لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
احمد شاملو در سال 1304 ، یکشنبه 21 آذر در خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. دوره کودکی را به خاطر شغل پدرش که افسر ارتش بود و هر چند وقت را در جایی به مأموریت می رفت در شهرهایی چون رشت و سمیرم و ا صفهان و آباده و شیراز گذراند.
مادرش کوکب عراقی بود و پدرش حیدر.
شاملو کودکی بسیار بدی داشت کودکی بی نشاطی را گذراند و جوانی بی رحمانه تنهایی.
کسی را نداشت که راه و چاهی به او نشان دهد.
شاملو کلاس چهارم دبستان بود که در مشهد زندگی می کرد در همسایگی خانه ی شاملو یک خانواده متمول ارمنی می نشست که دو دختر داشت و هر دو مشق پیانو می کردند. احساس عجیبی که شاملو از این تمرین ها و به خصوص از صدای پیانو در او بوجود آمد یکسره او را هوایی موسیقی و دیوانه شنیدن آن قطعات موسیقی آن چنان آتشی در شاملو روشن کرد که سال های سال اصلاً زندگی او به کلی زیر و رو شد . موسیقی تمام وجودش را زیر و رو کرد و چون نمی دانست که موسیقی چنین حالتی در او بوجود می آورد شبیه نخستین احساس های ناشناخته بلوغ، ملغمۀ لذت و درد، مرگ و میلاد و خدا می داند چه... موسیقی، شوق و حسرت او شده بود. باری از حسرت و ناتوانی و یاس بر دلش بود. یاس او از وصال موسیقی و او بعد از آن دیگر هرگز رو نیامد. دیگر هیچ وقت بچه درس خوانی نشد لنگ لنگان با حداقل نمره ایی که می شد گرفت از کلاسی به کلاسی می رفت بی آنکه هیچ چیز بیاموزد. چون می دانست که باید حسرت موسیقی را با خود به جهنم ببرد. محیط خانوادگی همه چیز می توانست از او بسازد جز یک شاعرمحیط مدرسه تا دبستان بود یک جهنم و تادبیرستان بود یک گمراه کننده قضاوت خودش این است که شعر در او التیام یافتن زخم موسیقی است او می بایست یک آهنگساز بشود که فقر مادی و فرهنگی خانواده غیر ممکنش کرد. پدربزرگ شاملو میرزا شریفخان عراقی، مرد باسواد کتابخوانی بود مردی به تمام معنا آراسته، با تربیت اشرافی قدیم که در دوره دیپلماتیک دوره تزار ساخته شده بود. کتابهایش به رگ جانش بسته بود. چند صندوق کتاب داشت و شاملو شروع کرد به خواندن کتابهایش و اولین چیزی که خواند قصه کوتاهی بود از هانری بورد و به نام مطرب و به ترجمه پرویز ناتل خانلری در نشریه کوچکی به اسم افسانه که مرتب برای پدربزرگ می آمد. این قصه کوتاه رمانتیک سه چهار صفحه ای که که فقط به خاطر کوتاهیش برای خواندن انتخاب شده بود. آتش مطالعه را در او روشن کرد و جانشین اندوه مایوسانه موسیقی شد.
شاملو یازده سال داشت که ادبیات با خواندن ترجمه یک قصه کوتاه همه شوق و شور او را به خودش اختصاص داد و در چهارده سالگی بهترین نویسنده نه فقط کلاس دوم که شاید همه دبیرستان بود، چون که انشاهایش سرصف برای شاگردان خوانده می شد.
سال 1320 جوانکی در حدود پانزده سال و نیمه بود جوانکی که در سکوت خفقان آمیز دوره رضاخان ودر محیطی کاملاً بیگانه با آن چه در ذهن او بود در خانه یک افسر ارتش، افسری که به خاطر کله شقی هایش همیشه ماموریت های پرت و دور از مرکز را به او می دادند خاش و چابهار و سرحد افغانستان و امثال این ها، دو ماه آنجا، سه ماه فلان جهنم دره بود و چون بچه ی این خانواده بود هرگز یک دوست واقعی نتوانست برای خود داشته باشد یعنی تا آن موقع که شخصیت آدم در حال شکل گیری است و نه بده بستانی و نه تربیت مشخصی فقط خفقان و سکوت.
