لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 18
تفسیر سوره یوسف
نخستین مطلبى که در این سوره بیان شده، اشاره به روشنگرى آیات قرآنى است و اینکه قرآن به زبان عربى نازل شده است. مى فرماید: این، آیاتِ کتاب روشنگر است. این جمله یا اشاره به آیات همین سوره است که در آن قصه یوسف آمده و یا اشاره به مجموع قرآن است و در هر دو صورت خاصیت روشنگرى قرآن را بیان مى کند.
صفت دیگرى که در اینجا براى قرآن ذکر شده، عربى بودن است، مى فرماید: ما قرآن را به زبان عربى فرستادیم تا شما بیندیشید; چون مردم مکه عرب زبان بودند و اگر قرآن به زبانهاى دیگرى مانند عبرى یا سریانى نازل مى شد، آنان به درستى آن را نمى فهمیدند ولذا به زبان عربى نازل شد تا براى آنان قابل فهم باشد. البته اسلام یک دین جهانى است و اختصاص به عربها ندارد ولى به هر حال باید قرآن به یکى از زبانهاى دنیا نازل مى شد وبهتر و کارآمدتر این بود که به زبان همان قومى نازل شود که پیامبر اسلام(ص) از آنها بود و باید دعوت خود را از آنان شروع مى کرد، از این رو قرآن به زبان عربى نازل شد تا مخاطبان آن بتوانند در آن اندیشه کنند و لذا در این آیه مى فرماید: قرآن را به زبان عربى نازل کردیم باشد که شما در آن بیندیشید. ضمناً زبان عربى زبان گسترده و پرواژه اى است و قابلیت آن را دارد که هرگونه مفهومى را برساند و به طورى که زبان شناسان اظهار مى دارند کمتر زبانى از چنین قابلیتى برخوردار است.
در عین حال که قرآن به زبان عربى نازل شده است، در برخى از آیات قرآنى واژه هاى غیر عربى که از زبانهاى دیگر مانند فارسى و عبرى و یونانى و قبطى وارد عربى شده،نیز دیده مى شود مانند:
استبرق،سجّیل، اباریق، ارائک، تنّور، حوب، رسّ، سجّین، سرادق، سکر، سینا، فردوس، قراطیس، قسوره، قنطار، کافور، مرجان، مشکاة، و مانند آنها. کسانى در این باره کتابهاى مستقلى نوشته اند مانند سیوطى که کتابى تحت عنوان «المهذب فیما وقع فى القرآن من معرب» نوشته و تاج الدین سبکى که قصیده اى در این باره دارد.
بدون شک اشتمال قرآن بر واژه هاى غیر عربى، در عربى بودن قرآن اشکالى به وجود نمى آورد چون نوع کلمات قرآن و شیوه آن عربى است و این مقدار در عربى بودن یک سخن کافى است.
مطلب دیگر اینکه، در این آیات از قصه یوسف و یعقوب که دو تن از پیامبران الهى بودند، به عنوان «احسن القصص» یاد کرده وآن را زیباترین داستان معرفى نموده است و این اشاره به قصه هاى دیگرى است که در قرآن آمده است. توجه کنیم که قصه هاى قرآن که نوعا مربوط به پیامبران خدا و شرح مبارزات و روشنگریهاى آنان است، همگى زیبا ومفید و عبرت آموز است ولى داستان یوسف زیباتر و شیرین تر است.
قرآن کریم قصه هاى پیامبران را نه براى سرگرمى بلکه به خاطر هدفهاى تربیتى مطرح مى کند تا روحیه پیامبر اسلام ومؤمنان را بالا ببرد وآنها مطمئن باشند که جبهه حق همیشه پیروزاست و اساسا نام و یاد پیامران مایه دلگرمى و نشاط است.
اِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبیهِ یآ أَبَتِ اِنّى رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لى ساجِدینَ قالَ یا بُنَىَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى اِخْوَتِکَ فَیَکیدُوا لَکَ کَیْدًا اِنَّ الشَّیْطانَ لِلاْنِْسانِ عَدُوٌّ مُبینٌ وَ کَذلِکَ یَجْتَبیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلى آلِ یَعْقُوبَ کَمآ أَتَمَّها عَلى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ اِبْراهیمَ وَ اِسْحاقَ اِنَّ رَبَّکَ عَلیمٌ حَکیمٌ
هنگامى که یوسف به پدرش گفت: اى پدر من، من در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در حال سجده کردن بر من هستند گفت: اى پسرک من! خواب خود را بر برادرانت بازگو مکن که به تو حیله اى مى کنند، همانا شیطان بر انسان دشمنى آشکار استو این چنین پروردگارت تو را برمى گزیند و از تعبیر خوابها به تو مى آموزد و نعمت خود را بر تو و بر خاندان یعقوب به پایان مى برد،همانگونه که آن را پیشتر بر پدرانت ابراهیم و اسحاق به پایان برده است. همانا پروردگار تو داناى فرزانه است
1 ـ «یوسف» نام یکى از فرزندان یعقوب. این کلمه عبرى است و نباید براى آن اشتقاق عربى درست کرد همانگونه که بعضى ها آن را مشتق از اسف دانسته اند اساسا وزن یُفْعُل در عربى وجود ندارد. بنابراین، این کلمه بخاطر علمیت و عجمیت غیر منصرف است.
2 ـ «ابت» در اصل «ابى» با یاء متکلم بوده، یاء آن تبدیل به تاء شد و کسره یاء به آن انتقال یافت. شاید علت این تبدیل، ایجاد مشابهت میان کلمه ابى با کلماتى مانند اخت، بنت، عمه و خالة است که همگى در خویشاوندان به کار مى رود و در آخر آنها تاء وجود دارد. به گفته زمخشرى این تاء براى تانیث لفظ اب است هر چند که اب مذکر است و این کار در کلام عربى نظایرى دارد مانند شاة و حمامة.
3 ـ «رایت» از رؤیا به معناى خواب دیدن است و اینکه این فعل دو بار آمده براى تأکید است و یا دومى جواب سؤال مقدر است به این بیان که یوسف مى گوید: من یازده ستاره و خورشید و ماه را درخواب دیدم، گویا از او سؤال مى شود که آنها را چگونه دیدى و او مى گوید: دیدم که در حال سجده بر من بودند.
4 ـ «ساجدین» جمع براى اولى العقل است; چون کار ستارگان و خورشید و ماه از کارهایى بود که از عقلا سر مى زند.
5 ـ «فیکیدوا لک» بر تو حیله مى کنند، بر تو بداندیشى مى کنند. واژه کید به خودى خود متعدى مى شود و اینکه در اینجا با لام متعدى شده
آغاز قصه یوسف و خواب دیدن او
* آیات (4 ـ 5) اذ قال یوسف لابیه یا ابت انى رأیت ... : با این آیات قصه یوسف آغاز مى شود، شروع قصه از آنجاست که یوسف به پدرش یعقوب گفت: اى پدر در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابر من سجده مى کنند. البته منظور از سجده در اینجا همان تعظیم کردن است. یعقوب که از تعبیر خواب آگاهى داشت، این خواب را به عنوان یک رؤیاى صادقه دلیلى بر آینده درخشان یوسف یافت و از آنجا که مى دانست برادران یوسف نیز از تعبیر خواب آگاهى دارند، به یوسف سفارش کرد که خواب خود را به برادرانش تعریف نکند; چون آنها از آینده درخشان یوسف
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
تفسیر سورۀ الرحمن
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الرَّحْمَنُ(1)
عَلَّمَ الْقُرْءَانَ(2)
خَلَقَ الانسنَ(3)
عَلَّمَهُ الْبَیَانَ(4)
الشمْس وَ الْقَمَرُ بحُسبَانٍ(5)
وَ النَّجْمُ وَ الشجَرُ یَسجُدَانِ(6)
وَ السمَاءَ رَفَعَهَا وَ وَضعَ الْمِیزَانَ(7)
أَلا تَطغَوْا فى الْمِیزَانِ(8)
وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسطِ وَ لا تخْسِرُوا الْمِیزَانَ(9)
وَ الاَرْض وَضعَهَا لِلاَنَامِ(10)
فِیهَا فَکِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذَات الاَکْمَامِ(11)
وَ الحَْب ذُو الْعَصفِ وَ الرَّیحَانُ(12)
فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ(13)
سوره مبارکه رحمن تنها سورهاى است که خود سوره با یکىاز اسماء الله آغاز مىشود،با اسم مبارک«رحمن».ما در «بسم الله الرحمن الرحیم» بعد از «الله» با اسم«رحمن»روبرو مىشویم.
