لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 31
ما در جامعهای زندگی میکنیم که برای رسیدن به استقلال و پیشرفت همه جانبه در زمینههای اجتماعی، اقتصادی و علمی به شخصیتهای رشد یافته نیاز دارد. چنین شخصیتهایی باید تربیت شوند. پژوهشهای علوم تربیتی و روانشناسی نشان داده است همه کودکان وقتی به دنیا میآیند، دارای تواناییهای بالقوه خدادادی هستند که با توجه به عوامل گوناگون ارثی و محیطی از نظر تواناییها متفاوت هستند و در وضعیتهای مختلف خانوادگی، اجتماعی و فرهنگی رشد می یابند
این تفاوتها بویژه در زمینه تواناییهای عمومی شناختی، استعدادهای تحصیلی و شغلی، تفکر خلاق و سازنده، قدرت رهبری، ذوقهنری و انگیزش افراد بروز میکند.
توزیع هوش و استعداد در کودکان متعلق به خانوادههای گوناگون به نحوی است که اکثریت افراد دارای هوش متوسط و اقلیتی دارای هوش و استعداد کمتر از متوسط و اقلیتی دیگر دارای هوش و استعداد بالا هستند اما چه چیز این اقلیت را از دیگران جدا می کند و آنان را از نظرسطح استعداد در رتبه بالاتری نسبت به همسالان خود قرار می دهد؟ راه تشخیص تیزهوشان چیست ؟
در ایران همزمان با تاسیس اداره کل امور کودکان و دانشآموزان استثنایی در سال 1347 اولین مدرسه کودکان تیزهوش ویژه دانشآموزان ابتدایی و راهنمایی نیز در تهران افتتاح شد که عملا از سال 1348 آغاز به کار کرد.
در سال 1355 سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان، با هدف شناسایی و آموزش تیزهوشان به وجود آمد. این سازمان دارای هیات امنایی به عضویت وزیر رفاه اجتماعی، وزیر آموزش و پرورش، سرپرست رادیو و تلویزیون و 4 نفر به انتخاب نخستوزیر بود.
هیات مدیره و حسابرسی از دیگر ارکان این سازمان بودند. منابع تامین اعتبار سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان که به صورت غیرانتفاعی ایجاد شده بود، کمکهای دولت (به صورت اعانه)، کمکهای نقدی و غیرنقدی اشخاص حقیقی و حقوقی، کمکهای خارجی، شهریه دانشآموزان و کارآموزان، فروش فرآوردههای ساخته شده در مدارس و مراکز تیزهوشان و بالاخره درآمد حاصل از فعالیتهای هنری و دایر کردن نمایشگاههای مختلف بوده است.
به لحاظ روشهای شناسایی و گزینش تیزهوشان این سازمان دارای سیستمی منظم و روشهایی نسبتا کارا بوده است. اهمیت این مساله بیشتر به این لحاظ است که تا آن زمان نظام آموزشی مدون برای این گونه آموزشها و موسسات وجود نداشته است. برای گزینش دانشآموزان از روش آزمونهای هوشی و علمی بهرهگیری میشد.
تیزهوش کیست
طی انجام آزمون هوش به کودکانی که دارای بهره هوشی 130 به بالا هستند، تیزهوش گفته میشود. کودکان تیزهوش و با استعداد، کسانی هستند که طبق تشخیص افراد صلاحیتدار و اهل فن، به دلیل استعدادهای برجسته خود، عملکردهای عالی دارند و در هر یک از زمینههای زیر دارای موفقیتی مشهود یا توانایی بالقوهای میباشند.
انواع تیزهوشان
تیزهوشهای خلاق: علاوه بر هوش سرشار، برتری این افراد برای خلق و ایجاد مسائل هنری و ابداع از همان ابتدا مشخص است.
از خصوصیات مهمی که کودک دارای خلاقیت را از کودکان دارای بهره هوشی سطح بالا متمایز میکند، توانایی یا گرایش کودک خلاق به خطر کردن است. به این صورت که کودکان دارای خلاقیت بالا به انجام خدمات غیرعادی برای گروه، ارائه ایدههای مغایر با گروه و نتیجهگیریهای نادر و منحصر به فرد تمایل نشان میدهند.
تیزهوشان درسخوان: این کودکان به مفاهیم مجرد توجه بیشتری دارند. بهتر، سریعتر و بیشتر از دیگران مطالب کتاب را یاد میگیرند و تعداد کتابهایی که خواندهاند، به مراتب زیاد است و از خواندن و حل مسائل لذت میبرند.
تیزهوشان حرفهای: در این کودکان یادگیری اعداد بهتر است. این افراد علاقه زیادی به ساختن اشیاء، کارهایدستی، ریاضیات، ارزیابی، اندازهگیری و وزن کردن دارند. اشکال هندسی را بهتر و زودتر یاد میگیرند.
