لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 5 صفحه
قسمتی از متن .doc :
جنگ صفین
جنگ صفین از مهمترین نبردهای زمان خلافت امام علی علیه السلام بود که در سال 37 هجری بین آن امام بزرگوار و معاویه بن ابی سفیان در سرزمین صفین که در ناحیه غربی عراق بین رقه و بالس قرار دارد رخ داد، و از همین رو به جنگ صفین شهرت یافت. امام علی علیه السلام در آغاز خلافت، معاویه را که کارگزار حکومت در شام بود، از مقامش عزل فرمود و شخص دیگری را به جای وی منصوب کرد ولی معاویه نپذیرفت و ناحیه شام را تحت قلمرو خود نگه داشت. امیرمؤمنان خلیفه مسلمانان بار دیگر، پس از نبرد جمل، جریر ابن عبدالله را برای مذاکره و گرفتن بیعت از معاویه به شام فرستاد، اما معاویه این بار هم تسلیم نشد بلکه به بهانه خونخواهی عثمان سپاه شام را برای مقابله با امام علی علیه السلام آماده ساخت. امیر مؤمنان نیز چون چارهای ندید آماده جنگ شد، با سپاهی عظیم از کوفه حرکت فرمود و در بیابان صفین با معاویه برخورد کرد. و به این ترتیب، نبردی سخت و طولانی بین سپاه عراق و شام درگرفت. پس از چند روز نبرد، سپاه امیرمؤمنان در آستانه پیروزی بود که عمرو بن عاص برای گریختن از شکست، به نقشهی شوم قرآن بر سر نیزه کردن متوسل شد. به این ترتیب، جمع زیادی از سپاه عراق با دیدن این صحنه دست از جنگ کشیدند. سرانجام جنگ صفین با ماجرای حکمیت به پایان رسید و به شکست سپاه امام علی منجر شد. میگویند در این جنگ از سپاه نود یا صد و بیست هزار نفری معاویه، چهل و پنج هزار نفر و از سپاه نود یا صد و بیست هزار نفری امام علی علیه السلام بیست و پنج هزار نفر کشته شدند و به این ترتیب، مجموع کشتگان این نبرد به هفتاد یا هفتاد و پنج هزار رسید.
جنگ خندقدر سال پنجم هجرت ، جنگ خندق واقع شد. ده هزار نفر از سپاه مشرکان مکه برای نابودی اسلام بسوی مدینه حرکت کردند.پیامبر به پیشنهاد سلمان دستورکندن خندق را در اطراف مدینه صادر کرد. سپاه دشمن حدود یک ماه پشت خندق زمین گیر شد و نتوانست وارد مدینه شود. سرانجام پنج نفر از قهرمانان نامی دشمن از نقطه باریکی عبور کردند و به میدان آمدند و مبارز طلبیدند." عمروبن عبدود" از جمله آنان و از جنگجویان بی نظیر عرب بود که او را با هزار مرد جنگی می سنجیدند. او با نعره های پیاپی در برابر صفوف مسلمانان می بالید و می خرامید و بانگ بر می آورد:" مدعیان بهشت کجا هستند؟ صدایم از فریاد کشیدن گرفت و خسته شدم. آیا کسی نیست که به نبرد با من به میدان آید؟