لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
تاریخچه مجسمه سازی
مقدمه:
راسر: جهان مرئی جز خزانهای از صورتها و علائم نیست که تخیل انسان به هر یک جایی و مکانی می بخشد و نوعی چراگاه است که در آن به چرا می رود و باید آن را هضم کند و تغییر دهد. کلیه استعدادهای انسان باید تحت کنترل تخیل باشند ، تخیلی که همچنان معطوف به همه آنهاست .
"بودلر"
فرآیند آغاز و دگرگونی هنرهای تجسمی به مانند تمامی جنبههای زندگانی آدمی به عنوان موجودی اجتماعی، به اشکال و گونههای مختلفی تغییر و تحول یافته است. دورههایی هست که در آن جریانی هنری به طور کامل قطع گردیده و در دوره ای به ناگاه آغاز یافته است.
در این میان مجسمهسازی که هنری سه بعدی و مرتبط با فضا است در تمدن های باستان به شکل گسترده در زندگی اجتماعی آدمیان نقش داشته و علاوه بر زیبایی، کاربردهای گوناگونی را تجربه کرده است. گستردگی در به کارگیری مجسمه در میان اقوام و تمدنهای دوران باستان تا به حدی بوده که در میان یافتههای باستانی تعداد نامحدودی از آثار مجسمهسازان این دوران به چشم میخورد. این هنر در تمدنهای باستان علاوه بر کاربردهای زیبایی و بیانگرانه ، کارکردی مذهبی و آئینی نیز یافته است.
مجسمه سازان از گذشته تا کنون از مواد مختلفی برای ساختن مجسمه استفاده میکردند، از جمله سنگ، فلز، گل، چوب , پلاستیک و...
در میان اقوام بدوی، مجسمهسازی جنبهی جادویی و بدین سبب نمادگرا یافته است. در دوران تمدن به جنبهها و شرایط متفاوتی از آفرینش هنری در مجسمهسازی برمیخوریم، بتها و شمایل های سومری با کارکرد آیینی، هنر وقایع نگار آشوری( که هدف آن نمایش عظمت پادشاهان بود)، توجه به جهان پس از مرگ در هنر مصر ، طلسم و بت در هنر اژهای ، افسانه پردازی و سمبولیسم بودایی در هند، نمادگرایی و عناصر جادویی در ماسکها و کنده کاریهای آفریقایی،انسان گرایی و ایده آلیسم یونانی و واقع گرایی دوران هلنی و به دنبال آن توصیف گرایی در هنر رومی از شاخصههای اصلی ادواری است که بر هنر و مجسمه سازی اقوام مختلف بشری گذشته است.
با گذار انسان یونانی از دوران باور اسطورهای به سوی شکلگیری مبانی منطق و فلسفهی اروپایی توسط جامعهی یونانی، هنر یونانیان بر منطقی ایدهآلگرا و ریاضیوار استوار میگردد.
با ظهور مسیحیت و تحکیم حاکمیت مذهبی، مجسمه سازی که تا قبل از آن با موضوعات اساطیری و شمایل نگاری خدایان یونان رواج داشت، ممنوع شد، زیرا : "کلام خداست که نباید به ساختن آنچه در آسمان یا روی زمین میبینی دست یازی." اما انحراف از این حکم قاطع به حدی رسید که هنر نمادگرا مجاز دانسته شد و در قرن اول میلادی نمایشهایی از کبوتر ،ماهی ، لنگر ، چنگ ، ماهیگیر و چوپان به کار برده شد. با گذشت زمان کلیسا در رم ، رفته رفته سیاست خود را اصلاح کرد و ظرف چند قرن توجه حاکمیت مجددا به مجسمه سازی معطوف شده و آن رادر خدمت مذهب قرار داد.
در صدر مسیحیت مجسمه سازی روحی مذهبی داشت اما از سدۀ چهارم میلادی با زوال پیکرتراشی روبرو میشویم، چرا که مسیحیان به پیکرههای آزاد ایستاده بد گمان بودهاند و آن را به خدایان دروغین آیین روم نسبت می دادند و بدین ترتیب مجسمه سازی به صنایع دستی و کارهای کوچک تزئینی استحاله یافت.
درقرن پنجم میلادی مسیح نگاری آزاد شمارده و به کار گرفته شد. با اینهمه ، پیکرهسازی مسیحی در چندین دوره زمانی نزدیک به هم و مجزا با حادثهی پیکرهسوزیهای دولتی و فرقهای مواجه شد. در دورۀ رمانسک آشتی معماری و پیکرتراشی صورت گرفته و این هنر کاربردی تزئینی ومذهبی یافت. در دوران گوتیک استفاده از مجسمه سازی در معماری به پیشرفت قابل ملاحظه ای دست یافت. اما در دوران رنسانس با تولد مجدد فرهنگ و هنر و در نتیجه حیات جدید مجسمه سازی جدا از معماری و با شاخصه هایی چون انسانگرایی و واقعگرایی نوین بر اساس زیبایی، تناسبات و آناتومی مواجه میشویم. در هنر باروک که هنری است واقعگرا، خاصیت نمایشی بیش از هر چیز دیگر به چشم میخورد.
در دوران رنسانس با شیوع اندیشه فردگرایی و انسانگرایی زمینه برای بروز خلاقیتهای فردی گشوده شد و این پیشرفت به موازات تحولات اجتماعی و فرهنگی ادامه یافت. در قرن بیستم با ظهور مباحث جدید فلسفی و انتقادی و نگرش مجدد اندیشمندان به مفاهیمی چون آزادی، فرد ، اجتماع و خود « هنر» راه برای تجربه های بسیار متنوع هنرمندان هموار شد.
