لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
زندگی امام حسین (ع) :
- امام حسین (ع) از همان شبى که از مدینه بیرون آمد و در تمام مدتى کــه در مکه اقامت گزید و در طول راه مکه به کربلا , تـا هنـــگام شـــهادت , گـــاهى به اشاره , گـاهى به صراحت , اعلان می داشت که : مقصود من از حرکت , رسوا ساختن حـــکومت ضد اسلامى یزید و برپاداشتن امر به معروف و نهى از منکر و ایستادگى در بــرابر ظــلم و ستمگرى است وجز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدى هدفى ندارم.
- هر چند عزادارى و گریه بر مصایب حسین بن على (ع) و مشرف شدن به زیارت قبرش و باز نمایاندن تاریخ پرشکوه و حماسه ساز کربلایش ارزش و معیارى والا دارد , لکن باید دانست که نباید تنها به این زیارت ها و گریه ها و غم گساریدن اکتفا کرد بلکه همه این تظاهرات , فلسفه دیندارى , فداکارى و حمایت از قوانین آسمانى را به ما گوشزد می نماید و هدف هم جز این نیست و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینى آموختن انسانیت و خالى بودن دل از هر چه غیر از خداست می باشد و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم , هدف مقدس حسینى به فراموشى میگراید.
- روزى از محلى عبور می فرمود , عده اى از فقرا بر عباهاى پهن شده شان نشسته بودند و نان پاره هاى خشکى می خوردند , امام حسین (ع) می گذشت که تعارفش کردند و او هم پذیرفت , نشست و تناول فرمود و آن گاه بیان داشت : ان الله لا یحب المتکبرین , خداوند متکبران را دوست نمی دارد.
- شعیب بن عبدالرحمن خزاعى میگوید : چون حسین بن على (ع) به شهادت رسید , بر پشت مبارکش آثار پینه مشاهده کردند , علتش را از امام سجاد (ع) پرسیدند , فرمود :
این پینه ها اثر کیسه هاى غذایى است که پدرم شبها به دوش می کشید و به خانه زنهاى شوهرمرده و کودکان یتیم و فقرا میرسانید.
یاران امام حسین (ع)
على بن الحسین ع مى گوید : پدرم این شعر را دو ســـه بـار خواند تا فهمیدم و مقصود او را بدانستم و اشک چشمانم را گرفت. اما اشـــکم را نگـــه داشــتـم و خاموش ماندم و بدانستم که بلا نازل شده است.
عمه ام نیز اشعار برادر را شنید ، او زن بود و زنان رقت دارند ، و استعداد زارى. نتوانست آرام بگیرد. برخــاسته و جامه خود را مى کشید ، نزد وى رفت و گفت :
اى واى از داغ عزیز. اى بـــاقى مـــانده ســـلف و پناهگاه خلف. کاش آن روز کـه فاطمه مادرم یا على پدرم یا حسن برادرم ، از دنیا برفتند، زندگیم به سر رسیده بود.
امام (ع) نگاهى به او کرده گفت : خواهرم، شیطان بردبارى تو را نبرد.
زینب گفت : پدر و مادرم فدایت ؛ غم و اندوه را از من ربودى و آرامش بخشیدى.
امـام در حالى که اشـــک از دیدگـــانش سرازیر شده بود گفت : چنانچه مرغ قطا (1) ، را در آشیانه اش به حال خود مى گذارند آرام مى خوابید.
زینب گفت : واى بر مـن ، تـو را از من خواهند گرفت ! این قلب مرا بیشتر داغدار مى کند و بر جانم سختتر است.
آنگاه به چهره خـــویش زد و گــریبان خـــویش را گرفت و آن را بدرید و بیهوش به زمین افتاد.
حــسین (ع) از جـاى برخاست و بدو پرداخت و آب به چهره اش ریخت و او را به هوش آورد و به وى گفت : اى خــواهر از خدا بترس و از خدا تسلى خواه و بدان که زمینیان مى میـرند و از اهـــل آســـمانها نیز کسى باقى نمى ماند.سرانجام همه چیزها نابود شدنى است به جز ذات خــدایى که همه آفریدگان را به قدرت خویش آفریده و خلق را برمى انگیزد که باز مى آیند و او خود یگانه است. جدم ، پدرم ، مــادرم و بــرادرم همــگى از مـن بــهتر بودند. پیشوا و مقتداى من و همه مسلمانان پیمبر خداست.
حسین ع با این سخنان و امثال آن وى را دلدارى داد و گفت : خواهرم! من تو را سوگند مى دهم، و سوگند مرا رعایت کن و چون من کشته شدم بر من گریبان ندرى و چهره نخراشى و واى نگویى و فغان برنیاورى. < ادامه >
پرتوى از سیره و سخنان امام حسین (ع)
1ـ «من از روى خود خـواهى و خــوشـگذرانى و یــا براى فـساد و ستمگرى قیام نکردم ، من فقط براى اصلاح در امّت جدّم از وطن خارج شدم. مى خواهم امر به مـعروف و نهى از منــکر کنــم و به سیره و روش جدّم و پدرم على بن ابی طالب عمل کنم.»
