لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 22
تجزیه و تحلیل و نقد آثار تجسمی
زمینه های نگارگری در ایران
نگارش:مهدی حسینی
هنر ایران از آغاز هنری، ذهنی و معنوی بوده و گرایش به سوی انتزاع داشته است سرازیر شدن یونانیان به ایران و تحمیل عناصر عینی، مادی و طبیعت گرایی عوامل سویی در هنر ایران به جا گذاشته است که هنر سلوکی و اشکانی(226-250م) حاصل کوششهای این یونانی ماب کردم هند اصیل ایرانی است.
به هر حال شکست پیامدهایی به دنبال داشت که هنرمندان ناگزیر از پذیرفتن آن بودند. بدین معنی که هنر ایرانی که اصولا هنری تخیلی، تمثیلی، و فراخاکی بود، عواملی از هنر حقیقی طبیعت گرا و زمینی هنر هلنی با یونانی را پس از تحمل شکست در خود جای داد. به یک کلام هنر ایرانی که اصولا لاهوتی بود تأثیراتی از هنر یونان که ناسوتی بود با خود همراه ساخت و نمونه های آن هنر دوره سلوکی و سپس هنر التقاطی دوره اشکانی است (226م).
با وجودی که در پشت بسیاری از سکه های این دوره حروف یونانی به چشم می خورد، ولی تدریجا این هنرمندان از نفوذ هنر مادی و طبیعت گرایی داشت نزدیک شدند. در دوره ساسانی (226 تا 636 م) هنر شکل اصیل خود را بازیافت و عوامل مادی، طبیعت گرا و زمینی هنر یونانی از آن دور گشت و پیوند مجدد خود را با هنر دوره هخامنشی بازیافت. به اعتقاد اغلب صاحب نظران هنر نگارگری این دوره از یک نظام دینی چون مانیگری سرچشمه می گیرد. مانی برای کتاب دینی خود ارژنگ از نگارگری سود جست. این نگاره ها ویژگی خاص هنر ایرانی را نظیر ذهن گرایی، دور شدن از تقلید محض طبیعت، و دو بعدی نمودن عوامل طبیعی، که خاص ایرانیان بوده با خود همراه داشت.
ولی مانیگری به شدت تحت پیگرد بود، و بنیانگذاران آن مانی، که به طور مستند آثاری از کتاب وی در دست است که ویژگیهای خاص هنر ایران را با خود همراه دارد، در سال 290 میلادی کشته شد و کتاب مصورش را در آتش سوزاندند. ولی نسخ دیگر این کتاب تا سده ها باقی ماند، و در واقع بر منشاء نگارگری ایران مؤثر افتاد.1
با آغاز اسلام و دعوت به توحید هنر نگارگری مجددا از هنر کشش به سوی عوامل طبیعی گرایی دور افتاد و هنرمندان کوشش نمودند تا با استفاده ار بیان تصویری فضایی مطابق با نیازهای معنوی و خلوص نفسانی رقم زنند. در
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 71 صفحه
قسمتی از متن .doc :
"نظریه امامت در ترازوی نقد"
نظریه امامت در ترازوی نقد
ارکان اصلی نظریه
نظریة امامت، از ابتدای تکون تاکنون فراز و نشیبهای فراوانی را پشت سر نهاده و عالمان و متکلمان شیعه در طول تاریخ، قرائتهای مختلفی از آن داشتهاند. لکن یک قرائت خاص همواره رواج و شهرت بیشتری داشته و خصوصاً در عصر حاضر سطرة خود را بر تلقیهای دیگر گسترانده و شکل تفسیر رسمی را پیدا کرده است. ارکان این تلقی خاص به شرح زیر است:
الف) وجود امامان معصوم پس از پیامبر (ص) ضرورت دارد و بر خداوند واجب است برای رهبری و هدایت امت و حفظ شریعت، امامان معصومی را به عنوان جانشینان پیامبر اسلام نصب کند، (اصل وجوب و ضرورت امامت)
ب) خداوند برای دوران پس از پیامبر (ص) دوازده امام معصوم را- که اولین آنها امام علیبنابیطالب و آخرینشان حضرت مهدی (ع) میباشد- به امامت امت نصب نموده است. (نصب الهی امامان دوازدهگانه)
ج) امامان معصوم، به دلیل نصب الهی، عصمت و علم مصون از خطا و اشتباه، بر کلیة امور دینی و دنیوی امت، ریاست دارند و سخن آنها حجت قاطع است. لکن شأن اصلی آنها تفسیر دین و حفظ شریعت است و اگر به دلیل شرایط خاص جامعه، بر مسند قدرت و حکومت نباشند، مقام مرجعیت دین آنها همچنان باقی است.
د) دوازدهمین امام، به دلیل بیلیاقتی مردم و تهدید دستگاه حکومتی و خوف شهادت، به فرمان الهی و تا مدتی نامعلوم، غایب شده است و در آخر الزمان ظهور میکند تا همة دنیا را از ظلم و فقر و فساد و گمراهی نجات دهد.
در این نوشتار میکوشیم تا نشان دهیم که اولاً ادلة ارائه شده برای اثبات نظریة امامت ناتمام است، ثانیاً ناسازگاری درونی، این نظریه را رنج میدهد و ثالثاً شواهد و قرائنی وجود دارد که این نظریه را نقض میکند. از آنجا که متکلمان شیعه، امامت را استمرار نبوت میدانند، مجبور میشویم بحث خود را از فلسفة نبوت آغاز کنیم.
