لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
آل بویه نخستین سلسله قدرتمند شیعه
آل بویه نام خود را از «بویه» (1) گرفتند که پدر بنیادگذاراناین سلسله بود. جد ایشان ابو شجاع بویه پسر فناخسرو(پناهخسرو) نام داشت که نسبتخود را به «مهرنرسى» وزیربهرام گور مىرسانید. بویه از طائفه شرزیل آوند از اهالى قریهکیاکلیش در دیلمان بود و با گمنامى و تنگدستى زندگى مىکرد وروزى او از صید ماهى بود، سپس شخصیتى یافته به خدمتیکى ازهموطنان خود به نام «ماکان کاکى» سردار امیر نصر ساسانىدرآمد (2) و پس از مرگ وى در سپاه «مردآویج زیارى» که از مردمگیلان بود، داخل شد.
وى سه پسر داشت که بعدها هر سه به سلطنت رسیدند. پسر بزرگ علىنام داشت که بعدا به موسوم«عمادالدوله» »هلو گردید و پسردوم حسن «رکن الدوله» و سومى احمد «معزالدوله» نامیدهشدند. این سه پسر، پس از تحمل شدائد و تلاش فراوانى که به کاربردند، به پیشرفت فوقالعادهاى نائل شدند. به گفته ابن ابىالحدید، چنان سلطنتى تشکیل دادند که در شکوه و عظمت، ضربالمثلبود (3) . سلطنت ال بویه به خصوص در زمان عضدالدوله به اوج قدرترسید و از آن پس، روى به انحطاط نهاد. آغاز آن از ماه ذیقعدهسال 321ه و پایان آن بنا بر احتمال قوى سال 448 بود. سلطنتآنان 120 سال ادامه داشت و 17 تن از این خاندان به حکومترسیدند (4) .
ابن طقطقى (701 - 660 ه) در کتاب «الفخرى فى الادابالسلطانیه و الدول الاسلامیه» درباره دولت آل بویه مىنویسد:
«پیدایش دولت آل بویه را هیچکس پیشبینى نمىکرد و حتى تصورجزئى از عظمت آن را نیز نمىنمود، لیکن دولت مزبور بر عالمچیره شد و مردم جهان را مقهور خود کرد و بر مقام خلافت استیلایافت. پادشاهان آل بویه خلفا را عزل و نصب کردند، و وزرا رابه کار وا داشتند و از کار برکنار نمودند، و بدینسان کلیهامور بلاد عجم و عراق را زیر فرمان خود درآوردند و رجال دولتمتفقا از ایشان اطاعت کردند» (5) .
صاحب تاریخ فخرى مىافزاید: «جالب این است که آن همه عظمت پساز تنگدستى و بینوائى و خوارى و نیازمندى و دست و پنجه نرمکردن با رنج و ستم نصیب آنان شد زیرا جد ایشان ابوشجاع بویه وپدر جد او جملگى مانند سایر رعایاى فقیر در بلاد دیلم به سرمىبردند و بویه خود به شغل ماهیگیرى مىپرداخت. از اینرو بودکه معزالدوله پس از تصرف بلاد همراه به نعمتخداوند معترف بودو مىگفت: من در آغاز زندگى هیزم مىچیدم و روى سر نهادهمىبردم» (6) .
وضع فلاکتبار بویه و پسرانش
بویه و پسرانش در ابتداى امر وضع رقتبارى داشتند و در دهى ازناحیه دیلمان سکونت داشتند که «کیاکلیش» خوانده مىشد (7) مورخان شغل بویه را ماهیگیرى نوشتهاند و همه در بینوا بودنخانواده آنان اتفاق نظر دارند. و از میان سه پسر بویه احمد(معزالدوله) در هنگامى که در اوج قدرت بود، علاقه داشت که ازگذشته رقتبار خود و پدر و برادرانش در زمانى که هنوز در دیلمبودند، در حضور جمع سخن گوید و این شاید به خاطر اداى شکرنعمت و موهبتى بود که خداوند به او و خاندانش ارزانى داشتهبود.
ابوالفضل شیرازى وزیر معزالدوله از قول او نقل کرده است که مندر دیلم، براى خانوادهام هیزم حمل مىکردم. روزى خواهر بزرگمگفت که هیزمى که امروز آوردهاى کافى نیست، یک پشته دیگربیاور، گفتم دیگر نمىتوانم و تا مىتوانستم آوردم. گفت: اگربیاورى دو گرده نان از نانى که مىپزم زیادتر به تو مىدهم. یکپشته دیگر آوردم و از خستگى نزدیک بود تلف شوم. خواهر گفت:
اگر یک پشته دیگر بیاورى، علاوه بر دو گرده نانى که بر جیرهنانت اضافه مىکنم، یک عدد پیاز هم به تو خواهم داد. من باز یکپشته دیگر هیزم بردم و خواهرم به وعده خود عمل کرد بعد از آنبه لطف خداوند، حالم تغییر کرد و در وضعى که مىبینى قرارگرفتم.
وزیر ابوالفضل شیرازى گفت که معزالدوله، داستان مزبور رابارها در حضور جمع در مقام افتخار، بیان مىکرد و هیچ کتماننمىداشت و اگر غیر از این بود، من آن را نقل مىکردم» (8) .
شهریار بن رستم دیلمى درباره آغاز دولت آل بویه و پیدایش آنگوید: «ابو شجاع بویه در آغاز کارش با من وستبود، هنگامىکه مادر فرزندانش عمادالدوله ابوالحسن على، و رکنالدولهابوعلى حسن، و معزالدوله ابوالحسین احمد که هر سه به پادشاهىرسیدند درگذشت، روزى به خانه او رفتم دیدم ابوشجاع بویه ازاندوه زنش بیتابى مىکند، از اینرو وى را تسلیت داده از اضطرابو پریشانى او کاستم، سپس ابوشجاع و فرزندانش را برداشته بهخانه خود آوردم و طعامى براى آنها حاضر کردم، در این وقتشخصىکه از بیرون خانه مىگذشت، فریاد زد: «منجم، تعبیر کننده خوابو نویسنده ادعیه و طلسمات». ابوشجاع وى را خواست و گفت مندیشب خوابى دیدهام برایم تعبیر کن. خواب دیدم که بول مىکردم وآتشى عظیم از من خارج مىشد، سپس آن آتش دامنه یافته روى بهبالا نهاد چندانگه مىرفت که به آسمان برسد، آنگاه آتش از همشکافته شد و سه قسمت گردید و از هر قسمتشعلههایى پدید آمد ودنیا را روشن کرد.
