لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 44
دانشگاه آزاد اسلامی
واحد شهریار – شهر قدس
عنوان پروژه :
تکنولوژی تولید ماست کم چرب
کارشناسی علوم و صنایع غذایی
استاد راهنما :
سرکار خانم دکتر فدائی
نگارش :
لیلا آقا بابایی
تابستان1387
با تشکر و قدردانی فراوان از استاد گرامی سرکار خانم دکتر فدایی
که درجمع آوری این مطالب من را بسیار یاری نمودند .
فهرست مطالب
عنوان صفحه
چکیده 5
مقدمه 7
فصل 1: کلیاتی در رابطه با ماست
تاریخچه 10
فرآیند تولید ماست 11
اهمیت مصرف ماست در رژیم غذایی 12
فصل 2:ماست کم چرب و ویژگیهای آن
2-1 مقدمه 17
2-2 ویژگیهای رئولوژیک ماست کم چرب 19
2-3 اثرات سلامت بخش ماست کم چرب 20
فصل 3: تکنولوژی تولید ماست کم چرب
معرفی انواع روشها در تولید ماست کم چرب 23
3-1 استفاده از جایگزینهای چربی 23
3-1-1 ترکیبات نشاستهای (ذرت ، پیکما و تاپیوکا) 23
3-1-2 ترکیب هیدروکلوئیدی بتاگلوکان 25
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 19
تفاوت مشروطیت و انقلاب اسلامی ١٣٥٧
در آستانهی صدمین سالگرد مشروطیت که با بیست و هفتمین سال انقلاب اسلامی ایران مصادف است، جای دارد که میان ایدهها، عقاید و ادبیاتی که به مشروطیت منجر شد با آن افکار و ادبیاتی که انقلاب سال ١٣٥٧ را شکل داد، مقایسه یی اساسی صورت بگیرد.از آن جایی که، اکثریت شرکت کننده در هر دو انقلاب مهم ایران، در نهایت، قصدشان، حٌریت و عدالت و استقلال، و یا رهایی و سربلندی ملی بود، بسیاری، آن دو را ماهیتاً یکی پنداشتهاند. برخی نیز فراتر رفته انقلاب اسلامی را تکامل و ادامهی مشروطیت معرفی کردهاند.اما به رغم وجوه مشترکی که میان دو واقعه بزرگ تاریخ ایران، به طور ظاهری دیده میشود، میتوان به جرئت ادعا کرد که عقاید و ادبیات و ذهنیتی که به مشروطیت منجر شد، با آن ادبیات و افکاری که انقلاب اسلامی را به وجود آورد، کاملا متفاوت است و درهی افتراق عظیمی، میان آن دو یافت میشود.این نوشتهی کوتاه اشارهای به برخی از آن تفاوتهاست:نخست این که مشروطیت نتیجهی پسین ایدههای پیشینی بود که منورالفکران و متجددان ایرانی در انتقاد از جامعهی مسلمانان، در انتقاد از دین و دولت، روحانیت و حکومت، آداب و سنت، اخلاق و نوع زندگی و روابط فردی و جمعی مردم ایران مطرح میکردند. آنها با "معیار قراردادنِ" افکار لیبرالی و عوامل ترقی جوامع اروپایی، دسپوتیسم و استبداد شرقی را بی رحمانه میکوبیدند. مذهب و روحانیت را شجاعانه و با آگاهی نقد میکردند. بدآموزیها و بداخلاقیها و جهل و خرافات و عقاید پس ماندهی رایج میان تودهی مردم را، بی هیچ واهمه یی از مردم، زیر تیغ تیز نقدهای عریان خویش قرار میدادند.در آثار بانیان ادبیات مشروطه از آخوندزاده، طالبوف، کرمانی، صابر شاعر، نسیم شمال، و ایرج و عارف، گرفته تا جمالزاده، کسروی، هدایت و نیما... که فرزندان مشروطیت و متاثر از آن بودند، چیزی به نام تودهی خلقِ به زور عقب نگهداشته شده و یا قربانی توطئه غرب استعمارگر وجود خارجی ندارد. آنها خودِ توده ایرانی مسلمان را مسئول اصلی عقب ماندگی، بدبختی، شکست و سرشکستگیهای خویش میشناختند. در واقع امر، در نظام حکومتگری ایلی و استبدادی، در آداب و عادات دست و پا گیر، در مذهب و ذهن خرافات زده، در روح مرده و برده وار توده مسلمان ایرانی، ریشهی بیچارگیها و سرشکستگیهای ایرانی را جستجو میکردند.