این حقیقتی است ( البته در صورت باور کردن بی قید و شرط آنچه در تاریخ مکتوب هنر آمده !) که با حضور "اوگوست رودن" August Rodin ( + + ) پس از دوران رمانتیسیسم و توجه او به فضاهای پر و خالی و تاکید بر حالات و حرکات و جلوه های روانی که آشکارا ویژگی اکسپرسیو دارند، ابعاد جدیدتری از هنر مجسمهسازی مورد توجه قرار گرفت. آثار رودن بر مجسمه سازان سدهی بیستم تأثیر عمیقی گذاشت.در حقیقت پس از رودن توجه مجسمه ساز به موضوع و حالات درونی و شخصی جنبهی جدیتری یافت. در سالهای پیش از جنگ جهانی دوم، فرمالیسم در قالب کوبیسم و کانستراکتیویسم و زیبایی شناسی علمی پیشرفت کرد و تأثیرات شگرفی بر کار هنرمندان گذاشت. استفاده از مواد جدید ومصالح صنعتی، استفاده از جوش و روشهای تکنولوژیک، اصلوب فلزگری نوین در دوران مدرن به طور کلی بر تمامی وجوه آفرینش هنری تأثیر گذار واقع شد.
مجسمه سازی ایران
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
تاریخچه مجسمه سازی
مقدمه:
راسر: جهان مرئی جز خزانهای از صورتها و علائم نیست که تخیل انسان به هر یک جایی و مکانی می بخشد و نوعی چراگاه است که در آن به چرا می رود و باید آن را هضم کند و تغییر دهد. کلیه استعدادهای انسان باید تحت کنترل تخیل باشند ، تخیلی که همچنان معطوف به همه آنهاست .
"بودلر"
فرآیند آغاز و دگرگونی هنرهای تجسمی به مانند تمامی جنبههای زندگانی آدمی به عنوان موجودی اجتماعی، به اشکال و گونههای مختلفی تغییر و تحول یافته است. دورههایی هست که در آن جریانی هنری به طور کامل قطع گردیده و در دوره ای به ناگاه آغاز یافته است.
در این میان مجسمهسازی که هنری سه بعدی و مرتبط با فضا است در تمدن های باستان به شکل گسترده در زندگی اجتماعی آدمیان نقش داشته و علاوه بر زیبایی، کاربردهای گوناگونی را تجربه کرده است. گستردگی در به کارگیری مجسمه در میان اقوام و تمدنهای دوران باستان تا به حدی بوده که در میان یافتههای باستانی تعداد نامحدودی از آثار مجسمهسازان این دوران به چشم میخورد. این هنر در تمدنهای باستان علاوه بر کاربردهای زیبایی و بیانگرانه ، کارکردی مذهبی و آئینی نیز یافته است.
مجسمه سازان از گذشته تا کنون از مواد مختلفی برای ساختن مجسمه استفاده میکردند، از جمله سنگ، فلز، گل، چوب , پلاستیک و...
در میان اقوام بدوی، مجسمهسازی جنبهی جادویی و بدین سبب نمادگرا یافته است. در دوران تمدن به جنبهها و شرایط متفاوتی از آفرینش هنری در مجسمهسازی برمیخوریم، بتها و شمایل های سومری با کارکرد آیینی، هنر وقایع نگار آشوری( که هدف آن نمایش عظمت پادشاهان بود)، توجه به جهان پس از مرگ در هنر مصر ، طلسم و بت در هنر اژهای ، افسانه پردازی و سمبولیسم بودایی در هند، نمادگرایی و عناصر جادویی در ماسکها و کنده کاریهای آفریقایی،انسان گرایی و ایده آلیسم یونانی و واقع گرایی دوران هلنی و به دنبال آن توصیف گرایی در هنر رومی از شاخصههای اصلی ادواری است که بر هنر و مجسمه سازی اقوام مختلف بشری گذشته است.
با گذار انسان یونانی از دوران باور اسطورهای به سوی شکلگیری مبانی منطق و فلسفهی اروپایی توسط جامعهی یونانی، هنر یونانیان بر منطقی ایدهآلگرا و ریاضیوار استوار میگردد.
با ظهور مسیحیت و تحکیم حاکمیت مذهبی، مجسمه سازی که تا قبل از آن با موضوعات اساطیری و شمایل نگاری خدایان یونان رواج داشت، ممنوع شد، زیرا : "کلام خداست که نباید به ساختن آنچه در آسمان یا روی زمین میبینی دست یازی." اما انحراف از این حکم قاطع به حدی رسید که هنر نمادگرا مجاز دانسته شد و در قرن اول میلادی نمایشهایی از کبوتر ،ماهی ، لنگر ، چنگ ، ماهیگیر و چوپان به کار برده شد. با گذشت زمان کلیسا در رم ، رفته رفته سیاست خود را اصلاح کرد و ظرف چند قرن توجه حاکمیت مجددا به مجسمه سازی معطوف شده و آن رادر خدمت مذهب قرار داد.
در صدر مسیحیت مجسمه سازی روحی مذهبی داشت اما از سدۀ چهارم میلادی با زوال پیکرتراشی روبرو میشویم، چرا که مسیحیان به پیکرههای آزاد ایستاده بد گمان بودهاند و آن را به خدایان دروغین آیین روم نسبت می دادند و بدین ترتیب مجسمه سازی به صنایع دستی و کارهای کوچک تزئینی استحاله یافت.
درقرن پنجم میلادی مسیح نگاری آزاد شمارده و به کار گرفته شد. با اینهمه ، پیکرهسازی مسیحی در چندین دوره زمانی نزدیک به هم و مجزا با حادثهی پیکرهسوزیهای دولتی و فرقهای مواجه شد. در دورۀ رمانسک آشتی معماری و پیکرتراشی صورت گرفته و این هنر کاربردی تزئینی ومذهبی یافت. در دوران گوتیک استفاده از مجسمه سازی در معماری به پیشرفت قابل ملاحظه ای دست یافت. اما در دوران رنسانس با تولد مجدد فرهنگ و هنر و در نتیجه حیات جدید مجسمه سازی جدا از معماری و با شاخصه هایی چون انسانگرایی و واقعگرایی نوین بر اساس زیبایی، تناسبات و آناتومی مواجه میشویم. در هنر باروک که هنری است واقعگرا، خاصیت نمایشی بیش از هر چیز دیگر به چشم میخورد.
در دوران رنسانس با شیوع اندیشه فردگرایی و انسانگرایی زمینه برای بروز خلاقیتهای فردی گشوده شد و این پیشرفت به موازات تحولات اجتماعی و فرهنگی ادامه یافت. در قرن بیستم با ظهور مباحث جدید فلسفی و انتقادی و نگرش مجدد اندیشمندان به مفاهیمی چون آزادی، فرد ، اجتماع و خود « هنر» راه برای تجربه های بسیار متنوع هنرمندان هموار شد.
