انواع فایل

دانلود فایل ، خرید جزوه، تحقیق،

انواع فایل

دانلود فایل ، خرید جزوه، تحقیق،

امامزاده رسول 25 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 25

 

 

استان سیستان و بلوچستان

موضع جغرافیائی و مردم ـ نژادهایی که دراین شهر کنارهم زندگی میکنند ـ قدمت تاریخی (600 الی 700 ساله آن) و تاریخچه امامزاده مذکور ـ توضیحی درباره شکل گلی معماری و بخشهایی که بعدها به آن اضافه شده است ـ پلان اصلی بنا ـ تزئینات و نقاشی برروی دیوارها و گوشه‌ها ـ ساختمان گنبد ـ اساس ساختمانی آن ـ جهت اصلی بنا ـ رنگهای بکاررفته در نقاشی‌ها ـ قبرستان ـ روایات رایج درباره امامزاده سیدغلام رسول دربین مردم.

استان سیستان و بلوچستان از شمال به خراسان و افغاتژنستان از خاور به افغانستان و پاکستان و از جنوب به دریای عمان و از باختر به استان کرمان محدود می شود شهرهای مهم این استان عبارتند از: زاهدان، چابهار، زابل، ایرانشهر و سروان.

مشخصات جغرافیایى

استان سیستان و بلوچستان با 178431 کیلومتر مربع مساحت، 11 درصد از کل مساحت کشور را شامل می ‏شود و یکى از کم تراکم‏ترین استان‏هاى کشور از نظر جمعیت می ‏باشد. بیشترین مساحت این استان، به منطقه بلوچستان اختصاص دارد.

این استان بین 25 درجه و 3 دقیقه تا 31 درجه و 27 دقیقه عرض شمالى از خط استوا و 58 درجه و 50 دقیقه تا 62 درجه و 21 دقیقه طول شرقى از نصف النهار گرینویچ قرار گرفته است و مرکز آن شهرستان زاهدان مى‏باشد.

استان سیستان و بلوچستان با داشتن حدود 300 کیلومتر مرز آبى، و 1800 کیلومتر مرز خاکى، از شمال به استان خراسان و کشور افغانستان، از مغرب به استان کرمان، از جنوب به دریاى عمان و از مشرق به کشورهاى پاکستان و افغانستان محدود است.

این استان از 7 شهرستان تشکیل شده است که مجموعاً 29 بخش، 16 شهر، 92 دهستان و 6038 آبادى داراى سکنه را در بر مى‏گیرد.

جنوبی ترین شهرستان بلوچستان است که در فاصله 761 کیلو متری زاهدان قرار دارد. این شهر در زمان های قدیم " تیس" نام داشته که در حال حاضر خرابه های آن در 5 کیلو متری چابهار امروزی به جای مانده است .

بندر تیس در آن ایام اهمیت و اعتبار فراوان داشت و یکی از مراکز مهم تجاری کرانه های دریای عمان بود، ولی در قرن گذشته در اثر کم توجهی از رونق آن کاسته شد. در سالهای پس از انقلاب به علل مختلف ، بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت .

اینک بندرچابهار اهمیت سوق الجیشی ممتازی دارد و در حال حاضر یکی از مناطق آزاد تجاری ایران محسوب می شود .

ویژگى‏هاى طبیعى

کوه‏هاى این استان جز رشته کوه‏هاى مرکزى ایران است و شامل ناهموارى‏هاى شرق چاله لوت و ارتفاعات دیواره شرقى و جنوبى چاله جازموریان است. به طور کلى این ناهمواری‏ها شامل دو قسمت مى‏شوند:

1. کوه‏هاى سیستان که از غرب به بیابان لوت و از شرق به دشت سیستان منتهى می ‏گردد.

2. کوه‏هاى بلوچستان که در جنوب کوه‏هاى سیستان بین چاله لوت و جازموریان و بیابان ماشکل و سواحل دریاى عمان گسترده شده‏اند. مهم‏ترین ارتفاعات این ناحیه عبارتند از: کوه تفتان، کوه بزمان، کوه بیرک، کوه ملک سیاه، و ....

مهم‏ترین رودخانه‏هاى این استان عبارتند از: رودخانه هیرمند، رودخانه بمپور، رودخانه کاجو (کاجر)، رودخانه سرباز، رودخانه باهوکلات، رودخانه کهیر (نیکشهر)، رودخانه ماشکید (ماشکل)، رودخانه رابچ (فنوج)، رودخانه سیانجان (تلخ آب). علاوه بر این دو دریاچه هامون (سیستان) و جازموریان نیز در این استان قرار دارند.