«رحمن»از نظر لغوى مبالغه در رحمت است،در عنایت وجود وبخشندگى،و این اسم به غیر خداوند اطلاق نمىشود،بر خلاف بعضىاز اسمهاى دیگر مثل«رحیم»[که]به غیر خدا هم«رحیم»مىشود گفت.
در واقع«رحیم»امرى است که فى حد ذاته مىتواند مراتب و درجاتداشته باشد که شامل به اصطلاح رحمت امکانى هم بشود،یعنىرحمت از آن جهت که منسوب به یک ممکن الوجود است،و لهذا درقرآن به پیغمبر اکرم«رحیم»اطلاق شده است: «لقد جاءکم رسول منانفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم» .کلمههاى«رؤوف»و«رحیم»هم از اسماء الله است ولى از اسمائى است کهاختصاص به خداوند ندارد،یعنى در عین اینکه شانى از شؤون الهى رابیان مىکند به غیر خدا هم اطلاق مىشود،یعنى رحمت به آن معنى کهدر«رحیم»هست و رافت به آن معنى که در«رؤوف»هست به اصطلاحدرجه امکانی هم دارد که مىشود آن را به یک ممکن نسبت داد.ولى«رحمن»به آن معناى«مبالغهاى»که دارد،یعنى آن نهایت درجه رحمتو رحمتشاملهاى که تمام هستى را در بر گرفته است،مثلا خود پیغمبرهم به تمام وجود خودش مشمول رحمن است، و هر موجود و مخلوق دیگرى. این [اسم] به غیر خدا اطلاق نشده است.
اکثریت قریب به اتفاق آیات این سوره مبارکه تذکر و یاد آورىنعمتها و آلاء پروردگار است،و لهذا از یک طرف با لفظ «الرحمن» شروعمىشود[که]رحمت است و از طرف دیگر مکرر مانند یک ترجیع بند31 بار این آیه تکرار شده است: «فباى الاء ربکما تکذبان» .مخاطب،جن وانس هستند:پس به کدامیک از نعمتهاى الهى تکذیب مىآورید،یعنىکدامیک از نعمتهاى الهى را مىتوانید انکار کنید؟پس اصلا روح و سیاقاین سوره تذکر و یاد آورى نعمتهاست براى اینکه انسان متنبه و متوجهباشد که نعمتهاى الهى را چه ذهنا و فکرا و چه عملا مورد انکار قرارندهد و همیشه به آن نعمتها توجه داشته باشد.توجه به نعمت،روحشکر و سپاسگزارى را در انسان به وجود مىآورد و انسان را بیشتر متذکرخدا مىکند و بیشتر در صراط عبودیت قرار مىدهد و از مخالفت وعصیان باز مىدارد.
حال مىخواهیم ببینیم که این نعمتها را که خدا در قرآن مىخواهدبشمارد چگونه شمارش مىکند؟در این شمارش کردنها مسلما حسابىدر کار است،[چون]خلقت است،خصوصا که بعد هم همواره صحبتاز حسبان و میزان و نظام موجود در کار عالم است و قهرا نمىتواند خودقرآن که جزئى از کار پروردگار است از حسبان و نظام خارج باشد،اینهم خودش حسابى و نظامى دارد.ببینیم خداى رحمن که با اسم«الرحمن»خودش با ما مواجه است از چه نعمتى شروع کرده،نعمتاول،نعمت دوم،نعمتسوم،و چه را بیان مىکند.بلا فاصله مىفرماید:
«الرحمن علم القران» خداى رحمن قرآن را آموخت.ضمیر مفعول یا اسممفعولش هم بیان نشده[که آیا]قرآن را به پیغمبر آموخت؟قرآن را بهوسیله پیغمبر به مردم آموخت؟یا قرآن را به پیغمبر و مردم همهآموخت،به پیغمبر از طریق وحى و به مردم از طریق پیغمبر؟ معلوماست که وقتى متعلق ذکر نمىشود براى این است که نمىخواهداختصاص بدهد و الا مىتوانست بفرماید: «الرحمن علمک القران» رحمن،تو را اى پیغمبر قرآن آموخت،چنانکه بعضى جاها داریم: «و علمک ما لم تکن تعلم» و اگر مقصود فقط مردم مىبودند،مثلا مىفرمود:«علمکمالقران»یا«علم الانسان القرآن»که بعد مىگفتیم از پیغمبر انصراف دارد.
