لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 19
تفاوت مشروطیت و انقلاب اسلامی ١٣٥٧
در آستانهی صدمین سالگرد مشروطیت که با بیست و هفتمین سال انقلاب اسلامی ایران مصادف است، جای دارد که میان ایدهها، عقاید و ادبیاتی که به مشروطیت منجر شد با آن افکار و ادبیاتی که انقلاب سال ١٣٥٧ را شکل داد، مقایسه یی اساسی صورت بگیرد.از آن جایی که، اکثریت شرکت کننده در هر دو انقلاب مهم ایران، در نهایت، قصدشان، حٌریت و عدالت و استقلال، و یا رهایی و سربلندی ملی بود، بسیاری، آن دو را ماهیتاً یکی پنداشتهاند. برخی نیز فراتر رفته انقلاب اسلامی را تکامل و ادامهی مشروطیت معرفی کردهاند.اما به رغم وجوه مشترکی که میان دو واقعه بزرگ تاریخ ایران، به طور ظاهری دیده میشود، میتوان به جرئت ادعا کرد که عقاید و ادبیات و ذهنیتی که به مشروطیت منجر شد، با آن ادبیات و افکاری که انقلاب اسلامی را به وجود آورد، کاملا متفاوت است و درهی افتراق عظیمی، میان آن دو یافت میشود.این نوشتهی کوتاه اشارهای به برخی از آن تفاوتهاست:نخست این که مشروطیت نتیجهی پسین ایدههای پیشینی بود که منورالفکران و متجددان ایرانی در انتقاد از جامعهی مسلمانان، در انتقاد از دین و دولت، روحانیت و حکومت، آداب و سنت، اخلاق و نوع زندگی و روابط فردی و جمعی مردم ایران مطرح میکردند. آنها با "معیار قراردادنِ" افکار لیبرالی و عوامل ترقی جوامع اروپایی، دسپوتیسم و استبداد شرقی را بی رحمانه میکوبیدند. مذهب و روحانیت را شجاعانه و با آگاهی نقد میکردند. بدآموزیها و بداخلاقیها و جهل و خرافات و عقاید پس ماندهی رایج میان تودهی مردم را، بی هیچ واهمه یی از مردم، زیر تیغ تیز نقدهای عریان خویش قرار میدادند.در آثار بانیان ادبیات مشروطه از آخوندزاده، طالبوف، کرمانی، صابر شاعر، نسیم شمال، و ایرج و عارف، گرفته تا جمالزاده، کسروی، هدایت و نیما... که فرزندان مشروطیت و متاثر از آن بودند، چیزی به نام تودهی خلقِ به زور عقب نگهداشته شده و یا قربانی توطئه غرب استعمارگر وجود خارجی ندارد. آنها خودِ توده ایرانی مسلمان را مسئول اصلی عقب ماندگی، بدبختی، شکست و سرشکستگیهای خویش میشناختند. در واقع امر، در نظام حکومتگری ایلی و استبدادی، در آداب و عادات دست و پا گیر، در مذهب و ذهن خرافات زده، در روح مرده و برده وار توده مسلمان ایرانی، ریشهی بیچارگیها و سرشکستگیهای ایرانی را جستجو میکردند.آنها، در آن شریعت وطریقت و سلطنت استبدادی- قرون وسطایی ایرانی، چیزِ دندانگیری، به عنوان هویت ویژه، اصل متعالیِ اسلامی و یا خویشتن خویشِ ایرانی نمیدیدند تا در جستجویش باشند و از شوق بازگشت به هویت اصلی و یا خویشتن خویش جامعه سوزی و خود- ویرانگری کنند. هر چند، ایرانِ باستان و عصر پیش از اسلام را میستودند، اما در فکر بازگشت به آن عصر پایان یافته نبودند و چارهی کار ایرانِ ویران را در بازگشت به هیچ اصل و خویشتن و هویتی نمیدیدند. در دیدهی روشن بینان و بانیان فکری مشروطیت، چارهی مشکلات ملت و مملکت ایران، در بیداری توده از خواب قرون و اعصار، در توجه به علوم و فنون مدرن، در تعلیم و تربیت نوین، در قانون خواهی در رفع تبعیض و ستم نسبت به زنان و دختران در برابری اجتماعی، در نظام حکومتی مبتنی بر قانون و انتخابات، در حٌرّیت، میهن دوستی، و ورود به جامعه جهانی و اخذِ فرهنگِ مدرنِ اروپایی و دوستی با دنیای غرب بود.در ادبیات مشروطیت اگر همدردی و دلسوزی بود، دلسوزی نسبت به تودهی ملت، دلسوزی نسبت به فقرِ فکری و ذهنیِ مردم بود نه فقر اقتصادی و مالی. زیرا فقر اقتصادی و ناداری را نیز زاییدهی فقر فکری و نادانی تلقی میکردند.به این سبب بود که روشنفکران عصر مشروطه به دور از وجیه المله بازی و توده فریبی یعنی بی هیچ ملاحظه یی به زنجیرهای ذهنی تودهی مردم ایران سخت حمله میکردند. آخوندزاده که پیشگامِ روشنفکرانِ مشروطیت بود مینویسد:"حیفای ایران، کو آن قدرت، کو آن سعادت، عربهای برهنه و گرسنه یک هزار و دویست و هشتاد سال است که ترا بدبخت کردهاند. زمینِ تو خراب، اهلِ تو نادان و از سیویلزاسیونِ جهان بی خبر و از نعمت آزادی محروم و پادشاهِ تو دسپوت (جبّار) است. تاثیر ظلم دسپوت و زور فناتیزم علماء به ضعف و ناتوانی اهل تو باعث شده و جوهر و قابلیت ترا زنگ آلود و ترا به دنائت طبع و رذالت و ذلت و عبودیت و تملق و ریا و نفاق و مکر و خدعه و جبن و تقیه، خوگر ساخته و جمیع خصایص حسنه را از صداقت و عدالت و وفا و جوانمردی و شجاعت و علو طبع و بلندهمتی و بی طمعی از طبیعت تو