لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 15 صفحه
قسمتی از متن .doc :
چگونه عبادت کنیم؟
چرا عبادت؟
فلسفه آفرینش انسان، بندگى و عبادت و عبودیت است. این کلام صریح الهى در قرآن کریم است که مىفرماید:
«و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»
جن و انس را، جز براى پرستش و بندگى خود نیافریدم.
این حکمت و هدف والا، سرلوحه همه رسولان الهى نیز بوده است. در قرآن مىخوانیم: «و لقد بعثنا فى کل امه رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت»
در هر امتى پیامبرى برانگیختم که (به مردم بگویند) بنده خدا باشید واز طاغوت بپرهیزید. ناگفته نماند که این بندگى کردن، سودى به خدا نمىرساند بلکه مایه عزت و سعادت خود انسان است وگرنه خداوند بىنیاز مطلق است:
من نکردم خلق تا سودى کنم
بلکه تا بر بندگان جودى کنم
ریشههاى عبادت
1. عظمت خدا
برخورد با یک شخصیت برجسته، انسان را به تواضع وامىدارد، دیدار با یک دانشمند بزرگ، آدمى را به تکریم و احترام وامىدارد، چون که انسان در برابر عظمت و دانش آن شخصیت و این دانشمند، خود را کوچک و کم سواد مىبیند. خداوند، مبدا همه عظمتها و جلالهاست. شناخت خدا به عظمت و بزرگی، انسان ناتوان و حقیر را به کرنش و تعظیم در برابر او وامىدارد.
2. احساس نیاز و وابستگى
انسان، عاجز نیازمند و ناتوان است و خداوند، در اوج بىنیازى و غناى مطلق، و سر رشتهدار امور انسانهاست. این هم عاملى است، تا انسان در برابر خداوند «بندگی» کند.
3. سپاس نعمت
توجه به نعمتهاى بى حساب و فراوانى که از هر سو و در هر زمینه ما را احاطه کرده قوىترین انگیزه را براى پرستش پروردگار ایجاد مىکند. نعمتهایى که حتى پیش از تولد شروع مىشود و در طول زندگى همراه ماست و در آخرت هم (اگر شایستگى داشته باشیم) از آن بهرهمند خواهیم شد. قرآن به این نکته اشاره کرده و به مردم زمان پیامبر صلى الله علیه و آله مىفرماید: «فلیعبدوا رب هذا البیت الذى اطعمهم من جوع و ءامنهم من خوف» باید خداى کعبه را عبادت کنند، خدایى که آنان را از گرسنگى نجات داد و از ترس، ایمن ساخت.
4. فطرت
در سرشت انسان، پرستش و نیایش وجود دارد. اگر به معبود حقیقى دست یافت که کمال مطلوب همین است و اگر به انحراف و بیراهه دچار شد، به پرستش معبودهاى بدلى و باطل مىپردازد. بتپرستی، ماه و خورشید پرستی، گوساله و گاو پرستی، نمونههایى انحرافى است که وجوددارد، کسانى هم پول و مقام و همسر و ماشین و مدال و ... را مىپرستند. انبیا آمدهاند تا فطرت را در مسیر حق، هدایت کنند و انسان را از عبادتهاى عوضى نجات بخشند. حضرت على علیه السلام در مورد بعثت رسول خدا صلى الله علیه وآله مىفرماید: «فبعث الله محمدا بالحق لیخرج عباده من عباده الاوثان الى عبادته...» خداوند حضرت محمد صلى الله علیه و آله را برانگیخت، تا بندگانش را از «بتپرستی» به «خدا پرستی» دعوت کند. روح عبادت در فطرت انسان نهفته است و اگر درست رهبرى نشود به عبادت بت و طاغوت مىگراید. مثل میل به غذا که در هر کودکى هست، ولى اگر راهنمایى نشود، کودک خاک مىخورد و لذت هم مىبرد. بدون هدایت صحیح این گرایش فطرى نیز، انسان به عشقهاى زودگذر پوچ یا پرستشهاى بىمحتواى انحرافى دچار مىشود.