یک بچه 15 – 16 ساله که هیچ نوع سابقه تفکر سیاسی – اجتماعی ندارد می گوید طرفدار آلمانم چون دارد دشمن مرا می کوبد او با این ذهنیت و با این سادگی وارد یک جریان ضد متفقین شد که کار به زندان کشید و توی زندان بسیار چیز یاد گرفت و بسیار آدم ها را دید مثلا مهمترینشان علی هیات سرلشکر آق اولی بود.
در بازداشت سیاسی متفقین بود و این با وضع یک زندانی خیلی فرق داشت. کشور هم در سالهای سیاه جنگ دچار لطمات جنبی و تبعی جنگ بود نه زیر آوار مستقیم آن. پسر بچه ای که پانزده سال اول عمرش را در خانواده یی نظامی در خفقان سیاسی و سکون تربیتی و رکود فکری دوره رضاخانی طی کرده و آن وقت ناگهان در نهایت گیجی، بی هیچ درک و شناختی در بحران های اجتماعی سیاسی سال های 20 در میان دریایی از علامت سوال از خواب پریده و با شوری شعله ور و بینشی در حد صفر مطلق، که با شعار « دشمن دشمن ما، دوست ماست، نا آگاهانه گرچه از سر صدق می کوشد مثلا با ایجاد اشکال در امور پشت جبهه ی متفقین آب به آسیاب دار و دسته اوباش هیتلر بریزد. در سال 1332 مجموعه ی اشعار آهن ها واحساس چاپ شد که پلیس در چاپخانه آن ها را سوزاند . همچنین ترجمه طلا در لجن اثر ژیگموند موریتس و رمان بزرگ پسران مردی که قلبش از سنگ بود اثر موریو کایی با تعدادی داستان کوتاه نوشته ی خودش و همه یاداداشت های فیش های کتاب کوچه در یورش افراد فرمانداری نظامی به خانه اش ضبط شده از میان می رود و خود او موفق به فرار می شود. شاملو در مورد نیما می گوید نیما استاد مسلم همه ماست من شعر را از نیما آموختم. بینش شاعرانه را از نیما آموخته بودم. با شعر نیما تلنگری خوردم و شعر را در خود یافتم من از نیما بسیار چیزها آموختم و توانستم یکی از شاگردان خودش بشوم و درس هایش را بیاموزم. من لحظات زیادی با او داشتم برایم مظهر حرمت بود و هست کاراصلی نیما به هم ریختن تساوی طول مصرع ها نیست. .. اهمیت نیما در این است
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
احمد شاملو در سال 1304 ، یکشنبه 21 آذر در خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. دوره کودکی را به خاطر شغل پدرش که افسر ارتش بود و هر چند وقت را در جایی به مأموریت می رفت در شهرهایی چون رشت و سمیرم و ا صفهان و آباده و شیراز گذراند.
مادرش کوکب عراقی بود و پدرش حیدر.
شاملو کودکی بسیار بدی داشت کودکی بی نشاطی را گذراند و جوانی بی رحمانه تنهایی.
کسی را نداشت که راه و چاهی به او نشان دهد.
شاملو کلاس چهارم دبستان بود که در مشهد زندگی می کرد در همسایگی خانه ی شاملو یک خانواده متمول ارمنی می نشست که دو دختر داشت و هر دو مشق پیانو می کردند. احساس عجیبی که شاملو از این تمرین ها و به خصوص از صدای پیانو در او بوجود آمد یکسره او را هوایی موسیقی و دیوانه شنیدن آن قطعات موسیقی آن چنان آتشی در شاملو روشن کرد که سال های سال اصلاً زندگی او به کلی زیر و رو شد . موسیقی تمام وجودش را زیر و رو کرد و چون نمی دانست که موسیقی چنین حالتی در او بوجود می آورد شبیه نخستین احساس های ناشناخته بلوغ، ملغمۀ لذت و درد، مرگ و میلاد و خدا می داند چه... موسیقی، شوق و حسرت او شده بود. باری از حسرت و ناتوانی و یاس بر دلش بود. یاس او از وصال موسیقی و او بعد از آن دیگر هرگز رو نیامد. دیگر هیچ وقت بچه درس خوانی نشد لنگ لنگان با حداقل نمره ایی که می شد گرفت از کلاسی به کلاسی می رفت بی آنکه هیچ چیز بیاموزد. چون می دانست که باید حسرت موسیقی را با خود به جهنم ببرد. محیط خانوادگی همه چیز می توانست از او بسازد جز یک شاعرمحیط مدرسه تا دبستان بود یک جهنم و تادبیرستان بود یک گمراه کننده قضاوت خودش این است که شعر در او التیام یافتن زخم موسیقی است او می بایست یک آهنگساز بشود که فقر مادی و فرهنگی خانواده غیر ممکنش کرد. پدربزرگ شاملو میرزا شریفخان عراقی، مرد باسواد کتابخوانی بود مردی به تمام معنا آراسته، با تربیت اشرافی قدیم که در دوره دیپلماتیک دوره تزار ساخته شده بود. کتابهایش به رگ جانش بسته بود. چند صندوق کتاب داشت و شاملو شروع کرد به خواندن کتابهایش و اولین چیزی که خواند قصه کوتاهی بود از هانری بورد و به نام مطرب و به ترجمه پرویز ناتل خانلری در نشریه کوچکی به اسم افسانه که مرتب برای پدربزرگ می آمد. این قصه کوتاه رمانتیک سه چهار صفحه ای که که فقط به خاطر کوتاهیش برای خواندن انتخاب شده بود. آتش مطالعه را در او روشن کرد و جانشین اندوه مایوسانه موسیقی شد.
