لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 74
مقدمه این نخستین بار است که به گونهای تخصصی به معرفی حیطههایی که «معماری منظر» را در بر میگیرد، پرداخته میشود. بدین لحاظ از قانون عام خطاپذیر بودن، بویژه در تجربة اول نمیتوان مستثنا بود. محتوای این مقاله ضمن توجه به پارهای از مطالب نو در معماری منظر، مطالب مقدماتی این حرفه را نیز در بر دارد. از این رو بخشی از مطالب به بیان مفاهیم معماری منظر میپردازند، و بخشی دیگر پا فراتر میگذارند. یکی از موضوعهایی که در این عصر نگرانیهای جدیای به دنبال داشته است، رابطة رو به زوال انسان و طبیعت است. طبیعی که به سان گاهوارهای، انسان را در خود جای میداد، اینک به طرزی غریب جایگاه و منزلت معنوی پیشین خود را از دست داده است. از نظر بسیاری از اندیشمندان، هم زمان با پیشرفتهای فنآوری، از زمین به عنوان منبع اصلی تأمین نیازها استفاده شد و این آغازی بود بر آنچه امروزه انسان را احاطه کرده است. انکشانی که بر سراسر فنآوری جدید حاکم است، خصلت در افتادن، به معنای تعرض را دارد. به گونهای که انرژی نهفته در طبیعت، اکتشاف شده و حبس میگردد (هایدگر). شعر و ادبیات و فلسفه، در حقیقت نمود بیرونی روح انسان و اجتماع انسانی است و جامعة انسانی را به وحدت اجزای طبیعت و کل هستی مرتبط میسازد (استوارت، 2000). از این رو تلاش برای ارتباطی از این است با طبیعت نیز حائز اهمیت است. از جمله این تلاشهای هنری، میتوان به جنبشهای اواخر دهة 1960 اشاره کرد. موجی از توجههای هنرمندان به طبیعت و زمین، نهفتی با عنوان هنر زمینی یا Land Art را بوجود آوردند که به اسامی مختلفی همچون Nature Art. Earth works خوانده شدند. این گروه از هنرمندان، زمین و طبیعت را به مثابة بوم خود قلمداد میکردند و سعی در انکشان آن داشتند. در این گرایش، توجه به مفاهیم و مضامین طبیعت برپایة برداشتهای شخصی انجام میپذیرد. معماری منظر از این تلاشها در رهیافتهای آنان، اثر پذیرفته است. موج دیگری از توجهها نسبت به منظر و محیط، نگاهی توأم با فلسفة طبیعت است. در این نگاه، بوم شناسی (ecology) ارتباط تنگاتنگی با فلسفة بوم نهاد ecophilosophy پیدا میکند. این رویکرد در مراحلی، اخلاقگرایی در طبیعت را پیش میکشد. در دهة 1970، پروفسور مایان مک هارگ چنین مطرح کرد که منظر (Landscape) در واقع نظامی بوم شناختی و متکی بر عدد مل محیطی، نظیر زمین شناسی، حیات گیاهی، حیات جانوری، کاربری زمین و جزء آن است. پژوهشگران این عرصه، تمایل به ایجاد ارتباطی عقلانی با ذات و سرشت بوم و طبیعت دارند. آنها درصدد جستجو برای دستیابی به منطقیترین الگو برای درک طبیعتاند. معمای منظر، پیش از هر حرفة طراحی محیطی، حرفهای در حل پیشرفت است. معماری منظر یکی از متنوعترین حرفههای طراحی است. در دهة 1920، طراحی شهری به عنوان حرفهای مستقل با برنامهها و سازمانهای خاص خود از معماری و معماری منظر جدا شد. اما با وجود این، معماری منظر به مثابة نیرویی عمده در برنامهریزی و طراحی شهری همچنان به قوت خود باقی ماند و به پیشرفت خود ادامه داد. به طوری که در اواخر قرن بیستم به دشواری میشد آن را با چند اصطلاح ساده توصیف کرد، زیرا دامنة این حرفه بسیار وسیع و پروژههای آن بسیار متنوع گشته بود. طراحی منظر، یعنی هستة تاریخی این حرفه که به طراحی بر جزئیات فضاهای باز برای فضاهای مسکون، تجاری، صنعتی، نهادی و همگانی میپردازد. طراحی منظر مستلزم برخورد با سایت به مثابه هنر، ایجاد تعادل بین سطوح سخت و نرم در فضاهای بیرونی و داخلی است. اگر چه انسان از نخستین گامهای حرکت و فعالیت خود در عرصة محیط برای ایجاد محیط مناسب زیست ـ چه در فضاهای بسته و چه باز ـ با توجه به میزان شناخت خود، در برخورد با عناصر محیط با تعمق برخورد کرده است و تدابیر او همواره در قالب مصلحت اندیشی و نگاه بد جوانب موضوع انجام گرفته است، اما این تدابیر تا صد و پنجاه سال پیش، به عنوان دانشی نظاممند وجود نداشت. از اواخر قرن 