وقتى که[متعلق]ذکر نمىشود معلوم است که نظر به متعلق خاصنیست.همینطور که بعضى از مفسرین هم گفتهاند،در اینجا نمىفرمایدقرآن را نازل فرمود،[مىفرماید]قرآن را تعلیم داد،یعنى اول قرآن را بهصورت یک حقیقت موجود فرض مىکند،که آن حقیقتى که قبلا وجودداشته تنزیلش همان تعلیمش است و تعلیمش مساوى با تنزیلش است.
قبلا گفتهایم که از خود قرآن فهمیده مىشود که قرآن حقیقتى داردما فوق کلمات و الفاظ و در آن تفصیل و مانند آن وجود ندارد و پیغمبراکرم یک بار قرآن را به آن صورت به اصطلاح جملى خودش تلقى کردهاست و بعد به صورتهاى تفصیلى.آنجا که از نزول اجمالى قرآن تعبیرمىشود با کلمه«انزال»بیان مىشود: «انا انزلناه فى لیلة القدر» تمام قرآن بهآن صورت در شب قدر نازل شد،و آنجا که به تفصیل،آیه آیه و بهصورت الفاظ[فرود]مىآید با کلمه«تنزیل»بیان مىشود.این نشانمىدهد که قرآن به عنوان یک حقیقت غیبى-که این الفاظ،مظاهر وتنزل یافتههاى آن حقیقت غیبى هستند-قبل از پیغمبر وجود داشته وبعد پیغمبر به آن مىرسد و بلکه قبل از خلقت عالم و قبل از خلقتانسان وجود داشته است چون یک حقیقت مجرد است.
قرآن از اینجا شروع مىکند:رحمن(خداى رحمن)قرآن را تعلیمداد که همان تعلیمش عین تنزیلش است(قرآن را به بشر فرود آورد).
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
تفسیر سوره کوثر
نام سوره کوثر است بر وزن فوعل که صیغه ی مبالغه است ازماده کثرت . و اینجابه معنی فراوانی است مطلق فراوانی ؛یعنی کثرت در هر چیزی را شامل می شود و به قرینه ی آیات بعدی ، اشاره به کثرت در خیر می باشد . کثرت در هرچیزی که انسان طالبش است و به آن نیازمند است . طبیعت انسان را خداوند طوری خلق کرده است ؛ که زیادت طلبی یکی از ویژگی های شخصیتی اوست .منتهی باید تعدیل شود و به تعادل برسد . مال زیاد می خواهد ، بالاترین مقام می خواهد ، طولانی ترین عمر را می خواهد و نهایتا" انسان می خواهد نمیرد این معنای سوره است .این سوره یک سوره مکی است ، لذا محور سوره هم مشخص است که اصلاح بینش است وقتی که کسی می خواهد خداوند را بندگی کند و دیگران را به بندگی دعوت کند ، می بایست احساس ضعف و کمبود نکند و گرنه در دعوتش موفق نخواهد شد و این نکته بسیار مهم می باشد .باید اهل کوثر بود و به کم قانع نشد .بایستی قادر و مقتدر باشی ؛ چون خدای تو قادر و مقتدر می باشد . بایستس نچنان از هز حیث قوت بگیری و دارای همت بلند شوی که در هرمیدانی حق انتخاب را از ان خود سازی . مجال ندهی که دیگران تو را انتخاب کنند . بلکه تو انتخاب کردن کار انسان های مقتدر است ، کار انسان های توانا است . اگر انسان از لحاظ علمی معلوماتش بالا باشد ، چه در زمینه علوم تجربی و چه در زمینه های دیگر ، حرف اول را می زند و مسلمانان نباید همیشه گیرنده و ریز خوار باشند بلکه باید از هر حیث بخشنده و قوی باشند و ما این استعداد را داریم اصلاح بینش خود مبنی براین که تا انسان خود را اهل کوثر نسازد و در راستای حرکت نکند که خداوند کوثر را از آن او بگرداند ،نمی تواند بندگی کوفقی را داشتته باشد .