آنها، در آن شریعت وطریقت و سلطنت استبدادی- قرون وسطایی ایرانی، چیزِ دندانگیری، به عنوان هویت ویژه، اصل متعالیِ اسلامی و یا خویشتن خویشِ ایرانی نمیدیدند تا در جستجویش باشند و از شوق بازگشت به هویت اصلی و یا خویشتن خویش جامعه سوزی و خود- ویرانگری کنند. هر چند، ایرانِ باستان و عصر پیش از اسلام را میستودند، اما در فکر بازگشت به آن عصر پایان یافته نبودند و چارهی کار ایرانِ ویران را در بازگشت به هیچ اصل و خویشتن و هویتی نمیدیدند. در دیدهی روشن بینان و بانیان فکری مشروطیت، چارهی مشکلات ملت و مملکت ایران، در بیداری توده از خواب قرون و اعصار، در توجه به علوم و فنون مدرن، در تعلیم و تربیت نوین، در قانون خواهی در رفع تبعیض و ستم نسبت به زنان و دختران در برابری اجتماعی، در نظام حکومتی مبتنی بر قانون و انتخابات، در حٌرّیت، میهن دوستی، و ورود به جامعه جهانی و اخذِ فرهنگِ مدرنِ اروپایی و دوستی با دنیای غرب بود.در ادبیات مشروطیت اگر همدردی و دلسوزی بود، دلسوزی نسبت به تودهی ملت، دلسوزی نسبت به فقرِ فکری و ذهنیِ مردم بود نه فقر اقتصادی و مالی. زیرا فقر اقتصادی و ناداری را نیز زاییدهی فقر فکری و نادانی تلقی میکردند.به این سبب بود که روشنفکران عصر مشروطه به دور از وجیه المله بازی و توده فریبی یعنی بی هیچ ملاحظه یی به زنجیرهای ذهنی تودهی مردم ایران سخت حمله میکردند. آخوندزاده که پیشگامِ روشنفکرانِ مشروطیت بود مینویسد:"حیفای ایران، کو آن قدرت، کو آن سعادت، عربهای برهنه و گرسنه یک هزار و دویست و هشتاد سال است که ترا بدبخت کردهاند. زمینِ تو خراب، اهلِ تو نادان و از سیویلزاسیونِ جهان بی خبر و از نعمت آزادی محروم و پادشاهِ تو دسپوت (جبّار) است. تاثیر ظلم دسپوت و زور فناتیزم علماء به ضعف و ناتوانی اهل تو باعث شده و جوهر و قابلیت ترا زنگ آلود و ترا به دنائت طبع و رذالت و ذلت و عبودیت و تملق و ریا و نفاق و مکر و خدعه و جبن و تقیه، خوگر ساخته و جمیع خصایص حسنه را از صداقت و عدالت و وفا و جوانمردی و شجاعت و علو طبع و بلندهمتی و بی طمعی از طبیعت تو سلب کرده و طبیعت ترا با ضد این صفات معدوده مخّمر نموده و چندین صد سال خواهد گذشت که رونق نخواهی یافت و به آسایش و سعادت نخواهی رسید و ملت تو با ملل سیویلیزه شده برابر نخواهد شد"«١»همین گونه داوری را در آثار روشن بینانی که متاثر از مشروطیت بودند در اشکالی دیگر باز میبینیم. کسروی تبریزی مینویسد:"تودهی ایرانی با حال امروز با تودههای اروپایی درخورسنجش نیست. این بدیها که ما از ایرانیان میبینیم تنها یک معنی دارد و آن این که آلودگی این توده بیش از آن است که پنداشته میشد... شما {ایرانیان} خود دشمن خودتان میباشید. آنچه شما را زبون گردانیده و به زیردست بیگانگان داده آلودگیهای خودتان است... دلهای ایرانیان یک لجن زاریست، یک باتلاقی است که همه چیز را تواند گرفت و در آن لجن زار ناپاک فرو بَرَد... باورهای امروزی ایرانیان درهم آمیختهی آن بدآموزیهای کهن آسیایی با بدآموزیهای نوین اروپایی است. بی دلیل نیست که آنها را لجن زار ناپاک میخوانیم... از جمله در ایران که در توده این همه آلودگی و گرفتاری پیدا شده است و بیش از همه مایه بدبختی اینهاست. این است که به ایرانیان گران میافتد که به بدی خود گردن گزارند و در اندیشه چاره به آلودگیهای خود باشند. این به خودخواهی آنان برمی خورد. این است که همه گناه را به گردن انگلیس انداخته خود را کنار میگیرند" «٢»آنچه از آخوندزاده و احمد کسروی آوردیم، نمونهی روشنی از دلسوزی منورالفکران مشروطیت با توده ملت و در نهایت کوشش آنها جهت رهایی فکری جامعه و بیدار کردن "آن خفتهی چند" است.
