لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 25
مقدمه:
تاریخ زندگی پیشوایان (ع) عبارت است از اقتدار خط مکتب رسالت به این منظور که ادامة رهبری اسلام را در بنای امت مجسم سازد. پس از گذرگاه این حقیقت عمل پیشوایان را مطالعه می کنیم که پس از وفات پیامبر بزرگوار (ص) پشتیبانی از آینده دعوت را صورت تحقق بخشیده اند. رسول اکرم (ص) در برنامه ی عملی خود برای دگرگون سازی اجتماع در مدتی کوتاه گامهای شگفت انگیز برداشت و برنامه چنین بود که پس از درگذشت آن بزرگوار پیشوایان می بایست راه درازی را که برای تحقق بخشیدن به برنامه او ضرورت داشت می پیمودند راه و دگرگون کردن اجتماع به طوری که همه جا را فرا گیرد کاری نبود که در مدتی کوتاه و به آسانی صورت پذیرد بلکه راهی بود دراز و فاصله های عظیم و معنوی میان جاهلیت و اسلام برقرار بود.
از این رو بود که عمل پیشوایان (ع) برای کامل کردن طریق مزبور صورت گرفت تا هدفهای اسلام که پیغمبر (ص) در پی آن بود تحقق پذیرد و در نتیجه همه آثار گذشته را که از جاهلیت بر جای مانده بود از میان ببرد و ریشه های آن از بن برکنده شود و بنای یک امت جدید در سطح ضروریات دعوت و مسئولیت های آن پی ریزی شود به زودی بحث ما روشهای عملی گوناگون را که پیشوایان (ع) به آن دست زدند روشن می سازد و این کار با تحقیق زندگانی همه ی پیشوایان (ع) و تاریخ آنان صورت خواهد گرفت و باید این کار بر اساس توجه کلی عملی گردد نه با نظر جزئی. به این توضیح که باید پیشوایان را به منزله ی کل پیوسته و مرتبط با یکدیگر در نظر بگیریم. در بررسی این مجموعه که با کشف مظاهر عمومی و هدفهای مشترک و ترکیب اصلی آن پیوند بین خطوط آنها را بدست می آوریم و می فهمیم که بین گامهای آنان چه رابطه ای موجود بوده است و در پایان نقشی را بدست میآوریم که آنان همه از زندگانی مسلمانان بر عهده گرفته بودند . بطوری که پیشوایان همه در مجموع یک واحد را تشکیل می داده اند. واحدی که اجزای آن به یکدیگر پیوسته بوده است و هر جزء از این واحد با جزء دیگر در یک نقش و مکمل آن است. بی آنکه در بررسی اجزاء و در تجزیه کار هر یک بررسی کنیم می بینیم که در مرحلة نخستین در سلوک و رفتار امامان (ع) تباین کرده اند و نقشی بر عهده داشته اند تناقض به نظر می رسد.
خلاصه اگر در تاریخ هر یک جداگانه نظر بیفکنیم بلکه همه را با نظری کلی مشاهده کنیم می بینیم همة آنان کلاً مجموعه ای بهم پیوسته اند و همه مجموعاً یک واحد را تشکیل می دهند که همة اجزای آن دقیقاً با یکدیگر مربط است و نقش هر یک نقش آن دیگری را تکمیل می کنند خلاصه اگر چه ظاهراً بین روش آنان تباین و تضاد وجود دارد اما همه یک نقش را ایفا کرده اند. به عبارت دیگر وقتی بکوشیم خصوصیات عمومی و وظیفه ی مشترک آنان را به عنوان کل بدست آوریم. همه تناقضات و اختلافات حل می شود چه همه ی خصوصیات و دورانهای مشترک در این سطح تعبیرهای گوناگون است. که از یک حقیقت بعمل آمده است و اختلافات تعبیر متوقف بر اختلاف شرایط و اوضاع اجتماعی است که هر امام در آن شرایط و اوضاع بسر می برده است. و قضیة اسلام در عصر نو جریان داشته است و طبعاً با شرایط و اوضاعی که مکتب در عهد امام دیگر با آن مواجه بوده است تفاوت داشته است.