این حقیقتی است ( البته در صورت باور کردن بی قید و شرط آنچه در تاریخ مکتوب هنر آمده !) که با حضور "اوگوست رودن" August Rodin ( + + ) پس از دوران رمانتیسیسم و توجه او به فضاهای پر و خالی و تاکید بر حالات و حرکات و جلوه های روانی که آشکارا ویژگی اکسپرسیو دارند، ابعاد جدیدتری از هنر مجسمهسازی مورد توجه قرار گرفت. آثار رودن بر مجسمه سازان سدهی بیستم تأثیر عمیقی گذاشت.در حقیقت پس از رودن توجه مجسمه ساز به موضوع و حالات درونی و شخصی جنبهی جدیتری یافت. در سالهای پیش از جنگ جهانی دوم، فرمالیسم در قالب کوبیسم و کانستراکتیویسم و زیبایی شناسی علمی پیشرفت کرد و تأثیرات شگرفی بر کار هنرمندان گذاشت. استفاده از مواد جدید ومصالح صنعتی، استفاده از جوش و روشهای تکنولوژیک، اصلوب فلزگری نوین در دوران مدرن به طور کلی بر تمامی وجوه آفرینش هنری تأثیر گذار واقع شد.
مجسمه سازی ایران
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
خلاصه : مجسمهدرایران باستان، دریونان ومصر باستان ـ معرفی سه مجسمه از دورههای هخامنشی و اشکانی، مفهوم کنگره برروی کلاه مجسمهها، مجسمه سرازسنگ لاجوردین
یونانیان، خدایان متعدد خود را بصورت مجسمه در معابد خود قرار میدادند و آنها را پرستش می نمودند. مجسمه های سنگی و برنزی بیشماری نیز از قهرمانان خود در میدانها و معابر عمومی میگذاشتند.
مصریان عقیده داشتند که روح هر انسانی پس از مرگ به این جهان بر می گردد و برای اینکه آن روح سرگردان نشود مجسمههایی از سنگ یا برنز یا چوب یا گچ می ساختند و در مکانهای امنی قرار میدادند و چون آن مجسمه ها کاملاً شبیه اشخاصی که مرده بودند ساخته میشد به عقیده آنان روح به آسانی میتوانست در آنها جای گیرد. بعلاوه مصریان نیز خدایان خود را بصورت موجوداتی در سنگ یا برنز مجسم میکردند و در معابدشان قرار می دادند ایرانیان قبل اسلام، هنگامیکه تمام ملل جز ملت یهود به خدایان متعدد اعتقاد داشتند و دارای مذهبی بودند که به توحید خیلی نزدیک بود. هرودت که ایرانیان عهد هخامنشی را به هم میهنان خود در کتابی تحت عنوان «تاریخ» معرفی نموده تعجب می کند از اینکه ایرانیان برای خدایان خود معبد و مجسمه ای نمی سازند و میگوید آنها برای انجام مراسم مذهبی خودشان روی بلندیها میروند و خداوند خود را به این طریق پرستش مینمایند.
در عهد ما هیچ مجسمهای که خدای ایرانیان قدیم یعنی اهورامزدا را به ما نشان بدهد نمیشناسیم انسان بالداری که در پیشانی آرامگاه بعضی از پادشاهان هخامنشی نقش شده اهورامزدا نیست این فقط تقلیدی از نقوشی است که در همان زمان در آرامگاههای پادشاهان مصر نقش میشده و چون شاهنشاهان هخامنشی بر کشور مصر تسلط یافته بود ند از بسیار از رسوم مصریان تقلید نمودند. هیچ مدرک کتبی یا منطقی به ما نشان نمیدهد که این نقش از اهورامزدا باشد.
با این حال وقتی اشکانیان خواستند رب النوع ناهید یا آناهیتا را نشان دهند آنرا بصورت زنی روی سنگ نقش کردند و به همین طریق اهورامزدا در عهد ساسانیان بصورت انسانی نقش شده که قدرت سلطنت را به پادشاهان ساسانی می دهد و مهر یا میترا نیز بارها بر روی نقوش برجسته در دامنه کوهها بصورت انسانی نشان داده شده که اشعه متعدد، اطراف صورت او را احاطه کرده ولی هیچ یک از خدایان بصورت مجسمهای که بتواند روی پایه ای قرار گیرد و اطراف آن آزاد باشد در دوران پیش از اسلام در ایران ساخته نشده است.
در کشورهای مجاور ایران یعنی هندوستان و مصر و یونان مجسمه های متعدد از دورانهای قدیم باقی مانده. هندیها مجسمه بودا را در معابد خود قرار می دادند. مصریها مجسمه فراعنه را میساختند و رومیها پیکر امپراطوران و سرداران را در سنگ میتراشیدند یا در برنز میریختند. تنها مجسمهای که از شاهنشاهان قدیم ایران باقیمانده پیکر شاپور دوم میباشد که روی تخته سنگی طبیعی که در غازی در کنار دره شاپور قرار داشته تراشیده شده و معلوم نیست در چه زمانی مورد حمله انسانی قرار گرفته و به زمین انداخته شدهاست.
در این مجسمه سعی نشدهاست که شباهتی میان شاهنشاه و مجسمه وجود داشته باشد. و فقط از طرز آرایش مو و لباس و جزئیات دیگر تشخیص داده شد که قصد هنرمند مجسم نمودن شاپور دوم بوده است.
در این مقاله سه مجسمه زیبا که از دوره هخامنشی و اشکانی باقی مانده ارائه داده میشود.
چند سال پیش آقای علی سامی در تخت جمشید سر مجسمه کوچکی را پیدا کرد که از جنس سنگ لاجورد و تنها مجسمه قابل توجهی است که تاکنون در تخت جمشید پیدا شده. صورت جوانی است در حدود 22 سال موهای او مانند تمام موهائی که در دوران هخامنشی نقش شده مجعد است و بر سر او کلاه کنگره داری است که مخصوص پادشاهان یا وارثان بلا فصل آنها است.
