لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 41
نگاهى بروندینى به معاد و عوالم پس از مرگ
آیا انسان به جز زندگى مادى دنیوى، زندگى دیگرى دارد؟ آیاغیر از عالم دنیا، عالم یا عوالم دیگرى به نام جهان یا جهانهاىپس از مرگ وجود دارد؟ آیا انسان موجودى تکساحتى و یکبعدى استکه بر این کره خاکى همچون گیاهى میروید و میخشکد و میپوسد وچیزى جز همین بدن مادى نیست؟ آیا باید براى عالم یا عوالم پساز مرگ، دغدغهخاطرى نداشته باشیم و سعى ما براین باشد که سعادتو خوشى این دنیا را تامین کنیم و به فکر فردا و فرداهاى پس ازمرگ نباشیم؟ آیا ما همان گیاه یا حیوانیم با ترکیباتى مادىظریفتر و پیچیدهتر؟ آیا از بعد دیگر وجود خود -که همان بعدنفسانى و روحانى است- و از ساحت گستردهتر حیات خود که فراتر ازافلاک و سماوات و ارضین است، نباید پرده برداریم و نبایدچارهاندیشى کنیم که مبادا روزى انگشتحسرت به دندان گزیم ومصداق این آیه کریمه قرآنى شویم که:
«و یوم یعض الظالم على یدیه...» .
«روزى میآید که ستمکار به دندان بر دو دستش میگزد» .
کارل دوبرل - دانشمند آلمانى- میگوید:
«علوم طبیعى به خود جرات دادند که جاودانگى نفس را انکارکنند. ولى خداوند، آنها را کیفر داد و خود آنها را برهان قاطعبر خلود و جاودانگى ساخت» .
«جبریل دولان» در کتاب «پدیده روحى» مینویسد:
«ما دشمنانمان را به اسلحه خودشان سرکوب میکنیم و با روشخودشان به آنها اعلام میکنیم که روح، پس از مرگ، باقى و جاودانىاست. تمام نظریات مادى و دانشمندانى که انسان را مادهاى مجرداز روح میپنداشتند و علم مادى را ابزار اثبات مادى بودن انسانقرار داده بودند، به شدت تکذیب شدند و با مشاهدات حسى روحىگمراهى آنها آشکار شد» .
در نیمه دوم قرن نوزدهم در اروپاى غوطهور در لجنزارماتریالیسم، غوغایى بپا شد، چشمهاى بسته گشوده شدند، گوشهاىناشنوا، شنوا شدند، دلهاى خفته، بیدار گشتند و عقول غافل بهخود آمدند.
در آن روزگار تاریک و ظلمانى، ارواح متجلى شدند. جرقههاىتجرد، چشمهاى عبرتبین را خیره کردند و آنها که گرفتار خوابغفلتشده بودند، چشم گشودند و خود را بر ضلالت و گمراهى ملامتکردند.
در آن نهضت اروپایى میلیونها نفر از ارکان دانش. حضورى چشمگرداشتند. آنها اساتید فن و علما و پزشکان و مهندسین بودند.
برخى آنها را متهم میکردند که جنزده شدهاند و اجنه را ارواحپنداشتهاند یا سادهلوحانى هستند که سراب را آب میپندارند و ازحقیقتبه دور افتادهاند.
این تهمتها ناروا بود. در میدان علم و تجربه، درایت وجوانمردى لازم است. علم و تجربه را باید با علم و تجربه پاسخداد. آنها که از راه علوم تجربى به وجود نفس مجرد، اذعان واعتقاد پیدا کرده بودند، مردمی دقیق و هشیار بودند و هرگزاوهام و خرافات، بر جان و دل آنها چیرگى نیافته بود.
وانگهى مگر کشف وجود اجنه به جاى ارواح، دلیلى آشکار بر اینکه موجودات عالم، منحصر به آنچه ما به چشم مسلح یا غیر مسلح،مشاهده میکنیم نیستند، بلکه در وراى محسوسات بلاواسطه ومعالواسطه ما، موجودات دیگرى هم هستند که نمیتوان بر سر آنهاتیغ انکار فرود آورد. هرچند که ما جن را از مجردات و ازموجودات نورى نمیدانیم. بلکه بنا به رهنمود قرآن آنها اجسامناریند، چنان که انسانها اجسام خاکیند .
ولى ارواح و فرشتگان، خارج از قلمرو مادهاند. آنچه مهم است،این است که نباید جهان و موجودات آن را منحصر در محسوساتبدانیم و از ماوراى محسوسات، بىخبر بمانیم.