امام علـی (ع)
ولادت امیرالمؤمنین علیه السلام
علی بن ابیطالب (ع) چهارمین پسر حضرت ابیطالب یعنی بعد از طالب و بعد از عقیل و بعد از جعفر سه برادرش در حدود سی سال پس از واقعة فیل در مکة معظمه از مادری بزرگوار و با شخصیت و نامدار در تاریخ اسلام بنام فاطمه دختر اسدبن هاشم بن عبد مناف تولد یافت. علی (ع) در خانة پدرش ابیطالب و مادرش فاطمه بنت اسد به حدود شش سالگی رسید در این تاریخ که سن رسول خدا چیزی از سی سال گذشته بود پیش آمدی شد یعنی در مکه قحطی و گرسنگی و گرانی پیش آمد و خدا وسیله ای درست کرد برای هفت سال بعد و چنانکه بچه ها را در حدود شش یا هفت سالگی به مکتب می فرستند خدا هم فکر مکتب علی را از حالا داشت و چون گرسنگی پیش آمد رسول خدا با عموی خود عباس آمدند حضور ابیطالب و پیشنهاد کردند که چون شما در مضیقة زندگی هستید اجازه دهید ما هر کدام یکی از فرزندان شما را ببریم. ابوطالب گفت : عقیل را برای من بگذارید و دیگر اختیار با شما است. عقیل در این موقع 26 ساله بود، جعفر 16 ساله، و علی 6 ساله. جعفر 16 ساله را عباس برد و علی 6 ساله را رسول خدا و از این تاریخ علی شد بچة پیغمبر و رفت به مکتبی که خدا برای او فراهم ساخته بود و در حدود هفت سال با پیغمبر و در خانة رسول خدا زندگی کرد تا بعثت رسول خدا پیش آمد. و حضرت علی نیز می گفت که من پیش از آنکه احدی از امت خدا پرستش کند هفت سال خدا را پرستش کرده ام و نیز می گفت که هفت سال بود که آواز فرشته را می شنیدم و روشنی را می دیدم و هنوز رسول خدا مبعوث نگشته بود و خاموش بود و اذن تبلیغ نیافته بود.
« بسم الله الرحمن الرحیم »
حضرت امام علی (ع)
سخنی از امام علی (ع) در نهج البلاغه:
« به هنگام کودکی پیامبر مرا به دامان خود می نشاند و مرا به سینه اش می چسباند و غذا را می جوید و در دهانم می گذاشت »
« پیامبر هر سال به کوه حرا می رفت و دراین هنگام هیچکس جز من او را ندید. در آن روز که اسلام در خانه ها راه نیافته بود و فقط پیامبر و همسرش خدیجه مسلمان بودند و من دومین نفر بودم که نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوت را می بوئیدم »
به آن هنگام که دستور خداوند صادر شد که پیامبر خویشان خود را به اسلام دعوت کند علی (ع) به فرمان پیامبر چهل تن از خویشان را به منزل حضرت دعوت کرد و با اینکه غذا خیلی کم بود ولی همه سیر شدند. پس از صرف شام پیامبر رو به حاضران کرد و فرمود:
« ای فرزندان عبدالمطلب خداوند به من فرمان داده است تا شما را بخواهم و اسلام را به شما معرفی کنم. هر کس مرا یاری کند و به من ایمان بی آورد، برادر و جانشین من خواهد بود. » با اینکه پیامبر این تقاضا را سه بار تکرار کرد هیچکس جز علی (ع) پاسخش را نداد. هر بار که پیامبر تقاضای خود را در میان حاضران بیان می داشت فقط علی (ع) بود که از جای خود بر می خواست و دست حضرتش را می گرفت و ایمان خود را اعلام می کرد. آنگاه پیامبر فرمودند : این برادر من و جانشین من است سخن او را بشنوید و فرمانش را بپذیرید. »
