انواع فایل

دانلود فایل ، خرید جزوه، تحقیق،

انواع فایل

دانلود فایل ، خرید جزوه، تحقیق،

تحقیق در مورد ایرانیان به روایت آشیل

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .docx ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 6 صفحه

 قسمتی از متن .docx : 

 

ایرانیان به روایت آشیل

نقد و بررسی نمایشنامه «ایرانیان»

/

چندی پیش گروه غرب شناسی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با همکاری کانون اندیشه جوان و بسیج دانشجویی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، کرسی نقد و بررسی نمایشنامه ایرانیان نوشته ائیسخلوس (آشیل) شاعر یونان باستان، با نگاهی به فیلم ۳۰۰ را برگزار کرد. در این جلسه با حضور استادان دکتر جلال الدین کزازی و دکتر حکمت ا . . . ملاصالحی، مقاله «معرفی، تحلیل و نقد نمایشنامه ایرانیان» اثر دکتر داوری اردکانی مورد ارزیابی قرار گرفت . آنچه در پی می آید متن ویراسته و تلخیص شده سخنرانی دکتر کزازی است که در این جلسه ایراد شد.

آشیل نمایشنامه نویس یونانی در ۵۲۵ پیش از زادن مسیح به جهان آمده است و در ۴۵۶ از جهان رفته است، از خاندانی نژاده و بلندپایه بوده است. آنچنان که گفته شد در جنگ هایی که آتنیان با ایرانیان داشته اند نبرد آزموده است. در دهه چهارم از زندگانی خویش در هنر نمایش در آتن آوازه ای یافته است درباره مرگ او هم بازگفتی افسانه وار هست. نوشته اند لاک پشتی از دهان شاهینی که در پرواز بوده است می افتد و بر تارکِ تاس این سخن ور کوفته می شود و او را می کشد؛ به هر روی آشیل کارنامه ای دست کم از کمیت درخشان داشته است. ۹۰ نمایشنامه را بدو بازخوانده اند که بسیاری از آنها از میان رفته است پاره هایی پراکنده از این نمایشنامه های از میان رفته بر جای مانده است، اما ۷ اثر او به یک بارگی در دست است. آن هفت چنین نامیده می شوند. «لابه گران»، «ایرانیان»، «هفت تن روباروی تب یا تبس»، «پرومِته در زنجیر»، سرانجام سه گانه ای که «اورِستیا» نامیده می شود. ویژگی نمایش نامه های آشیل این است که در آنها او تاریخ و افسانه را با هم درآمیخته است. دو بن مایه ساختاری در این نمایشنامه ها، یکی داد است و دو دیگر کیفر. همواره او به ترازمندی و میانه روی و اعتدال در کردار ها اندرز می گوید آنچه که خود، به دریغ باید گفت که چندان به آن پایبند نبوده است؛ به هر روی آنچه من در آغاز سخن می توانم گفت به شیوه فراگیر در پیوند با جستاری که نوشته شده است این هست که در این جستار ما همانند دیگر نوشته ها و پژوهش های جناب دکتر داوری آن خرده سنجی و باریک بینی و ژرف اندیشی که در او می شناسیم، بار دیگر می بینیم .

● ساختار نمایشنامه ایرانیان :

این نمایشنامه از هیچ دید در آنچه آن را داستان شناسی می نامیم (برابری است برای واژه فرنگی، دراماتولوژی، اندوه نامه یا تراژدی) نیست، گاهی خرده می گیرند که ما نمی توانیم، تراژدی را به اندوه نامه، غم نامه، یا واژه دیگر پارسی از این دست برگردانیم، تو گویی که واژه های فرنگی، واژه هایی خدایانه اند و از آسمان به زمین افتاده اند. تافته هایی جدا بافته که در هیچ زبان دیگر، همتایی، برابری، برای آنها نمی توان یافت، اما اندوه نامه در پارسی بسیار رساتر، روشن تر، سخته تر و شیواتر از تراژدی است.

به هر روی همه کسانی که با داستان شناسی اندکی آشنایی دارند می دانند که اندوه نامه یا تراژدی به داستانی نمایشی گفته می شود که ساختاری یک پاره و یکپارچه دارد. به سخنی دیگر، همه داستان بر گرد رخدادی یگانه درمی تند و پدید می آید و پیش می رود. آن رخ داد هم، رخدادی است اندوه بار، فاجعه آمیز، که نیروهای کور جهان آن را پدید می آورند. این ساختار تراژدی است. یکی از برجسته ترین نمونه های این گونه از داستان نمایشی در ادب پارسی، داستان رستم و سهراب است که به گمان، همه شما با آن آشنایید. همه این داستان درتنیده شده است بر گرد آن رخداد بنیادین که مرگ فاجعه بار سهراب است به دست رستم. هر بن مایه داستانی، هر رخدادی که شما در این داستان بکاوید و بنگرید در پیوند است با آن رخداد هسته ای که چکاد، اندوه نامه هست و گرِه جای آن. ما این ساختار را به هیچ روی آنچنان که جناب آقای دکتر داوری هم به نمونش و اشارت گفتند در ایرانیان آشیل نمی یابیم. این بیشتر اندوه نامه ای است از گونه مویه، سوگ سُرودی است تا این که تراژدی باشد.

