لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 26
بررسی تاثیر بی ثباتی اقتصادی (با تاکید بر کسری (مازاد) بودجه)
بر رشد اقتصادی در ایران
دکتر مجید دلاوری * سجاد بصیر**
چکیده:
دست یابی به نرخ رشد اقتصادی بالا یکی از اهداف مهم هر نظام اقتصادی به شمار می رود.امروزه اقتصاد دانان پذیرفته اند که ثبات اقتصادی یک شرط لازم ولی نه کافی، برای رشد اقتصادی بالاست در حالی که بی ثباتی اقتصادی یکی از عوامل مهمی است که افقهای رشد اقتصادی را محدود می کند. هدف از این مطالعه بررسی چگونگی تأثیر گذاری سه متغیر وضعیت بودجه دولت، نرخ تورم و حاشیه نرخ ارز به عنوان شاخص های ثبات اقتصادی بر رشد اقتصادی در کشور می باشد. برای دست یابی به هدف مورد نظر از مطالعه تجربی صورت گرفته در کشور اسپانیا، مدل سانچز(1998)،استفاده شده است. نتایج بدست آمده نشان می دهد که تأثیر نسبت کسری بودجه واقعی دولت بهGDP بر نرخ رشد اقتصادی طی دوره مورد مطالعه (1383-1352)، در کوتاه مدت وبلند مدت منفی ومعنی دار می باشد ونشان می دهد که افزایش در کسری بودجه دولت افقهای رشد اقتصادی را محدود می کند. همچنین تأثیر نرخ تورم و حاشیه نرخ ارز بر نرخ رشد اقتصادی در ایران طی دوره مورد مطالعه در کوتاه مدت وبلند مدت منفی است.طی دوره مورد مطالعه نیز تأثیر نسبت مخارج مصرفی دولت بهGDP بررشد اقتصادی منفی وبالاخره تأثیر نسبت مخارج سرمایه گذاری دولت بهGDP بر رشد اقتصادی مثبت ارزیابی می شود. از آنجا که تأثیر هر سه شاخص بر رشد اقتصادی در ایران منفی می باشد،می توان نتیجه گرفت که بی ثباتی اقتصادی یکی از عوامل مهمی است که چشم انداز رشد اقتصادی را تاریک می کند. از این رو پایدارسازی اقتصاد کلان یک گام مؤثر در راستای دسترسی به نرخ رشد بالا در اقتصاد ایران می باشد.
کلید واژه ها : کسری بودجه، تورم، حاشیه نرخ ارز، بی ثباتی اقتصادی
* مدرس دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات اهواز
** دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات اهواز
مقدمه :
مطالعه تاریخ معاصر ایران، بدون شک بیانگر تلاش جدی سیاستگزاران در تدوین برنامه هایی برای تسریع فرایند توسعه همه جانبه اقتصاد کشور است. این جدیت و تلاش در راه سازندگی کشور پس از پایان جنگ تحمیلی جلوه ای دیگر به خود گرفت و همزمان تغییراتی را در سیاستهای اقتصادی دولت مطرح ساخت. جهت گیری کلی واعلام شده سیاست های جدید به سمت تسریع رشد اقتصادی کشور و درطول اجرای برنامه های توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی از طریق افزایش سرمایه گذاری های بخش خصوصی، جلب مشارکت هرچه بیشتر بخش خصوصی در فعالیت های تولیدی و حرکت به سوی محدود ساختن دامنه فعالیت های دولت و تقویت ساختار بازار بوده است. امروزه دست یابی به نرخ رشد اقتصادی بالا یکی از اهداف مهم هر نظام اقتصادی به شمار می رود. رشد اقتصادی بالا بخاطر این که راه حل بسیاری از معضلات اقتصادی از جمله فقر، بیکاری، توزیع نامناسب درآمد و...... تلقی می گردد و موجب افزایش رفاه جامعه می شود، به عنوان یک هدف سیاستی مهم، مد نظر دولت ها می باشد. اهمیت این شاخص به اندازه ای است که امروزه به عنوان نشانه ای از قدرت کشور ها نیز تلقی می شود.
1. مبانی نظری تحقیق
امروزه نقشی را که دولت ها در اقتصاد ایفا می کنند و همچنین توانایی دولت ها در ایجاد یک محیط مساعد برای رشد، در ادبیات توسعه به میزان زیادی مورد توجه قرار گرفته است. مضافاً این نوشته ها بسیار متعدد وبحث برانگیز هستند. به عقیده آدام اسمیت، کسری بودجه باعث انحراف منابع از صنعت و بازرگانی به سمت دولت می گردد و دیگر این منابع کارایی لازم را نخواهند داشت، چون منابع در صنعت وبازرگانی نسبت به حالتی که در اختیار دولت قرار دارند بازدهی بیشتری دارند. همچنین اقتصاددانان کلاسیک معتقد اند که کسری بودجه و قروض دولتی نه تنها منابعی را که بایستی صرف تشکیل سرمایه شوند به هدر می دهند، بلکه پرداخت قروض خود نیز بار سنگینی است که اثرات نا مطلوبی را در اقتصاد به همراه دارد. جان استوارت میل و ریکاردو نیز معتقد اند که قروض دولت می تواند به عنوان یک عامل مخرب باعث نابودی سرمایه گردند و این قروض هیچگونه مزیت اقتصادی ندارند و ظرفیت مالیاتی کشور را بالا نمی برند. به طور کلی اقتصاددانان کلاسیک معتقد به اثرات نامطلوب کسری بودجه در اقتصاد بوده اند. اما با توجه به دیدگاهای فکری موجود در ادبیات اقتصادی، سه دیدگاه نظری عمده نئوکلاسیک،کینزی و ریکارودیی پیرامون آثار کسری بودجه بر متغیر های کلان اقتصادی (مانند پس انداز، سرمایه گذاری و رشد اقتصادی) شکل گرفته است این سه دیدگاه نظری از بعد فروض و نتایج با یکدیگر اختلاف نظر های دارند که به اختصار آنها را بررسی می کنیم.
1-1. دیدگاه نئوکلاسیک
دیدگاه نئوکلاسیک با درنظر گرفتن افراد مال اندیشی که اولاً از طول عمر محدودی برخوردارند و هر فرد مصرف کننده تنها به یک نسل و یا گروه خاص تعلق دارد و ثانیاً هر فرد مصرف خود را طی دوره زندگی بر اساس حل یک مساله بهینه یابی بین دوره ای برنامه ریزی وتنظیم می کند و گرفتن قرض ودادن وام در نرخ بهره بازار مجاز می باشد و ثالثاً در تمامی دوره ها بازار تسویه می گردد، سعی در ارائه چارچوبی برای تجزیه و تحلیل اثرات اقتصادی کسری های بودجه دارند.