سابقه تاریخى اعتقاد به روح و عوالم پس از مرگ
حقیقت این است که اعتقاد به روح و عوالم پس از مرگ، پدیدهاىنو و تازه نیست، بلکه سابقهاى بس طولانى و عمرى دراز به اندازهعمر بشریت دارد.
در حقیقت، اعتقاد به روح یا نفس مجرد و عدم فناى انسان بهفناى تن، به معناى خودباورى انسان است. آنها که از این اعتقادفاصله گرفتهاند، در حقیقت گرفتار ناخودباورى شدهاند. آنها خودرا فراموش کردهاند. چرا که خدا را از یاد بردهاند. قرآن در یکىاز دستورات خویش فرمود:
«و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم...» .
«مانند کسانى که خدا را فراموش کردند و خداوند -به کیفرخدافراموشى- خودشان را از یادشان برد، نباشید» .
هرچند عقیده به بقاى روح و عوالم پس از مرگ، انسانها راگرفتار کارهایى ناپسند و خرافى کرده و به اعمالى روى آوردهاندکه در خور شان انسان عاقل و مؤمن و متعهد نبوده، ولى اینها بهدلیل فاصله گرفتن انسان از مکتب انبیا بوده و سوء استفاده ازیک حقیقت، دلیل یا مجوز طرد آن حقیقت نمیشود، بلکه تلاش یاجهادى دیگر میطلبد که حقیقت از اوهام و خرافات پیراسته شود وجان و دل انسان از زنگار جهالت و عادات شوم و غلط و دست وپاگیر، پاک گردد.
هرگاه پادشاهى میمرد، زنانش براى پیوستن به او و رفع تنهائىاو بر یکدیگر پیشى میگرفتند.
در افریقا بستگان مرده، زنها و کنیزانش را با سم میکشتند، تا به مرده بپیوندند و او را از وحشت تنهایى نجات دهند.
در برخى از مناطق، هرگاه پادشاهى از دنیا میرفت، دوازده دخترجوان همراه او زنده به گور میکردند، تا با او مونس و همدمباشند. شگفت این که دخترهاى جوان، در این راه با یکدیگر بهرقابتبرمیخاستند واحیانا رقیب خود را میکشتند، تا مانع از سرراه خود بردارند.
برخى از اقوام، عادت داشتند که هرگاه فرزندى از آنها جوانمرگمیشد، مادر یا عمه یا جده او را میکشتند و با او به خاکمیسپردند تا همدم او باشد.
به اعتقاد برخى، مردگان به جایى میروند که در آنجا شکارفراوان، و کالا ارزان، و سال طولانى، و چشمهها پرآب و جوشان است.
برخى دیگر براین باور بودند که با فرا رسیدن تاریکى شب،ارواح مردگان بیدار میشوند و به جستجوى غذا میپردازند. بلکهبرخى معتقد بودند که آنها هم کشت و درو دارند و همچون زندگانبه کار و تلاش مشغولند و احیانا با یکدیگر به جنگ و نبردبرمیخیزند .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
4- ابعاد وجود انسان در قرآن
ثم جعلنا فی قرار مکین . ثم خلقنا النطفه علقه العلقه مضغه فخلقنا المضعه عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقنا اخر فتبارک الله احسن الخالقین . « سپس او را به صورت نطفه ای در جیاگاهی استوار قرار دادیم . آنگاهنطفه را [ به صورت ] علقه درآوردیم . سپ آن علقه را [ به صورت ] مضغه گردانیدم و آنگاه مضغه را استخوان هایی ساختیم .بعد استخوان ها را با گوشتی پوشاندیم »
شرح و تفسیر
همان طور که ملاحظه می شود در آیه اول واژ هایی به کار رفته است که خبر از ساختار جسمانی انسان و مراحل پیدایش آن می دهد . مراحل ساخت این پیکره در قطعات زمان پخش است و در هر مرحله ساختار ابتدایی و ساده تر آن به گونه ای تدریجی به سوی ترکیبات پیچیده و پیچیده تر پیش می رود .