دو دیگر این هست که آشیل از آن روی که نمودی تاریخی به این نمایشنامه بدهد از نکته هایی یاد کرده است که ما آنها را در تاریخ و سرگذشت راستین مردمان و رخداد ها می بینیم برای نمونه شمار سپاهیان. این شگردی است که همچنان در ادبیات اروپایی پاییده است. واپسین نمونه ای که من برای آن در یاد دارم در داستان بلند و زیبای گوستاو فلوبر، «سالامبو» دیده می شود، که او شمار سپاهیان همیلکا بالکا، قهرمان داستان خود را باریک یاد کرده است. برای نمونه گفته است ۳۰ هزار و ۵۴۲ تن. حتی آن شماره های ریز را هم آورده است.

همین انگیزه ای شده است که سخن سنج نامدار فرانسوی سَنت بُوو ْ بر او خرده بگیرد و فلوبر هم پاسخی داده است و گفته است که این شمار را از آبشخورهای تاریخی برگفته است هر چند که داستان، داستانی است پندارینه. اما آن نکته هایی که برمی گردد به بهره ای که فرنگیان، مردمان باخترزمین از این نمایشنامه برده اند، یکی سخن از خودکامگی خاورانه یا استبداد شرقی است. تاریخ نگاران فرنگی، آنچنان از خودکامگی خاورانه سخن می گویند که تو گویی هرگز در تاریخ فرنگستان و باختر زمین ما با هیچ نمونه ای از خودکامگی روبه رو نبوده ایم.

ده ها نمونه می توان یافت حتی واژه ای که فرنگیان به کار می برند تیران یا تیرانی خود به تنهایی گویای خودکامگی، لگام گسیخته است. ما در خاورزمین بویژه در ایران به راستی می توان گفت که نمونه ای برای آن خودکامگی های بر گزاف نمی یابیم. یک نمونه آشنا این است که، خودکامه ای ساستاری (ساستار واژه کهن پارسی و پهلوی است به معنی دیکتاتور، مستبد) در روزگار تاریخی به نام نِروُن تنها برای این که ببیند اگر روم بسوزد چه ریخت و پیکره ای خواهد یافت می فرماید که این شهر را با مردم آن به آتش بکشند. ما نزد خودکامه ترین و خونریزترین، ددمنش ترین و بدکنش ترین فرمانروایان ایرانی هرگز با پدیده هایی پلید و گجسته از این دست روبه رو نمی توانیم بود. دو دیگر این است که در این نمایشنامه آشیل ایران را سرزمین بردگان نامیده است.

همه کسانی که با تاریخ ایران آشنایی دارند می دانند که هرگز بردگی در ایران نهادی اقتصادی نبوده است، آنچنان که در یونان و روم بردگان بوده اند اما نه به شیوه ای، پایه ور پایدار، چنان نهادی هنجاری فرهنگی و تاریخی و اجتماعی، هم از این روست که ما هرگز در تاریخ ایران با شورش بردگی روبه رو نبوده ایم. اما در تاریخ یونان و روم این شورش نمونه هایی چند دارد. جناب داوری در جستاری که پیرامون این نمایشنامه نوشته آورده است که تاریخ نگاران، قصد تحریف تاریخ را نداشته اند و دروغ این هست که آنچه را که می دانند نادرست بازگویند، اما دید و داوری، نادرست، ناسزا، دشمنانه هم، گونه ای از دروغ است. چه آگاهانه کسانی از دید و داوری دروغین و نادرست پیروی کنند چه ناآگاه، رفتارشان به هر روی ناپسند است و دروغ آمیز. یونانیان بار ها به شیوه های گوناگون نشان داده اند که مردمانی هستند دروغ پرداز، افسانه ساز، رؤیاپرور، هم از این روست که آبخوستی جزیره ای خرد در یونان، خود را همآورد جهان شاهی پهناور هخامنشی دانسته است. شما به هر شیوه ای بنگرید می بینید که سرزمینی چنان خرد و خوار با مردمی چنان اندک به هیچ روی با ایران روزگار هخامنشی سنجیدنی نیست.