شاملو یازده سال داشت که ادبیات با خواندن ترجمه یک قصه کوتاه همه شوق و شور او را به خودش اختصاص داد و در چهارده سالگی بهترین نویسنده نه فقط کلاس دوم که شاید همه دبیرستان بود، چون که انشاهایش سرصف برای شاگردان خوانده می شد.
سال 1320 جوانکی در حدود پانزده سال و نیمه بود جوانکی که در سکوت خفقان آمیز دوره رضاخان ودر محیطی کاملاً بیگانه با آن چه در ذهن او بود در خانه یک افسر ارتش، افسری که به خاطر کله شقی هایش همیشه ماموریت های پرت و دور از مرکز را به او می دادند خاش و چابهار و سرحد افغانستان و امثال این ها، دو ماه آنجا، سه ماه فلان جهنم دره بود و چون بچه ی این خانواده بود هرگز یک دوست واقعی نتوانست برای خود داشته باشد یعنی تا آن موقع که شخصیت آدم در حال شکل گیری است و نه بده بستانی و نه تربیت مشخصی فقط خفقان و سکوت.
یک بچه 15 – 16 ساله که هیچ نوع سابقه تفکر سیاسی – اجتماعی ندارد می گوید طرفدار آلمانم چون دارد دشمن مرا می کوبد او با این ذهنیت و با این سادگی وارد یک جریان ضد متفقین شد که کار به زندان کشید و توی زندان بسیار چیز یاد گرفت و بسیار آدم ها را دید مثلا مهمترینشان علی هیات سرلشکر آق اولی بود.
در بازداشت سیاسی متفقین بود و این با وضع یک زندانی خیلی فرق داشت. کشور هم در سالهای سیاه جنگ دچار لطمات جنبی و تبعی جنگ بود نه زیر آوار مستقیم آن. پسر بچه ای که پانزده سال اول عمرش را در خانواده یی نظامی در خفقان سیاسی و سکون تربیتی و رکود فکری دوره رضاخانی طی کرده و آن وقت ناگهان در نهایت گیجی، بی هیچ درک و شناختی در بحران های اجتماعی سیاسی سال های 20 در میان دریایی از علامت سوال از خواب پریده و با شوری شعله ور و بینشی در حد صفر مطلق، که با شعار « دشمن دشمن ما، دوست ماست، نا آگاهانه گرچه از سر صدق می کوشد مثلا با ایجاد اشکال در امور پشت جبهه ی متفقین آب به آسیاب دار و دسته اوباش هیتلر بریزد. در سال 1332 مجموعه ی اشعار آهن ها واحساس چاپ شد که پلیس در چاپخانه آن ها را سوزاند . همچنین ترجمه طلا در لجن اثر ژیگموند موریتس و رمان بزرگ پسران مردی که قلبش از سنگ بود اثر موریو کایی با تعدادی داستان کوتاه نوشته ی خودش و همه یاداداشت های فیش های کتاب کوچه در یورش افراد فرمانداری نظامی به خانه اش ضبط شده از میان می رود و خود او موفق به فرار می شود. شاملو در مورد نیما می گوید نیما استاد مسلم همه ماست من شعر را از نیما آموختم. بینش شاعرانه را از نیما آموخته بودم. با شعر نیما تلنگری خوردم و شعر را در خود یافتم من از نیما بسیار چیزها آموختم و توانستم یکی از شاگردان خودش بشوم و درس هایش را بیاموزم. من لحظات زیادی با او داشتم برایم مظهر حرمت بود و هست کاراصلی نیما به هم ریختن تساوی طول مصرع ها نیست. .. اهمیت نیما در این است
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
احمد شاملو در سال 1304 ، یکشنبه 21 آذر در خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. دوره کودکی را به خاطر شغل پدرش که افسر ارتش بود و هر چند وقت را در جایی به مأموریت می رفت در شهرهایی چون رشت و سمیرم و ا صفهان و آباده و شیراز گذراند.