کنگره نماینده شهر و پایتخت است بعداً بصورت تاج کنگره دار درآمده و علامت قدرت و حکومت است. این سر بصورت مجزی از بدن ساخته شده و روی بدن الصاق شده است. ابتدا گفته شد نقش جوانی خشایارشا است. بعداً گفته شد نقش داریوش اول است. هیچ معلوم نشده به چه مناسبت باید خشایارشا یا داریوش باشد. به هر حال تاج کنگره دار او علامت سلطنت است و چون داریوش اول وقتی به پادشاهی رسید بیش از یک جوان معمولی سن داشت بهتر است بگوئیم این سر مجسمه خشایارشا است. بدون شک نباید فرض کرد که شباهتی به شخص خشایارشا داشته باشد زیرا تمام نقوش برجسته تخت جمشید مانند شاهنشاه و خدمتگزار و سربازان بهم شبیه است به این معنی که سنگتراشان یک صورت خیالی برای همه در نظر گرفته و طبق آن شاه و سرباز و خدمتگزار را نقش کرده اند. تنها اختلافی که میان آنها وجود دارد جزئیات لباسی است که آنها را از یکدیگر متمایز می نماید.
چون کتیبه ای همراه این سر مجسمه نبوده نمی توان [3] بطور قطع آن را به شاهنشاه معینی نسبت داد ولی چون خشایارشا بیش از سایر شاهنشاهان هخامنشی در تخت جمشید اقامت داشته، احتمال دارد این سر تصویر او باشد. جز این سر مجسمه، پیکر دیگری که در سنگ یا گچ تراشیده شده باشد یا در برنز ریخته شده باشد از دوره هخامنشیان در دست نیست. با این حال در مجموعههای خصوصی خارج از ایران چند مجسمه گلی کوچک وجود دارد که به دوره هخامنشی نسبت داده میشود ولی از نظر هنری به پای سر مجسمه نامبرده در بالا نمیرسد.
از دوره اشکانیان مجسمههای برنزی و گلی بسیار کوچک بدست آمده که بعضی از آنها به سبک یونانی ساخته شده و بعضی دیگر به سبک ایران است ولی از همه آنها مهمتر دو مجسمه است که هر دو در موزه ایران باستان قرار دارند و قابل مطالعه میباشد.
یکی از آنها سر مجسمه مرمری است که در حدود سی سال پیش در شوش بوسیله هیئت فرانسوی پیدا شد و باستان شناسان فرانسوی پس از مطالعه و تحقیق درباره آن اظهار کرده اند تصویر ملکه « موزا» زن فرهاد چهارم است که نژاد او ایتالیائی بود. ملکه موزا نیز تاج کنگره داری بر سر دارد ولی احتمال دارد شباهت مجسمه در این مورد با ملکه اشکانی کامل بوده باشد زیرا تمام جزئیات قیافه و حتی چین زیر گردن نشان داده شده. احتمالاً ملکه موزا هنگامی که شبیه او را در سنگ می تراشیدند در حدود سی یا سی و دو سال داشته. قطعاً به تاج ملکه چیزهای دیگری الصاق شده بوده که امروزه از میان رفته [4] چون قسمت پشت سر مجسمه صیقلی نشده. این مجسمه نیز روی بدن مجزایی قرار میگرفت و در کنار دیوار واقع میشده. در روی پیشانی مجسمه نام سنگ تراش بدین طریق به خط یونانی نوشته شده ( آنتینوکوس پسر درایانتوس). بنابراین تنها مجسمه مرمر قابل توجهی که از عهد اشکانیان باقی مانده بدست سنگتراشان یونانی ساخته شده و این فرض تأیید میشود که هنرمندان ایرانی علاقه زیاد به ساختن مجسمه نداشتهاند.
مجسمه سوم متعلق بدوره اشکانی و از جنس برنز است. این مجسمه تمام قد است حتی کمی از قد معمولی انسانی بزرگتر است. میان سر و بدن که مجزی از هم ساخته شده تناسب صحیحی موجود نیست و باز میبینیم که ساختن مجسمه های دو قطعه یعنی بدن مجزی از سر در ایران مورد توجه بودهاست. هنر ساختن مجسمههای بزرگ برنزی در ایران زیاد معمول نبوده و اینطور به نظر می رسد که سازنده این مجسمه آشنایی به یک مجسمه سازی برنزی یونانی داشته. با این حال گذشته از فن برنز ریزی، سایر جزئیات پیکر سازی مربوط به این مجسمه کاملاً ایرانی است.