5- چیستی مرگ
تفسیر مرگ هر چه باشد وابسته به تفسیر زندگی است .زندگی بشر از چشم انداز علوم زیستی تفسیر شود ،مرگ او هم بر این اساستبیین می شود از منظر فلسفه الهی بدان بنگریم ،که زندگی مستند به ماورای طبیعت ،مرگ نیز چنین است.با توجه به دید گاههای مختلف درباره حقیقت انسان ،تلاش بشر در منطقه فلسفه به تفسیر های مختلفی از مرگ انجامیده است برخی از آنها بدین شرحند:
وجه مشترک دو دیدگاه اخیر این است که مسیر زندگی شخص انسانی در نقطه مرگ قطع نمی گردد ،و هر دو به نوعی مرگ را عبور از یک وضعیت وجودی به وضعیت وجودی دیگر می شناسانند. پاره ای از طرفداران دیدگاه سوم در تفسیر و تبیین مرگ می گویند :
موجودات امکانی به دو قسم مادی و مجرد یا ناقص و کامل تقسیم می شوند . موجود مجرد محکوم به حرکت و تغییر نیست و همواره به بقای علت فاعلی خود باقی است . اما موجودات مادی یا مرتبط با ماده ذاتاً در حرکت و تبدیل و به سوی غایت خویش رهسپارند . تعبیر دیگر ، حرکت انسان از مادیت محض به سوی تجرد و ماورای طبیعت است و مرگ ، انهدام و نابودی شخص انسانی نیست ؛ بلکه انتقال وی از یک عالم وجودی به عالمی دیگر یا تحول انسان از نقصان به درجه ای از کمال است .
این تفسیر از حقیقت مرگ ، روشن می سازد که مرگ بخشی از حقیقت وجود انسان بلکه مقوّم او است ،نه نابودگر هستی وی . آدمی هر دم مرگ و حیاتی دارد . از این رو در جهان کامل و بر قرار ( جهان آخرت ) که جهان فعلیت و کمال است ،مرگ خواهد مُِرد .
6- مرگ از منظر قرآن و روایات
آیاتی از این دست ، بعُد دیگری از مرگ را که بسی عمیق تر است ،بیان می کند . روز مرگ ، روز بازگشت به خدا و روز شتافتن به سوی اوست و خداوند صاحب هستی است . هنگام مرگ ،روح به اذن خداوند عالم طبیعت را پشت سر گذارده ،رو به جهان دیگری می کند .مرگ ، حجاب ها را از دیدگان آدمی فرو می افکند . حقیقت هستی را به او باز می نمایاند ، نتیجه آنکه ،مرگ گذرگاهی است که با عبور از آن از یک سوی وجود ( آشکار ) وجود نهان سفر می کنیم .
ماکان لنفس ان تموت الا باذن الله کتابا مؤجلا ... .
می راندن همچون زنده کردن هر دو به دست توانای الهی صورت می گیرد. نه کسی خود زنده می گردد و نه کسی خود می میرد .فاعل احیا و می راندن انسان نیست؛چون مرگ و زندگی از اختیار او بیرون است .
روح یا نفس تا مدت یا مهلت معینی امکان عبور به عالم دیگر را ندارد؛ همانطور که امکان ورود به این عالم را نداشت .
کل نفس ذائقة الموت «هر نفسی چشنده[طعم ] مرگ است».
قانون کلی مرگ بر اشخاص انسانی بدون استثنا نگاشته شده است در داخل طبیعت،قانونی که حاکم بر قانون مرگ باشد و بر آن فائق آید وجود ندارد.سبقت از هر قانون طبیعی ، جز از راه توسّل به قانون دیگری در خود طبیعت ممکن نیست قانونی که بتواند او را از مرگ برهاند در طبیعت وجود ندارد زیرا مرگ از مقتضیات وجودی ما است ،نه بیرون از حقیقت ما ، تا بتوان خود را از آن در پناه گاهی نفوذ ناپذیر پنهان کرد .
اینما تکونوا یدرککم الموت ولوکنتم فی بروج مشیدة.«هر کجا باشید مرگ شما را درمی یابد ؛هر چند در برج های استوار باشید .».
7- ترس از مرگ
از عمومی ترین احساسات حاکم بر ما ترس است ؛اما از میان عوامل گوناگونی که موجب ترس و وحشت انسان می شود ،شاید هیچ یک به اندازه مرگ آدمی را نمی هراساند . نام مرگ قلب ها را می لرزاند و عیش ها را مکدر می کند .
پاره ای از عوامل ترس از مرگ بدین قرار است :
مرگ ،زندگی را به هلاکت و نیستی تبدیل می کند.
مرگ اجتناب ناپذیر است ،وقت آن معلوم نیست .
مرگ امری ناشناخته است و ما تجربه ای از آن نداریم .