19 (نوزدهم) به دلیل تغییر شرایط مناسب انسان در عرصة محیط، ناشی از انقلابهای صنعتی، او دریافت که در ادامة حرکت و ایجاد تغییر در شکل و نظام محیط پیرامونی خویش، باید به نگاهی منسجم و نظاممند مسلح باشد و توجه بیشتر به برخی مسائل نو و تجدیدنظر در مناسبات کهن خود با عناصر پیرامونیاش را مد نظر قرار دهد. در طول حدود یکصد و پنجاه سال که از عمر پیدایش معماری منظر میگذرد، حوزة فعالیت و نقش و کارکرد این رشته بتدریج شفافتر و مشخصتر شده است. با وجود این، تعاریف متفاوتی نیز از آن به دست داده شده، که هر کدام در جای خود با توجه به دیدگاههای تخصصی مربوط، بیانگر مفاهیم و ارتباط ویژهای با مقولة طراحی منظر و به عنوان مبنای آن دیدگاه قابل توجه است. ریچارد مویر (Richard muir) در مقدمة کتاب خود با عنوان Approaches to the landscape به این موضوع اشاره دارد که با وجود بررسیها و کارهای زیادی که دربارة معماری منظر انجام گرفته، این رشته به مثابه درختی به نظر میرسد که شاخههای زیادی دارد و از بدنة اصلی آن، دیدگاهها و نگرشهای متفاوت جوانهزده و رشد کردهاند. او ضمن جمعآوری دیدگاههای متفاوت دربارة مفهوم و آموزش منظر، به دو دیدگاه عمدة کارشناسانه اشاره میکند، دیدگاهی بر زمینههای تاریخی، جمعیتی و مسایل اجتماعی و فرهنگی در تماس و تداخل با طبیعت تکیه دارد، و دیدگاه دیگر، ریشه در جوانب جغرافیای انسانی و بازتاب عناصر طبیعی و جغرافیایی در سایر علوم دارد. که بعدها، پیرامون این گروه به مباحث زیبایی شناسی منظر و نمادگرایی متمایل شدند و جریان فکری معینی را بوجود آوردند. معماری منظر ناشی است که به فضای بیرونی ـ چه از دیدگاه محیط زیست و طبیعت، چه از دیدگاه رابطة آن با زندگی انسان، و چه از دیدگاه هنر و زیبایی شناسی ـ میپردازد. برای آشنایی بیشتر با ابعاد این دانش، آشنایی بیشتری با
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 43
بروز ، اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها از دیدگاه اسلام
در مقدمه این مبحث مهم ، اشاره ای مختصر به تعریف توصیفی فرهنگ و تمدن می کنیم . می توان گفت فرهنگ عبارت است از شیوه انتخاب شده برای کیفیت زندگی ، که با گذشت زمان و مساعدت عوامل محیط طبیعی و پدیده های روانی و رویداد های نافذ ، در حیات یک جامعه به وجود می آید . البته می دانیم که این گونه معرفی ، بیش از یک توصیف اجمالی نیست ، و لی برای دیدگاه ما در این مبحث کافی به نظر می رسد . اما تمدن عبارت است از برقراری آن نظم و هماهنگی در روابط انسان های یک جامعه که تصادم ها و تزاحم های ویران گر را منتفی کرده و مسابقه در مسیر رشد و کمال را جایگزین آنها کند ، به طوری که زندگی اجتماعی افراد و گروه های آن جامعه ، موجب بروز وبه فعلیت رسیدن استعدادهای سازنده آنان بوده باشد. در این زندگی متمدن که قطعاً هر کسی ارزش واقعی کار و کالای خود را در می یابد ، و هر کسی توفیق و پیروزی دیگران را از آن خود و توفیق و پیروزی خود را از آن دیگران محسوب می کند، انسان رو به کمال ، محور همه تکاپوها و تلاش ها قرار می گیرد . لذا تمدن در این تعریف ، بر مبنای انسان محوری معرفی می شود ، در صورتیکه در اغلب تعریف های دیگری که تاکنون در مغرب زمین گفته شده است ، اصالت در تمدن از آن انسان نیست ، بلکه به طوربسیارماهرانه ای اصالت انسانیت درآن تعریفات حذف می شود و به جای آن ، بالا رفتن در آمد سرانه و افزایش کمی و کیفی مصرف ، جزﺀ تعریف قرار می گیرد .
این نکته را هم متذکر می شویم که مقصود ما از انسان محوری ، آن معنای مضحک نیست که مستلزم انسان خدایی است . بلکه منظور ما این است که محور همه تلاش ها و ارزش های مربوط به تمدن ، باید خدمت گزار انسان باشد ، نه این که انسا ن را قربانی ظواهر و پدیده های فریبا به نام تمدن کند . به عبارت روشن تر ، انسان در تعریف تمدن هدف قرار می گیرد ، و این شایستگی برای هدف قرار گرفتن ، از قرار گرفتنش د رجاذبه کمال مطلق که خداست ناشی می شود.