فلسفة نبوت
در بحث فلسفة نبوت، دو سئوال مهم مطرح میشود. نخست آنکه چرا خداوند پیامبران به سوی بشر فرستاده است، دوم آنکه آیا بعثت پیامبران، ضرورت دارد یا اینکه پیامبران، موهبتهای الهی هستند و در ارسال آنها به سوی بشر، وجوب و ضرورتی رد کار نبوده و نیست. پیداست که برای یافتن پاسخ سئوال اول، میتوان به تعالیم پیامبران و کتابهای آسمانی آنها رجوع کرد و فهمید که هدف و غرض خداوند از ارسال رسل چه بوده است. اما در مورد سئوال دوم، کار به این سادگی و آسانی نیست. اگر قائل به وجوب و ضرورت نبوت باشیم، باید با دلیل عقلی و پیشین (بدون استفاده از تعالیم پیامبران) این مدعا را اثبات کنیم.
متکلمان شیعه قائل به وجوب و ضرورت بعثت پیامبران هستند و این ضرورت را مقتضای حکمت الهی و قاعدة لطف میدانند. ما در اینجا از میان ادلة متعددی که در اثبات این مدعا اقامه شده است، دو نمونه را آورده و به نقد و بررسی آنها میپردازیم و معتقدیم که با مبانی ارائه شده در این نقدها، همة ادلة ضرورت نبوت را میتوان نقد کرد.
دلیل اول (مقتضای حکمت الهی)
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 12
صفویه و تشکیل حکومت شیعی در ایران: نقد و بررسی مفهوم تشیع صفوی
1. مقدمه
یکی از مهمترین دورههای تاریخی تمدن ایران، حکومت صفویه (1501 تا 1736 م) است. از طرفی - به عقیدهی بسیاری - صفویه، اولین حکومت ملی در ایران پس از انقراض ساسانیان است و از طرف دیگر در این زمان تشیع - که همچنان مذهب غالب در ایران است - مذهب رسمی ایران شد. تشیع که تا قبل از این یک مذهب انحرافی و رافضی معرفی میشد و به علاوه نهاد رسمی دولتی پشتیبانی نداشت، با به قدرت رسیدن شاه اسماعیل به عنوان مذهب رسمی ایران اعلام شد و عملاً برای اولین بار در ایران، حکومت یکپارچهی شیعی تاسیس شد (1).در این نوشتار سعی داریم تا به اختصار پس از بیان اهم رویدادهای تاریخی در دوران صفویه، به بررسی تعامل دین و دولت و نقش سیاسی علمای شیعی در دوران صفویه بپردازیم. مسئلهی مورد مناقشه دربارهی صفویه که در این نوشتار مد نظر ماست، مباحثی پیرامون مفهمو «شیعهی صفوی» و انحراف در اندیشههای بنیادین شیعه پس از به قدرت رسیدن است.
2. خلاصهی روند تاریخی صفویه
سلسلهی صفویه بدست اسماعیل فرزند شیخ حیدر صفوی با تاج گذاری او در سن 15 سالگی تأسیس شد. وی علیرغم مخالفت علمای شیعهی تبریز مذهب تشیع را رسمی کرد و دستور داد در نماز جماعت خطبهی شیعه علنی خوانده شود: «... مرا به این کار واداشتهاند و خدای عالم، با حضرات ائمه معصومین همراه من هستند و من از هیچ کسی باک ندارم. به توفیق الله تعالی اگر از رعیت حرفی بگویند، شمشیر میکشم و یک کس را زنده نمیگذارم...» [1]سیاست مذهبی اسماعیل بسیار سختگیرانه بود و به علاوه پیروان او اعتقاد زیادی به وی داشتند. بسیاری معتقدند پیروزیهای او در جنگهایش به دلیل اعتقاد مذهبی قوی سرداران سپاهش بود. راجر سیوری معتقد است، بسیار پیش از آنکه توپ جنگی را برادران شرلی (یک قرن پس از اسماعیل) به ایران بیاورند، ایرانیان (به عنوان مثال شیخ حیدر) سالها پیش از آن استفاده کرده بودند. لیکن به دلیل اعتقاد به جوانمردی، در جنگها از این سلاح استفاده نکردند. همین باعث شد تا اسماعیل در جنگ چالدران مغلوب سلطان سلیم شود. [2]اوج شکوه و قدرت صفویه در زمان عباس اول ملقب به «شاه عباس کبیر» است. وی در ابتدا با عثمانی قرارداد صلح امضا کرد و پس از دفع ازبکان، تبریز و بغداد را از عثمانی پس گرفت. [2]از زمان شاه عباس کبیر، تربیت افراد شاهزادگان نالایق در حرم دنبال شد، چرا که شاه از قدرت گرفتن اطرافیانش در هراس بود، تا جایی که گفته میشود سلیمان اول 8 سال را مرتب در حرم گذراند و سلطان حسین مدتها یک دائمالخمر بود. سر انجام محمود افغان در 1722 اصفهان را اشغال و سلطان حسین را به قتل رساند. 15، 16]
اسماعیل (اول)
1501 تا 1524
تاجگذاری در تبریز در سن 15 سالگی، اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی ایران، سختگیری مذهبی، شکست دادن ازبکها و قتل محمد شیبانی (شیبک خان)، تعیین مقام مذهبی صدارت، کشورگشایی در 10 سال ابتدای حکومت، دعوت از محقق کَرَکی، شکست از عثمانی در جنگ چالدران و از بین رفتن ابهت او و خدشه به اندیشهی شکست ناپذیری مرشد قزلباشها (اسماعیل)، قتل عام شیعیان آناتولی به دستور سلطان سلیم عثمانی [2، 6، 16]
