لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوالله والیوم الاخر وذکر اله کثیراً
براستی که پیامبر(ص) برای شما الگو و اسوه نیکویی است در تمامی کارها برای آنکس که به پاداش خدا و روز قیامت امید وار باشد و بسیار به به یاد خدا باشد. احزاب20
محمد رسول الله
مقدمه:
از روزگاریکه ابرهای تراکم جهل و نادانی سراسر عالم بشریت را تیره و تار ساخته بود زشتخویی و فساد همه جا رواج داشت. شرکت و بت پرستی جایگزین یکتا پرستی و توحید گشته بود. مزدک ها ومانی ها بنام مذهب و آئین بر عقول و افکار مردم حکومت می کردند. هرزگی و گناه در هر جای جهان افتخار شمرده می شد، خونریزی و ستم امری عادی بود. بشریت در پرتگاه نیستی قرار گرفته و آخرین دوران انحطاط خود را می پیمود، زنها از مزایای زندگی محروم و با آنها معامله برده وحیوان می شد و بهمراه شوهران مرده خود با آتش می سوختند .
در سرزمینی دور از مدنیت و در میان دره ای خشک و بی حاصل طفلی یتیم که از رعایت پدر و محبت مادر محروم و از تعلیم بی بهره بود پرورش یافت. دوران طفولیت وی به گوسفند چرانی گذشت.فقیر بود اما امین و درستکار و روح او از زشتی ها برکنار ماند.
در سن چهل سالگی بر ضد بت پرستی و بیداد گری قد برافراشت و مردم عرب را که دایم با یکدیگر در جدال و ستیز بودند به یگانگی فرا خواند و فرمود: از بتان چشم پوشیده و خدا را عبادت کنند. نابخردان همواره با او در ستیز بودند ولی او ایمانی تزلزل ناپذیر داشت.
به نیروی ایمان و پشتیبانی خدا توانست مردم را از بت پرستی نجات داده و به اسلام و خداپرستی فراخواند
و توانست به وضع نکبت بار دنیای آنروز خاتمه و به روزگار سیاه بشر پایان دهدو جهانیان را سروسامان بخشد و پرچم توحید با اشعار مقدس لا اله الا الله را در روی زمین به اهتراز در آورد.
در این جزوه به سجایای اخلاقی و صفات پسندیده آن بزرگ مرد خدا، که خداوند در وصفش فرمود« یا محمد لولاک لما خلقت الافلاک» ای محمد، اگر بخاطر تو نبود جهان را خلق نمی کردم. می پردازیم باشد که پیرو راه و روش مسلمانان وارسته قرارگیریم.
انشاء الله.
از آنجا که تمامی علماء و دانشمندان را اجماع بر آنست که اجداد پیامبر خدا پرست بوده اند و هیچگاه بت پرست نبوده اند و پیامبر بزرگ اسلام حضرت ختمی مرتبت محمدبن عبدالله(ص) نیز از این امر مستثنی نیست. جهت آشنایی خوانندگان محترم تعدادی از اجداد پیامبر و اسماء و القاب آنحضرت را بر می شماریم.
اجداد پیامبر:
اجداد پیامبر(ص) محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مره بن کعب من لوی بن غالب بن فهربن مالک بن المنضر بن کنانه بن خزیمه بن الیاس بن مضربن نزاربن سعدبن عدنان و...که بقیه را ذکر نکردیم
ولادت:
پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد(ص) در هفدهم ربیع الاول نزدیک طلوع آفتاب درسال عام الفیل در شهر مکه بدنیا آمد از اسماء و القاب آن حضرت می توان: محمد- مصطفی- احمد- قائم- ابوالقاسم-را نام برد.مادرش آمنه و پدرش عبدالله نام داشت در هنگام ولادت آنحضرت اتفاقات بسیار نادر و عجیب در جهان آنروز افتاد از جمله صبح روزی که حضرت محمد(ص) متولد شد تمامی بتها در هر جای دنیا که وجود داشت، به زمین افتاد. طاق کسری بلرزید و چهارده کنگره از کنگره های طاق کسری افتاد. دریاچه ساده که مورد پرستش مردم بود،خشک شد. و آتشکده فارس که هزاران سال بود خاموش نشده بود در آنشب خاموش شد.
وی را برای تربیت آنچنان که دربین عرب مرسوم بود به حلیمه سعدیه سپردند و حلیمه سعدیه مدت 5 سال آنحضرت را شیر داد و تربیت نمود..
