لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 2
به نام خالقمون سال تحصیلی 76-75
موضوع : گاهی وقتا دلم می خواهد که بعد از نماز به خدا بگویم.....
پریسا عطاپور سال سوم مدرسه راهنمای امام حسین
یادش بخیر اولین روزی که اومدم کنار مامانم وایستادم و به خیال خودم نماز خوندم ،اون موقع وقتی مامانم می رفت رکوع من هم می رفتم اما هیچی بلد نبودم که بگم فقط می خواستم به همه بگم که آره من هم نماز می خونم...
اون موقع حتی نمی دونستم که نماز خوندن یعنی چه ؟ چرا نماز می خونیم ؟ واسه کی !! وقتی که این سوال را از مامانم پرسیدم بهم جواب داد : توی قلب کوچک من همیشه یه کسی هست که از من مراقبت می کنه و به فکر منه و هیچ وقت تنهام نمی زاره . اون گفت : تو با اون همه عظمتت توی قلب کوچک من هستی و من به خودم می بالیدم ... هر موقع چیزی می خواستم می رفتم یه گوشه و باهات حرف می زدم دستمو می گذاشتم روی قلبم و بعد ...
وقتی برای اولین بار رفتم نماز جماعت یه حال عجیبی شدم به حرف مامانم که گفت همیشه حرفهامو می شنوی شک کردم و با خودم گفتم این همه آدم دارن باهات حرف می زنند تو مگه چند تا گوش داری ؟ اما مامانم بهم گفت : تو آونقدر قوی هستی که اگر همه آدمهای دنیا باهات حرف بزنند بازم به حرف های من گوش می دی و مواظبم هستی و حواست بهم هست ... اما با اینکه پیشمی وقتی که فکر می کنم می بینم که چقدر فاصله بین مونه خدا ... ما روی این کره خاکی، تو توی اون عرش آسمونی بالاتر از ابرا ، خورشید ، ستاره ها و چقدر این فاصله ؟؟؟؟ .... شاید دلیل این همه رنج و سختی که ما آدما روی این زمین دیدیم باهاش دست و پنجه نرم می کنیم همین باشه ، همین دوری ... حالا خدا می خوام ازت یه چیزی بخوام و بخوام که امروز یه جور دیگه به آدما نگاه کنی به اینکه چرا اینقدر بین آدما فرقه : یکی اونقدر خونشون قصره که توش گم می شی، یکی خونشون واسه همه جانداره ، یکی درگیره آخرین رژیمشه ؟ ، یکی از بس که نخورده نای ایستادن نداره ، یکی پول نداره ، یک دو رو بره خونه ،اون یکی طاقت واسه صدور ویزا نداره ... یکی روز درمیون واسه سلامتیش می ره شنا ، اون یکی دفتر واسه نوشتن آب و بابا نداره، یکی شالگردن تازه اش از دم روباه می سازن ، یکی داره از سرما می لرزه و قدرت برای اینکه دستاشو «هاکنه» نداره ، آخه خدا خودت قضاوت کن !این درسته؟؟چرا بعضی ها باید غرق خوشی باشن وبعضی ها تقویم واسه خط زدن روزا نداشته باشن...آه...خدا...تویی که همه میگن رحیمی ،رحمانی ،قادری ،چرا کاری نمیکنی؟؟؟مگه نمیگن سهم همه توی تاریکی شب از خورشید یکیِ...پس چرا؟؟آخه خدا چرا کاری نمی کنی؟؟یه لحظه به زمین نگاه کن.این همه دست به سمتِ آسمونِ، رو به درگاه تو بلنده .... یه کاری کن ... آخه تاکی ! چقدر تو که اینقدر مهربونی فکر نمی کنم بتونی این همه بدبختی رو ببینی... خدا! گوش می کنی می خوام اون شبی که شهر بم لرزید رو یادت بیارم . نیمه شبی که اون غنچه نوزاد از نگاه مرگ ترسید ... می خوام بگم چی می شد اگه دخترای اورشلیم ، غزه و صیدا ،به جای حکم تیر و نارنجک نقاشی می کشدن روی دیوار ...
ای خدا ...
ای خدا معجزه می خواهیم ...
دست کم معجزه ای کن برای بچه های بی کس و بیمار ...