مفردات سوره :
اعطینا : از عطا به معنای مطلق بخشش است . بخششی که اگر از طرف خداوند باشد طبیعتا" بخششی بی منت است . و اگر از جانب غیر خدا باشد ، می تواند بی منت باشد و یا با منت باشد .لذا اگر این بخشش از طرف خداوند باشد در انسان تحول مثبت ایجاد می کند و اگر دهنده غیر خدا باشد ، ما هر لحظه باید منتظر تحقیر باشیم ، یا منتظر باشیم که پشیمان شود و آن را از ما پس بگیرد . تنها دهنده ایکه خیال ما راحت کرده است و هر چه را که به ما داده است از ما نمی گیرد،خداوند است . و عجیب است که کمترین تشکر را هم انسان از خداوند دارد . بیشترین تشکر را در رابطه با کسانی دارد که کمترن ها را می دهند و منتظر بیشترین تشکرها هستند . و وقتی که اعطا شد دو تا مفعول می خواهد که یکی کاف است ، که مفعول اول است ، و دیگری کوثر است که مفعول دوم آن می باشد .
کوثر:
همچنان که در معنای نام سوره گفتیم به معنای مبالغه است اینجا خیر فراوان است .چون چیزی راکه خداوند معطی آن باشد شر نیست . چیزی را که خداوند دهنده ی آن می باشد ، خیر است ، چه مادی و چه غیر مادی . و ما نیازمند این خیرها هستیم ، احساس خود کم بینی نکنیم ، فکر نکنیم چیزی نداریم ، خیلی چیزها را خداوند به ما داده است و البته بعضی چیزها را هم برای ما محدود کرده است و به نداده است . حالا خیلی ها ممکن است از وضعیت اقتصادیشان راضی نباشند می خواهند که خداوند مرتب به صورت وافر بر آنها ببارند . اما اگر دنیا را باهمه ی امکاناتش به کسی داد معنی اش این نیست که آن فرد در نزد خداوند خیلی مکرم است و اگر دنیا را به کسی نداد و یا کم داد معنی اش این نیست که آن فرد در نزد خداوند بی ارزش است . این تعبیر را خداوند در سوره ی فجر دارد که انشاءالله در آن سوره توضیح بیشتری خواهیم داد. بلکه همه یاینها ابتلاء و آزمایش می باشد . زرا اگر خداوند یکک سری امکانات را به من داد یعنی من را اکرام کرده است و اگر یک سری امکانات را به من نداد یعنی خداوند به من اهانت کرده استدر حالی که اصلا" اینطوری نیست و نکته جالبی که در حدیث است و پیامبر اشاره می کند این است که : خداوند دنیا را هم به دوستانش و هم به دشمنانش میدهد اما دین را فقط به دوستانش میدهد و به دشمنانش نمی دهد .
وانحر: از ماده ای نحر است به معنی گلو گاه و اینجا گلوی شتر را می گویند . اگر دقت کرده باشید و یا شنیده باشید برای سر بریدن شتر ، نمی توان شتر را مستقیما" سر برید . برای همین ابتدا شتر را نحر می کنند یعنی نیزه هایی را به گردنش می زنند و بعد از اینکه بدنش سست شد به زمین می افتد و سپس گردنش را می بند . به این عمل نحر گفته می شود . که بعدا" به معنی قربانی آمده است .
شان: از ماده ی شنئانو فعل شنأگرفته شده است یعنی دشمنی کرد . شانی یعنی دشمن . اینکه در رابطه با قومی شما یک بغض و کینه ای در دلتان است این باعث نشود که شما میزان و محدوده ی عدالت دا دعایت نکنید ، دشمنی ها سبب نشود ظالم شوید .