هر انسانی باید به تنهایی با مرگ مواجه شود .
با رسیدن مرگ،همه امید ها و آرزو های آدمی از دست می رود .
میان متفکرانی که می خواهند با اثبات جاودانگی شخصی بر ترس از مرگ غالب شوندو آن دسته که می کوشند با فانی دانستن انسان و معرفی مرگ به عنوان نقطه پایانی زندگی ،این ترس را تسکین دهند،فاصله بسیاری است.
اما ماده گرایانی چون اپیکوریان می خواهند با نفی زندگی پس از مرگ و معرفی مرگ به عنوان پایان آگاهی و بیدردی کامل،هراس از مرگ را از میان ببرند.غافل از اینکه وحشت نوع بشر از مرگ نه بدان رواست که مرگ را درد ناک می داند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 8
مرگ و زندگی بعد از آن
گفتارى در اینکهروح در قرآن به چه معنا است(گفتارى در باره معناى روح و مراتب آن در قرآن)
در قرآن کریم کلمه"روح" - که متبادر از آن مبدا حیات است - مکرر آمده، و آن رامنحصر در انسان و یا انسان و حیوان به تنهایى ندانسته، بلکه در مورد غیر این دو طایفه نیزاثبات کرده، مثلا در آیه"فارسلنا الیها روحنا" (1) ، و در آیه"و کذلک اوحینا الیک روحا منامرنا" (2) ، و در آیاتى دیگر در غیر مورد انسان و حیوان استعمال کرده پس معلوم مىشود روح یکمصداق در انسان دارد، و مصداقى دیگر در غیر انسان.
و در قرآن چیزى که صلاحیت دارد معرف روح باشد نکتهاى است که در آیه"یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربى" (3) است، که مىبینیم آن را به طور مطلق و بدونهیچ قیدى آورده، و در معرفیش فرموده: روح از امر خداست، آنگاه امر خدا را در جاى دیگرمعرفى کرده که"انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون فسبحان الذى بیده ملکوتکل شىء" (4) ، و فرموده که امر او همان کلمه و فرمان ایجاد است، که عبارت است از هستىاما نه از این جهت که(هستى فلان چیز و) مستند به فلان علل ظاهرى است، بلکه از اینجهت که منتسب به خداى تعالى است و قیامش به اوست.
و به این عنایت است که مسیح(ع)را به خاطر اینکه از غیر طرق عادى وبدون داشتن پدر به مریم داده شده کلمه او و روحى از او معرفى نموده، فرموده: "و کلمتهالقیها الى مریم و روح منه" (5) و قریب به همین عنایت است آیه زیر که مىفرماید: "ان مثل
(1)روح خود را به سوى مریم گسیل داشتیم.سوره مریم، آیه 17.
(2)و این چنین وحى کردیم به تو، روحى از امر خود را.سوره شورى، آیه 52.
(3)از تو در باره"روح"سؤال مىکنند، بگو روح از فرمان پروردگار من است.سوره اسراء، آیه 85.
(4)تنها امر او در هنگامى که اراده چیزى کرده باشد این است که به آن چیز بگوید باش و آن چیزموجود شود، پس منزه استخدایى که ملکوت هر چیزى به دست او است.سوره یس، آیات 82 و 83.
(5)و کلمه(مخلوق)او است که او را به مریم القا نمود و روحى از طرف او بود.سوره نساء، آیه 171.
عیسى عند الله کمثل ادم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون" (1) چون در این آیه داستانعیسى را تشبیه کرده به داستان پیدایش آدم.
و خداى تعالى هر چند این کلمه را در اغلب موارد کلامش با اضافه و قید ذکرکرده، مثلا فرموده: "و نفخت فیه من روحى" (2) ، و یا فرمود: "و نفخ فیه من روحه" (3) ، و یافرموده: "فارسلنا الیها روحنا" (4) ، و یا فرموده: "و روح منه" (5) ، و یا فرموده: "و ایدناه بروحالقدس" (6) ، و آیاتى دیگر(که در آنها تعبیر کرده به"روحم"، "روح خود"، "روحمان"، "روحى از او"، "روح القدس"و غیره).
لیکن در بعضى از موارد هم بدون قید ذکر کرده، مثلا فرموده: "تنزل الملئکة و الروحفیها باذن ربهم من کل امر" (7) ، که از ظاهر آن بر مىآید روح موجودى مستقل و مخلوقىآسمانى و غیر ملائکه است.و نظیر این آیه به وجهى آیه زیر است که مىفرماید: "تعرجالملئکة و الروح الیه فى یوم کان مقداره خمسین الف سنة" (8) .