بزرگترین جهان شاهی را در تاریخ جهان، ایرانیان هخامنشی پدید آورده اند، شما تنها به این یک نکته بنگرید که این پهنه فراخ دامان را چگونه می توانسته اند سامان بدهند، اداره بکنند، شهر آیینی و فرهنگی بسیار پیشرفته و شگرف در پس همین یک نکته نهفته است کاری که هرگز از یونانیان یا مردمانی دیگر مانند آنان ساخته نبوده است. اما آن دیگر مردمان خاموش در گوشه ای نمی نشسته اند، لاف نمی زدند و دروغ نمی پرداختند. خرده ای که بر یونانیان می گیریم نه به پاس خواری آنان است. از آنجاست که با آن همه خاری دم از جهان مداری می زده اند. بیگانه ستیز بوده اند. شما این بیگانه ستیزی را در نامی که بر دیگر مردمان می نهادند آشکارا می بینید. آنها را بربر می نامیدند که به معنای ددآیین است کسی که هنوز به فرهنگ مندی و فرهیختگی و شهرآیینی نرسیده است. مانند تازیان که مردمان دیگر را عجم می گفتند، در معنی بسته زبان، کسی که نمی تواند شیوا و روشن سخن بگوید، اما ما ایرانیان مردمان دیگر را تنها نیرانی می گفته ایم یا انیرانی که معنای آن این است: کسی که ایرانی نیست و در سرزمین دیگر جز ایران می زیند. هیچ دشنامی، خارداشتی در این نامگذاری نیست. ما به یاری همین نام ها که نشانه ای بسنده و روشن هستند می توانیم به ویژگی های فرهنگی و منشی مردمان برسیم، همین نمایشنامه آشیل را با شاهنامه بسنجید، هر چندکه به هیچ روی سنجیدنی نیست، نه در چندی و نه در چونی. اما یک دو ویژگی را، یک دو بن مایه اندیشه ای و فرهنگی را با هم برگزینیم و با هم بسنجیم. یکی از آنها همین نکته است ما هرگز در شاهنامه با خارداشت یونان یا روم روبه رو



خرید و دانلود تحقیق در مورد ایرانیان به روایت آشیل


تحقیق؛ انگیزه ازدواج پیامبر با خدیجه از نگاه چند روایت

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 10

 

انگیزه ازدواج پیامبر با خدیجه از نگاه چند روایت

عموما نوشته‏اند ماجراى این ازدواج میمون و مبارک از اینجاشروع شد که بنا به پیشنهاد جناب ابو طالب،یا رخواست‏خدیجه،رسول خدا«ص‏»بصورت اجیر یا بعنوان مضاربه براى خدیجه به‏سفرى تجارتى اقدام کرد،و بخاطر سود فراوانى که در اثر تدبیر ودرایت آنحضرت از این سفر نصیب خدیجه شد آن بانوى مکرمه‏علاقمند به این وصلت گردید و مقدمات این ازدواج فراهم شد...

که البته اصل داستان و پاره‏اى از خصوصیاتى که در آن ذکر شده‏مورد نقد و بررسى است که بعدا خواهیم گفت.

و از پاره‏اى روایات دیگر نیز استفاده مى‏شود که این علاقه‏و اشتیاق پیش از آن سفر تجارتى در دل خدیجه پیدا شده بودو جریان سفر مزبور،بر فرض صحت،به این عشق و علاقه کمک‏کرد.

ابن شهر آشوب‏«ره‏»در کتاب مناقب خود روایت کرده که‏در روز عیدى زنان قریش در مسجد گرد هم جمع شده بودند که‏مردى یهودى در برابر آنها آمده و گفت:«لیوشک ان یبعث فیکن نبى فایکن استطاعت ان تکون له ارضایطاها فلتفعل‏».

-نزدیک است در میان شما پیامبرى برانگیخته شود پس‏هر یک از شما زنان که بتواند زمین خوبى براى گام زدن او باشدحتما اینکار را بکند...

زنان قریش در برابر این گستاخى و جسارتى که به آنها کرده‏بود او را با مشتهاى سنگریزه از نزد خود راندند ولى این گفتار مردیهودى بارقه‏اى در دل خدیجه که در جمع آن زنان حضور داشت‏ایجاد کرد و محبتى از پیامبر گرامى اسلام در قلب او جایگیرساخت... (1)

البته باید براى توضیح بیشتر این مطلب را به این حدیث اضافه‏کرد که طبق روایات پسر عموى خدیجه یعنى ورقة بن نوفل نیزکه از ادیان آسمانى و انبیاء الهى اطلاعاتى داشت و کتابهائى رادر این زمینه خوانده بود خبرهائى از ظهور آنحضرت داده بود،و درپاره‏اى از اوقات آن روایات را بر آنحضرت منطبق مى‏دانست...

بشرحى که در داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص‏»خواهد آمدو همچنین روایات و خبرها و پیشگوئیهاى دیگرى که در اثر آن خبرها خدیجه در حد زیادى امیدوار شده بود که آن پیامبر مبعوث‏محمد«ص‏»خواهد بود،و البته جریان آن مسافرت نیز که نقل‏شده ممکن است‏به این علاقه و امید کمک کرده باشد...