اولین تلاش در چهارچوب نئوکلاسیک جهت مطاله آثار کسری بودجه توسط دیا موند 1(1965) صورت گرفت. بر اساس نتایج دیاموند کسری بودجه در بلند مدت سبب کاهش سطح مطلوبیت افراد می گردد، چرا که تصمیمات افراد به صورت انفرادی انجام می گیرد. وضع مالیات با کاهش درآمد قابل تصرف، از یکسو مصرف مالیات دهندگان را طی دوره زندگی آنان به طور غیر مستقیم تقلیل می دهد و از سوی دیگر پس انداز و به دنبال آن انباشت سرمایه نیز کاهش می یابد. به علاوه در ترکیب دارایی های افراد بدهی دولت جایگزین سرمایه فیزیکی گشته واین خود باعث کاهش بیشتر انباشت سرمایه می شود. مکانیسم این جایگزینی به این قرار است که در نرخ اولیه بهره، مصرف کنندگان که به صورت بهینه ترکیب حجم اولیه سرمایه فیزیکی و اوراق قرضه خود را تنظیم نموده بودند علاقه ای به خرید اوراق قرضه منتشر شده جدید از سوی دولت ندارند، در این حال نرخ های بهره افزایش می یابد تا با بر انگیختن پس انداز اضافی و در نتیجه کاهش سرمایه گذاری تعادل بازارمجدداً برقرار شود. به این ترتیب کسری های دائمی جانشین انباشت سرمایه بخش خصوصی می گردد. این پدیده را در اقتصاد "اثر بیرونی ازدحام" می گویند. به طور کلی جاگزینی بین مخارج دولت ومخارج بخش خصوصی (بویژه سرمایه گذاری) از مجاری مختلف صورت می گیرد که عمده ترین آنها عبارتند از :
الف ) افزایش در کسری بودجه دولت با فرض ثبات سایر شرایط، از طریق افزایش در تقاضای اعتبارات در بازار سرمایه موجب افزایش نرخ بهره می شود. افزایش نرخ بهره باعث می شود تا قسمتی از تقاضای کل که نسبت به نرخ بهره حساس است ( که عمده ترین جزء این قسمت سرمایه گذاری خصوصی است ) به تحلیل رود. این امر به نوبه خود به انباشت کمتر سرمایه منجر می شود.
1- Diamond
ب) افزایش در کسری بودجه دولت منجر به افزایش بدهی عمومی می شود. در این حالت اگر یک سهم حداکثر از کل بدهی ( بدهی بخش عمومی + بدهی بخش خصوصی ) نسبت به GDP مد نظر باشد، با افزایش نسبت بدهی عمومی دولت به GDP، نسبت بدهی خصوصی به GDP باید کاهش یابد. یعنی بدهی دولت مستقیماً جانشین بدهی بخش خصوصی می شود که به مفهوم حرکت منابع از بخش خصوصی به بخش عمومی و در نتیجه کاهش سرمایه گذاری خصوصی می باشد.
2-1. دیدگاه کینزی
دیدگاه متفاوت کینزی را می توان از دو جهت از الگوی نئوکلاسیک ها متمایز نمود. اولاً امکان عدم به کارگیری منابع تولید در سطح اشتغال کامل مطرح می شود، ثانیاً فرض می گردد که بخش مهمی از جمعیت از افراد نزدیک بین و با محدودیت نقدینگی تشکیل شده است یا کوتاه نگر بودن مصرف کنندگانی است که دچار محدودیت نقدینگی هستند. فرض دوم تضمین می نماید که مصرف کل به تغییرات در درآمد قابل تصرف بسیار حساس است. به عبارت دیگر افراد میل به مصرف بالایی از درآمد قابل تصرف خود دارند. لذا افزایش مخارج دولت و یا کاهش موقتی مالیات ها دارای تأثیر قابل ملاحظه ای بر تقاضای کل می باشد. کینزی ها معتقدند هیچ نیازی نیست تا کسری های بودجه جایگزین سرمایه گذاری بخش خصوصی شود. در نظر آنها افزایش تعهدات واقعی دولت موجب تقاضای مازاد برای کالا ها می شود و این امر باعث افزایش تولید یا سطح قیمت ها و یا هر دو می گردد. در شرایطی که بیکاری غیر ارادی و نیز منابع بدون استفاده وجود نداشته باشد، افزایش تقاضا نمی تواند فوراً به تولید بیشتر منجر گردد و تنها پیامد آن قیمت های بالاتر خواهد بود. اما بر اساس دیدگاه کینزی که معتقد به وجود بیکاری و عدم اشتغال کامل منابع جامعه است کسری های بودجه نه تنها باعث رشد تولید ناخالص ملی می گردد، بلکه به اجزاء آن مانند مصرف و سرمایه گذاری کمک می کند. در این حالت دیگر کسری بودجه جانشین پس انداز و تشکیل سرمایه نمی گردد بلکه برعکس پس انداز و سرمایه گذاری کل را تشویق می کند (علی رغم این حقیقت که نرخ های بهره افزایش
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
استعاره در فلسفه و ادبیات (با نگاهی به استعاره از نظر آقای عنایت سمیعی)
گفته میشود نخستین استعارهها در اعماق تاریخ پدید آمدند، زمانی که انسان در اثر وحشت یا ستایش نخواست نام شیء یا جانور یا پدیدهای را بر زبان آورَد، ناگزیر آن را با واژهای که مصداقش مشخصترین شباهت را به آن داشت مورد اشاره قرارداد. این ماجرا شبیه آن است که جوانی دختری را دوست داشته باشد ولی در جمع نتواند او را با نام اصلیاش معرفی کند، در این صورت به جای آن، واژهای را به کار میبرد که در نظر او معشوفهاش در صفات و ویژگیهایی شبیه به آن است. مثلا به جای محبوب فرض کنید از واژه های "گل- ماه - آهو " و... استفاده میکند. طبیعی است که هر واژه ای را نمیتواند به جای محبوبش به کار برد؛ زیرا شنوندگان او باید بین محبوب و واژهای که به جای آن مینشیند چنان رابطهی مشخصی را احساس کنند که در دریافت مقصود او اشتباه نکنند؛ مثلا او نمیتواند از واژگانی مثل سنگ یا چوب یا موج به جای نام محبوبش استفاده کند. یا کودکی را فرض کنید که از موجودی میترسد و باور دارد که نباید نام او را بر زبان آورد، در عین حال مجبور است دربارهی آن حرف بزند. به نظر شما آن کودک آن موجود را با چه واژهای باید مورد اشاره قرار دهد که شنوندهاش در درک مقصود او اشتباه نکند؟ طبیعی است تا جایی که اطلاعاتش اجازه میدهد به سوی واژههایی کشیده میشود که مصداقشان- از نظر او- شیبه موجود مورد نظر اوست. آن عاشق و کودک همچون انسانهای دنیای کهن بیآنکه خواسته باشند تصویری خیالی پدید آورند، برای بیان مقصود خود از استعاره استفاده میکنند. میخواهم بگویم استعارهها حاصل ضرورتهای زندگی ذهنی و عینی بشر در طول تاریخ بودهاند. مثلا استعارههایی که در آیینها، دعاها و متون مقدس کهن دیده میشود همگی حاصل ضرورتهای زندگی انسانها بودهاند. از این جهت که انسان گاهی نمیخواسته، گاهی هم نمیتوانسته وجود یا پدیده ای مقدس یا هولناک را به صورت مستقیم مورد اشاره قرار دهد. و این که انسان دربارهی این وجودهای مقدس یا هولناک و روابط آنها با زندگی خود و تاثیر و تاثر آن چگونه میاندیشیده است، وارد حوزهی معرفتییی میشود که در توصیف آن ناگزیر از بیان استعاری بهره جسته است و به تدریج در جریان تکامل اجتماعی، ارزشهای هنری استعاره به عنوان نوعی از تلقی و بیان و وسیلهای برای به نمایش گذاشتن زیبایی و هرآنچه ستودنی است کشف میشود و به زیور و آرایهی سخن تبدیل میشود.