مسلمانان در سکوت فرو رفته بودند. تنها حضرت علی بود که هر بار از پیامبر اجازه می خواست که به میدان برود،اما رسول خدا مانع می شد و می فرمود:" بنشین ، او عمرو است." سر انجام پیامبر علی را به مقابله با عمرو فرستاد در حالی که زیر لب می فرمود:" تمام اسلام در بربر تمام کفر قرار گرفته است"وقتی عمرو به علی نگاه کرد، او را کوچک شمرد و حاضر به مبارزه با او نشد و گفت:"از راهی که آمده ای بازگرد. من دوست ندارم تو کشته شوی، پدرت از دوستان من بود. "علی فرمود:" تو غصه مرگ مرا نخور/ من کشته شوم یا پیروز گردم، در هر دو صورت جایگاهم در بهشت است. ولی تو در هر دو حال در دوزخ خواهی بود.عمروبن عبدو چون علی را پیاده دید، از اسب فرود آمد و با شمشیر خود بر علی تاخت. علی (ع) ضربت او را با سپر دفع نمود ولی سرش مجروح شد. اما م فرصت را غنیمت شمرد و با ضربتی محکم بر پاهای عمرو زد و او را نقش زمین ساخت. وقتی پهلوان شکست خورده عرب بر زمین غلطید، بر روی علی آب دهان انداخت. در این حال امام از کشتن او منصرف شد واز او فاصله گرفت. عبدو پرسید که چرا مرا نمی کشی؟ حضرت علی پاسخ داد:" من برای خدا شمشیر می زنم . چون تو برروی من آب دهان انداختی ، خشمگین شدم پس صبر کردم تا خشمم فرو نشیند تا کشتن تو به خاطر هوای نفس نباشد، بلکه فقط برای رضای خدا باشد."پیامبر در این باره می فرمایند:" ارزش شمشیر ی که علی در روز خندق بر دشمن فرود آورد، از عبادت جن و انس برتر است."و سپس افزودند:" زیرا با کشته شدن عمروبن عبدو به همه خانه های مشرکان ذلت و خواری وارد گردید و به همه خانه های مسلمانان، عزت و شکوه وارد شد."جنگ خیبردر جنگ خیبر نیز شجاعت و مردانگی و دلاوری علی (ع) موجب پیروزی سپاه اسلام شد. مجاهدان اسلام نتوانسته بودند بزرگترین دژ دشمن را فتح کنند.پیامبر هر بار فرماندهی سپاه را به یکی از یاران خود می داد ولی آنها بدون نتیجه باز می گشتند. ادامه این وضعیت برای پیامبر بسیار گران بود. لذا فرمود:" فردا پرچم را به دست کسی می دهم که هرگز فرار نمی کند و پشت به دشمن نمی نماید. او کسی است که خدا و رسول خدا او را دوست دارند و خداوند این دژ را به وسیله او می گشاید"روز بعد، اصحاب پیامبر بی صبرانه منتظر بودند تا ببینند این افتخار نصیب کدامیک از یاران او می شود. در این هنگام پیامبر، علی را بسوی خود خواند . زره اش را به او پوشانید و پرچم را به دستش داد. علی شتابان به سوی قلعه خیبر حرکت کرد. در این هنگام در خیبر باز شد و مردان جنگجوی یهود بیرون آمدند. "مرحب" یکه تاز نامور یهود به رجز خوانی پرداخت و بسوی علی آمد اما طولی نکشید که ضربت شمشیر علی بر سر او فرود آمد. با کشته شدن مرحب همراهان او گریختند و به درون قلعه رفتند. علی با دلاوری بی نظیر خود در خیبر را از جای کند. آن حضرت خود می فرماید:"هنگامی که در خیبر را از جای خود کندم ، آن را سپر خود ساختم تا آنگاه که خداوند یهودیان را شکست داد. در این هنگام ، آن را پلی برای عبور مسلمانان قرار دادم، سپس آن را در میان خندق افکندم."