و اما روحى که متعلق به انسان مىشود از آن تعبیر کرده به"من روحى - از روحخودم"و یا"من روحه - از روح خودش"، و در این تعبیر کلمه"من"را آورده که بر مبدئیتدلالت دارد، و نیز از تعلق آن به بدن انسان تعبیر به نفخ کرده، و از روحى که مخصوص بهمؤمنینش کرده به مثل آیه"و ایدهم بروح منه" (9) و یا تعبیر نموده و در آن حرف"باء"را بکاربرده که بر سببیت دلالت دارد، و روح را تایید و تقویتخوانده، و از روحى که خاصانبیائش کرده به مثل جمله"و ایدناه بروح القدس" (10) ، تعبیر نموده، روح را به کلمه"قدس"
(1)مثل عیسى در نزد خدا، همچون مثل آدم است که او را از خاک آفرید و سپس به او فرمودموجود باش او هم فورا موجود شد.سوره آل عمران، آیه 59.
(2)و در او از روح خود دمیدم.سوره حجر، آیه 29.
(3)و در او از روحش دمید.سوره سجده، آیه 9.
(4)سوره مریم، آیه 17.
(5)سوره نساء، آیه 171.
(6)و او را به وسیله روح القدس تایید نمودیم.سوره بقره، آیه 87.
(7)ملائکه و روح در شب قدر به اذن پروردگارشان و از هر امرى نازل مىشوند.سوره قدر، آیه 4.
(8)ملائکه و روح در روزى که مقدارش پنجاه هزار سال است به سوى او عروج مىکنند.سوره معارج، آیه 4.
(9)و آنها را با روحى از جانب خود تایید کرد.سوره مجادله، آیه 22.
(10)سوره بقره، آیه 87.
اضافه نموده که به معناى نزاهت و طهارت است، و این را هم تایید انبیاءخوانده.
و اگر آیه سوره قدر را ضمیمه این آیات کنیم معلوم مىشود نسبتى که روح مضاف دراین آیات با روح مطلق در سوره قدر دارد، نسبتى است که افاضه به مفیض و سایه به چیزى کهبه اذن خدا صاحب سایه شده است دارد.
و همچنین روحى که متعلق به ملائکه است، از افاضه روح به اذن خداست، و اگر درمورد روح ملک تعبیر به تایید و نفخ نفرموده، و در مورد انسان این دو تعبیر را آورده، در موردملائکه فرموده: "فارسلنا الیها روحنا"و یا فرموده: "قل نزله روح "، و یا فرموده: "نزل بهالروح الامین" (2) ، براى این بود که ملائکه با همه اختلافى که در مراتب قرب و بعد از خداىتعالى دارند، روح محضند، و اگر احیانا به صورت جسمى به چشم اشخاصى در مىآیند تمثلىاست که به خود مىگیرند، نه اینکه به راستى جسم و سر و پایى داشته باشند، همچنان کهمىبینیم در داستان مریم(ع)مىفرماید: " فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشراسویا" (3) ، و ما در سابق یعنى در ذیل همین آیه بحثى در باره تمثیل داشتیم.
به خلاف انسان که روح محض نیست بلکه موجودى است مرکب از جسمى مرده، وروحى زنده، پس در مورد او مناسب همان است که تعبیر به نفخ(دمیدن)بکند، همچنان کهدر مورد آدم فرمود: "فاذا سویته و نفخت فیه من روحى" (4) .