اگرچه استعاره همیشه به عنوان یکی از اساسیترین امکانات زبان در بیان اندیشه و معرفت انسان به کار میآمده است، فلاسفهی دنیای کهن از پذیرش آن در حوزهی بیان افکارخویش خودداری میکردند، در حالیکه در عمل ناگزیر از استفاده از آن بودند. مثلا ارسطو با به کار گرفتن واژههایی از عرصهی دادگاه به بیان فکر فلسفی پرداخت. در واقع او بود که با به کار گرفتن واژههای "قضیه" و "حکم" استعارهی دادگاه را- بی آنکه خواسته یا دوست داشته باشد- وارد بیان فلسفی کرد. در حالیکه فلاسفهی سنتی همیشه استعاره را عنصری ادبی دانستهاند و عامل ابهام که ناگزیر مخل درک مباحث و نظریههای فلسفی خواهد شد، و معتقد بودهاند که بحث دربارهی استعاره مربوط به حوزهی الفاظ است .
منطقی را بحث از الفاظ نیست
بحث از الفاظ او را عارضیست
حتی در دوران روشنگری هم این نگاه رایج بوده است. طوری که "دیدرو" در "دایره المعارف" وقتی به بحث استعاره ( metaphor) میرسد، معتقد است که تمثیل، مجاز و استعاره با اندیشهی عقلی از دو سنخاند و با تعابیر زمانش میگوید: «تشبیه و تمثیل استدلال زنان و شاعران است و مردان که که اهل استدلالاند باید از این شیوه پرهیز کنند» (۱) و دکارت برای رسیدن به زبان واضح که بتواند به روشنی مسائل پیچیدهی فلسفی را بیان کند، استعاره و مجاز را از عرصهی مباحث فلسقی میراند. در واقع تا قرن هیجدهم فلاسفه مجاز و استعاره را مربوط به فن خطابه و شعر میدانستند.
اما در عرصهی ادبیات استعاره عامل ابهام و زیبایی است و زیباترین بیان ممکن در هر زبانی محسوب میشود، تا آنجا که "رنه ولک و آستن وارن" در فصل پانزدهم نظریهی ادبی آن را یکی از دو رکن اساسی شعر اعلام میکنند و مینویسند: «دو رکن اساسی شعر به قول یکی از معاصران ما وزن و استعاره است. به علاوه وزن و استعاره به یکدیگر تعلق دارند و تعریفی که از شعر میدهیم باید آنچنان جامع و مانع باشد که هردو را شامل شود و همراهی آنها را توضیح دهد.»(۲) این بیان به خوبی اهمیت استعاره را در ادبیات نشان میدهد و حتی میتوان گفت کمی دربارهی نقش آن اغراق میکند.
علمای علم بیان که به بررسی مهمترین عوامل زیبایی سخن، یعنی؛ استعاره، تشبیه، کنایه، مجاز و تمثیل میپردازند استعاره را از یک طرف به تشبیه و از طرف دیگر به مجاز مربوط میدانند. در واقع استعاره تشبیهی است که دوران دگردیسیاش را به کمال رسانده و یکی از دو طرف اصلی تشبیه در دیگری حل شده است. وقتی گفته می شود: «ماه من خندید» منظور این است که «یار ِ چون ماه من خندید» اما در جریان تکامل، مشبه که یار باشد عرصهی سخن را ترک کرده است تا "ماه" نیز بتواند از دلالت بر مدلول حقیقی خود بریده شود. و با استفاده از ابزار [قرینهی] "خندیدن" بر یار دلالت کند. در اینجا ماه و یار که دو وجود و دو دال جداگانهاند به یگانگی میرسند و این یگانگی آنها در ذهن خواننده و شنونده تصویری دلنشین خلق میکند و عواطف او را تحت تاثیر قرار میدهد.
از طرف دیگر استعاره به مجاز مربوط است، چراکه واژهی استعاره معنی غیرحقیقی دارد. "ماه " دیگر ماه آسمان نیست "یار" است، یعنی ماه به جای یار به کار رفته است و دلالت بر آن دارد. از این نظر علمای بلاغت آن را یکی از انواع مجاز به حساب میآورند، چراکه دو شرط اصلی مجاز در آن لحاظ شدهاست؛ یعنی هم میان معنی حقیقی و مجازی آن رابطه وجود دارد (علاقه) و هم نشانه یا قرینهای وجود دارد که نشان میدهد کلمه بر معنی حقیقیاش دلالت ندارد. در همین جملهی "ماه من خندید" علاقهی میان ماه و یار شباهت یار به ماه است (علاقهی شباهت) و آنچه نشان میدهد "ماه" در معنی حقیقیاش نیامده، واژههای "من" و "خندید" است. چراکه "ماه" آسمان متعلق به کسی نیست، همچنین توانایی خندیدن ندارد. پس ماهی که مال من است و میخندد نمیتواند ماه آسمان باشد.
سیسرون در "اندر وصف خطیب- کتاب سوم" مینویسد: "استعاره صورت کوتاه شدهی تشبیه است که در یک کلمه فشرده شده است، این کلمه طوری در جایگاهی که به آن تعلق ندارد قرار میگیرد که انگار به راستی در جای خود آن است و اگر قابل دریافت باشد مایهی التذاذ میشود. اما اگر حاوی هیچ شباهتی نباشد مطرود میگردد." (۳) در واقع سیسرون در جملههای "این کلمه در جایگاهی که به آن تعلق ندارد قرار میگیرد" اشاره به سرشت انحرافی استعاره دارد، چیزی که موکاژوقسکی، زبان شناس چک، بر آن تاکید میکند و در کتاب "زبان معیار و زبان شعر" خود "نقش زبان شعر را عبارت از نهایت برجستهسازی" یا همان انحراف از زبان معیار دانسته آن را به استعاره نسبت میدهد. درمیان زبان شناسان، "رومن یاکوبسون متقاعدکنندهترین استدلالها را مطرح کرده است"(۴) از نظر یاکوبسن "استعاره وجود یک شباهت یا همگونی "انتقال پذیر" میان یک موجود و موجودی دیگر را که میتواند جانشین آن شود پیشنهاد میکند. در مجاز مرسل اساس این جایگزینی، بیشتر توالی است تا مشابهت."(۵)
در واقع این سخنان ما را به سوی محوریت استعاره در زبان رهنمون میشود که عرصهی اصلی کارکرد آن شعر است. و یکه تازی انواع استعاره در آن تماشایی است. میتوان گفت: اینجا استعاره اندامی زبانی است در خدمت بیان معرفت شاعرانه. به نمونهی زیر از خواجه نگاه کنید.
