لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 12
دعوت عمومی قریش
پس از آن که پیغمبر رسالت خویش را به افراد نزدیک وخویشان خود اعلام کرد، آمد بالای کوه صفا و با صدای رسا قبائل قریش را فراخواند، وقتی رجال قریش و سران مکه گرد آمدند. فرمود:
ای مردم ! اگر بگویم دسته ای از دشمن در پائین این کوه به سروقت شما می آید مرا راستگو می دانید؟ گفتند: آری، تو در نزد ما سابقه بدی نداری و تو را دروغگو نمی دانیم، فرمود : ای اولاد عبدالمطلب ! ای فرزندان عبد مناف ! ای بنی زهره و بنی تمیم و بنی مخزوم و بنی اسد ! خدا مرا مأمور داشته است که خویشان نزدیکم را از نافرمانی او بیم دهم من نه چیزی از منفعت دنیا می خواهم و نه بهره ای از آخرت انتظار دارم جز این که از شما می خواهم بگوئید:
لااله الا الله ! من شما را از عذابی دردناک بیم می دهم. ابولهب گفت: بدا به تو ! آیا ما را برای این گرد آوری فرا خواندی؟ در این هنگام بود که سوره ابولهب برای نکوهش این مرد بی ادب نازل شد.
عکس العمل قریش نسبت به دعوت پیامبر
در آغاز کار که پیغمبر دعوت خود را َآشکار ساخت، قریش چندان عکس العملی نشان نداد، ولی رفته رفته پیغمبر خدایان آنها را به باد تمسخر گرفت و آیاتی از قرآن مجید در نکوهش آنها تلاوت کرد. قریش سخت پای بند بت ها و به تعبیر بهتر خدایان خود بودند. با این که می دانستند بت ها تأثیری در سرنوشت ایشان ندارد، معهذا چون نگاهداری و احترام به آنها موجب تقویت و تحکیم اتحاد و همبستگی آنان بود، لذا تا پای جان در حفظ و حراست آنها اصرار داشتند.
هنگامی که کار پیغمبر در ریشخند خدایان قریش علنی شد، نخستین عکس العمل آنها نیز آشکار گشت. سران قریش که سخت به خشم آمده بودند. برای مبارزه با پیغمبر هم داستان شدند. روی پیغمبر در « ابطح» کنار خانه خدا ایستاد و قریش را مخاطب ساخت و فرمود : ای مردم ! من پیغمبر خدا هستم، شما را به پرستش خدای یگانه و ترک پرستش بت هائی که نه سودی دارند و نه زیانی، نه می آفرینند و نه روزی می دهند ، و نه زنده می کنند و نه می میرانند، فراخواندم.
در این هنگام گروهی از مردم قریش گرد آمدند و زبان به انتقاد از پیامبر گشودند و به آزارش پرداختند.
با این وصف پیغمبر کار دشوار خود را آغاز کرده بود. کاری که بازگشت نداشت ، به همان نسبت که پیغمبر هدف مقدس خود را دنبال می کرد و به ریشخند خدایان قوم می پرداخت ، واکنش نامطلوب قریش هم شدت می یافت و کار خشونت آنها بالا می گرفت.
قریش که دیدند رفته رفته دامنه فعالیت پیغمبر توسعه می یابد ، صلاح در این دیدند که ابوطالب مرد خردمند شهر و چهره درخشان مکه را ملاقات کنند و پیش از این که کار به جای باریکی بکشد، او را میانجی قرار دهند ، و از رأی و تدبیر وی بهره گیرند.
بدین منظور سران قریش و اشراف مکه یعنی عتبه بن ربیعه و برادرش شبیه، ابوسفیان ، ابوالبختری بن هشام، اسود بن مطلب ، ولید بن مغیره، ابوجهل بن هشام ، عاص بن وائل، نبیه و منیه فرزندان حجاج ، ابوطالب را ملاقات کردند و گفتند: برادر زاده ات خدایان ما را مورد نکوهش قرار می دهد و به زشتی یاد می کند، جوانان ما را منحرف ساخته، و به دین ما بد می گوید، و گذشتگانمان را گمراه می داند.
از وی بخواه تا دست از این کار بردارد، و در عوض هر جه مال و ثروت بخواهد به او خواهیم داد.
ابوطالب پیغمبر را ملاقات کرد و خواسته های سران قریش را به اطلاع او رسانید، پیغمبر در پاسخ فرمود: خداوند مرا برای انداختن مال دنیا و دل بستگی به دنیا مبعوث نکرده است ، بلکه مرا برانگیخته است تا از جانب او تبلیغ کنم و مردم را به سوی او فراخوانم.
ابوطالب بازگشت و قریش را با سخنی نرم و پاسخی دوستانه قانع ساخت و آنها نیز پراکنده شدند.