آب و هواى این استان در قسمت سیستان بیابانى صحرائى (خشک و برى) که اقلیم گرم و بارندگى و رطوبت اندک از ویژگى‏هاى آن است. بادهاى 120 روزه سیستان (لوار) یکى از عوامل مهم فرسایش خاک، جابجائى شن‏هاى روان (ماسه ‏هاى بادى)، پر کردن نهرها و کانال‏هاى آبیارى و تعدیل درجه حرارت در فصل تابستان مى‏باشد.

در قسمت بلوچستان به علت نزدیک بودن این منطقه با خط استوا، دماى هوا در تابستان به شدت گرم مى‏شود، به طورى که در اکثر شهرستان‏هاى آن دماى هوا بالاى 40 درجه سانتى‏گراد مى‏باشد. زمستان‏هاى آن نسبتاً معتدل و در بعضى مناطق مرتفع، همراه با سرماى شدید و نزولات جوى ناچیز مى‏باشد. بدین جهات مى‏توان گفت این استان خشک‏ترین استان کشور به حساب مى‏آید.



خرید و دانلود  امامزاده رسول 25 ص


تحقیق درباره؛ اخلاق رسول خدا

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 24

 

اخلاق رسول خدا

رسول خدا بردبارترین ، شجاعترین ، عادلترین ، و پاکدامن ترین مردم بوده است . با هیچ زنى که او را در ملکیت خود نداشت و یا به همسرى خود درنیاورده بود و یا از خویشاوندان محرم او نبود، تماس نداشت . از همه مردم بخشنده تر بود، هیچ دینار و درهمى شب در نزد او نمى ماند و اگر وجهى زیاد مى آمد و کسى را پیدا نمى کرد که به او بدهد و شب ناگهان مى رسید به خانه نمى رفت تا آن را به نیازمندش مى رساند و از آنچه خدا به او داده بود تنها به مقدار قوت سالانه خود از ساده ترین چیزى که در دسترس بود از خرما و جو برداشت مى کرد و بقیه آن را در راه خدا مى داد. کسى از او چیزى نمى خواست مگر این که به او مى داد. آنگاه به قوت سالانه خود مى پرداخت و از آن هم ایثار مى کرد، و چه بسا که خود پیش از پایان سال ، اگر چیزى به او نمى رسید محتاج مى شد. به دست خویش کفشش را وصله مى زد و جامه اش را مى دوخت و در امور خانه به خانواده خود خدمت مى کرد و با همسران گوشت خرد مى کرد. از همه کس با حیاتر بود، به چهره کسى خیره نمى شد و دعوت آزاده و برده را مى پذیرفت . و هدیه را قبول مى کرد اگر چه یک جرعه شیر بود و در برابر آن هدیه مى داد.

مال صدقه را نمى خورد. و در پاسخ دادن به سخن کنیز و فرد تهى دست تکبر نمى ورزید. براى پروردگار خشمگین مى شد، نه براى خود. حق را اجرا مى کرد اگر چه به زیان خود یا اصحابش تمام مى شد. از طرف گروهى از مشرکین پیشنهاد کمک در مقابل گروه دیگرى از مشرکین به آن حضرت شد در حالى که او کم باور بود و حتى به یک فرد نیازمند بود تا بر یارانش بیفزاید اما نپذیرفت و فرمود: ((من از مشرک کمک نمى طلبم .)) (۳۸۲) جنازه یکى از فضلاى اصحاب و نیکانشان که در بین یهودیان کشته شده بود پیدا شد، بر ایشان از راه ظلم وارد نشد و علاوه بر حق از آنها نخواست و صد شتر دیه پرداخت کرد در حالى که اصحاب آن حضرت به یک شتر نیازمند بودند تا باعث تقویت آنها شود، (۳۸۳) و از گرسنگى سنگ به شکم مبارکش مى بست ،(۳۸۴) هر خوراکى را که حاضر بود میل مى کرد، درباره آنچه موجود بود نمى پرسید و آن را رد نمى کرد و از خوردن غذاى حلال خوددارى نمى فرمود. اگر خرمایى بدون نان به دستش ‍ مى رسید میل مى کرد و اگر کبابى پیدا مى کرد مى خورد و اگر نان گندم یا جو موجود بود مى خورد و اگر حلوا و یا عسلى بود مى خورد و اگر شیر بدون نانى مى یافت به آن اکتفا مى کرد و اگر خربزه تازه اى بود، مى خورد.(۳۸۵) در وقت غذا خوردن تکیه نمى داد و روى سفره نمى نشست بلکه حوله اى زیر پاهایش مى انداخت .(۳۸۶)