2ـ آن حضرت در مقام دیگرى فرموده است :
«بار خدایا ! تو مى دانى کــه آنــچه از مـــا اظــهار شــده بـراى رقابت در قدرت و دستیابى به کالاى دنیا نبوده، بلکه هدف ما این است که نشانه هاى دینت را به جــاى خــود بــرگردانیم و بلادت را اصلاح نماییم، تا ستمدیدگان از بندگانت امنیّت یابند و به واجبات و سنّت ها و دستورهاى دینت عمل شود.»
3ـ در برخورد با سپاه حرّ بن یزید ریاحى فرمود :
«اى مردم اگر شما از خدا بترسید و حقّ را براى اهلش بشناسید ، این کار بـهتر موجب خشنودى خداوند خواهد بود. و مــا اهــل بیت پیامبر (ص) ، بــه ولـایــت و رهبرى ، از این مدّعیانِ نالایق و عاملان جور و تجاوز ، شایسته تریم»
4ـ و نیز در مقام دیگر فرمود :
«ما اهــل بیت بــه حـــکومـــت و زمـــامـدارى ـ نسبت به کسانى که آن را تصرّف کرده اند ـ سزاوارتریم.»
از این دو بخش از سخن امام (ع) نیز به وضوح استفاده مى شود کـه آن حضرت خود را شایسته رهبرى و زمامدارى بر مردم مى داند ، نه یزید فــاسد و دستگاه جائر او را.
بنابراین، هدف امام حسین(ع) در این قیام ، تحقّقِ کاملِ حقّ بوده است.
5- امام حسین (ع) در هنگام سفر به کربلا فرمود :
راستى ایـن دنـیا دیگرگونه و ناشناس شــده و مـعروفش پشت کـرده و از آن جز نمى که بر کاسه نشیند و زنــدگى اى پست ، همچون چراگاه تباه ، چیزى باقى نمانده است.
آیــا نمى بینید کــه به حقّ عمل نمى شود و از باطل نهى نمى گردد ؟ در چنین وضعى مؤمــــن به لقاى خدا سزاوار است. و من مرگ را جز سعادت و زندگى با ظالمان را جـــز هلاکت نمى بینم. به راستى که مردم بنده دنیا هستند و دین بر سر زبان آنــهاسـت و مـادام که براى معیشت آنها باشد پیرامون آن اند ، و وقتى به بلا آزموده شوند دینداران اندکاند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
حسین پسر علی
حسین فرزند علی پسر ابوطالب و فاطمه دختر محمد پیامبر اسلام و امام سوم شیعیان است. حسین ۳ شعبان ۴ هجری قمری زاده شده و در ۱۰ محرم ۶۱ در کربلا کشته میشود.
ولادت
چون فاطمه(ع) به حسین -علیه السلام- آبستن شد جبرئیل نزد رسول خدا آمد و گفت: براستی فاطمه(ع) به زودی پسری آورد که پس از تو امتت او را بکشند، پس چون فاطمه به حسین آبستن شد درباره او نگرانی داشت و چون او را هم زائید در باره او نگرانی داشت. امام صادق(ع) فرمود: این آیه قرآن درباره فاطمه(ع) نازل شد: (وَوَصّینا الأنسانَ بوالدیْه حُسْناً حَمَلتهُ اُمّهُ کُرْهاً و وَضعتْهُ کُرْهاً و حملهُ و فصالُهَ ثَلاثونَ شَهراً)- ما وصیت کردیم انسان را به والدینش نیکی کند، مادرش او را به ناخوشی باردار شد و به ناخوشی زائید و آبستنی و از شیر بریدنش روی هم سی ماه است.- سوره احقاف، آیه 15-
در روایت دیگر از امام رضا(ع) است که: پیامبر(ص) را شیوه بود که حسین را نزد او می آوردند و زبانش را در دهان او می گذاشت و آن را می مکید و به همان اکتفاء می کرد و از هیچ زنی شیر نخورده است.
مشهور آنست که ولادت آن حضرت در مدینه در سیم ماه شعبان بوده، و شیخ طوسی ره روایت کرده که بیرون آمد توقیع شریف به سوی قاسم بن علاء همدانی وکیل امام حسن عسکری علیه السلام که مولای ما حضرت حسین علیه السلام در روز پنجشنبه سیم ماه شعبان متولد شده پس آنروز را روزهدار و این دعا را بخوان:
اَلّلهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِحَقِ الْمَوْلُودِ فی هذَا الَْیَوْم الخ.
و ابن شهر آشوب (ره) ذکر کرده که ولادت آن حضرت بعد از ده ماه و بیست روز از ولادت برادرش امام حسن علیه السلام بوده و آن روز سه شنبه یا پنجشنبه پنجم ماه شعبان سال چهارم از هجرت بوده، و فرموده روایت شده که مابین آن حضرت و برادرش فاصله نبوده، مگر به قدر مدت حمل و مدت حمل و شش ماه بوده است.