اما در آثار ادبی و سیاسی شکل گرفته پس از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ که افکار و احساسات و ذهنیت انقلاب ١٣٥٧ ایران را شکل داد، از استثناها اگر بگذریم، دیگر انتقادی از سنت و جامعه و تودهی عقب ماندهی به خواب رفته نمیبینیم. "غم آن خفتهی چند" جای خود را به "غم این گشنه چند" میدهد. یعنی آنچه گفته و سروده و نوشته میشود، عمدتاً نوعی آه و زاری بر فقر وناداری فقرا و یا همدردی ساده لوحانه با درد و رنج معیشتی تودههای زحمتکش است.در ادبیات نارضایتی و انقلابی آن سالها، آن چه بر زبان و قلم نویسندگان، فعالان سیاسی، روشنفکران انقلابی و یا روحانیان منتقد دولت جاری میشد، عمدتاًَ حمله به شاه بود. گله از غرب و دمکراسی غرب بود و در نهایت، انتقاد خصمانه از آمریکا. زیرا در"طّب سیاسی" آن دوره، ریشهی هر درد و رنج و مرضی را در سلطهی آمریکا میدیدند.یعنی آمریکا و عاملش، محمدرضا شاه را مسئول اصلی همه مشکلات و معایب و مفاسد موجود در مملکت ایران، عامل عمدهی فقر و ناداری زحمتکشان و علت العلل عقب ماندگی و پریشانی حال جامعه مسلمانان معرفی میکردند.از سوی دیگر، ستایشی بود که از تودههای استثمار شده، از خلق در زنجیر ایران، از آداب و رسوم و اخلاق، از مذهب و عرفان نقد ناشده، از سٌنن ملی و قومی، و در یک کلام از "آنچه خود داشت" انجام میگرفت.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 19
تفاوت مشروطیت و انقلاب اسلامی ١٣٥٧
در آستانهی صدمین سالگرد مشروطیت که با بیست و هفتمین سال انقلاب اسلامی ایران مصادف است، جای دارد که میان ایدهها، عقاید و ادبیاتی که به مشروطیت منجر شد با آن افکار و ادبیاتی که انقلاب سال ١٣٥٧ را شکل داد، مقایسه یی اساسی صورت بگیرد.از آن جایی که، اکثریت شرکت کننده در هر دو انقلاب مهم ایران، در نهایت، قصدشان، حٌریت و عدالت و استقلال، و یا رهایی و سربلندی ملی بود، بسیاری، آن دو را ماهیتاً یکی پنداشتهاند. برخی نیز فراتر رفته انقلاب اسلامی را تکامل و ادامهی مشروطیت معرفی کردهاند.اما به رغم وجوه مشترکی که میان دو واقعه بزرگ تاریخ ایران، به طور ظاهری دیده میشود، میتوان به جرئت ادعا کرد که عقاید و ادبیات و ذهنیتی که به مشروطیت منجر شد، با آن ادبیات و افکاری که انقلاب اسلامی را به وجود آورد، کاملا متفاوت است و درهی افتراق عظیمی، میان آن دو یافت میشود.این نوشتهی کوتاه اشارهای به برخی از آن تفاوتهاست:نخست این که مشروطیت نتیجهی پسین ایدههای پیشینی بود که منورالفکران و متجددان ایرانی در انتقاد از جامعهی مسلمانان، در انتقاد از دین و دولت، روحانیت و حکومت، آداب و سنت، اخلاق و نوع زندگی و روابط فردی و جمعی مردم ایران مطرح میکردند. آنها با "معیار قراردادنِ" افکار لیبرالی و عوامل ترقی جوامع اروپایی، دسپوتیسم و استبداد شرقی را بی رحمانه میکوبیدند. مذهب و روحانیت را شجاعانه و با آگاهی نقد میکردند. بدآموزیها و بداخلاقیها و جهل و خرافات و عقاید پس ماندهی رایج میان تودهی مردم را، بی هیچ واهمه یی از مردم، زیر تیغ تیز نقدهای عریان خویش قرار میدادند.در آثار بانیان ادبیات مشروطه از آخوندزاده، طالبوف، کرمانی، صابر شاعر، نسیم شمال، و ایرج و عارف، گرفته تا جمالزاده، کسروی، هدایت و نیما... که فرزندان مشروطیت و متاثر از آن بودند، چیزی به نام تودهی خلقِ به زور عقب نگهداشته شده و یا قربانی توطئه غرب استعمارگر وجود خارجی ندارد. آنها خودِ توده ایرانی مسلمان را مسئول اصلی عقب ماندگی، بدبختی، شکست و سرشکستگیهای خویش میشناختند. در واقع امر، در نظام حکومتگری ایلی و استبدادی، در آداب و عادات دست و پا گیر، در مذهب و ذهن خرافات زده، در روح مرده و برده وار توده مسلمان ایرانی، ریشهی بیچارگیها و سرشکستگیهای ایرانی را جستجو میکردند.