چگونه عبادت کنیم؟
مگر نه اینکه نشانى هر خانه را باید از صاحب خانه گرفت؟ و مگر نه اینکه در هر ضیافت و مهمانی، باید نظر میزبان را مراعات کرد؟ عبادت، حضور در برابر آفریدگار است و نشستن بر سر مائدههاى معنوى که او براى «بندگان» خود فراهم کرده است. پس، چگونه عبادت را هم از او باید فرا گرفت و به دستور او عمل کرد و دید که او چه چیزى را عبادت دانسته و عبادت را به چه صورت از ما طلبیده است؟ غیر از شکل ظاهرى عبادات، بخصوص نماز که بیشتر در چگونگى آن سخن خواهیم گفت، محتواى عبادت را باید از دید اولیاى دین و متن مکتب شناخت و به کار بست. بهترین عبادتها آن است که:
1. آگاهانه باشد
دو رکعت نماز انسان آگاه و دانا، از هفتاد رکعت نماز شخص نادان برتر است و عبادت کننده ناآگاه، همچون الاغ آسیاب است که مىچرخد ولى پیش نمىرود.
امام صادق علیه السلام مىفرماید: کسى که دو رکعت نماز بخواند و بداند با که سخن مىگوید، گناهانش بخشیده مىشود. در این صورت است که نماز، معراج روح مىشود و عامل بازدارنده از فساد و موجب قرب به خدا مىگردد.
.2 عاشقانه باشد.
آنچه موجب نشاط روح در عبادت مىشود و عابد از پرستش خود لذت مىبرد، عشق به الله و شوق به گفتگوى با اوست.
عبادتهاى بىروح و از روى کسالت و سستى و خمودی، نشانه نداشتن شور و شوق نیایش و نجوا با پروردگار است. در دعا مىخوانیم: ...« و اجعل نشاطى فى عبادتک» خداوندا! نشاط مرا در عبادت خودت قرار بده.
آنان که از عبادت لذت نمىبرند، همچون بیمارانى هستند که از غذاى لذیذ، لذت نمىبرند. اگر این شوق و عشق باشد، دیگر چندان نیازى به تبلیغ، تشویق و تحریک از بیرون نیست، بلکه انگیزه درونى انسان را به عبادت وامىدارد و آن گونه که براى دیدار شخصیت معروف و محبوبی، لحظهشمارى مىکنیم و از آن دیدار، مسرور مىشویم، از عبادت هم به وجد و نشاط مىآییم. براى عاشقان، شنیدن صداى «اذان» اعلام فرا رسیدن لحظه دیدار است. پیامبر اسلام به بلال مىفرمود: «ارحنا یا بلال» اى بلال! ما را از غم وتلخى نجات بخش. این شوق زایدوالوصف آن حضرت را به نماز مىرساند.
3. خالصانه باشد
هیچ چیز همچون «ریا» و خودنمایى و مردم فریبی، آفت عبادت نیست. از طرف دیگر، هیچ چیز چون
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
نماز برترین عبادت
در مجموعه عبادات اسلامی، نماز برترین عبادت است که با عنوان عمود و ستون خیمه دین از آن یاد شده است. زیباترین مجموعه ای که خداوند برای ذکر و یاد خود در اختیار بندگان قرار داده: « اقم الصلوه لذکری ».
اگر نماز در درگاه حضرت ربوبی مورد قبول واقع شود، باقی عبادات نیز قبول میشود و اگر رد شود، هیچ عملی پذیرفته نخواهد شد: « ان قبلت قبل ما سواها و ان ردّت ردّ ما سواها » و اولین عبادتی است که در روز قیامت مورد سئوال قرار می گیرد.
آری نماز « خیر العمل » است؛ یعنی بهترین کار در مجموعه اعمال صالح است.
حال باید توجه داشت مغز و روح نماز، همان حضور قلب است. حضور قلب به معنای توجه به حضور در محضر خداوند و غفلت از ماسوای اوست؛ درک واقعیت آنچه می خوانیم و با خداوند گفتوگو میکنیم. و میزان قبول و معیار پذیرش نماز همین است. اولیاء الهی و معصومین علیهم السلام نمونه های کامل و بی نظیری از حضور قلب را در نمازهای خود به نمایش گذاشته اند. حضرت زین العابدین علیه السلام نیز در حال نماز آنچنان مستغرق یاد حق و مشاهده جلال و جمال ربوبی می شد که به طور کلی از غیر خدا غافل میشد و ابداً به آنچه در اطرافش میگذشت، متوجه نبودند.