از مطالب بالا می توان چنین نتیجه گرفت که، ایرانیان که در تمام رشتههای هنری تزئینی مانند نقاشی، سنگتراشی، منبتکاری و غیره مهارت فوق العاده بخرج دادهاند در فن مجسمه سازی علاقه زیاد از خود نشان نداده اند و این عدم علاقه به ایجاد مجسمه، در تمام ادوار تاریخی پیش از اسلام و در دوران اسلامی همچنان ادامه داشته است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 74
هنر مجسمه سازی در یونان باستان
تمدن یونان باستان از تاثیرگذارترین فرهنگ هایی است که حیات بشر به خود دیده است. پتانسیل هنری یونان از چنان نیرویی برخوردار است که با گذشت دهه ها و قرن ها همچنان می توان ردپای هنر هنرمندان آن را در فرهنگ های سرزمین های جهان مشاهده نمود.حضور چهارگزینه از عجایب هفت گانه دنیا در میان آثار یونان باستان نمایانگر فرهنگ غنی و ماندگار این سرزمین است.توجه یونانیان به دو عنصر زیبایی شناختی و انسان گرایی به خلق آثاری انجامید که تا امروز نیز الهام بخش بسیاری از هنرمندان است. در غرب هنر امپراتوری رم باستان آشکارا از هنر یونان تاثیر پذیرفته است. کشورگشایی های آلکساندر کبیر در شرق نیز زمینه ساز حضور هنر یونان باستان در کشورهای آسیای میانه و هندوستان را فراهم آورد و مکتب گرکو ـ بودیست (یونانی ـ هندی) را بنیان نهاد.هنر یونان باستان از نظر سبک به چهار دوره قابل تقسیم است: ۱) هنر هندسی (geometric) ۲) هنر کهن (archaic) ۳) هنر کلاسیک (classical) ۴) هنر هلنی (hellenistic) گرچه یونان باستان را سرزمین ادب و هنر می شناسند ولی جاه طلبی و کشورگشایی های برخی از فرمانروایان سبب نابودی بسیاری از آثار هنری آن شد . دو هنر معماری و مجسمه سازی بیش از سایر هنرها توان مقابله با جنگ و ویرانی را داشتند و امروزه بسیاری از اطلاعاتی که ما از هنر یونان باستان داریم به واسطه آثار باقی مانده از این دو رشته هنری است . درباره بخشی از دوران هنری یونان که به سال های سیاه معروف است هیچگونه اطلاعاتی در دست نیست . از دوران هنر هندسی که به سال های ۱۰۰۰ پیش از میلاد مسیح بر می گردد نیز اطلاعات ناقصی وجود دارد. هنر کهن تنها با فیگورهای سیاه رنگی که روی ظروف نقاشی می شدند قابل بررسی است. در حقیقت نمی توان مرز روشنی از دوره های هنری یونان را مشخص نمود. برخی هنرمندان یونانی در سالهایی از هم نسل های خود گام هایی فراتر برداشتند و این به تولد هنر و سبک جدید در فرهنگ یونان منجر شد. دوران کلاسیک یونان از زمان لشکر کشی یونانیان به سرزمین پارس آغاز شد و عصر هلنی نیز نتیجه التقاط دو فرهنگ یونانی و آسیای شرق (هند و افغانستان) است.آثار به جای مانده از هنر یونان باستان به مجسمه ها، بقایای بناهای معماری، ظروف سفالی و سکه ها ختم می شود .یونانی ها نیز به مانند بسیاری از فرهنگ های اروپایی، اوج بروز خلاقیت را در هنر نقاشی می پنداشتند. از نقاشان مطرح یونانی می توان به «پلی گنوتوس از تاسوس» اشاره کرد. هر چند از وی هیچ اثری بر جای نمانده ولی براساس مکتوبات شهرت و محبوبیت این هنرمند، همتراز با میکلانژ و لئوناردو داوینچی بوده است. نقاشان یونانی عمدتا بر روی بوم های چوبی نقاشی می کردند که همین امر به عمر کوتاه آنها ختم شده است. آشنایی با نقاشی های یونان، امروزه تنها از طریق بررسی سفالینه ها و نقاشی های دیواره های مقبره ها امکان پذیر است . نقاشی بر روی سفالینه ها تنها بخش کوچکی از بعد زیبایی شناسی یونانیان را آشکار می سازد چرا که تکنیک هنرمندان نقاش در نقاشی بر روی ظروف و بوم های بزرگ بسیار متفاوت بود. هنر مجسمه سازی یونان با حضور چند مجسمه که بخش هایی از آن به جای مانده است ، قدرت خالقان آنها را در رعایت تناسبات و توجه به عناصر حقیقت انگاری، آشکار می سازد . در کنار جنگ، آفت دیگری نیز هنر یونان را از ماندگاری محروم ساخت: زلزله. بسیاری از بناهای عظیم معماری یونان باستان توسط یکی از بی شمار زلزله های یونان نابود و تخریب شد. اما همین آثار اندک به جای مانده از معماری همچون پارتنون و معبد هفائستوس در آتن اوج تمدن بشری در عصر باستان را به رخ عصر حاضر می کشد . چهار گنجینه از هفت عجایب دنیا: «مجسمه زئوس در المپیا»، «معبد آرتیمیس در افسوس»، «کولزئوس رودز» و «فانوس دریایی الکساندر» نمایندگان تمدن کهن سرزمین یونان در دنیای معاصر هستند.
یونانیان، خدایان متعدد خود را بصورت مجسمه در معابد خود قرار میدادند و آنها را پرستش می نمودند. مجسمه های سنگی و برنزی بیشماری نیز از قهرمانان خود در میدانها و معابر عمومی میگذاشتند.
مصریان عقیده داشتند که روح هر انسانی پس از مرگ به این جهان بر می گردد و برای اینکه آن روح سرگردان نشود مجسمههایی از سنگ یا برنز یا چوب یا گچ می ساختند و در مکانهای امنی قرار میدادند و چون آن مجسمه ها کاملاً شبیه اشخاصی که مرده بودند ساخته میشد به عقیده آنان روح به آسانی میتوانست در آنها جای گیرد.