و سید بن طاوس و شیخ ابن نما و شیخ مفید در ارشاد نیز ولادت آن حضرت را در پنجم شعبان ذکر فرمودهاند، و شیخ مفید در مقنعه و شیخ در تهذیب و شهید در دروس آخر ماه ربیع الاول ذکر فرمودهاند، و به این قول درست میشود روایت کافی از حضرت صادق علیه السلام که مابین حسن و حسین علیهماالسلام طهری فاصله شده و مابین میلاد آن دو بزرگوار شش ماه و ده روز واقع شده و الله العالم.
اختلاف مورخین شیعه و سنی در تاریخ ولادت حضرت امام حسین ( ع )
مورخین شیعه و سنّی در ولادت امام(ع) اختلافاتی دارند که ولادت حضرت در چه روزی، چه ماهی و چه سالی بوده است؟ عدّه ای گفته اند امام حسین(ع) سوم یا پنجم شعبان یا پنجم جمادی الاول و یا آخر ربیع الاول سال سوم هجری متولد شده اند. و بالجمله اختلاف بسیار در باب روز ولادت آن حضرتست.
البته همگی بالاتفاق گفته اند امام در طول شش ماه و ده روز تولد یافته اند. چون شیرخوارگی دو سال (بیست و چهار ماه) طول می کشد حضرت صفیه (عمه پیامبر(ص) و على(ع)) می گوید: وقتی حسین(ع) تولد یافت، پیامبر(ع) فرمودند: عمه جان، فرزندم را بیاور. عرض کرد: هنوز پاکیزه اش نکرده ام. پیامبر فرمود: آیا تو میخواهی او را پاکیزه کنی؟ خداوند او را پاکیزه و مطهر به دنیا آورده است. سپس پیامبر(ص) گریه نمودند و فرمودند: خداوند لعنت کند مردمی را که کشندگان تو هستند. صفیه عرض کرد: کشندگان او چه کسانی هستند؟ فرمود: دنباله گروهی از نسل بنی امیه. سپس در گوش راست حضرت اذان و در گوش چپ حضرت اقامه قرائت نمودند.
زندگی
هنگام امامت پدرش با او در جنگهای جمل و صفین و نهروان همراهی کرد. سال ۵۰ هجری هنگام مرگ برادرش حسن پسر علی، معاویه حدود ۱۰ سال به عنوان خلیفه باقی بود. بر پایه قرارداد صلح با حسن، معاویه نمیبایست برای خود جانشینی انتخاب کند[نیاز به ذکر منبع]. ولی معاویه سال ۶۰ هجری مرد و پسرش یزید رابه جانشینی انتخاب کرد. حسین از همان ابتدا بیعت وی را نپذیرفت. یزید نامهای به حاکم مدینه نوشت و به او دستور داد که از حسین برای یزید بیعت بگیرد و اگر حاضر نشد او را به قتل برساند. حسین که حاضر به بیعت کردن با یزید نبود با خانواده خود از مدینه به مکه رفتند.
در این هنگام مردم کوفه که از مرگ معاویه با خبر شده بودند نامههای زیادی برای حسین نوشتند و از او خواستند تا به عراق و کوفه بیاید. حسین نیز مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد. ابتدا هزاران نفر از مردم کوفه بامسلم بن عقیل همراه شدند. اما با ورود عبیداللّه پسر زیاد که از طرف یزید به حکومت کوفه گمارده شده بود و مردم کوفه را تهدید کرده بود مسلم را تنها گذاشتند.
در نتیجه عبیداللّه، مسلم بن عقیل را دستگیر نموده و به قتل رسانید. حسین با خانواده و یاران خود به طرف کوفه حرکت کرد و در نزدیکی کوفه بود که خبر پیمان شکنی مردم کوفه و قتل مسلم را آوردند. عبیداللّه که بر اوضاع کوفه تسلط پیدا کرده بود حر پسر یزید ریاحی را برای دستگیر کردن حسین و همراهانش فرستاد. و سپس عمر پسر سعد را با سی هزار نفر به کربلا اعزام نمود. این امر موجب شد تا تعداد زیادی از افرادی که با حسین بودند او را رها کنند وتنها حدود ۷۰ تن با او باقی بمانند. عبیداللّه به عمر بن سعد وعده داده بود که اگر حسین را به شهادت برساند او را حاکم ری خواهد کردولی پس از این ماجرا این کار را نکرد.
عمر دستور داد حسین و همراهانش را محاصره کنند و آب را بر روی آنان ببندند. سرانجام حسین روز عاشورا، ۱۰ محرم سال ۶۱ در کربلا کشته شد.