پس از توجه به این مقدمه ، نخست این مسئله را به عنوان یک اصل اساسی در نظر بگیریم که تمدن و فرهنگ، با همه عناصر ممتازی که دارند ، از دیدگاه اسلام ، در خدمت حیات معقول انسان ها قرار می گیرند. نه این که حیات معقول انسان ها د رخدمت تمدن وفرهنگی قرار بگیرد که برای به فعلیت رسیدن استعدادهای مثبت انسانی و اشباع احساس های برین او به وجود آمده است . در مواردی ، انسان ها باید در راه وصول به تمدن و فرهنگ فداکاری کرده و دست از جان خود بشویند . این یک فداکاری و گذشتی است که انسان برای ریشه کن کردن آفات تمدن در خدمت حیات معقول ، و به وجود آوردن شرایط حیات مزبور ، برای انسان ها انجام می دهد ، نه برای دو پدیده مزبور که ارتباطی با حیات معقول انسان ها نداشته باشد .
حال اجتماع انسانی در بروز و اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها ، شبیه به حال فردی از انسان است که تحت تأثیرعواملی بروز می کند و به اعتلا می رسد و سقوط می کند . مثلا ً احساس نیاز ، چنان که فرد را وادار به تلاش و تکاپو در عرصه طبیعت و منطقه روابط همنوعانش می کند ، همچنین جامعه را به گسترش و عمیق تر کردن درک و معرفت و سازندگی در عرصه زندگی تحریک و تشویق می کند .
ما شاهد بروز تعدادی از اکتشافات در موقع بروز جنگ ها بوده ایم . لذا ممکن است یک یا چند نیاز موجب اکتشاف و به دست آوردن امتیاز یا امتیازاتی باشد که آن ها هم به نوبت خود ، مردم را برای وصول به امتیازات زنجیری دیگر موفق کند . ولی داستان تمدن ها از نظر عوامل به وجود آورنده ، د رنیاز خلاصه نمی شود . بلکه در موارد بسیار فراوان ، به قول بعضی از محققان در سر گذشت علم ، بارقه ا و جهش های مغزی انسان ها بوده است که عناصر مهم تمدن اصطلاحی را به وجود آورده است . گاهی دیگر تمدن ها و فرهنگ های مثبت ناشی از اکتساب و استفاده از تمدن ها و فرهنگ های دیگر جوامع است . البته این گونه تمدن ها و فرهنگ ها ، گاهی به طور صوری و راکد مورد تقلید قرار می گیرند ، که در این صورت ،نه تنها موجب پیشرفت جامعه مقلد و پیرو نمی شود ، بلکه ممکن است موجب عقب ماندگی و باختن هویت اصیل خو آن جامعه مقلد بوده باشد . ما دردوران اخیر ، در جوامعی متعدد ، شاهد این گونه انتقال تمدن ها و فرهنگ های تقلیدی هستیم ، که چگونه هویت اصیل خود جوامع مقلد را محو و نابود کرده است . در صورتی که اگر آن جوامع فریب امتیازات تقلیدی آن تمدن ه و فرهنگ ها را نمی خوردند و با همان هویت اصیل خود به راه می افتادند ، می توانستند از تمدن و فرهنگ اصیل و آشنا با خویشتن برخوردار شوند .
یکی دیگر از عوامل بروز تمدن ها و فرهنگ ها ، احساس لزو م جبران ضعف در برابررقیبان است ، که می توان گفت از اساسی ترین عوامل محسوب می شود . با این حال ، تشخیص عامل قطعی بروزو اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها ، با نظر به تعریفات و استدلال هایرایج در این مبحث ، حداقل بسیار دشوار است . آن چه که از قرآن مجید و نهج البلاغه بر می آید ، این است که عامل اساسی آغاز و پایان منحنی تمدن ها و فرهنگ ها خود انسان است . در آیاتی که در مبحث قبل ذکر شد وهم چنین درآیات سوره های ﺴﺑﺄ و بقره می بینیم که خداوند اموری را مانند کفران نعمت (در از بین بردن اجتماع و تمدن ﺴﺑﺄ) ، فساد، خود کامگی ، ظلم، استکبار، افساد در روی زمین است و انحراف از حقیقت ، عوامل سقوط تمدن ها و فرهنگ ها معرفی فرموده است . از همان آیات به خوبی استفاده می شو که مفاهیم مقابل آن صفات رذل ، عوامل بروز و اعتلای تمدن ها و فرهنگ ها است . یعنی از همان آیات ، با کمایل وضوح بر می آید که سپاس گزاری نعمت های خداوندی، صلاح و اصلاح میان انسان ها ، تهذب ، عدالت و حرکت در مسیر واقعیات ، از عوامل مهم بروز و اعتلا ی تمدن ها و فرهنگ های انسانی صحیح است . خداوند سبحان در قرآن مجید تصریح فرموده است : « واگر اهل آبادی ها ایمان می آوردند و تقوا می ورزیدند قطعاً برکات خود را از آسمان و زمین برای آنان باز می کردیم (نازل می کردیم) ، ولی آنان [ ایمان و نقرا و منادیان آن دو، یعنی پیامبران را ] تکذیب کردند ودر نتیجه ، آنان را به سبب اندوخته های[ ناشایستشان] مواخذه کردیم . » *