بعلاوه مصریان نیز خدایان خود را بصورت موجوداتی در سنگ یا برنز مجسم میکردند و در معابدشان قرار می دادند یونانیان قبل اسلام، هنگامیکه تمام ملل جز ملت نبود به خدایان متعدد اعتقاد داشتند و دارای مذهبی بودند که به توحید خیلی
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
ریشه ها و رویکرد های مجسمه سازی در ایران
هنرمجسمه سازی با توجه به کیفیت منحصر به فرد آن در تغییر محیط زیست انسان و جنبه موثراجتماعی،از شاخه های مهم هنرهای تجسمی به شمار می رود. این هنر بسیار پرهزینه بوده و با توجه به آنکه بخش مهمی از حضور آن در فضاهای رسمی انجام می شود، بسیار وابسته به سیاست گذاری های کلان فرهنگی کشورهاست. سیاست تخلیص (پیوریسم) در عرصه فرهنگی به شکل معمول سیاست کشورهای جهان سوم پس از بروز یک انقلاب است. این سیاست در کشورهایی مانند ایران، مکزیک، کوبا و ونزوئلا مورد تاکید قرار گرفته به نحوی که دراین کشورها مردم پس از رهایی از یوغ استعمار به بازیافت ریشه های فرهنگی و ملی خود علاقه نشان می دهند و دولت هاکه برآمده از انقلابی ملی هستند،این سیاست را در دستور کار خود قرار دادند. بااین حال به دلیل وجود ارتباطات بین المللی و به دنبال برقراری روابط تجاری، خواه ناخواه تاثیرات فرهنگی در این کشورها پدیدار می شود و هنر ملی این کشورها تحت تاثیر دنیای بیرون قرار می گیرد. در این میان برخی از هنرمندان قادر می شوند با توجه به تاکید ملی خود به گونه ای از هنر مجسمه سازی دست یابند که مورد توجه دیگر کشورهای جهان نیز قرار گیرد. هنر مجسمه سازی از دوران باستان مورد توجه ایرانیان بوده و بسیاری از ایرانی ها با نقش برجسته های به جای مانده از تخت جمشید، مجسمه داریوش، سرباز مفرغی ساسانی، اسب بالدار و بسیاری نمونه های دیگر آشنایی دارند. به گزارش ایرنا، با حمله اعراب به ایران در دوره ساسانیان، این هنر که از منظر آنها، نشانه هایی از بت پرستی و کفر در آن دیده می شد، تحریم و هنرمندان ایرانی از پرداخت مستقیم به این هنر منع شدند. هنرمندان مجسمه ساز ایرانی درآن دوران به پیوند با زندگی روزمره پرداختند و به تولید اشیایی دست زدند که علاوه بر بروز خلاقیت های مجسمه سازان، دارای کاربری و مصرف روزمره بود. قفل های آهنی با شکل جانوران و پرندگان و یا رمل و اسطرلاب هایی با شکل اژدها و سیمرغ را می توان در زمره نتایج این دست فرایندهای خلاقانه عنوان کرد. دراین دوران مجسمه سازی به صورت کاربردی درآمده بود و به صورت دق الباب، ظروف و وسایلی که در زندگی روزمره از آنهااستفاده می شد، خودنمایی می کرد. باشروع قرن بیستم، شرایط اجتماعی ایران دچار تغییرودگرگونی شد و هنرمندان مجسمه ساز امکان پرداخت مستقیم به هنر خود را بار دیگر بدست آوردند. شاهان قاجار به تقلید از شهرهای اروپایی و آنچه در سفرهای خود دیدند، نصب مجسمه در میدان های تهران و دیگر شهرها را آغاز کردند. ابوالحسن صدیق و علی اکبر صنعتی زاده از پیشگامان این هنر در ایران هستند و در دهه های سی وچهل شمسی،ایران نیز از جریانهای تازه هنری جهان بی تاثیر نماند. نخستین دانش آموختگان هنرستان های تجسمی که برای ادامه تحصیل به اروپا و آمریکا سفر کردند با ایده های جدید به ایران بازگشتند و عشق به تجدد و مدرنیسم که توسط دفتر هنری وابسته به دربار پهلوی و وزارت فرهنگ و هنرآن زمان تایید و ترویج می شد به عنوان حامی این هنرمندان اندیشه های آنان را به عنوان مهمترین جریان هنری کشور تبلیغ کرد. این جریان تا سال ۱۳۵۷که انقلاب اسلامی درایران به وقوع پیوست، به شکل مستمر به رشد خود ادامه داد. نخستین نمایشگاه رسمی مجسمه پس از انقلاب اسلامی، در موزه هنرهای معاصر و در سال ۱۳۶۸برپا شد. این هنر بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دچار تحول و نوزایی شد و هنرمندان مجسمه ساز به مضمون های ملی و بازیافت فرهنگی خود هماهنگ با آرمان های انقلاب دست زدند. مجسمه سازان ایرانی که بنا به ارتباطات بین المللی از جریان حوادث و رویدادهای این هنر در جهان آن سوی مرزها باخبر بودند، در یک برزخ بین سنت ها و هماهنگی و همسانی با مدرنیسم به وقوع پیوسته در دیگر کشورها سرگردان بودند. جامعه ایرانی خود به استقبال مدرنیزاسیون آمده بود و تلاش داشت تا نمود آن را در هنر ببیند اما از سوی دیگر نفهمیدن ریشه هاو بنیان های مدرنیته که ناشی از رایج نبودن «تفکرانتقادی» درطبقه نخبه جامعه بوداز مدرنیزاسیون تحولی شکلی (فرمالیستی) و بی بنیاد می ساخت. تفکر انتقادی به عنوان نیروی محرک مدرنیته زیر ساخت های لازم برای طرح و تحقق مفاهیم اصلی مدرنیته را به وجود می آورد و به دنبال آن مدرنیزاسیون آغاز می شود اما در کشورهایی نظیر ایران که این شیوه فکری به شکل نهادینه آموزش داده نمی شود، مدرنیزاسیون یک کالای وارداتی و مصرفی است. این مساله زمینه وابستگی فکری کشور را به وجود می آورد و هنرمندان مجسمه ساز کشور را به جهان برزخی رهنمون می کرد، زیرا این هنرمندان در مرزهای ملی خود قدرت خلاقه ندارند و به تقلید از هنرمندان اروپایی می پردازند. نمود دیگراین امراعتباری