لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .DOC ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 10 صفحه
قسمتی از متن .DOC :
مقدمه
سپاس وستایش خدای را که انسان را بیافریدووی را در زمره کائنات در مرتبه برترین قرار داد و او را رونوشتی ساخت از عوالم امکان که پدید آورده است شگفتیهای قدرت فراگیر و بی پایان و عجایب عظمت آشکار نمایان خود را در او ظاهر ساخت در وجود او ناسوت را به لاهوت پیوند داد . و در هستی او حقایق عوالم ملک و ملکوت را به ودیعت نهاد .طینت وی را از نور وظلمت بسرشت و در ذاتش انگیزه های خیرات و شرور به هم آمیخت .
و درود بر پیامبر باد که او را حکمتهای جامع دادند وبرای تمام و کامل ساختن اخلاق و خویهای نیکو و ستوده مبعوث شد ، و درود بر خاندان ودودمان او باد که چراغهای دوستی بخش تاریکیها و کلید درهای سعادت و کرامتند .
قبل از شروع دراصل بحث چند مفهوم را توضیح می دهیم :
اخلاق
علم اخلاق
فلسفه اخلاق
کلمه اخلاق که جمع خلق است در اصل لغت به معنای یک صفت نفسانی است یا یک همت راسخه ، یک حالتی که در نفس رسوخ داشته باشد . و موجب این بشود که افعالی که مناسب با آن صفت است بدون احتیاج به تروی ، یعنی فکر کردن ، سنجیدن از انسان مادر شود مثلاً خلق سخاوت یکی از حالات نفسانی است که کسانی که این خلق را دارند در موقع بذل و بخشش که می شود دیگر دچار تردید نمی شوند که آیا بخشش بکنند یانه این ملکه راسخه انسان رامثتغنی می کنید از اینکه دربارة کاری که می خواهد انجام دهد تفکر کند یا تردیدی در انجامش داشته باشد .
علم اخلاق علمی است که بحث می کند از انواع صفات خوب و بد صافتی که ارتباط با افعال اختیاری انسان دارد و کیفیت اکتساب این صفات و یا دور کردن صفات رذیله پس موعدش صفات فاضله ورذیله است از آن جهت که برای انسان قابل اکتساب است یا قابل اجتناب .
در واقع فلسفة اخلاق از مبادی تصدیقیه علم اخلاق بحث می کند یعنی ما قبل ازاینکه درعلم اخلاق وارد شویم و ببینیم کدام کار خوبیست و کدام کار بد . این مطلب را به عنوان اصل موضوعی پذیرفته ایم که کارهای خوب و بدی داریم . در فلسفه اخلاق از همین اصول موضوعه بحث می شود که از کجا ما کار خوب وبد داریم و ملاک تقسیم کار به خوب و بد چیز و خوب و بدی از کجا ناشی می شود .
آنچه موضوع بحث ماست فلسفه اخلاق است . علم اخلاق و فلسفه اخلاق از نظر اسلام یکی از مهم ترین و شریف ترین علوم است و همه می دانیم که یکی از هدفهای بعثت انبیاء و مخصوصاً پیامبر تهدیب اخلاق و تزکیه نفوس بوده است . در این بحث ما می خواهیم ازهان مبادی علم اخلاق گفتگو کنیم که ملاک خوب یا بد بودن چیست این مسأله از طرفی ارتباط پیدا میکند بامسأله حسن و قبح که در کتابهای کلامی و گاهی در کتابهای اصولی هم مطرح شده است .
پیدا کردن سرچشمه اصلی احکام اخلاقی هم یکی از کلیدهایی است که می تواند برای حل مشکلات فلسفه اخلاق راهگشا باشد همینطور یکی دیگر از ریشه های ابهامات این است که توام حکم اخلاقی به چیست به وقتی ما می گوییم فلان کار خوبست برای اینکه خوب بودن را به کاری نسبت دهیم چه چیزهایی راباید در آن لحاظ کنیم .
مسأله مفاهیم اخلاقی که عرض کردیم بیشتر جنبه شناخت شناسی دارد فقیه اخلاق وقتی به صورت اخبار طرح می شود ازیک موضوع و و محمول تشکیل می شود مادر اخلاق می گوییم عدالت خوبست عدالت یک ماهیت خارجی نیست . عدالت یک عنوان انتزاعی است و عبارت از این است که انسان کار را به جای خودش انجام دهد حق هرکسی را به او بدهد و برخلاف حق رفتار نکند .
هر مسلمانی باید معتقد باشد که همه آدمها روز قیامت زنده می شوند و شکی هم ندارد اما یک وقت است که می خواهیم این اعتماد را اثبات کنیم چگونه می شود برای کسی که معتقد به معاد است اثبات کنیم . آدمیزاد وقتی آفریده می شود یکی از خصوصیات و برای او این است که چیزی را به نام خوب اخلاق و بد اخلاقی درک می کند خدا اینجور آفریده است . این یک نظریه است در فلسفه اخلاق که اینها مفاهیمی است نهاده شده در فطرت انسان ، اگر خدا جور دیگر ما را خلق کرده بود نوع دیگر درک می کردیم . ممکن بود ما اینطور خلق شدیم که خوب و بد را اصلاً درک نکنیم و یا چیزی را که خوب است بد بپنداریم و بالعکس ، ولی حالا اینطور خلق شده ایم .
کانت می گوید : اگر دیگری انسان را مجبور کند که کاری انجام دهد این ارزش اخلاقی نخواهد داشت ، اما اگر آدم خودش الزام کند این منانات با اختیارش ندارد چون الزامی است که ناشی از اختیار خودش می باشد و چون الزام کننده عقل خود انسان است و عقل از شوون وجود خود انسان است لذا مناجاتی با اختیاری بودن فعل اخلاقی ندارد .
فرق بین مفهوم اخلاق و حقوقی :
فرق اساسی در غایت است و نحوة فعلی که غایت خاص راتامین می کند نمایشی که در قوانین منظور است
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 23 صفحه
قسمتی از متن .doc :
فلسفه ازدواج در اسلام
زنـدگی انسـان یعنـی «ازدواج» در دو دیـن الهی و آسـمانی «اسـلام» و «مسیحیت» میپردازد.