آیات قرآنی ، در این که ظلم عامل سقوط جوامع و تمدن ها و فرهنگ هاست ، فراوان است و تاکید شگفت انگیزی دارد . از آن جمله : ۱.« و بدین سان است مواخذه پروردگار تو ، هنگامی که آبادی ها را مواخذه (ساقط و مضمحل ) کرد در حالیکه آنها ستمکار بودند .»*
٢.« پس دنباله قومی که ظلم کردند بریده شد و سپاس مر خدا را که پرورنده عالمیان است .»*
۳.« مامردم قرونی پیش از شما را به جهت ظلمی که کردند نابود کردیم .»*
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 43
بروز ، اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها از دیدگاه اسلام
در مقدمه این مبحث مهم ، اشاره ای مختصر به تعریف توصیفی فرهنگ و تمدن می کنیم . می توان گفت فرهنگ عبارت است از شیوه انتخاب شده برای کیفیت زندگی ، که با گذشت زمان و مساعدت عوامل محیط طبیعی و پدیده های روانی و رویداد های نافذ ، در حیات یک جامعه به وجود می آید . البته می دانیم که این گونه معرفی ، بیش از یک توصیف اجمالی نیست ، و لی برای دیدگاه ما در این مبحث کافی به نظر می رسد . اما تمدن عبارت است از برقراری آن نظم و هماهنگی در روابط انسان های یک جامعه که تصادم ها و تزاحم های ویران گر را منتفی کرده و مسابقه در مسیر رشد و کمال را جایگزین آنها کند ، به طوری که زندگی اجتماعی افراد و گروه های آن جامعه ، موجب بروز وبه فعلیت رسیدن استعدادهای سازنده آنان بوده باشد. در این زندگی متمدن که قطعاً هر کسی ارزش واقعی کار و کالای خود را در می یابد ، و هر کسی توفیق و پیروزی دیگران را از آن خود و توفیق و پیروزی خود را از آن دیگران محسوب می کند، انسان رو به کمال ، محور همه تکاپوها و تلاش ها قرار می گیرد . لذا تمدن در این تعریف ، بر مبنای انسان محوری معرفی می شود ، در صورتیکه در اغلب تعریف های دیگری که تاکنون در مغرب زمین گفته شده است ، اصالت در تمدن از آن انسان نیست ، بلکه به طوربسیارماهرانه ای اصالت انسانیت درآن تعریفات حذف می شود و به جای آن ، بالا رفتن در آمد سرانه و افزایش کمی و کیفی مصرف ، جزﺀ تعریف قرار می گیرد .
این نکته را هم متذکر می شویم که مقصود ما از انسان محوری ، آن معنای مضحک نیست که مستلزم انسان خدایی است . بلکه منظور ما این است که محور همه تلاش ها و ارزش های مربوط به تمدن ، باید خدمت گزار انسان باشد ، نه این که انسا ن را قربانی ظواهر و پدیده های فریبا به نام تمدن کند . به عبارت روشن تر ، انسان در تعریف تمدن هدف قرار می گیرد ، و این شایستگی برای هدف قرار گرفتن ، از قرار گرفتنش د رجاذبه کمال مطلق که خداست ناشی می شود.
پس از توجه به این مقدمه ، نخست این مسئله را به عنوان یک اصل اساسی در نظر بگیریم که تمدن و فرهنگ، با همه عناصر ممتازی که دارند ، از دیدگاه اسلام ، در خدمت حیات معقول انسان ها قرار می گیرند. نه این که حیات معقول انسان ها د رخدمت تمدن وفرهنگی قرار بگیرد که برای به فعلیت رسیدن استعدادهای مثبت انسانی و اشباع احساس های برین او به وجود آمده است . در مواردی ، انسان ها باید در راه وصول به تمدن و فرهنگ فداکاری کرده و دست از جان خود بشویند . این یک فداکاری و گذشتی است که انسان برای ریشه کن کردن آفات تمدن در خدمت حیات معقول ، و به وجود آوردن شرایط حیات مزبور ، برای انسان ها انجام می دهد ، نه برای دو پدیده مزبور که ارتباطی با حیات معقول انسان ها نداشته باشد .
حال اجتماع انسانی در بروز و اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها ، شبیه به حال فردی از انسان است که تحت تأثیرعواملی بروز می کند و به اعتلا می رسد و سقوط می کند . مثلا ً احساس نیاز ، چنان که فرد را وادار به تلاش و تکاپو در عرصه طبیعت و منطقه روابط همنوعانش می کند ، همچنین جامعه را به گسترش و عمیق تر کردن درک و معرفت و سازندگی در عرصه زندگی تحریک و تشویق می کند .