آنها، در آن شریعت وطریقت و سلطنت استبدادی- قرون وسطایی ایرانی، چیزِ دندانگیری، به عنوان هویت ویژه، اصل متعالیِ اسلامی و یا خویشتن خویشِ ایرانی نمیدیدند تا در جستجویش باشند و از شوق بازگشت به هویت اصلی و یا خویشتن خویش جامعه سوزی و خود- ویرانگری کنند. هر چند، ایرانِ باستان و عصر پیش از اسلام را میستودند، اما در فکر بازگشت به آن عصر پایان یافته نبودند و چارهی کار ایرانِ ویران را در بازگشت به هیچ اصل و خویشتن و هویتی نمیدیدند. در دیدهی روشن بینان و بانیان فکری مشروطیت، چارهی مشکلات ملت و مملکت ایران، در بیداری توده از خواب قرون و اعصار، در توجه به علوم و فنون مدرن، در تعلیم و تربیت نوین، در قانون خواهی در رفع تبعیض و ستم نسبت به زنان و دختران در برابری اجتماعی، در نظام حکومتی مبتنی بر قانون و انتخابات، در حٌرّیت، میهن دوستی، و ورود به جامعه جهانی و اخذِ فرهنگِ مدرنِ اروپایی و دوستی با دنیای غرب بود.در ادبیات مشروطیت اگر همدردی و دلسوزی بود، دلسوزی نسبت به تودهی ملت، دلسوزی نسبت به فقرِ فکری و ذهنیِ مردم بود نه فقر اقتصادی و مالی. زیرا فقر اقتصادی و ناداری را نیز زاییدهی فقر فکری و نادانی تلقی میکردند.به این سبب بود که روشنفکران عصر مشروطه به دور از وجیه المله بازی و توده فریبی یعنی بی هیچ ملاحظه یی به زنجیرهای ذهنی تودهی مردم ایران سخت حمله میکردند. آخوندزاده که پیشگامِ روشنفکرانِ مشروطیت بود مینویسد:"حیفای ایران، کو آن قدرت، کو آن سعادت، عربهای برهنه و گرسنه یک هزار و دویست و هشتاد سال است که ترا بدبخت کردهاند. زمینِ تو خراب، اهلِ تو نادان و از سیویلزاسیونِ جهان بی خبر و از نعمت آزادی محروم و پادشاهِ تو دسپوت (جبّار) است. تاثیر ظلم دسپوت و زور فناتیزم علماء به ضعف و ناتوانی اهل تو باعث شده و جوهر و قابلیت ترا زنگ آلود و ترا به دنائت طبع و رذالت و ذلت و عبودیت و تملق و ریا و نفاق و مکر و خدعه و جبن و تقیه، خوگر ساخته و جمیع خصایص حسنه را از صداقت و عدالت و وفا و جوانمردی و شجاعت و علو طبع و بلندهمتی و بی طمعی از طبیعت تو سلب کرده و طبیعت ترا با ضد این صفات معدوده مخّمر نموده و چندین صد سال خواهد گذشت که رونق نخواهی یافت و به آسایش و سعادت نخواهی رسید و ملت تو با ملل سیویلیزه شده برابر نخواهد شد"«١»همین گونه داوری را در آثار روشن بینانی که متاثر از مشروطیت بودند در اشکالی دیگر باز میبینیم. کسروی تبریزی مینویسد:"تودهی ایرانی با حال امروز با تودههای اروپایی درخورسنجش نیست. این بدیها که ما از ایرانیان میبینیم تنها یک معنی دارد و آن این که آلودگی این توده بیش از آن است که پنداشته میشد... شما {ایرانیان} خود دشمن خودتان میباشید. آنچه شما را زبون گردانیده و به زیردست بیگانگان داده آلودگیهای خودتان است... دلهای ایرانیان یک لجن زاریست، یک باتلاقی است که همه چیز را تواند گرفت و در آن لجن زار ناپاک فرو بَرَد... باورهای امروزی ایرانیان درهم آمیختهی آن بدآموزیهای کهن آسیایی با بدآموزیهای نوین اروپایی است. بی دلیل نیست که آنها را لجن زار ناپاک میخوانیم... از جمله در ایران که در توده این همه آلودگی و گرفتاری پیدا شده است و بیش از همه مایه بدبختی اینهاست. این است که به ایرانیان گران میافتد که به بدی خود گردن گزارند و در اندیشه چاره به آلودگیهای خود باشند. این به خودخواهی آنان برمی خورد. این است که همه گناه را به گردن انگلیس انداخته خود را کنار میگیرند" «٢»آنچه از آخوندزاده و احمد کسروی آوردیم، نمونهی روشنی از دلسوزی منورالفکران مشروطیت با توده ملت و در نهایت کوشش آنها جهت رهایی فکری جامعه و بیدار کردن "آن خفتهی چند" است.