منجم گفت: این خواب تو بسیار با اهمیت است و من جز با گرفتنخلعت و اسبى آن راتعبیر نمىکنم، بویه گفت: به خدا سوگند من جزاین لباسى که پوشیدهام، چیزى ندارم.
اگر آن را به تو بدهم برهنه مىمانم. منجم گفت: پس ده دیناربده، بویه گفت: به خدا سوگند دو دینار هم ندارم تا چه رسد بهده دینار! و سپس چیز ناقابلى بدو داد. منجم گفت: بدان که توداراى سه پسرى که مالک روى زمین خواهند شد و بر مردم جهانفرمانروایى خواهند کرد و چنانکه آن آتش به آسمان بالا رفت.
آوازه ایشان نیز در اطراف و اکناف عالم خواهد پیچید و همانقدر که شاخههاى آن پراکنده شد گروهى پادشاهان از ایشان بهوجود خواهند آمد. بویه گفت: شرم نمىکنى ما را مسخره مىنمایى؟!
من مردى فقیر و پریشانم و فرزندانم همگى فقیر و نیازمندند.
اینان کجا و پادشاهى کجا؟! منجم گفت: اکنون تاریخ ولادت هر یکاز فرزندان خود را برایم بگو، بویه نیز تاریخ ولادت هر یک رابدو گفت. منجم لحظهاى در اسطرلاب و تقویمهاى خود نگریستسپسبرخاسته دست عمادالدوله ابوالحسن على را بوسید و گفت: به خداسوگند این بر تمام بلاد سلطنت مىکند و پس از وى این و دستبرادرش ابوعلى حسن را گرفت. ابوشجاع بویه از گفتار منجم بهخشم آمد و به فرزندانش گفت: برخیزید و پسگردن او بزنید که سختما را مسخره نموده است. ایشان نیز برخاسته همچنان پسگردن اومىزدند و ما مىخندیدیم. سپس منجم گفت: بزنید بیم ندارم، هرگاهبه پادشاهى رسیدید گفتار مرا به یاد خواهید آورد. ابوشجاع نیزده درهم به او داد و او پى کار خود رفت» (9) .
جریان این خواب را ابن جوزى (10) و سید ابن طاوس (11) از«تنوخى» با کمى تفاوت نقل کردهاند به موجب این نقل موقعى کهبویه تعبیر خواب خود را از خوابگزار پرسید، پسر بزرگش علىتازه از کودکى وارد نوجوانى شده بود، دو پسر دیگرش به خصوصاحمد کودک خردسال بودند.
تنوخى از پدرش از ابوالقاسم على بن حسان انبارى کاتب نقلمىکند که او گفت:
هنگامى که معزالدوله مرا از بغداد به دیلمان فرستاد تا درشهرى در ناحیه، براى او سراهائى بنا کنم، به من گفت که درآنجا مردى استبه نام ابوالحسین پسر شیرکوه، چون او را یافتىوى راگرامى دار و سلام من(معزالدوله) را به او برسان و بگو کهمن در کودکى شنیده بودم که پدرم خوابى دیده بود و او و توبراى تعبیر آن خواب، به خوابگزارى در دیلم مراجعه کردید،کیفیتخواب مزبور را براى من بیان کن، ابوالقاسم گفت: که چونبه دیلمان رسیدم ابوالحسین را یافتم و پیغام پادشاه را به اورساندم. گفت: بین من و بویه دوستى محکمى بود و خانه من و او،همانطور که اکنون مىبینى در مقابل هم، قرار داشت. روزى بویهبه من گفت: خوابى دیدهام که مرا به وحشت انداخته است، کسى راپیدا کن تا خواب مرا تعبیر کند، گفتم در این صحرا چهکسى رامىتوان یافت که بتواند خواب تعبیر کند؟ باید صبر کرد تا منجمىیا عالمى ازاینجا عبور کند و از او درخواست کنیم تعبیر خوابتو را بگوید. چند ماه از این ماجرا گذشت، روزى من و بویه بهساحل دریا رفتیم تاماهى صید کنیم، اتفاقا ماهى بسیارى صیدکردیم و آنها را بر پشت گرفته به خانههاى خود بازگشتیم، بویهبه من گفت که من کسى را در خانه ندارم تا ماهیها را پاکیزهکند و بریان سازد(چون زنش مرده بود) تو همه آنها را به خانهخود ببر تا در آنجا براى خوردن آماده شوند. ماهیها را به خانهما بردیم. من و بویه و زنم نشستیم و به نظیف کردن و پختن آنهاپرداختیم از قضا مردى در کوچه فریاد مىزد که منجم هستم، خوابتعبیر مىکنم. بویه به من گفت که خواب مرا به خاطر دارى؟ گفتم:
آرى و برخاستم منجم را وارد خانه کردم، بویه خواب خود را براىاو شرح داد...».
ابوالحسین مىگوید:
«سالها گذشت و من خواب را فراموش کردم تا بویه به خراسان رفتو على به امارت برخاست و ما شنیدیم که ارجان(بهبهان) را مالکشده و پس از آن به فرمانروائى تمام فارس نایل گردیده که از آنبه بعد جوائز او به خانوادهاش و به بزرگان دیلم مىرسید.
روزى قاصدش مرا طلب کرد من نزد على رفتم از قدرت او دچارشگفتى شدم و خواب (خواب بویه) را به فراموشى سپرده بودم، علىسختبه من نیکى کرد و جوائز عظیمى به من عطا نمود. در یکى ازروزها، هنگامى که جز من و او، کس دیگرى نبود، گفت: اىابوالحسین خوابى را که پدرم دیده بود و خوابگزار تعبیر کرد وبه او پسگردنى زدید، به خاطر دارى؟ آنگاه دستور داد هزاردینار آوردند و به من داد و گفت این قیمت آن ماهى مىباشد. آنماهى را به خوابگزار داده بود). جوائزلى(عمادالدوله))هلود وعطایاى دیگرى هم به ابوالحسین داد و او به دیلم باز گشت.