مادرش کوکب عراقی بود و پدرش حیدر.
شاملو کودکی بسیار بدی داشت کودکی بی نشاطی را گذراند و جوانی بی رحمانه تنهایی.
کسی را نداشت که راه و چاهی به او نشان دهد.
شاملو کلاس چهارم دبستان بود که در مشهد زندگی می کرد در همسایگی خانه ی شاملو یک خانواده متمول ارمنی می نشست که دو دختر داشت و هر دو مشق پیانو می کردند. احساس عجیبی که شاملو از این تمرین ها و به خصوص از صدای پیانو در او بوجود آمد یکسره او را هوایی موسیقی و دیوانه شنیدن آن قطعات موسیقی آن چنان آتشی در شاملو روشن کرد که سال های سال اصلاً زندگی او به کلی زیر و رو شد . موسیقی تمام وجودش را زیر و رو کرد و چون نمی دانست که موسیقی چنین حالتی در او بوجود می آورد شبیه نخستین احساس های ناشناخته بلوغ، ملغمۀ لذت و درد، مرگ و میلاد و خدا می داند چه... موسیقی، شوق و حسرت او شده بود. باری از حسرت و ناتوانی و یاس بر دلش بود. یاس او از وصال موسیقی و او بعد از آن دیگر هرگز رو نیامد. دیگر هیچ وقت بچه درس خوانی نشد لنگ لنگان با حداقل نمره ایی که می شد گرفت از کلاسی به کلاسی می رفت بی آنکه هیچ چیز بیاموزد. چون می دانست که باید حسرت موسیقی را با خود به جهنم ببرد. محیط خانوادگی همه چیز می توانست از او بسازد جز یک شاعرمحیط مدرسه تا دبستان بود یک جهنم و تادبیرستان بود یک گمراه کننده قضاوت خودش این است که شعر در او التیام یافتن زخم موسیقی است او می بایست یک آهنگساز بشود که فقر مادی و فرهنگی خانواده غیر ممکنش کرد. پدربزرگ شاملو میرزا شریفخان عراقی، مرد باسواد کتابخوانی بود مردی به تمام معنا آراسته، با تربیت اشرافی قدیم که در دوره دیپلماتیک دوره تزار ساخته شده بود. کتابهایش به رگ جانش بسته بود. چند صندوق کتاب داشت و شاملو شروع کرد به خواندن کتابهایش و اولین چیزی که خواند قصه کوتاهی بود از هانری بورد و به نام مطرب و به ترجمه پرویز ناتل خانلری در نشریه کوچکی به اسم افسانه که مرتب برای پدربزرگ می آمد. این قصه کوتاه رمانتیک سه چهار صفحه ای که که فقط به خاطر کوتاهیش برای خواندن انتخاب شده بود. آتش مطالعه را در او روشن کرد و جانشین اندوه مایوسانه موسیقی شد.
شاملو یازده سال داشت که ادبیات با خواندن ترجمه یک قصه کوتاه همه شوق و شور او را به خودش اختصاص داد و در چهارده سالگی بهترین نویسنده نه فقط کلاس دوم که شاید همه دبیرستان بود، چون که انشاهایش سرصف برای شاگردان خوانده می شد.