است که برای حضوربین المللی و کسب جوایز خارجی درجامعه هنری قابل می شوند، به این معنی که هنرمندی که از سوی متخصصان خارجی مورد تایید قرار می گیرد، به عنوان یک هنرمند مهم درداخل کشور جلوه می کند. نتیجه این رویکرد، وابستگی فکری هرچه بیشتر هنرمندایرانی به همتای اروپایی اوست که با دو رویکرد اصلی شناخته می شود، عده ای ازهنرمندان که بنا به گرایشات سیاسی پرهیز از جهان غرب را در دستور کار خود قراردادند رو به سوی هنر شرق دورآورده و مروج اندیشه های هنرمندان آن سامان می شوند و جریان دیگر هنری کشور همچنان خود را دراختیار تبلیغ هنرمندان اروپا و غرب قرار داده است. هر چند آنچه فراموش شده، ریشه های فکری و منطقی نظام فرهنگی تاریخی ملت ایران است به این معنی که هنرمند بجای درون نگری در فرهنگ باستانی و ریشه دار رایج در سرزمین خود به تقلید آثار هنرمندان مشهور شرق دور یا غربی می پردازند و به این ترتیب اوج انحطاط فرهنگی کشور را رقم می زند زیرا فردی که باید به بازیافت نوین پایه های فرهنگی ایرانی به تجدید بنا و استمرار آن کمک کند خود عامل ضربه و از پای انداختن آن می شود. درچنین شرایطی آنچه در کشورهای انقلابی در مورد هنر رخ داده،عقیم می ماند و هنرمند همچنان از بطن جامعه جدا مانده و توان لازم را نخواهد داشت. انقلاب اسلامی، فضا را برای ارتقای همه جانبه هنر به ویژه هنر مجسمه سازی که ریشه در فرهنگ غنی ایرانی دارد فراهم ساخته، تقویت ریشه هاو غنی سازی تکینکی این عرصه امری مفروض بر هنرمندان این عرصه است. بافضای ایجاد شده در کشور و پرداخت به مفاهیم عمیق هنری در ارکان مختلف فرهنگی، چشم انداز عرصه های مختلف امیدوارکننده، شفاف و عرصه برای فعالیت هنرمندان در قالب نسل های دیروز، امروز و فردا مهیااست
به آینده امیدوار باش./
چهارشنبه 17 تیر 1388 1:00 PM
/
پاسخ به:مجسمه سازی
//
انسان و مجسمه
مجسمههائی که بویز با روش خاص خود و با مواد و مصالحی همچون نمد و چربی خلق میکرد به موجب تغییرات سیاسیای بود که صورت گرفته بود، اما در این جا لازم بود که قالبهای فکری کهنه و قدیمی نیز تا حدی شکفته شوند. در کنار «تندیسهای اجتماعی»، مجسمههای تاریخی، یک نشان ویژه دیگر دهههای هفتاد و هشتاد بودند که به عنوان تکمیلکننده معماری شهرهای بزرگ و همچنین نمادی از مبارزهطلبی تلقی میشدند«یوهان ولفگانگ فن گوته»، شاعر پرآوازه آلمان، در سال ۱۸۱۷ گفته بود: «هدف اصلی همه هنرمندان مجسمهساز، نشان دادن وقار و منزلت انسان از طریق ساخت پیکرهای انسانی است». بدین گونه، وی به طور خلاصه آنچه را بیان میکند که هنر مجسمهسازی در خلال قرنها توصیف کرده است: انسان، بهعنوان موضوع هنر مجسمهسازی. نظر گوته تا به امروز و حتی در خلال تمام سالهای ظهور و زوال جریانهای مختلف هنری (یکی پس از دیگری)، مصداق داشته و تأثیرگذار بوده است. مجسمهساز ی طی دوران پیش از جنگ در آلمان، از طریق جریانهای هنری «سوررئالیسم»، «کوبیسم» و «اکسپرسیونیسم» دنبال میشد، اما در دهههای سی و چهل این سرمایه هنری در آلمان از طریق رئالیسمِ سوسیال ـ ناسیونالیستی بشدت پسزده شد. مجسمهسازانی پرآوازه همانند «ارنست بارلاخ» (۱۹۳۸ ـ ۱۸۷۰) و «اِوالد ماتاره» (۱۹۶۵ ـ ۱۸۸۷) تحت تعقیب قرار گرفتند و از کار آنان ممانعت به عمل آمد، زیرا در نظر سوسیال ناسیونالیستها، هنری فاسد و منحط شمرده میشد. ماتاره و بارلاخ از یک نظر با هم اشتراک داشتند: اینکه آثار آنها نشأت گرفته از التهاب روز نبود، بلکه آگاهانه از طبیعت و هستی انسانها نشان داشت. تصاویری که آنها از انسان خلق میکردند، تمثیلی و مدور و سنگین بودند. ماتاره در سالهای پایانی عمرش به موضوعات مذهبی نیز علاقهمند شد و سردری زیبا برای کلیسای جامع شهر کلن و دروازه کلیسای صلح جهانی در هیروشیما را طراحی کرد. هنر بعد از دوران جنگ دهههای ۵۰ و ۶۰دلمشغول انقلابهای بزرگِ هنر مجسمهسازی سنتی آلمان بود. در این دوران، مجسمههای حجیم و سنگینِ دارای شکل مدور، جای خود را با حجمهای طولی (خطی) عوض کردند. تعادل و سبکی و همینطور شکل هندسی آثار بهعنوان امکانات یک طرح معمارانه، از شروط اولیه یک تکوین جدید هنری محسوب میشد. از این دیدگاه، «مجسمه» دیگر به خودی خود اهمیت نداشت، بلکه درواقع ساخت یک حجم و یک فضای هندسی بود که هم چشم را نوازش میداد و هم ذهن بیننده را به کنکاش وامیداشت. نوربرت کریکه (۱۹۸۴ ـ ۱۹۲۲) از مهمترین هنرمندان مجسمهساز پیرو ساخت حجمهای هندسی و خطی بود که با هنرمندان گروه دوسلدورفی"ZERO" و گروه پاریسی "NOUREAN REALISME" ارتباطی تنگاتنگ برقرار کرد. اواخر دهه پنجاه و اوائل دههشصت، در شهر دوسلدورف وضعیتی ایجاد شد که از طریق آن دوباره این سرزمین توانست با دنیای هنر و دستآوردهای بینالمللی هنری ارتباط برقرار کرده، فعالانه در این پیشرفتها شرکت داشته باشد. شهر رایلند نیز به مرکزی هنری تبدیل شد که با کلانشهرهای مهم دنیا، مانند پاریس، نیویورک و میلان میتوانست همآوردی کند. در این زمان، کریکه مجسمههایش را طبق طرحهای قراردادی و نه بر اساس تکنیکهای سنتی بلکه با مواد و مصالح جدید میساخت. برای