دوران جوانی و ازدواج:
پیامبر(ص) در سن 25 سالگی با حضرت خدیجه که از بانوان بزرگ و ثروتمند مکه بود ازدواج کرد و حضرت خدیجه نیز تمامی ثروت خود را در اختیار حضرت محمد(ص) نهاد تا در راه اسلام و پیشبرد اهداف آن خرج کند.
بعثت:
حضرت محمد (ص) که از کودکی عبارت و خلوت با خدا را دو ست داشت برای عبادت به غار حرا می رفت در یکی از همین روزها که مصادف با 27 رجب سال 6203 میلادی، در غار حرا برای عبادت رفته بود فرشته وحی حضرت جبرئیل بر او ظاهر شد و فرمود اقراء یعنی بخوان. پیامبر (ص) نظر به جبرئیل کرد در حالی که می لرزید گفت چه بخوانم در حالی من خواندن بلد نیستم و جبرئیل فرمود اقراأ بسم ربک الذی خلق- خلق الانسان من علق- اقراء وربک الاکرم- الذی علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم و اولین آیات الهی و وحی الهی اینگونه بر پیامبر (ص) نازل شد. پیامبر(ص) در حالی که می لرزید به خانه برگشت. خدیجه از پیامبر(ص) پرسید یا محمد(ص) این چه نوری است که من با تو می بینم پیامبر(ص) فرمود نور نبوت است. و من به پیامبری برگزیده شدم . حضرت خدیجه گفت من سالهاست که می دانم تو پیامبر خدایی، و او اولین کسی بود که به پیامبر(ص) ایمان آورد. و بدینگونه رسالت خطیر پیامبر(ص) آغاز شد. مدت سه سال دعوت پیامبر (ص) بصورت پنهانی و در بین نزدیکان خودش ( حضرت علی(ع)- حضرت خدیجه- زیدبن حارث) ارائه داشت تا اینکه فرشته وحی بر پیامبر(ص) نازل شد و آیه و أنذر عشیرتک الاقربین» نازل گشت. پیامبر (ص) مجلسی ترتیب داد و اقوام خویش را دعوت کرد و خواست که پس از صرف غذا سخن بگوید ولی ابی جهل مانع شد. پیامبر(ص) مجدداً مجلس دیگری ترتیب داد و پس از صرف غذا شروع به صحبت کرد و اقوام خویش را به اسلام دعوت کرد و پس از دعوت پیامبر(ص) ابوطالب عموی پیامبر(ص) شروع بصحبت کرد و ضمن تأیید سخنان پیامبر(ص) آمادگی خود را جهت پذیرش اسلام اعلام نمود ولی ابی لهب مخالفت نموده و دیگران را نیز تشویق به مخالفت کرد. چندی گذشت و پیامبر(ص) از طرف خدا مأموریت یافت که تمامی مردم را به دین اسلام دعوت کند لذا از کوه صفا بالا رفت و مردم و قبایل مختلف را نداداد وقتیهمه گردآمدند فرمود ای مردم اگر من بگویم سوارانی در این وادی خیال غارت اموال شما را دارند باور می کنید. همه به اتفاق گفتند بلی ای محمد زیرا تا کنون دروغی از تو نشنیده ایم. آنگاه فرمود( فانی نذیر لکم بین یدی عذاب شدید) براستیکه من شما را از کیفر زشتکاریهایتان بعذابی سخت بیم می دهیم دست از بت پرستی بردارید و خدای حقیقی را پرستش کنید ای فرزندان عبدالمطلب ای فرزندان عبدمناف ای فرزند مخزوم... و تمامی قبایل را نام برد و فرمود خدا به من فرمان داده تا خویشاوندان
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 271
بار دیگر رسول خدا آنان را دعوت کرد و پس از صرف طعام بی درنگ بحمد و ثنای الهی سخن آغاز نمود و شهادت بر زبان جاری ساخت سپس فرمود «إنَّ الرَّائد لا یکذب أهله، و الله الّذی لا إله إلّا هو إنّی رسول الله إلیکم خاصّة و إلی الناس عامّة و الله لتموتنَّ کما تنامون و لتبعثنَّ کما تستقیظون و لتحاسبنَّ بما تعملون و لتجزون بالإحسان إحساناً و بالسوء سوءاً، و انّها الجنّة أبداً أوالنار أبداً» براستی که پیشرو قافله به یاران خود دروغ نگوید، سوگند به آن خدائی که جز او معبودی آنچنان که می روید خواهید مرد و همانطور که از خواب برمی خیزید در قیامت از گور برانگیخته خواهید شد و بحساب شما دقیقاً رسیدگی خواهند کرد و برفتار نیکتان پاداش نیک و بکردار زشتشان سزای بد خواهند داد و سرانجام کارتان یا بهشت جاوید است و یا آتش دوزخ.