ابوالقاسم تمام داستان را به خاطر سپرد و نزد معزالدولهمراجعت کرد و آنچه شنیده بود، براى وى باز گفت» (12) .
بعضیها خواب ابوشجاع بویه را طور دیگرى نقل کردهاند، بنابرایننقل او در خواب دید که به شکل درختى سه تنه درآمده است که ازآن آتش زبانه مىکشد. معبرى خواب او را نشانهاى از حکومت آیندهسه پسرش تاویل مىکند (13) .این حکایتبه هر صورت نمونهاى ازتدبیرى مشروع است که مقصود از آن تقدس بخشیدن به قدرت آل بویهبود.
نسب آل بویه
این مطلب را بسیارى از مورخان نوشتهاند: آل بویه از اخلافسلاطین ساسانى بودند که چون زمانى طولانى در سرزمین دیلم اقامتداشتند بدان جهت دیلمى نامیده شدهاند (14) .
تاجالدین حسینى نقیب از علماى نسابه قرن هشتم به نقل از ابواسحاق صابى در کتاب «التاجى فى اخبار بنىبویه» چنین گوید کهپادشاهدوله(مقتدرترین نیرترد آل بویه) از نسب خود جستجو کرد ودر این باره با مهلبى (وزیر معزالدوله) مکاتبه نمود، مهلبى ازسالخوردگان دیلم و موبدان و وجوه مردم ایران، تحقیق کرد، همهنوشتند و تایید کردند و نسب او را که به ساسانیان مىرسد،صحیح دانستند (15) .
ظاهرا همین نوشته صابى را نویسندگان دیگر بعد از او، ملاک قراردادهاند (16) .
اغلب مورخانى که به ذکر نسب آل بویه پرداختهاند، نسب آنان رابه پادشاهان ساسانى مىرسانند اما در این که به کدامیک ازساسانیان متصل مىشوند، بین مورخان اختلاف وجود دارد.
ابوریحان بیرونى(440 - 360ه) از کتاب «التاج» نوشتهابراهیم صابى(دبیر) اجداد بویه را این چنین نوشته است:
«بویه پسر فناخسرو پسرشان پسر کوهى، پسر شیرزیل (شیردل)
کوچک، پسر شیرکده پسر شیرزیل بزرگ پسر شیرانى شاه، پسر شیرفنهپسر سسنان شاه پسر سس خره، پسر شوزیل پسر سسناذر پسر بهرامگور. ابوریحان آنگاه چند قول دیگر در خصوص نسب آل بویه ذکرکرده است (17) .
ابن ماکولا (متوفى 475ه) بعد از ابوریحان از قدیمىترین کسانىاست که نسبت عضدالدوله را تا بابک پسر ساسان بزرگ(جدساسانیان) رسانیده است (18) . لیکن میان نوشته این دو، مختصرتفاوتى وجود دارد.
احمد بن على قلقشندى)متوفى 821ه) نسب آل بویه را به یزدگردرسانده است (19) .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
آل بویه نخستین سلسله قدرتمند شیعه
آل بویه نام خود را از «بویه» (1) گرفتند که پدر بنیادگذاراناین سلسله بود. جد ایشان ابو شجاع بویه پسر فناخسرو(پناهخسرو) نام داشت که نسبتخود را به «مهرنرسى» وزیربهرام گور مىرسانید. بویه از طائفه شرزیل آوند از اهالى قریهکیاکلیش در دیلمان بود و با گمنامى و تنگدستى زندگى مىکرد وروزى او از صید ماهى بود، سپس شخصیتى یافته به خدمتیکى ازهموطنان خود به نام «ماکان کاکى» سردار امیر نصر ساسانىدرآمد (2) و پس از مرگ وى در سپاه «مردآویج زیارى» که از مردمگیلان بود، داخل شد.
وى سه پسر داشت که بعدها هر سه به سلطنت رسیدند. پسر بزرگ علىنام داشت که بعدا به موسوم«عمادالدوله» »هلو گردید و پسردوم حسن «رکن الدوله» و سومى احمد «معزالدوله» نامیدهشدند. این سه پسر، پس از تحمل شدائد و تلاش فراوانى که به کاربردند، به پیشرفت فوقالعادهاى نائل شدند. به گفته ابن ابىالحدید، چنان سلطنتى تشکیل دادند که در شکوه و عظمت، ضربالمثلبود (3) . سلطنت ال بویه به خصوص در زمان عضدالدوله به اوج قدرترسید و از آن پس، روى به انحطاط نهاد. آغاز آن از ماه ذیقعدهسال 321ه و پایان آن بنا بر احتمال قوى سال 448 بود. سلطنتآنان 120 سال ادامه داشت و 17 تن از این خاندان به حکومترسیدند (4) .
ابن طقطقى (701 - 660 ه) در کتاب «الفخرى فى الادابالسلطانیه و الدول الاسلامیه» درباره دولت آل بویه مىنویسد:
«پیدایش دولت آل بویه را هیچکس پیشبینى نمىکرد و حتى تصورجزئى از عظمت آن را نیز نمىنمود، لیکن دولت مزبور بر عالمچیره شد و مردم جهان را مقهور خود کرد و بر مقام خلافت استیلایافت. پادشاهان آل بویه خلفا را عزل و نصب کردند، و وزرا رابه کار وا داشتند و از کار برکنار نمودند، و بدینسان کلیهامور بلاد عجم و عراق را زیر فرمان خود درآوردند و رجال دولتمتفقا از ایشان اطاعت کردند» (5) .
صاحب تاریخ فخرى مىافزاید: «جالب این است که آن همه عظمت پساز تنگدستى و بینوائى و خوارى و نیازمندى و دست و پنجه نرمکردن با رنج و ستم نصیب آنان شد زیرا جد ایشان ابوشجاع بویه وپدر جد او جملگى مانند سایر رعایاى فقیر در بلاد دیلم به سرمىبردند و بویه خود به شغل ماهیگیرى مىپرداخت. از اینرو بودکه معزالدوله پس از تصرف بلاد همراه به نعمتخداوند معترف بودو مىگفت: من در آغاز زندگى هیزم مىچیدم و روى سر نهادهمىبردم» (6) .
