لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 6 صفحه
قسمتی از متن .doc :
جنگ احزاب(خندق)
سیره پیشوایان، پیشوایی، مهدی؛
جنگ احزاب، چنانکه از نامش پیداست، نبردی بود که در آن تمام قبائل و گروههای مختلف دشمنان اسلام برای کوبیدن «اسلام جوان »متحد شده بودند.بعضی از مورخان نفرات سپاه «کفر»را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته اند، در حالی که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمی کرد.
سران قریش که فرماندهی این سپاه را به عهده داشتند،با توجه به نفرات و تجهیزات جنگی فراوان خود،نقشه جنگ را چنان طراحی کرده بودند که به خیال خود با این یورش،مسلمانان را بکلی نابود سازند و برای همیشه از دست محمد صلی الله علیه و آله و سلم و پیروان او آسوده شوند!.زمانی که گزارش تحرک قریش به اطلاع پیامبر اسلام رسید،حضرت شورای نظامی تشکیل داد.در این شورا،سلمان پیشنهاد کرد که در قسمتهای نفوذ پذیر اطراف مدینه خندقی کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد.این پیشنهاد تصویب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید;خندقی که پهنای آن به قدری بود که سواران دشمن نمی توانستند از آن با پرش بگذرند،و عمق آن نیز به اندازه ای بود که اگر کسی وارد آن می شد،به آسانی نمی توانست بیرون بیاید.
سپاه قدرتمند شرک با همکاری یهود از راه رسید.آنان تصور می کردند که مانند گذشته در بیابانهای اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خواهند شد،ولی این بار اثری از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروی خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقی ژرف و عریض در نقاط نفوذپذیر مدینه،آنان را حیرت زده ساخت زیرا استفاده از خندق در جنگهای عرب بی سابقه بود. ناگزیر از آن سوی خندق شهر را محاصره کردند.محاصره مدینه مطابق بعضی از روایات حدود یک ماه به طول انجامید.سربازان قریش هر وقت به فکر عبور از خندق می افتادند،با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصله های کوتاهی در سنگرهای دفاع موضع گرفته بودند،روبرو می شدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازی و پرتاب سنگ پاسخ می گفت.تیراندازی از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگری پیروز نمی شد.
از طرف دیگر،محاصره مدینه توسط چنین لشگری انبوه،روحیه بسیاری از مسلمانان را بشدت تضعیف کرد بویژه آنکه خبر پیمان شکنی قبیله یهودی «بنی قریظه »نیز فاش شد و معلوم گردید که این قبیله به بت پرستان قول داده اند که به محض عبور آنان از خندق،اینان نیز از این سوی خندق از پشت جبهه به مسلمانان حمله کنند.
روزهای حساس و بحرانی
قرآن مجید وضع دشوار و بحرانی مسلمانان را در جریان این محاصره در سوره احزاب بخوبی ترسیم کرده است:
«ای کسانی که ایمان آورده اید نعمت خدا را بر خویش یادآور شوید،در آن هنگام که لشگرهای(عظیمی)به سراغ شما آمدند، ولی ما باد و طوفان سخت و لشگریانی که آنان را نمی دیدید بر آنها فرستادیم(و به این وسیله آنها را در هم شکستیم)و خداوند به آنچه انجام می دهید،بیناست.
به خاطر بیاورید زمانی را که آنها از طرف بالا و پایین شهر شما وارد شدند(و مدینه را محاصره کردند)و زمانی را به یاد آورید که چشمهااز شدت وحشت خیره شده بود و جانها به لب رسیده بود و گمانهای گوناگون[بدی]به خدا می بردید!در آن هنگام مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند.
به خاطر بیاورید زمانی را که منافقان و کسانی که در دلهایشان بیماری بود،می گفتند خدا و پیامبرش جز وعده های دروغین به ما نداده اند.
نیز به خاطر بیاورید زمانی را که گروهی از آنها گفتند:ای اهل یثرب!(مردم مدینه)اینجا جای توقف شما نیست،به خانه های خود بازگردید.و گروهی از آنان از پیامبر اجازه بازگشت می خواستند و می گفتند خانه های ما بدون حفاظ است،در حالی که بدون حفاظ نبود،آنها فقط می خواستند(از جنگ)فرار کنند!
آنها چنان ترسیده بودند که اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدینه بر آنان وارد می شدند و پیشنهاد بازگشت به سوی شرک به آنها می کردند،می پذیرفتند،و جز مدت کمی برای انتخاب این راه درنگ نمی کردند.