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت: ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
در این بیت وضعیتهای زیر استعاری هستند: "گفتن" برای مرغ چمن، "شنیدن"، " نوخاسته بودن"، "نازکردن" برای گل. در واقع در ذهن شاعر "مرغ چمن" به عاشقی رنجیده و گلهمند و "گل" به محبوبهای جوان و پرناز و ادا ، تشبیه شده است، اما در واقعیت شعر مشبهبهها یعنی، عاشق رنجیده و گلهمند و محبوبهی پرناز و ادا حذف شدهاند، در حالیکه ویژگیها و روابط آنها به مشبههایشان یعنی مرغ چمن و گل نسبت داده شده است. این وضعیت استعاری توانسته است چنین بیان شاعرانهای را به نمایش بگذارد و رابطه ی این دو (مرغ چمن و گل) را بر مبنای روابط انسانی شکل دهد. ببنید:
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت: ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوقه نگفت
این شیوهی بیان تلقی شاعر از رابطهی میان گل و مرغ چمن را برکشیده و به وضعیت انسانی رسانده است. در واقع این زیبایی شورانگیز در شعر حداقل امتیازی است که استعاره به زبان عطا میکند.
این،کارکرد ادبی استعاره است. اما استعاره کاربردهای دیگری هم دارد که درعرصهی زبان آن را به وسیلهای برای بیان، توضیح و گزارش وضعیتهای انتزاعی یا پیچیده در علوم انسانی، فلسفه و علوم محض تبدیل میکند. مثلا وقتی سیاستمداری میگوید: "حالا توپ در زمین اسرائیل است" از استعارهی فوتبال در سیاست استفاده کرده است، یا وقتی منتقدی مینویسد: "نیما در شعر ناقوس براستبداد اولتیماتوم میدهد" از یک استعارهی نظامی- سیاسی برای توضیح یک اثر ادبی استفاده میکند. برخی از صاحبنظران دست کم دو کارکرد اصلی زیر را برای استعاره قائل شدهاند.
۱- کارکرد زیبایی شناختی، آرایهی کلامی- که منظور از آن جنبههای خطابی و شعری استعاره است.
۲- کارکرد معرفت شناختی و فلسفی- یعنی از دالان استعارهها چیزی را در مورد واقعیت و اندیشهی نسبت به واقعیت درمییابیم. در این کارکرد با خود تعبیر و چارچوب اندیشهی استعاری به نوعی از موضوع، فهم خاص و فهم از موضوع مواجهایم.(۶)
میبینیم که امروزه برخلاف گذشته، فیلسوفان استعاره را یکی از محورهای اصلی زبان تلقی میکنند و در مباحث وگزارههای فلسفی از آن فراوان بهره میبرند و "مفاهیمی را از قلمرو زیستی، اجتماعی یا صنعتی اتخاذ کرده و به کل واقعیت تعمیم میدهند". (۷) شاید اینجا توجه به رئوس "نظریهی استعارهی معاصر" که جورج لیکاف آن را تنظیم کرده است، راهگشا و جالب باشد
۱- استعاره مهمترین سازوکاری است که ما از طریق آن مفاهیم انتزاعی را درک میکنیم و با آن استدلال انتزاعی میکنیم.
۲- بیشتر موضوعات، از مسائل پیش پا افتاده تا نظریههای پیچیدهی علمی، فقط از طریق استعاره قابل دریافت و فهماند.
۳- استعاره ماهیتا امریست مفهومی و نه زبانی.
۴- استعارههای زبانی فقط ظهور سطحی استعارههای مفهومی است.
۵- اگرچه بیشتر نظام مفهومی ما استعاری است، با وجود این، بخش قابل توجهی از آن نیز غیر استعاری است. ادراک استعاری ما مبتنی بر همین بخش غیر استعاری است.
۶- استعاره ما را قادر میسازد تا موضوعی به نسبت انتزاعی یا فاقد ساخت را برحسب امری ملموستر یا دست کم ساختمندتر بفهمیم.(۸)
براساس "نظریهی معاصر استعاره" بسیاری از مفاهیم انتزاعی، از جمله مفاهیمی که در فلسفه به کار میروند ساختی استعاری دارند. برای درک نظریهی لیکاف این مثال بسیار رایج را در نظر بگیرید. [میدانید] که "فهم ما از زمان به طور عمومی استعاری است. ما زمان را بر حسب مکان میفهمیم. به این عبارات توجه کنید: "۱"- عید نزدیک است و به زودی از راه میرسد."۲"- وقت گذشت. "۳"- از زمان های دور تاکنون..."۴"- آیندهی نزدیک ..."۵"- سفر به آینده ناممکن است. در مثال "۱" ازیک صقت مکانی (نزدیک) برای توصیف یک پدیدهی زمانی استفاده کردهایم و چنان سخن گفتهایم که گویی ثابت ایستاده ایم و زمان سوار بر مرکبی به سوی ما میتازد. در مثال "۲" از گذشتن وقت سخن گفتهایم که دلالت ضمنی دارد برمکان بودن آن."(۹) در مثالهای "۳" و "۴" از صفتهای "دور و نزدیک" که صفتهای مکانی هستند برای زمان استفاده شده. در مثال"۵" هم از آینده طوری سخن گفته شدهاست که پنداری شهر یا سرزمینی دور دست است که سفر به آن ناممکن است. در واقع مکان پنداشتن زمان و دربارهی زمان به شیوهی مکان
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
استعاره در فلسفه و ادبیات (با نگاهی به استعاره از نظر آقای عنایت سمیعی)
گفته میشود نخستین استعارهها در اعماق تاریخ پدید آمدند، زمانی که انسان در اثر وحشت یا ستایش نخواست نام شیء یا جانور یا پدیدهای را بر زبان آورَد، ناگزیر آن را با واژهای که مصداقش مشخصترین شباهت را به آن داشت مورد اشاره قرارداد. این ماجرا شبیه آن است که جوانی دختری را دوست داشته باشد ولی در جمع نتواند او را با نام اصلیاش معرفی کند، در این صورت به جای آن، واژهای را به کار میبرد که در نظر او معشوفهاش در صفات و ویژگیهایی شبیه به آن است. مثلا به جای محبوب فرض کنید از واژه های "گل- ماه - آهو " و... استفاده میکند. طبیعی است که هر واژه ای را نمیتواند به جای محبوبش به کار برد؛ زیرا شنوندگان او باید بین محبوب و واژهای که به جای آن مینشیند چنان رابطهی مشخصی را احساس کنند که در دریافت مقصود او اشتباه نکنند؛ مثلا او نمیتواند از واژگانی مثل سنگ یا چوب یا موج به جای نام محبوبش استفاده کند. یا کودکی را فرض کنید که از موجودی میترسد و باور دارد که نباید نام او را بر زبان آورد، در عین حال مجبور است دربارهی آن حرف بزند. به نظر شما آن کودک آن موجود را با چه واژهای باید مورد اشاره قرار دهد که شنوندهاش در درک مقصود او اشتباه نکند؟ طبیعی است تا جایی که اطلاعاتش اجازه میدهد به سوی واژههایی کشیده میشود که مصداقشان- از نظر او- شیبه موجود مورد نظر اوست. آن عاشق و کودک همچون انسانهای دنیای کهن بیآنکه خواسته باشند تصویری خیالی پدید آورند، برای بیان مقصود خود از استعاره استفاده میکنند. میخواهم بگویم استعارهها حاصل ضرورتهای زندگی ذهنی و عینی بشر در طول تاریخ بودهاند. مثلا استعارههایی که در آیینها، دعاها و متون مقدس کهن دیده میشود همگی حاصل ضرورتهای زندگی انسانها بودهاند. از این جهت که انسان گاهی نمیخواسته، گاهی هم نمیتوانسته وجود یا پدیده ای مقدس یا هولناک را به صورت مستقیم مورد اشاره قرار دهد. و این که انسان دربارهی این وجودهای مقدس یا هولناک و روابط آنها با زندگی خود و تاثیر و تاثر آن چگونه میاندیشیده است، وارد حوزهی معرفتییی میشود که در توصیف آن ناگزیر از بیان استعاری بهره جسته است و به تدریج در جریان تکامل اجتماعی، ارزشهای هنری استعاره به عنوان نوعی از تلقی و بیان و وسیلهای برای به نمایش گذاشتن زیبایی و هرآنچه ستودنی است کشف میشود و به زیور و آرایهی سخن تبدیل میشود.