طهماسب (اول)
1524 تا 1576
طولانیترین دوران سلطنت، اشغال و ترک تبریز توسط عثمانی، دعوت مجدد از محقق کرکی و دادن اختیارات به او
اسماعیل (دوم)
1576 تا 1578
محمد خدابنده
1578 تا 1587
پادشاهی مریض و رنجور، دخالت همسرش (خیرالنساء بیگم ملقب به مهد علیا) در حکومت، تدارک اولیهی سپاه برای جنگ با عثمانی [14، 2]
عباس (اول)
1587 تا 1629
مصالحه با عثمانی و شکست ازبکها، پایتختی اصفهان، جنگ با عثمانی و شکست آنها، بیرون راندن پرتغالیان از بندر عباس (اشغالشده در زمان اسماعیل)، گسترش مناسبات اقتصادی خارجی، مشاورت از انگلیسیها در تهیهی ارتش قدرتمند، آزادی مذهبی، اوج شکوفایی هنر و معماری، تربیت شاهزادگان نالایق در حرم [15، 16]
صفی
1629 تا 1642
خشونت و سرکوب: اعدام بسیاری از سران سپاه و مشاورین [16]
عباس (دوم)
1642 تا 1666
آرامش و افزایش قدرت علمای شیعه در حکومت [15]
سلیمان (اول)
1666 تا 1694
سلطان حسین (اول)
1694 تا 1722
شکست از محمود افغان و غارت اصفهان، انقراض سلسله
خلاصه تاریخ و وقایع دوران شاهان صفوی
3. اندیشهی اسلامی در دورهی صفوی
سید حسین نصر، در مقالات خود به بررسی جایگاه علمی و سنن عقلی در زمان اوج شکوفایی صفویه پرداخته است. آوردن نام بزرگان «مکتب اصفهان»، خود بر شکوفایی اندیشهها و سنن گوناگون عقلی (از فقهی گرفته تا عرفانی، کلامی فلسفی و حتی اخباری) کفایت میکند: محمد باقر داماد (میر داماد)، میر ابولقاسم فندرسکی، فیض کاشانی، صدرالدین محمد شیرازی (ملاصدرا)، بهاءالدین عاملی (شیخ بهایی)، محمد باقر مجلسی (مجلسی دوم/پسر). [3]در بیان شکوه فرهنگ این دوران همین بس که اشاره کنیم به بیش از 100 عنوان کتاب از شیخ بهایی: در زمینههای فقه، اصول، ادبیات و علوم عربی، حدیث، ریاضیات، ستارهشناسی، حدیث، اصول اعتقادی، حکمت و فلسفه و علوم غریبه. [12]از ابتدای تأسیس حکومت صفوی عدهای از علمای ایرانی به تکاپو افتادند تا مبانی و معارف مکتب تشیع یعنی متون دینی تاریخ زندگانی و سیره و سنت حضرت رسول (صلیالله علیه و آله) و ائمه اطهار (علیهم السلام) و استنباطهای فقهی و کلامی و تفسیری علما و متفکران شیعه را برای هموطنان شیعه مذهب خود تشریح و تفهیم سازند. این گروه معدود از علمای ایرانی که در آغاز قرن دهم هجری به علوم شرعی مثل حدیث و فقه و تفسیر روی آوردند و بعضاً ادعای فقاهت هم میکردند اغلب حکمای تعلیم یافته مکتب فلسفی ایران بودند که تفقه این عده بصورت منفرد و پراکنده و بدون آنکه فعالیت آنان شکل منسجم و منظمی داشته باشد بنا به ذوق و علاقه خود کوشیدند تا در مجموعه معارف شیعی غور نمایند و یافتههای خود را در قالب تألیف و ترجمه ارائه دهند.برجسته ترین نمایندگان این گروه عبارتند از: حسین بن شرفالدین عبدالحق معروف به الهی اردبیلی، جمالالدین بن عطاء ا.... دشتکی شیرازی، میر شاه طاهر بن رضی حسینی کاشانی معروف به شاه طاهر. [10]علمای جبل عامل در قدرت سیاسی و فرهنگی عصر صفوی نقش بسزایی داشتند و از آن جمله میتوان به نقش محقق کرکی در تعدیل سیاستهای شاه اسماعیل اشاره کرد. یکی از مشخصههای فقه کرکی، بذل توجه خاص به پارهای از مسائل است که تغییر سیستم حکومتی و به قدرت رسیدن شیعه در ایران بوجود آورده بود. بیشتر فقها و مجتهدان شیعه پس از کرکی تا پایان دوره صفویه متأثر از روش فقهی او بودهاند. زیرا مجموعه حقوقی عمیق و متین او را با استدلالهای قوی و محکم در برابر خود دانستهاند. از مهمترین آثار مهاجرت فقها، تثبیت اندیشه ولایت فقیه بود به گونهای که حاکم صفوی خود را نایب فقیه میشمرد. [10]طهماسب در سفر به عراق، کرکی را با حکمی تاریخی و پراهمیت به ایران دعوت میکند. از آنجا که این دعوت با متنی کاملاً فقهی به نگارش درآمده است، احتمال دادهاند کرکی آن را بهعنوان اعلان شرایط بازگشت خود به ایران نوشته و شاه طهماسب آنرا امضا کرده باشد. البته احتمال اینکه این فرمان را نهاد سلطنت صادر کرده باشد همچنان به قوت خود باقی است. نکتهی قابل توجه این است که در این فرمان هیچ اشارهای به جایگاه قدرت سیاسی نشده است؛ یعنی سعی در توفیق و جمع بین ضرورتهای شرع و مقتضیات قدرت حاکمه ندارد، بلکه مستقیماً حکم شرع را مبنا قرار داده و تلاش در جهت توجیه و مشروعیت بخشیدن به قدرت سیاسی حاکم نمیکند. [4]
