لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .docx ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 6 صفحه
قسمتی از متن .docx :
ایرانیان به روایت آشیل
نقد و بررسی نمایشنامه «ایرانیان»
/
چندی پیش گروه غرب شناسی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با همکاری کانون اندیشه جوان و بسیج دانشجویی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، کرسی نقد و بررسی نمایشنامه ایرانیان نوشته ائیسخلوس (آشیل) شاعر یونان باستان، با نگاهی به فیلم ۳۰۰ را برگزار کرد. در این جلسه با حضور استادان دکتر جلال الدین کزازی و دکتر حکمت ا . . . ملاصالحی، مقاله «معرفی، تحلیل و نقد نمایشنامه ایرانیان» اثر دکتر داوری اردکانی مورد ارزیابی قرار گرفت . آنچه در پی می آید متن ویراسته و تلخیص شده سخنرانی دکتر کزازی است که در این جلسه ایراد شد.
آشیل نمایشنامه نویس یونانی در ۵۲۵ پیش از زادن مسیح به جهان آمده است و در ۴۵۶ از جهان رفته است، از خاندانی نژاده و بلندپایه بوده است. آنچنان که گفته شد در جنگ هایی که آتنیان با ایرانیان داشته اند نبرد آزموده است. در دهه چهارم از زندگانی خویش در هنر نمایش در آتن آوازه ای یافته است درباره مرگ او هم بازگفتی افسانه وار هست. نوشته اند لاک پشتی از دهان شاهینی که در پرواز بوده است می افتد و بر تارکِ تاس این سخن ور کوفته می شود و او را می کشد؛ به هر روی آشیل کارنامه ای دست کم از کمیت درخشان داشته است. ۹۰ نمایشنامه را بدو بازخوانده اند که بسیاری از آنها از میان رفته است پاره هایی پراکنده از این نمایشنامه های از میان رفته بر جای مانده است، اما ۷ اثر او به یک بارگی در دست است. آن هفت چنین نامیده می شوند. «لابه گران»، «ایرانیان»، «هفت تن روباروی تب یا تبس»، «پرومِته در زنجیر»، سرانجام سه گانه ای که «اورِستیا» نامیده می شود. ویژگی نمایش نامه های آشیل این است که در آنها او تاریخ و افسانه را با هم درآمیخته است. دو بن مایه ساختاری در این نمایشنامه ها، یکی داد است و دو دیگر کیفر. همواره او به ترازمندی و میانه روی و اعتدال در کردار ها اندرز می گوید آنچه که خود، به دریغ باید گفت که چندان به آن پایبند نبوده است؛ به هر روی آنچه من در آغاز سخن می توانم گفت به شیوه فراگیر در پیوند با جستاری که نوشته شده است این هست که در این جستار ما همانند دیگر نوشته ها و پژوهش های جناب دکتر داوری آن خرده سنجی و باریک بینی و ژرف اندیشی که در او می شناسیم، بار دیگر می بینیم .
● ساختار نمایشنامه ایرانیان :
این نمایشنامه از هیچ دید در آنچه آن را داستان شناسی می نامیم (برابری است برای واژه فرنگی، دراماتولوژی، اندوه نامه یا تراژدی) نیست، گاهی خرده می گیرند که ما نمی توانیم، تراژدی را به اندوه نامه، غم نامه، یا واژه دیگر پارسی از این دست برگردانیم، تو گویی که واژه های فرنگی، واژه هایی خدایانه اند و از آسمان به زمین افتاده اند. تافته هایی جدا بافته که در هیچ زبان دیگر، همتایی، برابری، برای آنها نمی توان یافت، اما اندوه نامه در پارسی بسیار رساتر، روشن تر، سخته تر و شیواتر از تراژدی است.
به هر روی همه کسانی که با داستان شناسی اندکی آشنایی دارند می دانند که اندوه نامه یا تراژدی به داستانی نمایشی گفته می شود که ساختاری یک پاره و یکپارچه دارد. به سخنی دیگر، همه داستان بر گرد رخدادی یگانه درمی تند و پدید می آید و پیش می رود. آن رخ داد هم، رخدادی است اندوه بار، فاجعه آمیز، که نیروهای کور جهان آن را پدید می آورند. این ساختار تراژدی است. یکی از برجسته ترین نمونه های این گونه از داستان نمایشی در ادب پارسی، داستان رستم و سهراب است که به گمان، همه شما با آن آشنایید. همه این داستان درتنیده شده است بر گرد آن رخداد بنیادین که مرگ فاجعه بار سهراب است به دست رستم. هر بن مایه داستانی، هر رخدادی که شما در این داستان بکاوید و بنگرید در پیوند است با آن رخداد هسته ای که چکاد، اندوه نامه هست و گرِه جای آن. ما این ساختار را به هیچ روی آنچنان که جناب آقای دکتر داوری هم به نمونش و اشارت گفتند در ایرانیان آشیل نمی یابیم. این بیشتر اندوه نامه ای است از گونه مویه، سوگ سُرودی است تا این که تراژدی باشد.
دو دیگر این هست که آشیل از آن روی که نمودی تاریخی به این نمایشنامه بدهد از نکته هایی یاد کرده است که ما آنها را در تاریخ و سرگذشت راستین مردمان و رخداد ها می بینیم برای نمونه شمار سپاهیان. این شگردی است که همچنان در ادبیات اروپایی پاییده است. واپسین نمونه ای که من برای آن در یاد دارم در داستان بلند و زیبای گوستاو فلوبر، «سالامبو» دیده می شود، که او شمار سپاهیان همیلکا بالکا، قهرمان داستان خود را باریک یاد کرده است. برای نمونه گفته است ۳۰ هزار و ۵۴۲ تن. حتی آن شماره های ریز را هم آورده است.