پیغمبر همچنان به کار خود ادامه می داد، و از هیچ مانعی روگردان نبود. پشت کار پیغمبر درراه تأمین منظور و ابلاغ رسالت خویش، دشمنی و عداوت روز افزون قریش را به دنبال داشت . آنها چون دیدند نمی توانند پیغمبر را با مال و ثروت از کاری که پیش گرفته بود بازدارند، و ابوطالب را از حمایت وی منصرف سازند. با دیگر به ملاقات ابوطالب را از حمایت وی منصرف سازند ، بار دیگر به ملاقات رفتند و گفتند: ای ابوطالب ! این « عماربن ولید» جوان نمونه قریش را که از همه داناتر و زیباتراست به تو می دهیم تا او را فرزند خود گرفته و از عقل و یاری و ارث او بهره گیری و به جای او محمد که ما را دیوانه می خواند و با دین و آئین ما به مخالفت برخاسته و باعث تفرقه همشهریانت شده است، به ما بسپار تا او را به قتل رسانیم!
در این جا « مطعم بن عدی بن نوفل» گفت: ای ابوطالب! به خدا قسم خویشان تو از روی انصاف سخن گفتند ولی نمی بینم کمه تو آن را از آنها بپذیری!
ابوطالب گفت: به خدا سخن شما منصفانه نیست، و در خواستی ستمکارانه است. شما می خواهید فرزند خود را به من بسپارید تا او را برای شما پرورش دهم و در مقابل فرزند مرا بگیرید بکشید ؟ این انصاف
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 12
دعوت عمومی قریش
پس از آن که پیغمبر رسالت خویش را به افراد نزدیک وخویشان خود اعلام کرد، آمد بالای کوه صفا و با صدای رسا قبائل قریش را فراخواند، وقتی رجال قریش و سران مکه گرد آمدند. فرمود:
ای مردم ! اگر بگویم دسته ای از دشمن در پائین این کوه به سروقت شما می آید مرا راستگو می دانید؟ گفتند: آری، تو در نزد ما سابقه بدی نداری و تو را دروغگو نمی دانیم، فرمود : ای اولاد عبدالمطلب ! ای فرزندان عبد مناف ! ای بنی زهره و بنی تمیم و بنی مخزوم و بنی اسد ! خدا مرا مأمور داشته است که خویشان نزدیکم را از نافرمانی او بیم دهم من نه چیزی از منفعت دنیا می خواهم و نه بهره ای از آخرت انتظار دارم جز این که از شما می خواهم بگوئید:
لااله الا الله ! من شما را از عذابی دردناک بیم می دهم. ابولهب گفت: بدا به تو ! آیا ما را برای این گرد آوری فرا خواندی؟ در این هنگام بود که سوره ابولهب برای نکوهش این مرد بی ادب نازل شد.
عکس العمل قریش نسبت به دعوت پیامبر
در آغاز کار که پیغمبر دعوت خود را َآشکار ساخت، قریش چندان عکس العملی نشان نداد، ولی رفته رفته پیغمبر خدایان آنها را به باد تمسخر گرفت و آیاتی از قرآن مجید در نکوهش آنها تلاوت کرد. قریش سخت پای بند بت ها و به تعبیر بهتر خدایان خود بودند. با این که می دانستند بت ها تأثیری در سرنوشت ایشان ندارد، معهذا چون نگاهداری و احترام به آنها موجب تقویت و تحکیم اتحاد و همبستگی آنان بود، لذا تا پای جان در حفظ و حراست آنها اصرار داشتند.
هنگامی که کار پیغمبر در ریشخند خدایان قریش علنی شد، نخستین عکس العمل آنها نیز آشکار گشت. سران قریش که سخت به خشم آمده بودند. برای مبارزه با پیغمبر هم داستان شدند. روی پیغمبر در « ابطح» کنار خانه خدا ایستاد و قریش را مخاطب ساخت و فرمود : ای مردم ! من پیغمبر خدا هستم، شما را به پرستش خدای یگانه و ترک پرستش بت هائی که نه سودی دارند و نه زیانی، نه می آفرینند و نه روزی می دهند ، و نه زنده می کنند و نه می میرانند، فراخواندم.
در این هنگام گروهی از مردم قریش گرد آمدند و زبان به انتقاد از پیامبر گشودند و به آزارش پرداختند.
با این وصف پیغمبر کار دشوار خود را آغاز کرده بود. کاری که بازگشت نداشت ، به همان نسبت که پیغمبر هدف مقدس خود را دنبال می کرد و به ریشخند خدایان قوم می پرداخت ، واکنش نامطلوب قریش هم شدت می یافت و کار خشونت آنها بالا می گرفت.