کلام آن حضرت که بدینجا رسید ابوطالب با لحنی بسیار آرام و متین که حکایت از ایمان و انقلاب درونی او می کرد گفت: نصیحت و خیرخواهی تو را بجان و دل پذیرفتیم و از سر صدق و راستی نبوت را تصدیق نمودیم و چه بسیار آرزومند و عاشق یاری تو هستیم، و اشاره بحضار کرده گفت ایشان برادران و خویشان و تبار تواند و من یکی از ایشانم جز این که بر دیگران درخواسته تو سبقت جستم هر چه مأموری انجام ده بخدا سوگند تا زنده ام دست از یاریت برندارم1 لکن ابولهب با لحنی تند و مسخره آمیز گفت این عجب رسوائی است، ای قریش قبل از آن که او بر شما دست یابد دستش را کوتاه سازید، ابوطالب گفت به خدا سوگند تا زنده ایم از او دفاع خواهیم کرد.
پاره ای گویند رسول خدا ( رو کرد به پسران عبدالمطلب و فرمود «یا بنی عبدالمطلّب إنّی والله ما أعلم شابّاً فی العرب جاء قومه بأفضل ممّا قدجئتکم به قد جئتکم بخیر الدُنیا و الاخرة و قد أمرنی الله تعالی أن أدعئکم إلیه فأیّکم یوازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم» ای پسران عبدالمطلب براستی جوانی از عرب نمی شناسم که چیزی را برای قوم خود آورده باشد بهتر از آنچه من آوردم، بی شک بدانید من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام، پروردگارم بمن فرمان داده که شما را بسوی او بخوانم اکنون هر کدام از شما حاضر باشد مرا یاری کند او برادر و وصی و خلیفة من در بین شما خواهد بود؟ علی ( که در آن هنگام جوانی بالغ بود بپای خاست و گفت یا رسول الله من حاضرم تا آخرین نفس تو را یاری کنم پیغمبر او را نشانید و سخن خود را تکرار کرد تا سه بار علی ( گفت من حاضرم که در این کار پشتیبان تو باشم، سپس رسول خدا بازوی او را گرفت و فرمود «انَّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و أطیعوا»: این علی برادر و وصی و جانشین من است در بین شما، از او بشنوید و او را مطیع باشید، قریش خندیدند و به علی و پدرش ابوطالب نگریسته از روی تمسخر گفتند ای ابوطالب اکنون از پسرت پیروی کن که او را بر تو امیر ساخت.
بهر حال این مجلس خاتمه یافت و قریش پراکنده شدند لکن با سینه های پر از خشم و چهره های در هم کشیده و عبوس و دلهای پر از کینه، اما چاره ای نداشتند چون رسماً ابوطالب را که رئیس دارالندوه بود حامی محمّد می دیدند، چندی بدین منوال گذشت تا این که پیغمبر مأموریت پیدا کرد همة مردم را بدین خویش دعوت کند و آیة «فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشرکین» نازل گشت پیغمبر اکرم از کوه صفا بالا رفت و ندا داد «یا بنی فهر! یا بنی عدی! یا بنی فلان! و یا بنی فلان» یکایک بطون و قبائل را بنام خون همگی گرد آمدند و ابولهب هر طور که بود خود را رسانید شاید بتواند از دعوت پیغمبر جلوگیری کند پس از آن که همه جمع گشتند فرمود اگر من بگویم که سوارانی در این وادی خیال غارت بردن بر شما دارند مرا تصدیق خواهید کرد؟ گفتند آری ما تا کنون دروغی از تو نشنیده ایم، آنگاه فرمود «فإنّی نذیرٌ لکم بین یدی عذاب شدید»: براستی که من شما را از کیفر زشتکاریهایتان بعذابی سخت بیم می دهم. دست از کیش بت پرستی بردارید و معبود حقیقی خدای آسمان و زمین را پرستش کنید ای زادگان عبدالمطلب، ای زادگان عبد مناف، ای زادگان زهره، ای زادگان تیم، ای زادگان مخزوم، ای زادگان أسد، خدا بمن فرمان داده تا خویشاوندان نزدیک خود را پیش از دیگران انذار نمایم، اکنون از شما هیچ نمی خواهم جز این که بگویید «لا إله إلّا الله».