سلب کرده و طبیعت ترا با ضد این صفات معدوده مخّمر نموده و چندین صد سال خواهد گذشت که رونق نخواهی یافت و به آسایش و سعادت نخواهی رسید و ملت تو با ملل سیویلیزه شده برابر نخواهد شد"«١»همین گونه داوری را در آثار روشن بینانی که متاثر از مشروطیت بودند در اشکالی دیگر باز میبینیم. کسروی تبریزی مینویسد:"تودهی ایرانی با حال امروز با تودههای اروپایی درخورسنجش نیست. این بدیها که ما از ایرانیان میبینیم تنها یک معنی دارد و آن این که آلودگی این توده بیش از آن است که پنداشته میشد... شما {ایرانیان} خود دشمن خودتان میباشید. آنچه شما را زبون گردانیده و به زیردست بیگانگان داده آلودگیهای خودتان است... دلهای ایرانیان یک لجن زاریست، یک باتلاقی است که همه چیز را تواند گرفت و در آن لجن زار ناپاک فرو بَرَد... باورهای امروزی ایرانیان درهم آمیختهی آن بدآموزیهای کهن آسیایی با بدآموزیهای نوین اروپایی است. بی دلیل نیست که آنها را لجن زار ناپاک میخوانیم... از جمله در ایران که در توده این همه آلودگی و گرفتاری پیدا شده است و بیش از همه مایه بدبختی اینهاست. این است که به ایرانیان گران میافتد که به بدی خود گردن گزارند و در اندیشه چاره به آلودگیهای خود باشند. این به خودخواهی آنان برمی خورد. این است که همه گناه را به گردن انگلیس انداخته خود را کنار میگیرند" «٢»آنچه از آخوندزاده و احمد کسروی آوردیم، نمونهی روشنی از دلسوزی منورالفکران مشروطیت با توده ملت و در نهایت کوشش آنها جهت رهایی فکری جامعه و بیدار کردن "آن خفتهی چند" است.
اما در آثار ادبی و سیاسی شکل گرفته پس از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ که افکار و احساسات و ذهنیت انقلاب ١٣٥٧ ایران را شکل داد، از استثناها اگر بگذریم، دیگر انتقادی از سنت و جامعه و تودهی عقب ماندهی به خواب رفته نمیبینیم. "غم آن خفتهی چند" جای خود را به "غم این گشنه چند" میدهد. یعنی آنچه گفته و سروده و نوشته میشود، عمدتاً نوعی آه و زاری بر فقر وناداری فقرا و یا همدردی ساده لوحانه با درد و رنج معیشتی تودههای زحمتکش است.در ادبیات نارضایتی و انقلابی آن سالها، آن چه بر زبان و قلم نویسندگان، فعالان سیاسی، روشنفکران انقلابی و یا روحانیان منتقد دولت جاری میشد، عمدتاًَ حمله به شاه بود. گله از غرب و دمکراسی غرب بود و در نهایت، انتقاد خصمانه از آمریکا. زیرا در"طّب سیاسی" آن دوره، ریشهی هر درد و رنج و مرضی را در سلطهی آمریکا میدیدند.یعنی آمریکا و عاملش، محمدرضا شاه را مسئول اصلی همه مشکلات و معایب و مفاسد موجود در مملکت ایران، عامل عمدهی فقر و ناداری زحمتکشان و علت العلل عقب ماندگی و پریشانی حال جامعه مسلمانان معرفی میکردند.از سوی دیگر، ستایشی بود که از تودههای استثمار شده، از خلق در زنجیر ایران، از آداب و رسوم و اخلاق، از مذهب و عرفان نقد ناشده، از سٌنن ملی و قومی، و در یک کلام از "آنچه خود داشت" انجام میگرفت.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 19
تفاوت مشروطیت و انقلاب اسلامی ١٣٥٧
در آستانهی صدمین سالگرد مشروطیت که با بیست و هفتمین سال انقلاب اسلامی ایران مصادف است، جای دارد که میان ایدهها، عقاید و ادبیاتی که به مشروطیت منجر شد با آن افکار و ادبیاتی که انقلاب سال ١٣٥٧ را شکل داد، مقایسه یی اساسی صورت بگیرد.از آن جایی که، اکثریت شرکت کننده در هر دو انقلاب مهم ایران، در نهایت، قصدشان، حٌریت و عدالت و استقلال، و یا رهایی و سربلندی ملی بود، بسیاری، آن دو را ماهیتاً یکی پنداشتهاند. برخی نیز فراتر رفته انقلاب اسلامی را تکامل و ادامهی مشروطیت معرفی کردهاند.اما به رغم وجوه مشترکی که میان دو واقعه بزرگ تاریخ ایران، به طور ظاهری دیده میشود، میتوان به جرئت ادعا کرد که عقاید و ادبیات و ذهنیتی که به مشروطیت منجر شد، با آن ادبیات و افکاری که انقلاب اسلامی را به وجود آورد، کاملا متفاوت است و درهی افتراق عظیمی، میان آن دو یافت میشود.این نوشتهی کوتاه اشارهای به برخی از آن تفاوتهاست:نخست این که مشروطیت نتیجهی پسین ایدههای پیشینی بود که منورالفکران و متجددان ایرانی در انتقاد از جامعهی مسلمانان، در انتقاد از دین و دولت، روحانیت و حکومت، آداب و سنت، اخلاق و نوع زندگی و روابط فردی و جمعی مردم ایران مطرح میکردند. آنها با "معیار قراردادنِ" افکار لیبرالی و عوامل ترقی جوامع اروپایی، دسپوتیسم و استبداد شرقی را بی رحمانه میکوبیدند. مذهب و روحانیت را شجاعانه و با آگاهی نقد میکردند. بدآموزیها و بداخلاقیها و جهل و خرافات و عقاید پس ماندهی رایج میان تودهی مردم را، بی هیچ واهمه یی از مردم، زیر تیغ تیز نقدهای عریان خویش قرار میدادند.