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 63
حکمیت
تغییر مسیر جنگ صفین و تاریخ اسلام
امام (ع ) در روز سه شنبه دهم ماه ربیع الاول سال 38هجرى در ابتداى فجر, که هنوز هوا تاریک بود, نماز صبح را با یاران خود بجا آورد. آن حضرت از ناتوانى و خستگى سپاه شام کاملاً آگاه بود و مى دانست که دشمن به آخرین سنگر عقب نشینى کرده و با یک حملهء جانانه مى توان به خرگاه آتش افروز جنگ معاویه دست یافت . از این رو, به اشتر دستور داد که به تنظیم سپاه بپردازد. مالک , در حالى که در پوششى از آهن فرو رفته بود به میان سپاه آمد و در حالى که بر نیزهء خود تکیه کرده بود فریاد کشید: <سووا صفوفکم رحمکم الله >:صفهاى خود را مرتب کنید. چیزى نگذشت که حمله آغاز شد و از همان ابتدا نشانه هاى شکست دشمن با فرار آنان از میدان نبرد آشکار گردید.در این موقع , مردى از سپاه شام بیرون آمد و خواستار مذاکرهء حضورى با امام (ع ) شد. امام در میان دو صف با او به مذاکره پرداخت . او پیشنهاد کرد که هر دو طرف به جایگاه نخستین خود عقب نشینى کند و امام شام را به معاویه واگذار نماید. امام (ع ) با تشکر از پیشنهاد او یادآور شد که من در این موضوع مدتها اندیشیده ام و در آن جز دو راه براى خودندیده ام , یا نبرد با یاغیگران یا کفر بر خدا و آنچه که بر پیامبر او نازل شده است . و خدا هرگز راضى نیست که در ملک او عصیان و گناه شود و دیگران در برابر آن سکوت کنند و از امربه معروف و نهى از منکر سرباز زنند. از این رو جنگ با متمردان را بهتر از هم آغوشى با غل و زنجیر یافته ام .آن مرد از جلب موافقت امام (ع ) مأیوس شد و در حالى که آیهء <انا لله و انا الیه راجعون >را بر زبان جارى مى کرد به سوى سپاه شام بازگشت .(1)نبرد بى امان میان طرفین بار دیگر آغاز گردید. در این نبرد از هر وسیلهء ممکن استفاده مى شد, از تیر و سنگ و از شمشیر و نیزه و عمودهاى آهنین که کوه آسا بر سر طرفین فرودمى آمد. نبرد تا صبح روز چهارشنبه ادامه داشت . سپاه معاویه در شب آن روز از فزونى کشته ها و زخمیها مانند سگ زوزه مى کشید و از این جهت در تاریخ آن شب چهارشنبه را<لیلة الهریر> خوانده اند.اشتر در میان سربازان حرکت مى کرد و مى گفت : مردم تا پیروزى به اندازهء یک کمان بیش باقى نمانده است و فریاد مى زد: <الا من یشرى نفسه لله و یقاتل مع الاشتر حتى یظهر او یلحق بالله ؟>یعنى : آیا کسى هست که جان خود را به خدا بفروشد و در این راه به همراه اشتر نبرد کند, تا پیروز گردد یا به خدا بپیوندد؟(2)امام (ع ) در این لحظات حساس در مقابل فرماندهان و افراد مؤثر سپاه خود سخنرانى کرد و فرمود: اى مردم , مى بینید که کار شما و دشمن به کجا انجامیده و از دشمن جز آخرین نفس چیزى باقى نمانده است . آغاز کارها با پایان آن سنجیده مى شود. من صبحگاهان آنان را به محکمهء الهى خواهم کشید و به زندگى ننگینشان پایان خواهم داد.(3)معاویه از مضمون سخنرانى آن حضرت آگاه شد. لذا رو به عمرو عاص کرد و گفت : این همان شبى است که على فرداى آن کار جنگ را یکسره خواهد کرد. اکنون چه باید کرد؟عمروعاص گفت : نه سربازان تو مانند سربازان او هستند و نه تو مانند او هستى . او به انگیزهء دینى و عقیدتى نبرد مى کند, در حالى که تو به انگیزهء دیگر. تو خواهان زندگى هستى واو خواهان شهادت . سپاه عراق از پیروزى تو بر خود مى ترسد, در حالى که سپاه شام او پیروزى على هراسى ندارد.معاویه : پس چه باید کرد؟عمروعاص : باید پیشنهادى کرد که اگر بپذیرند دچار اختلاف شوند و اگر نپذیرند نیز دچار دو دستگى گردند; آنان را به کتاب خدا دعوت کن تا میان تو و آنان حاکم باشد. در این پپصورت تو به خواستهء خود نائل مى آیى . این مطلب مدتها در ذهن من بود ولى از ابراز آن خوددارى مى کردم تا وقت آن برسد.