اما با وجود وضع دشوار مسلمانان،خندق مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع برای آنان سخت و گران بود;زیرا هوا رو به سردی می رفت و از طرف دیگر،چون آذوقه و علوفه ای که تدارک دیده بودند تنها برای جنگ کوتاه مدتی مانند جنگ بدر و احد کافی بود،با طول کشیدن محاصره،کمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار می آورد و می رفت که حماسه و شور جنگ از سرشان بیرون برود و سستی و خستگی در روحیه آنان رخنه کند.از این جهت سران سپاه چاره ای جز این ندیدند که رزمندگان دلاور و توانای خود را از خندق عبور دهند و به نحوی بن بست جنگ را بشکنند.ازینرو پنج نفر از قهرمانان لشگر احزاب،اسبهای خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باریکی به جانب دیگر خندق پریدند و برای جنگ تن به تن هماورد خواستند.
یکی از این جنگاوران،قهرمان نامدار عرب بنام «عمرو بن عبدود»بود که نیرومندترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار می رفت،او را با هزار مرد جنگی برابر می دانستند و چون در سرزمینی بنام «یلیل »به تنهایی بر یک گروه دشمن پیروز شده بود«فارس یلیل »شهرت داشت.عمرو در جنگ بدر شرکت جسته و در آن جنگ زخمی شده بود و به همین دلیل از شرکت در جنگ احد باز مانده بود و اینک در جنگ خندق برای آنکه حضور خود را نشان دهد،خود را نشاندار ساخته بود.
عمرو پس از پرش از خندق،فریاد«هل من مبارز»سرداد و چون کسی از مسلمانان آماده مقابله با او نشد،جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت:«شما که می گویید کشتگانتان در بهشت هستند و مقتولین ما در دوزخ،آیا یکی از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!»سپس اشعاری حماسی خواند و ضمن آن گفت:«بس که فریاد کشیدم و در میان جمعیت شما مبارز طلبیدم،صدایم گرفت!».
نعره های پی در پی عمرو،چنان رعب و ترسی در دلهای مسلمانان افکنده بود که در جای خود میخکوب شده قدرت حرکت و عکس العمل از آنان سلب شده بود .هر بار که فریاد عمرو برای مبارزه بلند می شد،فقط علی علیه السلام بر می خاست و از پیامبر اجازه می خواست که به میدان برود،ولی پیامبر موافقت نمی کرد.این کار سه بار تکرار شد.آخرین بار که علی علیه السلام باز اجازه مبارزه خواست،پیامبر به علی علیه السلام فرمود:این عمرو بن عبدود است!علی علیه السلام عرض کرد:من هم علی هستم!.
سرانجام پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم موافقت کرد و شمشیر خود را به او داد،و عمامه بر سرش بست و برای او دعا کرد.
علی علیه السلام که به میدان جنگ رهسپار شد،پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:«برز الاسلام کله الی الشرک کله »: تمام اسلام در برابر تمام کفر قرار گرفته است.
این بیان بخوبی نشان می دهد که پیروزی یکی از این دو نفر بر دیگری پیروزی کفر بر ایمان یا ایمان بر کفر بود و به تعبیر دیگر، کارزاری بود سرنوشت ساز که آینده اسلام و شرک را مشخص می کرد.
علی علیه السلام پیاده به طرف عمرو شتافت و چون با او رو در رو قرار گرفت،گفت:تو با خود عهد کرده بودی که اگر مردی از قریش یکی از سه چیز را از تو بخواهد آن را بپذیری.
او گفت:
-چنین است.
-نخستین درخواست من این است که آیین اسلام را بپذیری.
-از این درخواست بگذر. بیا از جنگ صرف نظر کن و از اینجا برگرد و کار محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به دیگران واگذار.اگر او راستگو باشد،تو سعادتمندترین فرد به وسیله او خواهی بود و اگر غیر از این باشد مقصود تو
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
جنگ خندق، که به جنگ احزاب نیز معروف است، در 17 شوال سال پنجم هجرت بعد از غزوه بنى نضیر واقع شد. این جنگ همان طورى که از نامش (احزاب) پیداست، جنگى بود که در آن تمام قبایل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام، عرب، مشرک و یهود، بر ضد اسلام با هم متحد شدند و نیروى عظیمى را تشکیل دادند و براى محو اسلام و نابودى مسلمانان عازم مدینه شدند. و نزدیک به یک ماه مدینه را محاصره کردند و چون مسلمانان براى جلوگیرى از پیشروى دشمن، اطراف مدینه را به صورت خندق درآورده بودند، این جنگ را غزوه «خندق» می نامند.