در آثار بانیان ادبیات مشروطه از آخوندزاده، طالبوف، کرمانی، صابر شاعر، نسیم شمال، و ایرج و عارف، گرفته تا جمالزاده، کسروی، هدایت و نیما... که فرزندان مشروطیت و متاثر از آن بودند، چیزی به نام تودهی خلقِ به زور عقب نگهداشته شده و یا قربانی توطئه غرب استعمارگر وجود خارجی ندارد. آنها خودِ توده ایرانی مسلمان را مسئول اصلی عقب ماندگی، بدبختی، شکست و سرشکستگیهای خویش میشناختند. در واقع امر، در نظام حکومتگری ایلی و استبدادی، در آداب و عادات دست و پا گیر، در مذهب و ذهن خرافات زده، در روح مرده و برده وار توده مسلمان ایرانی، ریشهی بیچارگیها و سرشکستگیهای ایرانی را جستجو میکردند.آنها، در آن شریعت وطریقت و سلطنت استبدادی- قرون وسطایی ایرانی، چیزِ دندانگیری، به عنوان هویت ویژه، اصل متعالیِ اسلامی و یا خویشتن خویشِ ایرانی نمیدیدند تا در جستجویش باشند و از شوق بازگشت به هویت اصلی و یا خویشتن خویش جامعه سوزی و خود- ویرانگری کنند. هر چند، ایرانِ باستان و عصر پیش از اسلام را میستودند، اما در فکر بازگشت به آن عصر پایان یافته نبودند و چارهی کار ایرانِ ویران را در بازگشت به هیچ اصل و خویشتن و هویتی نمیدیدند. در دیدهی روشن بینان و بانیان فکری مشروطیت، چارهی مشکلات ملت و مملکت ایران، در بیداری توده از خواب قرون و اعصار، در توجه به علوم و فنون مدرن، در تعلیم و تربیت نوین، در قانون خواهی در رفع تبعیض و ستم نسبت به زنان و دختران در برابری اجتماعی، در نظام حکومتی مبتنی بر قانون و انتخابات، در حٌرّیت، میهن دوستی، و ورود به جامعه جهانی و اخذِ فرهنگِ مدرنِ اروپایی و دوستی با دنیای غرب بود.در ادبیات مشروطیت اگر همدردی و دلسوزی بود، دلسوزی نسبت به تودهی ملت، دلسوزی نسبت به فقرِ فکری و ذهنیِ مردم بود نه فقر اقتصادی و مالی. زیرا فقر اقتصادی و ناداری را نیز زاییدهی فقر فکری و نادانی تلقی میکردند.به این سبب بود که روشنفکران عصر مشروطه به دور از وجیه المله بازی و توده فریبی یعنی بی هیچ ملاحظه یی به زنجیرهای ذهنی تودهی مردم ایران سخت حمله میکردند. آخوندزاده که پیشگامِ روشنفکرانِ مشروطیت بود مینویسد:"حیفای ایران، کو آن قدرت، کو آن سعادت، عربهای برهنه و گرسنه یک هزار و دویست و هشتاد سال است که ترا بدبخت کردهاند. زمینِ تو خراب، اهلِ تو نادان و از سیویلزاسیونِ جهان بی خبر و از نعمت آزادی محروم و پادشاهِ تو دسپوت (جبّار) است. تاثیر ظلم دسپوت و زور فناتیزم علماء به ضعف و ناتوانی اهل تو باعث شده و جوهر و قابلیت ترا زنگ آلود و ترا به دنائت طبع و رذالت و ذلت و عبودیت و تملق و ریا و نفاق و مکر و خدعه و جبن و تقیه، خوگر ساخته و جمیع خصایص حسنه را از صداقت و عدالت و وفا و جوانمردی و شجاعت و علو طبع و بلندهمتی و بی طمعی از طبیعت تو سلب کرده و طبیعت ترا با ضد این صفات معدوده مخّمر نموده و چندین صد سال خواهد گذشت که رونق نخواهی یافت و به آسایش و سعادت نخواهی رسید و ملت تو با ملل سیویلیزه شده برابر نخواهد شد"«١»همین گونه داوری را در آثار روشن بینانی که متاثر از مشروطیت بودند در اشکالی دیگر باز میبینیم. کسروی تبریزی مینویسد:"تودهی ایرانی با حال امروز با تودههای اروپایی درخورسنجش نیست. این بدیها که ما از ایرانیان میبینیم تنها یک معنی دارد و آن این که آلودگی این توده بیش از آن است که پنداشته میشد... شما {ایرانیان} خود دشمن خودتان میباشید. آنچه شما را زبون گردانیده و به زیردست بیگانگان داده آلودگیهای خودتان است... دلهای ایرانیان یک لجن زاریست، یک باتلاقی است که همه چیز را تواند گرفت و در آن لجن زار ناپاک فرو بَرَد... باورهای امروزی ایرانیان درهم آمیختهی آن بدآموزیهای کهن آسیایی با بدآموزیهای نوین اروپایی است. بی دلیل نیست که آنها را لجن زار ناپاک میخوانیم... از جمله در ایران که در توده این همه آلودگی و گرفتاری پیدا شده است و بیش از همه مایه بدبختی اینهاست. این است که به ایرانیان گران میافتد که به بدی خود گردن گزارند و در اندیشه چاره به آلودگیهای خود باشند. این به خودخواهی آنان برمی خورد. این است که همه گناه را به گردن انگلیس انداخته خود را کنار میگیرند" «٢»آنچه از آخوندزاده و احمد کسروی آوردیم، نمونهی روشنی از دلسوزی منورالفکران مشروطیت با توده ملت و در نهایت کوشش آنها جهت رهایی فکری جامعه و بیدار کردن "آن خفتهی چند" است.