وضع فلاکتبار بویه و پسرانش
بویه و پسرانش در ابتداى امر وضع رقتبارى داشتند و در دهى ازناحیه دیلمان سکونت داشتند که «کیاکلیش» خوانده مىشد (7) مورخان شغل بویه را ماهیگیرى نوشتهاند و همه در بینوا بودنخانواده آنان اتفاق نظر دارند. و از میان سه پسر بویه احمد(معزالدوله) در هنگامى که در اوج قدرت بود، علاقه داشت که ازگذشته رقتبار خود و پدر و برادرانش در زمانى که هنوز در دیلمبودند، در حضور جمع سخن گوید و این شاید به خاطر اداى شکرنعمت و موهبتى بود که خداوند به او و خاندانش ارزانى داشتهبود.
ابوالفضل شیرازى وزیر معزالدوله از قول او نقل کرده است که مندر دیلم، براى خانوادهام هیزم حمل مىکردم. روزى خواهر بزرگمگفت که هیزمى که امروز آوردهاى کافى نیست، یک پشته دیگربیاور، گفتم دیگر نمىتوانم و تا مىتوانستم آوردم. گفت: اگربیاورى دو گرده نان از نانى که مىپزم زیادتر به تو مىدهم. یکپشته دیگر آوردم و از خستگى نزدیک بود تلف شوم. خواهر گفت:
اگر یک پشته دیگر بیاورى، علاوه بر دو گرده نانى که بر جیرهنانت اضافه مىکنم، یک عدد پیاز هم به تو خواهم داد. من باز یکپشته دیگر هیزم بردم و خواهرم به وعده خود عمل کرد بعد از آنبه لطف خداوند، حالم تغییر کرد و در وضعى که مىبینى قرارگرفتم.
وزیر ابوالفضل شیرازى گفت که معزالدوله، داستان مزبور رابارها در حضور جمع در مقام افتخار، بیان مىکرد و هیچ کتماننمىداشت و اگر غیر از این بود، من آن را نقل مىکردم» (8) .
شهریار بن رستم دیلمى درباره آغاز دولت آل بویه و پیدایش آنگوید: «ابو شجاع بویه در آغاز کارش با من وستبود، هنگامىکه مادر فرزندانش عمادالدوله ابوالحسن على، و رکنالدولهابوعلى حسن، و معزالدوله ابوالحسین احمد که هر سه به پادشاهىرسیدند درگذشت، روزى به خانه او رفتم دیدم ابوشجاع بویه ازاندوه زنش بیتابى مىکند، از اینرو وى را تسلیت داده از اضطرابو پریشانى او کاستم، سپس ابوشجاع و فرزندانش را برداشته بهخانه خود آوردم و طعامى براى آنها حاضر کردم، در این وقتشخصىکه از بیرون خانه مىگذشت، فریاد زد: «منجم، تعبیر کننده خوابو نویسنده ادعیه و طلسمات». ابوشجاع وى را خواست و گفت مندیشب خوابى دیدهام برایم تعبیر کن. خواب دیدم که بول مىکردم وآتشى عظیم از من خارج مىشد، سپس آن آتش دامنه یافته روى بهبالا نهاد چندانگه مىرفت که به آسمان برسد، آنگاه آتش از همشکافته شد و سه قسمت گردید و از هر قسمتشعلههایى پدید آمد ودنیا را روشن کرد.
منجم گفت: این خواب تو بسیار با اهمیت است و من جز با گرفتنخلعت و اسبى آن راتعبیر نمىکنم، بویه گفت: به خدا سوگند من جزاین لباسى که پوشیدهام، چیزى ندارم.
اگر آن را به تو بدهم برهنه مىمانم. منجم گفت: پس ده دیناربده، بویه گفت: به خدا سوگند دو دینار هم ندارم تا چه رسد بهده دینار! و سپس چیز ناقابلى بدو داد. منجم گفت: بدان که توداراى سه پسرى که مالک روى زمین خواهند شد و بر مردم جهانفرمانروایى خواهند کرد و چنانکه آن آتش به آسمان بالا رفت.
آوازه ایشان نیز در اطراف و اکناف عالم خواهد پیچید و همانقدر که شاخههاى آن پراکنده شد گروهى پادشاهان از ایشان بهوجود خواهند آمد. بویه گفت: شرم نمىکنى ما را مسخره مىنمایى؟!
من مردى فقیر و پریشانم و فرزندانم همگى فقیر و نیازمندند.
اینان کجا و پادشاهى کجا؟! منجم گفت: اکنون تاریخ ولادت هر یکاز فرزندان خود را برایم بگو، بویه نیز تاریخ ولادت هر یک رابدو گفت. منجم لحظهاى در اسطرلاب و تقویمهاى خود نگریستسپسبرخاسته دست عمادالدوله ابوالحسن على را بوسید و گفت: به خداسوگند این بر تمام بلاد سلطنت مىکند و پس از وى این و دستبرادرش ابوعلى حسن را گرفت. ابوشجاع بویه از گفتار منجم بهخشم آمد و به فرزندانش گفت: برخیزید و پسگردن او بزنید که سختما را مسخره نموده است. ایشان نیز برخاسته همچنان پسگردن اومىزدند و ما مىخندیدیم. سپس منجم گفت: بزنید بیم ندارم، هرگاهبه پادشاهى رسیدید گفتار مرا به یاد خواهید آورد. ابوشجاع نیزده درهم به او داد و او پى کار خود رفت» (9) .
جریان این خواب را ابن جوزى (10) و سید ابن طاوس (11) از«تنوخى» با کمى تفاوت نقل کردهاند به موجب این نقل موقعى کهبویه تعبیر خواب خود را از خوابگزار پرسید، پسر بزرگش علىتازه از کودکى وارد نوجوانى شده بود، دو پسر دیگرش به خصوصاحمد کودک خردسال بودند.
