لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 28 صفحه
قسمتی از متن .doc :
[1] .توبه (9) آیه97.
[2] [2] . حجرات (49) آیه14.
[3] [3] . حدید (57) آیه13.
[4] [4] . نساء (4) آیه132. آیات زیادی در این معنا و در جای جای قرآن آمده است، برای اطلاع ر.ک: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، محمدفؤاد عبدالباقی، ماده:"السموات".
[5]
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 25 صفحه
قسمتی از متن .doc :
مقدمه:
یکى از مباحث مهمى که هم اکنون در جامعه ما مطرح است رابطه دین و حکومت و به مفهوم وسیع تر رابطه دین و سیاست است. طرح این بحث در میان مسلمین قدمت یکصد ساله دارد اما در بعضى از دورانها طرح آن جدىتر و حوزه تأثیر اجتماعى آن وسیعتر بوده است. در کشور ما نیز از دوران مشروطه و خصوصا پس از دوره استبداد رضاخانى و به ویژه در آستانه تشکیل نهضت اسلامى و پس از پیروزى انقلاب اسلامى این بحث مورد توجه و اظهار نظرهاى گوناگون قرار گرفته است. سوال اساسى این بحث آن است که آیا از دین اسلام انتظار دخالت در سیاست و حکومت مىرود یا دین ذاتا بیانگر امورى است که هدایت معنوى و سعادت اخروى انسان را تأمین خواهد کرد؟ به تعبیر روشنتر، آیا سیاست، حکومت جزئى از ذات دین است که نپرداختن به آن نقص دین محسوب شود و اداره امور اجتماعى بدون توجه به رهبردهاى دین حکومتى غیر دینى بلکه ضد دینى محسوب شود یا این که این امور همه از مباحث عقلایى است که دین در این باره رسالتى ندارد و جامعه خود باید در این زمینه ها به رتق و فتق امور بر اساس تشخیص اصلح بپردازد؟
اندیشوران اسلامى در این زمینه دیدگاههاى یکسانى ارائه نکردهاند، جداى از دو دیدگاه نفى و اثبات کامل دیدگاههاى میانه و تفصیلى دیگرى نیز مطرح گردیده است.
روشن است که این مبحث به جهت عدم سابقه تاریخى ممتد و محدود بودن نگارشهاى تحقیقى و مستقل، نیازمند بالندگى و عمق هرچه بیشتر است، خصوصا که طرح جدایى دین از حکومت و سیاست بجز طرح علمى، دست آوزى دو گروه «حاکمان بى دین و سودجو» و «دین داران رفاه طلب و بى حال» نیز قرار گرفته است، به طورى که مخاطبان امام خمینى(ره) در طرح مبحث آمیختگى دین و سیاست غالبا همین دو گروه بودند.
از جهت تاریخى على عبدالرازق نویسنده پرآوازه مصرى در کتاب «الاسلام و اصول الحکم» به طرح تفصیلى جدایى دین و خلافت پرداخت، کتاب وى گرچه اولین نبود مهمترین بود و موجب واکنشهاى گسترده و شدیدى از سوى جامعه دینى و علماى الازهر شد.
پس از وى نیز افرادى دیدگاه وى را دنبال کردند. این دیدگاه جدیدا از سوى بعضى از روشنفکران شیعى هم مورد تعقیب و حمایت قرار گرفته است، مهندس مهدى بازرگان و دکتر مهدى حائرى یزدى از این گروه محسوب مىشوند.
در این نوشته بدون قضاوت در یکسانى کامل دیدگاه افراد پیش گفته به یکى از مهمترین دلایل مشترک آنان درباره جدایى ذات دین از حکومت پرداخته مىشود.
این دلیل را مىتوان ارائه تفسیرى غیر دینى از حکومت پیامبر اکرم(ص) و امیر مومنان(ع) نامید. البته در این مسئله که حکومت پیامبر(ص) به رسالت ایشان ارتباطى نداشته است به شواهد قرآنى نیز پرداخته و به آیات و بعضى از احکام شرعى که محتملا منصب الهى حکومت را اثبات مىکند نیز پاسخ گفته شده است. در ابتدا به دیدگاه اینان درباره نوع حکومت پیامبر و سیره حکومتى ایشان اشاره مىکنیم، سپس به ذکر دلایل و شواهد تاریخى موافق و مخالف این نظریه را ذکر مىکنیم و آنگاه به بررسى آن خواهیم پرداخت.