اگرچه استعاره همیشه به عنوان یکی از اساسیترین امکانات زبان در بیان اندیشه و معرفت انسان به کار میآمده است، فلاسفهی دنیای کهن از پذیرش آن در حوزهی بیان افکارخویش خودداری میکردند، در حالیکه در عمل ناگزیر از استفاده از آن بودند. مثلا ارسطو با به کار گرفتن واژههایی از عرصهی دادگاه به بیان فکر فلسفی پرداخت. در واقع او بود که با به کار گرفتن واژههای "قضیه" و "حکم" استعارهی دادگاه را- بی آنکه خواسته یا دوست داشته باشد- وارد بیان فلسفی کرد. در حالیکه فلاسفهی سنتی همیشه استعاره را عنصری ادبی دانستهاند و عامل ابهام که ناگزیر مخل درک مباحث و نظریههای فلسفی خواهد شد، و معتقد بودهاند که بحث دربارهی استعاره مربوط به حوزهی الفاظ است .
منطقی را بحث از الفاظ نیست
بحث از الفاظ او را عارضیست
حتی در دوران روشنگری هم این نگاه رایج بوده است. طوری که "دیدرو" در "دایره المعارف" وقتی به بحث استعاره ( metaphor) میرسد، معتقد است که تمثیل، مجاز و استعاره با اندیشهی عقلی از دو سنخاند و با تعابیر زمانش میگوید: «تشبیه و تمثیل استدلال زنان و شاعران است و مردان که که اهل استدلالاند باید از این شیوه پرهیز کنند» (۱) و دکارت برای رسیدن به زبان واضح که بتواند به روشنی مسائل پیچیدهی فلسفی را بیان کند، استعاره و مجاز را از عرصهی مباحث فلسقی میراند. در واقع تا قرن هیجدهم فلاسفه مجاز و استعاره را مربوط به فن خطابه و شعر میدانستند.
اما در عرصهی ادبیات استعاره عامل ابهام و زیبایی است و زیباترین بیان ممکن در هر زبانی محسوب میشود، تا آنجا که "رنه ولک و آستن وارن" در فصل پانزدهم نظریهی ادبی آن را یکی از دو رکن اساسی شعر اعلام میکنند و مینویسند: «دو رکن اساسی شعر به قول یکی از معاصران ما وزن و استعاره است. به علاوه وزن و استعاره به یکدیگر تعلق دارند و تعریفی که از شعر میدهیم باید آنچنان جامع و مانع باشد که هردو را شامل شود و همراهی آنها را توضیح دهد.»(۲) این بیان به خوبی اهمیت استعاره را در ادبیات نشان میدهد و حتی میتوان گفت کمی دربارهی نقش آن اغراق میکند.
علمای علم بیان که به بررسی مهمترین عوامل زیبایی سخن، یعنی؛ استعاره، تشبیه، کنایه، مجاز و تمثیل میپردازند استعاره را از یک طرف به تشبیه و از طرف دیگر به مجاز مربوط میدانند. در واقع استعاره تشبیهی است که دوران دگردیسیاش را به کمال رسانده و یکی از دو طرف اصلی تشبیه در دیگری حل شده است. وقتی گفته می شود: «ماه من خندید» منظور این است که «یار ِ چون ماه من خندید» اما در جریان تکامل، مشبه که یار باشد عرصهی سخن را ترک کرده است تا "ماه" نیز بتواند از دلالت بر مدلول حقیقی خود بریده شود. و با استفاده از ابزار [قرینهی] "خندیدن" بر یار دلالت کند. در اینجا ماه و یار که دو وجود و دو دال جداگانهاند به یگانگی میرسند و این یگانگی آنها در ذهن خواننده و شنونده تصویری دلنشین خلق میکند و عواطف او را تحت تاثیر قرار میدهد.
از طرف دیگر استعاره به مجاز مربوط است، چراکه واژهی استعاره معنی غیرحقیقی دارد. "ماه " دیگر ماه آسمان نیست "یار" است، یعنی ماه به جای یار به کار رفته است و دلالت بر آن دارد. از این نظر علمای بلاغت آن را یکی از انواع مجاز به حساب میآورند، چراکه دو شرط اصلی مجاز در آن لحاظ شدهاست؛ یعنی هم میان معنی حقیقی و مجازی آن رابطه وجود دارد (علاقه) و هم نشانه یا قرینهای وجود دارد که نشان میدهد کلمه بر معنی حقیقیاش دلالت ندارد. در همین جملهی "ماه من خندید" علاقهی میان ماه و یار شباهت یار به ماه است (علاقهی شباهت) و آنچه نشان میدهد "ماه" در معنی حقیقیاش نیامده، واژههای "من" و "خندید" است. چراکه "ماه" آسمان متعلق به کسی نیست، همچنین توانایی خندیدن ندارد. پس ماهی که مال من است و میخندد نمیتواند ماه آسمان باشد.
