لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 19
این مقاله با تبیین مفهوم و برداشتهای مختلف از پدیدة روزافزون جهانی شدن یا جهانی سازی به مقایسه دو آموزة «جهانی سازی مهدوی» با «جهانی سازی غربی» می پردازد.
اشاره:این مقاله با تبیین مفهوم و برداشتهای مختلف از پدیدة روزافزون جهانی شدن یا جهانی سازی به مقایسه دو آموزة «جهانی سازی مهدوی» با «جهانی سازی غربی» پرداخته و با تشریح ویژگی و شاخصه ها، و تبعات هر یک، ـ بویژه در آموزه دولت جهانی مهدی علیه السلام ـ برتری الگوی آرمانی جهانی سازی مهدوی برای نجات بشریت و حیات هستی را به شیوه مستدل و طی سه گفتار نمایان می سازد و آموزه جهانی سازی غربی یا آمریکایی را به دلیل ماهیت مادی، یک طرفه، سلطه گرانه، استکباری و امپریالیستی، مردود می شمارد و آن را نفی می کند.
مقدمه جهانی شدن یا جهانی سازی، پدیده ای انکار ناپذیر در عالم امروز است و با پیشرفتهای روزافزون بشری بویژه در عرصه علوم، فناوری، ارتباطات و اطلاعات، حمل و نقل و... جهان هر روز بیش از پیش به سوی تحقق تدریجی این امر گام بر می دارد. نوشتار حاضر در سه گفتار اصلی، با تبیین مفهوم و برداشتهای مختلف از این فرایند، معتقد است که در حال حاضر، ماهیت اصلی پدیده جهانی شدن، «غربی»وبویژه «آمریکایی» است که در بطن آن سلطه گری، استکبارورزی، استثمار و امپریالیسم جدید نهفته است و اگرچه نمی توان از بسیاری جوانب مترقی و ایجابی آن چشم پوشید اما تبعات و پیامدهای منفی و ویرانگر آن نیز برای بشریت و آحاد جامعه جهانی غیرقابل انکار است.مقاله حاضر با اشاره به این پیامدهای منفی، معتقد است آموزه و پدیدة جهانی سازی در اساس، پدیدة لازم و مثبتی است و باید از این راهبرد به نحو احسن سود جست و با اصلاح آفات و اعمال صحیح، آن را در خدمت بشریت قرار داد، همانطور که ادیان الهی و بویژه اسلام و حتی مصلحین بشری، جملگی جهانی اندیشیده اند و همچنانکه آموزه های قرآنی و روایی اسلامی نیز خود را به صورت جهانشمول مطرح کرده اند.
طرح حکومت حضرت مهدی و جهانی سازی مهدوی نیز در حقیقت راهبرد آرمانی و نهایی جهان وطنانه اسلامی و نسخه درمان جامعه بشری از آلام، حرمانها و تنگناهای بی شمار خویش است. مقاله حاضر، با مقارنه جهانی سازی مهدوی با جهانی سازی غربی، ویژگی ها و شاخصه های هر دو ـ بویژه عصر مهدوی ـ را تبیین نموده و با استدلالهای لازم، برتری بی چون و چرای الگوی جهانی سازی مهدوی را برای نجات بشریت و حیات هستی، نمایان می سازد. در این راستا پژوهش حاضر قصد دارد به پرسش های زیر پاسخ گوید:
جهانی شدن یا جهانی سازی به چه مفهومی است و چه برداشتهایی از آن وجود دارد؟ تبعات مثبت و منفی آن کدام است؟ و ماهیت واقعی جهانی سازی امروزی چیست؟
2. آیا اسلام و ادیان الهی نیز دارای رسالت جهانشمول و جهانگرا بوده اند؟3. نهضت وآموزة جهانی سازی مهدوی واجد چه ویژگیها وشاخصه هایی است؟ و وجوه تمایز و برتری آن نسبت به سایر آموز ه های جهانی سازی در چه شاخصه ها و خصائصی نهفته است؟مفروض این نوشتار را نیز به اجمال می توان اینگونه طرح نمود:
«با وجود جوانب مثبت پدیده جهانی سازی، ماهیت اصلی و فعلی این پدیده؛ غربی و بخصوص آمریکایی، سلطه ورزانه و استکباری است، در حالیکه نهضت و آموزه جهانی مهدوی، الگوی آرمانی و راهبردی برتر و متعالی است و نجات بشریت و حیات هستی را با خواست و اراده الهی به ارمغان خواهد آورد».
