لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 16 صفحه
قسمتی از متن .doc :
ساختار فدرالی و مسئله ملی و قومی در ایران
مجید زربخش
رخدادهای سالهای اخیر از حوادث بالکان تا عراق و منافع و سیاست امریکا در برانگیختن اغتشاشات و درگیریهای قومی در ایران، مسئله ملی و قومی در ایران را بهموضوعی حساس و بالقوه مخاطرهآمیز تبدیل کرده است. واقعیت این است که:
1- در ایران قومها و ملیتهای مختلفی زندگی میکنند و این کشور سرزمین مشترک اقوام و ملیتهای گوناگون است که طی قرنها با رشتههای تاریخی، فرهنگی و عاطفی متعددی پیوند خورده و در ساختن این سرزمین و دفاع از آن کوشیدهاند.
2- اقوام و ملیتهای این سرزمین هر یک ویژگیهای قومی و فرهنگی و زبانی خود و در نتیجه خواستها و مزالبات قومی و فرهنگی و زبانی میژهای دارند که بدون توجه بهاین مطالبات و بدن تأمین آنها- که حق طبیعی و جزئی از حقوق بشر است- همزیستی آنان برغم تمامی پیوندهای تاریخی نمیتواند پایدار باشد، آنهم در شرائطی که قدرتهای خارجی با بهرهبرداری از محرومیتها و تبعیضهای قومی و فرهنگی و مدهبی دست اندر کار ایجاد و دامن زدن درگیری قومی و ملیاند.
3- هم امر آزادی تأمین حقوق شهروندی همه مردم و هم تأمین حقوق اجتماعی، فرهنگی ویژهی ملیتها و اقوام، تنها از طریق مبارزة مشترک برای نیل بهدمکراسی و با ایجاد نظامی دمکراتیک در ایران ممکن خواهد بود. تفرقه و جدائی در صفوف این مبارزة مشترک همگانی و تبدیل آن بهجریانهای کوچک مستقل از یکدیگر- چه بسا در مقابل یکدیگر- نه بهسود تأمین حقوق ملی و فرهنگی، بلکه در خدمت ادامة شرائط کنونی و در خدمت برانگیختن دشمنی قومی با پیامدهائی فاجعهآمیز است.
مبارزه برای تأمین خواستهای فرهنگی، زبانی و سایر مطالبات قومی و ملی از مبارزه برای استقرار دمکراسی و تأمین حقوق شهروندی یکسان برای تمام مردم ایران جدا نیست. برابری ملی و قومی و حقوق فرهنگی، زبانی ... اقوام و ملیتها تنها در یک نظام دمکراتیک و پایبند بهرعایت حقوق بشر و حقوق تمامی شهروندان قابل تصور و ممکن خواهد بود. نیروهای سیاسی باید با توجه بهاین واقعیت مبارزه برای تغییر شرائط کنونی را سازمان دهند و با ارائه طرحهای روشن برای آینده، این مبارزه مشترک را بهپیش برند. این طرحها باید هم مسائل مربوط بهاستقرار دمکراسی و هم چگونگی تأمین حقوق ویژة اقوام و ملیتهای مختلف را منعکس کند. طرحهای مربوط بهتأمین خواستهای اقوام و ملیتها طبیعتأ باید راهگشا و چارهساز باشند. این طرحها باید هم گذشتة تاریخی مشترک و نتایج ناشی از آن را مد نظر داشته باشد، هم واقعیت و شرائط کنونی ایران و آمیختگی این اقوام و هم تحولات و اوضاع جهان امروز را. با توجه بهچنین ضرورتی، در این نوشته ابتدأ بهبررسی اجمالی این واقعیتها و شرائط و سپس بهموضوع طرحها و راهحلها میپردازیم.
1- گذشتة تاریخی:
اسناد و دادههای تاریخی، حاکی از آن است که در ایران تا آغاز دیکتاتوری رضاشاه ما با مشکل بزرگی بهنام ستم و نبعیض ملی و قومی روبرو نبودهایم. آنچه در آنجا حاکم بوده، ستم فرمانروایان، حکام و خانها بر تمامی اقوام و ساکنان این سرزمین بوده است و نه ستم یک ملت بر ملت دیگر و یا محرومیت بخشی از مردم از حقوق فرهنگی، ملی و زبانی خویش.