ابولهب که مردی تنومند و درشتخو بود فریاد زد «تبّاً لک ألهذا جمعتنا» وای بر تو، ما را برای همین جمع کردی2. پیغمبر نگاهی به ابولهب کرده چیزی فرمود، لکن جعفر بن ابی طالب و عبیدة بن حارث و جماعتی ایمان آوردند.
قریش هر چه کوشیدند که شاید بتوانند این نور را خاموش کنند و از دعوت پیغمبر جلوگیرند ممکن نشد لاجرم به آزار و اذیت مسلمین پرداختند لکن بخاطر ابوطالب نسبت به شخص پیغمبر و علی ابن ابی طالب خیلی جسارت نمی کردند.
از جمله کسانی که در این جا ایمان آورده و مورد آزار قریش قرار گرفته بودند عمار یاسر، و پدر و مادر و برادرش، خباب الأرت، صهیب بن سنان، بلال بن رباح عامر بن فهیرة بودند که سخت تحت فشار و شکنجه قریش واقع شدند اکنون قصة بلال را چنانکه جاد المولی آورده بشنوید.
( بلال (
امیّه بن خلف بمجلسی که در قریش تشکیل یافته بود شرکت کرده و در آنجا نشسته بود که مردی آرام آرام خود را بدو نزدیک می کرد، او خود را بوی رسانیده و آهسته بگوشش گفت هیچ خبر داری؟! پرسید چه خبری چه شده؟ گفت: غلامت با محمّد رفت و آمد پیدا کرده، و من خود این معنا را بچشم دیده ام، حتی بدست آورده ام در چه موقعی نزد او می رود، یا در گرمای ظهر و یا در تاریکی شب است، و مکرر دیده ام که راه رفتنش با ترس و احتیاط است که می خواهد کسی از کارش سر در نیاورد، و اگر فهم مرا تخطئه نکنی من گمان می کنم دعوت او را هم پذیرفته باشد چه من ان معنا را از سیمای بلال می خوانم و من احوالات او را مورد نظر گرفته ام و چنین گمان می کنم که او نیز مانند بسیاری از مردم مکه بدام وی افتاده، و دین او را پذیرفته است.
امیه با کمال تعجب پرسید: راست می گوئی، آیا دلیل هم داری؟ گفت: آری اگر صرف پندار بود و اطمینان نداشتم بتو نمی گفتم، من آنچه دیده ام گفتم تا هر چه زودتر غلامت را از این آلودگی پاک سازی و بطور کلی فکری دربارة این فتنه بکنی چه بزودی در همة بردگان و بعد از آنان رفته رفته در سایر طبقات مردم رخنه خواهد کرد.
امیه در حالی که از شدت خشم آتش گرفته بود برخاسته بمنزل رفت، و در راه دندان روی دندان فشار داده و در این که چگونه بلال را شکنجه کند می اندیشید.
بلال آمد و از چهرة در هم گرفته آقایش به آتش خشم و قصد سوء او پی برد، در برابر امیه قرار گرفت اما چه قرار گرفتنی مانند بید می لرزید، امیه گفت: این حرفها چیست که از تو به من رسیده آیا راست است که با محمّد رفت و آمد داری و در تاریکی های شب و گرمای روز نزد او می روی، آیا تو باو ایمان آورده ای و خرافات و ضلالت او را پذیرفته ای و به «لات» و «عزی» کافر شده از دین و از پرستش خدایان قریش و عرب بیرون رفته ای؟
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 19
فضایل رسول الله(ص)
لایتحرک ذره الا باذن الله تعالى
در بیان فضیلت حبیب رب العالمین ـ صلى الله علیه و آله ـ اگرچه در هر ملل و مذاهب, فضایل آن برگزیده خداوند متعال مبین و هویداست; چنان که کتاب هاى سماوى تماما شاهد و براهین بر این مطلب است که اشرفیت و افضلیت آن مهر سپهر نبوت و رسالت شإن لا یعد و لا یحصى است بلکه تمام آفرینش از فضل او آفریده و هویداست. الذى قال الله تعالى فى حقه: ((لولاک لما خلقت الافلاک والافضال))(1) است. لهذا فضایل حضرتش را از براى هر عارف و عامى دانستن و فهمیدن, از اصل ایمان است; لاکن از براى هر کسى رسیله و وسیله آن نخواهد بود که کتابى به دست بیارند یا افواها از عالمى و عارفى تحصیل نمایند. بنابراین, بعضى از فضایل که نزدیک به فهم عوام است, در این صفحه مى نگارد تا آن که عامى امت و مستضعفین ملت هم بى نصیب نباشد.