از نان گندم سه روز متوالى سیر نخورد تا به دیدار خدا شتافت و این اعمال را از باب ایثار و به خاطر کمک به دیگران مى کرد نه به دلیل فقر و نه به سبب بخل (۳۸۷). دعوت به مهمانى را قبول مى کرد (۳۸۸) و به عیادت بیماران مى رفت ، و تشییع جنازه مى کرد. (۳۸۹) در بین دشمنانش تنها و بدون پاسدار راه مى رفت ، (۳۹۰) از همه مردم متواضع تر بود و از همه ساکت تر اما نه از راه کبر (۳۹۱) و سخنش رساتر از همه بود بدون کلام زاید (۳۹۲) و خوشروتر از همه مردم بود؛ (۳۹۳) هیچ امرى از امور دنیا او را وحشت زده نمى ساخت . (۳۹۴) هر لباسى که ممکن بود مى پوشید؛ گاهى پارچه اى به دور خود مى پیچید و گاهى برد مخصوص یمنى و گاهى جبه پشمى ، هر پوشیدنى اى را که از راه مباح در اختیار داشت مى پوشید. (۳۹۵) انگشترى اش نقره بود، (۳۹۶) که به انگشت کوچک دست راست و چپش مى کرد.(۳۹۷) بر پشت مرکب خود، برده و غیر برده را سوار مى کرد. (۳۹۸) بر هر چه ممکنش بود، از قبیل اسب ، شتر، استر شهبا و الاغ ، سوار مى شد و گاهى پیاده و با پاى برهنه بدون ردا و عمامه و کلاه راه مى رفت . از بیماران در دورترین نقطه شهر عبادت مى کرد. (۳۹۹) بوى خوش را دوست مى داشت و از بوهاى بد ناراحت مى شد.(۴۰۰) با تهیدستان همنشین و با مستمندان هم خوراک مى شد، (۴۰۱) و صاحبان فضیلت را براى اخلاق خوبشان گرامى مى داشت و با شرافتمندان به نیکوکارى برخورد مى کرد.(۴۰۲) با خویشاوندان صله رحم مى کرد بدون این که دیگران را بر ایشان مقدم بدارد. (۴۰۳) بر کسى ستم روا نمى داشت . (۴۰۴) هر که از او معذرت مى خواست ، عذرش را مى پذیرفت . (۴۰۵) شوخى مى کرد ولى جز سخن حق نمى گفت . (۴۰۶) مى خندید اما نه با صداى بلند. (۴۰۷) بازى مباح و مجاز را مى دید و نهى نمى فرمود. (۴۰۸) کسى با صداى بلند با آن حضرت صحبت مى کرد، تحمل مى فرمود.(۴۰۹) یک ماده شتر و گوسفندى داشت که خود و اعضاى خانواده اش از شیر آنها تغذیه مى کردند. غلامان و کنیزانى داشت ، از نظر خوراک و پوشاک بر آنها برترى نداشت ، جز در کار خدایى و یا کارى که ناگزیر بر صلاح خودش بود، وقت را نمى گذراند. به باغهاى اصحابش تشریف مى برد.

هیچ مستمندى را به سبب بى چیزى و درماندگى اش تحقیر نمى کرد، و هیچ شاهى را به سبب سلطنتش اهمیت نمى داد، براى هر دو، در پیشگاه خدا یک نوع دعا مى کرد.

خداوند اخلاق خوب و سیاست کامل را در آن حضرت با وجود این که بى سواد بود جمع کرد، نه مى توانست بنویسد و نه بخواند، در مناطق کوهستانى و بیابانهاى خشک ، در حال گوسفند چرانى و یتیمى که نه پدر داشت و نه مادر، بزرگ شد. پس خداوند تمام اخلاق نیک و راه و رسم پسندیده و شرح حال گذشتگان و آیندگان ، و آنچه را که باعث نجات و رستگارى در آخرت و غبطه در امر خیر و موفقیت در دنیا بود و با واجب و ترک امور زاید ارتباط داشت به آن حضرت آموخت ، خداوند ما را به اطلاعت از دستور او و پیروى از رفتار او، موفق بدارد. (( آمین رب العالمین . ))

در طول تاریخ بشریت، کم تر انسانى وجود دارد که مانند پیامبراسلام تمام خصوصیات زندگى اش به طور واضح و روشن بیان و ثبت‏شده‏باشد.     خداوند متعال در قرآن کریم کتابى که خود حافظ اوست و بدون‏هیچ تغییرى



خرید و دانلود تحقیق درباره؛ اخلاق رسول خدا


محمد رسول خدا

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 16

 

لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوالله والیوم الاخر وذکر اله کثیراً