ما شاهد بروز تعدادی از اکتشافات در موقع بروز جنگ ها بوده ایم . لذا ممکن است یک یا چند نیاز موجب اکتشاف و به دست آوردن امتیاز یا امتیازاتی باشد که آن ها هم به نوبت خود ، مردم را برای وصول به امتیازات زنجیری دیگر موفق کند . ولی داستان تمدن ها از نظر عوامل به وجود آورنده ، د رنیاز خلاصه نمی شود . بلکه در موارد بسیار فراوان ، به قول بعضی از محققان در سر گذشت علم ، بارقه ا و جهش های مغزی انسان ها بوده است که عناصر مهم تمدن اصطلاحی را به وجود آورده است . گاهی دیگر تمدن ها و فرهنگ های مثبت ناشی از اکتساب و استفاده از تمدن ها و فرهنگ های دیگر جوامع است . البته این گونه تمدن ها و فرهنگ ها ، گاهی به طور صوری و راکد مورد تقلید قرار می گیرند ، که در این صورت ،نه تنها موجب پیشرفت جامعه مقلد و پیرو نمی شود ، بلکه ممکن است موجب عقب ماندگی و باختن هویت اصیل خو آن جامعه مقلد بوده باشد . ما دردوران اخیر ، در جوامعی متعدد ، شاهد این گونه انتقال تمدن ها و فرهنگ های تقلیدی هستیم ، که چگونه هویت اصیل خود جوامع مقلد را محو و نابود کرده است . در صورتی که اگر آن جوامع فریب امتیازات تقلیدی آن تمدن ه و فرهنگ ها را نمی خوردند و با همان هویت اصیل خود به راه می افتادند ، می توانستند از تمدن و فرهنگ اصیل و آشنا با خویشتن برخوردار شوند .
یکی دیگر از عوامل بروز تمدن ها و فرهنگ ها ، احساس لزو م جبران ضعف در برابررقیبان است ، که می توان گفت از اساسی ترین عوامل محسوب می شود . با این حال ، تشخیص عامل قطعی بروزو اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها ، با نظر به تعریفات و استدلال هایرایج در این مبحث ، حداقل بسیار دشوار است . آن چه که از قرآن مجید و نهج البلاغه بر می آید ، این است که عامل اساسی آغاز و پایان منحنی تمدن ها و فرهنگ ها خود انسان است . در آیاتی که در مبحث قبل ذکر شد وهم چنین درآیات سوره های ﺴﺑﺄ و بقره می بینیم که خداوند اموری را مانند کفران نعمت (در از بین بردن اجتماع و تمدن ﺴﺑﺄ) ، فساد، خود کامگی ، ظلم، استکبار، افساد در روی زمین است و انحراف از حقیقت ، عوامل سقوط تمدن ها و فرهنگ ها معرفی فرموده است . از همان آیات به خوبی استفاده می شو که مفاهیم مقابل آن صفات رذل ، عوامل بروز و اعتلای تمدن ها و فرهنگ ها است . یعنی از همان آیات ، با کمایل وضوح بر می آید که سپاس گزاری نعمت های خداوندی، صلاح و اصلاح میان انسان ها ، تهذب ، عدالت و حرکت در مسیر واقعیات ، از عوامل مهم بروز و اعتلا ی تمدن ها و فرهنگ های انسانی صحیح است . خداوند سبحان در قرآن مجید تصریح فرموده است : « واگر اهل آبادی ها ایمان می آوردند و تقوا می ورزیدند قطعاً برکات خود را از آسمان و زمین برای آنان باز می کردیم (نازل می کردیم) ، ولی آنان [ ایمان و نقرا و منادیان آن دو، یعنی پیامبران را ] تکذیب کردند ودر نتیجه ، آنان را به سبب اندوخته های[ ناشایستشان] مواخذه کردیم . » *
آیات قرآنی ، در این که ظلم عامل سقوط جوامع و تمدن ها و فرهنگ هاست ، فراوان است و تاکید شگفت انگیزی دارد . از آن جمله : ۱.« و بدین سان است مواخذه پروردگار تو ، هنگامی که آبادی ها را مواخذه (ساقط و مضمحل ) کرد در حالیکه آنها ستمکار بودند .»*
٢.« پس دنباله قومی که ظلم کردند بریده شد و سپاس مر خدا را که پرورنده عالمیان است .»*
۳.« مامردم قرونی پیش از شما را به جهت ظلمی که کردند نابود کردیم .»*
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 43
بروز ، اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها از دیدگاه اسلام
در مقدمه این مبحث مهم ، اشاره ای مختصر به تعریف توصیفی فرهنگ و تمدن می کنیم . می توان گفت فرهنگ عبارت است از شیوه انتخاب شده برای کیفیت زندگی ، که با گذشت زمان و مساعدت عوامل محیط طبیعی و پدیده های روانی و رویداد های نافذ ، در حیات یک جامعه به وجود می آید . البته می دانیم که این گونه معرفی ، بیش از یک توصیف اجمالی نیست ، و لی برای دیدگاه ما در این مبحث کافی به نظر می رسد . اما تمدن عبارت است از برقراری آن نظم و هماهنگی در روابط انسان های یک جامعه که تصادم ها و تزاحم های ویران گر را منتفی کرده و مسابقه در مسیر رشد و کمال را جایگزین آنها کند ، به طوری که زندگی اجتماعی افراد و گروه های آن جامعه ، موجب بروز وبه فعلیت رسیدن استعدادهای سازنده آنان بوده باشد. در این زندگی متمدن که قطعاً هر کسی ارزش واقعی کار و کالای خود را در می یابد ، و هر کسی توفیق و پیروزی دیگران را از آن خود و توفیق و پیروزی خود را از آن دیگران محسوب می کند، انسان رو به کمال ، محور همه تکاپوها و تلاش ها قرار می گیرد . لذا تمدن در این تعریف ، بر مبنای انسان محوری معرفی می شود ، در صورتیکه در اغلب تعریف های دیگری که تاکنون در مغرب زمین گفته شده است ، اصالت در تمدن از آن انسان نیست ، بلکه به طوربسیارماهرانه ای اصالت انسانیت درآن تعریفات حذف می شود و به جای آن ، بالا رفتن در آمد سرانه و افزایش کمی و کیفی مصرف ، جزﺀ تعریف قرار می گیرد .