فضیلت اول;
آن است که آن حضرت, اول آفرینش است.
فضیلت دوم;
آن که خداوند جل شإنه از انبیإ علیهم السلام عهد گرفت که چون زمان او را یابند[ پیروى] او کنند; کما قال الله (و اذ اخذ الله میثاق النبیین)(2)
فضیلت سیم;
خداوند هر پیغمبرى را به نام خطاب فرموده چنان که مى فرماید: یا آدم اسکن...(3) و یا نوح اهبط...(4) و یا ابراهیم اعرض...(5) و یا موسى انى اصطفیتک...(6) و یا داود انا...(7) و یا زکریا انا...(8) و یا یحیى خذالکتاب...(9) و یا عیسى بن مریم اذکر...(10) و حضرت محمد را به اسم خطاب نفرمودند
از براى تعظیم به القاب خطاب فرموده است. مانند: ((یا ایها النبى...))(11) ((و یا ایها الرسول))(12), ((و خاتم النبیین. ..))(13).
فضیلت چهارم;
امم سالفه را روا بود که پیغمبر خود را به نام خطاب کنند و ((محمد)) را جایز نباشد چنان که مى فرماید: (لا تجعلوا دعآء الرسول بینکم کدعإ بعضکم بعضا)(14) زیرا که در اول, یا محمد یا ابوالقاسم مى گفتند. بعد از این آیه مبارکه, یا رسول الله یا نبى الله خطاب مى کردند.
فضیلت پنجم;
خداوند تبارک و تعالى به بلد آن رسول معظم سوگند یاد کرده است و مى فرماید: (لا اقسم بهذا البلد و انت حل بهذا البلد) و به ح(15)یات هیچ کس قسم یاد نکرده جز او; که مى فرماید: لعمرک انهم لفى شکرتهم یعمهون(16) و در حق رسالت او قسم یاد فرموده (یس و القرآن الحکیم انک لمن المرسلین)(17) و در اسباب هدایت او فرموده است: (و النجم اذا هوى)(18)
فضیلت ششم;
آن حضرت را جوامع الکلم عطا فرمود, چنان که فرمود: اعطانى جوامع الکلم((19))
فضیلت هفتم;
هیبت او را یک ماهه راه در دل اعدإ افکند.
فضیلت هشتم;
غنایم را بر امم ما تقدم حرام[ کرد] و بر امت او حلال شد.
فضیلت نهم;
تمام روى زمین از براى معبد و مسجد امت اوند[ اویند] جایز داشت و خاک را از براى تیمم به جاى آب اجازه فرموده و امم سابقه را به غیر از معبد معین عبادت جایز نبود.
فضیلت دهم;
آن که بر تمام خلایق مبعوث شد و انبیإ ماتقدم هریک به قومى مبعوث بودند اگر چنان که اکثر از انبیإ بر انس مبعوث بودند آن حضرت بر تمام جن و انس مبعوث شدند.
فضیلت یازدهم;
آن که ختم نبوت به وجود مبارک آن حضرت شد. چنان که به نقل حدیث, حضرت عیسى علیه السلام در آخر الزمان از آسمان فرود آید, نسخ شریعت آن حضرت را نکند متابعت نماید در امر او.
فضیلت دوازدهم;
آن که در غزوات, ملائکه حاضر مى شدند و با دشمنان او مخاصمه مى کردند.
فضیلت سیزدهم;
آن که خداوند آن حضرت را رحمت بر عالمیان ساخت چنان که مى فرماید: (و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین)(20) این فیض در حیات و ممات او منقطع نمى شود و در تفسیر رحمه للعالمین گفته اند: رحمه للجن و الانس. و قیل: لجمیع الناس; رحمه للمومنین بالهدایته و رحمه بالمنافق للامان من القتل و رحمه للکافر بتإخیر العذاب.
فضیلت چهاردهم;
در زمان بعثت او شیاطین از عروج به آسمان ممنوع شدند.
فضیلت پانزدهم;
اسرافیل بر او نازل شده است که بر هیچ پیغمبرى نیامد.
فضیلت شانزدهم;
در شإن آن حضرت آمده: (انا فتحنا...)(21)
فضیلت هفدهم;
خداوند جل شإنه انبیإ ماتقدم را به سوال عطیتى مى شد و آن حضرت را بى سوال عطإ فرمود.
فضیلت هجدهم;
نکاح زنان آن حضرت را, از بعد از آن حضرت حرام ساخت.