چکیده: بهترین راه شناسایی یک پدیده، مطالعهی فرانگر و بررسی در محملهای گوناگون است. شناخت همهجانبه و کشف فلسفهی ازدواج نیز میسّر نمیباشد، مگر در پرتو تطبیق و مقایسه. یکی از ابعاد مؤثر و حایز اهمیت این تطبیق، مقایسهی ازدواج در دو آیین آسمانی اسلام و مسیحیت است. از این رو نوشتار حاضر، به بررسی تطبیقی علل و چرایی، جایگاه و اهداف ازدواج در اسلام و سپس در مسیحیت میپردازد و در آخر یافتههای حاصل را مورد مقایسه قرار میدهد. مهمترین دستاورد این تطبیق عبارت است از اینکه هر دو آیین، تنها راه مشروع تأمین نیاز جنسی، ایجاد نسل پاک و تأمین محبت را در پرتو ازدواج و خانواده میدانند؛ با این تفاوت اساسی که رهبانیت و تجرد نسبت به ازدواج در آیین مسیحیت از جایگاهی ویژه برخوردار است؛ در حالی که در دین مبین اسلام، تجرد و رهبانیت امری کاملاً مردود است و برخلاف مسیحیت عامل تقرب به خداوند محسوب نمیشود؛ بلکه این ازدواج است که زمینهساز تکامل و تقرب الهی خواهد بود. واژگان کلیدی:ازدواج، اسلام، مسیحیت، عزوبت، رهبانیت، خانواده. کلام خداوند و سخن وحی نه تنها با پیام و محتوای عالی و نغز خود راهنمای حق جویان و حقیقتطلبان است، بلکه در ارائهی حقایق آیینی و معرفی راه و روش نیز راهنمایی بیبدیل و بیهمتا است. یکی از روشهای قرآن در اعطای بصیرت و ایجاد بینش، مقایسهی دو سوی موضوعات است. آنگاه که قرآن آگاهان را در برابر جاهلان قرار میدهد و استفهام معرفتی ارائه مینماید، همین شیوه از بصیرتآفرینی را به کار میگیرد: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون»(زمر، 9) همچنانکه با مقایسهی نابینا و بینا و اهل ایمان و عمل صالح با انسان بدکار «و ما یستوی الاعمی و البصیر و الذین امنوا و عملوا الصالحات و لا المسئ» (غافر، 58) روشی دیگر جهت نیل به علم و معرفت را به آدمیان میآموزد و در پرتو تطابق و تناظر، حوزههای ناگشودهی معرفت را به روی انسانها میگشاید. مطالعهی تطبیقی در کنار دیگر روشهای مطالعه، از جایگاه ویژه و منحصر به فردی برخوردار است. روی آورد مستقیم در شناخت یک پدیده و بررسی یک مسئله، محقق و مخاطب را از آگاهی نسبت به ابعاد متعدد موضوع محروم کرده و هر دو را به سطحینگری مبتلا مینماید و در نهایت به از دست دادن فهم عمیق میانجامد ولیکن مطالعهی مقایسهای و تطبیقی، محقق و مخاطب را از حصرگرایی رها ساخته و ابعاد ناپیدای موضوع مورد نظر را در خلال مقایسه فرا روی وی میگشاید. روش شناسی تحقیق ـ تعریف مسئله ـ تحدید دامنهی تطبیق ـ تبیین دو قطب تطبیق ـ استقصای وجوه و موارد تمایز و تشابه دو قطب تحقیق در دامنهی تعیین شده ـ تبیین موارد و مواضع خلاف و وفاق در دو قطب مورد نظر ـ ریشه یابی موارد وفاق و خلاف بر این اساس، رئوس مباحث مطروحه در این مطالعه را میتوان اینگونه طبقهبندی نمود: الف- تبیین مسئله چنانکه واضح است، اسلام و مسیحیت[i] دو دین برجستهی الهی و آسمانی هستند و هر دو مدعی اصلاح و تربیت بشر و هدایت انسان به سمت کمال و تعالی میباشند و «ازدواج» نیز یکی از عوامل و شاید برجستهترین و موثرترین عامل در رهسپاری انسان به سوی کمال و تعالی است. لذا این دو آیین آسمانی باید در این مورد سخنی و پیامی برای رهروان خود داشته باشند تا از رهگذر ازدواج صحیح و مناسب، مسیر ترقی و کمال را به روی پیروان خود بگشایند؛ چرا که نمیتوان دین و مسلکی را یافت که در مورد مؤثرترین عامل سعادت و کمال آدمی، حرف و سخنی نداشته باشد. از این جهت، برای آشنائی همه جانبه با اهداف، جایگاه و فلسفهی ازدواج، بهترین محمل مقایسه ومطالعهی تطبیقی، این دو آئین آسمانی است. برخی از سؤالات مطرح شده در مقام تطبیق، به قرار ذیل است: 1- آیا هر دو دین اسلام و مسیحیت به یک اندازه به ازدواج اهمیت میدهند؟ 2 - آیا هر دو دین از یک دیدگاه به ازدواج نگاه میکنند و از آن یک تعریف و جایگاه ارائه میدهند؟ 3- آیا هر دو دین بر اساس یک راهکار از این عامل برای سعادت بهره میگیرند؟ 4- آیا هر یک با هدفی خاص به ازدواج روی میآورند و هدف مخصوص خویش را تعقیب میکنند یا اهداف یکسان و مشترک دارند؟ 5- آیا وظایف و کارکردهایی که برای ازدواج بیان میشود و از آن انتظار میرود، در هر دو دین اسلام و مسیحیت یکسان است یا تفاوت دارد؟ ب- تعیین دامنهی بحث در محدودهی تطبیق و مقایسه اسلام و مسیحیت همانند دیگر ادیان الهی، مجموعهای متشکل از عقاید، معارف، احکام و مقرّرات میباشند. افزون بر این، هر یک از بخشهای فوق، خود از قلمرویی وسیع برخوردارند. از آنجا که نوشتار حاضر، در صدد انجام یک تحقیق مقایسهای است، در ابتدا باید معین شود که در موضوع مورد بحث، چه بخشی از مباحث ازدواج در اسلام و مسیحیت با هم مقایسه میشوند؛ زیرا ازدواج یک موضوع چند بخشی است و باید محدودهی مقایسه در ذیل بحث مشخص شود: ـ آیا احکام ازدواج در این دو دین بررسی میشود؟ کدام بخش از احکام؟ احکام عقد یا طلاق و... یا مبانی اعتقادی این دو دین در مورد ازدواج مورد مقایسه قرار میگیرد؟ روشن است که تا محدوده مقایسه معین نشود یا مقایسهای اصلاً صورت نمیپذیرد و اگر هم ممکن گردد، ثمره علمی در پی نخواهد داشت و به جواب سؤالات و حل مشکل منتهی نخواهد شد. در این نوشتار، منظور از اسلام، همانا قرآن کریم، احادیث و روایات اولیای دین میباشد و مقصود از مسیحیت، کتاب مقدس و برداشتهای مستند به این کتاب است. لذا در بحث حاضر، به مشترکات مسلمانان توجه میشود و کمتر به اختلاف مذاهب پرداخته میشود؛ همانگونه که در مسیحیت نیز به پراکندگی مذاهب و فرق آن توجهی نکرده و به مشترکات پرداخته میشود و در صورت اختلاف با مذهبی خاص، موضوع اختلاف به طور دقیق بیان میشود. در اینجا محور اصلی مقایسه «ازدواج» در اسلام و مسیحیت است که مبتنی بر سه بحث ذیل است: - علل و فلسفهی ازدواج در اسلام و مسیحیت - اهمیت و جایگاه ازدواج در اسلام و مسیحیت - اهداف ازدواج در اسلام و مسیحیت در ابتدا توصیف ازدواج در سه محور فوق از دیدگاه اسلام و سپس همان سه محور از دیدگاه مسیحیت مورد بررسی قرار میگیرد و سرانجام در مقام تطبیق به محورهای ذیل پرداخته میشود: ـ استقصای نقاط و وجوه اشتراک اسلام و مسیحیت در مورد ازدواج در سه محور معین شده. ـ استقصای موارد و نقاط افتراق اسلام و مسیحیت در مورد ازدواج در سه محور معین شده. ـ ریشهیابی موارد وفاق و خلاف اسلام و مسیحیت در مورد ازدواج در سه محور فوق، بر اساس مبانی اعتقادی، زمینههای تاریخی ادله و رویآوردها، روشها و لوازم آن در اسلام و مسیحیت. ازدواج در اسلام الف- فلسفه ازدواج در اسلام از دیدگاه اسلام، ماهیت ازدواج یک قرارداد و پیمان با شرایطی ویژه است. (رک. نجفی، 1365: ج29، صص8-5) این پیمان و قرارداد افزون بر اینکه از استحکام خاص برخوردار است، «میثاقاً غلیظاً» (نساء، 21) دارای یک ارزش و منزلت الهی و خدایی ویژه میباشد و در سطح دیگر قراردادهای اجتماعی قرار نمیگیرد تا صرفاً از قواعد عمومی آن قراردادها پیروی کند. شاید بتوان گفت: قویترین پیمان و مقدسترین قرارداد است که آدمی با اعتماد به آن، والدین و خواهر و برادر خود را رها کرده و راضی میشود با فردی که شناخت زیادی از وی ندارد، هم پیمان شود و همهی دارایی خود را با او به مشارکت گذارد. گویا به همین جهت است که در روایات از این قرارداد به «قلاده» تعبیر شده و هشدار داده شده است که متوجه باشید عنان اختیار خود را به دست چه کسی میدهید. (رک. الحرالعاملی، 1403ق: ج14، ص17) و چه کسی را کنار خود قرار میدهید و شریک مال و دین و اسرار خویش میسازید. (همان: ص14) اینک باید دید که اسلام این پیمان وثیق را به چه قصدی پی میریزد و بر آن اهتمام میورزد؟ لیکن قبل از بیان علل و فلسفه ازدواج، ذکر یک نکته ضروری است و آن تفاوت «فلسفه و چرایی» با «هدف یا اهداف» است که این دو چه سان در این بحث از یکدیگر منفک شدهاند؟ مقصود از هدف، وضعیت مطلوبی است که به طور آگاهانه سودمند تشخیص داده شده و برای تحقق آن تلاش میشود (اعرافی، 1376: ص5) ولی در «علت یا فلسفه» نسبت به انتخاب آگاهانه، تلاش هدفمند و تأثیر ارادهی انسانی در تحقق آن هیچ توجهی نیست؛ یعنی علت وقوع یک پدیده میتواند عاملی غیر انسانی باشد؛ ولی اهداف همیشه با اراده نیرویی انسانی و هدفدار محقق میشود. در این نوشتار نیـز اهـداف ازدواج با تـلاش انسانهـایی که ازدواج نمودهانـد فـراهم میشـود و باید اینچنین باشد؛ در حالی که وقتی از علل تشریع ازدواج سخن گفته میشود، توجهی به ارادهی انسانی در تأمین آنها نمیباشد؛ به عنوان مثال چه بخواهیم و چه نخواهیم فلسفهی ازدواج، پاسخ به ندای فطرت و تأمین آرامش است. تشریع ازدواج و ترغیب به آن در اسلام، از یک علت و فلسفهی اساسی و از چندین چرایی فرعی و غیر اساسی برخوردار است. بر این اساس، میتوان این علل را به دو دسته اساسی و فرعی تقسیم نمود: 1- علت اساسی تشریع ازدواج علت اساسی تشریع ازدواج، پاسخ به ندای فطرت و نیازهای (روحی، روانی، جسمی) طبیعی انسان است. تمام قوانین و مقرّرات اسلام، از زیر ساختهای فطری و طبیعی به ودیعه نهاده شده در نهاد انسان، سرچشمه میگیرند. این قوانین و مقرّرات به شکلی برآورندهی نیازهای فطری و طبیعی انسان هستند و در پرتو این قوانین،
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
استعاره در فلسفه و ادبیات (با نگاهی به استعاره از نظر آقای عنایت سمیعی)