براستی که پیامبر(ص) برای شما الگو و اسوه نیکویی است در تمامی کارها برای آنکس که به پاداش خدا و روز قیامت امید وار باشد و بسیار به به یاد خدا باشد. احزاب20

محمد رسول الله

مقدمه:

از روزگاریکه ابرهای تراکم جهل و نادانی سراسر عالم بشریت را تیره و تار ساخته بود زشتخویی و فساد همه جا رواج داشت. شرکت و بت پرستی جایگزین یکتا پرستی و توحید گشته بود. مزدک ها ومانی ها بنام مذهب و آئین بر عقول و افکار مردم حکومت می کردند. هرزگی و گناه در هر جای جهان افتخار شمرده می شد، خونریزی و ستم امری عادی بود. بشریت در پرتگاه نیستی قرار گرفته و آخرین دوران انحطاط خود را می پیمود، زنها از مزایای زندگی محروم و با آنها معامله برده وحیوان می شد و بهمراه شوهران مرده خود با آتش می سوختند .

در سرزمینی دور از مدنیت و در میان دره ای خشک و بی حاصل طفلی یتیم که از رعایت پدر و محبت مادر محروم و از تعلیم بی بهره بود پرورش یافت. دوران طفولیت وی به گوسفند چرانی گذشت.فقیر بود اما امین و درستکار و روح او از زشتی ها برکنار ماند.

در سن چهل سالگی بر ضد بت پرستی و بیداد گری قد برافراشت و مردم عرب را که دایم با یکدیگر در جدال و ستیز بودند به یگانگی فرا خواند و فرمود: از بتان چشم پوشیده و خدا را عبادت کنند. نابخردان همواره با او در ستیز بودند ولی او ایمانی تزلزل ناپذیر داشت.

به نیروی ایمان و پشتیبانی خدا توانست مردم را از بت پرستی نجات داده و به اسلام و خداپرستی فراخواند

و توانست به وضع نکبت بار دنیای آنروز خاتمه و به روزگار سیاه بشر پایان دهدو جهانیان را سروسامان بخشد و پرچم توحید با اشعار مقدس لا اله الا الله را در روی زمین به اهتراز در آورد.

در این جزوه به سجایای اخلاقی و صفات پسندیده آن بزرگ مرد خدا، که خداوند در وصفش فرمود« یا محمد لولاک لما خلقت الافلاک» ای محمد، اگر بخاطر تو نبود جهان را خلق نمی کردم. می پردازیم باشد که پیرو راه و روش مسلمانان وارسته قرارگیریم.

انشاء الله.

از آنجا که تمامی علماء و دانشمندان را اجماع بر آنست که اجداد پیامبر خدا پرست بوده اند و هیچگاه بت پرست نبوده اند و پیامبر بزرگ اسلام حضرت ختمی مرتبت محمدبن عبدالله(ص) نیز از این امر مستثنی نیست. جهت آشنایی خوانندگان محترم تعدادی از اجداد پیامبر و اسماء و القاب آنحضرت را بر می شماریم.

اجداد پیامبر:

اجداد پیامبر(ص) محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مره بن کعب من لوی بن غالب بن فهربن مالک بن المنضر بن کنانه بن خزیمه بن الیاس بن مضربن نزاربن سعدبن عدنان و...که بقیه را ذکر نکردیم

ولادت:

پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد(ص) در هفدهم ربیع الاول نزدیک طلوع آفتاب درسال عام الفیل در شهر مکه بدنیا آمد از اسماء و القاب آن حضرت می توان: محمد- مصطفی- احمد- قائم- ابوالقاسم-را نام برد.مادرش آمنه و پدرش عبدالله نام داشت در هنگام ولادت آنحضرت اتفاقات بسیار نادر و عجیب در جهان آنروز افتاد از جمله صبح روزی که حضرت محمد(ص) متولد شد تمامی بتها در هر جای دنیا که وجود داشت، به زمین افتاد. طاق کسری بلرزید و چهارده کنگره از کنگره های طاق کسری افتاد. دریاچه ساده که مورد پرستش مردم بود،خشک شد. و آتشکده فارس که هزاران سال بود خاموش نشده بود در آنشب خاموش شد.

وی را برای تربیت آنچنان که دربین عرب مرسوم بود به حلیمه سعدیه سپردند و حلیمه سعدیه مدت 5 سال آنحضرت را شیر داد و تربیت نمود..

دوران جوانی و ازدواج:

پیامبر(ص) در سن 25 سالگی با حضرت خدیجه که از بانوان بزرگ و ثروتمند مکه بود ازدواج کرد و حضرت خدیجه نیز تمامی ثروت خود را در اختیار حضرت محمد(ص) نهاد تا در راه اسلام و پیشبرد اهداف آن خرج کند.