تنوخى از پدرش از ابوالقاسم على بن حسان انبارى کاتب نقلمىکند که او گفت:
هنگامى که معزالدوله مرا از بغداد به دیلمان فرستاد تا درشهرى در ناحیه، براى او سراهائى بنا کنم، به من گفت که درآنجا مردى استبه نام ابوالحسین پسر شیرکوه، چون او را یافتىوى راگرامى دار و سلام من(معزالدوله) را به او برسان و بگو کهمن در کودکى شنیده بودم که پدرم خوابى دیده بود و او و توبراى تعبیر آن خواب، به خوابگزارى در دیلم مراجعه کردید،کیفیتخواب مزبور را براى من بیان کن، ابوالقاسم گفت: که چونبه دیلمان رسیدم ابوالحسین را یافتم و پیغام پادشاه را به اورساندم. گفت: بین من و بویه دوستى محکمى بود و خانه من و او،همانطور که اکنون مىبینى در مقابل هم، قرار داشت. روزى بویهبه من گفت: خوابى دیدهام که مرا به وحشت انداخته است، کسى راپیدا کن تا خواب مرا تعبیر کند، گفتم در این صحرا چهکسى رامىتوان یافت که بتواند خواب تعبیر کند؟ باید صبر کرد تا منجمىیا عالمى ازاینجا عبور کند و از او درخواست کنیم تعبیر خوابتو را بگوید. چند ماه از این ماجرا گذشت، روزى من و بویه بهساحل دریا رفتیم تاماهى صید کنیم، اتفاقا ماهى بسیارى صیدکردیم و آنها را بر پشت گرفته به خانههاى خود بازگشتیم، بویهبه من گفت که من کسى را در خانه ندارم تا ماهیها را پاکیزهکند و بریان سازد(چون زنش مرده بود) تو همه آنها را به خانهخود ببر تا در آنجا براى خوردن آماده شوند. ماهیها را به خانهما بردیم. من و بویه و زنم نشستیم و به نظیف کردن و پختن آنهاپرداختیم از قضا مردى در کوچه فریاد مىزد که منجم هستم، خوابتعبیر مىکنم. بویه به من گفت که خواب مرا به خاطر دارى؟ گفتم:
آرى و برخاستم منجم را وارد خانه کردم، بویه خواب خود را براىاو شرح داد...».
ابوالحسین مىگوید:
«سالها گذشت و من خواب را فراموش کردم تا بویه به خراسان رفتو على به امارت برخاست و ما شنیدیم که ارجان(بهبهان) را مالکشده و پس از آن به فرمانروائى تمام فارس نایل گردیده که از آنبه بعد جوائز او به خانوادهاش و به بزرگان دیلم مىرسید.
روزى قاصدش مرا طلب کرد من نزد على رفتم از قدرت او دچارشگفتى شدم و خواب (خواب بویه) را به فراموشى سپرده بودم، علىسختبه من نیکى کرد و جوائز عظیمى به من عطا نمود. در یکى ازروزها، هنگامى که جز من و او، کس دیگرى نبود، گفت: اىابوالحسین خوابى را که پدرم دیده بود و خوابگزار تعبیر کرد وبه او پسگردنى زدید، به خاطر دارى؟ آنگاه دستور داد هزاردینار آوردند و به من داد و گفت این قیمت آن ماهى مىباشد. آنماهى را به خوابگزار داده بود). جوائزلى(عمادالدوله))هلود وعطایاى دیگرى هم به ابوالحسین داد و او به دیلم باز گشت.
ابوالقاسم تمام داستان را به خاطر سپرد و نزد معزالدولهمراجعت کرد و آنچه شنیده بود، براى وى باز گفت» (12) .
بعضیها خواب ابوشجاع بویه را طور دیگرى نقل کردهاند، بنابرایننقل او در خواب دید که به شکل درختى سه تنه درآمده است که ازآن آتش زبانه مىکشد. معبرى خواب او را نشانهاى از حکومت آیندهسه پسرش تاویل مىکند (13) .این حکایتبه هر صورت نمونهاى ازتدبیرى مشروع است که مقصود از آن تقدس بخشیدن به قدرت آل بویهبود.
نسب آل بویه
این مطلب را بسیارى از مورخان نوشتهاند: آل بویه از اخلافسلاطین ساسانى بودند که چون زمانى طولانى در سرزمین دیلم اقامتداشتند بدان جهت دیلمى نامیده شدهاند (14) .
تاجالدین حسینى نقیب از علماى نسابه قرن هشتم به نقل از ابواسحاق صابى در کتاب «التاجى فى اخبار بنىبویه» چنین گوید کهپادشاهدوله(مقتدرترین نیرترد آل بویه) از نسب خود جستجو کرد ودر این باره با مهلبى (وزیر معزالدوله) مکاتبه نمود، مهلبى ازسالخوردگان دیلم و موبدان و وجوه مردم ایران، تحقیق کرد، همهنوشتند و تایید کردند و نسب او را که به ساسانیان مىرسد،صحیح دانستند (15) .
ظاهرا همین نوشته صابى را نویسندگان دیگر بعد از او، ملاک قراردادهاند (16) .
اغلب مورخانى که به ذکر نسب آل بویه پرداختهاند، نسب آنان رابه پادشاهان ساسانى مىرسانند اما در این که به کدامیک ازساسانیان متصل مىشوند، بین مورخان اختلاف وجود دارد.
ابوریحان بیرونى(440 - 360ه) از کتاب «التاج» نوشتهابراهیم صابى(دبیر) اجداد بویه را این چنین نوشته است:
«بویه پسر فناخسرو پسرشان پسر کوهى، پسر شیرزیل (شیردل)
کوچک، پسر شیرکده پسر شیرزیل بزرگ پسر شیرانى شاه، پسر شیرفنهپسر سسنان شاه پسر سس خره، پسر شوزیل پسر سسناذر پسر بهرامگور. ابوریحان آنگاه چند قول دیگر در خصوص نسب آل بویه ذکرکرده است (17) .
ابن ماکولا (متوفى 475ه) بعد از ابوریحان از قدیمىترین کسانىاست که نسبت عضدالدوله را تا بابک پسر ساسان بزرگ(جدساسانیان) رسانیده است (18) . لیکن میان نوشته این دو، مختصرتفاوتى وجود دارد.