و اما داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص‏»براى خدیجه به‏اجمال و تفصیل نقل شده و در کتابهاى شیعه و اهل سنت روایت‏شده،و ما تفصیل آنرا در کتاب زندگانى رسولخدا«ص‏»ذکرکرده‏ایم که ذیلا از نظر شما مى‏گذرد،و سپس به تجزیه و تحلیل‏و نقد و بررسى آن مى‏پردازیم:

سفر تجارتى رسول خدا«ص‏»براى خدیجه:

اینان نوشته‏اند روزى که رسولخدا«ص‏»عازم سفر شام‏و تجارت براى خدیجه گردید،و هنگامى که مى‏خواستند حرکت‏کنند خدیجه غلام خود«میسرة‏»را نیز همراه آنحضرت روانه کردو بدو دستور داد همه جا از محمد«ص‏»فرمانبردارى کندو خلاف دستور او رفتارى نکند.

عموهاى رسولخدا«ص‏»و بخصوص ابوطالب نیز در وقت‏حرکت‏بنزد کاروانیان آمده و سفارش آنحضرت را به اهل کاروان‏کردند و بدین ترتیب کاروان بقصد شام حرکت کرد و مردمى که‏براى بدرقه رفته بودند بخانه‏هاى خود بازگشتند.

وجود میمون و با برکت رسولخدا«ص‏»که بهر کجا قدم میگذارد برکت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مى‏بردموجب شد که اینبار نیز کاروان مکه مانند چند سال قبل،ازآسایش و سود بیشترى برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهاى‏سفرهاى پیش را نبیند،و از اینرو زودتر از معمول بحدود شام‏رسیدند.

مورخین عموما نوشته‏اند:هنگامى که رسولخدا«ص‏»بنزدیکى شام-یا همان شهر بصرى-رسید از کنار صومعه‏اى عبورکرد و در زیر درختى که در آن نزدیکى بود فرود آمده و نشست.

صومعه مزبور از راهبى بود که‏«نسطورا»نام داشت،و با«میسرة‏»که در سفرهاى قبل از آنجا عبور میکرد آشنائى پیدا کرده‏بود.

«نسطورا»از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده کرده‏بود که بالاى سر کاروانیان سایه افکنده و هم چنان پیش رفت‏تا بالاى سر آندرختى که محمد«ص‏»پاى آن منزل کرد ایستاد.

میسرة که بدستور بانوى خود همه جا همراه رسولخدا«ص‏»بود،و از آنحضرت جدا نمى‏شد ناگهان صداى نسطورا را شنید که‏او را بنام صدا میزند!

میسرة برگشت و پاسخ داده گفت:«بله‏»!

نسطورا-این مردى که پاى درخت فرود آمده کیست؟

میسرة-مردى از قریش و از اهل مکه است! نسطورا بمیسرة گفت:بخدا سوگند زیر این درخت جز پیغمبرفرود نیاید،و سپس سفارش آنحضرت را به میسرة و کاروانیان‏کرد و از نبوت آنحضرت در آینده خبرهائى داد.

کار خرید و فروش و مبادله اجناس کاروانیان بپایان رسیدو آماده مراجعت‏بمکه شدند،میسرة در راه که بسوى مکه‏مى‏آمدند حساب کرد و دید سود بسیارى در این سفر عائد خدیجه‏شده از اینرو بنزد رسولخدا«ص‏»آمده گفت:ما سالها است‏براى‏خدیجه تجارت مى‏کنیم و در هیچ سفرى این اندازه سود نبرده‏ایم،و از اینرو بسیار خوشحال بود و انتظار میکشید هر چه زودتر بمکه‏برسند و خود را بخدیجه رسانده و این مژده را به او بدهد.

و چون به پشت مکه و وادى‏«مر الظهران‏»رسیدند بنزدرسولخدا آمده گفت:خوب است‏شما جلوتر از کاروان بمکه‏بروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاع‏خدیجه برسانید!

نزدیک ظهر بود و خدیجه در آنساعت در غرفه‏اى که مشرف‏بر کوچه‏هاى مکه بود نشسته بود ناگاه سوارى را دید که از دوربسمت‏خانه او مى‏آید و لکه ابرى بالاى سر او است و چنان است‏که پیوسته بدنبال او حرکت مى‏کند و او را سایبانى مى‏نماید.

سوار نزدیک شد و چون بدر خانه خدیجه رسید و پیاده شد دید محمد«ص‏»است که از سفر تجارت باز مى‏گردد.

خدیجه مشتاقانه او را بخانه درآورد و حضرت با بیان شیرین‏و سخنان دلنشین خود جریان مسافرت و سود بسیارى را که عائدخدیجه شده بود شرح داد و خدیجه محو گفتار آنحضرت شده بودو پیوسته در فکر آن لکه ابر بود و چون سخنان رسولخدا«ص‏»تمام شد پرسید:

-میسرة کجاست؟

-فرمود:بدنبال ما او هم خواهد آمد.

خدیجه:که مى‏خواست‏به بیند آیا آن ابر براى سایبانى اودوباره میآید یا نه.گفت:خوبست‏بنزد او بروى و با هم بازگردید!

و چون حضرت از خانه بیرون رفت‏خدیجه بهمان غرفه رفت‏و بتماشا ایستاد و با کمال تعجب مشاهده کرد که همان ابر آمدو بالاى سر آنحضرت سایه افکند تا از نظر پنهان گردید.