اما در آثار ادبی و سیاسی شکل گرفته پس از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ که افکار و احساسات و ذهنیت انقلاب ١٣٥٧ ایران را شکل داد، از استثناها اگر بگذریم، دیگر انتقادی از سنت و جامعه و تودهی عقب ماندهی به خواب رفته نمیبینیم. "غم آن خفتهی چند" جای خود را به "غم این گشنه چند" میدهد. یعنی آنچه گفته و سروده و نوشته میشود، عمدتاً نوعی آه و زاری بر فقر وناداری فقرا و یا همدردی ساده لوحانه با درد و رنج معیشتی تودههای زحمتکش است.در ادبیات نارضایتی و انقلابی آن سالها، آن چه بر زبان و قلم نویسندگان، فعالان سیاسی، روشنفکران انقلابی و یا روحانیان منتقد دولت جاری میشد، عمدتاًَ حمله به شاه بود. گله از غرب و دمکراسی غرب بود و در نهایت، انتقاد خصمانه از آمریکا. زیرا در"طّب سیاسی" آن دوره، ریشهی هر درد و رنج و مرضی را در سلطهی آمریکا میدیدند.یعنی آمریکا و عاملش، محمدرضا شاه را مسئول اصلی همه مشکلات و معایب و مفاسد موجود در مملکت ایران، عامل عمدهی فقر و ناداری زحمتکشان و علت العلل عقب ماندگی و پریشانی حال جامعه مسلمانان معرفی میکردند.از سوی دیگر، ستایشی بود که از تودههای استثمار شده، از خلق در زنجیر ایران، از آداب و رسوم و اخلاق، از مذهب و عرفان نقد ناشده، از سٌنن ملی و قومی، و در یک کلام از "آنچه خود داشت" انجام میگرفت.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 51
الهیات فلسفی اسلامی
میخواهم آثار دشوار سید حسین نصر را بر اساس سخنرانیهای گیفورد(lecture Gifford) ، با عنوان معرفت و امر قدسی(Knooleadge and the Sacred) بررسی کنم که در تکملهِ آن چند سخنرانی بِجا در باب ملاصدرا و مولای روم افزوده شده، این دو شخصیت، وجوه تفکری را مجسم میکنند، که نصر در قبولاندن آن به ما اصرار میورزد، اما وی با توجه به بحث گستردهِ سخنرانیهای گیفورد، همراه با حوزهِ طرح آن، تصمیم گرفت که گفتار خود را آشکارا در جهتی تطبیقی پیش ببرد. بدین ترتیب وجه تفکر اشراقی نیز که نصر مدتها در جلب مخاطبان غربیاش به آن با دشواری هایی مواجه بود، اینک خاستگاهی برای گفتگوئی روشنی بخش و متقابل به شمار میآید. من قریب بیست سال به جستجوی آثاری از تفاهمات متقابل در میان اندیشمندان یهودی، مسیحی و مسلمان، مشغول بودهام -- به ویژه در قرونی که پژوهشهای فکری آنها با هم تلاقی پیدا کردهاند. سخنرانیهای نصر دقیقاً همین تفاهمات را به من القا میکنند. با این همه اندیشههای گستردهای که سید حسین نصر به مدد آنها به این امر دست مییابد، از سنت ایرانی (یا اشراقی) خاص وی سرچشمه میگیرد، و به او اجازه میدهد که لبهِ تیز انتقاد خود را از سرنوشت فلسفه غرب تیزتر کند - این انتقاد توازی چشمگیری با انتقادهای پیر هادت(Pierre Hadot) دارد که من ضمن ادای دین به او، در قرائت انتقادی خود از اثر نصر مواضع آن را به کار خواهم گرفت. افزون بر آن، فرصت ورود به این گونه گفتگو را باید خوشامد گفت، زیرا این فرصت با پرداختن به دانش پژوهی مسلمان که صریحاً از نگرگاه ایمان یک مسلمان ما را مخاطب میسازد، کار تطبیقی مرا به فرجام خوشی میرساند. با این همه تردید دارم که اگر به شرکت در این همایش دعوت نمیشدم، به طریق دیگری جرات میکردم از عهده این مهم برآیم. زیرا تا کنون احترام من به اثر نصر و شخصیت خود او باعث شده تا از نوشتههای