گفتار اول ـ مفهوم جهانی شدن و برداشتهای مختلف از آن
مبحث اول ـ مفهوم جهانی شدن یا جهانی سازی
جهانی شدن بدون شک یکی از متداولترین اصطلاحات دهه حاضر در جهان و پدیده ای جدی، جاری، در عرصه کنونی و دهه های آینده است. روزنامه نگاران، سیاستمداران، مدیران تجاری، دانشگاهیان و سایرین با به کار بردن این اصطلاح قصد دارند نشان دهند که پدیده ای ژرف در حال وقوع است، جهان در حال تحول است و نظمی نو در عرصة اقتصاد، سیاست و فرهنگ جهانی ظهور می یابد. اما به کارگیری این اصطلاح در موارد بسیار مختلف، توسط افراد متفاوت و برای اغراض گوناگون، چندان فراوان است که تعیین موضوع مورد بحث در جهانی شدن، کارکردهای این اصطلاح و اثراتش بر نظریه و سیاست معاصر را دشوار نموده است. بنابراین به رغم تداول مصطلح جهانی شدن یا جهانی سازی، هنوز تعریف جامع و مانع و با زوایا و ابعاد روشن و محسوس برای این مفهوم جدید و دستخوش تحول که عمر آن نیز کمتر از دو دهه است ارائه نشده است. البته تعاریف متعددی در این باب عرضه شده مثلاً در تعریفی بسیط، جهانی شدن را با چرخش آزاد سرمایه، نیروی کار و اطلاعات تعریف کرده اند یا آن را برای توصیف روندی به کار می برند که در آن اقتصاد جهانی، نیروهای سیاسی و فرهنگی به سرعت کره زمین را زیر نفوذ قرار می دهند و به خلق یک بازار تازه جهانی، سازمانهای سیاسی فراملی و فرهنگی جهانی تازه دست می زنند. به نظر اینان دورنمای جهانی شدن، گسترش بازار جهانی سرمایه داری، زوال دولت ملت، گردش پرشتابتر کالاها، انسانها، اطلاعات و قالبهای فرهنگی است و از منظری دیگر، به معنای شکوفایی جوامع مدنی، عامل کاهش موانع در راه تجارت آزاد و تعمیق وابستگی متقابل است و به یکسان سازی و یا مشابه کردن کشورها و فرهنگ های جهان می انجامد. در این راستا با توسعه ماهواره ها، گسترش نظام های ارتباطی و الکترونیکی و افزایش رسانه ها و کاربرد اینترنت و ازدیاد کانالهای تلویزیونی و نفوذ فرامرزی آنها، مرزهای ملی از بین رفته و یا کمرنگ می شود. کشورها نقش گذشته خود را از دست می دهند و به جای قوانین داخلی، قوانین بین المللی حاکم می شود. طی همین فرایند، قید و بندهای جغرافیایی، فرهنگی، مذهبی و... که بر روابط انسانی سایه افکنده، از بین می رود. بدین ترتیب می توان جهانی شدن را به فرایندهایی تعریف کرد که بر اساس آن همه مردم جهانی در جامعه ای واحد و فراگیر به هم می پیوندند و این مفهوم در نمایی عام عبارت است از «در هم ادغام شدن» بازارهای جهانی در زمینه های تجارت و سرمایه گذاری مستقیم و جابه جایی و انتقال سرمایه، نیروی کار و فرهنگ در چارچوب آزادی بازار و شکافته شدن مرزهای ملی، رقابت بی قید و شرط در سطح جهانی، بویژه در سطح قدرت های بزرگ، گسترش نوآوریهای تکنولوژیک، رشد روز افزون تجدد و نوگرایی، جهانی شدن تولید و مبادله و در این راستا گذر از اقتصاد ملی به اقتصاد جهانی، حرکت از جامعه صنعتی به جامعه اطلاعاتی، تمرکز زدایی، توسعه فضای رقابتی مبتنی بر ائتلاف و ادغام، یکپارچگی بازارهای مالی جهانی و گسترده شدن مبادلات تجاری، مقررات زدایی و برداشته شدن ضوابط حمایت گرایانه بازرگانی داخلی و ملی.
بدین ترتیب می توان جهانی شدن را بر حسب تعاریف موجود، شکل گیری شبکه ای دانست که در چارچوب آن، اجتماعاتی که پیش از آن در کره خاکی دور افتاده و منزوی بودند، بر پایه وابستگی متقابل و وحدت جهانی ادغام می شوند و ارتباط آنها با یکدیگر چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی، بسیار نزدیک و متقارن و حتی چهره به چهره می گردد و هویت انسانها از سیطره یک جامعه و یک ساختار اجتماعی ثابت خارج شده و هر یک از هویت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در عرصه بین المللی متأثر خواهد گشت. کوتاه سخن آنکه بسیاری از صاحب نظران، ویژگی های عصر جهانی شدن را در مفاهیمی چون ظهور دهکده الکترونیکی جهانی، انقلاب اطلاعاتی، فشردگی زمان و مکان، گسترش جهان آگاهی، پایان جغرافیا و عصر سیبرنیتیک خلاصه کرده اند. دوره ای که روابط «فراملی» جایگزین «روابط بین المللی» می گردد و جامعه مدنی جهانی به عنوان شبکه ای از سازمانهایی که اهداف و آرمانهایش مرز نمی شناسد، به عنوان مظهری از روابط فراملی آشکار می گردد.
مبحث دوم ـ برداشتهای مختلف از جهانی شدن
دیدگاهها و دریافتهای متنوعی درباره مسأله جهانی شدن وجود دارد. برخی جهانی شدن را چیزی فراتر از مرحله ای گذرا و موقت در تاریخ بشر نمی دانند. برعکس، عده ای دیگر آن را تبلور رشد سرمایه داری غرب و نوسازی تلقی می کنند. گروه سوم، جهانی شدن را یک تحول اساسی در سیاست جهانی قلمداد می کنند که فهم آن نیازمند تفکر جدیدی است.
از منظر برخی صاحب نظران، در رهیافت های مختلف، سه نوع جهانی شدن ملحوظ است: یکی جهان گرایی راستین، کامل که هم مادی و هم معنوی است و علاوه بر توسعه اقتصادی، تعادل سیاسی و اجتماعی و تعالی فرهنگی و انسانی را در بردارد. دیگری جهانی گرایی ناقص و نارسا که صرفاً اقتصادی و تک ساحتی است و سوم جهانی گرایی کاذب و سلطه جویانه و تنازعی که همان جهانی سازی آمریکایی با ماهیتی سیاسی و سلطه جویانه و انحصارطلبانه است که با لحاظ آمریکا در رأس قدرت جهانی، یکه تازانه به دنبال افزایش قدرت این کشور و افزایش وابستگی جهانی به آمریکا است.