تا پیش از سلطنت خاندان پهلوی، ترکزبانان قاجار بر ایران حکومت میکردند. قبل از آن نیز صفویان و قبل از صفویان نیز خوارزمیان تا سلجوقیان و غزنویان، همگی قبائل ترک و ترکزبان بودند که بر ایران فرمانروائی کردند. صرفنظر از دوران سیادت اعراب و خلفای اسلامی، طی بیش از هزار سال گذشته ترکها و ترکزبانان بر این سرزمین حکومت داشتند. معهذا همه و از جمله مردم ساکن ایران از آنها نه بهعنوان پادشاهان ترک، بلکه بهعنوان حاکمان و پادشاهان ایران نام بردهاند و با این که در موارد متعدد در پی بهقدرت رسیدن خاندانهای جدید، فارسی زبانان از دم تیغ گذرانده شدند، کمتر از ستم یک قوم بر قوم دیگر سخن رفته است.
شاخص این دوران تاریخی هزار ساله نه ستم ملی و محروم بودن و یا محروم کردن بخشی از مردم از فرهنگ و زبان و ویژگیهای قومی، بلکه آمیختگی گسترده قومی است. تاریخ و فرهنگ و ساختار اجتماعی نیز نتیجه و بازتاب همین آمیزش گستردة ایلها و قبائل مختلف است. در زمان فرمانروائی خاندانهای ترکزبان، زبان فارسی، بدون استحالة هویتهای قومی و زبانی، زبان دیوانی بود و پادشاهان ترکتبار غزنوی و سلجوقی این زبان و فرهنگ ایران را تا آسیای صغیر گسترش دادند.
در دوران رضا شاه افزون بر بکارگیری سیاستهای ضد دمکراتیک و سرکوبگرایانه علیه تمامی حرکتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی منتقد و مخالف، دولت با ایجاد سیاست تمرکزگرائی شدید و تقسیم کشور بهمرکز و پیرامون و اجرای سیاست همانند سازی و یکدست کردن مردم ایران بهویژه از نظر فرهنگی، اقدامات و کوششهائی در جهت استحالة هویتهای ملی و فرهنگی و زبانی بهعمل آورد و از این طریق ستمی مضاعف بر اقوام و ملیتهای غیرفارس وارد ساخت.
سیاست یکسانسازی در آن دوره و سعی در از بین بردن تنوعها و تمایزات و ویژگیهای قومی، فرهنگی با فشار از بالا و بهصورت تحمیلی، بخشی از برنامة شبهمدرنیسم رضاشاه بود که از جمله از طریق تلاش در حذف و نادیده گرفتن زبانهای غیرفارسی، جلوگیری از بکارگیری عناصر بومی در رأس دوائر دولتی در ایالتهای قومی غیرفارس بهویژه آذربایجان، گماردن مأموران اعزامی از مرکز در دستگاههای اداری، قضائی و سیستم آموزشی این ایالتها، خودسریها و ستم این دستگاهها و مسئولان ناآشنای آن بهزبان و مسائل و مشکلات محلی و ممانعت از تدریس زبان مادری در مدارس انجام میگرفت.
قربانی این ستم و بیعدالتی همة اقوام غیرفارس زبان، بهویژه مردم آذربایجان و کردستان بودند که بخش بزرگی از جمعیت کشور را تشکیل میدادند. با اجرای سیاست همسانسازی زبان که وسیلة اصلی ارتباط است، از اقوام و ملیتهای غیرفارس و از آن جمله آدربایجان که تا پیش از آن، در دوره قاجار، ولیعهدنشین بود، گرفته شد. پس از خلع رضاشاه از سلطنت و ایجاد فضای باز پس از شهریور 1320 و حضور ارتش شوروی در شمال ایران و آذربایجان، شرائط مساعدی برای رشد مبارزه دمکراتیک بطور کلی و مبارزه برای تأمین حقوق ملی، فرهنگی و اجدادی اقوام و ملیتهای ایران که قربانی سیاست یکسانسازی شده بودند، بوجود آمد، شرائطی که از جمله بهایجاد جمهوری مهاباد در کردستان و تشکیل فرقه دمکرات در آذربایجان منتهی شد.