امام باقر علیه السلام فرمود: روزی علی بن الحسین علیه السلام نماز می خواند. در این حال، ردا از دوش مبارکش افتاد. اما امام توجهی نکرد تا نماز خود را به پایان رساند.
بعضی از اصحاب راجع به این موضوع از امام پرسیدند. امام پاسخ داد:« وای بر شما، آیا نمی دانید در مقابل چه کسی بودم؟ هر آینه از نماز بندگان، تنها آنچه با قلبشان رو به درگاه خداوند آورده اند، قبول درگاه الهی می شود.» گفتند:« پس ما و نمازهایمان نابود و هلاک شده اند.» امام فرمود:« خداوند عزّوجل این مسئله را با نوافل جبران میکند.» امام در موقع نماز به هیچ چیز غیر از نماز مشغول نمی شد و هیچ چیزی نمی شنید. در کتاب « کشف الغمه » روایت شده است که یکی از فرزندان امام سجاد علیه السلام در چاه افتاد. مردم مشغول نجات او شدند، تا بالاخره او را از چاه بیرون آوردند. در تمام این مدت امام مشغول نماز بود. بعد از فراغت از نماز، موضوع را به اطلاعش رساندند. ایشان فرمود:« من ابداً متوجه نشدم! مشغول مناجات با ربّ عظیم بودم.»
ارزش و عظمت نماز
بى تردید ، در میان عبادات و مسائل معنوى و ملکوتى ، نماز از ارزش و اهمیّت خاصّى برخوردار است .به اندازه اى که به نماز سفارش شده به چیزى سفارش نشده است .نماز وصیّت حضرت حق ، و انبیا و امامان ، و عارفان و عاشقان ، و ناصحان و حکیمان است .کتابى از کتاب هاى آسمانى حق خالى از آیات مربوط به نماز نیست .از برنامه هاى بسیار مهمّ کتاب هاى عرفانى و اخلاقى و مخصوصاً کتب حدیث ، نماز است .معارف الهى ، انسان بى نماز را انسان نمى دانند ، و هر بى نمازى را مستحقّ عذاب ابد و محروم از بهشت دانسته و بلکه جداى از نماز را حیوانى پست و موجودى تهیدست و تیره بختى بیچاره به حساب مى آورند .نماز در زندگى و حیات انسان به اندازه اى ارزش دارد که اولیاى الهى براى یک لحظه از آن غافل نبودند و از هر راهى که ممکن بود دیگران را هم به این عبادت ملکوتى تشویق مى کردند .نماز با این که به غیر مکلّف واجب نیست ولى به خاطر ارزش و اهمیّتى که دارد امامان معصوم دستور مى دادند که فرزندتان را از شش ـ هفت سالگى به جهان نماز ببرید و آنان را به سفر در این عرصه گاه معنوى تشویق کنید :
* عَنْ مَعاوِیَةَ بْنِ وَهَب قالَ : سَأَلْتُ اَباعَبْدِاللّهِ(علیه السلام) فى کَمْ یُؤْخَذُ الصَّبِىُّ بَالصَّلوةِ ؟ فَقالَ : فیما بَیْنَ سَبْعَ سِنینَ وَ سِتَّ سِنینَ(1) .
معاویة بن وهب که از بزرگان اصحاب امام ششم است از حضرت باقر (علیه السلام)مى پرسد : در چه زمانى کودکان خود را متوجّه نماز کنیم ؟ حضرت مى فرماید : در هفت و شش سالگى .
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِم عَنْ اَحَدِهِما (علیهم السلام) فِى الْصَبِىِّ مَتى یُصَلّى ؟ قالَ : اذا عقل الصَّلوةَ .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 47 صفحه
قسمتی از متن .doc :
حکمت عبادت وثمره آن مقدمه صفحه 21
در نظام تکوین هر معلولی بنده علت خود بوده ،در حدوث و بقا آن را پیروی می کند و در ذات و صفت و فعل ، فرمان آن را می برد ؛هیچ گونه گسستگی در رشته علیت راه ندارد ، نه علت از اشراف و افاضه باز می ماند و نه معلول از انقیاد و خضوع سرباز می زند .