اما شاید بتوان گفت که درباره فرایند جهانی سازی یا جهانی شدن دو دیدگاه اساسی وجود دارد: یکی دیدگاه مثبت نگر و دیگری منفی نگر. از دیدگاه مثبت، جهانی سازی می تواند با استفاده از عرصه فن آوری اطلاعات (IT) همانند پلی تمام دنیا و شهروندان آن را متحد کرده و محرومیت های علمی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را از بین ببرد یا کاهش دهد. هنجارهای پسندیده دینی، اخلاقی یا دست کم انسانی را بر جهان حکمفرما کند و نوعی وحدت بهینه، مثبت و متکامل را در میان بشریت ایجاد نماید. جهانی سازی می تواند مردم دنیا را هم پیکر نماید تا همانند یک اندامواره در فکر صلاح و اصلاح یکدیگر برآمده و در سنگری واحد علیه تمام عوامل مُخل تکامل بشری مبارزه کنند.
اما بر مبنای دیدگاه دوم، متأسفانه فرایند جهانی سازی فعلی اگرچه دارای برخی فواید از موارد پیش گفته بوده است، ولی در حقیقت هدف اصلی آن، چیزی نیست جز یکپارچه کردن جهان و ادغام آن در بازار مشترک جهانی به رهبری دنیای سرمایه داری به سردمداری آمریکا. بازاری که همه مؤلفه های حیات اجتماعی، از اقتصاد و سیاست تا فرهنگ، به زبان منفعت طلبی و استکبارورزی ترجمه می شود و سلطه بی چون و چرای تمدن غرب و استیلای بیش تر کشورهای
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 36
جایگاه روانکاوی در تاریخ روان شناسی
روانکاوی یا روان تحلیل گری و نام زیگموند فروید در سرتاسر دنیای نوین برای بیشتر مردم آشناست. گر چه سایر چهره های پیشرو در تاریخ روان شناسی، مانند فخنر، وونت و تیچنر خارج از روان شناسی حرفه ای کمتر شناخته شده اند، فروید در میان عامه مردم از شهرت فوق العاده ای برخوردار است. بیش از چهل سال پس از مرگ فروید نیوزویک نوشت که بدون او تفکر قرن بیستم به دشواری قابل تصور است. او یکی از معدود افرادی است که در تغییر شیوه تفکر ما درباره خودمان نقش اساسی داشته است.
روانکاوی با سایر مکاتب روان شناسی همزمان است. وضعیت را در سال 1985 در نظر بگیرید، سالی که فروید نخستین کتابش را انتشار داد و آغاز رسمی جنبش نوین خود را مشخص کرد. وونت در ان زمان 63 سال داشت. تیچنر که تازه 28 ساله شده بود فقط دو سال پیش از ان به دانشگاه رفته بود و تدوین نظام ساخت گرایی اش را به تازگی آغاز می کرد. روح ساخت گرایی در آمریکا در حال رشد بود. روان شناسی رفتار گرایی و روان شناسی گشتالت هیچ کدام شروع نشده بود. واتسون در ان هنگام 17 سال و ورتایمر 15 سال داشتند.
با وجود این در هنگام مرگ فروید در سال 1939 ، چشم انداز کلی روان شناسی تغییر یافته بود. روان شناسی وونت، رفتارگرایی و کارکردگرایی به صورت تاریخ درآمده بودند. روان شناسی گشتالت از سوی آلمان به سوی ایالت متحده ریشه می دوانید، و رفتارگرایی شکل مسلط رفتار در آمریکا شده بود.
بر عکس دیگر مکاتب، روانکاوی نه محصول پژوهش های دانشگاهی بود نه محصول علم محض، بلکه از درون روانپزشکی برخاست که تلاش می کرد کسانی را که جامعه به آنان برچسب بیماران روانی می زد، درمان کند. بدینسان روانکاوی یک مکتب فکری روان شناسی که به طور مستقیم با سایر مکاتب قابل قیاس باشد نبود، و هنوز هم نیست.
روانکاوی از نظر هدف، موضوع مطالعه، و روش از همان ابتدا از خط فکری روان شناسی دور شد. موضوع مورد مطالعه آن رفتار نابهنجار است، که تا اندازه ای از سوی مکاتب مورد غفلت قرار گرفته بود، روش اولیه آن به جای آزمایش کنترل شده آزمایشگاهی، مشاهده بالینی است. همچنین روانکاوی با ناهشیاری سرو کار دارد، موضوعی که از سوی سایر مکاتب فکری در روان شناسی اساساً نادیده گرفته شده بود.
با این وجود روانکاوی ویژگی های زمینه ای مشترکی با کارکردگرایی و رفتارگرایی دارد. همه آنها از روح ماشین گرایی، از کارهای فخنر در پسیکوفیزیک و از افکار انقلابی داروین تأثیر پذیرفته بودند.(داون پی شولتز، سیدنی الن شولتز1384)
اهمیت مطالعه روانکاوی:
بانظر به این که روانکاوی اولین نظامی است که به طور کامل به بررسی نیروی انگیزشی و شخصیت پرداخته است وهمچنین این تئوری مسائلی را که تا زمان پیدایش آن به صورت تابو به آن نگریسته می شد ولی در عین حال در تکوین شخصیت ، مبین چگونگی رابطه فرد با دیگران و احتمالاً نیرومند ترین نیروی انگیزشی انسان یعنی مسائل جنسی را به دقت مورد بررسی قرار داد و بر آن تاکید کرد که به علت همین تاکید مخالفتهای جدی با این نظریه صورت گرفت. این مسائل چیزی جز امر جنسی نبود که بنا برمدل روانکاوی مسائل جنسی از بدو تولد تاثیر چشم گیری بررشد شخصیت دارد .