فرقه دمکرات آذربایجان، بهویژه رهبر آن پیشهوری در طرح مسئله ویژگیهای زبانی، فرهنگی و محلی و جلب توجهها بهضرورت تأمین نیازهای ناشی از این ویژگیها نقشی بزرگ ایفاء نمود. اما رویکردهای آن در جهت سیاست شوروی و تأثیر و نفوذ شوروی و کارگزاران آن در این جمعیت و کشاندنش بهمسیر جدائیطلبی، نه تنها بهفرقه دمکرات، بلکه بهاصل موضوع تأمین حقوق ملی و قومی در ایران زیانهای بزرگی وارد ساخت. آمیخته شدن فعالیتها و هدفهای فرقه دمکرات با سیاستها و منافع شوروی و این واقعیت که باقروف رئیسجمهور آذربایجان شوروی و گردانندة برنامه تجزیهطلبی نقشی مهم در فرقه داشت، سبب گردید که بسیاری از آزادیخواهان و نیروهای مترقی و ملی و مردم سایر مناطق از حمایت آن خودداری کنند و با بدبینی و نگرانی بهآن بنگرند. حتی رهبری حزب توده با همة وابستگی بهشوروی حاضر نبود از آن حمایت کند. حرکت فرقه دمکرات آذربایجان در همسوئی با سیاست شوروی و نقشههای تجزیهطلبانه باقروف آثار منفی خود را تا بهامروز بر جای گذارده است. عدهای با توجه بهاین تجربه، غالبأ مبارزه جنبشهای قومی- ملی و دفاع آنها از حقوق اقوام و ملیتها و یا دفاع از خودمختاری محلی را با دیدة سؤظن مینگرند و یا آن را در راستای تجزیهطلبی قلمداد میکنند و عدهای نیز پیشهوری و اصلاحات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی فرقه دمکرات و جوانب مثبت کار آن را پوشش تعصبات قومی و نفاقافکنانه خود میکنند و بهنام حقوق فرهنگی و زبانی مردم آذربایجان و «هویتطلبی» قومی و ملی و با تاریخسازی و رقمسازی در این رابطه دانههای دشمنی قومی را میکارند. آنها آگاهانه یا ناآگاهانه پیشهوری را در فعالیتهای یکسال آخر زندگی او در ایران خلاصه میکنند، یعنی درست زمانی که این فعالیتها و مبارزه برای تأمین حقوق فرهنگی و زبانی مردم آذربایجان با تأمین منافع شوروی و هدفهای جدائیطلبانه باقروف درهمآمیخته بود. در حالی که پیشهوری- بجز در یک سال و چند ماه آخر- در تمام دوران فعالیت سیاسی خود در ایران، همواره بر یگانگی ایران، حفظ تمامیت ارضی ایران و تأمین حقوق اقوام و ملیتها در چارچوب قانون اساسی مشروطیت و تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی تإکید داشت. او ضمن توجه خاص بهمسئله حقوق فرهنگی، زبان و مسائل محلی آذربایجان راه حل را اجرای اصلهای 93-90 قانون اساسی مشروطه میدانست و بر آن بود که تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی عامل تحکیم پیوندهای تاریخی اقوام و ملیتهای ایران و حفظ تمامیت ایران است.
پیشهوری کار نویسندگی و روزنامهنگاری را در روزنامه «آذربایجان جزء لاینفک ایران» آغاز کرد. در آن هنگام او عضو حزب دمکرات (شاخه باکو) بود و با انتشار مقالههای متعدد با اندیشههای توسعهطلبانه حزب مساوات که در آن زمان جدائی آذربایجان ایران و ایجاد «آذربایجان واحد» را تبلیغ میکرد، بشدت بهمخالفت برخاست. او در این رابطه در روزنامه نامبرده نوشت: «آذربایجان روح ایران است، همان طور که بدن بیروح نمیتواند زنده باشد، از روح بدون بدن نیز کاری ساخته نیست. آذربایجان دست راست ایران است. بدن بدون دست با آن بهحالتی ناقص میتواند زندگی نماید، ولی دست بدون بدن نابود میگردد. خلاصه مفتنهای خوش خیال گرفتار افکار فاسده باید بدانند که فریفتن آذربایجانی و آلت دست کردن او و محو و لگدکوب نمودن حیثیت تاریخی و شرف ملیاش هم چندان سهل و ساده نیست» (1).
مقالات پیشهوری از روزنامه «حقیقت» تا «آژیر» نیز ضمن طرح مسئله حقوق فرهنگی و زبانی مردم آذربایجان همه تأکید بر حفظ تمامیت ایران و وابستگی تفکیکناپذیر آذربایجان و احساس ایرانیت است. او نه تنها در مورد آذربایجانیها در ایران، بلکه از مهاجران آن سوی ارس و ساکن در آذربایجان شوروی نیز با همین احساس دلبستگی عمیق سخن میگوید. وی در روزنامه «آژیر» که خود منتشر میکرد، در 25 مرداد 1322 (2 سال قبل از آغاز فعالیت فرقه دمکرات) نوشت: «کارگر ایرانی در خارج سخت میهنپرست بود. او میخواست بهکشور خود برگردد و آن را آباد و معمور و متمدن بکند. در زیر سایه یک دولت مقتدر ملی دمکراسی بهزندگی ساده دهقانی خود ادامه بدهد. لااقل کاری بکند که در ایران کار و کارخانه و وسیله معاش بهوجود بیاید و او انرژی و توانائی خود را در آنجا بهکار برد. زیرا هر چه باشد، در خاک بیگانه آن همه تحقیر و توهین را تحمل کردن، برایش مشکل بود».