احمد بن على قلقشندى)متوفى 821ه) نسب آل بویه را به یزدگردرسانده است (19) .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
هنر در نخستین سالهای اسلام
گرچه ظهور اسلام آغاز مرحله ای تازه و بی نهایت مهم را در تاریخ جهان به ثبت رسانده است ، ایالات فتح شده بیزانسی و شاهنشاهی فرسوده ساسانی ، میراث فرهنگی عظیم بر جای گذاشت که تاثیر آن تا چندین سده بعد در جهان اسلام دوام یافت.در واقع تا جایی که به هنر مربوط می شد ، این هر دو میراث ، میزانی بنیادی بود ، و اهمیت آن در ابتدا فقط با اعمال نفوذ تفکر سامی و بعدها تا اندازه ای با نقشی که سبک وشیوه غیر تصویری شرق ایفا می کرد ، برابری داشت ، رواج این گرایشهای گوناگون و متفاوت ، با پذیرفتن خط عربی ، که یکی از انواع بیش از هر چیز دیگر عامل سبکی ممتاز در هنر جهان اسلام شد ، با هیچ یک از عوامل ویژه نژادی یا سیاسی درون خود برخورد نکرد ، مگر با وابستگی های عقیدتی.
خلفای راشدین در مدینه مستقر بودند ، ولی خیلی زود معلوم شد که این شهر ، گر چه به عنوان مرکز ایمان مذهبی جایی مطلوب بود ، ولی برای چایتخت اداری دولتی که ظرف دودهه به امپراطوری عظیمی تبدیل شده بود چندان مناسب نیست. و آنگاه که گروهی از مردم به اقامت در یک محل عادت کرده ، زندگی فرهنگی با شرایط شهری و شهرنشینی به وجود آورده بودند ، دیگر امکان نداشت که زندگانی کهنه اعرابی که بر اساس تنوع طلبی و تا حدود زیادی بر پایه سود جویی ناشی از غارتها و چپاولهای همسایگان ثروتمند و شادکام خود بنیان شده بود ادامه یابد.در نتیجه پایتختی نوین و روشی تازه برای گذراندن حیات امری ضروری شد.
این پایتخت جدید مدتی بیش از یکصد سال در دمشق ، که امروز سوریه نامیده می شود ، قرار داشت و در همین منطقه نخستین شکوفایی هنری که می توان آن اسلامی ، یعنی حامی خویش «اموی» گرفت.
ما از هنر فلز کاری ، نساجی ، یا تذهیب کاری عهد اموی – یعنی همین هنری که بعدها به گونه خاص اسلامی شد. عملاً هیچ اطلاعی نداریم ، اما با توجه به ظروف سفالین ، سوای ظروف بدون لعاب که صرفاً جنبه استفاده عمومی داشته ، می توانیم فقط کوزه های نسبتاً بزرگ با پوششی لعابی قلیایی آبی یا سبز را که ابتدا بوسیله پارتی ها بوجود آمده بود.
نمونه ای از آنها که اینک در موزه دمشق است کوزه ای است که خطوط کوفی بر آن نقش بسته و بر اساس مدارک باستان شناسی ، آن را متعلق به سده هشتم میلادی می دانند.
معمترین این بناها قبه الصخره ، مسجد الاقصی د راورشلیم ، مسجد اعظم دمشق ، چند شهرک و دژ
مسجد قبه الصخره در 65 ه. به وسیله خلیفه عبدالملک پایه گذاری و تکمیل شد. مسجد الاقصی نیز به دست عبدالملک ساخته شد ، ولی بعدها چندین بار مورد تجدید ساختمان قرار گرفت و امروز از بنای اصلی و نخستین آن اندکی بیش باقی نمانده است. ساختمان مسجد اعظم بوسیله خلیفه ولید آغاز و به پایان رسید. کلیه این بناها و ساختمانهایی تاریخی ، زیبا و قابل توجه است ؛ مساجد به خاطر معماری و تزئینشان ، که غالباً موزائیک کاری است ، شهرها به خاطر طرح و نقشه ، کاخها به دلیل گچبریها و نقاشی ها و نقاشی ها ، و پرتویی که ماهیت و وضع زندگی معاصرشان می افکنند.
نقشه قبه الصخره هشت ضلعی ، یا بیشتر شامل یک هشت گونه ، یا بیشتر شامل یک هشت گوشه بسته بیرونی است که دو هشت گوشه باز استوار بر ستونها را در بر می گیرد.بر فراز اینها قبه ای روی ساقه ای بلند ودایره شکل بنا شده است. این نقشه نمایشگر کاری زیباست که قبلاً در دنیای بیزانس عهد یوستینیانوس ، در کلیساهایی مانند سن سرگیوس و با کوس قسطنطنیه و سن ویتاله در راونا راه تکامل را پیموده بوده است.
مسجد الاقصی در اورشلیم ، ظاهراً در اساس ، شکل تالار عظیم ستون داری داشته است. با آنکه ستونها و سر ستونهای بیزانسی است تصور کلی نوینی از معماری اسلامی را نشان می دهد.
مسجد اعظم دمشق با وجود بازسازی وبازگرداندن آن به شکل نخستین و ترکیب اصلی کمتر دست خوش تغییر شده است.بنابراین ، با آنکه جهت ساختمان را تغییر داده اند ، بسیار شبیه کلیساهای معمولی مسیحی در آمده و به جای آنکه محراب در انتهای شبستان جای گیرد در مرکز یکی از اضلاع طولی طولی قرار گرفته و دست آخر صحن وسیع حیاط جلو ، که از ایوان کهنه گرفته شده، رو به روی محراب قرار دارد ، و یکی از اضلاع آن سر در طویل خود مسجد را تشکیل می دهد .باز هم سرستونها و پوششهای مرمرین از نوع بیزانسی است و تصور می رود که موزائیکها بیشتر مدیون قسطنطنیه باشد.