اما در آثار ادبی و سیاسی شکل گرفته پس از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ که افکار و احساسات و ذهنیت انقلاب ١٣٥٧ ایران را شکل داد، از استثناها اگر بگذریم، دیگر انتقادی از سنت و جامعه و تودهی عقب ماندهی به خواب رفته نمیبینیم. "غم آن خفتهی چند" جای خود را به "غم این گشنه چند" میدهد. یعنی آنچه گفته و سروده و نوشته میشود، عمدتاً نوعی آه و زاری بر فقر وناداری فقرا و یا همدردی ساده لوحانه با درد و رنج معیشتی تودههای زحمتکش است.در ادبیات نارضایتی و انقلابی آن سالها، آن چه بر زبان و قلم نویسندگان، فعالان سیاسی، روشنفکران انقلابی و یا روحانیان منتقد دولت جاری میشد، عمدتاًَ حمله به شاه بود. گله از غرب و دمکراسی غرب بود و در نهایت، انتقاد خصمانه از آمریکا. زیرا در"طّب سیاسی" آن دوره، ریشهی هر درد و رنج و مرضی را در سلطهی آمریکا میدیدند.یعنی آمریکا و عاملش، محمدرضا شاه را مسئول اصلی همه مشکلات و معایب و مفاسد موجود در مملکت ایران، عامل عمدهی فقر و ناداری زحمتکشان و علت العلل عقب ماندگی و پریشانی حال جامعه مسلمانان معرفی میکردند.از سوی دیگر، ستایشی بود که از تودههای استثمار شده، از خلق در زنجیر ایران، از آداب و رسوم و اخلاق، از مذهب و عرفان نقد ناشده، از سٌنن ملی و قومی، و در یک کلام از "آنچه خود داشت" انجام میگرفت.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 19
تفاوت مشروطیت و انقلاب اسلامی ١٣٥٧
در آستانهی صدمین سالگرد مشروطیت که با بیست و هفتمین سال انقلاب اسلامی ایران مصادف است، جای دارد که میان ایدهها، عقاید و ادبیاتی که به مشروطیت منجر شد با آن افکار و ادبیاتی که انقلاب سال ١٣٥٧ را شکل داد، مقایسه یی اساسی صورت بگیرد.از آن جایی که، اکثریت شرکت کننده در هر دو انقلاب مهم ایران، در نهایت، قصدشان، حٌریت و عدالت و استقلال، و یا رهایی و سربلندی ملی بود، بسیاری، آن دو را ماهیتاً یکی پنداشتهاند. برخی نیز فراتر رفته انقلاب اسلامی را تکامل و ادامهی مشروطیت معرفی کردهاند.اما به رغم وجوه مشترکی که میان دو واقعه بزرگ تاریخ ایران، به طور ظاهری دیده میشود، میتوان به جرئت ادعا کرد که عقاید و ادبیات و ذهنیتی که به مشروطیت منجر شد، با آن ادبیات و افکاری که انقلاب اسلامی را به وجود آورد، کاملا متفاوت است و درهی افتراق عظیمی، میان آن دو یافت میشود.این نوشتهی کوتاه اشارهای به برخی از آن تفاوتهاست:نخست این که مشروطیت نتیجهی پسین ایدههای پیشینی بود که منورالفکران و متجددان ایرانی در انتقاد از جامعهی مسلمانان، در انتقاد از دین و دولت، روحانیت و حکومت، آداب و سنت، اخلاق و نوع زندگی و روابط فردی و جمعی مردم ایران مطرح میکردند. آنها با "معیار قراردادنِ" افکار لیبرالی و عوامل ترقی جوامع اروپایی، دسپوتیسم و استبداد شرقی را بی رحمانه میکوبیدند. مذهب و روحانیت را شجاعانه و با آگاهی نقد میکردند. بدآموزیها و بداخلاقیها و جهل و خرافات و عقاید پس ماندهی رایج میان تودهی مردم را، بی هیچ واهمه یی از مردم، زیر تیغ تیز نقدهای عریان خویش قرار میدادند.در آثار بانیان ادبیات مشروطه از آخوندزاده، طالبوف، کرمانی، صابر شاعر، نسیم شمال، و ایرج و عارف، گرفته تا جمالزاده، کسروی، هدایت و نیما... که فرزندان مشروطیت و متاثر از آن بودند، چیزی به نام تودهی خلقِ به زور عقب نگهداشته شده و یا قربانی توطئه غرب استعمارگر وجود خارجی ندارد. آنها خودِ توده ایرانی مسلمان را مسئول اصلی عقب ماندگی، بدبختی، شکست و سرشکستگیهای خویش میشناختند. در واقع امر، در نظام حکومتگری ایلی و استبدادی، در آداب و عادات دست و پا گیر، در مذهب و ذهن خرافات زده، در روح مرده و برده وار توده مسلمان ایرانی، ریشهی بیچارگیها و سرشکستگیهای ایرانی را جستجو میکردند.