با اینکه هر انسانی خود را خیلی دوست می دارد و به سختی حاضر می شود جان خود را قربانی دیگری کند اما علی (ع) چون اسلام و پیامبر را بیشتر از خود دوست می داشت حاضر شد جان خود را قربانی پیامبرش نماید. داستان از آنجا آغاز شد که مشترکین مکه وقتی خود را در خطر نابودی می دیدند تصمیم گرفتند همگی دور هم جمع شوند و دراین باره تصمیم بگیرند. همگی در محلی بنام « دارالندوه » جمع شدند و پس از گفتگوهای زیاد چنین تصمیم گرفتند که : « از هر قبیله ای یک نفر انتخاب کنند و شبانه به خانة پیامبر حمله برند و خونش را بریزند و چون همة قبیله ها در خونش شرکت داشته اند هیچکس نتواند به خون خواهیش برخیزد. »
پیامبر از طرف خداوند از نقشة آنها با خبر شد و دستور یافت که شبانه از خانه بیرون رود و از مکه هجرت کند ولی پیغمبر شخصی می خواست که هم امین و محرم رازش باشد و هم حاضر شود جانش را قربانی هدفش کند و چنین شخصی جز علی (ع) چه کسی می توانست باشد؟ از این رو پیغمبر جریان را به علی (ع) گفت و این جوان فداکار و مؤمن ، در حالیکه لبخندی بر لب داشت با خوشحالی داوطلب این کار شد. شب فرا رسید و تاریکی همه جا را فرا گرفت. علی (ع) در بستر پیامبر با قوت و آرامش دل و رسول خدا خانه را بسوی غار « ثور »در بیرون مکه ترک گفت. آدم کشان قریش خانه را محاصره کرده و جلادان در حالیکه نیزه ها و شمشیرها را در دست می فشردند خود را برای حمله آماده ساختند. دستور حمله صادر شد و همگی با شمشیرهای برهنه بخانة پیامبر ریختند و بسوی بسترش هجوم آوردند ولی ناگهان دیدند علی (ع) از بستر برخاست و نشست. دژخیمان با آشفتگی و افسردگی خانه پیامبر را ترک گفتند و به سرعت، سواران خود را به تعقیب پیامبر فرستادند ولی مدتی نگذشت که با شکست و ناامیدی باز گشتند.
امام علی (ع) می فرمایند: « به خدا قسم اگر حق را در یک طرف و همة مردم را در طرف دیگر بینم خود به تنهایی در راه حق شمشیر می زنم و در برابر آنان می ایستم و از هیچ ملامت و سرزنشی باک ندارم. »
روزی در خارج شهر دو نفر با هم برخورد کردند که یکی امام علی (ع) بود و دیگری مرد مسیحی که علی را نمی شناخت، مرد مسیحی به اطراف کوفه می رفت و علی (ع) به کوفه، با هم توافق کردند که مقدار راهی را که با هم هستند صحبت کنند تا خسته نشوند بر سر دوراهی رسیدند که هر کدام می خواست به راهی برود، مرد مسیحی خداحافظی کرد و رفت ولی مشاهده نمود که رفیق مسلمانش با اینکه راهش آن طرف است بسوی او می آید. مرد مسیحی ایستاد و پرسید مگر شما نمی خواهید به کوفه بروید؟
علی فرمود: آری. مرد مسیحی گفت: پس چرا از این طرف می آیید؟ علی فرمود: ( من می خواهم مقداری راه همراهیت کنم، پیامبر فرمود: « هرگاه دو نفر درراه با هم باشند حقی بر گردن هم پیدا می کنند » اکنون تو، به گردن من حقی پیدا کردی. من بخاطر ادای این حق مقداری با شما می آیم، تا حقت را در این دنیا ادا کرده باشم سپس به راه خودم خواهم رفت. )
مرد مسیحی از این برخورد انسانی و حرفهای او خیلی خوشش آمد و با خود گفت: « اسلامی که این چنین فرهنگ و شاگردانی دارد سزاوار است من هم مسلمان شوم. » شگفتی این مرد مسیحی وقتی زیادتر شد که دانست همسفرش علی (ع) زمامدار اسلام است، فوراً در پیشگاه حضرت مسلمان شد.