گفته میشود نخستین استعارهها در اعماق تاریخ پدید آمدند، زمانی که انسان در اثر وحشت یا ستایش نخواست نام شیء یا جانور یا پدیدهای را بر زبان آورَد، ناگزیر آن را با واژهای که مصداقش مشخصترین شباهت را به آن داشت مورد اشاره قرارداد. این ماجرا شبیه آن است که جوانی دختری را دوست داشته باشد ولی در جمع نتواند او را با نام اصلیاش معرفی کند، در این صورت به جای آن، واژهای را به کار میبرد که در نظر او معشوفهاش در صفات و ویژگیهایی شبیه به آن است. مثلا به جای محبوب فرض کنید از واژه های "گل- ماه - آهو " و... استفاده میکند. طبیعی است که هر واژه ای را نمیتواند به جای محبوبش به کار برد؛ زیرا شنوندگان او باید بین محبوب و واژهای که به جای آن مینشیند چنان رابطهی مشخصی را احساس کنند که در دریافت مقصود او اشتباه نکنند؛ مثلا او نمیتواند از واژگانی مثل سنگ یا چوب یا موج به جای نام محبوبش استفاده کند. یا کودکی را فرض کنید که از موجودی میترسد و باور دارد که نباید نام او را بر زبان آورد، در عین حال مجبور است دربارهی آن حرف بزند. به نظر شما آن کودک آن موجود را با چه واژهای باید مورد اشاره قرار دهد که شنوندهاش در درک مقصود او اشتباه نکند؟ طبیعی است تا جایی که اطلاعاتش اجازه میدهد به سوی واژههایی کشیده میشود که مصداقشان- از نظر او- شیبه موجود مورد نظر اوست. آن عاشق و کودک همچون انسانهای دنیای کهن بیآنکه خواسته باشند تصویری خیالی پدید آورند، برای بیان مقصود خود از استعاره استفاده میکنند. میخواهم بگویم استعارهها حاصل ضرورتهای زندگی ذهنی و عینی بشر در طول تاریخ بودهاند. مثلا استعارههایی که در آیینها، دعاها و متون مقدس کهن دیده میشود همگی حاصل ضرورتهای زندگی انسانها بودهاند. از این جهت که انسان گاهی نمیخواسته، گاهی هم نمیتوانسته وجود یا پدیده ای مقدس یا هولناک را به صورت مستقیم مورد اشاره قرار دهد. و این که انسان دربارهی این وجودهای مقدس یا هولناک و روابط آنها با زندگی خود و تاثیر و تاثر آن چگونه میاندیشیده است، وارد حوزهی معرفتییی میشود که در توصیف آن ناگزیر از بیان استعاری بهره جسته است و به تدریج در جریان تکامل اجتماعی، ارزشهای هنری استعاره به عنوان نوعی از تلقی و بیان و وسیلهای برای به نمایش گذاشتن زیبایی و هرآنچه ستودنی است کشف میشود و به زیور و آرایهی سخن تبدیل میشود.
اگرچه استعاره همیشه به عنوان یکی از اساسیترین امکانات زبان در بیان اندیشه و معرفت انسان به کار میآمده است، فلاسفهی دنیای کهن از پذیرش آن در حوزهی بیان افکارخویش خودداری میکردند، در حالیکه در عمل ناگزیر از استفاده از آن بودند. مثلا ارسطو با به کار گرفتن واژههایی از عرصهی دادگاه به بیان فکر فلسفی پرداخت. در واقع او بود که با به کار گرفتن واژههای "قضیه" و "حکم" استعارهی دادگاه را- بی آنکه خواسته یا دوست داشته باشد- وارد بیان فلسفی کرد. در حالیکه فلاسفهی سنتی همیشه استعاره را عنصری ادبی دانستهاند و عامل ابهام که ناگزیر مخل درک مباحث و نظریههای فلسفی خواهد شد، و معتقد بودهاند که بحث دربارهی استعاره مربوط به حوزهی الفاظ است .
منطقی را بحث از الفاظ نیست
بحث از الفاظ او را عارضیست
حتی در دوران روشنگری هم این نگاه رایج بوده است. طوری که "دیدرو" در "دایره المعارف" وقتی به بحث استعاره ( metaphor) میرسد، معتقد است که تمثیل، مجاز و استعاره با اندیشهی عقلی از دو سنخاند و با تعابیر زمانش میگوید: «تشبیه و تمثیل استدلال زنان و شاعران است و مردان که که اهل استدلالاند باید از این شیوه پرهیز کنند» (۱) و دکارت برای رسیدن به زبان واضح که بتواند به روشنی مسائل پیچیدهی فلسفی را بیان کند، استعاره و مجاز را از عرصهی مباحث فلسقی میراند. در واقع تا قرن هیجدهم فلاسفه مجاز و استعاره را مربوط به فن خطابه و شعر میدانستند.
اما در عرصهی ادبیات استعاره عامل ابهام و زیبایی است و زیباترین بیان ممکن در هر زبانی محسوب میشود، تا آنجا که "رنه ولک و آستن وارن" در فصل پانزدهم نظریهی ادبی آن را یکی از دو رکن اساسی شعر اعلام میکنند و مینویسند: «دو رکن اساسی شعر به قول یکی از معاصران ما وزن و استعاره است. به علاوه وزن و استعاره به یکدیگر تعلق دارند و تعریفی که از شعر میدهیم باید آنچنان جامع و مانع باشد که هردو را شامل شود و همراهی آنها را توضیح دهد.»(۲) این بیان به خوبی اهمیت استعاره را در ادبیات نشان میدهد و حتی میتوان گفت کمی دربارهی نقش آن اغراق میکند.
علمای علم بیان که به بررسی مهمترین عوامل زیبایی سخن، یعنی؛ استعاره، تشبیه، کنایه، مجاز و تمثیل میپردازند استعاره را از یک طرف به تشبیه و از طرف دیگر به مجاز مربوط میدانند. در واقع استعاره تشبیهی است که دوران دگردیسیاش را به کمال رسانده و یکی از دو طرف اصلی تشبیه در دیگری حل شده است. وقتی گفته می شود: «ماه من خندید» منظور این است که «یار ِ چون ماه من خندید» اما در جریان تکامل، مشبه که یار باشد عرصهی سخن را ترک کرده است تا "ماه" نیز بتواند از دلالت بر مدلول حقیقی خود بریده شود. و با استفاده از ابزار [قرینهی] "خندیدن" بر یار دلالت کند. در اینجا ماه و یار که دو وجود و دو دال جداگانهاند به یگانگی میرسند و این یگانگی آنها در ذهن خواننده و شنونده تصویری دلنشین خلق میکند و عواطف او را تحت تاثیر قرار میدهد.