تبین دو دیدگاه درباره حکومت پیامبر(ص)
با توجه به رهبرى پیامبر اسلام(ص) نسبت به جامعه اسلامى خصوصا اداره جامعه و کشور پهناور اسلامى از هجرت تا رحلت، دخالت حضرتش در سیاست قطعى است. چرا که بالاترین سطح سیاست ورزى چیزى جز رهبرى کشور و اداره امور کلان آن نیست. اما سؤال این است که این حاکمیت همچون رسالت پیامبر(ص) به نصب الهى و به عنوان جزئى از مجموعه دین بوده است و یا این که ماهیت آن با رسالت متفاوت و به خاطر انتخاب و بیعت مردم صورت گرفته است؟ غالب اندیشمندان مسلمان به نصبالهى پیامبر (ص) معتقدند و شیعیان نصب امیرمومنان(ع) به ولایت جامعه اسلامى و نصب فرزندان معصومشان را نیز باور دارند و با وجود نصب جایى براى طرق دیگر مشروعیت حکومت نمىبینند.
دیدگاه اول: جدایى دین و حکومت
این دیدگاه علامتى از طرح حکومت و خلافت در دین نمىبیند و حکومت پیامبر(ص) را تنها زعامت دینى و مربوط به امور معنوى و اخروى مىداند؛ على عبدالرازق دراین باره مىنویسد:
گرچه پیامبر(ص) ریاست داشته است این ریاست با توجه به شأن رسالت او بوده است و یک حکومت معنوى و دینى بوده است نه حکومت سیاسى.
نویسنده مقاله «خدا، آخرت هدف بعثت انبیاء» نیز در این باره این گونه نظر مىدهد:
«گرچه در احادیث و کلمات پیامبران توصیه هایى در زمینه هاى مختلف زندگى وجود دارد، خطبههاى نهج البلاغه و نامههاى حضرت امیر(ع) ضمن آن که شامل خدا شناسى، دین شناسى و تعلیم و تربیت است نسبت به اخلاق و روابط اجتماعى و مسائل حکومتى و اداره حکومت عنایت وافر دارد، اما آنان علاوه بر وظائف رسالت و امامت معلم و مصلح و موظف به خدمت و اعمال صالح بودند... .
تعلیماتى که از این نظرها دادهاند در عین ارزنده و ممتاز بودن جزء دین و شریعت حساب نمىشود و مشمول «ان هو الا وحى یوحى» نمىگردد.»
از این کلام استفاده مىشود به نظر ایشان دین گرچه مشتمل بر حکومت و سیاست نیست، هرگز با سیاستورزى و اداره حکومت منافات هم ندارد. مسلمان مىتواند بر اساس دستورهاى دینى در امور اجتماعى دخالت کند، با ظلم مبارزه کند و به تشکیل حکومت عدل قیام نماید، اما دین جز این توصیه هاى کلى، مشتمل بر جزئیات سیاست نخواهد بود.
نویسنده کتاب «حکمت و حکومت» عبارتى رساتر آورده است؛ وى مىنویسد:
«خلاصه کلام این است که نه از مفهوم نبوت یا رسالت و نه از مفهوم امامت هیچ ایماء
و اشارهاى به تشکیل یک نظام سیاسى که مسئولیت اجراى تکالیف را بر عهده بگیرد استنباط نمىشود، تنها این خود مردم و مکلفیناند که باید همان گونه که در تدبیر بهزیستى خود و خانواده خویش مىکوشند به همان نحو فرد اکمل و اصلح جامعه خود را که احیانا پیامبر یا امام است شناسایى کرده و براى زمامدارى سیاسى کشور خود انتخاب نمایند... آیین کشوردارى نه جزئى از نبوت است و نه در ماهیت امامت که همه دانایى است مدخلیت دارد.»