بی نیازی که معلول ، که صرف نیز به علت است ، از علت خود ، که لازمه ضروری وی عین افاضه بر معلول است با اساس علیت و معلولیت ، سازگار نیست ؛لذا سراسر جهان امکان که معلول خداتی سبحان است ،بنده محض حق بوده و آنی از امتثال دستور تکوینی آن حضرت تمرد ندارد :(انما أمره اذا أراد شیئاأن یقول له کن فیکون ) وعناوین اسلام ،تسبیح،سجده ،عبودیت و اطاعت که در قرآن کریم آمده ناظر به همین مطلب است ،کفر تکوینی معقول نبوده و نفاق یا عسیان طبیعی متصورنیست ،و این همان جبر علی است که غیرا ز اشعر ی جبری ،همه صاحب نظران عقلی آن را پذیرفته اند ،و اما اشاعره بر پایه پندار اولویت و نفی ضرورت علی آنرا در نظام تکوین در کرده اند ،چون اصل علیت فلسفی را به جبری عادت مبدل ساخته و ربط ضروری را نکار نموده اند .
اگر علیت به تشأن ارجاع شود ،پیروی مظهر از ظاهر و اسلام و تسبیح سجده وعبودیت و اطاعت همه مظاهر در برابر ظاهر خویش روشن تر خواهد بود ؛ زیرا صورت مرآتی ؛ جز خضوع در پیشگاه صاحب صورت سمتی ندارد .
در نظام تشریع ،که اساس هر گونه آزمون و تکامل اختیاری است هیج گونه جبریا تفویضی راه ندارد و موجود متفکر مختار که در قلمرو قانون قرار می گیرد در انتخاب راه خویش آزاد و در ادامه آن ناهماهنگی آن به نا مایمان یا نفاق مخیر است زیرا بدون آزادینه آزمون میسر است و نه تکامل ممکن خواهدبود.
محدوده نظام تشریع از قلمرو تکوین کمتر است ،چون در غیر موجود آگاه آزاد راه ندارد ،لیکن منطقه پیروی یا تمرد در قاره تشریع بیشتر است ؛از این رو برخی از قوانین تشریعی به دست نسیان سپرده شده و عده ای به بوته عصیان فرو می روند و بعضی به لوث نفاق و گروهی به شائبه ریا آلوده می گردند و سرانجام برخی سهم خلوص یافته و به طور ناب و پیراسته ،محقق می شوند .
لذا اسلام و کفر ،ایمان و نفاق ،اطاعت و عصیان ونیز صواب و خطا خلاصه حق و باطل در فرهنگ قرآن کریم مخصوص نظام تشریع بوده و در حیطه تکوین جز اسلام و اطاعت و صواب و خلاصه حق ،چیزی دیگری یافت نمی شود ؛زیرا زمام هر موجود درنظام تکوینی به دست خدای سبحان است و کار خداوند نیز بر صراط مستقیم ، و اگر ضلالت و بطلان و مانند آن درباره برخی از موجودهای عالم طبیعت مطرح می شود یا ناظر به نظام تشریع است و یا امری است نسبی نه نفسی؛
زیرا موجود عینی متن حق و صواب است ونسبت مبدأ فاعلی خود مطیع محض.
هر اسمی از اسمای حسنای حق اقتضایی دارد که بازبان برهان می توان آن را حد وسط قرار داد و نتیجه گرفت .
براثر حکمت خدای سبحان هیچ کاری بیهوده از او صادر نمی شود ، چون خداوند حکیم است و هر حکیمی کارش را با هدق انجام میدهد پس کار خداوند دارای هدف است و بر اثر غنای دابی او هیچ چیزی نم تواند هدف ذات حق باشد ؛ زیرا لازمه اش آن است که ذا ت حق بدون آن هدف کامل نبوده و با نیل به آن کامل شود در حالی که واجب الوجود عین کمال صرف و نامحدود است و کمالی خارج از ذات وی فرض نمی شود .جمع میان این دو اقتضا آن است که فاعل جهان امکان منزه از هدف بوده __چون خود عین هدف هر موجودی است چنانکه عین مبدأ هر وجودی است __ لیکن خود جهان داری هدف وجودی بوده وبه آن نایل گردد ،گرچه عده ای از آن ،دربین راه از گزند برخورد ناگوار مصون نخواهد بود .