بدنبال این ماجرا میسرة هم از راه رسید و جریان مسافرت‏و آنچه را دیده و از نسطوراى



خرید و دانلود تحقیق؛ انگیزه ازدواج پیامبر با خدیجه از نگاه چند روایت


دانلود تحقیق درباره فرار شاه به روایت تصویر

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 12

 

فرار شاه به روایت تصویر

بختیار، شاه را مشایعت می‌کند

 

با اوج گیری مبارزات انقلابی مردم ایران، و پس از آنکه تمامی سیاستهای محمدرضا پهلوی برای آرام کردن مردم خشمگین به شکست انجامید، شاه شاپور بختیار که از چهره های شناخته شده جبهه ملی بود، به نخست وزیری برگزید، اما این اقدام شاه هم فایده نداشت و کارنامه خاندان پهلوی چنان سیاه بود که مردم تنها به سرنگونی آن رضایت می دادند.

پرواز به سوی مصر

 

مورخان معتقدند شکل‌گیری و گسترش نهضت اسلامی و هماهنگی قیام‌های مردمی به رهبری امام خمینی(ره) و برگزاری مراسم چهلم‌های شهدا در شهرهای مختلف و کشتار 17 شهریور و اعتصاب کارکنان شرکت ملی نفت، کنترل امنیت کشور را از دست نیروهای رژیم و حتی حکومت نظامی خارج نموده و موجب شد که در زمان کوتاهی، پایه‌های اقتدار رژیم 2500 ساله شاهنشاهی سست شود. همین تحولات درنهایت منجر به فرار شاه در 26دی 1357 شد.

نگاه نگران شاه و فرح

 

رهبر انقلاب اسلامی، به هیچ عنوان حضور شاه و رژیم سلطنتی را تحمل نخواهد کرد. شاه نیز پس از عدم موفقیت دولت نظامیازهاری در برقراری نظم و آرامش و رقع اعتصاب ها که اقتصاد کشور را فلج کرده بود، راه دیگری جز خروج از کشور نداشت.

گریه می‌کند

 

تشریفات مربوط به خروج شاه خصوصی و غیررسمی بود. مشایعت کنندگان، نخست وزیر، رؤسای مجلسین، وزیر دربار، رئیس ستاد ارتش و گروهی از مقامات وابسته به دربار بودند. فرودگاه مهرآباد در محاصره یگان‌های گارد شاهنشاهی بود. مقارن ساعت یازده و نیم صبح، شاه و همسرش، با یک هلیکوپتر وارد فرودگاه شدند.



خرید و دانلود دانلود تحقیق درباره  فرار شاه به روایت تصویر


مقاله چند روایت معتبر درباره عشق

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 9

 