قریش که دیدند رفته رفته دامنه فعالیت پیغمبر توسعه می یابد ، صلاح در این دیدند که ابوطالب مرد خردمند شهر و چهره درخشان مکه را ملاقات کنند و پیش از این که کار به جای باریکی بکشد، او را میانجی قرار دهند ، و از رأی و تدبیر وی بهره گیرند.
بدین منظور سران قریش و اشراف مکه یعنی عتبه بن ربیعه و برادرش شبیه، ابوسفیان ، ابوالبختری بن هشام، اسود بن مطلب ، ولید بن مغیره، ابوجهل بن هشام ، عاص بن وائل، نبیه و منیه فرزندان حجاج ، ابوطالب را ملاقات کردند و گفتند: برادر زاده ات خدایان ما را مورد نکوهش قرار می دهد و به زشتی یاد می کند، جوانان ما را منحرف ساخته، و به دین ما بد می گوید، و گذشتگانمان را گمراه می داند.
از وی بخواه تا دست از این کار بردارد، و در عوض هر جه مال و ثروت بخواهد به او خواهیم داد.
ابوطالب پیغمبر را ملاقات کرد و خواسته های سران قریش را به اطلاع او رسانید، پیغمبر در پاسخ فرمود: خداوند مرا برای انداختن مال دنیا و دل بستگی به دنیا مبعوث نکرده است ، بلکه مرا برانگیخته است تا از جانب او تبلیغ کنم و مردم را به سوی او فراخوانم.
ابوطالب بازگشت و قریش را با سخنی نرم و پاسخی دوستانه قانع ساخت و آنها نیز پراکنده شدند.
پیغمبر همچنان به کار خود ادامه می داد، و از هیچ مانعی روگردان نبود. پشت کار پیغمبر درراه تأمین منظور و ابلاغ رسالت خویش، دشمنی و عداوت روز افزون قریش را به دنبال داشت . آنها چون دیدند نمی توانند پیغمبر را با مال و ثروت از کاری که پیش گرفته بود بازدارند، و ابوطالب را از حمایت وی منصرف سازند. با دیگر به ملاقات ابوطالب را از حمایت وی منصرف سازند ، بار دیگر به ملاقات رفتند و گفتند: ای ابوطالب ! این « عماربن ولید» جوان نمونه قریش را که از همه داناتر و زیباتراست به تو می دهیم تا او را فرزند خود گرفته و از عقل و یاری و ارث او بهره گیری و به جای او محمد که ما را دیوانه می خواند و با دین و آئین ما به مخالفت برخاسته و باعث تفرقه همشهریانت شده است، به ما بسپار تا او را به قتل رسانیم!
در این جا « مطعم بن عدی بن نوفل» گفت: ای ابوطالب! به خدا قسم خویشان تو از روی انصاف سخن گفتند ولی نمی بینم کمه تو آن را از آنها بپذیری!
ابوطالب گفت: به خدا سخن شما منصفانه نیست، و در خواستی ستمکارانه است. شما می خواهید فرزند خود را به من بسپارید تا او را برای شما پرورش دهم و در مقابل فرزند مرا بگیرید بکشید ؟ این انصاف
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 12
دعوت عمومی قریش
پس از آن که پیغمبر رسالت خویش را به افراد نزدیک وخویشان خود اعلام کرد، آمد بالای کوه صفا و با صدای رسا قبائل قریش را فراخواند، وقتی رجال قریش و سران مکه گرد آمدند. فرمود:
ای مردم ! اگر بگویم دسته ای از دشمن در پائین این کوه به سروقت شما می آید مرا راستگو می دانید؟ گفتند: آری، تو در نزد ما سابقه بدی نداری و تو را دروغگو نمی دانیم، فرمود : ای اولاد عبدالمطلب ! ای فرزندان عبد مناف ! ای بنی زهره و بنی تمیم و بنی مخزوم و بنی اسد ! خدا مرا مأمور داشته است که خویشان نزدیکم را از نافرمانی او بیم دهم من نه چیزی از منفعت دنیا می خواهم و نه بهره ای از آخرت انتظار دارم جز این که از شما می خواهم بگوئید:
لااله الا الله ! من شما را از عذابی دردناک بیم می دهم. ابولهب گفت: بدا به تو ! آیا ما را برای این گرد آوری فرا خواندی؟ در این هنگام بود که سوره ابولهب برای نکوهش این مرد بی ادب نازل شد.