پپمعاویه از پختگى نقشهء همکار خود تشکر کرد و در صدد اجراى آن برآمد.بامداد روز پنجشنبه سیزدهم ربیع الاول , و به قولى سیزدهم صفر, سپاه امام (ع ) با نیرنگ کاملاً بى سابقه اى روبرو شد و خدمتى که فرزند عاص به طاغیان شام کرد بحق مایهء حیات مجدد تیرهء اموى و بازگشت آنان به صحنهء اجتماع شد.سپاه شام , طبق دستور عمرو, قرآنها را بر نوک نیزه ها بستند و صفوف خود را با مصاحف آراستند. قرآن بزرگ دمشق به کمک ده نفر بر نوک نیزه حمل مى شد. آن گاه همگى یکصداشعار سر دادند که : <حاکم میان ما و شما کتاب خداست >.گوشهاى عراقیان متوجه فریادها شد و چشمهایشان به نوک نیزه ها افتاد از سپاه شام جز شعارها و فریادهاى ترحم انگیز چیزى شنیده نمى شد. همگى مى گفتند: اى مردم عرب , براى زنان و دخترانتان , خدا را در نظر بگیرید.خدا را خداى را دربارهء دینتان !پس از مردم شام چه کسى از مرزهاى شام پاسدارى خواهد کرد و پس از مردم عراق چه کسى از مرزهاى عراق حفاظت خواهد نمود؟چه کسى براى جهاد با روم و ترک و دیگر کافران , باقى خواهد ماند؟(4)
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 63
حکمیت
تغییر مسیر جنگ صفین و تاریخ اسلام
امام (ع ) در روز سه شنبه دهم ماه ربیع الاول سال 38هجرى در ابتداى فجر, که هنوز هوا تاریک بود, نماز صبح را با یاران خود بجا آورد. آن حضرت از ناتوانى و خستگى سپاه شام کاملاً آگاه بود و مى دانست که دشمن به آخرین سنگر عقب نشینى کرده و با یک حملهء جانانه مى توان به خرگاه آتش افروز جنگ معاویه دست یافت . از این رو, به اشتر دستور داد که به تنظیم سپاه بپردازد. مالک , در حالى که در پوششى از آهن فرو رفته بود به میان سپاه آمد و در حالى که بر نیزهء خود تکیه کرده بود فریاد کشید: <سووا صفوفکم رحمکم الله >:صفهاى خود را مرتب کنید. چیزى نگذشت که حمله آغاز شد و از همان ابتدا نشانه هاى شکست دشمن با فرار آنان از میدان نبرد آشکار گردید.در این موقع , مردى از سپاه شام بیرون آمد و خواستار مذاکرهء حضورى با امام (ع ) شد. امام در میان دو صف با او به مذاکره پرداخت . او پیشنهاد کرد که هر دو طرف به جایگاه نخستین خود عقب نشینى کند و امام شام را به معاویه واگذار نماید. امام (ع ) با تشکر از پیشنهاد او یادآور شد که من در این موضوع مدتها اندیشیده ام و در آن جز دو راه براى خودندیده ام , یا نبرد با یاغیگران یا کفر بر خدا و آنچه که بر پیامبر او نازل شده است . و خدا هرگز راضى نیست که در ملک او عصیان و گناه شود و دیگران در برابر آن سکوت کنند و از امربه معروف و نهى از منکر سرباز زنند. از این رو جنگ با متمردان را بهتر از هم آغوشى با غل و زنجیر یافته ام .آن مرد از جلب موافقت امام (ع ) مأیوس شد و در حالى که آیهء <انا لله و انا الیه راجعون >را بر زبان جارى مى کرد به سوى سپاه شام بازگشت .(1)نبرد بى امان میان طرفین بار دیگر آغاز گردید. در این نبرد از هر وسیلهء ممکن استفاده مى شد, از تیر و سنگ و از شمشیر و نیزه و عمودهاى آهنین که کوه آسا بر سر طرفین فرودمى آمد. نبرد تا صبح روز چهارشنبه ادامه داشت . سپاه معاویه در شب آن روز از فزونى کشته ها و زخمیها مانند سگ زوزه مى کشید و از این جهت در تاریخ آن شب چهارشنبه را<لیلة الهریر> خوانده اند.اشتر در میان سربازان حرکت مى کرد و مى گفت : مردم تا پیروزى به اندازهء یک کمان بیش باقى نمانده است و فریاد مى زد: <الا من یشرى نفسه لله و یقاتل مع الاشتر حتى یظهر او یلحق بالله ؟>یعنى : آیا کسى هست که جان خود را به خدا بفروشد و در این راه به همراه اشتر نبرد کند, تا پیروز گردد یا به خدا بپیوندد؟(2)امام (ع ) در این لحظات حساس در مقابل فرماندهان و افراد مؤثر سپاه خود سخنرانى کرد و فرمود: اى مردم , مى بینید که کار شما و دشمن به کجا انجامیده و از دشمن جز آخرین نفس چیزى باقى نمانده است . آغاز کارها با پایان آن سنجیده مى شود. من صبحگاهان آنان را به محکمهء الهى خواهم کشید و به زندگى ننگینشان پایان خواهم داد.