گوناگون ایشان بهره فراوانی ببرم و به همین دلیل در پرداخت انتقادی به این نوشتهها مسامحه کردهام. به علاوه، وقتی نخستین بار سخنرانیهای گیفورد منتشر شدند، حالت گفتمان آنها چنان بود که مرا به درنگ و تأخیر واداشت و از آنجا به علت همان احترام و گرامی داشت تمایلی به در افتادن با این نوشتهها نداشتم. سرانجام احساس ادای تکلیف در ورود به این گفتگو بر اکراه و نگرانیهای آغازین غالب آمد و هر چند نگرانیها هنوز رفع نشده بودند، اکنون امکان بیان آنها در مقیاسی وسیعتر میسر گردید که سخن رانیها خود فراهم آورده بودند. افزون بر آن، مواجههِ فکری با اثر ملاصدرا در همایش بهار 1999 در تهران مرا به شیوهِ تفکر اشراقی سوق داد. نصر میکوشد تا این طریقت فکری را در عینِ نگاه تقدیرآمیزش به دیدگاههای دیگر به ما بفهماند. در نهایت باید بگویم که من عبارت الهیات فلسفی(Philosophical theology) را به عنوان بدیلی بر تئوسوفی پیشنهادی نصر، ترجیح میدهم. سرانجام مطلبی نیز دربارهِ این طریقت فکری(theology Philosophical) باید گفت که من آن را به عنوان بدیلی بر کلمه تئوسوفی(theosophy) که نصر آن را ترجیح میدهد، پیشنهاد میکنم. من بر آنم که به کارگیری واژه تئوسوفی در غرب یکسره ناممکن است؛ در واقع، قرائت انتقادی مبسوط نصر در نخستین سخنرانی ما را به ملاحظه این نکته یاری میدهد که چرا بازتابهای طنین این واژه به هر معنایی که از آن مراد کنیم، با توجه به تاریخ اخیر کاربرد آن، همچنان ابهام آفرین میماند. افزون بر آن، من با واگذاشتن واژهِ فلسفه که سقراط و نیز افلاطون در توضیح و شرح وبیان آن عملاً بسی دقت به خرج دادهاند، موافق نیستم. در همین جاست که نقد پیر هادت میتواند، به مدد بازگرفتن واژهِ فلسفه به جای واگذاری آن به واژهای دیگر، مکمل نظر نصر قرار گیرد. با این همه من این تک واژه را به عبارت ذاتاً مکمل "فلسفهِ الهی" بسط دادهام تا بدین طریق برای اعادهِ همان ابعادی که نصر (و هادت) سرسختانه از آن دفاع میکنند، اهتمامی صورت گیرد. ساختار معنایی "الهیات فلسفیPhilosophical theology"، قریب به ساختار اضافه در زبان عربی است که مطابق آن دو اسم در کنار هم قرار میگیرند تا مانند "خانهِ خانواده(Family house) " یکی نقش واصف دیگری را1 ایفا کند. در چنین مواردی، ساختار اضافی با پیوند دو کلمه به یکدیگر نسبت وصفی متقابلی را برای هر دو کلمه بنا مینهد. البته میان زبانها تفاوت هایی وجود دارد، چنانکه این مقایسه ما را در نشان دادن اضافهِ صفت به اسم در انگلیسی یاری میکند: الهیات(theology) به آنچه ما مشخصاً در جهت اهتمام به بیان نسبت امر وحدانی(the one) به آنچه که هست انجام میدهیم، اطلاق میگردد؛ واژه فلسفی(Philosophical) شیوهای را که برگزیدهایم وصف میکند، زیرا واقعیاتی که در حیطهِ پژوهش ما قرار دارند، جز از طریق کاربرد ابزار فکری لازم و ضرور قابل درک نمیشوند. با این همه ادغام یا همجواری این دو واژه باید به یادمان آورد که پژوهش هایی از این گونه چه بسا هم برای فلاسفه و هم برای الهی دانها نامأنوس به نظر آیند، زیرا نتیجه ادغام یک واژهِ پیوندی ناب(genuine hybrid) است. بدین لحاظ، الهیات فلسفی نمیتواند ذیل "فلسفه دین" مندرج گردد، زیرا فرض و ادعای اینآموزه، بر آن است که احکام و گزارههای ایمانی به محک و ملاک جنسی فلسفه تحویل میگردند، و این