و همانطور که اختلاف روح در خلقت فرشته و انسان باعثشد تعبیر مختلف شود، ودر مورد فرشته به نفخ تعبیر نیاورد، همچنین اختلافى که در اثر روح یعنى حیات هست که ازنظر شرافت و خست مراتب مختلفى دارد، باعثشده که تعبیر از تعلق آن مختلف شود، یکجاتعبیر به نفخ کند، و جاى دیگر تعبیر به تایید نماید، و روح را داراى مراتب مختلفى از نظراختلاف اثرش بداند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
خلاصه :
مقدمه:
و نقش آن در پسرفت غدد پستانی
اثرات درون سلولی
تنظیم مقدار IGF و پروتئین باند کننده آن در جریان خون
محل ترشح IGFBP
مهار عمل IGF باندینگ پروتئینهای پنج و سه
مهار آغاز فرسته IGF توسط باندینگ پروتئینهای پنج و سه
بخش آخر
بنام خدا
وapoptosis در سلولهای اپیتلیالی پستان IGF فرسته های حیاتی و مهمی هستند که باعث حفظ انواع سلول های از apoptosis می شوند. اگرچه توانایی زیستی IGF ها توسط میل ترکیبی بالای آنها با تعدیل می شوند، اما هیچ علامت آزمایشی مبنی بر تنظیم فعالیت IGFها توسط پروتئینهای باندشده به آنها در پستان وجود نداشته است. در این مطالعه بیان در طی توسعه غددپستانی و همینطور اثرات آنها بر IGF ها در کشت سلولی آزمایش شده است. در طی یک تا سه پسرفت پستاان در موش به میزان قابل توجهی هنگامی که apoptosis برای بازسازی غدد روبه افزایش بود، افزایش یافت. در کشت سلولی نشان داده شد که بیان از سطح Basal سلول بوده و درست د رمحلی قرار می گیرد که از فعالیت IGF ممانعت می کند. همینطور اگزوژنوسرد کشت سلول های اپیتالیایی پستاان بقاءء یا ماندگاری میانجی شده توسط IGF را مهار کردند و میزان Apoptosis را حدود چهار برابر در حضور این در مقایسه با IGF تنها افزایش یافت.
آزمایشات در ارتباط با مسیرهای سیگنالی مؤثر در apoptosis نشان می دهند که موجب فسفریلاسیون PKB و نهایتاً فاکتور نسخه برداری forkhead می شوند که این عمل توسط ها مهار می شود. این مطالعه شواهدی را فراهم می کند که نشان می دهد نقش مهمی در تنظیم apoptosis در پستان ایفا می کند.
مقدمه
بعنوان مقدمه اشاره ای مختصر خواهیم داشت به عملکرد این دو در بافتها:
IGF ها نقش حیاتی در هموستاز بافتها و تنظیم و تکثیر، تمایز و مهاجرت سلولی در طی رشد و توسعه ایفا می کنند. همینطور IGF ها فاکتورهای مهم ماندگاری یا بقاء سلولی هستند. IGF ها در محیط کشت، سلول ها را تحت شرایط مختلفی در برابر apoptosis حفظ می کند که ازجمله این شرایط می توان به حذف فاکتورهای رشد، شیمی درمانی و بیان عوامل مولد غده یا تومور می توان اشاره کرد. فعالیت IGF ها توسط میل ترکیبی آنها با IGFBP ها تعدیل می شود. شش نوع از IGFBP شناسایی شده اند. اخیراً نوعی پروتئین که ممکن است هفتمین عضو این خانواده باشد نیز مشخص شده است. چندین عمل برای IGFBPها پیشنهاد شده است.و از جمله آنها طولانی کردن نیمه عمر GIFها در گردش خون انتقال IGFها به بیرون گردش خون و به درون فضای خارج سلولی و هدایت IGF نوع یک و دو به نقاط ویژه یا هدف در بافتها. در سطح سلولی IGFBP هم اثر مهاری و هم اثر تحریکی بر فعالیت IGF-I دارند IGFBP ها خودشان در معرض تعدیل هستند مانند پرتئولایزیس، تغییرات بعد از تورجمه ای مانند فسفوزلاسیون و همینطور اثر متقابل با سطح سلولی و ماتریکس خارج سلولی. IGFBP ها بعنوان تنظیم گر فعالیت زیستی IGF ها در جریان خون شناخته شده اند. به هر حال عملکردشان در سطح سلولی بطور کامل شناخته شده است. نشان داده شده است که IGF-I ، apoptosis را در کشت سلولهای اپیتلیالی پستان سرکوب کرد. مدلهای غدد پستانی همینطور اهمیت IGF ها بعنوان فاکتورهای بقاء سلولی در موجود زنده نشان داده اند. در مطالعاتی که در موشهای تراانس ژنتیک انجام شد، هنگامی که بیان IGF نوع یک و دو زیاد بود، apoptosis کاهش یافت و در نتیجه پسرفت پستان در این حیوانات به تأخیر افتاد.