هدف انس و جن در نظام تشریع تکامل عبادی آنهاست و اگر انسان ،که دارای روح مجرد عقلی است ، آن را شکوفا کند و از همراهان خود سبقت بگیرد خودش هدف بسیاری از موجودهای مادون قرار میگیرد ، گرجه هدف نهایی همه خداونداست؛ لیکن همانطور که در قوس نزول نخستین صادر جوهر عقلی است ، در قوس صعود کامل ترین راجع و بازگشت کننده ، جوهر عاقل است ،مدار امکان از عقل شروع شده و به عاقل ختم می شود ، و این مطلب نه بر پندار عقول عشره و مانند آن است که حکمت ((مشاء))نیز آن را از مسائل جزمی فلسفه خود به حساب نیاورد و فقط در حد احتمال یاد کرده است بلکه براساس تشکیک و جود یا ظهور است که حکمت متعالیه یا عرفان آن را می فهمد یا می بیند .
4—عبادت در جات فراوانی دارد که برخی از آنها هدف میانگین و بعض دیگر هدف نهایی است .و چون عمل محدود است و شهود نامحدود ،عبادتهای عملی هدف های محدرد بوده و عبادتهای شهودی هدفهای نامحدود خواهند بود . و سر محدود بودن عبادتهای عملی آن است که قلمرو تکلیف با انتقال از دنیا به آخرت تمام شده ولی منطقه شهود همچنان ادامه دارد ، تکامل های عملی که توسط فعل اختیاری انسان حاصل
می شود ، د رقیامت نیست ؛ لیکن تکامل های عملی که با افاضه خدای سبحان حاصل می گردد ، همواره میسور است و بسیار ی از پرده ها ی غیب پس از مرگ برطرف شود تاآنچه نادیدنی بود ، مشهود گردد . لذا قرآن کریم هدف آفرینش جهان خلقت را آگاه شدن انسان به قدرت و علم بی کران خداوند می داند :( الله الذی خلق سبع سموات ومن الارض مثلهن یتنزل الأمربینهن لتعلموا أن الله علی کل شی ءِ قدیر و أن الله قد احاط بکل شیء علماّ )
گرچه علم حصولی و یقین استدلالی در حد خود کمال علمی به شمار آمد ه و هدف قرار می گیرد ، ولیکن نسبت به علم حضوری و یقین شهودی و سیله محسوب می شود :( کلا لو تعلمون علم الیقین *لترون الجحیم *ثم لترونها عین الیقین *)یعنی با علم الیقین می توان به عین الیقین رسید .
بنا براین ، می توان شهودی به معارف را هدف نهایی افرینش انسان دانست ، که همواره به عبادت متکی است ، گرچه نحوه اعتماد آن بر عبادت در هر نشئه ای مناست با همان نسئه است ( یعنی در دنیا به متن عبادتهای تشریعی تکیه دارد و در
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 3
افراط در زهد و عبادت اسلام
از همان وقتهائی که تصوف هم در دنیای اسلام پیدا شد، ما میبینیم افرادی پیدا شدند که تمام نیروی خودشان را صرف عبادت و نماز کردند و سایر وظائف اسلامی را فراموش نمودند مثلا در میان اصحاب امام علی علیه السلام مردی را داریم بنام ربیع بن خثیم همین خواجه ربیع معروف که قبری منسوب به او در مشهد است. حالا این، قبر او هست یا نه من یقین ندارم و اطلاعم در این زمینه کافی نیست ولی در اینکه او را یکی از زهاد ثمانیه یعنی یکی از هشت زاهد معروف دنیای اسلام میشمارند، شکی نیست.
ربیع بن خثیم اینقدر کارش به زهد و عبادت کشیده بود که در دوران آخر عمرش قبر خودش را کنده بود و گاهی میرفت در قبر و لحدی که خودش برای خودش کنده بود میخوابید، و خود را نصیحت و موعظه میکرد، میگفت " ''یادت نرود عاقبت باید بیائی اینجا'' ".
تنها جملهای که غیر از ذکر و دعا از او شنیدند آنوقتی بود که اطلاع پیدا کرد که مردم امام حسین علیه السلام فرزند عزیز پیامبر اکرم|پیغمبر را شهید کردهاند، چند کلمه گفت در اظهار تأثر و تأسف از چنین حادثهای: " ''وای بر این امت که فرزند پیغمبرشان را شهید کردند ''". میگویند بعدها استغفار میکرد که چرا من این چند کلمه را که غیر ذکر بود به زبان آوردم.