عکس العمل قریش نسبت به دعوت پیامبر
در آغاز کار که پیغمبر دعوت خود را َآشکار ساخت، قریش چندان عکس العملی نشان نداد، ولی رفته رفته پیغمبر خدایان آنها را به باد تمسخر گرفت و آیاتی از قرآن مجید در نکوهش آنها تلاوت کرد. قریش سخت پای بند بت ها و به تعبیر بهتر خدایان خود بودند. با این که می دانستند بت ها تأثیری در سرنوشت ایشان ندارد، معهذا چون نگاهداری و احترام به آنها موجب تقویت و تحکیم اتحاد و همبستگی آنان بود، لذا تا پای جان در حفظ و حراست آنها اصرار داشتند.
هنگامی که کار پیغمبر در ریشخند خدایان قریش علنی شد، نخستین عکس العمل آنها نیز آشکار گشت. سران قریش که سخت به خشم آمده بودند. برای مبارزه با پیغمبر هم داستان شدند. روی پیغمبر در « ابطح» کنار خانه خدا ایستاد و قریش را مخاطب ساخت و فرمود : ای مردم ! من پیغمبر خدا هستم، شما را به پرستش خدای یگانه و ترک پرستش بت هائی که نه سودی دارند و نه زیانی، نه می آفرینند و نه روزی می دهند ، و نه زنده می کنند و نه می میرانند، فراخواندم.
در این هنگام گروهی از مردم قریش گرد آمدند و زبان به انتقاد از پیامبر گشودند و به آزارش پرداختند.
با این وصف پیغمبر کار دشوار خود را آغاز کرده بود. کاری که بازگشت نداشت ، به همان نسبت که پیغمبر هدف مقدس خود را دنبال می کرد و به ریشخند خدایان قوم می پرداخت ، واکنش نامطلوب قریش هم شدت می یافت و کار خشونت آنها بالا می گرفت.
قریش که دیدند رفته رفته دامنه فعالیت پیغمبر توسعه می یابد ، صلاح در این دیدند که ابوطالب مرد خردمند شهر و چهره درخشان مکه را ملاقات کنند و پیش از این که کار به جای باریکی بکشد، او را میانجی قرار دهند ، و از رأی و تدبیر وی بهره گیرند.
بدین منظور سران قریش و اشراف مکه یعنی عتبه بن ربیعه و برادرش شبیه، ابوسفیان ، ابوالبختری بن هشام، اسود بن مطلب ، ولید بن مغیره، ابوجهل بن هشام ، عاص بن وائل، نبیه و منیه فرزندان حجاج ، ابوطالب را ملاقات کردند و گفتند: برادر زاده ات خدایان ما را مورد نکوهش قرار می دهد و به زشتی یاد می کند، جوانان ما را منحرف ساخته، و به دین ما بد می گوید، و گذشتگانمان را گمراه می داند.
از وی بخواه تا دست از این کار بردارد، و در عوض هر جه مال و ثروت بخواهد به او خواهیم داد.
ابوطالب پیغمبر را ملاقات کرد و خواسته های سران قریش را به اطلاع او رسانید، پیغمبر در پاسخ فرمود: خداوند مرا برای انداختن مال دنیا و دل بستگی به دنیا مبعوث نکرده است ، بلکه مرا برانگیخته است تا از جانب او تبلیغ کنم و مردم را به سوی او فراخوانم.
ابوطالب بازگشت و قریش را با سخنی نرم و پاسخی دوستانه قانع ساخت و آنها نیز پراکنده شدند.
پیغمبر همچنان به کار خود ادامه می داد، و از هیچ مانعی روگردان نبود. پشت کار پیغمبر درراه تأمین منظور و ابلاغ رسالت خویش، دشمنی و عداوت روز افزون قریش را به دنبال داشت . آنها چون دیدند نمی توانند پیغمبر را با مال و ثروت از کاری که پیش گرفته بود بازدارند، و ابوطالب را از حمایت وی منصرف سازند. با دیگر به ملاقات ابوطالب را از حمایت وی منصرف سازند ، بار دیگر به ملاقات رفتند و گفتند: ای ابوطالب ! این « عماربن ولید» جوان نمونه قریش را که از همه داناتر و زیباتراست به تو می دهیم تا او را فرزند خود گرفته و از عقل و یاری و ارث او بهره گیری و به جای او محمد که ما را دیوانه می خواند و با دین و آئین ما به مخالفت برخاسته و باعث تفرقه همشهریانت شده است، به ما بسپار تا او را به قتل رسانیم!
در این جا « مطعم بن عدی بن نوفل» گفت: ای ابوطالب! به خدا قسم خویشان تو از روی انصاف سخن گفتند ولی نمی بینم کمه تو آن را از آنها بپذیری!
ابوطالب گفت: به خدا سخن شما منصفانه نیست، و در خواستی ستمکارانه است. شما می خواهید فرزند خود را به من بسپارید تا او را برای شما پرورش دهم و در مقابل فرزند مرا بگیرید بکشید ؟ این انصاف