سیسرون در "اندر وصف خطیب- کتاب سوم" مینویسد: "استعاره صورت کوتاه شدهی تشبیه است که در یک کلمه فشرده شده است، این کلمه طوری در جایگاهی که به آن تعلق ندارد قرار میگیرد که انگار به راستی در جای خود آن است و اگر قابل دریافت باشد مایهی التذاذ میشود. اما اگر حاوی هیچ شباهتی نباشد مطرود میگردد." (۳) در واقع سیسرون در جملههای "این کلمه در جایگاهی که به آن تعلق ندارد قرار میگیرد" اشاره به سرشت انحرافی استعاره دارد، چیزی که موکاژوقسکی، زبان شناس چک، بر آن تاکید میکند و در کتاب "زبان معیار و زبان شعر" خود "نقش زبان شعر را عبارت از نهایت برجستهسازی" یا همان انحراف از زبان معیار دانسته آن را به استعاره نسبت میدهد. درمیان زبان شناسان، "رومن یاکوبسون متقاعدکنندهترین استدلالها را مطرح کرده است"(۴) از نظر یاکوبسن "استعاره وجود یک شباهت یا همگونی "انتقال پذیر" میان یک موجود و موجودی دیگر را که میتواند جانشین آن شود پیشنهاد میکند. در مجاز مرسل اساس این جایگزینی، بیشتر توالی است تا مشابهت."(۵)
در واقع این سخنان ما را به سوی محوریت استعاره در زبان رهنمون میشود که عرصهی اصلی کارکرد آن شعر است. و یکه تازی انواع استعاره در آن تماشایی است. میتوان گفت: اینجا استعاره اندامی زبانی است در خدمت بیان معرفت شاعرانه. به نمونهی زیر از خواجه نگاه کنید.
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت: ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
در این بیت وضعیتهای زیر استعاری هستند: "گفتن" برای مرغ چمن، "شنیدن"، " نوخاسته بودن"، "نازکردن" برای گل. در واقع در ذهن شاعر "مرغ چمن" به عاشقی رنجیده و گلهمند و "گل" به محبوبهای جوان و پرناز و ادا ، تشبیه شده است، اما در واقعیت شعر مشبهبهها یعنی، عاشق رنجیده و گلهمند و محبوبهی پرناز و ادا حذف شدهاند، در حالیکه ویژگیها و روابط آنها به مشبههایشان یعنی مرغ چمن و گل نسبت داده شده است. این وضعیت استعاری توانسته است چنین بیان شاعرانهای را به نمایش بگذارد و رابطه ی این دو (مرغ چمن و گل) را بر مبنای روابط انسانی شکل دهد. ببنید:
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت: ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوقه نگفت
این شیوهی بیان تلقی شاعر از رابطهی میان گل و مرغ چمن را برکشیده و به وضعیت انسانی رسانده است. در واقع این زیبایی شورانگیز در شعر حداقل امتیازی است که استعاره به زبان عطا میکند.
این،کارکرد ادبی استعاره است. اما استعاره کاربردهای دیگری هم دارد که درعرصهی زبان آن را به وسیلهای برای بیان، توضیح و گزارش وضعیتهای انتزاعی یا پیچیده در علوم انسانی، فلسفه و علوم محض تبدیل میکند. مثلا وقتی سیاستمداری میگوید: "حالا توپ در زمین اسرائیل است" از استعارهی فوتبال در سیاست استفاده کرده است، یا وقتی منتقدی مینویسد: "نیما در شعر ناقوس براستبداد اولتیماتوم میدهد" از یک استعارهی نظامی- سیاسی برای توضیح یک اثر ادبی استفاده میکند. برخی از صاحبنظران دست کم دو کارکرد اصلی زیر را برای استعاره قائل شدهاند.
۱- کارکرد زیبایی شناختی، آرایهی کلامی- که منظور از آن جنبههای خطابی و شعری استعاره است.
۲- کارکرد معرفت شناختی و فلسفی- یعنی از دالان استعارهها چیزی را در مورد واقعیت و اندیشهی نسبت به واقعیت درمییابیم. در این کارکرد با خود تعبیر و چارچوب اندیشهی استعاری به نوعی از موضوع، فهم خاص و فهم از موضوع مواجهایم.(۶)
میبینیم که امروزه برخلاف گذشته، فیلسوفان استعاره را یکی از محورهای اصلی زبان تلقی میکنند و در مباحث وگزارههای فلسفی از آن فراوان بهره میبرند و "مفاهیمی را از قلمرو زیستی، اجتماعی یا صنعتی اتخاذ کرده و به کل واقعیت تعمیم میدهند". (۷) شاید اینجا توجه به رئوس "نظریهی استعارهی معاصر" که جورج لیکاف آن را تنظیم کرده است، راهگشا و جالب باشد
۱- استعاره مهمترین سازوکاری است که ما از طریق آن مفاهیم انتزاعی را درک میکنیم و با آن استدلال انتزاعی میکنیم.
۲- بیشتر موضوعات، از مسائل پیش پا افتاده تا نظریههای پیچیدهی علمی، فقط از طریق استعاره قابل دریافت و فهماند.
۳- استعاره ماهیتا امریست مفهومی و نه زبانی.
۴- استعارههای زبانی فقط ظهور سطحی استعارههای مفهومی است.
۵- اگرچه بیشتر نظام مفهومی ما استعاری است، با وجود این، بخش قابل توجهی از آن نیز غیر استعاری است. ادراک استعاری ما مبتنی بر همین بخش غیر استعاری است.
۶- استعاره ما را قادر میسازد تا موضوعی به نسبت انتزاعی یا فاقد ساخت را برحسب امری ملموستر یا دست کم ساختمندتر بفهمیم.(۸)
براساس "نظریهی معاصر استعاره" بسیاری از مفاهیم انتزاعی، از جمله مفاهیمی که در فلسفه به کار میروند ساختی استعاری دارند. برای درک نظریهی لیکاف این مثال بسیار رایج را در نظر بگیرید. [میدانید] که "فهم ما از زمان به طور عمومی استعاری است. ما زمان را بر حسب مکان میفهمیم. به این عبارات توجه کنید: "۱"- عید نزدیک است و به زودی از راه میرسد."۲"- وقت گذشت. "۳"- از زمان های دور تاکنون..."۴"- آیندهی نزدیک ..."۵"- سفر به آینده ناممکن است. در مثال "۱" ازیک صقت مکانی (نزدیک) برای توصیف یک پدیدهی زمانی استفاده کردهایم و چنان سخن گفتهایم که گویی ثابت ایستاده ایم و زمان سوار بر مرکبی به سوی ما میتازد. در مثال "۲" از گذشتن وقت سخن گفتهایم که دلالت ضمنی دارد برمکان بودن آن."(۹) در مثالهای "۳" و "۴" از صفتهای "دور و نزدیک" که صفتهای مکانی هستند برای زمان استفاده شده. در مثال"۵" هم از آینده طوری سخن گفته شدهاست که پنداری شهر یا سرزمینی دور دست است که سفر به آن ناممکن است. در واقع مکان پنداشتن زمان و دربارهی زمان به شیوهی مکان
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
استعاره در فلسفه و ادبیات (با نگاهی به استعاره از نظر آقای عنایت سمیعی)