امام صادق(ع) فرمود: چون کار حسین چنان شد که شد، فرشته ها به درگاه خدا شیون بلند کردند و عرض کردند: با حسین، برگزیده و زاده پیغمبرت چنین رفتار می شود؟ فرمود: خدا سایه و نمونه حضرت مهدی(عج) را به آنها نمود و فرمود با او من از آنها انتقام می ستانم.
ویرایش] سخنان امام حسین(ع)
بترس از ستم کردن به کسی که جز خدا یاوری ندارد- بحارالأنوار،ج78،ص118
آگاه باشید که یکی از نعمت های الهی بر شما حاجات مردم به شماست. پس از این نعمت ها بیزار نشوید.- بحارالأنوار،ج78ص121
کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد دیرتر به آرزویش می رسد و زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود.- بحارالأنوار،ج78ص120
وصیت نامه امام حسین (ع)
بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما أوصی به الحسین بن علی إلی أخیه محمد بن الحنفیة إن الحسین یشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له و أن محمداً عبده و رسوله جاء بالحق من عنده و أن الجنة حق و النار حق و الساعة آتیة لاریب فیها و أن الله یبعث من فی القبور و أنی لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و إنما خرجت لطلب الإصلاح فی امة جدی(صلی الله علیه و آله ) أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدی و أبی علی بن أبی طالب فمن قبلنی یقبول الحق فالله أولی بالحق و من رد علی هذا أصبر حتی یقضی الله بینی و بین القوم و هو خیرالحاکمین، و هذه وصیتی إلیک یا أخی! و ما توفیقی إلا بالله، علیه توکلت و إلیه أنیب.امام حسین علیه السلام هنگام حرکت از مدینه به سوی مکه این وصیت نامه را نوشت و با مهر خویش ممهور ساخت و به برادرش محمد حنفیه تحویل داد:
" بسم الله الرحمن الرحیم...؛ این وصیت حسین بن علی است به برادرش محمد حنفیه. حسین گواهی می دهد به توحید و یگانگی خداوند و این که برای خدا شریکی نیست و محمد(ص) بنده و فرستاده اوست و آئین حق( اسلام) را از سوی خدا( برای جهانیان) آورده است و شهادت می دهد که بهشت و دوزخ حق است و روز جزا بدون شک به وقوع خواهد پیوست و خداوند همه انسان ها را در چنین روزی زنده خواهد نمود.\"امام در وصیت نامه اش پس از بیان عقیده خویش درباره توحید و نبوت و معاد، هدف خود را از این سفر این چنین بیان نمود:
\" من نه از روی خودخواهی و یا برای خوشگذرانی و نه برای فساد و ستمگری از شهر خود بیرون آمدم؛ بلکه هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر و خواسته ام از این حرکت، اصلاح مفاسد امت و احیای سنت و قانون جدم، رسول خدا(ص) و راه و رسم پدرم، علی بن ابی طالب(ع) است. پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد( و از من پیروی کند) راه خدا را پذیرفته است و هر کس رد کند( و از من پیروی نکند) من با صبر و استقامت( راه خود را) در پیش خواهم گرفت تا خداوند در میان من و بنی امیه حکم کند که او بهترین حاکم است. و برادر! این است وصیت من به تو و توفیق از طرف خداست، بر او توکل می کنم و برگشتم به سوی اوست.\"
انگیزه های قیام حسین(ع)
امام(ع) در سخنان خود در پاسخ ولید و مروان اولین انگیزه قیام و مبارزه و علت مخالفت خود با یزید بن معاویه را بیان کرد و اکنون به هنگام حرکت از مدینه در وصیت نامه خود به انگیزه دیگر یا به علت اصلی قیام خود، یعنی امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با مفاسد وسیع و مسائل ضداسلامی و ضدانسانی حکومت یزیدی و اموی، اشاره می کند و می فرماید:
اگر آنان از من تقاضای بیعت هم نکنند من باز هم آرام و ساکت نخواهم نشست؛ زیرا اختلاف من با دستگاه خلافت تنها بر سر بیعت با یزید نیست که با سکوت آنان در موضوع بیعت، من نیز سکوت اختیار کنم؛ بلکه وجود یزید و خاندان وی موجب پیدایش ستم و گسترش فساد گشته است . و من برای امربه معروف و نهی از منکر و احیای قانون جدم رسول خدا(ص) و زنده کردن راه و رسم پدرم علی(ع) و بسط عدل و داد به پاخیزم و ریشه این نابه سامانی ها، یعنی خاندان بنی امیه را قلع و قمع نمایم و همه جهانیان بدانند که حسین جاه طلب، طالب مقام و ثروت، شرور، مفسد و اخلالگر نبود و این حالت از روز اول تا ساعت آخر و تا لحظه آخر در روح حسین(ع) متجلی و متبلور بود.