احکام، احکامی هستند که وقتی عبارت ما بر اشتغال به الهیات تأکید دارد،به طور رایج به ذهن متبادر میشوند. معهذا تأملات ما چه بسا از نظر الهی دانها نیز نامربوط تشخیص داده شود، زیرا اغلب متفکران متعلق به سنت ابراهیمی به ندرت قدرت تحمل (و ذوق) آن تفکراتی را دارند که آنها را ملزم میکند تا با توسل به ابزار مفهومی، که بحق نابسندهاش میشمرند، پذیرههای ایمانی شان را به پرسش کشند. با این همه کسان دیگری از میان ما، از جمله خود من و نصر، بر این امر واقفیم که پژوهش بشری در امور گوناگون از جمله الوهیت به سهولت نمیتواند از ابزار مفاهیم چشم پوشی کند، حتی اگر این پژوهشها به گونهای باشد که در همین ابزار نیز تحول و دگردیسی ایجاد کند. 1) سخنرانیهای گیفورد: معرفت و امر قدسی بنابراین همانطور که نصر در ارائه و معرفی مؤثر سنت اشراقی اش به روشنی نشان میدهد، در چنین پژوهشهایی عقل و ایمان متقابلاً میتوانند مناط
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 44
نام پژوهش :
انقلاب اسلامی
و بررسی تحولات جهانی همزمان با آن
بی شک ارائه یک تحلیل همه جانبه و واقع بینانه از انقلاب اسلامی و بررسی تحولات جهانی همزمان با آن ضروریست – زیرا هیچکس نمی تواند جنگ ابر قدرتها و تلاش آنان برای غارت و سلطه بر جهان سوم را نادیده انگارد و چه بسیار رودر روئیها وهم چنین چه بسیار سازشها ، که بین آنان برای تجاوز یا ادامه استثمار ملتی مستضعف صورت پذیرفته است که از یکسو بحران جهان را ساخته ( حرکت ناوگان شوروی بسوی کوبا در سال 1961 و آماده باش نظامی امریکا که لحظات اضطراب آوری برای جهانیان پدید آورد ، با بازگشت کشتیهای شوروی در برابر اولتیماتوم آمریکا ،خاتمه یافت و همچنین در مورد کره در سال 1950 وجنگ سوئز در سال 1956) واز سوی دیگر نمونه های بسیار تفاهم آنها (آنگولا ، لبنان که آمریکا حضور سربازان کوبایی را در آنگولا « مفید » تشخیص داده و روسیه در قبال جنایات فالانژها در لبنان کوچکترین عکس العملی نشان نمیداد) این نظر را تقویت کرده است که بدون «چراغ سبز » یک ابر قدرت ویا قدرت بزرگ ، ابر قدرت ویا قدرت بزرگ ، ابر قدرت دیگر در هیچ کجا ی جهان از «خط » عبور نمی کند وهمه با هم بر سر خوان پر از خون وضبحه مللی ستم کشیده بساط عیش خود را گسترده و میگسترانند – عملکرد ابر قدرتها و قدرتها بر روی کشورهای جهان سوم آنچنان وسیع وعمیق بوده است که حتی برخی انقلابها را خود هدایت کرده وبه انحراف کشانده اند ودر موارد دیگر ، انقلابها یا از آغاز مستقیماً باخود جهانخواران درگیر بوده ویا به محض قیام بیدرنگ ابرقدرتها در صحنه آن بعنوان یکی از عوامل وجناحهای نبرد ظاهر شده اند و نقش خود را ایفا کرده اند انقلاب اسلامی ایران نیز ، بویژه با توجه به سلطه همه جانبه مستکبرین در طول سالهای دراز حکومت پهلوی ونفوذ های استثمار گرانه با توجه به سابقه انگلیس ، نقش عمده امریکا وهمسایگی حساس شوروی یکی از بزرگترین و موثرترین انقلاب در قرون اخیر است و آنها بمنظور حفظ سلطه خود بر جهان نمی توانند نسبت به عظمت و شکوهی که این انقلاب دارد عکس العمل نشان ندهند – وبا توجه باینکه انقلاب اسلامی ایران در طی نیم قرن اخیر اولین انقلابی است که ناقوس مرگ استعمار نوین در قالب مفاهیم استبداد واستثمار واستکبار جهانی بسر کردگی امپریالیسم غرب را بصدا در