جنگ احزاب آخرین تلاش دشمن
این جنگ آخرین تلاش دشمن بود که پیروزى در آن به نفع هر گروه تمام مىشد، سرنوشت آن گروه را مشخص مىکرد. به همین دلیل هنگامى که قهرمان بزرگ عرب، «عمرو بن عبدود» در برابر قهرمان رشید اسلام، امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع) قرار گرفت، رسول خدا (ص) فرمود: «بَرَزَ الإیمانُ کلُّهُ إلى الشرکِ کُلِّه؛ تمام ایمان در برابر تمام کفر قرار گرفت.» چرا که پیروزى على بن ابىطالب (ع) بر عمرو، یا عمرو بر على (ع) پیروزى ایمان بر کفر و یا پیروزى کفر بر ایمان بود؛ به عبارت دیگر، سرنوشت آینده اسلام و شرک با این کارزار رقم مىخورد. لذا پس از پیروزى اسلام در این جنگ، قریش دیگر نتوانست خود را سازماندهى کند و براى همیشه ابتکار عمل به دست مسلمانان افتاد و قدرت دشمن براى همیشه شکسته شد و ستاره اقبالشان به افول گرایید. این پیروزى در حقیقت نقطه عطفى در تاریخ اسلام به شمار آمد و کفه موازنه قوا را در میان اسلام و کفر براى همیشه به نفع مسلمانان بر هم زد؛ به طورى که دشمنان قسم خورده اسلام، دیگر قدرت جنگیدن با سپاه اسلام را نداشتند بر همین اساس بود که پیامبر اسلام بعد از پایان جنگ فرمود: «الآن نَغزوهم و لا یَغزوننا؛ اکنون ما با آنها مىجنگیم، اما آنها قدرت جنگیدن با ما را ندارند.»
تشکل شرک و کفر در نابودى اسلامکفار مکه و قریش همواره در کمین بودند تا به نحوى بر پیکر اسلام و مسلمانان ضربه وارد نموده، و در فرصت مناسبى به جانب پایگاه اسلام، مدینه لشکر کشى کنند، تا اسلام را نابود نمایند. همزمان با جنگ احزاب، عامل دیگرى سبب شد که شعله این جنگ روشن شود و لشکر ده هزار نفرى متشکل از کفر و شرک و یهود، به جانب مدینه سرازیر شوند. این عامل، فتنه و تحریک یهود «بنى نضیر» بود که کفار مکه را تشویق به جنگ کردند و قول همکارى و پشتیبانى به آنها دادند. بنى نضیر گروهى از یهود بودند که در کنار مدینه ساکن و با مسلمانان پیمان دوستى و عدم تعرض بسته بودند. یهودیان بنىنظیر به پیمان خود عمل نکردند و به دنبال فرصتى بودند تا پیامبر (ص) را به قتل برسانند؛ اما قبل از آنکه آنها طرح خود را عملى سازند، جبرئیل امین نازل شد و حضرت را از توطئه آنها آگاه ساخت و پیامبر (ص) بلافاصله مکان خود را تغییر داد و از محل توطئه خارج شد. بدین ترتیب نقشه هاى آنها نقش بر آب شد. پس از این حادثه، رسول خدا توطئه بنىنضیر را نقض آشکار پیمان عدم تعرض دانست و به آنها پیام فرستاد که ده روز فرصت دارند شهر مدینه را ترک کنند و یا آماده جنگ باشند. طایفه بنى نضیر در ابتدا با تکیه بر وعده سرکرده منافقین یعنى «عبد اللَّه بن اُبّى»، به مدت بیست روز پس از پایان مهلت، ایستادگى کردند اما چون توان مقاومت نداشتند، خانه هاى خود را تخلیه کرده و به سوى خیبر - واقع در چند فرسخى مدینه - رهسپار شدند. ماجرا در اینجا خاتمه نیافت؛ زیرا دشمنى و خصومت آنان نسبت به اسلام و پیامبر خدا بیش از اینها بود. پس از این حادثه، چند نفر از بزرگان و رؤساى بنى نضیر مانند «سلام ابى الحقیق» و «حیى بن أخطب» در رأس