(3)معاویه از مضمون سخنرانى آن حضرت آگاه شد. لذا رو به عمرو عاص کرد و گفت : این همان شبى است که على فرداى آن کار جنگ را یکسره خواهد کرد. اکنون چه باید کرد؟عمروعاص گفت : نه سربازان تو مانند سربازان او هستند و نه تو مانند او هستى . او به انگیزهء دینى و عقیدتى نبرد مى کند, در حالى که تو به انگیزهء دیگر. تو خواهان زندگى هستى واو خواهان شهادت . سپاه عراق از پیروزى تو بر خود مى ترسد, در حالى که سپاه شام او پیروزى على هراسى ندارد.معاویه : پس چه باید کرد؟عمروعاص : باید پیشنهادى کرد که اگر بپذیرند دچار اختلاف شوند و اگر نپذیرند نیز دچار دو دستگى گردند; آنان را به کتاب خدا دعوت کن تا میان تو و آنان حاکم باشد. در این پپصورت تو به خواستهء خود نائل مى آیى . این مطلب مدتها در ذهن من بود ولى از ابراز آن خوددارى مى کردم تا وقت آن برسد.پپمعاویه از پختگى نقشهء همکار خود تشکر کرد و در صدد اجراى آن برآمد.بامداد روز پنجشنبه سیزدهم ربیع الاول , و به قولى سیزدهم صفر, سپاه امام (ع ) با نیرنگ کاملاً بى سابقه اى روبرو شد و خدمتى که فرزند عاص به طاغیان شام کرد بحق مایهء حیات مجدد تیرهء اموى و بازگشت آنان به صحنهء اجتماع شد.سپاه شام , طبق دستور عمرو, قرآنها را بر نوک نیزه ها بستند و صفوف خود را با مصاحف آراستند. قرآن بزرگ دمشق به کمک ده نفر بر نوک نیزه حمل مى شد. آن گاه همگى یکصداشعار سر دادند که : <حاکم میان ما و شما کتاب خداست >.گوشهاى عراقیان متوجه فریادها شد و چشمهایشان به نوک نیزه ها افتاد از سپاه شام جز شعارها و فریادهاى ترحم انگیز چیزى شنیده نمى شد. همگى مى گفتند: اى مردم عرب , براى زنان و دخترانتان , خدا را در نظر بگیرید.خدا را خداى را دربارهء دینتان !پس از مردم شام چه کسى از مرزهاى شام پاسدارى خواهد کرد و پس از مردم عراق چه کسى از مرزهاى عراق حفاظت خواهد نمود؟چه کسى براى جهاد با روم و ترک و دیگر کافران , باقى خواهد ماند؟(4)
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
جنگ صفین
جنگ صفین از مهمترین نبردهای زمان خلافت امام علی علیه السلام بود که در سال 37 هجری بین آن امام بزرگوار و معاویه بن ابی سفیان در سرزمین صفین که در ناحیه غربی عراق بین رقه و بالس قرار دارد رخ داد، و از همین رو به جنگ صفین شهرت یافت. امام علی علیه السلام در آغاز خلافت، معاویه را که کارگزار حکومت در شام بود، از مقامش عزل فرمود و شخص دیگری را به جای وی منصوب کرد ولی معاویه نپذیرفت و ناحیه شام را تحت قلمرو خود نگه داشت. امیرمؤمنان خلیفه مسلمانان بار دیگر، پس از نبرد جمل، جریر ابن عبدالله را برای مذاکره و گرفتن بیعت از معاویه به شام فرستاد، اما معاویه این بار هم تسلیم نشد بلکه به بهانه خونخواهی عثمان سپاه شام را برای مقابله با امام علی علیه السلام آماده ساخت. امیر مؤمنان نیز چون چارهای ندید آماده جنگ شد، با سپاهی عظیم از کوفه حرکت فرمود و در بیابان صفین با معاویه برخورد کرد. و به این ترتیب، نبردی سخت و طولانی بین سپاه عراق و شام درگرفت. پس از چند روز نبرد، سپاه امیرمؤمنان در آستانه پیروزی بود که عمرو بن عاص برای گریختن از شکست، به نقشهی شوم قرآن بر سر نیزه کردن متوسل شد. به این ترتیب، جمع زیادی از سپاه عراق با دیدن این صحنه دست از جنگ کشیدند. سرانجام جنگ صفین با ماجرای حکمیت به پایان رسید و به شکست سپاه امام علی منجر شد. میگویند در این جنگ از سپاه نود یا صد و بیست هزار نفری معاویه، چهل و پنج هزار نفر و از سپاه نود یا صد و بیست هزار نفری امام علی علیه السلام بیست و پنج هزار نفر کشته شدند و به این ترتیب، مجموع کشتگان این نبرد به هفتاد یا هفتاد و پنج هزار رسید.