امام علی (ع) که یک انسان خود ساخته و والاست رفتارش با دیگران متفاوت است. او در همه حال خدا را در نظر دارد و از آنچه رنگ خدائی ندارد گریزان است، خواه در خانه باشد و یا در صحنة جنگ، چه خوشحال باشد و یا خشمناک، برای اثبات این گفتار، خوب است به رفتارش در میدان جنگ بنگریم. در جنگ « خندق » که همة مردم مدینه، اطراف شهر را گودال بزرگی کنده و از آب پر نموده تا راه را بر دشمن ببندند. « عمروبن عبدود » جنگجو و مبارز مشهور عرب در میان دشمن، به این طرف و آن طرف می رفت و همتای خود را برای جنگ می طلبید. در میان مسلمانان هیچکس به خود جرأت و جسارت نمی داد که پاسخش دهد و به میدانش بیاید. در این هنگام تنها علی (ع) با گامی و محکم و استوار بسویش آمد و با قلبی لبریز از ایمان در برابرش ایستاد و فرمود:
« ای عمرو » این قدر لاف مردانگی مزن، آن کسی که قصد جنگ با تو دارد در برابر تو است.
عمرو نگاهی به او کرد و گفت: « برگرد، دوست ندارم تو را بکشم زیرا میان من و پدرت دوستی بود. »
علی (ع) پاسخش داد: « به خدا سوگند که دوست دارم تورا بکشم »
عمرو خشمگین شد و از اسب پیاده شد و با شمشیر به سوی امام علی (ع) شتافت و شمشیر را حواله حضرت کرد ولی شمشیرش به شدت به پسر علی (ع) برخورد کرد. آنگاه علی (ع) با ضربه ای او را به زمین افکند و روی سینه اش نشست تا او را بکشد ولی عمرو از روی خشم، آب دهان به چهرة علی (ع) انداخت. علی (ع) ناگهان از روی سینة عمرو برخواست و در میدان شروع به قدم زدن کرد. سپس بسویش آمد. عمرو از او پرسید آن ضربتت و این رها کردنت چه معنی می تواند داشته باشد؟
علی (ع) فرمودند: ای عمرو من برای خدا شمشیر می زنم نه خودم. آن وقت که تو را روی زمین دیدم و روی سینه ات نشستم آب دهان به چهرة من افکندی و مرا خشمگین ساختی، درآن حال اگر تو را می کشتم اجری نداشتم زیرا خشمگین بودم. از این رو از روی سینه ات برخواستم و شروع به قدم زدن کردم تا خشم خود را فرو نشانم و کارم را برای خدا خالص و پاک گردانم.
شجاعت و خویشتن داری علی (ع) روی افکار پهلوان عرب تأثیر شگرفی گذاشت.