هیأتى عازم مکه شدند و آمادگى خود را براى جنگیدن با مسلمانان به اطلاع سران قریش رساندند، و به آنها قول دادند تا آخرین نفس در کنار مشرکان مکه بایستند و با پیامبر اسلام بجنگند. بدین ترتیب مشرکان مکه را آماده جنگ کردند و از آنجا به سراغ قبیله «غطفان» - که از یهودیان بودند و دشمنى سرسختى با اسلام داشتند - رفتند و آنها را نیز تشویق به جنگ با مسلمانان نمودند. آنها هم به درخواست آنان رأى موافق دادند، مشروط بر این که پس از پیروزى، محصول یک ساله خیبر به آنها پرداخت شود. اما کار در اینجا خاتمه پیدا نکرد و قریش با همپیمان خود قبیله «بنى سلیم»، و غطفان هم با هم پیمان خود قبیله «بنى اسد» مکاتبه نموده و آنها را براى شرکت در این لشکر کشى دعوت نمودند، و این قبایل هم دعوت آنها را پذیرفتند و در روز معین کفر و شرک و یهود که از اسلام سیلى خورده بودند و یا براى آینده خود احساس خطر مىکردند، دست به دست هم دادند و با ده هزار نفر به فرماندهى ابو سفیان عازم مدینه شدند، تا کار اسلام را یکسره کنند و پیامبر (ص) را به قتل برسانند و مسلمانان را قتل عام نمایند و اموال آنها را به غارت برده و زنانشان را به اسارت ببرند. اما خداى بزرگ غیر از این را خواست، لذا با شکست آن گروهها و احزاب، پیروزى نصیب مسلمانان شد و براى همیشه چراغ کفر و بت پرستى خاموش و چراغ اسلام روشن گردید.
آگاهى پیامبر (ص) از حرکت دشمن و حفر خندق
رسول خدا از هنگامى که به مدینه هجرت کرد و حکومت اسلامى را پایهگزارى نمود افراد آگاه و بصیرى را به اطراف مىفرستاد تا اوضاع دشمن را به اطلاع او برسانند تا غافلگیر حملات مخالفان اسلام نشود. از این رو وقتى سپاه شرک و کفر و با کمک یهود در جنگ احزاب رهسپار مدینه شدند و فکر مىکردند پیامبر اسلام از این نیروى عظیم ده هزار نفرى بیخبر است، با خوشحالى و پایکوبى و با تصور این که این مرتبه کار مسلمانان را تمام خواهند کرد، مىآمدند. اما خبر حرکت سپاه دشمن بوسیله گروهى از قبیله خزاعه پس از چهار روز به گوش پیامبر (ص) و مردم مدینه رسید. اهل مدینه از شنیدن این خبر سخت به وحشت افتادند. این شایعه منتشر شد که نیروهاى اسلام در جنگ احد از نیروى دشمن که سه هزار نفر بود شکست خوردند، اکنون چگونه با سپاه ده هزار نفرى مجهز به تمام وسایل جنگى مقابله خواهند کرد. پیامبر (ص) بدون آنکه تحت تأثیر شایعات قرار گیرد با درایت و کمال قدرت و شهامت تصمیم به چارهجویى و برنامهریزى براى مقابله با دشمن گرفت. از این رو بلافاصله جمعى از بزرگان و فرماندهان اسلام را به مشورت فراخواند و شوراى دفاعى تشکیل داد، تا از تجربیات تلخى که از «غزوه احد» داشتند براى مقابله با دشمن نیرومند برنامه ریزى کنند. نتیجه این شورا آن شد که همه فرماندهان به اتفاق آراء نظر دادند که در مدینه بمانند و از داخل شهر با لشکر دشمن بجنگند. این پیشنهاد مورد قبول پیامبر (ص) قرار گرفت، اما این برنامه براى مقابله با دشمن کافى نبود؛ زیرا سیل خروشان سپاه عرب و هجوم هزاران جنگجو، مسلمانان را از پا درمىآورد و شهر مدینه را در هم مىشکست.