همین آدم در دوران امیرالمؤمنین علی (ع) جزو سپاهیان ایشان بوده است، یکروز آمد خدمت امیرالمؤمنین عرض کرد: ''یا امیرالمؤمنین انا شککنا فی هذاالقتال''. " انا " را هم که میگوید معلوم میشود که او نماینده عدهای بوده است. یا امیرالمؤمنین! ما درباره این جنگ شک و تردید داریم، میترسیم این جنگ، جنگ شرعی نباشد. چرا؟
چون ما داریم با اهل قبله میجنگیم، ما داریم با مردمی میجنگیم که آنها مثل ما شهادتین میگویند، مثل ما نماز میخوانند، مثل ما رو به قبل میایستند. و از طرفی شیعه امیرالمؤمنین بود نمیخواست کناره گیری کند گفت یا امیرالمؤمنین! خواهش میکنم به من کاری را واگذار کنید که در آن شک وجود نداشته باشد، من را به جائی و دنبال مأموریتی بفرست که در آن شک نباشد.
امیرالمؤمنین هم فرمود بسیار خوب اگر تو شک میکنی پس من تو را به جای دیگری میفرستم. نمیدانم خودش تقاضا کرد یا ابتداء حضرت او را به یکی از سر حدات فرستادند که در آنجا هم باز سرباز بود. کار سربازی میخواست انجام بدهد اما در سر حد کشور اسلامی که اگر احیانا پای جنگ و خونریزی بمیان آمد طرفش کفار یا بت پرستان باشند، غیر مسلمانها باشند. خوب این نمونهای بود از زهاد و عبادی که در آن زمان بودند.
این زهد و عبادت چقدر ارزش دارد؟
این، ارزش ندارد که آدم در رکاب مردی مانند علی باشد اما در راهی که علی دارد راهنمائی میکند و در آنجائی که علی فرمان جهاد میدهد شک کند که آیا این درست است یا نادرست، و عمل به احتیا کند، بنا را بر احتیاط بگذارد. مثل اینکه میگویند: چرا ما روزه شک دار بگیریم؟ میبینید که در میان مردم هم این حرف خیلی زیاد است: چرا ما روزه شک دار بگیریم، این چه کاری است؟ چرا جائی بجنگیم که شک داریم؟ میرویم جائی که روزهای که میگیریم روزه شک دار نباشد.
این چه ارزشی دارد؟ اسلام بصیرت میخواهد، هم عمل میخواهد و هم بصیرت. این آدم (خواجه ربیع) بصیرت ندارد. در دوران ستمگری مانند معاویه و ستمگرتری مانند یزیدبن معاویه زندگی میکند، معاویهای که دین خدا را دارد زیر و رو میکند، یزیدی که بزرگترین جنایتها را در تاریخ اسلام مرتکب میشود و تمام زحمات پیغمبر دارد هدر میرود، آقا رفته یک گوشهای را انتخاب کرده شب و روز دائما مشغول نماز خواندن است و جز ذکر خدا کلمه دیگری به زبانش نمیآید، یک جمله ای هم که به عنوان اظهار تأسف از شهادت حسین بن علی (ع) میگوید، بعد پشیمان میشود که این، حرف دنیا شد، چرا بجای آن، سبحان الله، الحمد لله نگفتم؟ چرا بجای آن یا حی یا قیوم نگفتم؟ چرا الله اکبر نگفتم، لا حول و لا قوة الا بالله نگفتم؟ این با تعلیمات اسلامی جور در نمی آید.