علاوه بر این، مکاتب بعد از نظام روانکاوی که فروید آغاز گر آن بود، به نحو چشم گیری تحت تاثیر روانکاوی بوده اند . همچنین، این نظریه به دلیل ارائه تصویر جدیدی از انسان، روانشناسی را دستخوش انقلاب و مسیر آینده آن را تا حد زیادی تحت تاثیر قرار داده است .به دلیل این حقیقت که این تصویر تفاوت بسیاری با تصویر مورد قبول عام داشت، روانکاوی نه تنها روان شناسی را، که بسیاری از حوزه های دیگر اندیشه و حیات انسانی را تحت تاثیر قرار داد، به ویژه حوزه هایی از قبیل ادبیات ،هنر ،تعلیم و تربیت ،اخلاق ،جامعه شناسی ،انسان شناسی والهیات.
گفته اند که روانکاوی درست به اندازه نظریه های کوپرنیک و داروین تصور انسان را از خویش تغییر داده است.همچنان که کوپر نیک توهم مربوط به وضعیت مرکزی زمین و انسان را در جهان از بین برد و داروین هم توهم یگانه بودن انسان در طبیعت زنده را نابود ساخت ،فروید نیز ضربه ای مهلک بر احتمالاً بزرگترین توهم انسان نواخت ،تصور این بود که انسان حاکم بر اعمال و افکار خود است.
روانکاوی، بالاخص از رهگذر کار زیگموند فروید، جامع ترین و منسجم ترین نظریه درباره انگیزش و آسیب شناسی روانی را ارائه نموده است، نظریه ای که هنوز طراوت و تازگی خود را حفظ کرده است. در واقع بینش ها و تحلیل های فروید درباره جبرگرایی روانی، اوایل کودکی،و فرایند های ناهشیار، تاثیر زایل نشدنی بر روانشناسی گذاشته است(کورچین، 1983). مفاهیمی مانند آسیب (ضربه)،سوگ، دفاع،روابط شیئی،اظطرب جدایی،و دوره های حساس در اوایل کودکی، برای طرز تفکر روان کاوی درباره مشکلات مراجع بسیار تعیین کننده هستند.مع هذا، انواع دیگر روان درمانی و روش های رفتاری تنها در این اواخر توجه جدی به این اصطلاح ها مبذول داشته اند (بالبی،1982).
افزون بر این، روانکاوی فراتر از یک نوع روان درمانی صرف است؛ روان کاوی همچنین نظریه ای درباره رفتار انسان و روش مشاهده است.اس.فروید (1923) در تعریفی کلی به این نکته اشاره کرده است((شیوه ای برای تحقیق درباره فرایندهای ذهنی به ویژه پدیده ناهشیار، روش درمان مبتنی بر این شیوه، و مجموعه ای از مشاهدات و واقعیت های گردآوری شده که درمجموع ساختار منسجم و یکپارچه نظریه ای در خصوص رفتار انسان را پدید می آورند))(ارگل،1995؛ص523). روانکاوی، به عنوان نظریه ای در خصوص رفتار انسان، بر دو فرضیه بنیادی متکی است:(الف)جبرگرایی روانی- همه رخدادهای ذهنی علت دارند و هیچ رخدادی به طور تصادفی روی نمی دهد ؛(ب)ناهشیاری پویا- بسیاری از نیازها،آرزوها، وتکانه های اساسی بیرون از آگاهی شخص قرار دارند(برنر، 1973)اما هدف روانکاوی، به عنوان فرایند درمانی، این است که افراد کمک کند رشد و تکامل شان را تحقق ببخشند؛روانکاوی عمدتاً برای انجام این کار سعی می کند محتوای قسمت ناهشیار ذهن رابه
بخش هشیار بیاورد و سازمان ساختارهای روانی (خود)را که دنیای واقعی، به ویژه دنیای واقعی روابط بین فردی،را دریافت نموده و با آن کنش متقابل دارد،نیرومند سازد(گرینسون،1967).
در اینجا بی مورد نیست یادآوری شود که چنانچه توضیح داده شد روانکاوی فروید فلسفه لهو و لعب نیست. راست است که فروید جنسیت را پایه مهم شخصیت انسانی معرفی کرده و بخصوص در هیستری سرکوب شدن آنرا علت کسالت دانسته است، اما درمان را غرق شدن در عیاشی جنسی ندانسته است (بیماری به علت قوی بودن غریزه جنسی در این اشخاص پیدا نمی شود بلکه به علت غیر صحیح با آن ایجاد می گردد) (جرالد اس . بلوم ، 1352).