مثال، وی از مفتول استفاده میکرد تا بتواند خمش لازم را در اثرش ایجاد کرده، اشکال تازهای خلق کند. مواد سنتی که قرنها در این هنر مورد استفاده قرار گرفته بود، یکباره کنار نهاده شد و مواد و مصالحی جدید به کار گرفته شد. چنین بود که مصالح سنتی مانند برنز و سنگ از طریق موادی جدید مانند فلز، شیشه، سیمان، لامپ نئون، لاستیک، و پشم شیشه جایگزین شد. زنی هنرمند اهل هامبورگ به نام «اواهسه» (۱۹۷۰ ـ ۱۹۳۶)، هنرمند دیگری است که در دهه شصت توانست در توسعه و پیشرفت هنر مجسمهسازی، نقشی اساسی ایفا کند و نام خود را در فهرست هنرمندان بزرگ این دوره ثبت کند. وی با استفاده از ابزار و وسائل جدید غیرمعمول تا آن زمان، مانند لاستیک و پشمشیشه در سالهای ۱۹۷۰ ـ ۱۹۶۶، موفق شد رکوردی تازه در دنیای هنر (مخصوصاً نیویورک) ایجاد کند و در عرصه هنر حرفی تازه بزند. «هسه» از طریق کمک هزینه تحصیلی اعطا شده به او، توانست با مجسمهسازان بزرگآلمانی که شهرت بینالمللی داشتند («هانس هاکه»، «کارل هاینزهرینگ» و «یوزف بویز») ارتباط برقرار کند. دستآورد هنری «بویز»، از طریق تئوری معروفش به نام «تندیس اجتماعی» نقش گرفته بود. این مفهوم که در دهههای هفتاد و هشتاد میلادی در آلمان دور نمای هنر را توصیف میکرد، منجر به بسط مفهوم هنر سنتی شد. هنر همچون یک پروسه شناخت در نظر گرفته شد که هر کسی میتوانست به آن راه یابد، بدون اینکه مجبور باشد اصول آفرینش و قاعده کلی ترکیب هنری را که از قبل بنا شده بود رعایت کند.. مجسمههائی که بویز با روش خاص خود و با مواد و مصالحی همچون نمد و چربی خلق میکرد به موجب تغییرات سیاسیای بود که صورت گرفته بود، اما در این جا لازم بود که قالبهای فکری کهنه و قدیمی نیز تا حدی شکفته شوند. در کنار «تندیسهای اجتماعی»، مجسمههای تاریخی، یک نشان ویژه دیگر دهههای هفتاد و هشتاد بودند که به عنوان تکمیلکننده معماری شهرهای بزرگ و همچنین نمادی از مبارزهطلبی تلقی میشدند. در این زمان «بریجیته دنینگهف»، مجسمهساز معروف آلمانی، با فرمهای انتزاعی و سیال از جنس فولادی و دارای روکش کروم، فصلی جدید در هنر مجسمهسازی ابداع کرد. پدید آمدن شهرهای بزرگ با معماریهای مدرن، در نظر «هانس هوک» (متولد ۱۹۲۰) نیز نوعی دعوت به مبارزه تلقی شد. بناهای عظیم معماری باعث شده بود هنرمندان به فکر یک فرآورده میانجی باشند. هدف این بود که مجسمههائی از نمایش آزاد فرمهای اکثراً انتزاعی، خلق شوند که بتوانند همزمان با معماری مدرن شهرهای بزرگ سربرآورند، بدون اینکه آثار ماندگار و مجسمههای تاریخی به دست فراموشی سپرده شوند. «بازی با امکانات» از اوائل دهه ۱۹۹۰میلادی تا به امروز، فرمهای بیانی بسیاری پدید آمده که از طعنه و تمسخر گرفته تا زیرکی و مهارت، همه امکانات را به کار گرفتهاند، چنانکه نه تنها از تکنیکهای سنتی، بلکه از سبکهای جدید و امروزی همانند سبک فرمهای هندسی و خطی و تکنیک «نصب» نیز بهره گرفتهاند. هنرمندان برجسته دارای معروفیت جهانی که بنوعی نماینده جنبشهای جدید در هنر مجسمهسازی هستند مانند: «توماس شوته» (متولد ۱۹۵۴)، «اشتفان بالکنهل» (متولد ۱۹۵۷)، و «بگومیر اِکر» (متولد ۱۹۵۰) نماینده نسلی جدید از هنرمندان آلمانی هستند که هنر تندیسسازی را کاملاً انفردی و به دور از قاعدهها و روشهای مرسوم دنبال میکنند. برای مثال یکی از مجسمههای جدید بگومیر اِکر که در محل عمومی به نمایش گذاشته شده از ۱۴ قسمت مختلف، به شکل لاله گوش و از جنس ورقه فولادی دارای لعاب و جلدی قرمز رنگ ساخته شده است. این اثر (گوش سرخ) که روی چهارده درخت راش در پارک «ینیش» هامبورگ نصب شده، صحنهای بسیار زیبا و شاعرانه ایجاد کرده است. بالکنهل که هنر مجسمهسازی را نزد «اولریش روکریم» آموخته است، یکی از نمایندگان شناخته شده در عرصه مجسمهسازی فیگوراتیو در آلمان است. وی پیکرهای به ارتفاع۲ متر از چوب درخت بلوط ساخته و کل اثر را با روش ویژه خود رنگآمیزی کرده است. این پیکره که هماکنون در سقف سالن یک کنگره موسیقی در آلمان نصب شده، تصویر شخصی است که سرش را بالا گرفته و نگاهش غوطهور در افکار، در دوردستها پرسه میزند و درواقع نمایانگر نوعی سکوت و آرامش رواقی گونه است. «فرانکا هورشمایر» (متولد ۱۹۵۸) هنرمند دیگریست که طرحی بسیار جالب برای مجلس نمایندگان فدرال آلمان تهیه کرده است. این طرح که درواقع به شکل نوعی پرچین فلزی با پلههای مارپیچ و فضاهای لابیرنت مانند است، از صفحات فلزی، شبکهها و تورهای فلزی برای ایجاد ترکیبهای پراکنده و نامنظم تشکیل شده و در فضای داخلی این ساختمان (مجلس فدرال) نصب شده است. این شبکهسازی پیچ در پیچ در برابر دیدگان تماشاگر، پرسپکتیوهای بیشماری را ظاهر میکند و دید تماشاگر را به فضاهای اطراف و زمینه جهت داده، در ادراک او از محیط تأثیر میگذارد. در سال ۲۰۰۴ میلادی، مجسمه یکی از محبوبترین کالاهای هنری در بازارهای بینالمللی هنر محسوب خواهد شد. این هنر در آلمان، شاخص جدیدترین رویدادهای بینالمللی هنر است. هدف اصلی همه هنرمندان مجسمهساز، نشان دادن وقار و منزلت انسان از طریق ساخت پیکرهای انسانی است.