::«لا یری الجاهل الا مفرطا او مفرطا»؛ جاهل یا تند میرود یا کند.::
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 28 صفحه
قسمتی از متن .doc :
عبادت و پرستش، نیاز ثابت انسان»
«فلو لا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعواالیهم». (1) به طورى کلى براى هر انسانى لازم است که داراى فکر نقادى باشد. قوهنقادى و انتقادکردن به معناى عیبگرفتن نیست. معناى انتقاد، یک شىء رادر محک قرار دادن و به وسیله محکزدن به آن، سالم و ناسالم را تشخیصدادن است. مثلا انتقاد از یک کتاب معنایش این نیست که حتما باید معایبآن کتاب نمودار بشود بلکه باید هر چه از معایب و محاسن داشته باشدآشکار بشود. انسان باید در هر چیزى که از دیگران مىشنود نقاد باشد یعنىآن را بررسى و تجزیه و تحلیل بکند. صرف اینکه یک حرفى در میان مردمشهرت پیدا مىکند خصوصا که با یک بیان زبیا و قشنگ باشد دلیل بر ایننیست که انسان حتما باید آن را بپذیرد و قبول بکند. به ویژه در امر دین وآنچه که مربوط به دین است، انسان باید نقاد باشد آنچه که در شبهاى گذشته راجع به احادیث بحث مىکردیم که پیغمبر فرمودآنچه را که از من مىشنوید به قرآن عرضه بدارید اگر موافق است بپذیرید واگر مخالف است نه، خود نوعى نقادى است. حدیثى است که من عینعبارات آن یادم نیست ولى مضمون آن یادم است که ائمه ما آن را از حضرتعیسى مسیح نقل کردهاند. تقریبا مضمونش اینست: شما که علم را فرا مىگیرید،اساس کار اینست که نقاد باشید یعنى قدرت انتقاد در شما باشد، کورکورانهتسلیم نشوید، خواه گوینده صالح باشد و خواه ناصالح در بین حدیث دارد: «کونوا نقادا». حدیث دیگر که فىالجمله از آن یادم هست راجع به اصحابکهف است که داستان آنها در قرآن آمده است: «انهم فتیة ءامنوا بربهم و زدناهمهدى و ربطنا على قلوبهم» (2) ... معروف است که اینها صراف بودهاند،صیرفى بودهاند. این سخن را به این معنى گرفتهاند که کار آنها صرافى بودهاست. ائمه ما فرمودهاند که در این نسبت که گفتهاند اینها صراف طلا و نقرهبودهاند، اشتباه شده است. نه، «کانوا صیارفة الکلام» صراف سخن بودند نهصراف طلا و نقره، یعنى مردمان حکیمى بودهاند، مردمان دانائى بودهاند وچون حکیم بودهاند وقتى حرفى به آنها عرضه مىشد، آن حرف رامىسنجیدند. تفقه در دین که در این آیه ذکر شده است:«فلو لا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین»مستلزم این است که انسان واقعا نقاد باشد و کار نقادى او به آنجا کشیده شودکه هر چیزى را که گفته مىشود و با امر دین تماس دارد بتواند تجزیه وتحلیل بکند. همین جملهاى که من دیشب نقل کردم و گفتم اخیرا معروفشده است و به حضرت امیرالمؤمنین نسبت دادهاند: «لا تؤدبوا اولادکم...» ازباب تعبیر لفظى خیلى زیبا و قشنگ است، خیلى سازگار است روى همینجهت مىبینید یک مقبولیتى در میان افراد پیدا کرده است و هر کس در هرجائى این جمله را مىگوید. الآن حکایتى یادم آمد: من در سنین چهاردهپانزده سالگى بودم که مقدمات کمى از عربى خوانده بودم بعد از واقعهمعروف خراسان بود و حوزه علمیه مشهد به کلى از بین رفته بود و هر کسآن وضع را مىدید مىگفت دیگر اساسا از روحانیتخبرى نخواهد بود.جریانى پیش آمده بود که احتیاج به نویسندگى داشت از من دعوت کردهبودند. مقالهاى را من نوشتم. مردى بود که در آن محل ریاست مهمى داشت.وقتى آن مقاله را دید، یک نگاهى به سر و وضع من انداخت، حیفش آمد،دید که من هنوز پابند عالم آخوندى هستم شرحى گفت، نصیحت کرد کهدیگر گذشت آن موقعى که مردم به نجف یا قم مىرفتند و به مقامات عالیهمىرسیدند. آن دوره از بین رفت، حضرت امیر فرموده است بچهتان رامطابق زمان تربیت کنید. و بعد گفت آیا دیگران که پشت این میزها نشستهاندشش تا انگشت دارند؟ و حرفهائى زد که من آن فکرها را از مغزم بیرونمىکنم. البته من به حرف او گوش نکردم. بعد رفتم به قم و مدت اقامتم در قمپانزده سال طول کشید. بعد که به تهران آمدم، اولین اثر علمىاى که منتشرکردم کتاباصول فلسفه بود. آن شخص هم بعد به نمایندگى مجلس رسید و مردى باهوش و چیزفهم بود و در سنین جوانى احوال خوبى نداشت ولى بعد تغییرحالى در او پیدا شد. تقریبا در حدود هجده سال از آن قضیه گذشته بود کهاصول فلسفه منتشر شد و یک نسخه از آن به دستش رسید و او یادش رفتهبود که قبلا مرا نصیحت کرده بود که دنبال این حرفها نرو. بعد شنیدم که هرجا نشسته بود به یک طرز مبالغهآمیزى تعریف کرده بود. حتى یکبار درحضور خودم گفت که شما چنینید، چنانید. همانجا در دلم خطور کرد که توهمان کسى هستى که هجده سال پیش مرا نصیحت مىکردى که دنبال اینحرفها نرو. من اگر آن موقع حرف ترا گوش مىکردم الآن یک میرزابنویسىپشت میز ادارهاى بودم در حالى که تو الآن اینقدر تعریف مىکنى. غرض اینجهت است که یک جملههائى است که به ذائقهها شیرین مىآید و مانندبرق رواج پیدا مىکند. اصلا همان طورى که بعضیها به وسائل مختلفبرایشان پیش آمدهاى خوبى بروز مىکند و بعضیها هم بدشانس و بدبختمىباشند، اگر ملاحظه کرده باشید جملهها هم اینطور است. بعضى جملههایک جملات خوششانسى هستند. این جملات بدون اینکه ارزش داشتهباشند مثل برق در میان مردم رواج پیدا مىکنند و حال آنکه جملههائىهست صد درجه از اینها باارزشتر، و حسن شهرت پیدا نمىکنند. این جمله«لا تؤدبوا اولادکم باخلاقکم» جزء جملات خوششانس دنیا است و شانسبیخودى پیدا کرده است. در مراد این جمله من دیشب اینطور عرض کردم:گو اینکه این جمله به اینمعنى و مفهومى که امروزیها استعمال مىکنند غلط است ولى یک معنا ومفهوم صحیحى مىتواند داشته باشد که غیر از چیزى است که امروزیها ازآن قصد مىکنند، و فرقى گذاشتم میان آداب و اخلاق که آداب غیر از اخلاقاست. آن وقت آداب را دو گونه ذکر کردیم. ممکن است مقصود از آدابامورى باشد که در واقع امروز به آنها فنون مىگویند. علاوه بر اخلاق، علاوهبر صفات خاص روحى، علاوه بر نظمى که انسان باید به قواى روحى هرکس لازم و واجب است که یک سلسله فنون را یاد بگیرد، البته آنهم اندازهدارد یعنى فنى را باید بیاموزد که از آن فن یک اثر براى بشریت در جهتخیربرخیزد و ضمنا زندگى او را هم اداره بکند. در فنون است که انسان باید تابعزمان باشد. اگر «لا تؤدبوا اولادکم بآدابکم» بگوئیم درست است، یا «لا تؤدبوا اولادکم بفنونکم» حرف درستى است چون زندگى متغیر است،انسان نباید در اینجور چیزها جمود به خرج بدهد و همیشه بخواهد به اولادخودش آن فنى را بیاموزد که خودش داشته است در صورتى که ممکن استهمان فن به شکل بهتر و کاملتر در زمان جدید پدید آمده باشد. مسالهدیگرى که گفتم و بعد، از سؤالات آقایان معلوم شد که احتیاج به توضیحبیشترى دارد مساله آداب و رسوم است. آداب و رسوم هم بر دو قسم است.بعضى از آنها از نظر شرعى سنن نامیده مىشود یعنى شارع روى آنها نظردارد. شارع، آن آداب را به صورت یک مستحب توضیح داده است و نظر به اینکه اسلامهیچ دستورى را گزاف نمىدهد، امورى را که اسلام سنت کرده است ما بایدبه صورت یک اصل حفظ کنیم. مثلا دیشب در جواب سؤال یکى از آقایانعرض کردم اسلام براى غذاخوردن آدابى ذکر کرده است اسلام دینتشریفاتى نیست بلکه اگر آدابى را ذکر کرده، حساب نموده است. مثلا اگرمىگوید مستحب است «اطالة الجلوس عند المائدة» یعنى طولدادن نشستنبر سر سفره، مستحب است انسان غذا را زیاد بجود مستحب است بسم اللهبگوید، مستحب است الحمدلله بگوید، مستحب است دست را قبل و بعداز غذا بشوید،