قبلا دیدیم که در قرن نوزدهم پزشکان اعصاب می خواستند علل جسمانی بیماری های روانی را کشف و به وسیله رفع آنها بیمار را درمان کنند .فروید در جهت معکوس آنها رفت . یعنی با روش روانی، به کشف علل روانی بعضی بیماریها ، (روش و طرز برخورد شخص بیمار با موانع زندگی)پرداخت و نشان دادن که بعض عوارض جسمانی همراه با بیماریهای روانی علت روانی دارند. مثلا در بیماران مبتلا به هیستر فلجهای جسمانی زیادی دیده می شود که آزمایشهای پزشکی نمی توانند آنها را تایید کنند .مثلا بیمار قادر نیست دستش را حرکت دهد، در حالیکه عضلات و اعصاب دستکاملا سالم اند؛ یا درست نمی بیند، در حالیکه چشم پزشک هیچ ضایعه عضوی در چشم او تشخیص نمی دهد؛ یا مرتب قی می کند و قادر به غذا خوردن نیست، در حالیکه پزشک متخصصدستگاه گوارش علت موجهی برای این حالت نمی یابد. پیش از آن بیماران هیستریک را درغگو می شناختند.فروید نشان داد که در این بیماران اعضای بدن تحت تاثیر بیماری روانی واقعا قدرت عمل خود را از دست می دهند. روش درمان فروید خیلی ثمربخشتر بود.معذلک او رقیب و مخالف پزشکان اعصاب نبود و راهی را که آنها دنبال می کردند مورد تحقیر قرار نداد . چه روش فروید محدود به یک دسته از بیماریهای روانی است که آنها را نوروز می نامید و در مورد دسته دیگر بیماریهای روانی به نام پسیکوز موثر نیست. فروید نخستین کاشف ضمیر ناخوآگاه نیست، چنانچه اشاره شد قبل از او دیگران آن را درک کرده بودند ولی او نخستین کسی است که نقش آن را در ساختمان و و طرز کار روان نشان داده است.یک دسته از پیروان او که مهم ترین آنها فرانتس
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 43
به نام خدا
عنوان تحقیق:
تبیین ابعاد توسعه در نظام اسلامی از دیدگاه امام خمینی
زیر نظر استاد ارجمند:
جناب آقای دکتر رزمی
گرد آورنده:
الهه سلیمانی
رشته:اقتصاد-ورودی 83
چکیده ............................................................................3
روش تحقیق .....................................................................4
مقدمه .............................................................................5
1.امام خمینی و توسعه .......................................................8
1ـ1. اهداف توسعه از دیدگاه امام(ره).....................................11
1ـ1ـ1. امام، توسعه و انسان ..............................................11
2ـ1ـ1. امام، توسعه و دین (توسعه معنوی)............................14
3ـ1ـ1. توسعه فرهنگی ......................................................16
1ـ3ـ1ـ1. تعلیم و تربیت اسلامی ..........................................16
2ـ3ـ1ـ1. استقلال فرهنگی .................................................17
3ـ3ـ1ـ1. علم، تخصص، خلاقیت و فنآوری .............................18
4ـ1ـ1. توسعه سیاسی ....................................................21
1ـ4ـ1ـ1. استقرار حکومت اسلامی ......................................23
2ـ4ـ1ـ1. برقراری نظم .......................................................24
3ـ4ـ1ـ1. ایجاد امنیت ........................................................25
4ـ4ـ1ـ1. حاکمیت قانون.....................................................26
5ـ4ـ1ـ1. نظارت و مشارکت مردم ........................................27
6ـ4ـ1ـ1. استقلال ملی و همهجانبه ....................................28
7ـ4ـ1ـ1. وحدت نیروهای درون نظام و
اتحاد امت اسلامی(تشکیل امت واحده اسلامی.....................30
8ـ4ـ1ـ1. اخوت کارگزاران و مردم .........................................32
9ـ4ـ1ـ1. آزادی ................................................................33
5ـ1ـ1. توسعه اقتصادی ....................................................34
2ـ1. نتیجه .....................................................................42
3-1.فهرست...................................................................43
چکیده
جایگاه توسعه در اندیشه امام خمینی(ره) فراتر از تعاریف نظری توسعه میباشد که غالباً معطوف به مفاهیم اقتصادی و بعضاً سیاسی است. نگرش ایشان به توسعه، متأثر از دیدگاه مذهبی او میباشد که نشأت یافته از جهانبینی دینی است. در این دیدگاه با آنکه توسعه متوازن در همه ابعاد جامعه پذیرفته شده اما این فرآیند باید در مجموع به استحکام پایههای دین و تقویت مبانی اسلام و تربیت و هدایت انسان منتهی گردد.
در اندیشه امام، توسعه در ابعاد مختلف خود میبایستی اهدافی بلند و متعالی را برآورده سازد که آن اهداف از درون اندیشه دینی ناشی میشوند. هدف عمده از این مقاله بررسی اهداف توسعه از دیدگاه حضرت امام خمینی(ره) است که این اهداف در ابعاد توسعه و انسان، توسعه معنوی، توسعه سیاسی، توسعه علمی و فرهنگی و توسعه اقتصادی با بهرهگیری از سخنان ایشان تبیین شده است.
روش تحقیق
روشی که در این بررسی به کار گرفته شده، روش "تحلیل متن" یا تحلیل درونی متن است که عملی فکری بوده و بر پایههای عقلانی استوار میباشد. یعنی برای تفسیر، توضیح و بازنمایی موضوع از عقل و روش ذهنی استفاده میشود. به منظور نیل به عینیت بیشتر در این بررسی، تکیه اصلی بر سخنان امام خمینی بوده که در متون مختلفی به ویژه صحیفه نور، ولایت فقیه و ... آمده است. بنابراین روش کار، پژوهش کتابخانهای بوده که طی آن برای جمعآوری اطلاعات به منابع مربوطه مراجعه شده و مطالب مورد نیاز از آنها استخراج و مورد استفاده و تحلیل قرار گرفته است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 36 صفحه
قسمتی از متن .doc :
جایگاه روانکاوی در تاریخ روان شناسی
روانکاوی یا روان تحلیل گری و نام زیگموند فروید در سرتاسر دنیای نوین برای بیشتر مردم آشناست. گر چه سایر چهره های پیشرو در تاریخ روان شناسی، مانند فخنر، وونت و تیچنر خارج از روان شناسی حرفه ای کمتر شناخته شده اند، فروید در میان عامه مردم از شهرت فوق العاده ای برخوردار است. بیش از چهل سال پس از مرگ فروید نیوزویک نوشت که بدون او تفکر قرن بیستم به دشواری قابل تصور است. او یکی از معدود افرادی است که در تغییر شیوه تفکر ما درباره خودمان نقش اساسی داشته است.
روانکاوی با سایر مکاتب روان شناسی همزمان است. وضعیت را در سال 1985 در نظر بگیرید، سالی که فروید نخستین کتابش را انتشار داد و آغاز رسمی جنبش نوین خود را مشخص کرد. وونت در ان زمان 63 سال داشت. تیچنر که تازه 28 ساله شده بود فقط دو سال پیش از ان به دانشگاه رفته بود و تدوین نظام ساخت گرایی اش را به تازگی آغاز می کرد. روح ساخت گرایی در آمریکا در حال رشد بود. روان شناسی رفتار گرایی و روان شناسی گشتالت هیچ کدام شروع نشده بود. واتسون در ان هنگام 17 سال و ورتایمر 15 سال داشتند.