ابتر :از ماده ی بتر است .یعنی مقطوع یعنی بی نتیجه ، بی خیر و برکت.
تقسیم بندی آیات :
آیه ی اول اشاره به این است که خداوند زمینه ها ، بسترها و ظرفیتهای انسان را بی نهایت آفریده و دراختیار او قرار داده برای این که اهل کوثر شود . آیه ی دوم تکلیف انسان در
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَحّیمِ
سُورَةٌ اَنزَلناها وَ فَرَضناها وَ اَنزَلنا فیها ایاتٍ بَیِِِّّناتٍ لَعَلَّّکُم تَذَکَّّرونَ(1)
ابی ابن کعب از حضرت رسول اکرم (ص) رویات کرده هرکه سورهً نور را بخواند حق تعالی بقدر هر موًمنی که بوده وخواهد بود تا قیامت ده حسنه برای او بنویسد .
وعبدالله بن مسکان از ابو عبدالله (ع) روایت کرده که فرمودند زنان خود را به قرائت این سوره بحصن حصین در آورید و هر کس در هر روز یا در هر شب این سوره را تلاوت نماید از اهل بیت او زنا صادر نشود تا از این دنیا برود وچون بمیرد هفتاد هزار فرشته تشییع جنازهً او کنند واز برای او دعا واستغفار نمایند تا اورا بقبر گذارده ودر روز قیامت مغفورمحشور شود .
وبدان که چون خدای تعالی افتتاح این سوره را به ذکر امر ونهی وبیان شرایع فرمود برای این که این سورهًً نور که در مدینه به پیغمبر نازل گردید و شصت وچهار ایه میباشد ثابت مینماید که خداوند بندگان خود را عبث نیافریده بلکه به جهت امر ونهی خلق فرموده .
این سوره ایست که از عالم بالا نازل وبه وسیلهً جبرئیل به این عالم فرو فرستادیم واحکام ان را فریضه بندگان کردیم یعنی در ان آیات روشن توحید و معارف الهی وحدود احکام را با دلایل واضح نازل ساختیم وبیان حلال وحرام نمودیم باشد که بندگان پند پذیرند ومتذکر ان حقایق شوند (1).
از جمله ً آن احکام این است .
اَلزّّانِیَةُ َوالزّّانی فَاجِلدٌٌ واکُلَّّ واحِدٍ مِنهُما مِاَئةَ جَلدَةٍٍٍ وَلا تَأخُذکُم بِهمِا رَافَةٌٌ فی دینِ اللهِ اِن کُنتُم تُؤمِنُونَ باِللهِ وَالیَومِ الأخِرِ وَلَیشهَد عَذابَهُما طائفَةٌٌ مِنَ المُؤمِنینَ (2)
در این آیه شریفه خداوند حدودی برای زناکاران واجب فرموده وامر نموده براین که باید شما ای مؤمنان هر یک از زنان ومردان زناکار را به صد تازیانه مجازات وتنبیه نمایید وفرمود ای رؤسای دین اسلام در اجرای احکام الهی در باره زن ومرد زنا کار رحم وشفقت و راًفت روا مدارید که به آن ها دلسوزی نموده وحد انها را جاری نسازید ویا انکه در میزان حدی که معین شده تخفیف بدهید ونباید از قاعدهً متعارف تجاوز کنید البته در جاری ساختن حدود مقرره الهی محکم و ثابت وبرقرار باشید وباید عذاب آن بدکاران را جمعی از مردمان مشاهده کنند یعنی حد زنا در حضور جمعی از مردم باید اجرا شود. اگر به خدای تعالی وروز آخرت که روز جزا است ایمان آورده اید واین حکم مخصوص به آن زناکاریست که محصن یا محصنه نباشند، یعنی اگر مرد است زن نداشته باشد واگر زن است شوهر دار نباشد که حکم این گونه زناکاران رجم است .