معماریهای غیر مذهبی بیشتر بر جای مانده ، و اخیراً یک شهر کامل ، که ظاهراً تاریخ آن به عصر اموی ها می رسد ، در انجار واقع در مرزهای بین سوریه ولبنان ، بین جاده دمشق به بیروت ، کشف شده است.بی تردید از این شهر به عنوان یکی از منازل بین راه سراسر این جاده مهم بازرگانی استفاده می شده است.
نقشه شهر مانند نقشه یک اردوگاه رومی مربع مستطیل است ، و درمرکز هر یک از چهار ضلع آن مدخلی یا دروازه ای دیده می شود. دروازه ها به وسیله خیابانهایی به یک گذرگاه چهار شاخه در وسط به یکدیگر می پیوندد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 45
" بسمه تعالی"
پیوندی با شکوه (1576-1500/984-906 )
نخستین حاکمان صفوی
در سال 1512/918 قزلباش های ناحیه آناتولی عثمانی به کمک صفویان علیه سلطان ترک با یزید قیام کردند. سلیم ، پسر وجانشین بایزید تصمیم گرفت که هم طغیان را فرو نشاند وهم با صفویان در افتد . بنابراین او ارتشی مجهز وبزرگ از طریق آناتولی به طرف آذربایجان حرکت کرد، جایی که او سرانجام در جمگی به نام "چالدران " در ناحیه ای نزدیک تبریز در سال 1514/920 با شاه اسماعیل روبه رو شد. در این جنگ عثمانی ها نه فقط نفرات بیش تری نسبت به صفویان داشتند ، بلکه از تکنولوژی برتر جنگی نیز بهره مند بودند. آنها اسلحه داشتند . این رویداد عقب نشینی ، برای صفویان گران تمام شد وغیر قابل جبران بود. در این جنگ ، شرق آناتولی برای همیشه به تصرف عثمانی ها در آمد ومتعاقبا در حوزه های شرقی قلمرو صفویان تغییر وتحولی ایجاد شد. اسماعیل که زمانی شکست ناپذیر بود ، دیگر هیچ گاه در جنگی شرکت نکرد ، اگر چه هنوز از طرف قزلباشها حمایت می شد . حتی برای هنرهای مرتبط با کتاب ، جنگ چالدران ومتعاقبا غارت تبریز ، نتایج جدی در بر داشت . زیرا عثمانی ها انواع غنائم از جمله کتب خطی وهنرمندان را با خود بردند .
از نظر صفویان ، حداقل یک واقعه مثبت در سال 1514/920 رخ داد وآن تولد پسر اساعیل وجانشینش ، شاه آینده ، طهماسب بود. طهماسب که در دو سالگی به عنوان حاکم اسمی هرات به آن جا فرستاده شد ، در محیطی عقلانی ومهذب که توسط سلطان حسین بایقرا به وجود آمده بود رشد یافت .بهزاد هنرمند هنوز در آن جا کار میکرد واحتمالا خودش مسئول آموزش هنری شاهزاده جوان بود. به واقع از همان سال های نخستین ، طهماسب علاقه ای قوی به نقاشی وخطاطی نشان داد وهمین علاقه وتمایل ذاتی منجر به ایجاد شکوفایی دیگری در نقاشی ایرانی شد .
همان طور که انتظار می رفت ، علاقه شاه اسماعیل به نقاشی به نوع رایج در حوزه حکومتی ترکمن ها در دربار یعقوب بیگ مرتبط می شد که در نقاشی های اظافه شده در نسخه خطی خمسه نظامی که در مالکیت حاکمان متوالی قرن پانزدهم /نهم بود نشان داده می شود . اسماعیل خودش یازده تصویر به این نسخه خطی اظافه کرد .
این نقاشی ها فقط به لحاظ حضور " تاج " بلند ضفویان با نقاشی های اواخر حکومت ترکمن ها در این نسخه خطی متفاوتند . طراوت وچالاکی نگاه ها ، رنگ وترکیبات در دوران صفویان ادامه یافت وتنها چیزی که بیش تر قابل لمس است روحانیت ومعنویت انعکاس یافته از عقاید سیاسی و مذهبی شاه اسماعیل بود که در نقاشی ها تظاهر یافته است . به نظر می رسد که بعضی از مینیاتورها در سال 1522/929 کامل شده باشند. در طول این بیست سال عجیب ، یعنی از سال 1515/921 تا اواخر دهه 1530/937 که شاهنامه سلطنتی تهیه شد ، نقاشی اولیه صفویان متولد شد و به بلوغ وکمال رسید .
نقاشی " رستم در خواب است ورخش در حال جنگیدن باشیر است " احتمالا به قصد شاهنامه ناتمام شاه اسماعیل تهیه شده است . منظره خیالی و مجلل گیاهان و صخره ها که همگی پر قدرت رنگ شده اند وپیچیدگی متوازن و پر انرژی ترکیبات ، باز گو کننده مشخصات سبک ترکمنی در بهترین نوع خود است . در تباین با رستم خواب آلود ، فراوانی صخره های سر بیرون زده با چهره های میمون ، گربه وانسان مانند به چشم می خورد .یک مار در حال خوردن نوزاد یک پرنده است حرکت مارپیچی اش در انشعابات مارپیچ درختان ودم شیر انعکاس پیدا می کند .همانند نقاشی های اولیه ترکمنی ، مساله مناسبات فاصله ها خیلی کم تر از بیان حرکات مهم هستند .در این نقاشی ف که اسب وفادار رستم یعنی رخش بر شیر بد ذات غلبه کرده ، نبروی طبیعت ، نقش اصلی را بازی می کند. انسان ، در شخصیتی به نام رستم شجاع بر روی زیر اندازش ، وتمام زوایا وخطوط مستقیمش در یک تباین مشخص با گیاهان وحیوانات در حال جنبش و حرکت هستند.