با وجود این در هنگام مرگ فروید در سال 1939 ، چشم انداز کلی روان شناسی تغییر یافته بود. روان شناسی وونت، رفتارگرایی و کارکردگرایی به صورت تاریخ درآمده بودند. روان شناسی گشتالت از سوی آلمان به سوی ایالت متحده ریشه می دوانید، و رفتارگرایی شکل مسلط رفتار در آمریکا شده بود.
بر عکس دیگر مکاتب، روانکاوی نه محصول پژوهش های دانشگاهی بود نه محصول علم محض، بلکه از درون روانپزشکی برخاست که تلاش می کرد کسانی را که جامعه به آنان برچسب بیماران روانی می زد، درمان کند. بدینسان روانکاوی یک مکتب فکری روان شناسی که به طور مستقیم با سایر مکاتب قابل قیاس باشد نبود، و هنوز هم نیست.
روانکاوی از نظر هدف، موضوع مطالعه، و روش از همان ابتدا از خط فکری روان شناسی دور شد. موضوع مورد مطالعه آن رفتار نابهنجار است، که تا اندازه ای از سوی مکاتب مورد غفلت قرار گرفته بود، روش اولیه آن به جای آزمایش کنترل شده آزمایشگاهی، مشاهده بالینی است. همچنین روانکاوی با ناهشیاری سرو کار دارد، موضوعی که از سوی سایر مکاتب فکری در روان شناسی اساساً نادیده گرفته شده بود.
با این وجود روانکاوی ویژگی های زمینه ای مشترکی با کارکردگرایی و رفتارگرایی دارد. همه آنها از روح ماشین گرایی، از کارهای فخنر در پسیکوفیزیک و از افکار انقلابی داروین تأثیر پذیرفته بودند.(داون پی شولتز، سیدنی الن شولتز1384)
اهمیت مطالعه روانکاوی:
بانظر به این که روانکاوی اولین نظامی است که به طور کامل به بررسی نیروی انگیزشی و شخصیت پرداخته است وهمچنین این تئوری مسائلی را که تا زمان پیدایش آن به صورت تابو به آن نگریسته می شد ولی در عین حال در تکوین شخصیت ، مبین چگونگی رابطه فرد با دیگران و احتمالاً نیرومند ترین نیروی انگیزشی انسان یعنی مسائل جنسی را به دقت مورد بررسی قرار داد و بر آن تاکید کرد که به علت همین تاکید مخالفتهای جدی با این نظریه صورت گرفت. این مسائل چیزی جز امر جنسی نبود که بنا برمدل روانکاوی مسائل جنسی از بدو تولد تاثیر چشم گیری بررشد شخصیت دارد .
علاوه بر این، مکاتب بعد از نظام روانکاوی که فروید آغاز گر آن بود، به نحو چشم گیری تحت تاثیر روانکاوی بوده اند . همچنین، این نظریه به دلیل ارائه تصویر جدیدی از انسان، روانشناسی را دستخوش انقلاب و مسیر آینده آن را تا حد زیادی تحت تاثیر قرار داده است .به دلیل این حقیقت که این تصویر تفاوت بسیاری با تصویر مورد قبول عام داشت، روانکاوی نه تنها روان شناسی را، که بسیاری از حوزه های دیگر اندیشه و حیات انسانی را تحت تاثیر قرار داد، به ویژه حوزه هایی از قبیل ادبیات ،هنر ،تعلیم و تربیت ،اخلاق ،جامعه شناسی ،انسان شناسی والهیات.
گفته اند که روانکاوی درست به اندازه نظریه های کوپرنیک و داروین تصور انسان را از خویش تغییر داده است.همچنان که کوپر نیک توهم مربوط به وضعیت مرکزی زمین و انسان را در جهان از بین برد و داروین هم توهم یگانه بودن انسان در طبیعت زنده را نابود ساخت ،فروید نیز ضربه ای مهلک بر احتمالاً بزرگترین توهم انسان نواخت ،تصور این بود که انسان حاکم بر اعمال و افکار خود است.
روانکاوی، بالاخص از رهگذر کار زیگموند فروید، جامع ترین و منسجم ترین نظریه درباره انگیزش و آسیب شناسی روانی را ارائه نموده است، نظریه ای که هنوز طراوت و تازگی خود را حفظ کرده است. در واقع بینش ها و تحلیل های فروید درباره جبرگرایی روانی، اوایل کودکی،و فرایند های ناهشیار، تاثیر زایل نشدنی بر روانشناسی گذاشته است(کورچین، 1983). مفاهیمی مانند آسیب (ضربه)،سوگ، دفاع،روابط شیئی،اظطرب جدایی،و دوره های حساس در اوایل کودکی، برای طرز تفکر روان کاوی درباره مشکلات مراجع بسیار تعیین کننده هستند.مع هذا، انواع دیگر روان درمانی و روش های رفتاری تنها در این اواخر توجه جدی به این اصطلاح ها مبذول داشته اند (بالبی،1982).