با جماع فقهای امامیه برای تازیانه زدن مرد زناکار باید لباس را از بدن او بیرون بیاورند وهمین طور برای زنان وحکم زنا ثابت میشود با قرارکردن چهار بار در چهار مجلس یا بشهادت چهار مرد عاقل ویا سه مرد و دو زن و همان طور که در بالا ذکر شد در موقع حد زدن واجب است که طایفه ای از مؤمنین حاضر شوند و حد را در حضور انها جاری سازند تا خطا کنندگان شرمسار و ذلیل و خجل شوند وبرای سایرین هم عبرت باشد واصلا اگر در خلوت در جائیکه هیچ کس نباشد حد را اجرا سازند کافی نیست وشهادت زن تنها هم کافی نیست اگرچه به جای چهار مرد هشت زن هم باشند ویا یک مرد وشش زن باز هم کافی نیست وباقی احکام در باب حد زنا در منهج الصادقین است.
آورده اند که یک روز پنج کس را نزد حضرت علی (ع) اوردند وبه زنا برایشان گواهی دادند، فرمود تا یکی از آنها را رجم کردند (یعنی سنگسار نمودند) و دومی را حد زدند وسومی را نصف حد و دیگری را ترساندند ونفر پنجم را رها نمودند، گفتند یا امیر المؤمنین قضیه یکیست وشما پنج حکم مختلف اجرا نمودید!! در جواب فرمودند : اگر چه قضیه یکی میباشد اما دربارهًً آنها احوال مختلف است آنرا که رجم نمودم مرد محصن بود وحکم مرد محصن رجم است وآنرا که حد زدم غیر محصن وحکم غیر محصن حد است وآنرا که نصف حد زدم بنده بود وآنرا که رها کردم دیوانه است وبر دیوانه تکلیف نیست وآنرا که ترسانیدم کودک بود وبر او حدی نیست بلکه ادب کردن است تا دیگر مرتکب این عمل نشود.
واین آیه از آیاتی است که ما و بزرگان ودانشمندان اسلام را میگریاند زیرا اشخاصی دیده میشوند با این که زن پاک و عفیف دارند وازدواج با خانواده نجیب نمودند و از راه حلال وپاک میشود فرزندی بوجود بیاید که مطابق با قانون اسلام است، رها کرده و خود را پایبند زنان آلوده بزنا که هر ساعت در دامان مرد اجنبی به سر میبرند مینمایند وجان ومال خود را در راه عشق زنهای ناپاک نثار میکنند و احکام قرآن را پشت سر انداخته وعمر گرانمایه را طوری مصرف مینمایند که جز لعنت خدا وبدنامی دنیا وآخرت آثاری از ایشان باقی نمیماند چون نمیدانند که زنا از گناهان کبیره ایست که هم در این دنیا وهم در آن دنیا اسلام برایش مجازات معین کرده است این است که خداوند تعالی در سوره فرقان زنا و قتل نفس وشرک را در یک ردیف آورده و نهی فرموده، زیرا اینها عملی هستند که اگر مرتکبین بی توبه از دنیا بروند خداوند آنها را نمیآمرزد وهمیشه در جهنم مخلد میباشند.
رسول خدا (ص)میفرماید : از زنا پرهیز کرده و از آن برکنار باشید زیرا از این عمل شش صفت قبیح حاصل میگردد سه در دنیا و سه در آخرت.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 27
تفسیر سوره نساء
آیـه مـى گـویـد: ((افرادى که بخل مى ورزند و از آنچه خداوند از فضل خود به آنها داده در راه او نـمـى دهـنـد, تـصور نکنند به سود آنهاست , بلکه این کار به زیان آنهاتمام مى شود)) (ولا یحسبن الذین یبخلون بما اتیهم اللّه من فضله هو خیرا لهم ).
((بلکه (برخلاف تصور آنها) این کار به زیان آنها تمام مى شود)) (بل هو شر لهم ).
سـپـس سـرنـوشـت آنـهـا را در رستاخیز, چنین توصیف مى کند: ((به زودى درروز قیامت آنچه (اموالى ) را که نسبت به آن بخل ورزیدند, همانند طوقى درگردنشان مى افکنند)) (سیطوقون ما بخلوا به یوم القیمة ).
از ایـن جـمـله استفاده مى شود, اموالى که حقوق واجب آن , پرداخت نشده واجتماع از آن بهره اى نـگـرفته است و تنها در مسیر هوسهاى فردى و گاهى مصارف جنون آمیز به کار گرفته شده و یا بـى دلیل روى هم انباشته گردیده , همانند سایراعمال زشت انسان , در روز رستاخیز طبق قانون ((تجسم اعمال )) تجسم مى یابد و به صورت عذاب دردناکى در خواهد آمد.