چند روایت معتبر درباره عشق

گفتی دوستت دارم و رفتی.من حیرت کردم. از دور سایه هایی غریب می آمد از جنس دل تنگی و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق.با خودم گفتم هرگز دوستت نخواهم داشت. گفتم عشق را نمی خواهم . ترسیدم و گریختم. رفتم تا پایان هر چه که بود و گم شدم. و این ها پیش از قصه ی لبخند تو بود. جای خلوتی بود. وسط نیستی . گفتی:«هستم .» نگریستم ،اما چیزی نبود. گفتم:«نیستی.» باز گفتی: «هستم .» بر خود لرزیدم و در دل گفتم نه ، نیستی. این جا جز من کسی نیست. بعد انگار گرما تو در دلم ریخت.من داغ شدم، گر گرفتم تا گیج شدم.بعد لبخند زدی ومن تسلیم شدم .گفتم :«هستی !توهستی !» این من هستم که نیستم . گفتی:«غلطی .»واین هنوزپیش از قصه ی دست های توبود . وقتی رفتی اندوه ماند واندوه .ازپاره ابرهای هجر با ران شوق می بارید واین تکه گوشت افتاده در قفس قفسه سینه ام را آتش می زد. ومن ذوب میشد م وپروانه ها نه، فرشته هاحیرت می کردند واین وقتی بود که هنوز دست هات انگشتان ام را نبوییده بودند. یک شب که ماه بدر بود وچشم هاش را گشوده بود تا با اشتیاق به هر چه که دل اش می خوا هد خیره شود، تو شرم نکردی و ناگهان انگشتان دست هایت هجوم آوردی تا دست هام را فتح کردی. انگشتانت به شانه ام تکیه زدند و در آغوش آن ها غنودند. تو ترانه های عاشقانه می سرودی، من اما همه ترس شده بودم. چیزی درونم فریاد می کشید.چیزی شعله ور می شد. شراره های عشق می سوزاند و خاکستر می کردو همه از انگشتان تو بود. من نیست شده بودم. گفتی:« حال چه گونه است ؟» گفتم:« تو همچنان غلطی.» و این هنوز پیش از قصه ی نگاه تو بود. فرشته ای پر کشید تا نزدیک تر آید و در شهود با ماه انباز شود.من به خاک افتادم. ناخن هام را با انگشتانت فشردی و لبخند پاشیدی. گفتی: «برخیز!» گفتم :« نتوانم.» بعد ناگهان چشم هات تابیدند و من تاب از کف دادم. مرا طاقت نگریستن نبود اما توان گریستن بود.بعد تو اشک هام را از گونه هام ستودی . فرشته پیش تر آمده بود. من گویی در چیزی فرو می رفتم. گفتم این چیست: «این چیست؟ » گفتی: «اندوه!اندوه!» بعد فروتر رفتم. بعد تو دست بر سرم نهادی و مرا در اندوه غرقه کردی. فرشته ار حسادت لرزید و بال هاش از التهاب عشق نبود. فرشته ای نبود. هرچه بود تو بودی. بعد تو لبخند زدی و گفتی :«چنین کنند عاشقان.» 1 و هرچه فکر می کنی نمی توانی بفهمی چه طور شروع شده بود. حتی نمی دانی تو شروع کرده بودی یا او. و اصلا چه اهمیتی دارد که چه کسی شروع کرده بود؟ تنها چیزی که لابه لای تصاویرمبهم وآشفته ی ذهنت به خاطر می آوری این است که وسط حل مساله ای در باره ی سقوط آزاد اجسام بود که چشمت به او افتاده بود و حس مبهم و شیرینی در تک تک سلول هات نوسان کرده بود و احساس کرده بودی گویا از حضور دخترک در کلاس خشنودی . همین. تدریس در سه دبیرستان دولتی،کلاس های کنکور و داشتن شاگردان خصوصی زندگی ات را آن قدر شلوغ کرده است که فرصتی برای عشق نداری. یک شنبه ی بعد می روی و تخته سیاه را از فرمول های قوانین حرکت شتاب دار پر می کنی و با خودت کلنجار می روی که چشمت به دخترک نیفتد. گاهی وسط درس دادن حس می کنی یکی از صندلی های کلاس از بقیه روشن تر است. پس بی اختیار به سمت روشنایی می چرخی و نگاهت به دخترک می افتد که مثل باران ملایمی بر سطح روحت می بارد و کلافه ات می کند. گچ را لبه ی تخته سیاه می گذاری و به بهانه ی قدم زدن بین ردیف های صندلی های کلاس بالای سر دخترک می روی.سرش را روی دفترچه اش خم کرده و در قاب مربع آبی رنگی می نویسد: هر گاه جسمی تحت تاثیر نیروی ثابتی واقع شود و شتاب بگیرد این شتاب با نیرو رابطه ی مستقیم و با جرم نسبت عکس دارد .بعد نگاهت به بالای دفترچه می افتد و دلت انگار آشوب می شود:کیمیا طلوع. 2 فاصله بین یکشنبه دوم دوم و یک شنبه سوم برای تو از هفت روز بیشتر طول می کشد و از این که هفته برای تو بیش از معمول کش آمده خودت را سرزنش می کنی . نگاهت را در کلاس می گردانی تا نقطه ی روشن را پیدا کنی.وقتی ازوجود کیمیا مطمئن می شوی ، خیالت آسوده می شود و از این که حضور دخترک خیالت را آسوده می کند از خودت متنفر می شوی.بعد طوری رو به شاگردان می ایستی که کیمیا را نبینی. درس را که شروع می کنی با اشتیاق بیش تری حرف می زنی. چیزی در اعماق جانت می جوشد و حس غریبی به تو مب گوید کع این کلاس با کلاس های دیگر تفاوت کوچکی دارد. تفاوت کوچکی که رفته رفته بزرگ و بزرگ تر می شود، آن قدر بزرگ که دیگر کتمانش از عهده ی تو بر نمی آید. آن قدر بزرگ که توی کلاس هم جا نمی گیرد و باید برای آن فکری بکنی. یک شنبه سوم را به بحث درباره انبساط فلزات در اثر حرارت می گذرانی. درس تمام می شود و دانش آموزان به سرعت صندلی ها را خالی می کنند. کیمیا نگاه کوتاهی به تو می اندازد و با شتاب بیرون می رود. تو هنوز پشت میزت نشسته ای و دست هات را ستون کرده ای و شقیقه ها ت را با کف دست هات می فشری و اتگار تخته سیاه پر از فرمول های انبساط فلزات به تو دهن کجی م یکند و تو فقط محو یکی از صندلی های خالی شده ای و به یک شنبه ی آینده فکر می کنی و منتظرش می مانی و کسی نمی داند. 3 صبح یک شنبه ی چهارم از آپارتمانت کهدر طبقه ی نوزدهم یک آسمان خراش سی و یک طبقه است،به شهر خیره می شوی و فکر می کنی که هیچ چیز نمی تواند مثل یک شنبه با معنا باشد. که بین ساعت ده تا دوازده صبح روز یک شنبه چیزی وجود دارد که بقیه ی روزها و ساعت های هفته از آن تهی اند. که بین تمام روزهای هفته ، یک شنبه مثل نور می درخشد. که صد ها یک شنبه –یکی از یکی تاریک تر و پوچ تر- آمده اند و رفته اند اما هیچ کدام مثل این یک شنبه ی آخری برای تو براق و تمیز و روشن نبوده اند. از پنجره به پایین نگاه می کنی و انبوه جمعیت را می بینی که مثل مورچه هایی که گرد سوسکی جمع شده باشند، در هم می لولند. از این فکر که هیچ کدام از آن ها نمی توانند مثل تو یک شنبه را ادراک کنند،پوزخند می زنی و دلت می خواهد تکنولوژی می توانست ابزاری بسازد که به کمک آن بتوان طعم بو و رنگ و جنس لطافت و زیبایی یک شنبه را مثل ابعاد یک تکه سنگ اندازه گرفت. یک شنبه برای تو مثل قطعه ای از بهشت می ماند که هفته ای یک بار از آسمان، از دورترین کهکشان ها به زمین هبوط می کند و دو ساعت توقف می کندتاتو او را سیر تماشاکنی و باز به بهشت برگردد. یک شنبه ی دیگر برای تو مثل یک تکه سنگ هم فضا را اشغال می کند وهم وزن دارد . به مدرسه که می رسی مدیر مدرسه برای تو توضیح می دهد که به خاطر تعمیر کلاس،شاگردانت را به کلاسی در طبقه ی دوم برده است.کلاس جدید کوچک تر است. داخل که می شوی حس می کنی نه تنها کلاس بیش از حد شلوغ است که مطلقا روشن نیست. نگاهت را در کلاس می گردنی تا از حضور کیمیا مطمئن شوی.ترکیب کلاس به هم ریخته است و تو او را در جای همیشگی پیدانمی کنی. پس بار دیگر با مکث بیشتری در کلاس خیره می شوی تا صندلی روشن را پیدا کنی اما همه در نظرت تاریکند و دخترک در کلاس نیست. ناگهان کلاس در مقابلت خالی و بی معنامی شود.پوچ و نا مفهوم . درست مثل