آنها، در آن شریعت وطریقت و سلطنت استبدادی- قرون وسطایی ایرانی، چیزِ دندانگیری، به عنوان هویت ویژه، اصل متعالیِ اسلامی و یا خویشتن خویشِ ایرانی نمیدیدند تا در جستجویش باشند و از شوق بازگشت به هویت اصلی و یا خویشتن خویش جامعه سوزی و خود- ویرانگری کنند. هر چند، ایرانِ باستان و عصر پیش از اسلام را میستودند، اما در فکر بازگشت به آن عصر پایان یافته نبودند و چارهی کار ایرانِ ویران را در بازگشت به هیچ اصل و خویشتن و هویتی نمیدیدند. در دیدهی روشن بینان و بانیان فکری مشروطیت، چارهی مشکلات ملت و مملکت ایران، در بیداری توده از خواب قرون و اعصار، در توجه به علوم و فنون مدرن، در تعلیم و تربیت نوین، در قانون خواهی در رفع تبعیض و ستم نسبت به زنان و دختران در برابری اجتماعی، در نظام حکومتی مبتنی بر قانون و انتخابات، در حٌرّیت، میهن دوستی، و ورود به جامعه جهانی و اخذِ فرهنگِ مدرنِ اروپایی و دوستی با دنیای غرب بود.در ادبیات مشروطیت اگر همدردی و دلسوزی بود، دلسوزی نسبت به تودهی ملت، دلسوزی نسبت به فقرِ فکری و ذهنیِ مردم بود نه فقر اقتصادی و مالی. زیرا فقر اقتصادی و ناداری را نیز زاییدهی فقر فکری و نادانی تلقی میکردند.به این سبب بود که روشنفکران عصر مشروطه به دور از وجیه المله بازی و توده فریبی یعنی بی هیچ ملاحظه یی به زنجیرهای ذهنی تودهی مردم ایران سخت حمله میکردند. آخوندزاده که پیشگامِ روشنفکرانِ مشروطیت بود مینویسد:"حیفای ایران، کو آن قدرت، کو آن سعادت، عربهای برهنه و گرسنه یک هزار و دویست و هشتاد سال است که ترا بدبخت کردهاند. زمینِ تو خراب، اهلِ تو نادان و از سیویلزاسیونِ جهان بی خبر و از نعمت آزادی محروم و پادشاهِ تو دسپوت (جبّار) است. تاثیر ظلم دسپوت و زور فناتیزم علماء به ضعف و ناتوانی اهل تو باعث شده و جوهر و قابلیت ترا زنگ آلود و ترا به دنائت طبع و رذالت و ذلت و عبودیت و تملق و ریا و نفاق و مکر و خدعه و جبن و تقیه، خوگر ساخته و جمیع خصایص حسنه را از صداقت و عدالت و وفا و جوانمردی و شجاعت و علو طبع و بلندهمتی و بی طمعی از طبیعت تو سلب کرده و طبیعت ترا با ضد این صفات معدوده مخّمر نموده و چندین صد سال خواهد گذشت که رونق نخواهی یافت و به آسایش و سعادت نخواهی رسید و ملت تو با ملل سیویلیزه شده برابر نخواهد شد"«١»همین گونه داوری را در آثار روشن بینانی که متاثر از مشروطیت بودند در اشکالی دیگر باز میبینیم. کسروی تبریزی مینویسد:"تودهی ایرانی با حال امروز با تودههای اروپایی درخورسنجش نیست. این بدیها که ما از ایرانیان میبینیم تنها یک معنی دارد و آن این که آلودگی این توده بیش از آن است که پنداشته میشد... شما {ایرانیان} خود دشمن خودتان میباشید. آنچه شما را زبون گردانیده و به زیردست بیگانگان داده آلودگیهای خودتان است... دلهای ایرانیان یک لجن زاریست، یک باتلاقی است که همه چیز را تواند گرفت و در آن لجن زار ناپاک فرو بَرَد... باورهای امروزی ایرانیان درهم آمیختهی آن بدآموزیهای کهن آسیایی با بدآموزیهای نوین اروپایی است. بی دلیل نیست که آنها را لجن زار ناپاک میخوانیم... از جمله در ایران که در توده این همه آلودگی و گرفتاری پیدا شده است و بیش از همه مایه بدبختی اینهاست. این است که به ایرانیان گران میافتد که به بدی خود گردن گزارند و در اندیشه چاره به آلودگیهای خود باشند. این به خودخواهی آنان برمی خورد. این است که همه گناه را به گردن انگلیس انداخته خود را کنار میگیرند" «٢»آنچه از آخوندزاده و احمد کسروی آوردیم، نمونهی روشنی از دلسوزی منورالفکران مشروطیت با توده ملت و در نهایت کوشش آنها جهت رهایی فکری جامعه و بیدار کردن "آن خفتهی چند" است.