4. تشیع صفوی از دیدگاه شریعتی
شریعتی در تحلیلی جامعه شناختی از قضایای صفویه (2)، به انحراف در اندیشهی شیعی اشاره میکند. وی یا بیان تفاوتهای جنبش/نهضت (movement) با نهاد (institution) یک نظریهی جامعهشناختی را یادآوری میکند مبنی بر اینکه فرد متعلق به نهضت، یک موضع مخالف و جریان ضد تاریخ را دنبال میکند و در مقابل آن فرد متعلق به نهاد، یک محافظهکار میانهرو است که هر مخالفی را ضد انقلاب میداند (3). به عنوان مثال زرتشت پیش از ساسانیان به صورت یک جریان و نهضت مبارز با اشکانیان بود ولی در دورهی ساسانی که به صورت یک نهاد حکومتی درآمد، بر سرنوشت جامعه، املاک و قدرتهای سیاسی حاکم شد. نمونهی دیگر آن در عصر حاضر ماتریالیزم - سوسیالیزم است که در قرن 19 نفوذ بسیار زیادی در اندیشههای آزادیخواهانه داشت ولی در میانهی قرن 20 که به صورت نهاد در میآید و از همیشه قدرتمندتر میشود، ایمان جدیدی به خود نمیآفریند و لذا در این دوره نهضتهای آزادیخواهانهی «ملی» بیش از سوسیالیزم مورد توجه قرار میگیرد.شریعتی معتقد است که صفویه، حکومت خود را بر پایهی «تشیع» و «ملیت» بنا نهاد و علمای شیعه که در طول 10 قرن در کنار مردم بودند، در کنار حاکمان قرار میگیرند. در همین دوره است که «عالم شیعی/دینی» به «روحانی» بدل میشود و حاکم، اقتدار خود را به عنوان یک نفوذ معنوی در اذهان جا میاندازد؛ برخی از اصول عقاید شیعی تحریف میشود که از جمله میتوان به عصمت (عصمت از گناه و تماس با قدرتهای آلوده، در برابر حالت بیولوژیک و فیزیکی)، وصایت (سفارش پیغمبر به جانشینی در برابر رژیم فامیلی)، ولایت، امامت، عدل، تقیه، غیبت (انتظار مثبت و رهبری عالم در برابر انتظار منفی، یعنی دست بسته بودن و معطل ماندن)، شفاعت، و اجتهاد و تقلید اشاره کرد.وی همچنین به نقش غرب بویژه انگلیس در جدایی افکنی بین سه امپراطوری ایران، عثمانی و هند اشاره میکند و از ترس غرب از عثمانی و تحریک ایران به حمله به آن (تفرقه بین دو امپراطوری اسلامی) سخن میگوید.به علاوه شریعتی تشیع علوی را نبوی و تشیع صفوی را اموی میداند و تفاوتهای تشیع صفوی و علوی را به این صورت بیان میکند: «تشیع مکه در برابر تشیع مشهد»، «تشیع قرآن در برابر تشیع مفاتیح الجنان»، «تشیع مبارزه بر برابر تشیع لعن و نفرین»، «تشیع امام شناسی در برابر تشیع امام پرستی»، «تشیع علم در برابر تشیع اصالت تقدس» و نهایتاً «تشیع نه در برابر تشیع آری». [5، 13]
5. نقد
شریعتی در مقایسهی تفاوت میان تشیع علوی و صفوی، به ارائهی دو نمونهی آرمانی (4) از تشیع مثبت و منفی میپردازد. هر چند در مواردی این مقایسه به آسیب شناسی و انحرافزدایی از دین منجر میشود، لیکن از آنجایی که این بحث به صورت تألیفی دقیق و تاریخی مطرح نشده، و همچنین به دلیل وسعت و پهندامنه بودن آن، صحت تاریخی برخی مطالب آن مورد تردید است. به عنوان مثال اینکه آیا شاه عباس وزیر روضهخوانی به غرب میفرستد تا تشریفات مذهبی مسیحیان را بیاموزد و در مورد مراسم عاشورا به کار گیرد؟ جایگاه واقعی شاه عباس نزد مردم چگونه است؟ نقش علما در حکومت صفویه و دلیل همکاری بعضی و عدم همکاری بعضی دیگر چه بود؟ (5)لَکزایی معتقد است، آن نظریهای که مدّ نظر محقق کَرَکی، مقدس اردبیلی، محقق سبزواری، علامه مجلسی، شیخ بهایی و بسیاری از علمای بزرگ این دوره بوده عبارت است از این که همچنان هر سلطان فاقد شرایط نیابت از معصوم جائِر است و همکاری با این سلاطین در جهت امر به معروف، جلوگیری از ظلم و در کل انجام وظایف شرعی جایز و بلکه در برخی موارد واجب است. [8]به عقیده مورخ معاصر و شیعه شناس لبنانی سید حسن الامین، اگر علمای جبل عامل به داد پادشاهان صفویه نرسیده بودند گرایش این سلسله به مسلک علی اللهی و غالیان شیعه حتمی بود و در آن صورت سرنوشت ایران امروز از لحاظ مذهبی جز این بود که هست. [10]در اینکه حکومت صفویه یک حکومت عادل و حتی ملزم به رعایت احکام اسلامی نبود شکی نیست (6)، لیکن تقابل مشهد و مکه و قرآن در برابر مفاتحالجنان با فرض دو ثقل قرآن و عترت چیست؟ به نظر میرسد منظور شریعتی افراط در اهمیت دادن به عترت و غفلت از قرآن است.سلطان محمدی در بیان علل نزدیکی علمای دین و مدح شاهان توسط آنها در دوران صفوی مینویسد: «... علامه مجلسی آغازگر این رسم در بین عالمان شیعی نبوده، بلکه شاید آخرین آنها هم نخواهد بود. تألیف کتابها و اهدای آنها به سلاطین و مدح و ثنای شاهان در مقدمه اینگونه تألیفات از دیرباز، از زمان شیخ صدوق (ره) معمول و مرسوم بوده». وی اضافه میکند: «غرض علمای دینی از اهدای آثار برجسته خود به سلاطین، حفظ و بقای آثار و تسهیل امکان استفاده عموم از آن تألیفات بوده است.» و در ادامه میآورد: «در تبیین و توجیه اقدامات علامه مجلسی در مدح ظالمان، بایستی به مبنای فقهی ایشان در این زمینه توجه کرد. ایشان، مانند سایر فقهای امامیه به حرمت مدح ظالم فتوا داده است، لکن بر آن استثنا زده و مدح ظالمان در غیر مورد ظلمشان را جایز میداند؛ یعنی مدح و ثنای آنها در اعمال نیک و صالحشان، مشروط بر اینکه موجب جرأت بیشتر آنان در ارتکاب ظلم و معاصی نگردد، جایز است.» [9]
شاه اسماعیل مخترع مذهب شیعه صفوی...
برای کشف حقایق و حل مشکلات تاریخی هر عصر ، معتقدات دینی و ملی و روحیات و عقاید و احساسات و افکار مخصوص مردم آن عصر را باید در نظر داشت ، و درباره ی نهضتی که نزدیک 500 سال از آن میگذرد ، با معتقدات و احساسات و تعصبهای ملی امروزی داوری نباید کرد .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 30
پلورالیسم دینى در بوته نقد
درآمد
(و ان هـذا صراطى مستقیما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصاکم به لعلکم تتقون )انعام /153 راه مستقیم به سوى حق صرفا شریعت است .آن را دنبال کنید و دیگر راهها رادنبال نکنید که شما را بـه بـیراهه مى کشاند .این سفارشى است که به شما مى شود.باشد که پروا پیشه کرده , متعهدانه رفتار کنید.آیه یاد شده و نیز آیات 77 سوره حج , 31 آل عمران , 21 احزاب , 155 انعام ودهها آیه دیگر برآنند که یگانه راه وصول به حق و هدایت و رستگارى و کمال , درپیروى کامل از شریعت است که زمینه ساز پـاکى درون , زدایش زنگارهاى آلودگى از دل و بستر مناسبى است براى این که دل تابش خود را بـازیـابـد و بـرفراز بینش ودانش پرواز نماید .
همچنین آیات 28 حدید, 24 نور, 18 زمر و 37 نور و فرازى ازخطبه 222, حکایتگر این حقیقت است که آنچه به دست پیامبر(ص ) به عنوان شریعت حق عـرضـه شده است , یگانه سبیل الهى مى باشد و هر راهى جز راه شریعت , گمراهى است .
این آیات , وحـدت طـریـق را مـى رسـاند و این که چیزى به عنوان طریقت در کنار شریعت یا جدا از شریعت نـداریـم .عـلاوه بـر ایـن صراطمستقیم نیز همانا راه اسلام است و بس و جز آن صراط مستقیمى نداریم :(ان الدین عنداللّه الاسلام ) آل عمران /19 (ومن یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرین )آل عمران /85 البته این حقیقت منافاتى ندارد با این که اسلام تکیه بر وحدت جوهرى ادیان توحیدى و ابراهیمى دارد و از گـذشـتـه هاى دور تاکنون در یک حرکت تسامح وتسالم آمیز بدون نزاع و درگیرى در کنار دیگر ادیان زیسته است .در این میان کسانى هستند که فرضیه تکثر و تنوع طریق , و گوناگون بودن راه وصول به حقیقت را مـطـرح ساخته و آیات و روایات وارده در زمینه وحدت طریق رابه دلخواه خود تاءویل و تفسیر کرده اند, گرچه این نغمه سبقه باستانى دارد و برخى آهنگ آن را از نو مى نوازند که شنیدن آن از ظـرافـت و طـرافت خالى نیست و به فرموده امیرمؤمنان : (و تتکل مون برجع قول قد قاله الرجال من قبلکم ), ((1)) )) برگشت صدایى است از گذشتگان که به آن ترمى کنند.
آنچه در پى مى آید, نقد یکى از همین نظریات است که قائل به تکثرگرایى دینى و نسبیت اخلاقى است که امید است مفید فایدت افتد و مقبول طبع اندیشمندان واقع گردد, ان شاءاللّه.
تکثرگرایى
برخى بر این باورند که دین و فرهنگ بر پایه (پلورالیزم )) ـ یعنى تکثر و تنوع آاستوارند و اصل ثابت و لایـتـغـیـرى ندارند .
فهم دین که براساس باورهاى بشرى استوار است , برحسب اختلاف باورها, برداشتهاى گوناگونى از دین شده , و همواره در حال دگرگونى است .