و نقش آن در پسرفت غدد پستانی:
بقاء سلولهای اپیتالیالی را در محیط کشت افزایش داد و در موجود زنده نشان داده شده است که و از مرگ سلولی در موشهای ترانسی ژنتیک ممانعت بعمل می آورند. آزمایشات نشان داده اند که تولید توسط سلول های اپیتالیالی پستان در طی پسرفت غدد پستانی جوندگان افزایش یافته و پرولاکتین توانست از این افزایش ممانعت بعمل آورد.این پدیده( افزایش ) در خوک و گوسفند هنگامی که نوزادان از شیر گرفته می شوند اتفاق می افتد. پرولاکتین همینطور می تواند باعث افزایش تولید در پستان شود که این فاکتور می تواند بیشتر به بقاء سلول کمک کند. این پیشنهاد که در آپوتپونز غدد پستانی در طی پسرفت دخالت دارد( توسط مطالعات اخر در کاهش بیان و تأثیر پسرفت غدد پستاانی در موشهای بیهوش ، شد حمایت می شود. در حالیکه در IRF-1 (Interferon regulatory factor-1 ) در موش پسرفت و بیان در هر دو تسریع شدند. IRF-1 یک ژن سرکوب کر تومور می باشد که در کنترل تکثر سلولی و تغییر و تبدیلات دخالت دارد بهرحال یکی از بیشترین علائم قانع کننده در ارتباط با موشهای ترانس ژنتیک بیان بالای ژن سرکوبکگر PTEN می باشد(phosphatase and tensin homeo logue ) بیان بالای این ژن در غدد پستانی منجر به تخریب توسعه غدد پستانی شد. در آنالیزهای Microarray نیز افزایش بیان این ژن منجر به افزایش 26 مرتبه ای در بیان شد. PTEN بعد از بطور معمول بیشترین بیان را در غدد پستانی دارد. افزایش بیان در طی پیشرفت پروستات و غدد تیروئید و همینطور در فولیکولهایی که دچار آترزیا شده اند نیز اتفاق می افتد. این یافته نشان می دهد که اثرات محدود به پستان نیست. مارش من و همکاران نشان دادند که اضافه کردن به محیط کشت سلول های اپیتلیالی موش باعث جلوگیری از فعالیت IGF-1 شد در نتیجه مرگ سلولی افزایش یافت. بکارگیری نو ترکیب در طی آبستنی موشها ا زطریق تزریق زیرجلدی منجر به
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
خلاصه :
مقدمه:
و نقش آن در پسرفت غدد پستانی
اثرات درون سلولی
تنظیم مقدار IGF و پروتئین باند کننده آن در جریان خون
محل ترشح IGFBP
مهار عمل IGF باندینگ پروتئینهای پنج و سه
مهار آغاز فرسته IGF توسط باندینگ پروتئینهای پنج و سه
بخش آخر
بنام خدا
وapoptosis در سلولهای اپیتلیالی پستان IGF فرسته های حیاتی و مهمی هستند که باعث حفظ انواع سلول های از apoptosis می شوند. اگرچه توانایی زیستی IGF ها توسط میل ترکیبی بالای آنها با تعدیل می شوند، اما هیچ علامت آزمایشی مبنی بر تنظیم فعالیت IGFها توسط پروتئینهای باندشده به آنها در پستان وجود نداشته است. در این مطالعه بیان در طی توسعه غددپستانی و همینطور اثرات آنها بر IGF ها در کشت سلولی آزمایش شده است. در طی یک تا سه پسرفت پستاان در موش به میزان قابل توجهی هنگامی که apoptosis برای بازسازی غدد روبه افزایش بود، افزایش یافت. در کشت سلولی نشان داده شد که بیان از سطح Basal سلول بوده و درست د رمحلی قرار می گیرد که از فعالیت IGF ممانعت می کند. همینطور اگزوژنوسرد کشت سلول های اپیتالیایی پستاان بقاءء یا ماندگاری میانجی شده توسط IGF را مهار کردند و میزان Apoptosis را حدود چهار برابر در حضور این در مقایسه با IGF تنها افزایش یافت.
آزمایشات در ارتباط با مسیرهای سیگنالی مؤثر در apoptosis نشان می دهند که موجب فسفریلاسیون PKB و نهایتاً فاکتور نسخه برداری forkhead می شوند که این عمل توسط ها مهار می شود. این مطالعه شواهدی را فراهم می کند که نشان می دهد نقش مهمی در تنظیم apoptosis در پستان ایفا می کند.