همین انگیزه ای شده است که سخن سنج نامدار فرانسوی سَنت بُوو ْ بر او خرده بگیرد و فلوبر هم پاسخی داده است و گفته است که این شمار را از آبشخورهای تاریخی برگفته است هر چند که داستان، داستانی است پندارینه. اما آن نکته هایی که برمی گردد به بهره ای که فرنگیان، مردمان باخترزمین از این نمایشنامه برده اند، یکی سخن از خودکامگی خاورانه یا استبداد شرقی است. تاریخ نگاران فرنگی، آنچنان از خودکامگی خاورانه سخن می گویند که تو گویی هرگز در تاریخ فرنگستان و باختر زمین ما با هیچ نمونه ای از خودکامگی روبه رو نبوده ایم.
ده ها نمونه می توان یافت حتی واژه ای که فرنگیان به کار می برند تیران یا تیرانی خود به تنهایی گویای خودکامگی، لگام گسیخته است. ما در خاورزمین بویژه در ایران به راستی می توان گفت که نمونه ای برای آن خودکامگی های بر گزاف نمی یابیم. یک نمونه آشنا این است که، خودکامه ای ساستاری (ساستار واژه کهن پارسی و پهلوی است به معنی دیکتاتور، مستبد) در روزگار تاریخی به نام نِروُن تنها برای این که ببیند اگر روم بسوزد چه ریخت و پیکره ای خواهد یافت می فرماید که این شهر را با مردم آن به آتش بکشند. ما نزد خودکامه ترین و خونریزترین، ددمنش ترین و بدکنش ترین فرمانروایان ایرانی هرگز با پدیده هایی پلید و گجسته از این دست روبه رو نمی توانیم بود. دو دیگر این است که در این نمایشنامه آشیل ایران را سرزمین بردگان نامیده است.
همه کسانی که با تاریخ ایران آشنایی دارند می دانند که هرگز بردگی در ایران نهادی اقتصادی نبوده است، آنچنان که در یونان و روم بردگان بوده اند اما نه به شیوه ای، پایه ور پایدار، چنان نهادی هنجاری فرهنگی و تاریخی و اجتماعی، هم از این روست که ما هرگز در تاریخ ایران با شورش بردگی روبه رو نبوده ایم. اما در تاریخ یونان و روم این شورش نمونه هایی چند دارد. جناب داوری در جستاری که پیرامون این نمایشنامه نوشته آورده است که تاریخ نگاران، قصد تحریف تاریخ را نداشته اند و دروغ این هست که آنچه را که می دانند نادرست بازگویند، اما دید و داوری، نادرست، ناسزا، دشمنانه هم، گونه ای از دروغ است. چه آگاهانه کسانی از دید و داوری دروغین و نادرست پیروی کنند چه ناآگاه، رفتارشان به هر روی ناپسند است و دروغ آمیز. یونانیان بار ها به شیوه های گوناگون نشان داده اند که مردمانی هستند دروغ پرداز، افسانه ساز، رؤیاپرور، هم از این روست که آبخوستی جزیره ای خرد در یونان، خود را همآورد جهان شاهی پهناور هخامنشی دانسته است. شما به هر شیوه ای بنگرید می بینید که سرزمینی چنان خرد و خوار با مردمی چنان اندک به هیچ روی با ایران روزگار هخامنشی سنجیدنی نیست.
بزرگترین جهان شاهی را در تاریخ جهان، ایرانیان هخامنشی پدید آورده اند، شما تنها به این یک نکته بنگرید که این پهنه فراخ دامان را چگونه می توانسته اند سامان بدهند، اداره بکنند، شهر آیینی و فرهنگی بسیار پیشرفته و شگرف در پس همین یک نکته نهفته است کاری که هرگز از یونانیان یا مردمانی دیگر مانند آنان ساخته نبوده است. اما آن دیگر مردمان خاموش در گوشه ای نمی نشسته اند، لاف نمی زدند و دروغ نمی پرداختند. خرده ای که بر یونانیان می گیریم نه به پاس خواری آنان است. از آنجاست که با آن همه خاری دم از جهان مداری می زده اند. بیگانه ستیز بوده اند. شما این بیگانه ستیزی را در نامی که بر دیگر مردمان می نهادند آشکارا می بینید. آنها را بربر می نامیدند که به معنای ددآیین است کسی که هنوز به فرهنگ مندی و فرهیختگی و شهرآیینی نرسیده است. مانند تازیان که مردمان دیگر را عجم می گفتند، در معنی بسته زبان، کسی که نمی تواند شیوا و روشن سخن بگوید، اما ما ایرانیان مردمان دیگر را تنها نیرانی می گفته ایم یا انیرانی که معنای آن این است: کسی که ایرانی نیست و در سرزمین دیگر جز ایران می زیند. هیچ دشنامی، خارداشتی در این نامگذاری نیست. ما به یاری همین نام ها که نشانه ای بسنده و روشن هستند می توانیم به ویژگی های فرهنگی و منشی مردمان برسیم، همین نمایشنامه آشیل را با شاهنامه بسنجید، هر چندکه به هیچ روی سنجیدنی نیست، نه در چندی و نه در چونی. اما یک دو ویژگی را، یک دو بن مایه اندیشه ای و فرهنگی را با هم برگزینیم و با هم بسنجیم. یکی از آنها همین نکته است ما هرگز در شاهنامه با خارداشت یونان یا روم روبه رو