وى پس از طرح این مطلب به تفسیر شیوه زمامدارى پیامبر اکرم(ص) و امیرمومنان(ع) مىپردازد و اساس مشروعیت حکومت آنان را به بیعت و انتخاب مردم مىداند و منصب الهى حکومت را براى آنان انکار مىکند، کلام نسبتا طولانى ایشان دراین باره به این شرح است:
«شاهد گویاى این مدعا تاریخ زمامدارى پیامبر اکرم(ص) و مولاى موحدان حضرت على بن ابى طالب(ع) است. در این دو شاهد تاریخى مىتوان به خوبى مشاهده کرد که انتخاب زمامدارى سیاسى به خاطر اجرا و کارآیى احکام و قوانین اسلامى تنها به ابتکار و از سوى خود مردم به صورت بیعت براى تشکیل یک حکومت مردمى تحقق یافته است و از حوزه وحى و پیامبرى بیرون بوده است. یک بررسى هرچند نه چندان عمیق به صراحت نشان مىدهد که زمامدارى سیاسى رسول اکرم(ص) نه جزء ماموریتهاى پیامبرى پیامبر(ص) بوده است و نه از نهادهاى امامت على(ع) به شمار مىآمده است، هم پیامبر اکرم پیش از «بیعت» براى زمامدارى پیامبر خدا بودهاند و هم على ابن ابى طالب قبل از انتخاب به عنوان رهبر سیاسى و خلیفه چهارمین مقام والا و الهى امامت را حائز بوده و راهنماى دینى امت اسلام از سوى خدا به شمار مىرفتند. خداوند عمل بیعت مردم را پس از انجام این گزینش مردمى مورد توشیح و رضامندى قرار داده است و در قرآن فرموده است: «لقد رضى الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت الشجرة» زیرا
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 31
سیاست از دیدگاه على (ع) و روش حکومتى آن حضرت
دکتر محمد حسین مشایخ فریدنى
امیر المؤمنین علیه السلام در مقام رهبرى سیاسى
روى الدّیلمى عن عمّار و أبى ایّوب عن النّبیّ صلّى اللَّه علیه و آله أنّه قال: «یا عمّار إن رایت علیّا قد سلک وادیا و سلک الناس و ادیا غیره، فاسلک مع على ودع النّاس. إنّه لن یدلّک على ردىّ و لن یخرجک من الهدى» دیلمى از عمار بن یاسر و ابى ایوب انصارى روایت کرده است که رسول خداى صلى اله علیه و آله چنین فرمود: «اى عمار اگر دیدى که على از راهى رفت و همه مردم از راه دیگر تو با على برو و سایر مردم را رها کن. یقین بدان على هرگز ترا به راه هلاکت نمىبرد و از شاهراه رستگارى خارج نمىسازد».
کنز العمال، ج 12، حدیث 1212، چاپ حیدر آباد.
این مقاله شامل مطالب ذیل است: سیاست در عرف استعمار تفرقه و نفاق نخستین جمهورى اسلامى خلیفة اللَّه وظایف مقام خلافتحکومت عدل و مساوات روش رهبرى اداره جهان اسلام تقسیمات کشور امور مالى پلیس امور دفترى دستگاه دادگسترى ارتش خطبههاى سیاسى تغییر مرکز خلافت آموزش کارمندان دولت فرمان مالک اشتر اصالت این فرمان ختم مقال
مقدمه
شرح آراء سیاسى و برنامههاى ادارى و روش کشوردارى امیر المؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام، هدفها و مقاصد او از قبول زمامدارى و روابط سیاسى و بازرگانى و فرهنگى دولت او با سایر دولتها و ملل عالم و نیز بحث و اظهار نظر در علل عصیان ناکثین و مارقین و قاسطین که منجر به جنگهاى داخلى و مهاجرت امام على (ع) از مدینه به عراق و شهادت وى در کوفه و انتقال قدرت به معاویه... گردید در یک کتاب یا یک مقاله نمىگنجد و به قول مولوى:
گر بریزى بحر را در کوزهاى
چند گنجد قسمت یک روزهاى
مع ذلک اشارت بنیاد محترم نهج البلاغه را مغتنم شمرده مقاله حاضر را تقدیم مىدارد باین امید که فتح بابى شود و رمز آشنایان کلمات امیر مؤمنان نارسایى سخن این ضعیف را جبران فرمایند و در شرح روش کشوردارى و ویژگیهاى سیاست روحانى آن حضرت که محور تقوى و عدالت در جهان و اساس و محرک تداوم سازندگى و انقلاب در اسلامست کتب و مقالاتى بزبان فارسى مرقوم دارند.
سیاست در عرف استعمار
از قرن پانزدهم میلادى که آسیا و آفریقا میدان تاخت و تاز استعمارگران حادثهجوى غربى شد، علاوه بر بدعتها و رسوم نوظهور در شئون مختلف زندگى واژهها و اصطلاحات تازهیى نیز در بین مردم این کشورها رواج پیدا کرد که یکى از آنها کلمه «سیاست» است. این کلمه در احادیث و متون قدیم عربى به معنى فرماندهى و اداره و امر و نهى و تربیت به کار مىرفت ولى در عصر استعمار و بر اثر رفتار ریاکارانه غربىها با ملل شرق بخصوص عربها و ایرانیها اکنون غالبا در معنى نفاق و دورویى و فریب استعمال مىشود.