این نکته را هم متذکر می شویم که مقصود ما از انسان محوری ، آن معنای مضحک نیست که مستلزم انسان خدایی است . بلکه منظور ما این است که محور همه تلاش ها و ارزش های مربوط به تمدن ، باید خدمت گزار انسان باشد ، نه این که انسا ن را قربانی ظواهر و پدیده های فریبا به نام تمدن کند . به عبارت روشن تر ، انسان در تعریف تمدن هدف قرار می گیرد ، و این شایستگی برای هدف قرار گرفتن ، از قرار گرفتنش د رجاذبه کمال مطلق که خداست ناشی می شود.
پس از توجه به این مقدمه ، نخست این مسئله را به عنوان یک اصل اساسی در نظر بگیریم که تمدن و فرهنگ، با همه عناصر ممتازی که دارند ، از دیدگاه اسلام ، در خدمت حیات معقول انسان ها قرار می گیرند. نه این که حیات معقول انسان ها د رخدمت تمدن وفرهنگی قرار بگیرد که برای به فعلیت رسیدن استعدادهای مثبت انسانی و اشباع احساس های برین او به وجود آمده است . در مواردی ، انسان ها باید در راه وصول به تمدن و فرهنگ فداکاری کرده و دست از جان خود بشویند . این یک فداکاری و گذشتی است که انسان برای ریشه کن کردن آفات تمدن در خدمت حیات معقول ، و به وجود آوردن شرایط حیات مزبور ، برای انسان ها انجام می دهد ، نه برای دو پدیده مزبور که ارتباطی با حیات معقول انسان ها نداشته باشد .
حال اجتماع انسانی در بروز و اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها ، شبیه به حال فردی از انسان است که تحت تأثیرعواملی بروز می کند و به اعتلا می رسد و سقوط می کند . مثلا ً احساس نیاز ، چنان که فرد را وادار به تلاش و تکاپو در عرصه طبیعت و منطقه روابط همنوعانش می کند ، همچنین جامعه را به گسترش و عمیق تر کردن درک و معرفت و سازندگی در عرصه زندگی تحریک و تشویق می کند .
ما شاهد بروز تعدادی از اکتشافات در موقع بروز جنگ ها بوده ایم . لذا ممکن است یک یا چند نیاز موجب اکتشاف و به دست آوردن امتیاز یا امتیازاتی باشد که آن ها هم به نوبت خود ، مردم را برای وصول به امتیازات زنجیری دیگر موفق کند . ولی داستان تمدن ها از نظر عوامل به وجود آورنده ، د رنیاز خلاصه نمی شود . بلکه در موارد بسیار فراوان ، به قول بعضی از محققان در سر گذشت علم ، بارقه ا و جهش های مغزی انسان ها بوده است که عناصر مهم تمدن اصطلاحی را به وجود آورده است . گاهی دیگر تمدن ها و فرهنگ های مثبت ناشی از اکتساب و استفاده از تمدن ها و فرهنگ های دیگر جوامع است . البته این گونه تمدن ها و فرهنگ ها ، گاهی به طور صوری و راکد مورد تقلید قرار می گیرند ، که در این صورت ،نه تنها موجب پیشرفت جامعه مقلد و پیرو نمی شود ، بلکه ممکن است موجب عقب ماندگی و باختن هویت اصیل خو آن جامعه مقلد بوده باشد . ما دردوران اخیر ، در جوامعی متعدد ، شاهد این گونه انتقال تمدن ها و فرهنگ های تقلیدی هستیم ، که چگونه هویت اصیل خود جوامع مقلد را محو و نابود کرده است . در صورتی که اگر آن جوامع فریب امتیازات تقلیدی آن تمدن ه و فرهنگ ها را نمی خوردند و با همان هویت اصیل خود به راه می افتادند ، می توانستند از تمدن و فرهنگ اصیل و آشنا با خویشتن برخوردار شوند .