بعثت:

حضرت محمد (ص) که از کودکی عبارت و خلوت با خدا را دو ست داشت برای عبادت به غار حرا می رفت در یکی از همین روزها که مصادف با 27 رجب سال 6203 میلادی، در غار حرا برای عبادت رفته بود فرشته وحی حضرت جبرئیل بر او ظاهر شد و فرمود اقراء یعنی بخوان. پیامبر (ص) نظر به جبرئیل کرد در حالی که می لرزید گفت چه بخوانم در حالی من خواندن بلد نیستم و جبرئیل فرمود اقراأ بسم ربک الذی خلق- خلق الانسان من علق- اقراء وربک الاکرم- الذی علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم و اولین آیات الهی و وحی الهی اینگونه بر پیامبر (ص) نازل شد. پیامبر(ص) در حالی که می لرزید به خانه برگشت. خدیجه از پیامبر(ص) پرسید یا محمد(ص) این چه نوری است که من با تو می بینم پیامبر(ص) فرمود نور نبوت است. و من به پیامبری برگزیده شدم . حضرت خدیجه گفت من سالهاست که می دانم تو پیامبر خدایی، و او اولین کسی بود که به پیامبر(ص) ایمان آورد. و بدینگونه رسالت خطیر پیامبر(ص) آغاز شد. مدت سه سال دعوت پیامبر (ص) بصورت پنهانی و در بین نزدیکان خودش ( حضرت علی(ع)- حضرت خدیجه- زیدبن حارث) ارائه داشت تا اینکه فرشته وحی بر پیامبر(ص) نازل شد و آیه و أنذر عشیرتک الاقربین» نازل گشت. پیامبر (ص) مجلسی ترتیب داد و اقوام خویش را دعوت کرد و خواست که پس از صرف غذا سخن بگوید ولی ابی جهل مانع شد. پیامبر(ص) مجدداً مجلس دیگری ترتیب داد و پس از صرف غذا شروع به صحبت کرد و اقوام خویش را به اسلام دعوت کرد و پس از دعوت پیامبر(ص) ابوطالب عموی پیامبر(ص) شروع بصحبت کرد و ضمن تأیید سخنان پیامبر(ص) آمادگی خود را جهت پذیرش اسلام اعلام نمود ولی ابی لهب مخالفت نموده و دیگران را نیز تشویق به مخالفت کرد. چندی گذشت و پیامبر(ص) از طرف خدا مأموریت یافت که تمامی مردم را به دین اسلام دعوت کند لذا از کوه صفا بالا رفت و مردم و قبایل مختلف را نداداد وقتیهمه گردآمدند فرمود ای مردم اگر من بگویم سوارانی در این وادی خیال غارت اموال شما را دارند باور می کنید. همه به اتفاق گفتند بلی ای محمد زیرا تا کنون دروغی از تو نشنیده ایم. آنگاه فرمود( فانی نذیر لکم بین یدی عذاب شدید) براستیکه من شما را از کیفر زشتکاریهایتان بعذابی سخت بیم می دهیم دست از بت پرستی بردارید و خدای حقیقی را پرستش کنید ای فرزندان عبدالمطلب ای فرزندان عبدمناف ای فرزند مخزوم... و تمامی قبایل را نام برد و فرمود خدا به من فرمان داده تا خویشاوندان



خرید و دانلود  محمد رسول خدا


قصص قرآن 3 273ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 271

 

بار دیگر رسول خدا آنان را دعوت کرد و پس از صرف طعام بی درنگ بحمد و ثنای الهی سخن آغاز نمود و شهادت بر زبان جاری ساخت سپس فرمود «إنَّ الرَّائد لا یکذب أهله، و الله الّذی لا إله إلّا هو إنّی رسول الله إلیکم خاصّة و إلی الناس عامّة و الله لتموتنَّ کما تنامون و لتبعثنَّ کما تستقیظون و لتحاسبنَّ بما تعملون و لتجزون بالإحسان إحساناً و بالسوء سوءاً، و انّها الجنّة أبداً أوالنار أبداً» براستی که پیشرو قافله به یاران خود دروغ نگوید، سوگند به آن خدائی که جز او معبودی آنچنان که می روید خواهید مرد و همانطور که از خواب برمی خیزید در قیامت از گور برانگیخته خواهید شد و بحساب شما دقیقاً رسیدگی خواهند کرد و برفتار نیکتان پاداش نیک و بکردار زشتشان سزای بد خواهند داد و سرانجام کارتان یا بهشت جاوید است و یا آتش دوزخ.