درست از سال 1498 که دریانورد پرتقالى «واسکودوگاما» دماغه «امیدنیک» را در جنوب آفریقا دور زد و راه دریائى اروپا را به هند کشف کرد و در بندر هوگلى (نزدیک کلکته) فرود آمد پاى استعمار غربى هم به آسیا و آفریقا باز شد.
ابتدا پرتقالیها، اسپانیائیها و هلندیها، سپس انگلیسىها، فرانسوىها، روسها، آلمانىها، ایتالیائیها و بلژیکىها و... و سرانجام امریکائیها با بکار بردن تمام روشهاى استعمارى نوین و سرانجام با نیروهاى نظامى به آسیا و آفریقا پا گذاشته و شروع به جذب ثروتهاى طبیعى و معدنى و تأسیس کمپانیهاى یک ملیتى و چند ملیتى و در دست گرفتن بازارهاى محلى و احداث خطوط مخابراتى و استراتژیکى زمینى و دریایى کردند. اما از همه خطرناکتر استعمار فکرى بود. آنها نه تنها دولتمردان و سرداران و زمینداران و رؤساى عشایر و بازرگانان را مرعوب یا مجذوب کرده و دولتهاى شرق را پایگاهى براى سلطه هر چه بیشتر خود در مىآوردند بلکه بر مقدسات و فرهنگ اصیل این ملتها نیز هجوم برده و با نیرنگهاى دقیق جوانان را به سوى کشور و ملت خود کشاندند و طبقه تحصیلکرده در مدارس جدید را به فرنگى مآبى سوق دادند تا جائى که این طبقه بر اثر خالى شدن از فرهنگ درونى خود به تحقیر دین و شعائر ملى و اخلاق و فرهنگى کشور خویش برخاسته و رسوم و سنن قدیم را که مانع خود باختگى و خود فراموشى بودند و سد محکمى را در برابر استعمار تشکیل مىدادند تخطئه کرده و از اصل و بن بر مىانداختند.
برنامههاى استعمار، کهنه و نو، در آسیا و آفریقا، در کشورهاى اسلامى و غیر اسلامى، اگر چه در وسایل و ابزار و مقدمات اختلاف داشتند ولى همه آنها یکهدف را دنبال مىنمودند: تفرقه و نفاق در بین ملل شرق بخصوص کشورهاى اسلامى و بدنبال آن از بین بردن ریشههاى مذهبى و حاکم کردن فرهنگ غربى و گشودن راه ستم و غارتگرى.
این ماجراى تلخ و این جریان انحرافى از همان سالهاى اول نشر اسلام آغاز شد. به همین جهت مىبینیم که امام على (ع) که نمونه عینى یک سیاستمدار بزرگ و درستکار است در خطبهها و نامههاى گرامیشان این جریان را معرّفى و سردمداران آن را با شدیدترین عبارات مورد حمله قرار داده و آنها را منافق و حزب شیطان مىخواند، ایشان در خطبهاى مىفرمایند: اینان هم خود گمراهند و هم دیگران را گمراه میکنند. خود خطا کارند و دیگران را نیز به راه خطا مىبرند. به رنگهاى مختلف در مىآیند و براى فریب شیوههاى بسیار بکار مىگیرند. به هر وسیله در پى شما هستند و در هر کمینگاه در انتظار شما نشستهاند.
دلهایشان بیمار است اما چهرههائى شسته و پاکیزه دارند. به آهستگى گام برمىدارند اما آرام آرام مثل مرض در تن شما مىخزند. وصفشان به دوا و حرفشان به شفا مىماند اما کارشان درد بىدرمانست. به آسایش دیگران حسد مىبرند و بند بلا را محکم میکنند و رشته امید را مىگسلند. در هر راهى افتادهاى و بسوى هر دلى شفیعى و براى هر غصهاى اشکى آماده دارند. در میان خود به یکدیگر ثنا و ستایش وام مىدهند و انتظار معامله به مثل و پاداش دارند. در سؤال اصرار مىورزند و ملامت کسان را بر سر جمع به رخ ایشان مىکشند و در صدور حکم اسراف مىورزند. در برابر هر حقى باطلى و براى هر زندهاى کشتهاى و براى هر درى کلیدى و براى هر شبى چراغى آماده کردهاند. نومیدى را به آزمندى پیوند مىدهند تا بازارهاى خود را دایر بدارند و کالاهاى پر زرق و برق خود را رواج دهند. باطل را در لباس حق بر زبان مىآورند و ناسره را بشکل سره باز مىنمایند و راه را آسان مىنمایند اما گذرگاههاى تنگ را پر پیچ و خم مىسازند. پس ایشان یاران ابلیس و زبانه آتشند. «آنان حزب شیطانند و حزب شیطان بىگمان زیانکار خواهند بود» این بینش زنده حضرت على (ع) است که در آن زمان در مورد سیاستمداران غیر خدایى بیان داشته و اکنون که استعمار با تمام چهرههاى نو و پیشرفته علمى به قید آمده، مىبینیم بیان حال دولتمردان ظالم ستمگر جهان امروز است.