خرید و دانلود مقاله چند روایت معتبر درباره عشق


تحقیق درمورد؛ استان های ایران در دورۀ هخامنشی به روایت هرودت

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 8

 

استان های ایران در دورۀ هخامنشی به روایت هرودت

هرودت مورخ قدیم در کتاب خود بیست استان ( خشتره ) برای شاهنشاهی هخامنشی بر شمرد و مالیات هر یک را نیز ذکر کرده است .

به اختصار به چند مورد اشاره شده است :

استان اول : مشتمل بر مردم ایرانیان LONIENS ما گنت های آسیایی MAGNETS اِلیان FOLIENS کاریان ، لی کیان ، پامفی لیان بود این ایالت یک منطقۀ مالیاتی را تشکیل می داد و مردم آن هر سال چهار صد تالان نقره می پرداختند

استان دوم : استان مشتمل بر مردم می سیان ، لی دیان ، لاسونیان ، کابالیان ، هی گنیان ، HYCENNES مالیات این ایالت 500 تالان بود .

استان سوم : استان که از مردم هلس پونت به طرف راست این تنگۀ که مشتمل بر این مردمان بود : فیگیها ، تراکیهای آسیائی ، پافلاگونیها ، کاپادوکیان ، ماریاندنییان ، سریانی ها ، انیان 360 تالان می پرداختند . باید دانست که مردم آخری سریانی نبودند ولی یونانیان آنان را چنین می نامیدند .

استان چهارم : استان تنها سرزمین کیلیکیه بود و مالیات آن نیز 500 تالان نقره می شد .

و به علاوه میبایستی به تعداد روزهای سال 360 اسب بدهند . از این مبلغ 140 تالان صرف نگهداری سواره نظام محل می گردید و باقی آن به خزانه داریوش می رفت .

استان پنجم : استان از شهر سدیه در حدود کیلیکیه و سوریه و تا مصر به استثنای اراضی عرب نشین امتداد می یافت و 350 تالان می پرداختند . این ایالت با بودن فنقیقه ثروتمند در جزء آن به نیسه کمتر می دادند . شاید از این جهت بود که فنقیقی ها در مواقع لزوم نیروی دریایی خود را در اختیار دولت ایران می گذاشتند .