فـرهـنـگ هـر جـامـعه نیز که مجموعه اى از آداب و رسوم آن جامعه را تشکیل مى دهد, مبتنى بر بـاورهایى است که از حیات و زندگى دارند .
لذا بسته به اوضاع واحوال و شرایط موجود هر زمان , فرهنگهاى حاکم بر جوامع بشرى گوناگون مى باشد.ایـن فـرضـیـه , درباره فرهنگ , به دلیل اختلاف شرایط و احوال , و تحول آن برحسب زمان , صدق مـى کند, ولى مساءله دین چیز دیگرى است , مگر از دیدگاه کسانى که دین را برخاسته از فرهنگ هر جامعه مى دانند و اصالت وحى را در دین باور ندارند.بـرخى که خود متدین اند, و خود را پیرو مکتبهاى مبتنى بر وحى مى دانند, ولى شدیدا تحت تاءثیر فـرهـنـگ غـرب قـرار گـرفـته , و ذهنیتى با خود آورده اند که از(ماوراى بحار) نشاءت گرفته , خواسته اند (پلورالیسم ) دینى را ـ که ناخودآگاه پذیرفته اند ـ به گونه اى توجیه یا ترسیم کنند, که دین ناباورى از آن انتزاع نشود ((2)) )) و به طور ضمنى همان مطالب را سربسته و دربسته , تحویل جواخویش دهند.آنان پلورالیسم دینى را بر تنوع فهمها از متون دینى , و تنوع تفسیرها ازتجارب دینى , پیاده کرده و بـدیـن گونه تنوع و تکثر در فهم و تفسیر دین را مطرح کرده اند و به گمان خود, از عالم انسانى , یک گلستان پر عطر و رنگ , تصویرنموده اند.یکى از همین نویسندگان مى گوید: (امروز پلورالیسم دینى , عمدتا بر دو پایه بنا مى شود: یکى تنوع فهمهاى ما ازمتون دینى , و دومى : تنوع تفسیرهاى ما از تجارب دینى .
و همین است سر تولدو حجیت پلورالیسم درون دینى و برون دینى .
وى مى افزاید: (در نـظریه قبض و بسط کوشیده ام تا راز تکثر فهم دینى را توضیح دهم ومکانیسمهاى آن را بیان کـنـم .
اجـمال سخن آن است که فهم ما از متون دینى بالضرورة متنوع و متکثر است و این تنوع و تکثر قابل تحویل شدن به فهم واحدنیست , و نه تنها متنوع و متکثر است , بلکه سیال است .
دلیلش هـم ایـن اسـت که متن , صامت است , و ما همواره در فهم آن از پیش فرض هایى کمک مى گیریم , وچون این پیش فرض ها از بیرون دین مى آید و چون بیرون دین متغیر و سیال است , و علم و فلسفه و دسـتـاویـزهـاى آدمى مرتبا در حال تزاید و تراکم و تحولند,ناچار تفسیرهایى در پرتو پرسشها و انتظارها و پیش فرض ها, انجام مى شوند, لذاتنوع و تحول خواهند پذیرفت .
و این تفاسیر, همیشه متعدد بوده و هر کس تفسیرى را نپسندیده , روى به تفسیر دیگر آورده است .نه آن که خود, دین ناب را یافته باشد.و معرفت دینى , چیزى نیست جز همین تفسیرهاى درست و نادرست .ما دراقیانوسى از تفسیرها و فـهـمـهـا غوطه وریم و این از یک سو, مقتضاى ماهیت متن دین و از سوى دیگر, مقتضاى اختلاف دستگاه ادراکى ماست .اسـلام سـنـى , فـهـمـى است از اسلام و اسلام شیعى , فهمى دیگر و اینها و توابع واجزایشان همه طـبیعى اند و رسمیت دارند .
همیشه هر فرقه اى , خود را حق مى دیده و دیگران را باطل , کسى در این فکر نبوده که این تکثر اجتناب ناپذیرتفاسیر و فهمهاست که گریبان هیچ مکتبى از چنگال آن رها نیست .
از نظرگاه است اى مغز وجود ـــــ اختلاف مؤمن و گبر و جهود مـولـوى در این بیت شعر, سه دین بزرگ را نام مى برد و مى گوید: اختلاف این سه , اختلاف حق و بـاطـل نـیست , بلکه دقیقا اختلاف نظرگاه است .آن هم نه نظرگاه پیروان ادیان , بلکه نظرگاه انبیا .
حقیقت یکى بوده است که سه پیامبر ازسه زاویه به آن نظر کرده اند, یا بر پیامبران سه گونه و از سه روزنه تجلى کرده است و لذا سه دین عرضه کرده اند.
بـنـابـرایـن , سـر اخـتلاف ادیان , نه فقط تفاوت شرایط اجتماعى یا تحریف شدن دینى بوده , بلکه تجلیهاى گونه گون خداوند عالم , همچنان که طبیعت رامتنوع کرده , شریعت را نیز متنو ع کرده است .عباراتنا شتى و حسنک واحد ـــــ و کل الى ذاک الجمال یشیر طـلـعـت زیـبـاى تو یکى بیش نیست و ما همه از آن زیبایى سخن مى گوییم ,گرچه تعبیراتمان متفاوت است .