در نظر طهماسب جوان که در محیط معقول ، منطقی وهوشیار هرات آموزش یافته بود ، نقاشی ترکمنی نبریز بایست بدون رعایت قوانین واصول واحتمالا پر زحمت آمده باشد .با این فرض که بهزاد و دیگر هنرمندان جوان ، طهماسب را از هرات تا تبریز همراهی کرده باشند لزوما می توان انتظار داشت که در مسیر سبک نقاشی های صفوی تغییری ایجاد شده باشد .این حقیقت که نقاشی " رستم در خواب است " که منسوب به سلطان محمد ، یکی از نقاشان برجسته دربار شاه اسماعیل و شاه طهماسب محسوب می شود ، سرانجام به شاهنامه شاه طهماسب اظافه نشد بی تردید بیلنگر این
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 45
" بسمه تعالی"
پیوندی با شکوه (1576-1500/984-906 )
نخستین حاکمان صفوی
در سال 1512/918 قزلباش های ناحیه آناتولی عثمانی به کمک صفویان علیه سلطان ترک با یزید قیام کردند. سلیم ، پسر وجانشین بایزید تصمیم گرفت که هم طغیان را فرو نشاند وهم با صفویان در افتد . بنابراین او ارتشی مجهز وبزرگ از طریق آناتولی به طرف آذربایجان حرکت کرد، جایی که او سرانجام در جمگی به نام "چالدران " در ناحیه ای نزدیک تبریز در سال 1514/920 با شاه اسماعیل روبه رو شد. در این جنگ عثمانی ها نه فقط نفرات بیش تری نسبت به صفویان داشتند ، بلکه از تکنولوژی برتر جنگی نیز بهره مند بودند. آنها اسلحه داشتند . این رویداد عقب نشینی ، برای صفویان گران تمام شد وغیر قابل جبران بود. در این جنگ ، شرق آناتولی برای همیشه به تصرف عثمانی ها در آمد ومتعاقبا در حوزه های شرقی قلمرو صفویان تغییر وتحولی ایجاد شد. اسماعیل که زمانی شکست ناپذیر بود ، دیگر هیچ گاه در جنگی شرکت نکرد ، اگر چه هنوز از طرف قزلباشها حمایت می شد . حتی برای هنرهای مرتبط با کتاب ، جنگ چالدران ومتعاقبا غارت تبریز ، نتایج جدی در بر داشت . زیرا عثمانی ها انواع غنائم از جمله کتب خطی وهنرمندان را با خود بردند .
از نظر صفویان ، حداقل یک واقعه مثبت در سال 1514/920 رخ داد وآن تولد پسر اساعیل وجانشینش ، شاه آینده ، طهماسب بود. طهماسب که در دو سالگی به عنوان حاکم اسمی هرات به آن جا فرستاده شد ، در محیطی عقلانی ومهذب که توسط سلطان حسین بایقرا به وجود آمده بود رشد یافت .بهزاد هنرمند هنوز در آن جا کار میکرد واحتمالا خودش مسئول آموزش هنری شاهزاده جوان بود. به واقع از همان سال های نخستین ، طهماسب علاقه ای قوی به نقاشی وخطاطی نشان داد وهمین علاقه وتمایل ذاتی منجر به ایجاد شکوفایی دیگری در نقاشی ایرانی شد .
همان طور که انتظار می رفت ، علاقه شاه اسماعیل به نقاشی به نوع رایج در حوزه حکومتی ترکمن ها در دربار یعقوب بیگ مرتبط می شد که در نقاشی های اظافه شده در نسخه خطی خمسه نظامی که در مالکیت حاکمان متوالی قرن پانزدهم /نهم بود نشان داده می شود . اسماعیل خودش یازده تصویر به این نسخه خطی اظافه کرد .
این نقاشی ها فقط به لحاظ حضور " تاج " بلند ضفویان با نقاشی های اواخر حکومت ترکمن ها در این نسخه خطی متفاوتند . طراوت وچالاکی نگاه ها ، رنگ وترکیبات در دوران صفویان ادامه یافت وتنها چیزی که بیش تر قابل لمس است روحانیت ومعنویت انعکاس یافته از عقاید سیاسی و مذهبی شاه اسماعیل بود که در نقاشی ها تظاهر یافته است . به نظر می رسد که بعضی از مینیاتورها در سال 1522/929 کامل شده باشند. در طول این بیست سال عجیب ، یعنی از سال 1515/921 تا اواخر دهه 1530/937 که شاهنامه سلطنتی تهیه شد ، نقاشی اولیه صفویان متولد شد و به بلوغ وکمال رسید .
نقاشی " رستم در خواب است ورخش در حال جنگیدن باشیر است " احتمالا به قصد شاهنامه ناتمام شاه اسماعیل تهیه شده است . منظره خیالی و مجلل گیاهان و صخره ها که همگی پر قدرت رنگ شده اند وپیچیدگی متوازن و پر انرژی ترکیبات ، باز گو کننده مشخصات سبک ترکمنی در بهترین نوع خود است . در تباین با رستم خواب آلود ، فراوانی صخره های سر بیرون زده با چهره های میمون ، گربه وانسان مانند به چشم می خورد .یک مار در حال خوردن نوزاد یک پرنده است حرکت مارپیچی اش در انشعابات مارپیچ درختان ودم شیر انعکاس پیدا می کند .همانند نقاشی های اولیه ترکمنی ، مساله مناسبات فاصله ها خیلی کم تر از بیان حرکات مهم هستند .در این نقاشی ف که اسب وفادار رستم یعنی رخش بر شیر بد ذات غلبه کرده ، نبروی طبیعت ، نقش اصلی را بازی می کند. انسان ، در شخصیتی به نام رستم شجاع بر روی زیر اندازش ، وتمام زوایا وخطوط مستقیمش در یک تباین مشخص با گیاهان وحیوانات در حال جنبش و حرکت هستند.
در نظر طهماسب جوان که در محیط معقول ، منطقی وهوشیار هرات آموزش یافته بود ، نقاشی ترکمنی نبریز بایست بدون رعایت قوانین واصول واحتمالا پر زحمت آمده باشد .با این فرض که بهزاد و دیگر هنرمندان جوان ، طهماسب را از هرات تا تبریز همراهی کرده باشند لزوما می توان انتظار داشت که در مسیر سبک نقاشی های صفوی تغییری ایجاد شده باشد .این حقیقت که نقاشی " رستم در خواب است " که منسوب به سلطان محمد ، یکی از نقاشان برجسته دربار شاه اسماعیل و شاه طهماسب محسوب می شود ، سرانجام به شاهنامه شاه طهماسب اظافه نشد بی تردید بیلنگر این