افزون بر این، روانکاوی فراتر از یک نوع روان درمانی صرف است؛ روان کاوی همچنین نظریه ای درباره رفتار انسان و روش مشاهده است.اس.فروید (1923) در تعریفی کلی به این نکته اشاره کرده است((شیوه ای برای تحقیق درباره فرایندهای ذهنی به ویژه پدیده ناهشیار، روش درمان مبتنی بر این شیوه، و مجموعه ای از مشاهدات و واقعیت های گردآوری شده که درمجموع ساختار منسجم و یکپارچه نظریه ای در خصوص رفتار انسان را پدید می آورند))(ارگل،1995؛ص523). روانکاوی، به عنوان نظریه ای در خصوص رفتار انسان، بر دو فرضیه بنیادی متکی است:(الف)جبرگرایی روانی- همه رخدادهای ذهنی علت دارند و هیچ رخدادی به طور تصادفی روی نمی دهد ؛(ب)ناهشیاری پویا- بسیاری از نیازها،آرزوها، وتکانه های اساسی بیرون از آگاهی شخص قرار دارند(برنر، 1973)اما هدف روانکاوی، به عنوان فرایند درمانی، این است که افراد کمک کند رشد و تکامل شان را تحقق ببخشند؛روانکاوی عمدتاً برای انجام این کار سعی می کند محتوای قسمت ناهشیار ذهن رابه
بخش هشیار بیاورد و سازمان ساختارهای روانی (خود)را که دنیای واقعی، به ویژه دنیای واقعی روابط بین فردی،را دریافت نموده و با آن کنش متقابل دارد،نیرومند سازد(گرینسون،1967).
در اینجا بی مورد نیست یادآوری شود که چنانچه توضیح داده شد روانکاوی فروید فلسفه لهو و لعب نیست. راست است که فروید جنسیت را پایه مهم شخصیت انسانی معرفی کرده و بخصوص در هیستری سرکوب شدن آنرا علت کسالت دانسته است، اما درمان را غرق شدن در عیاشی جنسی ندانسته است (بیماری به علت قوی بودن غریزه جنسی در این اشخاص پیدا نمی شود بلکه به علت غیر صحیح با آن ایجاد می گردد) (جرالد اس . بلوم ، 1352).
قبلا دیدیم که در قرن نوزدهم پزشکان اعصاب می خواستند علل جسمانی بیماری های روانی را کشف و به وسیله رفع آنها بیمار را درمان کنند .فروید در جهت معکوس آنها رفت . یعنی با روش روانی، به کشف علل روانی بعضی بیماریها ، (روش و طرز برخورد شخص بیمار با موانع زندگی)پرداخت و نشان دادن که بعض عوارض جسمانی همراه با بیماریهای روانی علت روانی دارند. مثلا در بیماران مبتلا به هیستر فلجهای جسمانی زیادی دیده می شود که آزمایشهای پزشکی نمی توانند آنها را تایید کنند .مثلا بیمار قادر نیست دستش را حرکت دهد، در حالیکه عضلات و اعصاب دستکاملا سالم اند؛ یا درست نمی بیند، در حالیکه چشم پزشک هیچ ضایعه عضوی در چشم او تشخیص نمی دهد؛ یا مرتب قی می کند و قادر به غذا خوردن نیست، در حالیکه پزشک متخصصدستگاه گوارش علت موجهی برای این حالت نمی یابد. پیش از آن بیماران هیستریک را درغگو می شناختند.فروید نشان داد که در این بیماران اعضای بدن تحت تاثیر بیماری روانی واقعا قدرت عمل خود را از دست می دهند. روش درمان فروید خیلی ثمربخشتر بود.معذلک او رقیب و مخالف پزشکان اعصاب نبود و راهی را که آنها دنبال می کردند مورد تحقیر قرار نداد . چه روش فروید محدود به یک دسته از بیماریهای روانی است که آنها را نوروز می نامید و در مورد دسته دیگر بیماریهای روانی به نام پسیکوز موثر نیست. فروید نخستین کاشف ضمیر ناخوآگاه نیست، چنانچه اشاره شد قبل از او دیگران آن را درک کرده بودند ولی او نخستین کسی است که نقش آن را در ساختمان و و طرز کار روان نشان داده است.یک دسته از پیروان او که مهم ترین آنها فرانتس
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
ضرورت تبیین تعلیم و تربیت اسلامی
تربیت دارای ماهیتی هنجارین است و با متصف شدن آن با وصف اسلامی به دلیل گوناگونی معنایی اسلام، قرائتها و تفاسیر متعددی میپذیرد و انضمام راهبردها و توصیههای متفکران مسلمان بر دیگر حوزههای زندگی بشر، چالشهای جدی، در پی خواهد داشت.
ورود تعلیم و تربیت جدید به ایران و ظهور پیشدرآمدهای اجتماعی و اقتصادی مقتضی آموزش و پرورش نوین که مشتمل بر نقد و خردهگیری بر تربیت سنتی و از جمله تربیت اسلامی بود، تردیدهایی را در باب ضرورت، امکان و کارآمدی تربیت اسلامی برانگیخت. این امر بررسی تربیت اسلامی به عنوان یک موضوع سیاسی ـ فرهنگی مستقل را در محافل دینی موجب گردید. با پیروزی انقلاب اسلامی این مبحث به صورت جدیتری در محافل علمی مطرح شد و چالشها و تردیدهایی در مورد کارآمدی آن بروز یافت. مهمترین ریشههای این تردید را میتوان در غفلت از تعارض مبانی تربیت اسلامی با تربیت فنآورانه، فقر بنیادین در حوزهی تئوریپردازی در باب تربیت اسلامی، کمتوجهی به تحقیقات فلسفی ـ نظری، و اقدامات عجولانه و بیبنیاد، جستوجو کرد. با این همه، میتوان ادعا کرد که مهمترین مسأله ـ که بنیاد دیگر مباحث است ـ "تبیین مفهومی تربیت اسلامی" است که تاکنون توجه چندانی به آن نشده است؛ ضرورت طرح این مسأله آنگاه بیشتر هویدا میشود که بدانیم تربیت دارای ماهیتی هنجارین است و با متصف شدن آن با وصف اسلامی به دلیل گوناگونی معنایی اسلام، قرائتها و تفاسیر متعددی میپذیرد و انضمام راهبردها و توصیههای متفکران مسلمان بر دیگر حوزههای زندگی بشر، چالشهای جدی، در پی خواهد داشت.