فروغى بسطامى مى گوید: با صد هزار جلوه برون آمدى که من ـــــ به صد هزار دیده تماشا کنم تو را مولوى نیز گوید: چون که بیرنگى اسیر رنگ شد ـــــ موسى اى با موسى اى در جنگ شد چون به بى رنگى رسى کان داشتى ـــــ موسى و فرعون دارند آشتى اشاره به ظهور مطلق در مقید, ولاتعیین در تعینات , و بى رنگى در رنگهااست .ایـن نـکته را باید به گوش جان شنید و تصویر و منظر را باید عوض کرد, و به جاى آن که جهان را واجـد یـک خـط راست و صدها خط کج و شکسته ببینیم , بایدآن را مجموعه اى از خطوط راست دید, که تقاطعها و توازیها و تطابقهایى با هم پیدا مى کنند.
و آیا این که قرآن پیامبران را بر صراطى مستقیم (صراط مستقیم ) یعنى : یکى از راههاى راست , نه تنها صراط مستقیم (الصراط المستقیم ) مى داند, به همین معنى نیست ؟ در خطاب به پیامبر گرامى اسلام گوید: (انک لمن المرسلین على صراطمستقیم ) (یس /4-3) یا (یتم نعمته علیک و یهدیک صراطا مستقیما)(فتح /2) .و در مورد حضرت ابراهیم : (شاکرا لانعمه اجتباه و هداه الى صراطمستقیم ) نحل /121.همین معنى را با تکیه بر اسم (هادى ) خداوند نیز مى توان توضیح داد: مـى تـوان پرسید: امروزه واقعا از میان همه طوایف دیندار (بى دینان در کنار) که به میلیاردها نفر مـى رسند, تنها اقلیت شیعه اثنى عشرى ـ به اعتقاد شیعیان آهدایت یافته , و بقیه ضال و کافرند .
یا بـه اعـتـقـاد یـهـودیـان , تنها اقلیت دوازده میلیونى یهودیان مهتدى اند, و دیگران همه مطرود و مردودند؟! در آن صورت , هدایتگرى خدا کجا رفته و چگونه گستره اغواء شیطان ـ که کیدى ضعیف دارد ـ بر پهناى سعه
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
نقد روایات اهل سنت پیرامون بعثت
عروة بن زبیر شاید پیش خود فکر کرده کسى که در هرعلمى داناترین مردم روى زمین باشد در امثال اینگونه امور نیزمیتواند اظهار نظر کند،و امثال بخارى و مسلم نیز این اظهار نظرشخصى را بعنوان یکحدیث صحیح در کتاب خود آورده و بداناحتجاج کردهاند.
داستان کیفیتبعثت آن حضرت را بزرگان اهل سنتمانند بخارى و مسلم و ابن هشام در سیره طبق روایتى که ازعایشه نقل کردهاند و آنرا صحیحترین روایت در باب وحىدانسته و روى جملات آن بحث کرده و بلکه طبق پارهاى ازمضامین آن فتوى دادهاند اینگونه است: «قال البخارى:حدثنا یحیى بن بکیر،حدثنا اللیث،عن عقیل،عن ابن شهاب،عن عروة بن الزبیر،عن عائشة رضى الله عنها انهاقالت: اول ما بدىء به رسول الله صلى الله علیه و سلم من الوحى الرؤیاالصالحة فى النوم،و کان لا یرى رؤیا الا جاءت مثل فلق الصبح. ثم حبب الیه الخلاء،و کان یخلو بغار حراء فیتحنث فیه-و هوالتعبد-اللیالى ذوات العدد قبل ان ینزع الى اهله و یتزود لذلک،ثمیرجع الى خدیجة فیتزود لمثلها. حتى جاءه الحق و هو فى غار حراء. فجاءه الملک فقال:اقرا.فقال:ما انا بقارىء.قال:فاخذنىفغطنى حتى بلغ منى الجهد ثم ارسلنى.فقال:اقرا فقلت:ما انابقارىء. فاخذنى فغطنى الثانیة حتى بلغ منى الجهد ثم ارسلنى. فقال:اقرا.فقلت:ما انا بقارىء،فاخذنى فغطنى الثالثة حتى بلغمنى الجهد.ثم ارسلنى فقال:اقرا باسم ربک الذى خلق. خلقالانسان من علق،اقرا و ربک الاکرم.الذى علم بالقلم.علمالانسان ما لم یعلم. فرجع بها رسول الله صلى الله علیه و سلم یرجف فؤاده،فدخلعلى خدیجة بنتخویلد،فقال،زملونى زملونى.فزملوه حتى ذهبعنه الروع. فقال لخدیجة-و اخبرها الخبر-:لقد خشیت على نفسى. فقالتخدیجة:کلا،و الله لا یخزیک الله ابدا.انک لتصلالرحم و تقرى الضیف،و تحمل الکل،و تکسب المعدوم،و تعین علىنوائب الحق. فانطلقتبه خدیجة حتى اتت ورقة بن نوفل بن اسد بنعبد العزى ابن عم خدیجة.و کان امراءا قد تنصر فى الجاهلیة،و کانیکتب الکتاب العبرانى،فیکتب من الانجیل بالعبرانیة ما شاء الله انیکتب.و کان شیخا کبیرا قد عمى. فقالت له خدیجة:یابن عم!اسمع من ابن اخیک.فقال له ورقة: یابن اخى ماذا ترى؟فاخبره رسول الله صلى الله علیه و سلم خبر ماراى.فقال له ورقة:هذا الناموس الذى کان ینزل على موسى،یالیتنى فیها جذعا،لیتنى اکون حیا،اذ یخرجک قومک.