جنگ خندقدر سال پنجم هجرت ، جنگ خندق واقع شد. ده هزار نفر از سپاه مشرکان مکه برای نابودی اسلام بسوی مدینه حرکت کردند.پیامبر به پیشنهاد سلمان دستورکندن خندق را در اطراف مدینه صادر کرد. سپاه دشمن حدود یک ماه پشت خندق زمین گیر شد و نتوانست وارد مدینه شود. سرانجام پنج نفر از قهرمانان نامی دشمن از نقطه باریکی عبور کردند و به میدان آمدند و مبارز طلبیدند." عمروبن عبدود" از جمله آنان و از جنگجویان بی نظیر عرب بود که او را با هزار مرد جنگی می سنجیدند. او با نعره های پیاپی در برابر صفوف مسلمانان می بالید و می خرامید و بانگ بر می آورد:" مدعیان بهشت کجا هستند؟ صدایم از فریاد کشیدن گرفت و خسته شدم. آیا کسی نیست که به نبرد با من به میدان آید؟مسلمانان در سکوت فرو رفته بودند. تنها حضرت علی بود که هر بار از پیامبر اجازه می خواست که به میدان برود،اما رسول خدا مانع می شد و می فرمود:" بنشین ، او عمرو است." سر انجام پیامبر علی را به مقابله با عمرو فرستاد در حالی که زیر لب می فرمود:" تمام اسلام در بربر تمام کفر قرار گرفته است"وقتی عمرو به علی نگاه کرد، او را کوچک شمرد و حاضر به مبارزه با او نشد و گفت:"از راهی که آمده ای بازگرد. من دوست ندارم تو کشته شوی، پدرت از دوستان من بود. "علی فرمود:" تو غصه مرگ مرا نخور/ من کشته شوم یا پیروز گردم، در هر دو صورت جایگاهم در بهشت است. ولی تو در هر دو حال در دوزخ خواهی بود.عمروبن عبدو چون علی را پیاده دید، از اسب فرود آمد و با شمشیر خود بر علی تاخت. علی (ع) ضربت او را با سپر دفع نمود ولی سرش مجروح شد. اما م فرصت را غنیمت شمرد و با ضربتی محکم بر پاهای عمرو زد و او را نقش زمین ساخت. وقتی پهلوان شکست خورده عرب بر زمین غلطید، بر روی علی آب دهان انداخت. در این حال امام از کشتن او منصرف شد واز او فاصله گرفت. عبدو پرسید که چرا مرا نمی کشی؟ حضرت علی پاسخ داد:" من برای خدا شمشیر می زنم . چون تو برروی من آب دهان انداختی ، خشمگین شدم پس صبر کردم تا خشمم فرو نشیند تا کشتن تو به خاطر هوای نفس نباشد، بلکه فقط برای رضای خدا باشد."پیامبر در این باره می فرمایند:" ارزش شمشیر ی که علی در روز خندق بر دشمن فرود آورد، از عبادت جن و انس برتر است."و سپس افزودند:" زیرا با کشته شدن عمروبن عبدو به همه خانه های مشرکان ذلت و خواری وارد گردید و به همه خانه های مسلمانان، عزت و شکوه وارد شد."جنگ خیبردر جنگ خیبر نیز شجاعت و مردانگی و دلاوری علی (ع) موجب پیروزی سپاه اسلام شد. مجاهدان اسلام نتوانسته بودند بزرگترین دژ دشمن را فتح کنند.