یکی دیگر از عوامل بروز تمدن ها و فرهنگ ها ، احساس لزو م جبران ضعف در برابررقیبان است ، که می توان گفت از اساسی ترین عوامل محسوب می شود . با این حال ، تشخیص عامل قطعی بروزو اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها ، با نظر به تعریفات و استدلال هایرایج در این مبحث ، حداقل بسیار دشوار است . آن چه که از قرآن مجید و نهج البلاغه بر می آید ، این است که عامل اساسی آغاز و پایان منحنی تمدن ها و فرهنگ ها خود انسان است . در آیاتی که در مبحث قبل ذکر شد وهم چنین درآیات سوره های ﺴﺑﺄ و بقره می بینیم که خداوند اموری را مانند کفران نعمت (در از بین بردن اجتماع و تمدن ﺴﺑﺄ) ، فساد، خود کامگی ، ظلم، استکبار، افساد در روی زمین است و انحراف از حقیقت ، عوامل سقوط تمدن ها و فرهنگ ها معرفی فرموده است . از همان آیات به خوبی استفاده می شو که مفاهیم مقابل آن صفات رذل ، عوامل بروز و اعتلای تمدن ها و فرهنگ ها است . یعنی از همان آیات ، با کمایل وضوح بر می آید که سپاس گزاری نعمت های خداوندی، صلاح و اصلاح میان انسان ها ، تهذب ، عدالت و حرکت در مسیر واقعیات ، از عوامل مهم بروز و اعتلا ی تمدن ها و فرهنگ های انسانی صحیح است . خداوند سبحان در قرآن مجید تصریح فرموده است : « واگر اهل آبادی ها ایمان می آوردند و تقوا می ورزیدند قطعاً برکات خود را از آسمان و زمین برای آنان باز می کردیم (نازل می کردیم) ، ولی آنان [ ایمان و نقرا و منادیان آن دو، یعنی پیامبران را ] تکذیب کردند ودر نتیجه ، آنان را به سبب اندوخته های[ ناشایستشان] مواخذه کردیم . » *
آیات قرآنی ، در این که ظلم عامل سقوط جوامع و تمدن ها و فرهنگ هاست ، فراوان است و تاکید شگفت انگیزی دارد . از آن جمله : ۱.« و بدین سان است مواخذه پروردگار تو ، هنگامی که آبادی ها را مواخذه (ساقط و مضمحل ) کرد در حالیکه آنها ستمکار بودند .»*
٢.« پس دنباله قومی که ظلم کردند بریده شد و سپاس مر خدا را که پرورنده عالمیان است .»*
۳.« مامردم قرونی پیش از شما را به جهت ظلمی که کردند نابود کردیم .»*
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 48 صفحه
قسمتی از متن .doc :
فرزندم ، اگر چه من به اندازه همه گذشتگان عمر نکرده ام ، با این حال در کارهای
آنان نگریستم و در اخبار آنان اندیشیدم و در آثارشان سیر نمودم ، به طوری که مانند
یکی از آنان گشته ام . بلکه از آن نظر که اطلاع از عموم سر گذشتشان پیدا کردم ،
گویی با همه آن مردم از اولین تا آخرین افراد آنان زندگی کرده ام و صاف آن را از
تیره اش و نفع آن را از ضررش شناختم .*
در مواردی متعدد از نهج البلاغه و قرآن مجید ، حاکمیت قانون د رهر دو قلمرو
حیات فردی و اجتماعی تصریح شده است . از آیات قرآنی و جملات نهج البلاغه به
خوبی می توان فهمید که تحولات و رویدادهایی که در فرد و اجتماع به جریان می افتد ، تصادفی و بی علت و به عبارت کلی تر خارج از قانون نیست . از آیات قرآنی و جملات نهج البلاغه این معنی را می توان به عنوان یک حقیقت پذیرفت که واقعیت چنان نیست که انسان ها، حتی دیگر جانداران و موجودات بی جان ، به حال خود رها شده باشند و در مجرای هستی ، هیچ چیز شرط هیچ چیز نبوده باشد .
یک انسان ، حتی با حداقل آگاهی، می داند که اگر بخواهد گرسنگی خود را مرتفع کند ، حتماً باید غذا بخورد . او نمی تواند کاری انجام بدهد که اصلا ً گرسنه نشود و یا اگر گرسنه شد ، با خوابیدن یا راه رفتن خود را سیر کند ! یک انسان، حتی با حداقل آگاهی ، می داند که نمی تواند حتی به اندازه یک دقیقه ، در زمان رویارویی زمین با خورشید تغییری ایجاد کند . به عبارت جامع تر ، اگر در این جهانی که ما زندگی می کنیم ، یک حادثه ، اگر چه ناچیز ، مستثنی از قانون بوده باشد ، به دلیل پیوستگی شدیدی که در همه اجزای جهان ومیان روابط آنها وجود دارد ، در هر موقعیتی احتمال بروز هر حادثه ای ممکن خواهد بود . در این فرض، اگر حیات انسانی بتواند ادامه پیدا کند (که امکان پذیر نیست )، نه می تواند علمی به دست بیاورد و نه می تواند اراده ای داشته باشد ؛ بلکه به طور کلی هیچ حرکتی از انسان امکان پذیر نخواهد بود مگر آن چه که تصادفات پیش بیاورد!