پیامبر (ص) درباره اش فرمود: « کاری که علی در نبرد خندق کرد و ضربتی که فرود آورد ارزشش در پیشگاه خداوند از عبادت جن و انس بیشتر است. »
در آن هنگام که مردم با علی (ع) بیعت کردند و خلافتش را پذیرفتند به منبر رفت و در برابر انبوه جمعیت فرمود:
«سوگند به خداوند تا هنگامی که یک نخل در مدینه داشته باشم از بیت المال برای خود چیزی بر نمی دارم »
عقیل برادرش برخواست و گفت : « آیا مرا با سیاه پوستی که در مدینه است برابر می دانی؟ »
فرمود: « بنشین برادر، تو بر آن سیاهپوست هیچ برتری نداری، جز، در ایمان و پرهیزکاری. »
و در یک شب تابستانی که برادرش عقیل وی را برای شام به خانه اش دعوت کرد تا نظر برادر را به خود جلب کند و بر حقوق ماهیانه اش بیفزاید به او فرمود: « ای برادر، این شامی را که فراهم نمودی از کجا آورده ای؟ »
گفت: « چند روز خود و همسرم کمتر خرج کردیم و اضافه را پس انداز نمودیم تا بتوانیم از شما پذیرایی کنیم. »
حضرت فرمود: « از فردا دستور می دهم از حقوق ماهیانه ات به همان مقدار کم کنند زیرا به اقرار خودت می توانی کمتر خرج کنی. »
عقیل از کلام برادر برآشفت و داد و فریاد به راه انداخت. حضرت قطعة آهنی را که در نزدیکش قرار داشت داغ کرد و به نزدیک صورتش برد. عقیل فریادش بلند شد که سوختم. حضرت فرمود: « شگفتا تو از آتشی که با دست من فراهم شده این قدر بیمناکی و بانگ و فریاد بر می آوری چگونه حاضری مرا بخاطر خودت در آتش جهنم بسوزانی، اینها اموال مردم است و من امین ایشان هستم. » باز می بینم که گروهی از کارگزاران به حضرتش ایراد گرفتند و گفتند: « اگر سهم بیشتری به آشوب طلبان و فرماندهان می دادی حکومت نوپای اسلام را بهتر می توانستی اداره کنی، آنگاه با قدرت به عدالت حکومت می کردی. »
امام در پاسخشان فرمود: « شگفتا! از من می خواهید که پایه های حکومت خود را که نام اسلام است، بر پایه های ستم و بی عدالتی بنا نهم به خدا سوگند که هرگز چنین کاری را نخواهم کرد. تازه اگر اموال مسلمانان از آن خودم بود، این کار را نمی کردم چه رسد به اینکه همة این اموال مال مردم است و من امینی بیش نیستم. »
پیامبر در مورد امام علی (ع) می فرماید: « علی داناترین امت من است. »« من شهر دانشم و علی به منزلة در ورودی آن است. هر کس بخواهد به دانش دسترسی پیدا کند باید از علی بیاموزد. »
به همین خاطر است که تنها علی می تواند بر منبر رود و در حضور همه مردم بگوید: « ای مردم! پیش از آنکه مرا از دست بدهید هر چه می خواهید بپرسید. » بر اساس فرمان خداوند، پیامبر مصمم شد که علی را به جانشینی خود برگزیند تا بدان گونه که خداوند فرموده اسلام را کامل گرداند و روز غدیر در تاریخ روزی شود که خداوند به پیامبرش بشارت می دهد و مبارک باد می گوید:
« امروز روزی است که اسلام را کامل ساختم و نعمت خود را بر شما تمام کردم. »
حدود یکصدو بیست هزار نفر همراه پیغمبرند. همگی در روز 18 ذیحجه در سرزمین « حُجْفَه » به محلی بنام « غدیر خم » رسیدند پیغمبر فرمان توقف داد بفرمان حضرت همه در آن گرمای سوزان ایستادند و با خود گفتند:
« گویا مسأله مهمی در پیش است » و چنین بود آنچه را که آنان فکر می کردند. برای حضرت منبری از جهاز شتران درست کردند و جارچیان در میان جمعیت مأموریت پیدا نمودند که سخنان پیامبر را با صدای بلند تکرار کنند تا همه بشنوند. پیامبر در حالی که یارانش اطرافش را گرفته بودند نزدیک آمد و بالای آن بلندی رفت و چنین فرمود: « ای مردم من رسالت خود را انجام دادم و آنچه را که در توان داشتم کوشیدم، بدانید که پس از خود دو چیز گرانبها در میان شما می گذارم که هیچ گاه این دو از هم جدا نمی شوند:
1- قرآن، کتاب خدا 2- اهل بیت خود