پیامبر هر بار فرماندهی سپاه را به یکی از یاران خود می داد ولی آنها بدون نتیجه باز می گشتند. ادامه این وضعیت برای پیامبر بسیار گران بود. لذا فرمود:" فردا پرچم را به دست کسی می دهم که هرگز فرار نمی کند و پشت به دشمن نمی نماید. او کسی است که خدا و رسول خدا او را دوست دارند و خداوند این دژ را به وسیله او می گشاید"روز بعد، اصحاب پیامبر بی صبرانه منتظر بودند تا ببینند این افتخار نصیب کدامیک از یاران او می شود. در این هنگام پیامبر، علی را بسوی خود خواند . زره اش را به او پوشانید و پرچم را به دستش داد. علی شتابان به سوی قلعه خیبر حرکت کرد. در این هنگام در خیبر باز شد و مردان جنگجوی یهود بیرون آمدند. "مرحب" یکه تاز نامور یهود به رجز خوانی پرداخت و بسوی علی آمد اما طولی نکشید که ضربت شمشیر علی بر سر او فرود آمد. با کشته شدن مرحب همراهان او گریختند و به درون قلعه رفتند. علی با دلاوری بی نظیر خود در خیبر را از جای کند. آن حضرت خود می فرماید:"هنگامی که در خیبر را از جای خود کندم ، آن را سپر خود ساختم تا آنگاه که خداوند یهودیان را شکست داد. در این هنگام ، آن را پلی برای عبور مسلمانان قرار دادم، سپس آن را در میان خندق افکندم."جنگهایی را که حضرت علی (ع) همراه با پیامبر و یا مامور از طرف ایشان به عنوان فرمانده سپاه داشتند به
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 63
حکمیت
تغییر مسیر جنگ صفین و تاریخ اسلام
امام (ع ) در روز سه شنبه دهم ماه ربیع الاول سال 38هجرى در ابتداى فجر, که هنوز هوا تاریک بود, نماز صبح را با یاران خود بجا آورد. آن حضرت از ناتوانى و خستگى سپاه شام کاملاً آگاه بود و مى دانست که دشمن به آخرین سنگر عقب نشینى کرده و با یک حملهء جانانه مى توان به خرگاه آتش افروز جنگ معاویه دست یافت . از این رو, به اشتر دستور داد که به تنظیم سپاه بپردازد. مالک , در حالى که در پوششى از آهن فرو رفته بود به میان سپاه آمد و در حالى که بر نیزهء خود تکیه کرده بود فریاد کشید: <سووا صفوفکم رحمکم الله >:صفهاى خود را مرتب کنید. چیزى نگذشت که حمله آغاز شد و از همان ابتدا نشانه هاى شکست دشمن با فرار آنان از میدان نبرد آشکار گردید.در این موقع , مردى از سپاه شام بیرون آمد و خواستار مذاکرهء حضورى با امام (ع ) شد. امام در میان دو صف با او به مذاکره پرداخت . او پیشنهاد کرد که هر دو طرف به جایگاه نخستین خود عقب نشینى کند و امام شام را به معاویه واگذار نماید. امام (ع ) با تشکر از پیشنهاد او یادآور شد که من در این موضوع مدتها اندیشیده ام و در آن جز دو راه براى خودندیده ام , یا نبرد با یاغیگران یا کفر بر خدا و آنچه که بر پیامبر او نازل شده است . و خدا هرگز راضى نیست که در ملک او عصیان و گناه شود و دیگران در برابر آن سکوت کنند و از امربه معروف و نهى از منکر سرباز زنند. از این رو جنگ با متمردان را بهتر از هم آغوشى با غل و زنجیر یافته ام .آن مرد از جلب موافقت امام (ع ) مأیوس شد و در حالى که آیهء <انا لله و انا الیه راجعون >را بر زبان جارى مى کرد به سوى سپاه شام بازگشت .