از طرف دیگر استعاره به مجاز مربوط است، چراکه واژهی استعاره معنی غیرحقیقی دارد. "ماه " دیگر ماه آسمان نیست "یار" است، یعنی ماه به جای یار به کار رفته است و دلالت بر آن دارد. از این نظر علمای بلاغت آن را یکی از انواع مجاز به حساب میآورند، چراکه دو شرط اصلی مجاز در آن لحاظ شدهاست؛ یعنی هم میان معنی حقیقی و مجازی آن رابطه وجود دارد (علاقه) و هم نشانه یا قرینهای وجود دارد که نشان میدهد کلمه بر معنی حقیقیاش دلالت ندارد. در همین جملهی "ماه من خندید" علاقهی میان ماه و یار شباهت یار به ماه است (علاقهی شباهت) و آنچه نشان میدهد "ماه" در معنی حقیقیاش نیامده، واژههای "من" و "خندید" است. چراکه "ماه" آسمان متعلق به کسی نیست، همچنین توانایی خندیدن ندارد. پس ماهی که مال من است و میخندد نمیتواند ماه آسمان باشد.
سیسرون در "اندر وصف خطیب- کتاب سوم" مینویسد: "استعاره صورت کوتاه شدهی تشبیه است که در یک کلمه فشرده شده است، این کلمه طوری در جایگاهی که به آن تعلق ندارد قرار میگیرد که انگار به راستی در جای خود آن است و اگر قابل دریافت باشد مایهی التذاذ میشود. اما اگر حاوی هیچ شباهتی نباشد مطرود میگردد." (۳) در واقع سیسرون در جملههای "این کلمه در جایگاهی که به آن تعلق ندارد قرار میگیرد" اشاره به سرشت انحرافی استعاره دارد، چیزی که موکاژوقسکی، زبان شناس چک، بر آن تاکید میکند و در کتاب "زبان معیار و زبان شعر" خود "نقش زبان شعر را عبارت از نهایت برجستهسازی" یا همان انحراف از زبان معیار دانسته آن را به استعاره نسبت میدهد. درمیان زبان شناسان، "رومن یاکوبسون متقاعدکنندهترین استدلالها را مطرح کرده است"(۴) از نظر یاکوبسن "استعاره وجود یک شباهت یا همگونی "انتقال پذیر" میان یک موجود و موجودی دیگر را که میتواند جانشین آن شود پیشنهاد میکند. در مجاز مرسل اساس این جایگزینی، بیشتر توالی است تا مشابهت."(۵)
در واقع این سخنان ما را به سوی محوریت استعاره در زبان رهنمون میشود که عرصهی اصلی کارکرد آن شعر است. و یکه تازی انواع استعاره در آن تماشایی است. میتوان گفت: اینجا استعاره اندامی زبانی است در خدمت بیان معرفت شاعرانه. به نمونهی زیر از خواجه نگاه کنید.
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت: ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
در این بیت وضعیتهای زیر استعاری هستند: "گفتن" برای مرغ چمن، "شنیدن"، " نوخاسته بودن"، "نازکردن" برای گل. در واقع در ذهن شاعر "مرغ چمن" به عاشقی رنجیده و گلهمند و "گل" به محبوبهای جوان و پرناز و ادا ، تشبیه شده است، اما در واقعیت شعر مشبهبهها یعنی، عاشق رنجیده و گلهمند و محبوبهی پرناز و ادا حذف شدهاند، در حالیکه ویژگیها و روابط آنها به مشبههایشان یعنی مرغ چمن و گل نسبت داده شده است. این وضعیت استعاری توانسته است چنین بیان شاعرانهای را به نمایش بگذارد و رابطه ی این دو (مرغ چمن و گل) را بر مبنای روابط انسانی شکل دهد. ببنید:
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت: ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوقه نگفت
این شیوهی بیان تلقی شاعر از رابطهی میان گل و مرغ چمن را برکشیده و به وضعیت انسانی رسانده است. در واقع این زیبایی شورانگیز در شعر حداقل امتیازی است که استعاره به زبان عطا میکند.
این،کارکرد ادبی استعاره است. اما استعاره کاربردهای دیگری هم دارد که درعرصهی زبان آن را به وسیلهای برای بیان، توضیح و گزارش وضعیتهای انتزاعی یا پیچیده در علوم انسانی، فلسفه و علوم محض تبدیل میکند. مثلا وقتی سیاستمداری میگوید: "حالا توپ در زمین اسرائیل است" از استعارهی فوتبال در سیاست استفاده کرده است، یا وقتی منتقدی مینویسد: "نیما در شعر ناقوس براستبداد اولتیماتوم میدهد" از یک استعارهی نظامی- سیاسی برای توضیح یک اثر ادبی استفاده میکند. برخی از صاحبنظران دست کم دو کارکرد اصلی زیر را برای استعاره قائل شدهاند.
۱- کارکرد زیبایی شناختی، آرایهی کلامی- که منظور از آن جنبههای خطابی و شعری استعاره است.
۲- کارکرد معرفت شناختی و فلسفی- یعنی از دالان استعارهها چیزی را در مورد واقعیت و اندیشهی نسبت به واقعیت درمییابیم. در این کارکرد با خود تعبیر و چارچوب اندیشهی استعاری به نوعی از موضوع، فهم خاص و فهم از موضوع مواجهایم.(۶)
میبینیم که امروزه برخلاف گذشته، فیلسوفان استعاره را یکی از محورهای اصلی زبان تلقی میکنند و در مباحث وگزارههای فلسفی از آن فراوان بهره میبرند و "مفاهیمی را از قلمرو زیستی، اجتماعی یا صنعتی اتخاذ کرده و به کل واقعیت تعمیم میدهند". (۷) شاید اینجا توجه به رئوس "نظریهی استعارهی معاصر" که جورج لیکاف آن را تنظیم کرده است، راهگشا و جالب باشد
۱- استعاره مهمترین سازوکاری است که ما از طریق آن مفاهیم انتزاعی را درک میکنیم و با آن استدلال انتزاعی میکنیم.
۲- بیشتر موضوعات، از مسائل پیش پا افتاده تا نظریههای پیچیدهی علمی، فقط از طریق استعاره قابل دریافت و فهماند.
۳- استعاره ماهیتا امریست مفهومی و نه زبانی.
۴- استعارههای زبانی فقط ظهور سطحی استعارههای مفهومی است.
۵- اگرچه بیشتر نظام مفهومی ما استعاری است، با وجود این، بخش قابل توجهی از آن نیز غیر استعاری است. ادراک استعاری ما مبتنی بر همین بخش غیر استعاری است.