تیزهوشان کم پیشرفت: در یادگیری موفق نیستند، در واقع هوش آنها به کار گرفته نمیشود. این افراد قدرت درک و نبوغ و بصیرت کافی دارند ولی نمیدانند چرا نتیجه امتحاناتشان خوب نیست.
تعاریف دیگر تیزهوش
پیشرفتهای استثنایی در تحصیلات، خلاقیتهای استثنایی، برخورداری از استعدادهای ویژه، پیشرفتهای برتر از همسالان در فعالیتهای ارزشمند و در تمام معیارهایی که تعیین کننده تیزهوشی هستند در صدر قرار میگیرند.
کودکان تیزهوش و با استعداد کسانی هستند که به دلیل تواناییهای برجسته خویش، در مقایسه با کودکان عادی قادر به انجام امور پیچیدهتر و مهمتری هستند و برای تحقق این تواناییها به آموزش و پرورش متفاوت و عالیتری نیز نیاز دارند. خانواده، مدرسه و جامعه باید امکان چنین تعلیم و تربیتی را فراهم آورند تا آنها
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
زندگی و شعر اوحدی مراغه ای
قسمت پایانی
ترجیعات اوحدی
انسان موقعی که به مطالعه غزلیات اوحدی مراغه ای می پردازد، علاوه بر این که مفاهیم تازه، معانی عمیق، استعارات شیوا، تشبیهات کم نظیر و محتوای گسترده اشعار او رو به رو می شود، جنبه های دیگری از شعرش نیز به همان نسبت توجه و تحسین خواننده را به خود جلب می کند که عبارت اند از: حلاوت گفتار و موزونی کلام که از کاربرد عوامل صوری از قبیل قافیه های میانی، وزنهای دوری، مکثهای موسیقیایی بین پاره ها و مصراعها، ذو قافیتینها و ردیفها نشأت می گیرد. اوحدی از به کار گیری التزامهای واژگانی چشمگیر، واج آراییهای فریبا، وزنها و حرکات نغز و جذبه های نواختی چارخانه ها یا چارپاره های مختوم به قافیه های میانی، همراه با اوزان دوری، گویی فرصت ناخودآگاه را برای خواننده ابیات خویش فراهم آورده تا مصراعهای هر بیت را یکی یکی و با تأنی و دقت زیر لب زمزمه کند و پاره های هر مصراع را با اوزان آهنگیشان ترانه وار بخواند، و ارکان هر پاره را با نواخت دلنشین در مذاق روح و جسم خود لمس کند، و با تأمل و مکثهای مکرر هم مفاهیم نغز و هم صورت آهنگین شعر را به آرامی احساس و ادراک کند و با آمیزش این احساس و ادراک تا حداکثر ممکن تحت تأثیر صورت و محتوا یا موسیقی و معنای شعر قرار بگیرد. در این جا نمونه هایی از ابیات برگرفته از غزلیات اوحدی را تجربه می کنیم:
شـیـوه شـوخـان شـنـگ، عــربـده رنــگ رنــگ
غــمـزه چشـمان تنـگ، جمله تقاضـای اوست
***
تا کی در آب و گل شوی، وقت است اگر مقبل شوی
تا چون تو یکتا دل شوی، من اوحدی نامت کنم
***
عـهـد مـن از یـاد مـهـل، تـا نـشـوم خـوار و خـجـل
نـامـه فـرسـتـادم و دل، بـنـگـر و در حـال بـیـا
***
بـگـردان بـاده ای سـاقـی، چـو انـدر خـیـل عـشـاقـی
به من ده شربت باقی، که بـیـمـار خـرابـاتـم[i]
سخن شناسان در این مسئله اتفاق نظر دارند که «قصاید اوحدی همگی در وعظ و تحقیق و ذکر حقایق اخلاقی، عرفانی است و ترجیعاتش که در مرتبه ای بلند از فصاحت و حسن تأثیر کلام و گرمی و گیرندگی است در عین اشتمال بر معانی غنایی و عشقی حاوی نکات عرفانی بسیار است.»[ii]
برخی از شاعران دیگر بعد از اوحدی، از اشعار او الهام گرفته اند و کسان زیادی از جمله دولتشاه سمرقندی، امین احمد رازی در تذکره هفت اقلیم[iii]، ادوارد براون در کتاب تاریخ ادبی ایران[iv] در این زمینه متفق القولند. در اینجا یکی از برجسته ترین آنها می توان به ترجیع بند معروف هاتف اصفهانی اشاره کرد که مستقیماً از دو ترجیع بند و یک قصیده بلند عرفانی الهام گرفته است.
