودعبادت گاهی قرارداده ونزورات خودراآنجاآورده وادای نذرمی کنند.مثلاً درروزهای تعطیل یاروزهایی که مناسبتی داشته باشندمی توان به وضوح مشاهده کردکه جمعیت کثیری ازمردم کاشمربه آنجاآمده ودیگ زده اندوغذای نذری خودرابین مردم تقسیم می کنندوبرآوردن حاجتشان راشکرمی کنند. همچنین به برگزاری نمازهای یومیه درمحافل عمومی مانندمساجد- برگزاری مراسم روزجمعه وغیره رابه معرض نمایش می گذارند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 22
خواهم که شوم معتکف کوی محمد بر دیده نهم تربت خوش بوی محمد
ای اهل نظر کن نظر از روی حقیقت تا آنکه به بینی همه جا روی محمد
در دیر و حرم رفتم و دیدم که به صد ناز در گوش رسد بانگ هیاهوی محمد
افتاد گذارم ز قضا سوی گلستان دیدم که زهر طرف رسد بوی محمد
دل برده ز کف و ز سر مردان خدا هوش مستانه صف نرگس جادوی محمد
در عالم توحید به تحقیق ندیدم مردی به یدو خلق خوش و خوی محمد
دل گشته ز شوق رخ آن شمع دل افروز آشفته تر از طرة گیسوی محمد
ژولیده مخور غم که شود درد تو درمان از نگهت جان پرور و از بوی محمد
در تاریخ آمده که پس از داستان ذبح عبد الله و نحر یکصدشتر،عبد المطلب،عبد الله را برداشته و یک سر بخانه وهب بنعبد مناف...که در آنروز بزرگ قبیله خود یعنى قبیله بنى زهرهبود آورد و دختر او آمنه را که در آنروز بزرگترین زنان قریش ازنظر نسب و مقام بود به ازدواج عبد الله در آورد (1) . و یکى از نویسندگان این کار را در آنروز-و بلا فاصله پس ازداستان ذبح-غیر عادى دانسته و در صحت آن تردید کرده است، ولى بگفته برخى با توجه به خوشحالى زائد الوصفى که از نجاتعبد الله از آن معرکه به عبد المطلب دست داده بود،و عبد المطلبمىخواستبا اینکار زودتر ناراحتى خود و عبد الله را جبران کردهباشد،اینکار گذشته از اینکه غیر عادى نیست، طبیعى هم بنظرمىرسد. 100 و البته این مطلب طبق گفته ابن اسحاق است که در سیره ازوى نقل شده،ولى طبق گفته برخى دیگر این ازدواج یک سالپس از داستان ذبح عبد الله انجام شده است، (2) و دیگر این بحثپیش نمىآید. یک داستان جنجالى در اینجا باز هم یک داستان جنجالى در تاریخ آمده کهبرخى از نویسندگان حرفهاى هم آنرا پر و بال داده و بصورتمبتذل و هیجان انگیزى در آورده و سوژهاى بدستبرخى دشمنانمغرض اسلام داده و از اینرو برخى از سیره نویسان در اصل آنتردید کرده و آنرا ساخته و پرداخته دست دشمنان دانستهاند. و البته این داستان بگونهاى که در سیره ابن هشام نقل شدهمخدوش و مورد تردید است،ولى بر طبق نقل محدث بزرگوار مامرحوم ابن شهر آشوب و برخى از ناقلان دیگر،قابل توجیه بوده ووجهى براى رد آن دیده نمىشود. آنچه را ابن هشام از ابن اسحاق نقل کرده اینگونه است کهگوید: «هنگامى که عبد المطلب دست عبد الله را گرفته بود و ازقربانگاه باز مىگشت،عبورشان به زنى از قبیله بنى اسد بنعبد العزى بن قصى بن کلاب افتاد که آن زن کنار خانه کعبهبود و خواهر ورقة بن نوفل بوده (3) و هنگامى که نظرش به صورتعبد الله افتاد بدو گفت:اى عبد الله کجا مىروى؟پاسخ داد: بهمراه پدرم!زن بدو گفت:من حاضرم بهمان تعداد شترى کهبراى تو قربانى کردند به تو بدهم که هم اکنون با من درآمیزى!عبد الله گفت:من بهمراه پدرم هستم،و نمىتوانم بااو مخالفت کرده و از او جدا شوم...!»ابن هشام سپس داستان ازدواج عبد الله را با آمنه بهمانگونه کهذکر شد نقل کرده و سپس مىنویسد: «گفتهاند:پس از آنکه عبد الله با آمنه هم بستر شد،و آمنه بهرسول خدا حامله شد،عبد الله از نزد آمنه بیرون آمده نزد همانزن رفت و بدان زن گفت:چرا اکنون پیشنهاد دیروز خود راامروز نمىکنى؟آن زن پاسخ داد:براى آنکه آن نورى کهدیروز با تو بود امروز از تو جدا شده،و دیگر مرا به تو نیازىنیست!