۶- استعاره ما را قادر میسازد تا موضوعی به نسبت انتزاعی یا فاقد ساخت را برحسب امری ملموستر یا دست کم ساختمندتر بفهمیم.(۸)
براساس "نظریهی معاصر استعاره" بسیاری از مفاهیم انتزاعی، از جمله مفاهیمی که در فلسفه به کار میروند ساختی استعاری دارند. برای درک نظریهی لیکاف این مثال بسیار رایج را در نظر بگیرید. [میدانید] که "فهم ما از زمان به طور عمومی استعاری است. ما زمان را بر حسب مکان میفهمیم. به این عبارات توجه کنید: "۱"- عید نزدیک است و به زودی از راه میرسد."۲"- وقت گذشت. "۳"- از زمان های دور تاکنون..."۴"- آیندهی نزدیک ..."۵"- سفر به آینده ناممکن است. در مثال "۱" ازیک صقت مکانی (نزدیک) برای توصیف یک پدیدهی زمانی استفاده کردهایم و چنان سخن گفتهایم که گویی ثابت ایستاده ایم و زمان سوار بر مرکبی به سوی ما میتازد. در مثال "۲" از گذشتن وقت سخن گفتهایم که دلالت ضمنی دارد برمکان بودن آن."(۹) در مثالهای "۳" و "۴" از صفتهای "دور و نزدیک" که صفتهای مکانی هستند برای زمان استفاده شده. در مثال"۵" هم از آینده طوری سخن گفته شدهاست که پنداری شهر یا سرزمینی دور دست است که سفر به آن ناممکن است. در واقع مکان پنداشتن زمان و دربارهی زمان به شیوهی مکان
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 18
همنشینی سینما و فلسفه
سایت خبری سیما فیلم/سید حسام الدین فروزان: حالا با مفهوم تازه ای روبه رو هستیم : Filmosophy. ترکیبی که از دو واژه فیلم و فلسفه ساخته شده است ، در زبان انگلیسی هم ترکیب تازه ای است. نکته ای که با دیدن این ترکیب تازه به ذهن می آید اشاره ضمنی آن به پیوند تفکر فلسفی و مطالعات سینمایی است. شکی نیست که سینما از همان ابتدای پیدایش وامدار اندیشه بوده است . انگاره های فلسفی برمی آیند و فیلم ها با تاثیر مستقیم و غیرمستقیم از آنها ساخته می شوند . پس از گذشت صد سال از عمر سینما این مدیوم به جایگاهی رسیده است که می تواند مستقیما بر جریان های فکری اثر بگذارد و مفاهیم تازه پدید آورد. در دهه های اخیر با تکامل نظریه های فیلم و افزایش ارتباط رشته مطالعات سینمایی ودیگر علوم انسانی روبه رو بوده ایم. ضمن این که در این سال ها بسیاری از محققان رشته های گوناگون علوم انسانی همچون روانشناسی ، جامعه شناسی و زبان شناسی درباره سینما ( به مثابه یک زبان جدید و مدیومی تاثیر گذار ) مطالعه کرده اند. به جرات می توان گفت که هیچ فیلمی نیست که فکری در پس پشت نداشته باشد؛ از فیلم های آنارشیستی و ضد قصه گرفته تا فیلم های خانوادگی ( با دوربین هندی کم ) و حتی فیلم های هرزه نگارانه همه دست کم از یک ایده اولیه نشات گرفته اند.
فیلموسوفی را با این چنین گزاره هایی تعریف کرده اند: فلسفه جدید سینما، دخالتی جسورانه در تئوری فیلم و فلسفه، مطالعه فیلم به مثابه نوع جدید ادراک، فلسفه انطباق پذیر و شاعرانه فیلم و بیانیه ای برای ادراکی نو از سینما. فیلموسوفی مطالعه سینما به مثابه نحوی تفکر است، تلاشی برای به هم آمیختن انگاره های سینمایی قرن بیستم به مثابه اندیشه ( از هوگو مونستربرگ به آنتونن آرتو و سرگئی ایزنشتاین تا جان لوئیس شفر و ژیل دلوز) با تئوری عملی "فیلم اندیشگی".
دانیل فرامپتون نویسنده و فیلمساز انگلیسی به تازگی کتابی با عنوان "فیلموسوفی " منتشر کرده است. او که از سردبیران ژورنال فیلم – فلسفه است در کتابش بحثی را پیش می کشد در باب این که سبک فیلم می تواند بیان کننده اندیشه های شاعرانه باشد . این بیان به واسطه " معنا" ی دراماتیک پیرامون شخصیت ها، فضا ها و حوادث فیلم منتقل می شود. کتاب با بحث درباره فیلمسازان معاصری چون « بلا تار»و «برادران داردن» اثر بهنگامی در مطالعات فیلم و فلسفه به نظر می رسد . اثری که مباحث بسیاری را در میان تماشاگران و فیلمسازان برخواهد انگیخت.