فضیلت نوزدهم;
از قفاى خود چنان مى دید که از پیش روى مى نگریست.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 24
اخلاق رسول خدا
رسول خدا بردبارترین ، شجاعترین ، عادلترین ، و پاکدامن ترین مردم بوده است . با هیچ زنى که او را در ملکیت خود نداشت و یا به همسرى خود درنیاورده بود و یا از خویشاوندان محرم او نبود، تماس نداشت . از همه مردم بخشنده تر بود، هیچ دینار و درهمى شب در نزد او نمى ماند و اگر وجهى زیاد مى آمد و کسى را پیدا نمى کرد که به او بدهد و شب ناگهان مى رسید به خانه نمى رفت تا آن را به نیازمندش مى رساند و از آنچه خدا به او داده بود تنها به مقدار قوت سالانه خود از ساده ترین چیزى که در دسترس بود از خرما و جو برداشت مى کرد و بقیه آن را در راه خدا مى داد. کسى از او چیزى نمى خواست مگر این که به او مى داد. آنگاه به قوت سالانه خود مى پرداخت و از آن هم ایثار مى کرد، و چه بسا که خود پیش از پایان سال ، اگر چیزى به او نمى رسید محتاج مى شد. به دست خویش کفشش را وصله مى زد و جامه اش را مى دوخت و در امور خانه به خانواده خود خدمت مى کرد و با همسران گوشت خرد مى کرد. از همه کس با حیاتر بود، به چهره کسى خیره نمى شد و دعوت آزاده و برده را مى پذیرفت . و هدیه را قبول مى کرد اگر چه یک جرعه شیر بود و در برابر آن هدیه مى داد.
مال صدقه را نمى خورد. و در پاسخ دادن به سخن کنیز و فرد تهى دست تکبر نمى ورزید. براى پروردگار خشمگین مى شد، نه براى خود. حق را اجرا مى کرد اگر چه به زیان خود یا اصحابش تمام مى شد. از طرف گروهى از مشرکین پیشنهاد کمک در مقابل گروه دیگرى از مشرکین به آن حضرت شد در حالى که او کم باور بود و حتى به یک فرد نیازمند بود تا بر یارانش بیفزاید اما نپذیرفت و فرمود: ((من از مشرک کمک نمى طلبم .)) (۳۸۲) جنازه یکى از فضلاى اصحاب و نیکانشان که در بین یهودیان کشته شده بود پیدا شد، بر ایشان از راه ظلم وارد نشد و علاوه بر حق از آنها نخواست و صد شتر دیه پرداخت کرد در حالى که اصحاب آن حضرت به یک شتر نیازمند بودند تا باعث تقویت آنها شود، (۳۸۳) و از گرسنگى سنگ به شکم مبارکش مى بست ،(۳۸۴) هر خوراکى را که حاضر بود میل مى کرد، درباره آنچه موجود بود نمى پرسید و آن را رد نمى کرد و از خوردن غذاى حلال خوددارى نمى فرمود. اگر خرمایى بدون نان به دستش مى رسید میل مى کرد و اگر کبابى پیدا مى کرد مى خورد و اگر نان گندم یا جو موجود بود مى خورد و اگر حلوا و یا عسلى بود مى خورد و اگر شیر بدون نانى مى یافت به آن اکتفا مى کرد و اگر خربزه تازه اى بود، مى خورد.(۳۸۵) در وقت غذا خوردن تکیه نمى داد و روى سفره نمى نشست بلکه حوله اى زیر پاهایش مى انداخت .(۳۸۶)
از نان گندم سه روز متوالى سیر نخورد تا به دیدار خدا شتافت و این اعمال را از باب ایثار و به خاطر کمک به دیگران مى کرد نه به دلیل فقر و نه به سبب بخل (۳۸۷). دعوت به مهمانى را قبول مى کرد (۳۸۸) و به عیادت بیماران مى رفت ، و تشییع جنازه مى کرد. (۳۸۹) در بین دشمنانش تنها و بدون پاسدار راه مى رفت ، (۳۹۰) از همه مردم متواضع تر بود و از همه ساکت تر اما نه از راه کبر (۳۹۱) و سخنش رساتر از همه بود بدون کلام زاید (۳۹۲) و خوشروتر از همه مردم بود؛ (۳۹۳) هیچ امرى از امور دنیا او را وحشت زده نمى ساخت . (۳۹۴) هر لباسى که ممکن بود مى پوشید؛ گاهى پارچه اى به دور خود مى پیچید و گاهى برد مخصوص یمنى و گاهى جبه پشمى ، هر پوشیدنى اى را که از راه مباح در اختیار داشت مى پوشید. (۳۹۵) انگشترى اش نقره بود، (۳۹۶) که به انگشت کوچک دست راست و چپش مى کرد.