پیشهوری در 1301 در روزنامه «حقیقت» (ارگان حزب کمونیست ایران) در مقالهای تحت عنوان «حکومت مرکزی و اختیارات محلی» نوشت: «در مملکت یک حقوق عمومی و قوانین اساسی است که همه به آنها علاقه دارند و البته آن را باید نمایندگان ملت در یک جا مشترکأ حل کنند. اما بعضی مسائل مختص اهالی یک محل است...، در همچو مسائل البته باید اهل محل خودشان فکر کنند و قوانینی مطابق احتیاجات خود وضع کنند. منتهی این قوانین نباید مخالف اساس قوانین عمومی باشد... حکومت مرکزی تا کنون توجه بهولایات معطوف نداشته و آنها را از خود راضی نکرده و این که آنها تا کنون بهفکر تجزیه نیافتادهاند، همان احساسات ایرانیت بوده است ... ما کار نداریم که ابتدأ چگونه بوده، شاید آذربایجانیها از جنس مغول هستند، یا خراسانیها از نسل عرب یا گیلانیها از ملت دیگر یا کردها از نسل مدی بودهاند. اینها را امروز مدرک قرار دادن دیوانگی است... ایرانیت مافوق همه اختلافات است. یک نفر آذربایجانی خود را بهتر از شیرازی ایرانپرست میداند. شاید شیرازی بهتر از خراسانی و اصفهانی بهتر از همه باشد... انجمنهای محلی برای خاتمه دادن بهملوکالطوایفی، صحت انتخابات، ترقی تجارت و صنایع محلی وسیله بزرگی است».
او بطور خستگیناپذیر این اندیشه را که باید یگانگی ملی را حفظ کرد و به ایالات اختیارات داد، تبلیغ میکرد و بر ایرانیت تأکید میورزید. او مینویسد: «اهالی ایران از ترک تا لر و کرد، ایرانیت را مافوق تمام احساسات میدانند ولی با وجود این باید یک نوع اختیارات عملی بهآنها داد. عثمانیها بهاسم ترک و استبداد ملی، اعراب را از خود دور نمودند... همچنین روسیه تزاری در مقابل تقاضاهای ترکستان، لهستان، تاتارستان، قفقاز و غیره بهسرنیزه متوسل شده، سیاست پان اسلاویزم را تعقیب نمود... ما در ایران این گونه اسارتهای ملی را قائل نیستیم، ولی بعضی نویسندههای بیفکر، آذربایجان را ترک خوانده یا فلان ایل را ایرانی ندانسته، درباره آنها سیاست علیحده تعقیب میکنند و این مسئله خطرناکتر از سیاست دولت میباشد...». او با تأکید بر اهمیت اختیارات محلی خاطرنشان میکند که «در هر حال دولت باید بدون تأخیر انجمنهای محلی را دعوت بهانعقاد کند و اختیاراتی بهاهالی بدهد...» (2).
استمرار این اندیشه در تمام نوشتههای پیشهوری و حتی در بیانیه 12 شهریور و اعلام تشکیل فرقه دمکرات نیز دیده میشود. او در 28 آذر 1323 (8 ماه پیش از تشکیل فرقه دمکرات) در مقالهای در روزنامه «آژیر» پیرامون نطق دکتر مصدق در مجلس چهاردهم از جمله چنین مینویسن: «آقای دکتر مصدق ... میل دارند سیاسیون این دوره، بهآزادیخواهان دوره مشروطه تأسی کنند و از سیاست بهتمام معنا ایرانی پیروی نمایند. این نظریه کاملأ صحیح است، اگر هر ایرانی بخواهد غیر از این کند، خائن است. هدف اشخاص با ایمان البته باید حفظ آزادی و استقلال میهن خود باشد و این هدف، روی سیاست کاملأ ایرانی تعقیب شود».
در بیانیه 12 شهریور 1324 نیز در موارد مختلف از حفظ استقلال و تمامیت ایران سخن رفته است و این البته در عین حال بیانگر آن است که گردانندگان طرح تجزیه نمیتوانستند بدون شعارهای حفظ تمامیت ایران و «زنده باد ایران مستقل و آزاد» که در پای اعلامیه آمده است، مردم آذربایجان و حتی بخشهائی از تشکیلدهندگان فرقه دمکرات را جلب کنند.