پیشینه سرودن شعر در قالب ترجیع بند به عصر غزنویان می رسد و نخستین شاعری که این قالب تازه را در شعر فارسی ابداع کرد. فرخی سیستانی قصیده سرای بزرگ ایران و ملک الشعرای دربار سلطان محمود غزنوی است. پس از او مسعود سعد سلمان، اوحدی، سعدی و سرانجام هاتف و دیگران از این قالب شعری استفاده کردند اما اگر ترجیعات امثال فرخی سیستانی و مسعود سعد سلمان در مدح و ستایش امیران و وزیران بوده است، ترجیعات اوحدی به ذکر معانی بلند عرفانی و شیوه سالکان در طرز سلوک و کسب معرفت و نیل به حقیقت اختصاص یافته است.
هر چند تجلی افکار اوحدی در ترجیع بند معروف هاتف کاملاً آشکار است اما این نفوذ اوحدی از جهات مختلف قابل ذکر است. «نخستین ترجیع بند اوحدی در بحر سریع مطوی مقطوع مشتمل بر یک صد بیت و در نه بند است با تعداد ابیات یکسان در هر بند، همراه با نظم و قاعده خاص... دومین ترجیع بند نیز با همان نظم و قاعده خاص، مشتمل بر دویست و ده بیت در بیست و یک بند با ابیات مساوی در بحر خفیف مسدس مخبون مقصور است.»[v]
قصیده بلند اوحدی نیز که شامل یکصد و شصت و چهار بیت است در همین وزن سروده شده، وزنی که مورد توجه هاتف قرار گرفته و ترجیع بند خود را در این وزن سروده است.
ترجیع بندهای اوحدی تعالیم صوفیانه ای بر پایه نظریه های عارفان بزرگ است و وجود معانی و الفاظ مشترک زیاد در سخنان اوحدی و هاتف دال بر این امر است که هاتف سروده های اوحدی را پیش روی خود داشته است، مخصوصاً ترجیع بند
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
زندگی نامه خیام
حجهٔالحق، حکیم ابوالفتح عمربن ابراهیم خیام نیشابوری از حکما و ریاضی دانان و شاعران بزرگ ایران دراواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم است.قدیمی ترین مأخذی که در آن از خیام نام برده شده، چهار مقاله نظامی عروضی است.
حجهٔالحق، حکیم ابوالفتح عمربن ابراهیم خیام نیشابوری از حکما و ریاضی دانان و شاعران بزرگ ایران دراواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم است.قدیمی ترین مأخذی که در آن از خیام نام برده شده، چهار مقاله نظامی عروضی است. خلاصه ی سخن نظامی درباره وی آن است که: به سال ۵۰۶ در بلخ به خدمت خواجه امام عمر خیام رسید و در میان مجلس عشرت از وی شنید که می گفت «گورمن در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان می کند» و چون در سال ۶۳۰ به نیشابور رسید چهار سال بود که از وفات اومی گذشت. و نیز درباره ی اختیار او در نجوم حکایتی دارد.بعد از نظامی عروضی، ابوالحسن علی بن زید بیهقی صاحب تتمهٔ صوان الحکمهٔ، که خود، خیام را در ایام جوانی ملاقات کرده بود، شرحی مفصل درباره عمربن ابراهیم خیام دارد. خلاصه سخن وی درباره خیام چنین است: الدستور الفیلسوف حجهٔالحق الخیام در نیشابور ولادت یافته و نیاکان او هم از آن شهر بوده اند و او خود تالی ابوعلی در اجزاء علوم حکمت بود جز آنکه خویی تند داشت. ذکاوت او چندان بود که در اصفهان هفت بار کتابی را خواند و حفظ کرد و چون به نیشابور بازگشت آن را املاء نمود و بعد از آنکه املاء او را با نسخه اصل مقابله کردند بین آنها تفاوت بسیار ندیدند. وی در تصنیف و تعلیم ضنت (بخل در تعلیم) داشت و من از او تصنیفی ندیده ام مگر کتابهای : مختصر فی الطبیعیات، رسالهٔ فی الوجود، رسالهٔ فی الکون و التکلیف ... اما در اجزاء حکمت از ریاضیات و معقولات، آگاه ترین کسان بود. روزی امام حجهٔالاسلام محمد الغزالی نزد او رفت و از او سؤالی در تعیین یک جزء از اجزاء قطبی فلک کرد. اما عمر در جواب او سخن را به درازا کشاند لیکن از خوض در موضع نزاع خودداری کرد، و این خوی خیام بود، و به هر حال سخن او چندان طول کشید تا نیمروز فرا رسید و مؤذن بانگ نماز در داد. امام غزالی گفت: «جاء الحق و زهق الباطل!» و از جای برخاست. روزی در ایام کودکی سنجر که وی را آبله دریافته بود، امام عمر به خدمت او رفت و بیرون آمد. وزیر مجیرالدوله از وی پرسید: او را چگونه یافتی و به چه چیز علاجش کرده ای؟ امام گفت: این کودک مخوف است! خادم حبشی این سخن را بشنود و به سلطان رساند. چون سلطان از آبله برست ، بغض امام عمر را به سبب آن سخن در دل گرفت و هیچگاه وی را دوستش نمی داشت. در صورتی که سلطان ملکشاه او را در مقام ندما می نشاند و خاقان شمس الملوک در بخارا بسیار بزرگش می داشت و خیام با او بر تخت می نشست. آن گاه بیهقی حکایتی از امام عمر مربوط به روزی که در خدمت ملکشاه نشسته بود و همچنین داستان نخستین ملاقات خود را با خیام و دو سوالی که خیام درباره یکی از ابیات حماسه و یک موضوع ریاضی از او کرده بود، می آورد و می گوید: داماد خیام امام محمد البغدادی برایم حکایت کرده است که خیام با خلالی زرین دندان پاک می کرد و سرگرم تامل در الهیات شفا بود، چون به فصل واحد و کثیر رسید خلال را میان دو ورق نهاد و وصیت کرد و برخاست ونمازگزارد و هیچ نخورد و هیچ نیاشامید و چون نماز عشاء بخواند به مسجد رفت ودر آن حال می گفت: خدایا بدان که من تو را چندان که میسر بود بشناختم، پس مرا بیامرز! زیرا شناخت تو برای من به منزله راهی است به سوی تو! و آنگاه بمرد.از جمله مطالبی که در کتب بعدی درباره خیام آمده، داستان مجعول دوستی خیام و حسن صباح وخواجه نظام الملک از اوان کودکی و همدرسی نزد یک استاد است که نخست از کتاب سرگذشت سیدنا در کتاب جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله نقل شده و از آن کتاب به کتب دیگری از قبیل تاریخ گزیده و روضهٔالصفا و حبیب السیر و تذکره دولتشاه راه جسته است. اگر چه این هر سه بزرگ، معاصر یکدیگر بوده اند لیکن همدرس بودن آنها آنان بعید به نظر می آید زیرا وفات خیام چنانکه خواهیم گفت در حدود سالهای ۵۰۹ یا ۵۱۷ یا سنین دیگر است که ذکر کرده اند و وفات حسن صباح در سال ۵۱۸ اتفاق افتاده و اگر این دو در کودکی با نظام الملک در نزد یک استاد درس می خواندند می بایست با خواجه همسال باشند و چون خواجه به سال ۴۰۸ ولادت یافته بود پس ناگزیر سن دو همدرس او هنگام وفات می بایست به قریب یکصد و ده رسیده باشد و چنین امر غریب الاتفاقی در شرح حال این دو بزرگ به نظر نرسیده است. خلاصه سخن درباره خیام آن است که وی از مشاهیر حکما و منجمین و اطبا و ریاضیدانان و شاعران بوده است. معاصران او وی را اندر حکمت، تالی بوعلی می شمردند و در احکام نجوم قول او را مسلم می داشتند و در کارهای بزرگ علمی از قبیل ترتیب رصد و اصلاح تقویم و نظایر اینها به او رجوع می کردند. برای حکیم سفرهایی به سمرقند و بلخ و هرات و اصفهان و حجاز ذکرکرده و گفته اند که با همه فرزانگی مردی تند خوی بود و به سبب تفوه (به زبان آوردن) به حقایق و اظهار حیرت و سرگشتگی در حقیقت احوال وجود و تردید در روزشمار و ترغیب به استفاده از لذایذ موجود و حال، و امثال این مسائل که همه خارج ازحدود ذوق و درک مردم ظاهر بین است، مورد کینه علمای دینی بود. درباره او گفته اند که در تعلیم و تصنیف ضنت داشت. ضنت و تالیف نسبت بی معنایی به نظر می آید، ولی بخل در تعلیم شاید بر اثر آن بود که حکیم شاگردی که شایسته درک سخنان او باشد نمی یافت. وفات خیام را غالباً در سنه ی ۵۰۹ (روایت تاریخ الفی) و ۵۱۷ نوشته اند. نظامی عروضی چنانکه دیده ام او را به سال ۵۰۶ (ست و خمس مائهٔ) در شهر بلخ ملاقات کرده بود و بنابراین خیام تا سال ۵۰۶ زنده بود. عروضی در دنبال سخنان خود آورده است که چون به سال ۵۳۰ به نیشابور رسید چهار (ن:چند) سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود. اگر به نقل بعضی از نسخ که "چهارسال" ضبط کرده اند اعتماد کنیم وفات استاد در حدود ۵۲۶ یا ۵۲۷ اتفاق افتاده بود و اگر چند سال صحیح باشد باید در یکی از سنین بین ۵۰۶ و ۵۳۰ فوت کرده باشد. برخی از محققان معاصر سال ۵۱۷ را برای تاریخ وفات خیام برگزیده اند.