قدیانی ، عباس ، تاریخ فرهنگ و تمدن ایران ، انتشارات بی جا ، « ناشر معلوم نیست » ، چاپ اول و دوم ، تابستان ، و پائیز 1384 ، ص 44 کتابخانه شهید مفتح ایذه

ساتراپ و ساتراپی ها

داریوش به منظور اعمال حاکمیت مطلق خود از اختیاراتی که ساتراپ ها در زمان کوروش داشتند،کاست.داریوش همچنین برای اینکه ساتراپ ها را کاملا در اختیار خود داشته باشد مسئولان که سمت معاونت ساتراپ را بر عهده داشتند در حقیقت چشم و گوش پنهان شاه بودند و نهانی و مرتب رویدادهای حوزه های ماموریت خود و ساتراپ را به شاه گزارش می کردند.یکی دیگر از شیوه های کنترل ساتراپ ها این بود که داریوش را هرازگاهی بازرسانی را به ساتراپی های خود می فرستاد. این بازرسان کسانی بودند که از عهده کنجکاوی در کارهای نیرومندترین ساتراپ ها نیز بر می آمدند و هر ساتراپ منطقه ای را به وسعت چند فرمانداری زیر نظر داشت.اگر به نوشته کتاب استر اعتماد کنیم از حبشه تا هند به 127 اصطلاح تقسیم می شده است.فرمانداری به فارسی باستان «رتَرَگه» تقریبا به معنی ناظر- نامیده می شود.هر فرمانداری خود به 7 ناحیه تقسیم می شد از وادی حمات در مصر چند نبشته هیروگلیف به دست آمده است که در بررسی آن در می یابیم که اعضای یک خانواده در حدود 51 سال پیاپی در اینجا فرماندار بوده اند.

رجبی،پرویز.هزارۀ گمشده،جلد سوم،انتشارات توس،«ناشر معلوم نیست»،چاپ:حیدری،چاپ نخست:بهار1381،ص288،کتابخانه شهید مفتح ایذه

شهرسازی و معماری هخامنشیان

از معماری و خانه سازی پارتیان تاکنون در نجد ایران نمونه ای به دست نیامده اما از بقایای که در ایالات غربی کشور به جا مانده می توان تصویری درست از آن در ذهن ایجاد کرد معماری مزبور،مانند عهد هخامنشی دارای دو طرح است طرح اول شامل سرایی است دارای حیاط،این طرح از آن بین النهرین است چنان دردورا-اورپوس یا قصر داریوش در شوش دیده می شود.به عکس در آشور(ش80)هتره(3)و فیروزآباد طرح ایرانی که صورت کلاسیک داشته است.شامل سرایی است با ایوان این طرح از طرف ساسانیان بسیار رواج یافت و علاوه بر آن تا عصر ما نیز در معماری ایران پایدار مانده است طرح مزبور در عهد پارتیان به شکل سه اتاق در آمده که قسمت مرکزی،عریض تر از جناحین بود کاخ تیسفون با بعضی تغییرات به طرح اخیر متعلق است.استعمال مواد بنّا نیز متغیر است.

گریشمن،رومن.ایران از آغاز تا اسلام،ترجمه:محمد معین،ناشر:دنیای کتاب،«بی جا»،«بی تا»،چاپ پیک ایران،نوبت پنجم،سال84،ص354و355 .کتابخانه شهید مصطفی خمینی

ساتراپی و رعایا(ایالات و کنترل مرکزی)

کل سرزمین امپراتوری ایران به ایالاتی تقسیم می شد که آنها را معمولا «ساتراپی» از کلمه پارسی باستان «خشچپاون» یا [خشرپاون] به معنای «حافظ قلمرو پادشاهی» می نامیدند.والیان و استانداران- این ساتراپی ها را ساتراپ می گفتند.اما این واژه همیشه دقیق نیست.چون آن را می توان برای والیان کم قدرت تر نیز به کار برد و نویسندگان یونانی نیز در مناسب های از مقامات عالی پیرامون امور شاه یا این عنوان نام برده اند.با این حال الگوی کلی ساتراپی ها کاملا روشن است،اگرچه تردیدهایی در مورد مرزهای دقیق آنها وجود دارد.در مورد آسیای مرکزی بدین ترتیب تک تک نواحی مختلف شاهنشاهی هخامنشی در ساختار سیاسی واحدی گرد آمدند و الگوی ساتراپی نوعی وحدت و یکپارچگی اداری ایجاد می کرد.و به موازات این امر هر منطقه از نوع حاکمیت و درجه و ماهیت وابستگی اش و به دولت مرکزی تفاوت هایی ایجاد می کرد.مثلا گله داران رشته کوه های زاگرس هرگز به هیچ یک از استان های ایران نپیوستند و با حاکمان نظام حکومتی یکپارچه نشدند!

آملی،کورت.هخامنشیان،ترجمه:مرتضی ثاقب فر،«ناشر معلوم نیست»،انتشارات:ققنوس،چاپ دیبا،تهران،چاپ اول 1378،ص108و109، کتابخانه شهید مفتح ایذه

وسعت تمدن ایران در دوره ی هخامنشی

وسعت دولت ایران در دوره ی هخامنشی به روایت هرودت قسمت های اداری ایران بنا بر مالیات های که به خزانه دولت می دادند معین کرده و جمعا بیست و شش ایالت را اسم برده ولی نوشته های هرودت راجع به زمان بعد از داریوش اول است یعنی وقتی ترکیه و مقدونی از ایران مجزا شده بودند چون



خرید و دانلود تحقیق درمورد؛ استان های ایران در دورۀ هخامنشی به روایت هرودت