(۳۹۷) بر پشت مرکب خود، برده و غیر برده را سوار مى کرد. (۳۹۸) بر هر چه ممکنش بود، از قبیل اسب ، شتر، استر شهبا و الاغ ، سوار مى شد و گاهى پیاده و با پاى برهنه بدون ردا و عمامه و کلاه راه مى رفت . از بیماران در دورترین نقطه شهر عبادت مى کرد. (۳۹۹) بوى خوش را دوست مى داشت و از بوهاى بد ناراحت مى شد.(۴۰۰) با تهیدستان همنشین و با مستمندان هم خوراک مى شد، (۴۰۱) و صاحبان فضیلت را براى اخلاق خوبشان گرامى مى داشت و با شرافتمندان به نیکوکارى برخورد مى کرد.(۴۰۲) با خویشاوندان صله رحم مى کرد بدون این که دیگران را بر ایشان مقدم بدارد. (۴۰۳) بر کسى ستم روا نمى داشت . (۴۰۴) هر که از او معذرت مى خواست ، عذرش را مى پذیرفت . (۴۰۵) شوخى مى کرد ولى جز سخن حق نمى گفت . (۴۰۶) مى خندید اما نه با صداى بلند. (۴۰۷) بازى مباح و مجاز را مى دید و نهى نمى فرمود. (۴۰۸) کسى با صداى بلند با آن حضرت صحبت مى کرد، تحمل مى فرمود.(۴۰۹) یک ماده شتر و گوسفندى داشت که خود و اعضاى خانواده اش از شیر آنها تغذیه مى کردند. غلامان و کنیزانى داشت ، از نظر خوراک و پوشاک بر آنها برترى نداشت ، جز در کار خدایى و یا کارى که ناگزیر بر صلاح خودش بود، وقت را نمى گذراند. به باغهاى اصحابش تشریف مى برد.
هیچ مستمندى را به سبب بى چیزى و درماندگى اش تحقیر نمى کرد، و هیچ شاهى را به سبب سلطنتش اهمیت نمى داد، براى هر دو، در پیشگاه خدا یک نوع دعا مى کرد.
خداوند اخلاق خوب و سیاست کامل را در آن حضرت با وجود این که بى سواد بود جمع کرد، نه مى توانست بنویسد و نه بخواند، در مناطق کوهستانى و بیابانهاى خشک ، در حال گوسفند چرانى و یتیمى که نه پدر داشت و نه مادر، بزرگ شد. پس خداوند تمام اخلاق نیک و راه و رسم پسندیده و شرح حال گذشتگان و آیندگان ، و آنچه را که باعث نجات و رستگارى در آخرت و غبطه در امر خیر و موفقیت در دنیا بود و با واجب و ترک امور زاید ارتباط داشت به آن حضرت آموخت ، خداوند ما را به اطلاعت از دستور او و پیروى از رفتار او، موفق بدارد. (( آمین رب العالمین . ))
در طول تاریخ بشریت، کم تر انسانى وجود دارد که مانند پیامبراسلام تمام خصوصیات زندگى اش به طور واضح و روشن بیان و ثبتشدهباشد. خداوند متعال در قرآن کریم کتابى که خود حافظ اوست و بدونهیچ تغییرى
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
بعثت رسول خدا(ص) :
چهل سال از عمر رسول خدا(ص)گذشته بود که به طور آشکار فرشته وحى به آن
حضرت نازل شد و آن بزرگوار به نبوت مبعوث گردید.
کیفیت نزول وحى :
پیش از این گفتیم رسول خدا(ص)هر چه به چهل سالگى نزدیک مىشد به تنهایى و
خلوت با خود بیشتر علاقهمند مىگردید و بدین منظور سالى چند بار به غار
«حرا»مىرفت و در آن مکان خلوت به عبادت مشغول مىشد و روزها را روزه
مىگرفت و به اعتکاف مىگذرانید و بدین ترتیب صفاى روحى بیشترى پیدا کرده و
آمادگى زیادترى براى فرا گرفتن وحى الهى ومبارزه با شرک و بت پرستى و اعمال
زشت دیگر مردم آن زمان پیدا مىکرد.و بر طبق نقل علماى شیعه و روایات
صحیح،بیست و هفت روز از ماه رجب گذشته بود ورسول خدا(ص)در غار«حرا»به
عبادت مشغول بود،در آن روز که به گفته جمعى روز دوشنبهبود حضرت خوابیده بود
و اتفاقا على(ع)و جعفر برادرش نیز براى دیدن محمد(ص)و یا بهمنظور شرکت در
اعتکاف آن حضرت به غار آمده بودند و دو طرف آن حضرت خوابیده بودند.