یک نگاه اجمالى به رهنمودهاى سیاسى ماکیاولى در کتاب «امیر» یا خاطرات تالیران فرانسوى و مترنیخ اطریشى و پالمرستون و گلادستون و کرزن و دیسرائیلى و چرچیل نخست وزیر انگلستان و سایر سردمداران سیاست غرب در قروناخیر روشن مىسازد که همه آنها در لزوم فدا کردن وسیله در راه هدف، و عدم اعتقاد به مبدء ثابت، و بىاعتنائى به مشروعیت مبادى و مقدمات اهداف سیاسى متفقند، و سیاست آنها چه در رژیمهاى سرمایهدارى و چه در رژیمهاى سوسیالیستى، مذهبى و غیر مذهبى (سکولاریسم)، هرگز بر اساس معنویت و اخلاق استوار نبوده است و این همان راه بد فرجامى است که در صدر اسلام بدست منافقان و بانیان مسجد ضرار و نویسندگان صحیفه مشؤومه و عمر و عاصها و معاویهها و زیادها... و ناکثین و مارقین و قاسطین اجراء مىشد و متأسفانه تاریخ اسلام بجز دورهاى کوتاه دستخوش فتنهانگیزى این نابکاران بوده و رژیمهاى سلطنتى و موروثى و سرمایهدارى همه از دستاوردهاى همین شدادتها و انحرافات بوده است.
بعد از حکومت خلفاى راشدین، بر اثر درخواست شدید و هجوم مردم، حضرت على (ع) خلافت و حکومت مسلمانان را بدست گرفت، نهج البلاغه داستان را چنین شرح مىدهد: فمارا عبنى إلّا و النّاس کعرف الضّبع إلىّ، یننالون علىّ من کلّ جانب مردم براى بیعت بسوى من ازدحام کردند و از انبوهى چون یال کفتار بودند.
فاقبلتم الىّ اقبال العود المطافیل على اولادها تقولون: البیعة البیعة بسوى من روى آوردید مانند ماده شتران کرهدار که بسوى بچههاى خود شتاب گیرند و همه مىگفتند: بیعت. بیعت.
ثمّ تراککتم علىّ تداکّ الابل الهیم على حیاضها یوم وردها، حتّى انقطعت النّعل و سقط الرّدأ. مانند شتران تشنه که در کنار آبشخورهاى خود روزى که نوبت آب خوردن آنهاست ازدحام مىکنند و یکدیگر را تنه مىزنند، دور مرا گرفتند و به قدرى فشار آوردید که بند کفش پاره شد و رداء از دوشم بیفتاد.
على (ع)، علاوه بر آنکه طبق نصوص متواتره از سوى پیامبر به جانشینى برگزیده شده بود رأى قاطبه صحابه را نیز همراه داشت علامه فقیه شیخ محمد اقبال لاهورى درین باره گوید: «على (ع) نمونه کامل مقام ولایت و خلیفة اللّهى و جامع دو نیروى علمى و عملى بود و نفس عاقله او بر ملک ظاهر و باطن هر دو پادشاهى مىکرد»
به عبارت درستتر، امام على (ع) مقام خلافت را به امر خدا و رسول پذیرفت و گر نه شاهباز همتش از آن بلند پروازتر بود که خود را در عرض سایر صحابه قرار دهد یا نعوذ بالله مانند ایشان شرف قربت و قرابت و صحبت با خالق را با شائبه جاهطلبى آلوده سازد. در خطبه «شقشقیه» مىفرماید: فیا لله و للشورى: منى اعترض الرّیب فىّ مع الاوّل منهم حتّى صرت أقرن الى هذه الضّائر پناه مىبرم به خدا ازین شورى (که به وصیّت عمر تشکیل شده بود و امام (ع) با طلحه و زبیر و سعد و عبد الرحمن و عثمان در آن شرکت فرمود) چه کس گمان میکرد که من همطراز نخستین ایشان (ابو بکر) باشم که حالا با این گونه اشخاص همردیف شوم
وظایف مقام خلافت