کلام آن حضرت که بدینجا رسید ابوطالب با لحنی بسیار آرام و متین که حکایت از ایمان و انقلاب درونی او می کرد گفت: نصیحت و خیرخواهی تو را بجان و دل پذیرفتیم و از سر صدق و راستی نبوت را تصدیق نمودیم و چه بسیار آرزومند و عاشق یاری تو هستیم، و اشاره بحضار کرده گفت ایشان برادران و خویشان و تبار تواند و من یکی از ایشانم جز این که بر دیگران درخواسته تو سبقت جستم هر چه مأموری انجام ده بخدا سوگند تا زنده ام دست از یاریت برندارم1 لکن ابولهب با لحنی تند و مسخره آمیز گفت این عجب رسوائی است، ای قریش قبل از آن که او بر شما دست یابد دستش را کوتاه سازید، ابوطالب گفت به خدا سوگند تا زنده ایم از او دفاع خواهیم کرد.

پاره ای گویند رسول خدا ( رو کرد به پسران عبدالمطلب و فرمود «یا بنی عبدالمطلّب إنّی والله ما أعلم شابّاً فی العرب جاء قومه بأفضل ممّا قدجئتکم به قد جئتکم بخیر الدُنیا و الاخرة و قد أمرنی الله تعالی أن أدعئکم إلیه فأیّکم یوازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم» ای پسران عبدالمطلب براستی جوانی از عرب نمی شناسم که چیزی را برای قوم خود آورده باشد بهتر از آنچه من آوردم، بی شک بدانید من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام، پروردگارم بمن فرمان داده که شما را بسوی او بخوانم اکنون هر کدام از شما حاضر باشد مرا یاری کند او برادر و وصی و خلیفة من در بین شما خواهد بود؟ علی ( که در آن هنگام جوانی بالغ بود بپای خاست و گفت یا رسول الله من حاضرم تا آخرین نفس تو را یاری کنم پیغمبر او را نشانید و سخن خود را تکرار کرد تا سه بار علی ( گفت من حاضرم که در این کار پشتیبان تو باشم، سپس رسول خدا بازوی او را گرفت و فرمود «انَّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و أطیعوا»: این علی برادر و وصی و جانشین من است در بین شما، از او بشنوید و او را مطیع باشید، قریش خندیدند و به علی و پدرش ابوطالب نگریسته از روی تمسخر گفتند ای ابوطالب اکنون از پسرت پیروی کن که او را بر تو امیر ساخت.

بهر حال این مجلس خاتمه یافت و قریش پراکنده شدند لکن با سینه های پر از خشم و چهره های در هم کشیده و عبوس و دلهای پر از کینه، اما چاره ای نداشتند چون رسماً ابوطالب را که رئیس دارالندوه بود حامی محمّد می دیدند، چندی بدین منوال گذشت تا این که پیغمبر مأموریت پیدا کرد همة مردم را بدین خویش دعوت کند و آیة «فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشرکین» نازل گشت پیغمبر اکرم از کوه صفا بالا رفت و ندا داد «یا بنی فهر! یا بنی عدی! یا بنی فلان! و یا بنی فلان» یکایک بطون و قبائل را بنام خون همگی گرد آمدند و ابولهب هر طور که بود خود را رسانید شاید بتواند از دعوت پیغمبر جلوگیری کند پس از آن که همه جمع گشتند فرمود اگر من بگویم که سوارانی در این وادی خیال غارت بردن بر شما دارند مرا تصدیق خواهید کرد؟ گفتند آری ما تا کنون دروغی از تو نشنیده ایم، آنگاه فرمود «فإنّی نذیرٌ لکم بین یدی عذاب شدید»: براستی که من شما را از کیفر زشتکاریهایتان بعذابی سخت بیم می دهم. دست از کیش بت پرستی بردارید و معبود حقیقی خدای آسمان و زمین را پرستش کنید ای زادگان عبدالمطلب، ای زادگان عبد مناف، ای زادگان زهره، ای زادگان تیم، ای زادگان مخزوم، ای زادگان أسد، خدا بمن فرمان داده تا خویشاوندان نزدیک خود را پیش از دیگران انذار نمایم، اکنون از شما هیچ نمی خواهم جز این که بگویید «لا إله إلّا الله».

ابولهب که مردی تنومند و درشتخو بود فریاد زد «تبّاً لک ألهذا جمعتنا» وای بر تو، ما را برای همین جمع کردی2. پیغمبر نگاهی به ابولهب کرده چیزی فرمود، لکن جعفر بن ابی طالب و عبیدة بن حارث و جماعتی ایمان آوردند.