● ظهور تربیت جدید و زمینه پیدایش تردید در تربیت اسلامی (سنتی)
موضوع تربیت اسلامی، پس از گسترش جریان علمطلبی و سرایت موج مطالبهی تربیت جدید به ایران، از حدود دهه ۱۲۶۰ ـ ۱۲۵۰، در کشور ما آغاز شده است؛ البته تاریخچهی تربیت اسلامی، از یک لحاظ، به تاریخ ظهور اسلام باز میگردد، ولی مسئلهی تربیت اسلامی، به عنوان یک موضوع سیاسی ـ فرهنگیِ مستقل، از زمان ورود تعلیم و تربیت جدید به ایران وشاید کمی قبلتر، از تاریخ ظهور پیش درآمدهای اجتماعی و اقتصادیِ مقتضی آموزش و پرورش نوین، مطرح بوده است.
حوادث اجتماعی مختلف، از جمله: مسافرت کارگزاران حکومتی قاجار به اروپا، اعزام محصل به خارج، گسترش احساس عقبماندگی از کاروان تمدن در میان مردم، تأسیس مؤسسات تمدنی جدید و مراکز تجاری ـ اقتصادی تازه، تلاش جهت افزایش توان نظامی ـ صنعتی کشور به دنبال شکستهای پیدرپی از روس و انگلیس و وقایعی از این دست، موجبات تردید در کارآمدی تربیت رایج در ایران ـ که آب و رنگ مذهبی داشت ـ و همچنین احساس نیاز به تحول بنیادین در نظام تربیتی را فراهم آورد (مجموعه مقالات تاریخ معاصر ایران، ۱۳۷۶ و مددپور، ۱۳۷۹).
از سوی دیگر، ظهور استعمار نو و تغییر راهبردهای سیاسی ـ نظامی به راهبردهای فرهنگی برای جلب منافع اقتصادی از جهان سوم، به پافشاری کشورهای توسعهیافته برای گسترش نهادهای مدنی مدرن نظیر مطبوعات و آموزش و پرورش به کشورهای مستعمره منتهی شد (کارنوی، ۱۳۶۷).
بدینترتیب، توصیه برای تأسیس و توسعهی تربیت جدید، با نقد و خردهگیری از تربیت بومی یا اصطلاحا تربیت سنتی ـ مذهبی همراه گشت. تلاشهای مبلغین مسیحی امریکایی و فرانسوی (کمتر انگلیسی) در جهت تأسیس مدارس جدید ـ که از ۱۸۳۴ میلادی با افتتاح اولین دبستان امریکایی در قریه "سیر" در ارومیه آغاز شده بود و با تأسیس مدارس خارجی در اصفهان، تهران، همدان، رشت و... ادامه داشت ـ با اقدامات تبلیغی برخی تجددطلبان و روشنفکران اولیه، نظیر آخوندزاده، طالبوف، ملکمخان، آقاخان کرمانی، مستشارالدوله، امینالدوله، و دیگران همنوا گشت (مددپور، ۱۳۷۳).
عموم این اقدامات تبلیغی در جهت تأکید بر ضرورت جایگزینی نظام تربیتی جدید غرب، با انتقاد از زبان عربی، خط فارسی و جلوههای مذهبی رایج در تربیت ایران همراه بود (خاتمی، ۱۳۷۶).
تأسیس دارالفنون در ۱۲۶۷ به پیروی از الگوی مدارس پلیتکنیک اروپا، نیز چالش تربیت جدید را با تربیت سنتی تشدید کرد. "تأسیس دارالفنون تأثیرات فراوانی در ایران داشت که بهطور کلی عبارت است از: اشاعهی نامنسجم علوم جدید، دگرگونی در ساخت و نگرشهای فرهنگی و طرح بحث سنت و تجدد، به وجود آمدن قشر تحصیلکرده، ایجاد دوگانگی در کادر مدیریت و دیوانسالاری کشور و تضاد گرایشهای سنتی و نو و..." (محسنی، ۱۳۷۸، ص۳۵۹). مدرسهی دارالفنون به عنوان اولین مرکز آموزش عالی جدید، سبب پیدایش نهضت ترجمه شد (اکبری، ۱۳۷۱) و نهضت ترجمه به رغم فقدان طرحی منطقی، آگاهانه و دلسوزانه جهت انتقال محصولات فرهنگی خارجی با وارد کردن آثار تفکری و هنری غرب موجبات تغییر ذائقهی مردم برای دستیابی به لایههای هر چند سطحیِ تمدن غرب را فراهم آورد. از سوی دیگر، دارالفنون موجب ظهورِ نسل تازهای از روشنفکران تجددطلب گشت که شامل فارغ التحصیلان، استادان، مدیرانِ دارالفنون، مترجمان، مؤلفان کتابهای درسی و برخی بازگشتگان از فرنگ بود. نسل تازهی روشنفکری نیز توانست به رغم فقدان آگاهی از زیرسازهای اصلی تمدن غربی یا وابستگیهای گوناگون نهادهای تمدنی آن، موقعیت ویژهای را در عرصهی سیاسی ـ فرهنگی کشور تحصیل کند و برای گشودن دروازههای تمدن جدید به روی جامعهی عقبماندهی ایران شتاب گیرد.
با توسعهی نهضت ترجمه و در پی اقدامات روشنفکری تجددطلب، همراه با دخالت برخی عوامل دیگر، (مددپور، ۱۳۷۹، کتاب اول و دوم) به تدریج، جریان خردهگیری از تربیت سنتی به جریان دینزدایی فرهنگی یا سکولاریسم تربیتی تبدیل گشت. این جریان در فضای فکریِ بعد از مشروطه توسعه یافت و ذیل سکولاریسم سیاسی