آورده ، لذا در این مبحث به تحلیل سیاستهای مزدورانه امپریالیسم با اشاره به روابط نظامی ، سیاسی و اقتصادی امپریالیسم امریکا ، روسیه شوروی بلحاظ حساسیت همسایگی با ایران و نفوذ بیش از سه قرن انگلستان در ایران با چشم اندازی از تاریخ روابط فی مابین این سه کشور و آنچه که اینان بر سر ملت ما آوردند نگاهی می افکنیم ، سپس با مدد از آمار و ارقام به اوضاع اقتصادی حاکم بر ایران می پردازیم که در آن قرار دادهای تحمیلی بر ملت محروم و تحت ستم میهنمان همچنین میزان دست نشاندگی رژیم جنایتکار شاه را در اجرای سیاستهای امریکا نشان خواهیم داد ودر غایت تاثیر انقلاب ایران در منطقه و جهان که امپریالیسم غرب را بر آن داشت تا نوچه اش عراق را واداربه حمله علیه ایران کند و بدنبال آن اشاره مختصری به سیاست خارجی ایران در بعد از انقلاب اسلامی خواهیم داشت .
الف : سلطه نظامی :
در اینجا لازم بتذکر است که قدرتهای جهانی تنها بلحاظ افزایش جو قهر نیست که محتاج گسترش روز افزون صنایع نظامی هستند ، ونیز تنها بدان خاطر نیست که سرمایه گذاریهای نظامی از طریق حذف اثرات نیروهای محرکه اقتصادی عامل تعدیل وثبات اقتصادی هستند بلکه عمده تا بخاطر آنست که روابط مسلط وزیر سلطه قائم بزور است و فقدان این عامل به کشورهای زیر سلطه امکان میدهد خود را بسرعت از زیر بار سلطه رها سازند . در حقیقت تجزیه روز افزون جامعه و اقتصاد زیر سلطه جز با اعمال زور ، ممکن نیست و بدیگر سخن افزایش جو قهر هم نتیجه مقاومت وهم بر اثر اعمال روز افزون زور است واز اینروست که هزینه های نظامی در جهان با سرعت سرسام آوری افزایش می یابد .
در سال 1974 ایران به تنهایی به اندازه تمامی کشورهائی که از آمریکا کمک نظامی دریافت داشته ویا اسلحه خریده اند ، اسلحه خریده است این تابلو عینا از مجله آلمانی « اشپیگل » نقل می شود .
در سال 1974 از 13 کشوری که نامشان در این جدول آمده است ، ایران به تنهائی «3794» میلیون دلار و 12 کشور بقیه بر روی هم « 3967» میلیون دلار اسلحه خریده اند وایران واسرائیل دو ابزار دست امریکا بر رویهم « 5912» میلیون دلار اسلحه خریده اند . با این تفاوت که پول سلاح تحویلی به اسرائیل راخود آمریکا پرداخته است وپول اسلحه خریداری ایران را از محل در آمد نفت داده اند . وبودجه نظامی ایران در طول برنامه پنجم بر اساس خرید سالانه 4 میلیارد دلار اسلحه تنظیم شده بود و نیز از جمله صرفه جوئیهائی که آمریکائیان از جهت کشورهای نفت خیز بود خود بعمل می آورند و می آورند ، تحمیل هزینه های دفاع از جهان آزاد (سرمایه داری ) به کشورهای نفت خیز تابع و مطیع و بیشتر از همه ایران بود . آمریکائیان این هزینه ها را که بعلت افزایش جو قهر دائم بر میزان آن افزوده میشود با این کشورها تحمیل میکنند ، بخشی از این هزینه ها را هم تحت عنوان کمک و پیش خرید و سرمایه گذاری مشترک تحمیل می شود .
تا سال 1357 آمریکا هزینه های نظامی در خلیج فارس ، هزینه های خرابکاری درکشورهای عربی بویژه عراق و لبنان و اردن وهزینه های « حفظ وضع موجود » در کشورهای منطقه و.. را به عهده ایران واگذار کرده بود .
از 8/7 میلیارد دلار بودجه نظامی سال 1975 تخمین زده می شود که بیش از 5 میلیارد آن خرج خریدهای نظامی از خارج شده است ،منابع مختلف میزان خریدهای نظامی از آمریکا وغرب را یکسان ذکرنمی کنند .