منبع : سخنان حسین بن علی علیه لسلام از مدینه تا کربلا ، محمد صادق نجمی ، ص 54
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
بهاءالدین محمدبنحسین عاملیدانشمند و نظریهپرداز شیعهبهاءالدین محمد بن حسین عاملی معروف به شیخ بهائی (۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی، بعلبک تا ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی، اصفهان) دانشمند نامدار قرن دهم و یازدهم هجری است که در دانشهای فلسفه، منطق، هیئت و ریاضیات تبحر داشت. در حدود ۹۵ کتاب و رساله از او در سیاست، حدیث، ریاضی، اخلاق، نجوم، عرفان ، فقه ، مهندسی و هنر بر جای مانده است. به پاس خدمات وی به علم ستارهشناسی یونسکو سال ۲۰۰۹ را به نام او سال نجوم و شیخ بهایی نامگذاری کرد.
وی در بعلبک متولد شد. دوران کودکی را در جبل عامل در ناحیه شام و سوریه در روستایی به نام «جبع» یا «جباع» زیست، او از نژاد «حارث بن عبدالله اعور همدانی» بودهاست (از شخصیتهای برجسته آغاز اسلام، متوفی به سال ۶۴ خورشیدی). خاندان او از خانوادههای معروف جبلعامل در قرن دهم و یازدهم خورشیدی بودهاند. پدر او از شاگردان برجسته شهید ثانی بوده است.
محمد ۱۳ ساله بود که پدرش عزالدین حسین عاملی به خاطر اذیت شیعیان آن منطقه توسط دولت عثمانی از یک سو و دعوت شاه طهماسب صفوی برای حضور در ایران، به سوی ایران رهسپار گردید و چون به قزوین رسیدند و آن شهر را مرکز دانشمندان شیعه یافتند، در آن سکنا گزیدند و بهاءالدین به شاگردی پدر و دیگر دانشمندان آن عصر مشغول شد. وقتی او ۱۷ ساله بود (۹۷۰ ق)، پدرش به شیخالاسلامی قزوین به توصیه شیخ علی مشار از سوی شاه طهماسب منصوب شد. ۱۴ سال بعد، در ۹۸۴ قمری، پدر شیخ برای زیارت خانه خدا از ایران خارج شد اما در بحرین فوت کرد.
شخصیت علمی و ادبی و اخلاق و پارسای او باعث شد تا از ۴۳ سالگی شیخالاسلام اصفهان شود و در پی انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان (در ۱۰۰۶ قمری)، از ۵۳ سالگی تا آخر عمر (۷۵ سالگی) منصب شیخالاسلامی پایتخت صفوی را در دربار مقتدرترین شاه صفوی، عباس اول برعهده داشته باشد.
شیخ در فاصلهٔ سالهای ۹۹۴ ق تا ۱۰۰۸ ق سفرهایی چند به خارج از قلمروی صفویه داشت.این سفرها برای زیارت، سیاحت، دانشاندوزی و همچنین به گفته برخی مورخان به سفارت سیاسی بوده است. مکه، مصر و شام از جمله مقصد این سفرها بوده است.
وی در سال ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان درگذشت و بنابر وصیت خودش جنازه او را به مشهد بردند و در جوار مقبرهٔ علی پسر موسی (رضا) جنب موزه آستان قدس دفن کردند. هماکنون قبر وی بین مسجد گوهرشاد و صحن آزادی و صحن امام خمینی در یکی از رواقها است.
تاریخ تولد و مرگ شیخ بهایی
تاریخ تولد و مرگ شیخ بهایی بر روی سنگ قبر و کاشیکاریهای دیوار اتاق مقبره اندکی متفاوت است:
تاریخ تولد:
کتیبه کاشیکاری دیوار: ۲۶ ذیحجه ۹۵۳ هجری قمری (برابر با پنجشنبه ۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی، و ۲۷ فوریه ۱۵۴۷)
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 52
زند گینا مه شهید حاج حسین خرازی
در سال 1336 در یکی از محله های مستضعف نشین اصفهان به نام کوی کلم در خانواده ای آگاه و متقی و با ایمان متولد شد. از اوان جوانی جزء نماز گزاران دائم مسجد محل بود که صوت تکبیر و اذان او آرام بخش جان نماز گزاران مسجد سید بود .
قامتش رشید رفتارش متین و با وقار بود و نور ایمان در چهره اش همیشه تابان . او را در حقیقت می توان بشیر سبز بهار اسلام دانست که از همان آغاز سالک کوی عرفان متکی به ایمان الهی بود ودر خط نورانی قران سیر می کرد روح مصفای او با تلا وت قران پالا یش یافته بود .
حسین در سال1343 وارد مدرسه شد .تحت توجهات پدر ومادر مومنش درعین فراگیری دانش کلاسیک لحظه ای از اموزش مسائل دینی غفلت نمی کرد.
پدرش می گفت:(همیشه به محض تمام شدن برنامه کلاسش او را به مسجد می بردم تا از تعالیم روح پرور قران و صراط مستقیم دین غافل نماند.سرانجام درسال 1355 موفق به اخذ دیپلم از دبیرستان شبانه شد سپس به سربازی احضارگردید.