خیام اشعاری به پارسی و تازی و کتابهایی بدین دو زبان دارد. از آثار علمی او پیش از این در فصل علوم عقلی سخن گفته ایم و هنگام تحقیق در نثر پارسی این دوره، نامی از کتب منثور پارسی او هم به میان خواهد آمد. در اینجا باید درباره رباعیات خیام مختصری بگوییم:
درباره رباعیات خیام تحقیقات فراوانی به زبان پارسی و زبانهای دیگر صورت گرفته است. استقبال بی نظیری که از خیام و افکار او در جهان شده باعث گردیده است که این رباعیات به بسیاری از زبانها ترجمه شود و بسیاری از این ترجمه ها با تحقیقاتی در باره احوال و آثار و افکار خیام همراه می باشد. خاور شناسان نیز در این باب تحقیقات مختلف دارند. تحقیق مفصل و پردامنه درباره رباعیات خیام و نسخ مختلف قدیم و جدید آنها و این که کدامیک از آن همه رباعیات که به خیام نسبت می دهند اصلی است و کدام منسوب و غیر اصلی، در این مختصر ممکن نیست و باید به تحقیقاتی که به همین منظور شده است مراجعه کرد. بعضی از رباعیات خیام یا منسوب به اومنشأ افسانه هایی شده است، و به سبب شهرتی که رباعیات فلسفی او از روزگار شاعر حاصل کرده بود، بسیاری از رباعیات فلسفی دیگر شاعران پارسی گوی به وی نسبت داده شده است و به همین سبب است که هر چه به دوره های اخیر نزدیک شویم عدد رباعیات منسوب به خیام بیشتر می شود. اما رباعیهایی که بتوان گفت از اوست بنابر دقیق ترین تحقیقات از میانه ی ۱۵۰ تا ۲۰۰ رباعی تجاوز نمی کند. این رباعیها بسیار
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
زندگی نامه ارسطو
ارسطو یکی از بزرگترین متفکران جهان است. در سراسر تاریخ فلسفه، گذشته از افلاطون و کانت، شاید هیچ کس ژرفا و پهنای اندیشه او را نداشته باشد، از بیست و چهار قرن تاکنون تاثیر او در فیلسوفان و دانشمندان گیتی بیرون از حد و حساب و بسا بیمانند بوده است. دانشمندان ایرانی حتی پیش از اسلام و قبل از رواج زبان عربی از او متاثر بودهاند استاد ذبیح الله صفا مینویسد:
"در پارهای از کتاب پهلوی اصطلاحات فراوان علمی موجود است و این اصطلاحات که غالبا قابل تطبیق بر اصطلاحات فلسفی یونانی خاصه حکمت ارسطوست، میرساند که تنها به وسیله عیسویان ایرانی، علم یونانی پذیرفته و به زبان سریانی ادا نشده است بلکه زرتشتیان نیز به این کار مبادرت کرده و زبان پهلوی را معادل آوردن بسیاری کلمات در برابر اصطلاحات فلسفی یونانی ثروتمند ساخته بودند...یکی از مشاهیر عیسویان [در عهد ساسانی] پولس ایرانی (paulus persa) رئیس حوزه ایرانی نصیبین است که کتابی مشتمل بر بحث درباره منطق ارسطو به سریانی برای خسرو انوشیروان نوشـــت و در آن نسـبت به اثبات وجود واجــب و توحید و سایر نظرهای فلاسفه، برتری روش حکما بر اهل ادیان اشاره کرد ....معلمین کلیساهای نسطوری در ایران .... چون به آثار ارسطو توجه داشتند در کلیساهای خود در ایران .... با قوت بسیار به تحقیق در روش این استاد یا شراح اسکندرانی او توجه کردند... مجاهداتی که پیش از خسرو انوشیروان (531 ـ 579م ) شده بود در برابر توجه او به علوم فاقد اهمیت است. این پادشاه که هم فرمانروایی مدبّر و هم سرداری شجاع بود به حکمیت نیز علاقه داشت و از فلسفه افلاطون و ارسطو آگاه بود و ترجمه پهلوی این دو استاد را میخواند.