(1)نبرد بى امان میان طرفین بار دیگر آغاز گردید. در این نبرد از هر وسیلهء ممکن استفاده مى شد, از تیر و سنگ و از شمشیر و نیزه و عمودهاى آهنین که کوه آسا بر سر طرفین فرودمى آمد. نبرد تا صبح روز چهارشنبه ادامه داشت . سپاه معاویه در شب آن روز از فزونى کشته ها و زخمیها مانند سگ زوزه مى کشید و از این جهت در تاریخ آن شب چهارشنبه را<لیلة الهریر> خوانده اند.اشتر در میان سربازان حرکت مى کرد و مى گفت : مردم تا پیروزى به اندازهء یک کمان بیش باقى نمانده است و فریاد مى زد: <الا من یشرى نفسه لله و یقاتل مع الاشتر حتى یظهر او یلحق بالله ؟>یعنى : آیا کسى هست که جان خود را به خدا بفروشد و در این راه به همراه اشتر نبرد کند, تا پیروز گردد یا به خدا بپیوندد؟(2)امام (ع ) در این لحظات حساس در مقابل فرماندهان و افراد مؤثر سپاه خود سخنرانى کرد و فرمود: اى مردم , مى بینید که کار شما و دشمن به کجا انجامیده و از دشمن جز آخرین نفس چیزى باقى نمانده است . آغاز کارها با پایان آن سنجیده مى شود. من صبحگاهان آنان را به محکمهء الهى خواهم کشید و به زندگى ننگینشان پایان خواهم داد.(3)معاویه از مضمون سخنرانى آن حضرت آگاه شد. لذا رو به عمرو عاص کرد و گفت : این همان شبى است که على فرداى آن کار جنگ را یکسره خواهد کرد. اکنون چه باید کرد؟عمروعاص گفت : نه سربازان تو مانند سربازان او هستند و نه تو مانند او هستى . او به انگیزهء دینى و عقیدتى نبرد مى کند, در حالى که تو به انگیزهء دیگر. تو خواهان زندگى هستى واو خواهان شهادت . سپاه عراق از پیروزى تو بر خود مى ترسد, در حالى که سپاه شام او پیروزى على هراسى ندارد.معاویه : پس چه باید کرد؟عمروعاص : باید پیشنهادى کرد که اگر بپذیرند دچار اختلاف شوند و اگر نپذیرند نیز دچار دو دستگى گردند; آنان را به کتاب خدا دعوت کن تا میان تو و آنان حاکم باشد. در این پپصورت تو به خواستهء خود نائل مى آیى . این مطلب مدتها در ذهن من بود ولى از ابراز آن خوددارى مى کردم تا وقت آن برسد.پپمعاویه از پختگى نقشهء همکار خود تشکر کرد و در صدد اجراى آن برآمد.بامداد روز پنجشنبه سیزدهم ربیع الاول , و به قولى سیزدهم صفر, سپاه امام (ع ) با نیرنگ کاملاً بى سابقه اى روبرو شد و خدمتى که فرزند عاص به طاغیان شام کرد بحق مایهء حیات مجدد تیرهء اموى و بازگشت آنان به صحنهء اجتماع شد.سپاه شام , طبق دستور عمرو, قرآنها را بر نوک نیزه ها بستند و صفوف خود را با مصاحف آراستند. قرآن بزرگ دمشق به کمک ده نفر بر نوک نیزه حمل مى شد. آن گاه همگى یکصداشعار سر دادند که : <حاکم میان ما و شما کتاب خداست >.گوشهاى عراقیان متوجه فریادها شد و چشمهایشان به نوک نیزه ها افتاد از سپاه شام جز شعارها و فریادهاى ترحم انگیز چیزى شنیده نمى شد. همگى مى گفتند: اى مردم عرب , براى زنان و دخترانتان , خدا را در نظر بگیرید.خدا را خداى را دربارهء دینتان !پس از مردم شام چه کسى از مرزهاى شام پاسدارى خواهد کرد و پس از مردم عراق چه کسى از مرزهاى عراق حفاظت خواهد نمود؟چه کسى براى جهاد با روم و ترک و دیگر کافران , باقى خواهد ماند؟(4)