ضمن گذراندن دوران سربازی خود در مشهد به تحصیل علوم قرآن و شرکت در مجامع مذهبی مبادرت می نمود .در سال 57 به فرمان امام امت از سربازی گریخت و به صورت علنی به صف انقلابیون مسلمان پیوست و در کمیته های مردمی به فعالیت پرداخت .
قبل از شروع جنگ به منظور رفع غائله کردستان به همراه چند نفر دیگر ازهمرزمان به آن سامان رفت و به قلع وقمع گروهکهای خود فروخته پرداخت. در همین مآموریت مجروح شد وبه حال سینه خیز مسافت زیادی را طی نمود تا خود را از مهلکه نجات داد.به محض شروع جنگ تحمیلی به جبهه آمد در عملیات زیادی شرکت داشت . او خود را وقف جنگ نمود واز غیر جنگ دست کشید و برای هیشه سنگر نشین شد.کار خود را از فرماندهی دسته و گروهان آغاز کرد درطول نبرد حق علیه باطل لحظه ای از پای ننشست . وی در عملیات«فتح المبین»چند لشگر تحت فرماندهی داشت .بعد از این فتح عظیم به میل و خواست خود تنها به فرماندهی لشگر امام حسین (ع)قناعت کرد در طی عملیات مختلف بارها مجروح شد و روی هم رفته سی بار ترکش توپ و خمپاره به او اصابت کرد و همیشه به محض بهبودی نسبی دوباره از تخت بیمارستان به سرعت راهی جبهه ها می شد از جمله در عملیات خیبر بود که به شدت مجروح شد و دست راستش را تقدیم اسلام عزیز نمود پس از قطع شدن دستش سفارش یک نوع اسلحه مخصوص را داد تا به راحتی با یک دست بتواند تیراندازی کند.وسرانجام در عملیات کربلای 5 که با هدف ترمیم خطوط پدافندی از3/12/65شروع گردید در هفتم اسفند ماه به ساعتهای آخرین خود نزدیک می شد . ماشین جنگی عراق در این عملیات ضربات سختی را متحمل شد . بیش از سی هزار نفر کشته وهشتاد هزار نفر زخمی از دشمن نشاندهنده گستردگی عملیات تعیین کننده و سر نوشت ساز کربلای 5 است. اکنون حسین با کوله باری از اخلاص وعشق به خداوند و دوستی اهلبیت آماده سفر جاودان است . برای حسین کربلای 5 و نهر جاسم پایان راه این دنیایی وآخرین وداع است.
شهید حسن انصاری
بنام خدا
نگاه اساطیری عامه به پدیده ی ارزشمند شهادت همواره بسیاری از جانهای مشتاق را از کالبد شکافی روح این حقیقت بلند بر حذر داشته . نگاهی که در آن شهید چنان در هاله ای قدس پیچیده میشود که اجازه ی نزدیک شدن و لمس کردن این واقعیت تاریخی را به هیچ دل بیدار و ذهن آگاهی نمی دهد.انگار که شهدا انسان نبوده اند و زیستی طبیعی نداشته اند. توصیف فرشته وار این عزیزان هیچ کمکی به فرزندان این مرز وبوم نخواهد کرد آنها که به دنبال الگویی ارزشمند در روزگاران نزدیک همواره سر به دیدار نا امیدی می کوبند واز این که کسی را نمی یابند سر خورده و مایوس به دامان تخیل و تحزیر پناه میبرند.
در حالیکه چنین الگو هایی در این سرزمین همواره وجود داشته و دارند اما به واسطه ی برخورد غیر منطقی و غیر عقلانی با چنین انسانهای وارسته ای ایشان هر روز و هر روز بیشتر از قبل دور از دسترس و غیر قابل تقلید جلوه داده شده اند.نگاهی بیشتر احساسی تا عقلانی . این نگاه تنها محدود به شهدا و علما نمی شود بلکه در مورد پیامبر گرامی اسلام و ائمه معصومین (ع) نیز ما با چنین معضلی همواره رو برو بوده ایم و همواره جملاتی نظیر این ((اوه علی (ع) کجا و ما کجا)) یا((مگه میشه مثل امام حسین (ع) بود))را شنیده ایم. انگار که حضرت محمد (ص)و ائمه اطهار (ع) برای راهنمایی هدایت و نجات انسانها نیامده اند انگار که خود اولین الگوی آن چه از آن می گفته اند نبودندواین روند هم چنان ادامه دارد تا به پیروان صدیق و راستین آن بزرگوارنیز تعمیم داده شود از جمله شهدا .واین در حالی است که شما هیچ وصیت نامه ای از این عزیزان را نمی بینید که در آن از سالار شهیدان آقا امام حسین (ع) یاری نکرده باشند واز ایشان به عنوان الگوی راستین برای هر دل عاشق و جان مشتاقی یاد نشده باشد. تمامی این بزرگواران هم چون درخت ریشه در زمین و دست رو به آسمان داشته اند . زندگی ،هستی و امکانات آن را همواره ستوده اند از آن رو که میتوانند تعالی بخش روح هر انسان خواهان کمالی قرار گیرند .