"دکتر ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران – جلد اول"
ارسطو در 384 ق.م در شهر یونانی زبان استاگیرا ((stagira واقع در شبه جزیره خالکیدیکس (Chalcidice) چشم به جهان گشود. پدرش نیکو ماخوس (Nicomachus) پزشک بود و عضو صنف آسکلهپیادای ( asclepiadae ) و طبیب در بار آمونتاس دوم (پادشاه مقدونیه Amyntas). ممکن است ارسطو از کودکی، و در نتیجه شغل پدر، به زیست شناسی دلبسته شده باشد، اما هیچ دلیلی در دست نیست که ار آن هنگام آغاز به تحقیق کرده باشد. پزشکان صنف اسکلهپیاد فرزندان خویش کالبد شکافی یاد میدادند؛ اما ارسطو هنوز بسیار کوچک بود که پدرو مادرش هر دو در گذشتند و بنابراین، بعید است که او از این آموزش بهرهمند شده باشد.
ارسطو در هفده سالگی به آتن رفت و وارد آکادمیای افلاطون (plato) شد و تا هنگام مرگ وی در 348 ق.م همچنان شاگرد و همکار او بود و آنجا ماند. اهمیت تاثیر فلسفی افلاطون در همه آثار ارسطو هویداست. حتی وقتی که او از استاد انتقاد میکند یعنی بیشتر اوقات به شهادت نوشتههای موجود ـ به نبوغ افلاطون احترام عمیق میگذارد.
پس از مرگ افلاطون، ارسطو از آتن رفت. ممکن است بستگیهایش با دربار مقدونیه سبب رویگردانی مردم از او شده باشد. شاید هم نسبت به انتخاب اسپئوسیپوس (Speusippus) به جانشینی افلاطون نظر خوش نداشته، زیرا با رگهای از آرای مکتب افلاطونی که در آثار اسپئوسیپوس پرورش داده میشده موافق نبوده است. به هر تقدیر، ارسطو به دهرت هرمیاس (hermias)، که از همشاگردیهای گذشتهاش در آکادمیا و در آن زمان جبار آلوس در تروآد (Troad) بود به آن سان رفت. سه سال آنجا عضو محفل کوچکی از متفکران بود و باپوتیاس (Pythias)، دختری که هرمیاس او را به فرزندی پذیرفته بود، ازدواج کرد. در ایام اقامت در آسوس و سپس در میتوانه (Mitylene) در جزیره لیسبوس (lesbos) ، دست به پژوهشهای در زیست شناسی زد که بعدها شالوده نوشتههایی علمیاش شد.
در 349 ق.م ارسطو به دعوت فیلیپ مقدونی (Philip of Macedon پادشاه مقدونیه) به پلا(pella ) پایتخت آن سرزمین رفت و مربی فرزند او، اسکندر کبیر (Alexander the great ) شد که پسری سیزده ساله بود.
پس از پایان دوره تربیت اسکندر، ارسطو به استاگیرا بازگشت و چند سال آنجا بود و سپس باز به آتن رفت و به تعلیم فلسفه پرداخت.
ارسطو در آتن از بیگانگان مقیم بود، بنابراین، نمی توانست مالک ملکی در آن شهر باشد. پس بیرون شهر چند ساختمان اجاره کرد و در اینجا که لوکیون (lykeion) نام گرفت. مدرسهای از خود بنیان نهاد. (متصل به ساختمان اصلی ایوانی ستوندار "پری پاتوس Peripatos" بود و همین سبب شد که بعدها پیروان ارسطو را "پری پاتیک" بنامند).
او بعضی سخنرانیها برای عامه میکرد، اما بشتر اوقاتش به نوشتن یا به درس گفتن برای گروهی کوچکتر از شاگردان جدی میگذشت. اغلب آثار موجود او متن درسهایی است که به این گروه داده شده و به نگارش در آمده است. در این گروه چند متفکر نیز مانند تئوفراستوس (Theophrastus) و ائودموس (eudemus) عضویت داشتند که بعدها خود از دانشمندان معتبر شدند. پوتیاس، همسر ارسطو هنوز دیری از این دوره زندگی نگذشته فوت کرد، و او بقیه عمر را با زنی برده به نام هرپولیس (herpyllis) به سربرد و از او پسری موسوم به نام نیکو ماخوس پیدا کرد که کتاب اخلاق نیکوماخوس را به اسم وی کرده است. ارسطو در وصیّت نامه خویش از هرپولیس به علت وفاداری و مهربانیاش به نیکی یاد میکند، هرچند تا پیش از مرگ خودش او را قانوناً از بند بردگی آزاد نکرد. بر خلاف افلاطون و بسیاریی از افراد تحصیل کرده یونانی در آن روزگار، به نظر میرسد که ارسطو منحصرا به جنس مخالف گرایش داشته است. چنین مینماید که بر زنان آنچنان احترامی نمیگذاشته و حتی توجه دقیقی نمیکرده است.