رسول خدا(ص)دو فرشته را در خواب دید که وارد غار شدند و یکى در بالاى سر آن
حضرت نشست و دیگرى پایین پاى اوـآنکه بالاى سرش نشست نامش جبرئیلو آن که
پایین پاى آنحضرت نشست نامش میکاییل بودـمیکائیل رو به جبرئیل کرده گفت:
به سوى کدام یک از اینها فرستاده شدهایم؟
جبرئیلـ به سوى آنکه در وسط خوابیده!
در این وقت رسول خدا(ص)وحشت زده از خواب پرید و چنانکه در خواب دیده بود در
بیدارى هم دو فرشته را مشاهده فرمود.
پیش از این محمد(ص)بارها فرشتگان را در خواب دیده بود و در بیدارى نیز صداى
آنها رامىشنید که با او سخن مىگفتند و بلکه همان طور که قبل از این اشاره کردیم از
دوران کودکى خداى تعالى فرشتگانى براى حفاظت و تربیت او در خلوت و جلوت
مأمور کرده بود که با او بودند.
ولى این نخستین بار بود که آشکارا فرشته الهى را پیش روى خود مىدید.
گفتهاند:در این وقت جبرئیل ورقهاى از دیبا به دست او داد و گفت:«اقرء»یعنى بخوان.
فرمود:چه بخوانم!من که نمىتوانم بخوانم!
براى بار دوم و سوم همین سخنان تکرار شد و براى بار چهارم جبرئیل گفت:
«اقرء باسم ربک الذى خلق،خلق الإنسان من علق،اقرء و ربک الأکرم،الذى علم بالقلم،علم الإنسان ما لم یعلم» .
[بخوان به نام پروردگارت که(جهان را)آفرید،(خدایى که)انسان را از خون بسته
آفرید،بخوان و خداى تو مهتر است،خدایى که(نوشتن را به وسیله)قلم بیاموخت.]
جبرئیل خواست از جا برخیزد و برود،محمد(ص)جامهاش را گرفت و فرمود:
نامت چیست؟گفت:جبرئیل.
جبرئیل رفت و رسول خدا(ص)از جا برخاست و این آیاتى را که شنیده بود تکرار
کرد،دید دردلش نقش بسته و دیگر از هیجانى که به وى دست داده بود نتوانست در
غار بماند از آنجا بیرون آمد و به سوى مکه به راه افتاد،افکار عجیبى او را گرفته و
منظره دیدار فرشته او رابه هیجان و وجد آورده بود.در روایات آمده که به هر سنگو
درختى که عبور مىکرد،با زبان فصیح به او سلام کرده و تهنیت مىگفتند و در تواریخ
است که رسول خدا(ص)فرمود:همین که به وسط کوه رسیدم آوازى از بالاى سر
شنیدم که مىگفت:اى محمد تو پیغمبر خدایى و من جبرئیلم،چون سرم را بلند کردم
جبرئیل را در صورت مردى دیدم که هر دو پاى خود را جفتکرده و در طرف افق
ایستاده و به من مىگوید:اى محمد تو رسول خدایى و من جبرئیلم،در
این وقت ایستادم و بى آنکه قدمى بردارم بدو نظر مىکردم و به هر سوى آسمان که
مىنگریستم او را به همان قیافه و شکل مىدیدم!
مدتى در این حال بودم تا آنکه جبرئیل از نظرم پنهان شد،و در این مدت خدیجه از
دورى من نگران شده بود و کسى را به دنبالم فرستاده بود،و چون مرا دیدار نکرده
بودند به خانه خدیجه بازگشتند.
بازگشت رسول خدا(ص)به خانه و سخنان خدیجه
پیغمبر بزرگوار الهى به خانه بازگشت و به خاطر آنچه دیده و شنیده بود دگرگونى
زیادى درحال آن حضرت پدیدار گشته بود.خدیجه که چشمش به رسول خدا(ص)افتاد
بى تابانه پیش آمد و گفت:اى محمد کجا بودى؟که من کسانى را به دنبال تو فرستادم
ولى دیدارت نکردند؟
پیغمبر خدا آنچه را دیده و شنیده بود به خدیجه گفت و خدیجه با شنیدن سخنان همسر
بزرگوار چهرهاش شکفته گردید و گویا سالها بود در انتظار و آرزوى شنیدن این