آری راه رسیدن به آسمان همواره از دل زمین عبور کرده و هیچ پیامبر یا امامی جهت کمال و تعالی هیچ گاه قوانین حاکم بر نظام بشری را نادیده نگرفته است .به عنوان مثال همین حالا که در حال نگارش زندگی نامه و نحوه ی به شهادت رسیدن شهید حسن انصاری هستیم چند عکس از او پیش روی من است که اتفاقا هیچ کدام بیانگر این نیستند که شهید انصاری از کره ای دیگر یا از دل اساطیر ، شاهنامه یا از آن سوی تاریخ پا به زمین گذاشته مدتی این جا زیسته و بعد عروج کرده بلکه بر عکس او نیز همانند تمامی آنها که به این درجه بالا از مقام انسانی رسیده اند مراتب سلوک و دستیابی و نقطه ای را که آن جا انسانی جانش را در راه دین و آیین ،ناموس ، شرف ، سرزمین و معشوق ازلی ابدی فدا می سازد را در همین کره خاکی طی نموده است .در یکی از عکس ها که شهید را در سنین پایین تر حیات نشان میدهد ما جوانی را میبینیم با موهای انبوه ،پیشانی بلند،سبیلی که پیداست دیر زمانی بیش نیست که بر پشت لب ها سبز شده و البته نگاهی نافذ ،پر حرارت در عین حال آرام وحاوی غریب.چهره ی کسی که میتوان به آن اعتماد کرد و کارهایی بزرگ تر از سنش را به او واگذار کرد نیز جوانی که به نظر نمی رسد از چیزی به همین سادگی ها هراسی به دل راه دهد .شاید بعضی بگویند که نه آقا این طور نیست و شما قصد دارید آن چه در ذهنتان می گذرد به این آدمها نسبت دهید و.... اما ای کاش آن بعضی خود این جا بودند واین عکس ها را می دیدند و تفاوت ها را احساس میکردند .در عکسی دیگر که پیداست متعلق به سنین حدودا 19 الی 20 سالگی شهید است نشانی از پختگی زود رس و آرامشی دوست داشتنی دیده میشود همچنین با نگاهی کمی عمیق و موشکافانه تر می تواند به روشنی پرتو شعله ای یا نوری در پس نگاه شهید پی برد . چهره ی این عکس از ان چهره هایی است که هر گاه میبینمشان حس میکنیم که پیش از این هم آن ها را بار ها دیده ایم هر چند که به واقع امر این گونه نبوده باشد .چیز دیگری که در این عکس ها قابل مشاهده است سادگی روستایی و پاکی و صفای ایرانی است.آدم هایی که تو میتوانی ساعت ها وحتی سال های متمادی را در کنار آن ها سپری کنی بدون این که احساس ذره ای ملال و دل زدگی به تو دست دهد و این که گذشت زمان را احساس کنی .اما شرح عکس سوم ،محوطه ای بزرگ که به نظر با میله هایی آهنین محسور شده است .باد بی رحمانه د رحال ریختن برگ های زرد پاییزی ست و خورشید آرام آرام قامتش را به پشت کوه ها میکشد .شهید قصه ی ما به اتفاق دوست و هم رزمش شهید فارسی و با لای آب نمایی نشسته اندو به جایی خارج از قاب دور بین می نگرند شاید آن جا که خورشید در حال غروب کردن است .شهید فارسی پنج انگشت دست راستش را باز کرده و بالا آورده و همچون کوهی استوار به نظر میرسد .اماحالت نشستن شهید انصاری شبیه حالت آدم هایی است که آمادگی انجام هر کار بزرگی را دارند و بی قراری و جنب و جوش و تب و تابی خاص در ایشان دیده میشو د . موهای او کوتا هاند و پوست صورتش سوخته اما نگاه همان نگاه است
چیزی در دور دست ها او افکار را به خود می خواند این را به راحتی می توان از حالت او تشخیص داد.اما با تمام آن چه در بالا آمد فقیر تنها می تواند روایت گر بخش های مهم زندگی شهید باشند و کالبد شکافی تمامی ابعاد و وجوه روح این زندگی پر بار به واقع امر در توان من نیست و آن چه میخوانید آن چیز هایی است که به قدر نموده ام و نه بیشتر . شهید حسن انصاری در اولین روز تابستان سال 1339 در شهرستان محلات در خانواده ای مذهبی و انقلابی دیده به جهان گشود. زندگی و رشد و بالیدن در چنین خانواده ای از او جوانی پاک وصدیق و مومن ساخت جوانی شایسته و خوش نام و مثال زدنی و البته الگو .او توانست تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با موفقیت پشت سر گذارد و بلا فاصله بعد از اخذ مدرک دیپلم در سال 57 با سمت آموزگاری به استخدام آموزش و پرورش در آید .سنگر پر نور علم و دانش به موازات سنگر مستحکم مبارز و اسقامت علیه رژیم طاغوت از او یک انقلابی آگاه ساخت کسی که با شعور و آگاهی این راه را بر