توضیحی در رابطه موجودات و رویدادهای تاریخ بشری با انسان
چنان که در مبحث گذشته بیان کردیم ، خداوند سبحان، خالق جمیع موجودات و حرکات و روابط و رویدادها، در همه سطوح و ابعاد هستی است ، و هیچ احدی نمی تواند توانایی شرکت در خالقیت و فیض بخشی خداوندی را داشته باشد . در این مورد ، طبیعی است این مسئله پیش بیاید که پس انسان در به وجود آوردن شئون زندگی و تشکیل تاریخش چه کاره است ؟ آیا انسان در این صحنه هستی کاری انجام می دهد یا نقش او فقط نقش وسیله و آلت است ؟ در این مبحث ، بعضی از آیات مربوط به استناد کارهای آگاهانه و اختیاری بشر را به خود می آوریم :
« این ، برای آن است که خداوند نعمتی را که به قومی عطا فرماید ، آن را تغییر نمی دهد مگر این که وضع خودشان را تغییر بدهند . »*
« قطعاً خداوند وضع هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر این که آنان وضع خود را تغییر بدهند . »*
این دو آیه مبارکه ، با کمال صراحت ، انسان را در ساختن سرنوشت حیات خود و تشکیل اجزا و عناصر تاریخش دارای اختیار معرفی می کند . دلیل اجمال این سنت الهی ، برمبنای دادگری مطلق خداوند سبحان است . زیرا وضعی که در حیات یک انسان به وجود می آید ، خواه آن وضع کیفیتی مطلوب برای انسان بوده باشد و خواه نا مطلوب ، قطعاً یا خود او عوامل آن وضع را به وجود آورده است ، یا عوامل جبری بوده است که وضع مفروض را به وجود آورده است ، اگر قسم اول باشد ، یعنی خود او عوامل آن وضع را به وجود آورده باشد پس رضایت و آگاهی واختیار وی بوده است که وضع مطلوب یا نامطلوب را به وجود آورده است ، و بایستی نتایج آن را دریابد . یعنی انسان خود را در مجرای نوعی خاص از حیات قرار داده ، و کیفیت معینی از زندگی را برای خود برگزیده ، و خداوند سبحان ، بدون بخل و بی نیاز از همه چیز، وسایل طبیعی و عضلانی و استعدادهای گوناگون درونی را در اختیاراو گذاشته است تا بتواند کیفیتی را که برای حیات خود انتخاب کرده است ، به وجود بیاورد و آن را ادامه بدهد .
اگر خداوند سبحان کیفیت انتخاب شده به وسیله خود انسان را تغییر بدهد ، انسان گمان خواهد کرد ، بلکه با خدا احتجاج خواهد کرد که اگر من همان کیفیت را که برای حیات خودم انتخاب کردم ، در اختیار داشتم و خداوند آن را مطابق مشیت خود تغییر نمی داد ، من چنین و چنان می کردم وبا آن کیفیت برگزیده ، به رشد وکمال اعلا می رسیدم . آن چه مشیت خداوندی درباره خلقت انسان و حیات اوست ، قرار گرفتن وی در مسیر کمال با آگاهی و اختیار خود انسان است . هر کیفیتی را که آدمی برای حیات خود انتخاب کند ، آگاهی و اختیار و قدرتش را می تواند طوری به کار بیندازد که در مسیر کمال ، که هدف از خلقت اوست ، قرار بگیرد . لذا ، تغییر وضع انسان از کیفیتی به کیفتی دیگر ، علت مجوزی ندارد .
« و اگر اهل آبادی ها ایمان می آوردند و تقوا می ورزیدند ، البته ما برای آنان برکاتی از آسمان و زمین باز می کردیم ، ولی آنان [انبیا و حق را ] تکذیب کردند و ما آنان را به جهت آن چه که می اندوختند ، گرفتار کردیم .»*
« وما چه بسا آبادی ها راکه شکستیم و از بین بردیم که ستمکار بودند .»*
این مضمون در سوره حج ، آیه ۴۸نیز آمده است .
« و چه بسا آبادی ها که زندگی آن ها فاسد شده بود [در زندگی خودکامگی و فساد به راه انداخته بودند]، هلاک کردیم .»*
« فساد در خشکی و دریا بروز کرد به جهت آن چه که مردم با اختیار خود اندوختند.»*
از این آیه شریفه و امثال آن در قرآن مجید ، به خوبی استفاده می شود که فساد در حیات انسان ، در هر نوعی که بوده باشد ، فقط به خود او مستند است ، نه به خدا ، و نه به وسایل و نیروها و استعدادهایی که خداوند در اختیار او قرار داده است .
تو درون چاه رفتستی ز کاخ
چه گنه دارد جهان های فراخ
مررسن را نیست جرمی ای عنود
چون تو را سودای سر بالا نبود