سال 1320 جوانکی در حدود پانزده سال و نیمه بود جوانکی که در سکوت خفقان آمیز دوره رضاخان ودر محیطی کاملاً بیگانه با آن چه در ذهن او بود در خانه یک افسر ارتش، افسری که به خاطر کله شقی هایش همیشه ماموریت های پرت و دور از مرکز را به او می دادند خاش و چابهار و سرحد افغانستان و امثال این ها، دو ماه آنجا، سه ماه فلان جهنم دره بود و چون بچه ی این خانواده بود هرگز یک دوست واقعی نتوانست برای خود داشته باشد یعنی تا آن موقع که شخصیت آدم در حال شکل گیری است و نه بده بستانی و نه تربیت مشخصی فقط خفقان و سکوت.
یک بچه 15 – 16 ساله که هیچ نوع سابقه تفکر سیاسی – اجتماعی ندارد می گوید طرفدار آلمانم چون دارد دشمن مرا می کوبد او با این ذهنیت و با این سادگی وارد یک جریان ضد متفقین شد که کار به زندان کشید و توی زندان بسیار چیز یاد گرفت و بسیار آدم ها را دید مثلا مهمترینشان علی هیات سرلشکر آق اولی بود.
در بازداشت سیاسی متفقین بود و این با وضع یک زندانی خیلی فرق داشت. کشور هم در سالهای سیاه جنگ دچار لطمات جنبی و تبعی جنگ بود نه زیر آوار مستقیم آن. پسر بچه ای که پانزده سال اول عمرش را در خانواده یی نظامی در خفقان سیاسی و سکون تربیتی و رکود فکری دوره رضاخانی طی کرده و آن وقت ناگهان در نهایت گیجی، بی هیچ درک و شناختی در بحران های اجتماعی سیاسی سال های 20 در میان دریایی از علامت سوال از خواب پریده و با شوری شعله ور و بینشی در حد صفر مطلق، که با شعار « دشمن دشمن ما، دوست ماست، نا آگاهانه گرچه از سر صدق می کوشد مثلا با ایجاد اشکال در امور پشت جبهه ی متفقین آب به آسیاب دار و دسته اوباش هیتلر بریزد. در سال 1332 مجموعه ی اشعار آهن ها واحساس چاپ شد که پلیس در چاپخانه آن ها را سوزاند . همچنین ترجمه طلا در لجن اثر ژیگموند موریتس و رمان بزرگ پسران مردی که قلبش از سنگ بود اثر موریو کایی با تعدادی داستان کوتاه نوشته ی خودش و همه یاداداشت های فیش های کتاب کوچه در یورش افراد فرمانداری نظامی به خانه اش ضبط شده از میان می رود و خود او موفق به فرار می شود. شاملو در مورد نیما می گوید نیما استاد مسلم همه ماست من شعر را از نیما آموختم. بینش شاعرانه را از نیما آموخته بودم. با شعر نیما تلنگری خوردم و شعر را در خود یافتم من از نیما بسیار چیزها آموختم و توانستم یکی از شاگردان خودش بشوم و درس هایش را بیاموزم. من لحظات زیادی با او داشتم برایم مظهر حرمت بود و هست کاراصلی نیما به هم ریختن تساوی طول مصرع ها نیست. .. اهمیت نیما در این است
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 2
سال و محل توّلد: 1304 تهرانسال و محل وفات: 1379 تهران
زندگینامه: احمد شاملو در سال 1304 در تهران متولد شد. تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛ زیرا پدرش که افسر ارتش بود اغلب از این شهر به آن شهر اعزام می شد و خانواده هزگز نتوانست برای مدتی طولانی جایی ماندگار شود. در سال 1322 به سبب فعالیت های سیاسی به زندانهای متفقین کشیده شد، و این در حقیقت تیر خلاصی بود بر شقیقه همان تحصیلات نامرتب. به سال 1325 برای بار نخست، در سال 1336 برای بار دوم، و در سال 1343 برای سومین بار ازدواج کرد. از ازدواج اول خود چهار فرزند دارد، سه پسر و یک دختر. احمد شاملو در سوم مرداد ماه سال 1379 چشم از جهان فروبست.