اما در آثار ادبی و سیاسی شکل گرفته پس از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ که افکار و احساسات و ذهنیت انقلاب ١٣٥٧ ایران را شکل داد، از استثناها اگر بگذریم، دیگر انتقادی از سنت و جامعه و تودهی عقب ماندهی به خواب رفته نمیبینیم. "غم آن خفتهی چند" جای خود را به "غم این گشنه چند" میدهد. یعنی آنچه گفته و سروده و نوشته میشود، عمدتاً نوعی آه و زاری بر فقر وناداری فقرا و یا همدردی ساده لوحانه با درد و رنج معیشتی تودههای زحمتکش است.در ادبیات نارضایتی و انقلابی آن سالها، آن چه بر زبان و قلم نویسندگان، فعالان سیاسی، روشنفکران انقلابی و یا روحانیان منتقد دولت جاری میشد، عمدتاًَ حمله به شاه بود. گله از غرب و دمکراسی غرب بود و در نهایت، انتقاد خصمانه از آمریکا. زیرا در"طّب سیاسی" آن دوره، ریشهی هر درد و رنج و مرضی را در سلطهی آمریکا میدیدند.یعنی آمریکا و عاملش، محمدرضا شاه را مسئول اصلی همه مشکلات و معایب و مفاسد موجود در مملکت ایران، عامل عمدهی فقر و ناداری زحمتکشان و علت العلل عقب ماندگی و پریشانی حال جامعه مسلمانان معرفی میکردند.از سوی دیگر، ستایشی بود که از تودههای استثمار شده، از خلق در زنجیر ایران، از آداب و رسوم و اخلاق، از مذهب و عرفان نقد ناشده، از سٌنن ملی و قومی، و در یک کلام از "آنچه خود داشت" انجام میگرفت.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 19
تفاوت مشروطیت و انقلاب اسلامی ١٣٥٧
در آستانهی صدمین سالگرد مشروطیت که با بیست و هفتمین سال انقلاب اسلامی ایران مصادف است، جای دارد که میان ایدهها، عقاید و ادبیاتی که به مشروطیت منجر شد با آن افکار و ادبیاتی که انقلاب سال ١٣٥٧ را شکل داد، مقایسه یی اساسی صورت بگیرد.از آن جایی که، اکثریت شرکت کننده در هر دو انقلاب مهم ایران، در نهایت، قصدشان، حٌریت و عدالت و استقلال، و یا رهایی و سربلندی ملی بود، بسیاری، آن دو را ماهیتاً یکی پنداشتهاند. برخی نیز فراتر رفته انقلاب اسلامی را تکامل و ادامهی مشروطیت معرفی کردهاند.اما به رغم وجوه مشترکی که میان دو واقعه بزرگ تاریخ ایران، به طور ظاهری دیده میشود، میتوان به جرئت ادعا کرد که عقاید و ادبیات و ذهنیتی که به مشروطیت منجر شد، با آن ادبیات و افکاری که انقلاب اسلامی را به وجود آورد، کاملا متفاوت است و درهی افتراق عظیمی، میان آن دو یافت میشود.این نوشتهی کوتاه اشارهای به برخی از آن تفاوتهاست:نخست این که مشروطیت نتیجهی پسین ایدههای پیشینی بود که منورالفکران و متجددان ایرانی در انتقاد از جامعهی مسلمانان، در انتقاد از دین و دولت، روحانیت و حکومت، آداب و سنت، اخلاق و نوع زندگی و روابط فردی و جمعی مردم ایران مطرح میکردند. آنها با "معیار قراردادنِ" افکار لیبرالی و عوامل ترقی جوامع اروپایی، دسپوتیسم و استبداد شرقی را بی رحمانه میکوبیدند. مذهب و روحانیت را شجاعانه و با آگاهی نقد میکردند. بدآموزیها و بداخلاقیها و جهل و خرافات و عقاید پس ماندهی رایج میان تودهی مردم را، بی هیچ واهمه یی از مردم، زیر تیغ تیز نقدهای عریان خویش قرار میدادند.در آثار بانیان ادبیات مشروطه از آخوندزاده، طالبوف، کرمانی، صابر شاعر، نسیم شمال، و ایرج و عارف، گرفته تا جمالزاده، کسروی، هدایت و نیما... که فرزندان مشروطیت و متاثر از آن بودند، چیزی به نام تودهی خلقِ به زور عقب نگهداشته شده و یا قربانی توطئه غرب استعمارگر وجود خارجی ندارد. آنها خودِ توده ایرانی مسلمان را مسئول اصلی عقب ماندگی، بدبختی، شکست و سرشکستگیهای خویش میشناختند. در واقع امر، در نظام حکومتگری ایلی و استبدادی، در آداب و عادات دست و پا گیر، در مذهب و ذهن خرافات زده، در روح مرده و برده وار توده مسلمان ایرانی، ریشهی بیچارگیها و سرشکستگیهای ایرانی را جستجو میکردند.آنها، در آن شریعت وطریقت و سلطنت استبدادی- قرون وسطایی ایرانی، چیزِ دندانگیری، به عنوان هویت ویژه، اصل متعالیِ اسلامی و یا خویشتن خویشِ ایرانی نمیدیدند تا در جستجویش باشند و از شوق بازگشت به هویت اصلی و یا خویشتن خویش جامعه سوزی و خود- ویرانگری کنند. هر چند، ایرانِ باستان و عصر پیش از اسلام را میستودند، اما در فکر بازگشت به آن عصر پایان یافته نبودند و چارهی کار ایرانِ ویران را در بازگشت به هیچ اصل و خویشتن و هویتی نمیدیدند. در دیدهی روشن بینان و بانیان فکری مشروطیت، چارهی مشکلات ملت و مملکت ایران، در بیداری توده از خواب قرون و اعصار، در توجه به علوم و فنون مدرن، در تعلیم و تربیت نوین، در قانون خواهی در رفع تبعیض و ستم نسبت به زنان و دختران در برابری اجتماعی، در نظام حکومتی مبتنی بر قانون و انتخابات، در حٌرّیت، میهن دوستی، و ورود به جامعه جهانی و اخذِ فرهنگِ مدرنِ اروپایی و دوستی با دنیای غرب بود.