قریش هر چه کوشیدند که شاید بتوانند این نور را خاموش کنند و از دعوت پیغمبر جلوگیرند ممکن نشد لاجرم به آزار و اذیت مسلمین پرداختند لکن بخاطر ابوطالب نسبت به شخص پیغمبر و علی ابن ابی طالب خیلی جسارت نمی کردند.

از جمله کسانی که در این جا ایمان آورده و مورد آزار قریش قرار گرفته بودند عمار یاسر، و پدر و مادر و برادرش، خباب الأرت، صهیب بن سنان، بلال بن رباح عامر بن فهیرة بودند که سخت تحت فشار و شکنجه قریش واقع شدند اکنون قصة بلال را چنانکه جاد المولی آورده بشنوید.

( بلال (

امیّه بن خلف بمجلسی که در قریش تشکیل یافته بود شرکت کرده و در آنجا نشسته بود که مردی آرام آرام خود را بدو نزدیک می کرد، او خود را بوی رسانیده و آهسته بگوشش گفت هیچ خبر داری؟! پرسید چه خبری چه شده؟ گفت: غلامت با محمّد رفت و آمد پیدا کرده، و من خود این معنا را بچشم دیده ام، حتی بدست آورده ام در چه موقعی نزد او می رود، یا در گرمای ظهر و یا در تاریکی شب است، و مکرر دیده ام که راه رفتنش با ترس و احتیاط است که می خواهد کسی از کارش سر در نیاورد، و اگر فهم مرا تخطئه نکنی من گمان می کنم دعوت او را هم پذیرفته باشد چه من ان معنا را از سیمای بلال می خوانم و من احوالات او را مورد نظر گرفته ام و چنین گمان می کنم که او نیز مانند بسیاری از مردم مکه بدام وی افتاده، و دین او را پذیرفته است.

امیه با کمال تعجب پرسید: راست می گوئی، آیا دلیل هم داری؟ گفت: آری اگر صرف پندار بود و اطمینان نداشتم بتو نمی گفتم، من آنچه دیده ام گفتم تا هر چه زودتر غلامت را از این آلودگی پاک سازی و بطور کلی فکری دربارة این فتنه بکنی چه بزودی در همة بردگان و بعد از آنان رفته رفته در سایر طبقات مردم رخنه خواهد کرد.

امیه در حالی که از شدت خشم آتش گرفته بود برخاسته بمنزل رفت، و در راه دندان روی دندان فشار داده و در این که چگونه بلال را شکنجه کند می اندیشید.

بلال آمد و از چهرة در هم گرفته آقایش به آتش خشم و قصد سوء او پی برد، در برابر امیه قرار گرفت اما چه قرار گرفتنی مانند بید می لرزید، امیه گفت: این حرفها چیست که از تو به من رسیده آیا راست است که با محمّد رفت و آمد داری و در تاریکی های شب و گرمای روز نزد او می روی، آیا تو باو ایمان آورده ای و خرافات و ضلالت او را پذیرفته ای و به «لات» و «عزی» کافر شده از دین و از پرستش خدایان قریش و عرب بیرون رفته ای؟



خرید و دانلود  قصص قرآن   3  273ص


نسب رسول خدا 6 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 7

 

نسب رسول خدا ( ص )

 

مطابق آنچه میان مورخین مسلّم است نسب رسول خدا ( ص ) تا « عدنان » که بیست و یکمین جدّ آن حضرت بوده این گونه است :

محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بی قصی بن کلاب بن مره بن کعب بن لوی بن غالب بن فهربن ملک بن نصربن کنانه بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار معد بن عدنان .

از رسول خدا ( ص ) نیز روایت شده که فرمود :

چون نسب من به عدنان رسید خودداری کنید ( و از او بالاتر نروید . )

خاندانی که رسول خدا ( ص ) در میان آنها به دنیا آمد . از بهترین خاندانهای عرب و شریفترین آنها بود و بزرگترین منصبها و سیادتها در آنها وجود داشت . زیرا منصب سقایت و اطعا حاجیان که بزرگترین افتخار و بهترین منصبها بود از راه ارث به خاندان بنی هاشم و عبدالمطلب جدّ آن بزرگوار رسیده بود . (۱)

● داستان اصحاب فیل

کشور یمن که در جنوب غربی عربستان واقع است منطقهٔ حاصلخیزی بود و قبایل مختلفی در آنجا حکومت کردند و از آن جمله قبیله بنی حمیر بود که سالها در آنجا حکومت داشتند .

ذونواس یکی از پادشاهان این قبیله بود که سالها بر یمن سلطنت می کرد . وی در یکی از سفرهای خود به شهر « یثرب » تحت تأثیر تبلیغات یهودیانی که بدانجا مهاجرت کرده بودند قرار گرفت و از بت پرستی دست کشیده ، به دین یهود درآمد . این دینِ تازه بشدّت در دل ذونواس اثر گذارد ، تا آنجا که پیروان ادیان دیگر را بسختی شکنجه می کرد تا به دین یهود درآیند .