فقالرسول الله صلى الله علیه و سلم:«او مخرجى هم؟! »فقال:نعم،لم یات احد بمثل ما جئتبه الا عودى،و ان یدرکنى یومک انصرکنصرا مؤزرا. ثم لم ینشب ورقة ان توفى و فتر الوحى»تا اینجا روایتى است که بخارى در نخستین باب صحیحخود نقل کرده و این روایت دنبالهاى هم دارد که بخارى آنرا درکتاب التعبیر با همین سند و متن روایت کرده و دنباله آن چنیناست: «...و فتر الوحى فترة.حتى حزن رسول الله صلى الله علیهو سلم-فیما بلغنا-حزنا غدا منه مرارا کى یتردى من رؤوس شواهقالجبال.فکلما اوفى بذروة جبل لکى یلقى نفسه تبدى له جبریلفقال:یا محمد،انک رسول الله حقا.فیسکن لذلک جاشه،و تقرنفسه،فیرجع.فاذا طالت علیه فترة الوحى غدا لمثل ذلک.قال: فاذا اوفى بذورة جبل تبدى له جبریل فقال له:مثل ذلک» (1) ترجمه: بخارى به سند خود از عایشه روایت کرده که گوید:نخستین بارىکه وحى بر رسول خدا«ص»آمد خوابهاى راستبود که خوابى نمىدید جز آنکه مانند صبح روشن مىآمد،سپس به حالتخلوت علاقهمند شد ودر غار حرا خلوت گزیده و شبهاى معدودى را به عبادت مىگذراند پیشاز آنکه به نزد خانواده بیاید و براى آن توشه گیرد،سپس به نزد خدیجهبازگشته و براى آن توشه برمىگرفت. تا وقتى که حق به نزد او آمد و آن حضرت در غار حرا بود. پس فرشته نزد آنحضرت آمده و گفت:بخوان:فرمود:من خواندنندانم!گوید:پس آن فرشته مرا گرفت و بسختى فشارم داد بدان حد کهطاقتم تمام شد سپس رهایم کرد و گفت:بخوان!من گفتم:خواندنندانم،دوباره مرا گرفت و براى بار دوم مرا بسختى فشار داد بحدى کهطاقتم تمام شد آنگاه رهایم کرد و گفت:بخوان!گفتم:خواندن ندانم،که براى سومین بار مرا گرفت و بسختى فشارم داد بحدى که طاقتم تمامشد و سپس مرا رها کرده و گفت: بخوان بنام پروردگارت که آفرید...(تا بآخر آیات) پس رسول خدا«ص»بازگشت در حالى که دلش میلرزید و بهمانحال بنزد خدیجه آمد و گفت:مرا بپوشانید،مرا بپوشانید! پس آنحضرت راپوشاندند تا اضطراب و ترس از او دور شد. رسول خدا شرح حال خود را براى خدیجه بیان داشته و فرمود:من برخویشتن بیمناکم! خدیجه گفت:هرگز!بخدا سوگند که خداوند تو را خوار نخواهد کرد،زیرا تو صله رحم میکنى و مهماننوازى و سختیها را تحمل مىکنى و ناداران را دارا مىکنى و بر پیشآمدهاى حق کمک مىکنى! سپس خدیجه آنحضرت را برداشته و بنزد ورقة بن نوفل بن اسد بنعبد العزى که پسر عموى خدیجه بود آورد،و او مردى بود که در زمانجاهلیتبدین نصرانیت درآمده بود و کتابهاى عبرانى و انجیل را بمقدارزیادى نوشته و پیرمردى بود که کور شده بود. خدیجه بدو گفت:عموزاده از برادرزادهات بشنو!ورقه گفت: عموزاده چه مىبینى؟رسول خدا«ص»آنچه را دیده بود بدو خبر داد،ورقه گفت:این همان ناموسى است که بر موسى نازل میشد و اى کاشمن امروز جوانى بودم اى کاش من در آنروز که قوم تو تو را بیرون میکنندزنده بودم،رسول خدا«ص»فرمود:مگر مرا بیرون مىکنند؟گفت: آرى،هر کس گفتارى مانند تو براى مردم بیاورد مورد دشمنى قرارمیگیرد و اگر آنروز تو را من درک کنم پیوسته تو را یارى خواهم کرد. و پس از این جریان بمدت کمى ورقه از دنیا رفت،و وحى قطعشد... ...چنانچه رسول خدا بسختى غمگین گردید تا بدانجا که بارهاخواستخود را از بالاى نوکهاى کوهها پرت کند و هر بار که ببالاى کوهىمیرفت تا خود را پرت کند جبرئیل در برابر او ظاهر میشد و مىگفت:اىمحمد تو بحق رسول خدا هستى،و همان سبب میشد که دلش آرام گیرد،و جانش استقرار یابد،و چون فترت وحى طول مىکشید دوباره بهمانفکر میافتاد و چون به بالاى کوه میرفت جبرئیل در برابر او ظاهر میشد و همان سخنان را به او مىگفت...! و اینک تحقیقى درباره سند و متن این حدیثاما از نظر سند:همانگونه که شنیدید این حدیث از زهرى از عروة بن زبیر ازعایشه نقل شده...و زهرى همان کسى است که در تثبیتحکومت مروانیان و ستمگران نقش داشته و نویسنده هشام بنعبد الملک و معلم فرزندان او بوده...اگر چه گفتهاند که در آخرعمر توبه کرده و جزء اصحاب امام چهارم علیه السلام درآمده،اما آیا این حدیث را قبل از توبه نقل کرده با بعد از آن؟ نمیدانیم!...