در ادبیات مشروطیت اگر همدردی و دلسوزی بود، دلسوزی نسبت به تودهی ملت، دلسوزی نسبت به فقرِ فکری و ذهنیِ مردم بود نه فقر اقتصادی و مالی. زیرا فقر اقتصادی و ناداری را نیز زاییدهی فقر فکری و نادانی تلقی میکردند.به این سبب بود که روشنفکران عصر مشروطه به دور از وجیه المله بازی و توده فریبی یعنی بی هیچ ملاحظه یی به زنجیرهای ذهنی تودهی مردم ایران سخت حمله میکردند. آخوندزاده که پیشگامِ روشنفکرانِ مشروطیت بود مینویسد:"حیفای ایران، کو آن قدرت، کو آن سعادت، عربهای برهنه و گرسنه یک هزار و دویست و هشتاد سال است که ترا بدبخت کردهاند. زمینِ تو خراب، اهلِ تو نادان و از سیویلزاسیونِ جهان بی خبر و از نعمت آزادی محروم و پادشاهِ تو دسپوت (جبّار) است. تاثیر ظلم دسپوت و زور فناتیزم علماء به ضعف و ناتوانی اهل تو باعث شده و جوهر و قابلیت ترا زنگ آلود و ترا به دنائت طبع و رذالت و ذلت و عبودیت و تملق و ریا و نفاق و مکر و خدعه و جبن و تقیه، خوگر ساخته و جمیع خصایص حسنه را از صداقت و عدالت و وفا و جوانمردی و شجاعت و علو طبع و بلندهمتی و بی طمعی از طبیعت تو سلب کرده و طبیعت ترا با ضد این صفات معدوده مخّمر نموده و چندین صد سال خواهد گذشت که رونق نخواهی یافت و به آسایش و سعادت نخواهی رسید و ملت تو با ملل سیویلیزه شده برابر نخواهد شد"«١»همین گونه داوری را در آثار روشن بینانی که متاثر از مشروطیت بودند در اشکالی دیگر باز میبینیم. کسروی تبریزی مینویسد:"تودهی ایرانی با حال امروز با تودههای اروپایی درخورسنجش نیست. این بدیها که ما از ایرانیان میبینیم تنها یک معنی دارد و آن این که آلودگی این توده بیش از آن است که پنداشته میشد... شما {ایرانیان} خود دشمن خودتان میباشید. آنچه شما را زبون گردانیده و به زیردست بیگانگان داده آلودگیهای خودتان است... دلهای ایرانیان یک لجن زاریست، یک باتلاقی است که همه چیز را تواند گرفت و در آن لجن زار ناپاک فرو بَرَد... باورهای امروزی ایرانیان درهم آمیختهی آن بدآموزیهای کهن آسیایی با بدآموزیهای نوین اروپایی است. بی دلیل نیست که آنها را لجن زار ناپاک میخوانیم... از جمله در ایران که در توده این همه آلودگی و گرفتاری پیدا شده است و بیش از همه مایه بدبختی اینهاست. این است که به ایرانیان گران میافتد که به بدی خود گردن گزارند و در اندیشه چاره به آلودگیهای خود باشند. این به خودخواهی آنان برمی خورد. این است که همه گناه را به گردن انگلیس انداخته خود را کنار میگیرند" «٢»آنچه از آخوندزاده و احمد کسروی آوردیم، نمونهی روشنی از دلسوزی منورالفکران مشروطیت با توده ملت و در نهایت کوشش آنها جهت رهایی فکری جامعه و بیدار کردن "آن خفتهی چند" است.
اما در آثار ادبی و سیاسی شکل گرفته پس از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ که افکار و احساسات و ذهنیت انقلاب ١٣٥٧ ایران را شکل داد، از استثناها اگر بگذریم، دیگر انتقادی از سنت و جامعه و تودهی عقب ماندهی به خواب رفته نمیبینیم. "غم آن خفتهی چند" جای خود را به "غم این گشنه چند" میدهد. یعنی آنچه گفته و سروده و نوشته میشود، عمدتاً نوعی آه و زاری بر فقر وناداری فقرا و یا همدردی ساده لوحانه با درد و رنج معیشتی تودههای زحمتکش است.در ادبیات نارضایتی و انقلابی آن سالها، آن چه بر زبان و قلم نویسندگان، فعالان سیاسی، روشنفکران انقلابی و یا روحانیان منتقد دولت جاری میشد، عمدتاًَ حمله به شاه بود. گله از غرب و دمکراسی غرب بود و در نهایت، انتقاد خصمانه از آمریکا. زیرا در"طّب سیاسی" آن دوره، ریشهی هر درد و رنج و مرضی را در سلطهی آمریکا میدیدند.یعنی آمریکا و عاملش، محمدرضا شاه را مسئول اصلی همه مشکلات و معایب و مفاسد موجود در مملکت ایران، عامل عمدهی فقر و ناداری زحمتکشان و علت العلل عقب ماندگی و پریشانی حال جامعه مسلمانان معرفی میکردند.از سوی دیگر، ستایشی بود که از تودههای استثمار شده، از خلق در زنجیر ایران، از آداب و رسوم و اخلاق، از مذهب و عرفان نقد ناشده، از سٌنن ملی و قومی، و در یک کلام از "آنچه خود داشت" انجام میگرفت.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
انقلاب ایران و استقرار مشروطیت
مقدمات و علل انقلاب مشروطیت
این نکته مسلم است که در طی تاریخ چند هزار ساله این کشور ، ایرانیان هیچگاه از استقلال خود صرف نظر نکرده و شخصیت ملی خویش را از دست نداده اند . هر گاه بواسطه پیش آمدهای ناگوار اساس و استقلال این کشور متزلزل می گشت و مرز و بوم ما عرصه تاخت و تاز ملت بیگانه ای واقع می گردید .