وقتی که در 323 ق.م مرد و احساسات ضد مقدونی در آتن دوباره سر برداشت، ارسطو ناگزیر از ترک آن شهر شد. واضح است که معتقد بوده که جانش در خطر است، زیرا با اشاره به اعدام سقراط (Socrates) میگوید اجازه نمیدهد آتنیان "دوباره نسبت به فلسفه مرتکب گناه شوند". پس به خالکیس (chalcis) موطن خویشاوندان مادریاش، رفت و سال بعد به علت بیماری درگذشت.
دانته هنگام وصف دکارت نخستین دوزخ درباره ارسطو چنین میگوید:
دیــــدم آن پیــــر و استــــاد همه او چو چوپان و دیگران چو رمه
همه ارباب فضل و دانش و هـوش حلقه طاعتش نهاده به گوش
بــر فلاطــون و پیـــر او سقــــراط پیشتر از همه به قرب بساط
از این بیانات مقدار احترامی را که در ارسطو طی هزار سال از آن بر خوردار بوده است میتوان حدس زد. دوران اقتدار ارسطو هنگامی به پایان رسید که اسباب و آلات نو پیدا شد و مشاهدات روز افزون گردید و تجربیات از روی تانی و دقت علم را از نو نبا نهاد و " آلکم " و "راموس" و " راجر " و فرانسیس بیکن با اسلحه مقاومتناپذیری مسلح شدند. تاکنون هیچ مغزی نتوانسته است تسلط خود را بر فکر بشر این اندازه ادامه میدهد.
به گرداگرد خود چون نیک میدید بلا انگشتری و او نگین بود
سال شمار زندگی ارسطو
سال ( ق م )" قبل از میلاد مسیح "
384 تولد ارسطو در استاگیرا
367 ارسطو به آتن مهاجرت میکند و به آکادمی افلاطون میپیوندد
356 تولد اسکندر کبیر
347 مرگ افلاطون. ارسطو آتن را ترک میگوید و عازم دربار هرمیاس در آثار نئوس میشود و در آسوس اقامت میگزیند
345 ارسطو به موتیلنه در جزیره لسبوس میرود ( و پس از چندی به استاگیرا باز میگردد)
343 فیلیپ مقدونی ارسطو را به مییزا دعوت میکند و به ترتیب اسکندر میگمارد.
341 مرگ هر میساس .
336 فیلیپ کشته می شود و اسکندر تاجگذاری میکند .
335 ارسطو به آتن باز میگردد و در لوکیون آغاز به تدریس میکند.
323 مرگ اسکندر
322 ارسطو از آتن به خالکیس میرود و در آنجا میمیرد.
منابع: ارسطو- مارتا نوسباوم- طرح نو
تاریخ فلسفه- ویل دورانت
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 21
زندگی نامه آیت الله سید حسن مدرس
فقیه مجاهد و عالم پرهیزگار آیه الله سیدحسن مدرس یکى از چهره هاى درخشان تاریخ تشیع بشمار مى رود که زندگى و اخلاق و رفتار و نیز جهت گیرى هاى سیاسى و اجتماعى وىبراى مشتاقان حق و حقیقت نمونه خوبى است . او موقعیت خود را سراسر در راه اعتلاى اسلام نثار نمود و در جهت نشر حقایق اسلامى و دفاع از معارف تشیع مردانه استوار ماند.
همان گونه بود که مى گفت و همانطور گفت که مى بود. سرانجام به موجب آنکه با عزمى راسخ چون کوهى استوار در مقابل ستمگران عصر به مقابله برخاست و سلطه گرى استعمارگران را افشا نمود جنایتکاران وى را به ربذه خواف تبعید نمودند و در کنج عزلت و غریبى این عالم عامل و فقیه مجاهد را به شهادت رسانیدند.
این نوشتار اشاره اى کوتاه به زندگى ابرمردى است که بیرق مبارزه را تنها در تنگنا به دوش کشید و شجاعت تحسین برانگیزش چشم بداندیشان و زمامداران خودسر را خیره ساخت و بیگانگان را به تحیر واداشت . اگر ما به ذکر نامش می پردازیم و خاطره اش را ارج مى نهیم بدان علت است که وى پارسایى پایدار و بزرگوارى ثابت قدم بود که لحظه اى با استبداد و استعمار سازش نکرد و در تمامى مدت عمرش ساده زیستى ، تواضع ، قناعت و به دور بودن از هرگونه رفاه طلبى را شیوه زندگى خویش ساخت و از طریق عبادت و دعا و راز و نیاز با خدا، کمالات معنوى را کسب کرد.