گفته میشود نخستین استعارهها در اعماق تاریخ پدید آمدند، زمانی که انسان در اثر وحشت یا ستایش نخواست نام شیء یا جانور یا پدیدهای را بر زبان آورَد، ناگزیر آن را با واژهای که مصداقش مشخصترین شباهت را به آن داشت مورد اشاره قرارداد. این ماجرا شبیه آن است که جوانی دختری را دوست داشته باشد ولی در جمع نتواند او را با نام اصلیاش معرفی کند، در این صورت به جای آن، واژهای را به کار میبرد که در نظر او معشوفهاش در صفات و ویژگیهایی شبیه به آن است. مثلا به جای محبوب فرض کنید از واژه های "گل- ماه - آهو " و... استفاده میکند. طبیعی است که هر واژه ای را نمیتواند به جای محبوبش به کار برد؛ زیرا شنوندگان او باید بین محبوب و واژهای که به جای آن مینشیند چنان رابطهی مشخصی را احساس کنند که در دریافت مقصود او اشتباه نکنند؛ مثلا او نمیتواند از واژگانی مثل سنگ یا چوب یا موج به جای نام محبوبش استفاده کند. یا کودکی را فرض کنید که از موجودی میترسد و باور دارد که نباید نام او را بر زبان آورد، در عین حال مجبور است دربارهی آن حرف بزند. به نظر شما آن کودک آن موجود را با چه واژهای باید مورد اشاره قرار دهد که شنوندهاش در درک مقصود او اشتباه نکند؟ طبیعی است تا جایی که اطلاعاتش اجازه میدهد به سوی واژههایی کشیده میشود که مصداقشان- از نظر او- شیبه موجود مورد نظر اوست. آن عاشق و کودک همچون انسانهای دنیای کهن بیآنکه خواسته باشند تصویری خیالی پدید آورند، برای بیان مقصود خود از استعاره استفاده میکنند. میخواهم بگویم استعارهها حاصل ضرورتهای زندگی ذهنی و عینی بشر در طول تاریخ بودهاند. مثلا استعارههایی که در آیینها، دعاها و متون مقدس کهن دیده میشود همگی حاصل ضرورتهای زندگی انسانها بودهاند. از این جهت که انسان گاهی نمیخواسته، گاهی هم نمیتوانسته وجود یا پدیده ای مقدس یا هولناک را به صورت مستقیم مورد اشاره قرار دهد. و این که انسان دربارهی این وجودهای مقدس یا هولناک و روابط آنها با زندگی خود و تاثیر و تاثر آن چگونه میاندیشیده است، وارد حوزهی معرفتییی میشود که در توصیف آن ناگزیر از بیان استعاری بهره جسته است و به تدریج در جریان تکامل اجتماعی، ارزشهای هنری استعاره به عنوان نوعی از تلقی و بیان و وسیلهای برای به نمایش گذاشتن زیبایی و هرآنچه ستودنی است کشف میشود و به زیور و آرایهی سخن تبدیل میشود.
اگرچه استعاره همیشه به عنوان یکی از اساسیترین امکانات زبان در بیان اندیشه و معرفت انسان به کار میآمده است، فلاسفهی دنیای کهن از پذیرش آن در حوزهی بیان افکارخویش خودداری میکردند، در حالیکه در عمل ناگزیر از استفاده از آن بودند. مثلا ارسطو با به کار گرفتن واژههایی از عرصهی دادگاه به بیان فکر فلسفی پرداخت. در واقع او بود که با به کار گرفتن واژههای "قضیه" و "حکم" استعارهی دادگاه را- بی آنکه خواسته یا دوست داشته باشد- وارد بیان فلسفی کرد. در حالیکه فلاسفهی سنتی همیشه استعاره را عنصری ادبی دانستهاند و عامل ابهام که ناگزیر مخل درک مباحث و نظریههای فلسفی خواهد شد، و معتقد بودهاند که بحث دربارهی استعاره مربوط به حوزهی الفاظ است .
منطقی را بحث از الفاظ نیست
بحث از الفاظ او را عارضیست
حتی در دوران روشنگری هم این نگاه رایج بوده است. طوری که "دیدرو" در "دایره المعارف" وقتی به بحث استعاره ( metaphor) میرسد، معتقد است که تمثیل، مجاز و استعاره با اندیشهی عقلی از دو سنخاند و با تعابیر زمانش میگوید: «تشبیه و تمثیل استدلال زنان و شاعران است و مردان که که اهل استدلالاند باید از این شیوه پرهیز کنند» (۱) و دکارت برای رسیدن به زبان واضح که بتواند به روشنی مسائل پیچیدهی فلسفی را بیان کند، استعاره و مجاز را از عرصهی مباحث فلسقی میراند. در واقع تا قرن هیجدهم فلاسفه مجاز و استعاره را مربوط به فن خطابه و شعر میدانستند.
اما در عرصهی ادبیات استعاره عامل ابهام و زیبایی است و زیباترین بیان ممکن در هر زبانی محسوب میشود، تا آنجا که "رنه ولک و آستن وارن" در فصل پانزدهم نظریهی ادبی آن را یکی از دو رکن اساسی شعر اعلام میکنند و مینویسند: «دو رکن اساسی شعر به قول یکی از معاصران ما وزن و استعاره است. به علاوه وزن و استعاره به یکدیگر تعلق دارند و تعریفی که از شعر میدهیم باید آنچنان جامع و مانع باشد که هردو را شامل شود و همراهی آنها را توضیح دهد.»(۲) این بیان به خوبی اهمیت استعاره را در ادبیات نشان میدهد و حتی میتوان گفت کمی دربارهی نقش آن اغراق میکند.
علمای علم بیان که به بررسی مهمترین عوامل زیبایی سخن، یعنی؛ استعاره، تشبیه، کنایه، مجاز و تمثیل میپردازند استعاره را از یک طرف به تشبیه و از طرف دیگر به مجاز مربوط میدانند. در واقع استعاره تشبیهی است که دوران دگردیسیاش را به کمال رسانده و یکی از دو طرف اصلی تشبیه در دیگری حل شده است. وقتی گفته می شود: «ماه من خندید» منظور این است که «یار ِ چون ماه من خندید» اما در جریان تکامل، مشبه که یار باشد عرصهی سخن را ترک کرده است تا "ماه" نیز بتواند از دلالت بر مدلول حقیقی خود بریده شود. و با استفاده از ابزار [قرینهی] "خندیدن" بر یار دلالت کند. در اینجا ماه و یار که دو وجود و دو دال جداگانهاند به یگانگی میرسند و این یگانگی آنها در ذهن خواننده و شنونده تصویری دلنشین خلق میکند و عواطف او را تحت تاثیر قرار میدهد.
از طرف دیگر استعاره به مجاز مربوط است، چراکه واژهی استعاره معنی غیرحقیقی دارد. "ماه " دیگر ماه آسمان نیست "یار" است، یعنی ماه به جای یار به کار رفته است و دلالت بر آن دارد. از این نظر علمای بلاغت آن را یکی از انواع مجاز به حساب میآورند، چراکه دو شرط اصلی مجاز در آن لحاظ شدهاست؛ یعنی هم میان معنی حقیقی و مجازی آن رابطه وجود دارد (علاقه) و هم نشانه یا قرینهای وجود دارد که نشان میدهد کلمه بر معنی حقیقیاش دلالت ندارد. در همین جملهی "ماه من خندید" علاقهی میان ماه و یار شباهت یار به ماه است (علاقهی شباهت) و آنچه نشان میدهد "ماه" در معنی حقیقیاش نیامده، واژههای "من" و "خندید" است. چراکه "ماه" آسمان متعلق به کسی نیست، همچنین توانایی خندیدن ندارد. پس ماهی که مال من است و میخندد نمیتواند ماه آسمان باشد.