و آن زن از برادرش ورقة بن نوفل-که به دین نصرانیتدر آمده بود و کتابها را خوانده بود-شنیده بود که در این امت،پیامبرى خواهد آمد...» (4) ابن هشام سپس داستان دیگرى نیز شبیه بهمین داستان از زندیگرى که نزد آمنه بوده نقل مىکند که آن زن نیز قبل از ازدواجعبد الله با آمنه از وى خواستبا وى در آمیزد ولى عبد الله پاسخ اورا نداده بنزد آمنه رفت و پس از هم بستر شدن با آمنه بنزد آنزنبرگشت و بدو پیشنهاد آمیزش کرد ولى آنزن نپذیرفت و گفت: دیروز میان دیدگان تو نور سفیدى بود که امروز نیست... (5) البته نقل مذکور نه تنها با شان جناب عبد الله بن عبد المطلب-که در ایمان و عفت او جاى تردید نیست-مناسب نیست، بلکهبا شیوه هیچ مرد آزاده و با کرامتى که پاى بند مسائل خانوادگى وعفت عمومى باشد سازگار نخواهد بود،و ما هم نمىتوانیم آنرابپذیریم،و با دلیل عقلى و نقلى آنرا مردود مىدانیم،اگر چهدیگر سیره نویسان نیز نوشته و نقل کرده باشند! اما بر طبق نقلى که مرحوم ابن شهر آشوب و دیگرانکردهاند (6) داستان اینگونه است: «کانت امراة یقال لها:فاطمة بنت مرة قد قرات الکتب،فمر بهاعبد الله ابن عبد المطلب،فقالت:انت الذی فداک ابوک بماة من الابل؟قال:نعم،فقالت:هل لک ان تقع علی مرة و اعطیکمن الابل ماة؟فنظر الیها و انشا: اما الحرام فالممات دونه و الحل لا حل فاستبینه فکیف بالامر الذی تبغینه و مضى مع ابیه فزوجه ابوه آمنة فظل عندها یوما و لیلة،فحملتبالنبی صلى الله علیه و آله،ثم انصرف عبد الله فمر بها فلمیر بها حرصا على ما قالت اولا،فقال لها عند ذلک مختبرا: هل لک فیما قلت لی فقلت:لا؟ قالت: قد کان ذاک مرة فالیوم لافذهبت کلمتا هما مثلا! ثم قالت:ای شیء صنعتبعدی؟قال:زوجنی ابی آمنة فبتعندها،فقالت: لله ما زهریة سلبت ثوبیک ما سلبت؟و ما تدریثم قالت:رایت فی وجهک نور النبوة فاردت ان یکون فی و ابىالله الا ان یضعه حیثیحب،ثم قالت: بنی هاشم قد غادرت من اخیکم امینة اذ للباه یعتلجان کما غادر المصباح بعد خبوه فتائل قد شبت له بدخان و ما کل ما یحوى الفتى من نصیبه بحرص و لا ما فاته بتوانی و یقال:انه مر بها و بین عینیه غرة کغرة الفرس.» که خلاصه ترجمهاش چنین است که گفتهاند:در مکه زنىبود به نام: «فاطمه دختر مرة»،که کتابها خوانده و از اوضاعگذشته و آینده اطلاعاتى بدست آورده بود،آن زن روزى عبد اللهرا دیدار کرده بدو گفت:توئى آن پسرى که پدرت صد شتر براىتو فدا کرد؟ عبد الله گفت:آرى. فاطمه گفت:حاضرى یکبار با من هم بستر شوى و صد شتربگیرى؟ عبد الله نگاهى بدو کرده گفت: اگر از راه حرام چنین درخواستى دارى که مردن براى منآسانتر از اینکار است،و اگر از طریق حلال مىخواهى کهچنین طریقى هنوز فراهم نشده پس از چه راهى چنین درخواستىرا مىکنى؟ عبد الله رفت و در همین خلال پدرش عبد المطلب او را بهازدواج آمنه در آورد و پس از چندى آن زن را دیدار کرده و ازروى آزمایش بدو گفت:آیا حاضرى اکنون به ازدواج من درآئىو آنچه را گفتى بدهى؟ فاطمه نگاهى بصورت عبد الله کرد و گفت:حالا نه،زیراآن نورى که در صورت داشتى رفته،سپس از او پرسید:پس از آن گفتگوى پیشین تو چه کردى؟ عبد الله داستان ازدواج خود را با آمنه براى او تعریف کرد،فاطمه گفت:من آن روز در چهره تو نور نبوت را مشاهده کردم ومشتاق بودم که این نور در رحم من قرار گیرد ولى خدا نخواست،و اراده فرمود آنرا در جاى دیگرى بنهد،و سپس چند شعر نیزبعنوان تاسف سرود.و گفتهاند:هنگامى که عبد الله بدو برخوردسفیدى خیره کنندهاى میان دیدگان عبد الله بود همانند سفیدىپیشانى اسب.... و همانگونه که مشاهده مىکنید تفاوت میان این دو نقلبسیار است،و بدینصورت که در نقل مرحوم ابن شهر آشوب استمنافاتى هم با مقام شامخ جناب عبد الله ندارد،و براى ما نیز نقلمزبور قابل قبول و پذیرش است،و دلیل بر رد آن نداریم. پىنوشتها: 1-سیره ابن هشام ج 1 ص 156. 2-تاریخ پیامبر اسلام تالیف مرحوم آیتى ص 47. 3-در پاورقى سیره آمده که نامش رقیه بوده. 4-سیره ابن هشام ج 1 ص 157-155. 5-سیره ابن هشام ج 1 ص 157-155. 6-مناقب آل ابیطالب-ط قم-ج 1 ص 26.و پاورقى سیره ابن هشام ج 1 ص 156.