ولادت و تحصیلات
شهید سیدحسن مدرس بر حسب اسناد تاریخى و نسب نامه اى که حضرت آیه الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) تنظیم نموده از سادات طباطبایى زواره است که نسبش پس از سى و یک پشت به حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام مى رسد. یکى از طوایفى که مدرس گل سرسبد آن به شمار مى رود طایفه میرعابدین است این گروه از سادات در دهکده ییلاقى ((سرابه )) اقامت داشتند. سید اسماعیل طباطبائى (پدر شهید مدرس ) که از این طایفه محسوب مى گشت و در روستاى مزبور به تبلیغات دینى و انجام امور شرعى مردم مشغول بود، براى آنکه ارتباط طایفه میرعابدین را با بستگان زواره اى قطع نکند تصمیم گرفت از طریق ازدواج پیوند خویشاوندى را تجدید و تقویت کرده ، سنت حسنه صله ارحام را احیا کند. بدین علت نامبرده دختر سیدکاظم سالار را که خدیجه نام داشت و از سادات طباطبایى زواره بود به عقد ازدواج خویش درآورد. ثمره این پیوند با میمنت فرزندى بود که به سال 1278 ق . چون چشمه اى پاک در کویر زواره جوشید. پدر وى را حسن نامید. همان کسى که مردمان بعدها از چشمه وجودش جرعه هایى نوشیدند. پدرش غالبا در ((سرابه )) به امور شرعى و فقهى مردم مشغول بود ولى مادر و فرزند در زواره نزد بستگان خویش بسر مى بردند تا آنکه حادثه اى (1) موجب شد که پدر فرزندش را که شش بهار را گذرانده بود در سال 1293 به قمشه نزد جدش میرعبدالباقى ببرد و محله فضل آباد این شهر را به عنوان محل سکونت خویش برگزیند. این در حالى بود که میرعبدالباقى قبلا از زواره به قمشه مهاجرت کرده و در این شهر به فعالیتهاى علمى و تبلیغى مشغول بود.(2) سیدعبدالباقى بیشترین نقش را در تعلیم سیدحسن ایفا نمود و او را در مسیر علم و تقوا هدایت کرد و به هنگام مرگ در ضمن وصیت نامه اى سیدحسن را بر ادامه تحصیل علوم دینى تشویق و سفارش نمود زمانى که سیدعبدالباقى دارفانى را وداع گفت مدرس چهارده ساله بود.(3) وى در سال 1298ق . به منظور ادامه تحصیل علوم دینى رهسپار اصفهان گردید و به مدت 13 سال در حوزه علمیه این شهر محضر بیش از سى استاد را درک کرد.(4) ابتدا به خواندن جامع المقدمات در علم صرف و نحو مشغول گشت و مقدمات ادبیات عرب و منطق و بیان را نزد اساتیدى چون میرزا عبدالعلى هرندى آموخت . در محضر آخوند ملامحمد کاشى کتاب شرح لمعه در فقه و پس از آن قوانین و فصول را در علم اصول تحصیل نمود. یکى از اساتیدى که دانش حکمت و عرفان و فلسفه را به مدرس آموخت حکیم نامدار میرزا جهانگیرخان قشقایى است .(5) مدرس در طول این مدت در حضور آیات عظام سیدمحمد باقر درچه اى و شیخ مرتضى ریزى و دیگر اساتید در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید و در اصول آنچنان مهارتى یافت که توانست تقریرات مرحوم ریزى را که حاوى ده هزار سطر بود، بنگارد. شهید مدرس چکیده زندگینامه تحصیلى خود را در حوزه علمیه اصفهان در مقدمه شرح رسائل که به زبان عربى نگاشته ، آورده است . وى پس از اتمام تحصیلات در اصفهان در شعبان 1311 ق . وارد نجف اشرف شد و پس از زیارت بارگاه مقدس نخستین فروغ امامت و تشرف به حضور آیه الله میرزاى شیرازى در مدرسه منسوب به صدر سکونت اختیار نمود و باعارف نامدار حاج آقا شیخ حسینعلى اصفهانى هم حجره گردید. مدرس در این شهر از جلسه درس آیات عظام سیدمحمد فشارکى و شریعت اصفهانى بهره برد و با سید ابوالحسن اصفهانى ، سیدمحمد صادق طباطبائى و شیخ عبدالکریم حائرى ، سید هبه الدین شهرستانى و سیدمصطفى کاشانى ارتباط داشت و مباحثه هاى دروس خارج را با آیه الله حاج سید ابوالحسن و آیه الله حاج سیدعلى کازرونى انجام مى داد. مدرس به هنگام اقامت در نجف روزهاى پنجشنبه و جمعه