ساکنین این دیار با انواع مختلف پرچم استقلال را برافراشته گاه خصم را با تیغ آبدار از میان به در می کردند . چنانچه خراسانیان با بنی امیه نمودند . و زمانی با تدبیر و حسن سیاست و دشمن را مستهلک در خومی نمودند و زمام امور را در دست می گرفتند . چنانکه با دودمان چنگیز خونخوار همین معامله را کردند .
مهمترین علت انقلاب مشروطیت ایران در زمان قاجاریه همین حس استقلال طلبی و آتش ملیت است که در سینه ایرانیان شعله ور بوده و هیچگاه خاموش نشده است .
آری چگونه ایرانی ملیت خود را فراموش می نمود در حالیکه طبقه سوم کشور هم آشنا بر استانهای ملی خود بوده و از اشعار فردوسی تمتع برده و در هر گوشه این کشور اثری از آثار عظمت نیاکان خود دیده است .
ایرانیان وطن دوست به چشم خود می دیدند که در زمان قاجاریه در اثر مجالیاقی آنان بخش های مهمی از کشور به دست بیگانه افتاد و اجانب در امور داخلی مملکت دخالت می کنند و اصلاحات گردید و هر روز به وسیله به دست آوردن امتیازات گوناگون بزرگترین لطمه را به حقوق ایرانیان وارد می کنند . اعلام جهاد یکه در زمان فتحعلیشاه داده شد به ضرر ملت تمام و در زمان ناصر الدین شاه هم که اعلام جهاد بر علیه انگلیسها داده شد فایده نبخشید در طی این احوال چندتن از وزراء دانشمند و کاردان یعنی میرزا بزرگ قائم مقام و میرزا ابوالقاسم قائم مقام ثانی میرزا تقی خان امیر نظام . میرزا محمد خان سپهسالار نقشه اصلاحات سودمندی طرح کردند هر چند این اقدامات بی نتیجه یا ناتمام ماند ولی در آگاهی افکار مردم بی اثر نبود مخصوصاً می توان گفت اقدامات میرزا تقی خان امیر کبیر در توسعه معارف تاسیس دارالفنون . ایجاد روزنامه ، تشویق محصلین به فرار گرفتن علوم جدید باب تازه ای به روی بسیاری از ایرانیان باز کرد و با مطالعه کتب اروپائی سر ترقی و تعالی اروپائیان را دریافتند . از جهت دیگر رفت و آمد باطل غرب خواه نا خواه بیشتر شد . دیدن آثار علوم و صنایع آنها و آزادی و مساوات افراد آن دیار بر هوشمندان ایرانی ثابت کرد که استبداد بر ضرر دولت و ملت است اگر اصلاحات لازمی به عمل نیاید خطر نابودی کشور قطعی است در این شرایط که افکار مردم روشن و روشن تر می شد . حکام در نقاط مختلف با استبداد و خود کاملی می گذارانیدند و آنچه می خواستند می کردند . این ظلم و جور و تعدیات بیشتر نارضایتی ملت را فراهم می کرد . خلاصه می توان گفت اوضاع و احوالیکه موجب انقلاب گردید به شرح زیر است :
تعدی بیگانگان و تجاوز به اراضی ایران چنانکه روسیه تزاری 17 شهر مهم ایران را طبق دو قرارداد عهد نامه گلستان و ترکمن چای و انگلستان افغانستان و بلوچستان ایران که امروز بنام بلوچستان پاکستان است و ارمنستان که کشوری مستقل امروز است از پیکره ایران جدا کردند
فروختن و واگذار کردن حقوق ایرانیان به موجب امتیازت گوناگون بانک و دخانیات
استبداد و ظلم و تعدی حکام
ارتباط باطل غرب و مشاهده اوضاع هماهنگ آنان
بیداری ملت در نتیجه علل مختلفه
مطالعه جراید و مجلات خارجه
قرار گرفتن علوم جدید
اطلاع و آگاهی بتاریخ بیداری علل اروپا
تاثر اصلاحات میرزا تقی خان امیر کبیر
10-تبلیغات دانشمندان مانند سید جمال الدین اسد آبادی
11-و امور پست و تلگراف این اوضاع و احوال ملت ایران را آماده انقلاب نمود به خصوص واگذاری خرید و فروش دخانیات که به وسیله ناصرالدین شاه به دولت انگلیس داده شد . مردم ایران قیام کردند و این امتیاز را لغو نمودند با لغو این قرارداد مردم متوجه شدند که می توانند در مقابل بیدادگری قیام نمایند چنانکه در سال ( 1309 ه ) این کار صورت گرفت .
پس از مرگ ناصرالدین شاه مظفرالدین شاه به سلطنت رسید . ( 1313ه )
مظفرالدین شاه مردی بود رئوف . مهربان ، مایل به آسایش ملت ولی بیحال از این رو مفتخواران بر او مسلط بودند تا آنجا که توانستند وی را از همراهی با ملت و اجرای اصلاحات باز دارند با وجود این دست خود را به خون ملت آلوده نساخت و با اعطاء فرمان