نویسنده در مورد گزینش این نو واژه ( Neology) اشاره می کند که در سال 93 پس از دیدن فیلم " اروپا" از " لارس فون تریه" به این نتیجه می رسد که برای بیان تجربه شخصی اش از دیدن این تصاویر، شاید بهتر باشد واژه ای نو برگزیند که بیانگر تجربه تازه فیلم به مثابه اندیشگی باشد. او می نویسد : « فیلموسوفی واژه چندان دشواری برای دستیابی نیست؛ و به نحوی نیز یادآور جنبش " فیلمولوژی" ( فیلم شناسی) دهه 1920 فرانسه است. در حقیقت باید گفت که چنین نوواژه گزینی ، کاملا متعارف است؛ و نه آنچنان افسار گسیخته و مهار نشده که در گذشته رایج بود. »
از آنجا که مباحث نظری جدید بویژه در حوزه های خاص معمولا با چند سال فاصله به ایران وارد می شوند، این کتاب هم احتمالا به این زودی ها در ایران ترجمه نخواهد شد. اما جالب است که پیش از چاپ این کتاب در انگلستان، در سال 1383 ترجمه بخش هایی از این مباحث ( با استفاده از منابع اینترنتی ) از سوی انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد در قالب کتاب کوچکی منتشر می شود:« فیلموسوفی، مطالعه فیلم به مثابه اندیشگی»، نوشته دانیل فرامپتون، برگردان شهروز یوسفیان. بخش اول مقدمه ای بر فیلموسوفی است و بخش دوم رنگ اندیشگی یا تاویل رنگ از منظر فیلموسوفی . بر روی جلد کتاب اولین نمای فیلم آبی کیشلوفسکی نقش بسته است : یک زرورق در نور آبی رنگ . انتخابی هوشمندانه ، چرا که آبی فیلمی است که به شدت واجد مایه های اندیشمندانه است. مترجم اثر که دانش آموخته سینما است در پیش درآمد کتاب می نویسد : « متن اصلی چنان سرخوشانه مرز میان فلسفه و سینما را در می نوردد که گویی شعر در گستره زبان؛ گاه فلسفه، گاه سینما... و گاه جوششی از میانه همزادگی آنها؛ و آن هم در سیمای نوواژه هایی شاعرانه، همچون: فیلموسوفی! »
در شرایطی که ما با کمبود منابع تئوریک و کتاب های مرجع بنیادی در مطالعات سینمایی و بعضا فلسفه روبه رو هستیم ، طرح این مباحث حتی در این گستره محدود، همزمان با انتشار منبع اصلی اش جای توجه دارد. فرامپتون معتقد است که فیلموسوفی در حقیقت فیلم را به مثابه پدیداری اندیشمند ( از منظر فهم و احساس فیلم در قبال متن نمایشی و شخصیت های آن ) از نو مفهوم آفرینی می کند. ( صفحه 19) . در اینجا فرم فیلم بیانگر جوهر اندیشه فیلم است، ضمن این که اندیشگی توسط همه فیلم انجام می گیرد. همه فیلم است که اندیشه می کند. فیلموسوفی رویکردی تاویلی به فیلم است از آن رو که هر فیلمی می تواند واجد مایه های اندیشمندانه باشد. این رویکرد ترجمان شاعرانه و فلسفه گونه ای است از : زوم ها، عمق میدان، حرکات آهسته، انتقالات تدوین، حرکات پن دوربین و...آن هم ترجمانی به زبان احساس به نیت پرسشگری و اندیشگی.
نویسنده درباره رابطه فلسفه و فیلم اشاره می کند که هدف این جستار ( فیلموسوفی ) این نیست که فلسفه را نهایت سبک فیلم قلمداد کند یا آن که فیلم کمال موفقیت خود را در فلسفه جست وجو نماید. فلسفه تنها به مثابه رسانه ای است لذتبخش، پویا و شاعرانه، که خیال پیوند با فیلم را دارد؛ و نیز البته از سویی بر آن است تا نقش تاثیرگذار فیلم را ارتقا بخشد. فرامپتون در باب زمینه ها ی به وجود آمدن این بحث می نویسد : « نقطه آغاز پژوهش من، پرسش « سینما چیست؟» نبود؛ بلکه من از همان ابتدا به کنش تاویل فیلم اندیشه می کردم و پی بردم که ، آن زبانی را که من از آن بهره می جویم، برای فیلم نابرازنده است. قصدم آن شد که زبانی بهتر در شرح و تبیین فیلم پیدا نمایم؛ زبانی فرای فن آوری و فرهنگ ( با این حال عمیقا معتقدم هیچ نوع فلسفه نابی برای شرح و توصیف فیلم وجود ندارد؛ همچنان که هر نوع توصیفی، اساسا گونه ای داوری است). آن چنان که " و.ف. پرکینز" در فیلم به عنوان فیلم ( ترجمه عبدالله تربیت، انتشارات اختران) اشاره می کند. مشکل واقعی « دستیابی به آن توصیفاتی است که به قدر کفایت " خاص " و " درک شدنی " هستند تا مفید واقع شوند. » ( صفحه 27)
دی. ان. رادویک از دانشگاه هاروارد درباره کتاب می نویسد: « کتابی به شدت جسورانه. فیلموسوفی نه فلسفه فیلم ارائه می کند و نه این ایده را گسترش می دهد که فیلم چگونه مصالحش را در تفسیر فلسفی شرکت می دهد. دانیل فرامپتون بیشتر به شیوه ای واضح و روشن استدلال می کند که فیلم فلسفه است؛ خودش است، بیان زیبایی شناسانه و
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 18
همنشینی سینما و فلسفه
سایت خبری سیما فیلم/سید حسام الدین فروزان: حالا با مفهوم تازه ای روبه رو هستیم : Filmosophy. ترکیبی که از دو واژه فیلم و فلسفه ساخته شده است ، در زبان انگلیسی هم ترکیب تازه ای است. نکته ای که با دیدن این ترکیب تازه به ذهن می آید اشاره ضمنی آن به پیوند تفکر فلسفی و مطالعات سینمایی است. شکی نیست که سینما از همان ابتدای پیدایش وامدار اندیشه بوده است . انگاره های فلسفی برمی آیند و فیلم ها با تاثیر مستقیم و غیرمستقیم از آنها ساخته می شوند . پس از گذشت صد سال از عمر سینما این مدیوم به جایگاهی رسیده است که می تواند مستقیما بر جریان های فکری اثر بگذارد و مفاهیم تازه پدید آورد. در دهه های اخیر با تکامل نظریه های فیلم و افزایش ارتباط رشته مطالعات سینمایی ودیگر علوم انسانی روبه رو بوده ایم. ضمن این که در این سال ها بسیاری از محققان رشته های گوناگون علوم انسانی همچون روانشناسی ، جامعه شناسی و زبان شناسی درباره سینما ( به مثابه یک زبان جدید و مدیومی تاثیر گذار ) مطالعه کرده اند. به جرات می توان گفت که هیچ فیلمی نیست که فکری در پس پشت نداشته باشد؛ از فیلم های آنارشیستی و ضد قصه گرفته تا فیلم های خانوادگی ( با دوربین هندی کم ) و حتی فیلم های هرزه نگارانه همه دست کم از یک ایده اولیه نشات گرفته اند.
فیلموسوفی را با این چنین گزاره هایی تعریف کرده اند: فلسفه جدید سینما، دخالتی جسورانه در تئوری فیلم و فلسفه، مطالعه فیلم به مثابه نوع جدید ادراک، فلسفه انطباق پذیر و شاعرانه فیلم و بیانیه ای برای ادراکی نو از سینما. فیلموسوفی مطالعه سینما به مثابه نحوی تفکر است، تلاشی برای به هم آمیختن انگاره های سینمایی قرن بیستم به مثابه اندیشه ( از هوگو مونستربرگ به آنتونن آرتو و سرگئی ایزنشتاین تا جان لوئیس شفر و ژیل دلوز) با تئوری عملی "فیلم اندیشگی".