آثار: اولین اثری که از شاملو منتشر شد، مجموعه کوچکی از شعر و مقاله بود که در سال 1326 به چاپ رسید. پس از آن آثار بسیاری از این شاعر، نویسنده، مترجم و محقق به چاپ رسیده است که برای سهولت بر حسب موضوع تقسیم بندی می شود: مجموعه شعر: قطعنامه، آهنگها و احساس، هوای تازه، باغ آینه، آیدا و آینه، لحظه ها و همیشه، آیدا: درخت و خنجر و خاطره، ققنوس در باران، مرثیه های خاک، شکفتن در مه، ابراهیم در آتش، دشنه در دیس، ترانه های کوچک غربت، ناباورانه، آه! مدایح بی حوصله و... مجموعه های منتخب: از هوا و آینه ها، گزیده اشعار، اشعار برگزیده کاشفان فروتن شوکران، شعر زمان ما: احمد شاملو، گزینه اشعار. شعر ( ترجمه ): غزل های سلیمان، همچون کوچه ای بی انتها ( از شاعران معاصر جهان )، هایکو، ترانه شرقی و اشعار دیگر(کورکا) ترانه های میهن تلخ ( ریتسوس و کامپانلیس )، سیاه همچون اعماق آفریقای خودم ( لنگستن هیوز )، سکوت سرشار از ناگفته هاست ( برگردان آزاد شعرهای مارگوت بکل )، چیدن سپیده دم ( برگردان آزاد شعرهای مارگارت بکل ). قصه: زیر خیمه گر گرفته شب، درها و دیوار بزرگ چین. رمان و قصه ( ترجمه ): لئون مورن کشیش ( بئاتریس بک )، برزخ ( ژ. روورز )، خزه ( ه. پوریه )، پابرهنه ها ( ز. استانکو)، نایب اول(روبر مرل)، قصه های بابام ( ا. کالدول )، پسران مردی که قلبش از سنگ بود ( موریو کایی )، 81490 ( آ. شمبون )، افسانه های هفتاد و دو ملت ( 3 جلد )، دماغ ( آگوتا گاوا )، افسانه های کوچک چینی، دست به دست ( و. آلبا )، سربازی از یک دوران سپری شده، زهر خند، مرگ کسب و کار من است ( روبر مرل )، لبخند تلخ، بگذار سخن بگویم ( دچو نگارا )، مسافر کوچولو، عیسی دیگر - یهودا دیگر! ( بازنویسی رمان " قدرت و افتخار " گراهام گرین ). نمایشنامه ( ترجمه ): مفتخورها ( چی کی )، عروسی خون ( لورکا )، درخت سیزدهم ( ژید )، سی زیف و مرگ ( روبر مرل )، نصف شب است دیگر، دکتر شوایتزر ( ژ. سبرون ). شعر و قصه برای کودکان: خروس زری - پیرهن پری، قصه هفت کلاغون، پریا، ملکه سایه ها، چی شد که دوستم داشتند؟(ساموئل مارشاک)قصه دخترای ننه دریا، قصه دروازه بخت، بارون، قصه یل و اژدها. مجموعه مقالات: از مهتابی به کوچه، انگ از وسط گود ( مقالات سیاسی، سخنرانی ها و مصاحبه ها). آثار دیگر: حافظ شیراز، افسانه های هفت گنبد ( نظامی )، ترانه ها ( ابوسعید، خیام، باباطاهر)، خوشه ( یادنامه شبهای شعر مجله خوشه به مثابه جنگ شعر امروز )، کتاب کوچه و ....
چراغی به دستام چراغی در برابرم.من به جنگ ِ سیاهی میروم.گهوارههای ِ خستهگیاز کشاکش ِ رفتوآمدهابازایستادهاند،و خورشیدی از اعماقکهکشانهای ِ خاکسترشده را روشن میکند.□فریادهای ِ عاصیی ِ آذرخش ــهنگامی که تگرگدر بطن ِ بیقرار ِ ابرنطفه میبندد.و درد ِ خاموشوار ِ تاک ــهنگامی که غورهی ِ خُرددر انتهای ِ شاخسار ِ طولانیی ِ پیچپیچ جوانه میزند.فریاد ِ من همه گریز ِ از درد بودچرا که من در وحشتانگیزترین ِ شبها آفتاب را به دعائی نومیدوارطلب میکردهاممنابع: سایت فرهنگسرا و سایت شورای گسترش زبان فارسی
ز قفس
در مرز نگاه من
از هرسو
دیوارها
بلند،
دیوارها
بلند،
چون نومیدی
بلندند.
آیا درون هر دیوار
سعادتی هست
وسعادتمندی
و
حسادتی؟-
که چشم اندازها
از این گونه مشبـّکند
و دیوارها ونگاه
در دور دست های نومیدی
دیدار می کنند،
و آسمان
زندانی است
از بلور؟