مردم « نجران » ، از شهرهای شمالی و کوهستانی یمن ، که دین مسیح را پذیرفته و در اعماق جانشان اثر کرده بود ، از پذیرفتن آیین یهود سرپیچی کرده و از اطاعت ذونواس سرباز زدند .

ذونواس خشمگین شد و تصمیم گرفت آنها را به سخت ترین وضع شکنجه کند . به همین جهت دستور داد خندقی حفر کنند و آتش زیادی در آن افروخته و مخالفین دین یهود را در آن بیفکنند . بدین ترتیب بیشتر مسیحیان نجران را در آن خندق سوزانده و گروهی را نیز طعمهٔ شمشیر کرد و دست ، پا ، گوش و بینی آنها را برید . جمع کشته شدگان آن روز را بیست هزار نفر نوشته اند .

یکی از مسیحیان نجران که از معرکه جان به در برده بود ، خبر این کشتار فجیع را به امپراتور روم که که به کیش نصاری بود رسانیده و برای انتقام از ذونواس از وی کمک خواهی کرد . امپراتور روم اظهار داشت : نامه ای به نجاشی پادشاه حبشه می نویسم تا وی شما را یاری کند .

نجاشی لشکری انبوه به یمن فرستاد و شخصی را به نام اریاط بر آن لشکر امیر ساخت . اریاط از دریای احمر به کشور یمن رفت . ذونواس لشکری مرکب از قبایل یمن با خود برداشته به جنگ حبشیان آمد و هنگامی که جنگ شروع شد لشکریان ذونواس در برابر مردم حبشه تاب مقاومت نیاورده و شکست خوردند . ذونواس که تاب تحمل این شکست را نداشت خود را در دریا غرق کرد .

مردم حبشه وارد سرزمین یمن شده و سالها در آنجا حکومت کردند . ابرهه پس از چندی اریاط را کشت و خود به جای او نشست و مردم یمن را مطیع خویش ساخت و نجاشی را نیز که از شوریدن او به اریاط خشمگین شده بود به هر ترتیبی بود از خود راضی کرد .

ابرهه متوجه شد که اعراب آن نواحی ، چه بت پرستان و چه دیگران ، ‌توجّه خاصی به مکه و خانهٔ کعبه دارند . کم کم به فکر افتاد که این نفوذ معنوی و اقتصادی مکه ممکن است روزی موجب گرفتاری تازه ای برای او شود . برای رفع این نگرانی تصمیم گرفت تا معبدی باشکوه در یمن بنا کند و تا جایی که ممکن است در زیبایی و تزیینات ظاهری آن نیز بکوشد و سپس اعراب آن ناحیه را به هر وسیله ای که هست بدان معبد متوجّه ساخته و از رفتن به زیارت کعبه باز دارد .

معبدی بنا نهاد و آن را قلیس نام نهاد و در زینت آن حدّ اعلای کوشش را کرد ، ولی کوچکترین نتیجه ای از زحمات چند سالهٔ خود نگرفت . ابرهه با خود عهد نمود به سوی مکه برود و خانهٔ کعبه را ویران کرده و به یمن بازگردد . سپس لشکر حبشه را با خود برداشت و با چندین فیل – به قصد ویران کردن کعبه و شهر مکه حرکت کرد . اعراب که از ماجرا مطلع شدند درصدد دفع ابرهه و جنگ با او برآمدند ، ولی در برابر سپاه بیکران ابرهه نتوانستند مقاومت کنند .

همین که ابرهه در سرزمین « مغمس » فرود آمد یکی از سرداران خود به نام اسود بن مقصود را مأمور کرد تا اموال و مواشی مردم آن ناحیه را غارت کرده و به نزد او ببرند . در میان این اموال دویست شتر متعلّق به عبدالمطلب بود که در اطراف مکه مشغول چریدن بودند و سپاهیان اسود آنها را به یغما گرفته و به نزد ابرهه بردند . ابرهه شخصی به مکه فرستاد و بدو گفت : از بزرگ ایشان جویا شو . اگر دیدی قصد جنگ ما را ندارد او را پیش من بیاور .

حناطه به شهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت ، او را به سوی عبدالمطلب راهنمایی کردند و او نزد عبدالمطلب آمد و پیغام ابرهه را رسانید .

عبدالمطلب به نزد ابرهه آمد . و ابرهه از او پرسید : « حاجتت چیست ؟ »



خرید و دانلود  نسب رسول خدا 6 ص