دانیل فرامپتون نویسنده و فیلمساز انگلیسی به تازگی کتابی با عنوان "فیلموسوفی " منتشر کرده است. او که از سردبیران ژورنال فیلم – فلسفه است در کتابش بحثی را پیش می کشد در باب این که سبک فیلم می تواند بیان کننده اندیشه های شاعرانه باشد . این بیان به واسطه " معنا" ی دراماتیک پیرامون شخصیت ها، فضا ها و حوادث فیلم منتقل می شود. کتاب با بحث درباره فیلمسازان معاصری چون « بلا تار»و «برادران داردن» اثر بهنگامی در مطالعات فیلم و فلسفه به نظر می رسد . اثری که مباحث بسیاری را در میان تماشاگران و فیلمسازان برخواهد انگیخت.
نویسنده در مورد گزینش این نو واژه ( Neology) اشاره می کند که در سال 93 پس از دیدن فیلم " اروپا" از " لارس فون تریه" به این نتیجه می رسد که برای بیان تجربه شخصی اش از دیدن این تصاویر، شاید بهتر باشد واژه ای نو برگزیند که بیانگر تجربه تازه فیلم به مثابه اندیشگی باشد. او می نویسد : « فیلموسوفی واژه چندان دشواری برای دستیابی نیست؛ و به نحوی نیز یادآور جنبش " فیلمولوژی" ( فیلم شناسی) دهه 1920 فرانسه است. در حقیقت باید گفت که چنین نوواژه گزینی ، کاملا متعارف است؛ و نه آنچنان افسار گسیخته و مهار نشده که در گذشته رایج بود. »
از آنجا که مباحث نظری جدید بویژه در حوزه های خاص معمولا با چند سال فاصله به ایران وارد می شوند، این کتاب هم احتمالا به این زودی ها در ایران ترجمه نخواهد شد. اما جالب است که پیش از چاپ این کتاب در انگلستان، در سال 1383 ترجمه بخش هایی از این مباحث ( با استفاده از منابع اینترنتی ) از سوی انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد در قالب کتاب کوچکی منتشر می شود:« فیلموسوفی، مطالعه فیلم به مثابه اندیشگی»، نوشته دانیل فرامپتون، برگردان شهروز یوسفیان. بخش اول مقدمه ای بر فیلموسوفی است و بخش دوم رنگ اندیشگی یا تاویل رنگ از منظر فیلموسوفی . بر روی جلد کتاب اولین نمای فیلم آبی کیشلوفسکی نقش بسته است : یک زرورق در نور آبی رنگ . انتخابی هوشمندانه ، چرا که آبی فیلمی است که به شدت واجد مایه های اندیشمندانه است. مترجم اثر که دانش آموخته سینما است در پیش درآمد کتاب می نویسد : « متن اصلی چنان سرخوشانه مرز میان فلسفه و سینما را در می نوردد که گویی شعر در گستره زبان؛ گاه فلسفه، گاه سینما... و گاه جوششی از میانه همزادگی آنها؛ و آن هم در سیمای نوواژه هایی شاعرانه، همچون: فیلموسوفی! »
در شرایطی که ما با کمبود منابع تئوریک و کتاب های مرجع بنیادی در مطالعات سینمایی و بعضا فلسفه روبه رو هستیم ، طرح این مباحث حتی در این گستره محدود، همزمان با انتشار منبع اصلی اش جای توجه دارد. فرامپتون معتقد است که فیلموسوفی در حقیقت فیلم را به مثابه پدیداری اندیشمند ( از منظر فهم و احساس فیلم در قبال متن نمایشی و شخصیت های آن ) از نو مفهوم آفرینی می کند. ( صفحه 19) . در اینجا فرم فیلم بیانگر جوهر اندیشه فیلم است، ضمن این که اندیشگی توسط همه فیلم انجام می گیرد. همه فیلم است که اندیشه می کند. فیلموسوفی رویکردی تاویلی به فیلم است از آن رو که هر فیلمی می تواند واجد مایه های اندیشمندانه باشد. این رویکرد ترجمان شاعرانه و فلسفه گونه ای است از : زوم ها، عمق میدان، حرکات آهسته، انتقالات تدوین، حرکات پن دوربین و...آن هم ترجمانی به زبان احساس به نیت پرسشگری و اندیشگی.
نویسنده درباره رابطه فلسفه و فیلم اشاره می کند که هدف این جستار ( فیلموسوفی ) این نیست که فلسفه را نهایت سبک فیلم قلمداد کند یا آن که فیلم کمال موفقیت خود را در فلسفه جست وجو نماید. فلسفه تنها به مثابه رسانه ای است لذتبخش، پویا و شاعرانه، که خیال پیوند با فیلم را دارد؛ و نیز البته از سویی بر آن است تا نقش تاثیرگذار فیلم را ارتقا بخشد. فرامپتون در باب زمینه ها ی به وجود آمدن این بحث می نویسد : « نقطه آغاز پژوهش من، پرسش « سینما چیست؟» نبود؛ بلکه من از همان ابتدا به کنش تاویل فیلم اندیشه می کردم و پی بردم که ، آن زبانی را که من از آن بهره می جویم، برای فیلم نابرازنده است. قصدم آن شد که زبانی بهتر در شرح و تبیین فیلم پیدا نمایم؛ زبانی فرای فن آوری و فرهنگ ( با این حال عمیقا معتقدم هیچ نوع فلسفه نابی برای شرح و توصیف فیلم وجود ندارد؛ همچنان که هر نوع توصیفی، اساسا گونه ای داوری است). آن چنان که " و.ف. پرکینز" در فیلم به عنوان فیلم ( ترجمه عبدالله تربیت، انتشارات اختران) اشاره می کند. مشکل واقعی « دستیابی به آن توصیفاتی است که به قدر کفایت " خاص " و " درک شدنی " هستند تا مفید واقع شوند. » ( صفحه 27)
دی. ان. رادویک از دانشگاه هاروارد درباره کتاب می نویسد: « کتابی به شدت جسورانه. فیلموسوفی نه فلسفه فیلم ارائه می کند و نه این ایده را گسترش می دهد که فیلم چگونه مصالحش را در تفسیر فلسفی شرکت می دهد. دانیل فرامپتون بیشتر به شیوه ای واضح و روشن استدلال می کند که فیلم فلسفه است؛ خودش است، بیان زیبایی شناسانه و