گزیده بود و هیچ چیز نمی توانست او را از انجام کاری که به او ایمان داشت باز دارد .روحیه ی بالای انسانی و نیز شوق به تعلیم و تربیت نوباوه گان محروم جامعه او را بر آن داشت تا در یکی از دور افتاده ترین ومحروم ترین مناطق شهرستان سر بند یعنی روستای ساکی علیا مکتب عشق و ایثار را بنیان نهند و به دانش آموزانش چیزهایی بیاموزد که تا سال های سال از او به نیکی یاد کند و هرجا و به هر مناسبتی نام نیکویش را پاس دارند . شهید حسن انصاری در این روستا و روستای هندودر تنها به تدریس بسنده نکرد آن نیرو و جنبش و جوشش درونی به او اجازه نمی داد که اوقاتی را به فراغت بگذارند اساسا او آن گاه فراغت می یافت که دیگران را در آسایش
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
بهاءالدین محمدبنحسین عاملیدانشمند و نظریهپرداز شیعهبهاءالدین محمد بن حسین عاملی معروف به شیخ بهائی (۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی، بعلبک تا ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی، اصفهان) دانشمند نامدار قرن دهم و یازدهم هجری است که در دانشهای فلسفه، منطق، هیئت و ریاضیات تبحر داشت. در حدود ۹۵ کتاب و رساله از او در سیاست، حدیث، ریاضی، اخلاق، نجوم، عرفان ، فقه ، مهندسی و هنر بر جای مانده است. به پاس خدمات وی به علم ستارهشناسی یونسکو سال ۲۰۰۹ را به نام او سال نجوم و شیخ بهایی نامگذاری کرد.
وی در بعلبک متولد شد. دوران کودکی را در جبل عامل در ناحیه شام و سوریه در روستایی به نام «جبع» یا «جباع» زیست، او از نژاد «حارث بن عبدالله اعور همدانی» بودهاست (از شخصیتهای برجسته آغاز اسلام، متوفی به سال ۶۴ خورشیدی). خاندان او از خانوادههای معروف جبلعامل در قرن دهم و یازدهم خورشیدی بودهاند. پدر او از شاگردان برجسته شهید ثانی بوده است.
محمد ۱۳ ساله بود که پدرش عزالدین حسین عاملی به خاطر اذیت شیعیان آن منطقه توسط دولت عثمانی از یک سو و دعوت شاه طهماسب صفوی برای حضور در ایران، به سوی ایران رهسپار گردید و چون به قزوین رسیدند و آن شهر را مرکز دانشمندان شیعه یافتند، در آن سکنا گزیدند و بهاءالدین به شاگردی پدر و دیگر دانشمندان آن عصر مشغول شد. وقتی او ۱۷ ساله بود (۹۷۰ ق)، پدرش به شیخالاسلامی قزوین به توصیه شیخ علی مشار از سوی شاه طهماسب منصوب شد. ۱۴ سال بعد، در ۹۸۴ قمری، پدر شیخ برای زیارت خانه خدا از ایران خارج شد اما در بحرین فوت کرد.
شخصیت علمی و ادبی و اخلاق و پارسای او باعث شد تا از ۴۳ سالگی شیخالاسلام اصفهان شود و در پی انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان (در ۱۰۰۶ قمری)، از ۵۳ سالگی تا آخر عمر (۷۵ سالگی) منصب شیخالاسلامی پایتخت صفوی را در دربار مقتدرترین شاه صفوی، عباس اول برعهده داشته باشد.
شیخ در فاصلهٔ سالهای ۹۹۴ ق تا ۱۰۰۸ ق سفرهایی چند به خارج از قلمروی صفویه داشت.این سفرها برای زیارت، سیاحت، دانشاندوزی و همچنین به گفته برخی مورخان به سفارت سیاسی بوده است. مکه، مصر و شام از جمله مقصد این سفرها بوده است.
وی در سال ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان درگذشت و بنابر وصیت خودش جنازه او را به مشهد بردند و در جوار مقبرهٔ علی پسر موسی (رضا) جنب موزه آستان قدس دفن کردند. هماکنون قبر وی بین مسجد گوهرشاد و صحن آزادی و صحن امام خمینی در یکی از رواقها است.
تاریخ تولد و مرگ شیخ بهایی
تاریخ تولد و مرگ شیخ بهایی بر روی سنگ قبر و کاشیکاریهای دیوار اتاق مقبره اندکی متفاوت است:
تاریخ تولد:
کتیبه کاشیکاری دیوار: ۲۶ ذیحجه ۹۵۳ هجری قمری (برابر با پنجشنبه ۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی، و ۲۷ فوریه ۱۵۴۷)