سیسرون در "اندر وصف خطیب- کتاب سوم" مینویسد: "استعاره صورت کوتاه شدهی تشبیه است که در یک کلمه فشرده شده است، این کلمه طوری در جایگاهی که به آن تعلق ندارد قرار میگیرد که انگار به راستی در جای خود آن است و اگر قابل دریافت باشد مایهی التذاذ میشود. اما اگر حاوی هیچ شباهتی نباشد مطرود میگردد." (۳) در واقع سیسرون در جملههای "این کلمه در جایگاهی که به آن تعلق ندارد قرار میگیرد" اشاره به سرشت انحرافی استعاره دارد، چیزی که موکاژوقسکی، زبان شناس چک، بر آن تاکید میکند و در کتاب "زبان معیار و زبان شعر" خود "نقش زبان شعر را عبارت از نهایت برجستهسازی" یا همان انحراف از زبان معیار دانسته آن را به استعاره نسبت میدهد. درمیان زبان شناسان، "رومن یاکوبسون متقاعدکنندهترین استدلالها را مطرح کرده است"(۴) از نظر یاکوبسن "استعاره وجود یک شباهت یا همگونی "انتقال پذیر" میان یک موجود و موجودی دیگر را که میتواند جانشین آن شود پیشنهاد میکند. در مجاز مرسل اساس این جایگزینی، بیشتر توالی است تا مشابهت."(۵)
در واقع این سخنان ما را به سوی محوریت استعاره در زبان رهنمون میشود که عرصهی اصلی کارکرد آن شعر است. و یکه تازی انواع استعاره در آن تماشایی است. میتوان گفت: اینجا استعاره اندامی زبانی است در خدمت بیان معرفت شاعرانه. به نمونهی زیر از خواجه نگاه کنید.
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت: ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
در این بیت وضعیتهای زیر استعاری هستند: "گفتن" برای مرغ چمن، "شنیدن"، " نوخاسته بودن"، "نازکردن" برای گل. در واقع در ذهن شاعر "مرغ چمن" به عاشقی رنجیده و گلهمند و "گل" به محبوبهای جوان و پرناز و ادا ، تشبیه شده است، اما در واقعیت شعر مشبهبهها یعنی، عاشق رنجیده و گلهمند و محبوبهی پرناز و ادا حذف شدهاند، در حالیکه ویژگیها و روابط آنها به مشبههایشان یعنی مرغ چمن و گل نسبت داده شده است. این وضعیت استعاری توانسته است چنین بیان شاعرانهای را به نمایش بگذارد و رابطه ی این دو (مرغ چمن و گل) را بر مبنای روابط انسانی شکل دهد. ببنید:
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت: ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوقه نگفت
این شیوهی بیان تلقی شاعر از رابطهی میان گل و مرغ چمن را برکشیده و به وضعیت انسانی رسانده است. در واقع این زیبایی شورانگیز در شعر حداقل امتیازی است که استعاره به زبان عطا میکند.
این،کارکرد ادبی استعاره است. اما استعاره کاربردهای دیگری هم دارد که درعرصهی زبان آن را به وسیلهای برای بیان، توضیح و گزارش وضعیتهای انتزاعی یا پیچیده در علوم انسانی، فلسفه و علوم محض تبدیل میکند. مثلا وقتی سیاستمداری میگوید: "حالا توپ در زمین اسرائیل است" از استعارهی فوتبال در سیاست استفاده کرده است، یا وقتی منتقدی مینویسد: "نیما در شعر ناقوس براستبداد اولتیماتوم میدهد" از یک استعارهی نظامی- سیاسی برای توضیح یک اثر ادبی استفاده میکند. برخی از صاحبنظران دست کم دو کارکرد اصلی زیر را برای استعاره قائل شدهاند.
۱- کارکرد زیبایی شناختی، آرایهی کلامی- که منظور از آن جنبههای خطابی و شعری استعاره است.
۲- کارکرد معرفت شناختی و فلسفی- یعنی از دالان استعارهها چیزی را در مورد واقعیت و اندیشهی نسبت به واقعیت درمییابیم. در این کارکرد با خود تعبیر و چارچوب اندیشهی استعاری به نوعی از موضوع، فهم خاص و فهم از موضوع مواجهایم.(۶)
میبینیم که امروزه برخلاف گذشته، فیلسوفان استعاره را یکی از محورهای اصلی زبان تلقی میکنند و در مباحث وگزارههای فلسفی از آن فراوان بهره میبرند و "مفاهیمی را از قلمرو زیستی، اجتماعی یا صنعتی اتخاذ کرده و به کل واقعیت تعمیم میدهند". (۷) شاید اینجا توجه به رئوس "نظریهی استعارهی معاصر" که جورج لیکاف آن را تنظیم کرده است، راهگشا و جالب باشد
۱- استعاره مهمترین سازوکاری است که ما از طریق آن مفاهیم انتزاعی را درک میکنیم و با آن استدلال انتزاعی میکنیم.
۲- بیشتر موضوعات، از مسائل پیش پا افتاده تا نظریههای پیچیدهی علمی، فقط از طریق استعاره قابل دریافت و فهماند.
۳- استعاره ماهیتا امریست مفهومی و نه زبانی.
۴- استعارههای زبانی فقط ظهور سطحی استعارههای مفهومی است.
۵- اگرچه بیشتر نظام مفهومی ما استعاری است، با وجود این، بخش قابل توجهی از آن نیز غیر استعاری است. ادراک استعاری ما مبتنی بر همین بخش غیر استعاری است.
۶- استعاره ما را قادر میسازد تا موضوعی به نسبت انتزاعی یا فاقد ساخت را برحسب امری ملموستر یا دست کم ساختمندتر بفهمیم.(۸)
براساس "نظریهی معاصر استعاره" بسیاری از مفاهیم انتزاعی، از جمله مفاهیمی که در فلسفه به کار میروند ساختی استعاری دارند. برای درک نظریهی لیکاف این مثال بسیار رایج را در نظر بگیرید. [میدانید] که "فهم ما از زمان به طور عمومی استعاری است. ما زمان را بر حسب مکان میفهمیم. به این عبارات توجه کنید: "۱"- عید نزدیک است و به زودی از راه میرسد."۲"- وقت گذشت. "۳"- از زمان های دور تاکنون..."۴"- آیندهی نزدیک ..."۵"- سفر به آینده ناممکن است. در مثال "۱" ازیک صقت مکانی (نزدیک) برای توصیف یک پدیدهی زمانی استفاده کردهایم و چنان سخن گفتهایم که گویی ثابت ایستاده ایم و زمان سوار بر مرکبی به سوی ما میتازد. در مثال "۲" از گذشتن وقت سخن گفتهایم که دلالت ضمنی دارد برمکان بودن آن."(۹) در مثالهای "۳" و "۴" از صفتهای "دور و نزدیک" که صفتهای مکانی هستند برای زمان استفاده شده. در مثال"۵" هم از آینده طوری سخن گفته شدهاست که پنداری شهر یا سرزمینی دور دست است که سفر به آن ناممکن است. در واقع مکان پنداشتن زمان و دربارهی زمان به شیوهی مکان