سلمان فارسى که از فنون رزمى ایرانىها آشنایى کامل داشت، و نخستین جنگى بود که در رکاب پیامبر (ص) حاضر بود، براى جلوگیرى از حمله لشکریان دشمن به داخل شهر مدینه، پیشنهاد کرد: خندقى در اطراف شهر مدینه حفر شود تا نیروهاى مهاجم نتوانند براحتى وارد مدینه شوند. این وسیله دفاعى تا آن روز در جزیرة العرب سابقه نداشت و تاکتیکى نو به حساب مىآمد. پیشنهاد از آنجا که هم از نظر نظامى و هم از نظر تقویت روحیه براى مسلمانان مهم بود و هم موجب تضعیف دشمن مىشد، مورد پسند سپاهیان اسلام قرار گرفت و به اتفاق آراء به تصویب رسید. از آنجا که نظر سلمان فارسى پدیدهاى نو و تاکتیک نظامى بسیار جالبى بود. همچنین او مردى قوى و نیرومند بود، در موقع تقسیم افراد براى حفر خندق، بین مهاجر و انصار درباره او اختلاف پیش آمد، مهاجران گفتند: سلمان از ماست و انصار هم مىگفتند: سلمان از ماست. پیامبر گرامى اسلام (ص) به نزاع آنان خاتمه داد، و فرمود: «سلمانُ مِنّا، سلمانُ مِن أهلِ البیت؛ سلمان از خاندان ماست، (سلمان از) اهل بیت است.»
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
بسم الله الرحمن الرحیم
فهرست مطالب
پیامبر در مدینه
بنای مسجد
هجرت خانواده پیامبر
جنگ بدر
کاروان قریش-
بسیج شدن کفارمکه وسپاه اسلام در آستانه درگیری و شکست در جنگ بدر
جنگ احد در آستانه جنگ
جنگ خندق
اوضاع ارتش کفار
رابطه بنی قریظه با مشرکان
شهدای اسلام کشته های مشرکان
این قراداد مکتوبی است ازمحمدپیامبر(ص) میان مؤمنان ومسلمانان که ازقریش ویثرب وهرکس ازآنان پیروی کرده وایشان بپیوندد وهمراه آنان جهاد کند زیرا آنان در میان آدمیان یک امتند مهاجرانی که از قریشند برهمان حال عشیره ای خویش در میان خود خونبها می پردازند وفدیه اسیرخویش را به مقدار متداول و عادلانه به مؤمنان می دهند.
مؤمنان پرهیزکار بر بهترین و ارزشمندتری ## هیچ مشرکی مال یاجانی از آن قریش را در پناه خویش نگیرد ومانع دسترسی مؤمنی به آن نشود. هرکس مؤمنی را برجنایت قتلی بکشد با آگاهی روشن از آن باید که قصاص شود مگمراینکه ولی مقتول راضی شود.
پیامبردرمدینه وهجرت پیامبر(ص)
رسول خدا(ص) به خانه کلثوم بن هدم از قبیله بنی عمروبن عوف در می آید. ابوبکر رضی الله عنه به خانه ##بن اساف از قبیله بنی الحارث بن خزرج که در سنح#است می رود.علی بن ابیطالب(ع) سه شبانه روز در مکه می ماند تا ودیعه هایی را که مردم نزد رسول خدا گذاشته اند به آنان بازگرداند. وحضرت علی(ع) بعد از انجام کاربه نزد رسول خدا در خانه کلثوم بن هدم می رود وآنجا زندگی می کند. علی بن ابیطالب که در قبا یک یا دوشب زندگی می کند بعدها می گوید : درقبا زن مسلمانی بود بی شوهر .می دیدم که در تاریکی شب سردی به درخانه او می آید در می زند وزن به در خانه می آید وآنمرد چیزی را که همراه دارد به او میدهد تا به داخل خانه می برد به حال اوظنین شدم به او گفتم" ای کنیزخدا این مردکیست که هرشب می آید و درب خانه تورا می زند وتو بیرون می آیی و او چیزهای به تو می دهد که نمی دانم چیست. در حالیکه توزن مسلمان هستی که شوهرنداری؟ زن گفت: این سهل بن حنیف بن واهب است چون داند که من زنی هستم که کسی راندارم وقتی شب در می آید دست به بتهای قبیله ای دراز می کند وآنهارا شکسته پیش من می آورد که اینها را آتش کن" رسول خدا روزهای دوشنبه دوازدهم ربیع الاول سه شنبه و چهارشنبه و پیج شنبه را در قباء در محله قبیله عمروبن عوف می گذراند ومسجد خویش را بنیان می نهد. عقبان بن مالک و عباس بن عباده بن بنی نضله همراه ثنی چند از مردان بنی سالم بن عوف به خدمت وی آمد و می گویند "ای پیامبر خدا در محله ما اقامت کن که در میان کثرت و تجهیزات وسلیه رفاع خواهی بود. می فرماید " راه این اشاره به ماده شتری که برآن سواراست را باز بگذارید زیرا این فرمانی دریافته است"شتر ازمحله های بنی ## وبنی ساعده وینی حارث بن خزرج و بنی عدی بن نجار می گذرد راهش را باز می کنند تا روانه می شود چون به محله بنی مالک بن نجار می رسد برنقطه ای که بعدها ##مسجد می شود زانو می زند وآنروز یک میدان خرما خشک کنی است مال دو پسرک یتیم از بنی نجار که تحت سرپرستی معاذبن عفراء قرار دارند و نامشان سهل وسهیل پسران عمرواست. ماده شتر زانو می زند. رسول خدا که بر آن نشسته است فرود نمی آید شتر برمی خیزد و سمافت کوتاهی می رود در حالیکه رسول خدا عنان آن را رها کرده هیچ نمی کشد سپس نگاهی به پشت سرش افکنده آنگاه باز می گردد به همان جا که نخست زانو زده بود ودوباره زانو می زند سپس جا خوش می کند و سینه وزیرگلوبرخاک می نهد ودر این هنگام پیامبر خدا فرور می آید ودستور می دهد تا در آن زمین مسجدی ساخته شود. خود ## ابوایوب می ماند تا مسجد و خانه های خویش را می سازد شخصا در پنای مسجد همراه با مسلمانان شرکت می کند. مهاجران و انصار به کار می پردازند ویکسره کار می کنند یکی از مسلمانان چنین می سراید: اگر بنشینیم در حالیکه پیامبر کار می کند.سرزدن ان از ما کاری بس گمراهانه باشد. و مسلمانان این سرود را خواندن می گیرند
"لاعیش الا عیش الاخرۀ اللهم ارحم الانصار والمهاجرۀ "
زندگانی جز زندگانی آخرت نباشد . خدایا بر انصار ومهاجران ببخشای رسول خدا وزن سخن آنان را برهم می زند و می گوید"لا عیش الاعیش الاخرۀ اللهم ارحم المهاجرین والانصار زندگانی جز زندگانی آخرت نباشد خدا پیامبر مهاجرین وانصار ببخشای بردوش عماریاسر خشت بیش از حد می نهند به حضور پیامبر می آید که ای پیامبر خدا مرا کشتند برمن آنقدر خشت می نهند که خود بر دوش نمی گشتند"رسول خدا با دست خویش برگیسوان مجعد عماریاسر می کشد ومی گوید" دریغا برپسر سمیه اینها نیستند که تورا می کشند درواقع تورا دارودسته تجاوزکاران مسلح داخلی را می کشند" علی بن ابیطالب این سرود را می خواند: کسی که مسجد بنا می کند و نشسته وبرخاسته سرگرم کار در آن است با کسی که تن از گردو وغبار می کشد برابر نیست. عمار یاسر این سرود را از وی فراگرفته بنای خواندن را می گذارد چون بسیار می خواند عثمان بن عفان گمان می برد که وی کنایه به او می زند راوی می گوید پسرسمیه از صبح می شنوم که چه می کنید به خدا سوگند خواهید دید که این چوبدستی را با بینی ات آشنا خواهم کرد ." پیامبرخدا به خشم می آِید و می گوید "ازجان عمارچه می خواهند او آنان را به بهشت می خواند وآنان وی را به دوزخ می خوانند عمار پوست میان دودیده و بینی من است. رسول خدا از خانه ابوایوب انصاری به زیدبن حارثه به ابورافع دو شتر و پانصد درهم پول می دهد و آنان در مکه می فرستند تا دختران پیامبر فاطمه وام الکلثوم را با سوده دختر زمعه همسرپیامبربه مدینه آورند رقیه دختر دیگرپیامبرپیش از این با شوهر خود عثمان هجرت کرده است.زینب دختر بزرگ پیامبر را شوهرش را ابوعاص که هنوز کافر است نزد خویش نگاه می دارد زیدبن حارثه همسرخویش ام ایمن وپسرخود اسامه را نیز به مدینه می آورد عبدالله بن ابی بکرهمراه ایشان خانواده ابوبکرازجمله عایشه را به مدینه می آورد وآنان را درخانه حارثه ابن نعمان جای می دهد طلحه نیز با همین عده به مدینه می آید جنگ بدرسرزمینی که قریش در آن تجارت می کند وکاروانهای بازرگانی خویش را به آنجا می فرستد . غزه ایالت جنوبی فلسطین در ساحل مدیترانه است .