مقدمه
بعنوان مقدمه اشاره ای مختصر خواهیم داشت به عملکرد این دو در بافتها:
IGF ها نقش حیاتی در هموستاز بافتها و تنظیم و تکثیر، تمایز و مهاجرت سلولی در طی رشد و توسعه ایفا می کنند. همینطور IGF ها فاکتورهای مهم ماندگاری یا بقاء سلولی هستند. IGF ها در محیط کشت، سلول ها را تحت شرایط مختلفی در برابر apoptosis حفظ می کند که ازجمله این شرایط می توان به حذف فاکتورهای رشد، شیمی درمانی و بیان عوامل مولد غده یا تومور می توان اشاره کرد. فعالیت IGF ها توسط میل ترکیبی آنها با IGFBP ها تعدیل می شود. شش نوع از IGFBP شناسایی شده اند. اخیراً نوعی پروتئین که ممکن است هفتمین عضو این خانواده باشد نیز مشخص شده است. چندین عمل برای IGFBPها پیشنهاد شده است.و از جمله آنها طولانی کردن نیمه عمر GIFها در گردش خون انتقال IGFها به بیرون گردش خون و به درون فضای خارج سلولی و هدایت IGF نوع یک و دو به نقاط ویژه یا هدف در بافتها. در سطح سلولی IGFBP هم اثر مهاری و هم اثر تحریکی بر فعالیت IGF-I دارند IGFBP ها خودشان در معرض تعدیل هستند مانند پرتئولایزیس، تغییرات بعد از تورجمه ای مانند فسفوزلاسیون و همینطور اثر متقابل با سطح سلولی و ماتریکس خارج سلولی. IGFBP ها بعنوان تنظیم گر فعالیت زیستی IGF ها در جریان خون شناخته شده اند. به هر حال عملکردشان در سطح سلولی بطور کامل شناخته شده است. نشان داده شده است که IGF-I ، apoptosis را در کشت سلولهای اپیتلیالی پستان سرکوب کرد. مدلهای غدد پستانی همینطور اهمیت IGF ها بعنوان فاکتورهای بقاء سلولی در موجود زنده نشان داده اند. در مطالعاتی که در موشهای تراانس ژنتیک انجام شد، هنگامی که بیان IGF نوع یک و دو زیاد بود، apoptosis کاهش یافت و در نتیجه پسرفت پستان در این حیوانات به تأخیر افتاد.
و نقش آن در پسرفت غدد پستانی:
بقاء سلولهای اپیتالیالی را در محیط کشت افزایش داد و در موجود زنده نشان داده شده است که و از مرگ سلولی در موشهای ترانسی ژنتیک ممانعت بعمل می آورند. آزمایشات نشان داده اند که تولید توسط سلول های اپیتالیالی پستان در طی پسرفت غدد پستانی جوندگان افزایش یافته و پرولاکتین توانست از این افزایش ممانعت بعمل آورد.این پدیده( افزایش ) در خوک و گوسفند هنگامی که نوزادان از شیر گرفته می شوند اتفاق می افتد. پرولاکتین همینطور می تواند باعث افزایش تولید در پستان شود که این فاکتور می تواند بیشتر به بقاء سلول کمک کند. این پیشنهاد که در آپوتپونز غدد پستانی در طی پسرفت دخالت دارد( توسط مطالعات اخر در کاهش بیان و تأثیر پسرفت غدد پستاانی در موشهای بیهوش ، شد حمایت می شود. در حالیکه در IRF-1 (Interferon regulatory factor-1 ) در موش پسرفت و بیان در هر دو تسریع شدند. IRF-1 یک ژن سرکوب کر تومور می باشد که در کنترل تکثر سلولی و تغییر و تبدیلات دخالت دارد بهرحال یکی از بیشترین علائم قانع کننده در ارتباط با موشهای ترانس ژنتیک بیان بالای ژن سرکوبکگر PTEN می باشد(phosphatase and tensin homeo logue ) بیان بالای این ژن در غدد پستانی منجر به تخریب توسعه غدد پستانی شد. در آنالیزهای Microarray نیز افزایش بیان این ژن منجر به افزایش 26 مرتبه ای در بیان شد. PTEN بعد از بطور معمول بیشترین بیان را در غدد پستانی دارد. افزایش بیان در طی پیشرفت پروستات و غدد تیروئید و همینطور در فولیکولهایی که دچار آترزیا شده اند نیز اتفاق می افتد. این یافته نشان می دهد که اثرات محدود به پستان نیست. مارش من و همکاران نشان دادند که اضافه کردن به محیط کشت سلول های اپیتلیالی موش باعث جلوگیری از فعالیت IGF-1 شد در نتیجه مرگ سلولی افزایش یافت. بکارگیری نو ترکیب در طی آبستنی موشها ا زطریق تزریق زیرجلدی منجر به