سپس آیه اشاره به یک نکته دیگر مى کند, و مى گوید: این اموال چه در راه خدا و بندگان او انفاق شود یا نشود, بالاخره از صاحبان آن جدا خواهد شد ((وخداوند وارث همه میراثهاى زمین و آسمان خواهد بود)) (وللّه میراث السموات والا رض ).
اکـنون که چنین است چه بهتر که پیش از جدا شدن از آنها, از برکات معنوى آن بهره مند گردند, نه تنها از حسرت و مسؤولیت آن !.
و در پایان آیه مى فرماید: ((خدا از اعمال شما آگاه است )) (واللّه بما تعملون خبیر).بـنابراین , اگر بخل بورزید مى داند و اگر در راه کمک به جامعه انسانى از آن استفاده کنید آن را نیز مى داند و به هرکس پاداش مناسبى خواهد داد.
(آیـه 181) ـ شان نزول : این آیه و آیه بعد در باره توبیخ و سرزنش یهود نازل شده است پیامبر(ص ) نـامـه اى به یهود ((بنى قینقاع )) نوشت و در طى آن , آنها را به انجام نماز و پرداخت زکات , و دادن قـرض به خدا (منظور از این جمله انفاق در راه خداست که براى تحریک حداکثر عواطف مردم از آن چنین تعبیر شده است )دعوت نمود.
فـرسـتـاده پیامبر(ص ) به خانه اى که مرکز تدریس مذهبى یهودیان بود وبیت المدارس نام داشت وارد شـد, و نـامـه را به دست ((فنحاص )) دانشمند بزرگ یهود داد, او پس از مطالعه نامه , با لحن استهزا آمیزى گفت : اگر سخنان شما راست باشد, باید گفت : خدا فقیر است و ما غنى و بى نیاز ! زیرا اگر او فقیر نبود, از ما قرض نمى خواست !.
بـه علاوه محمد(ص ) معتقد است , خدا شما را از رباخوارى نهى کرده , در حالى که خود او در برابر انفاقها به شما و عده ربا و فزونى مى دهد!.
ولى بعدا ((فنحاص )) انکار کرد چنین سخنانى را گفته باشد در این موقع این دو آیه نازل گشت .
تـفسیر: در این آیه مى گوید: ((خدا سخن کفرآمیز آنان (یهود) را که گفتند:خداوند فقیر است و ما غنى هستیم شنید)) (لقد سمع اللّه قول الذین قالوا ان اللّه فقیرونحن اغنیا).
بـنابراین , انکار آنها بیهوده است , سپس مى گوید: نه تنها سخنان آنها رامى شنویم ((بلکه همه آنها را خواهیم نوشت و (همچنین ) به قتل رسانیدن پیامبران رابه ناحق )) مى نویسیم (سنکتب ما قالوا وقتلهم الا نبیا بغیر حق ).
ثـبـت و حـفـظ اعـمـال آنـها براى این است که روز رستاخیز آن را در برابر آنها قرارمى دهیم ((و مـى گـویـیـم اکنون نتیجه اعمال خود را به صورت عذاب سوزان بچشید))(ونقول ذوقوا عذاب الحریق ).
(آیه 182)ـ در این آیه مى افزاید: ((این عذاب دردناک (که هم اکنون , تلخى آن را مى چشید) نتیجه اعـمـال خـود شـمـاست , این شما بودید که به خود ستم کردید,خدا هرگز به کسى ستم نخواهد کرد)) (ذلک بما قدمت ایدیکم وان اللّه لیس بظلا م للعبید).
اصـولا اگـر امـثـال شـمـا جـنایتکاران , مجازات اعمال خود را نبینید و در ردیف نیکوکاران قرار گیرید, این نهایت ظلم است و اگر خدا, چنین نکند ((ظلا م )) (بسیارظلم کننده ) خواهد بود.آیـه 183ـ شـان نزول : در مورد نزول این آیه و آیه بعد نقل شده : جمعى ازبزرگان یهود به حضور پـیامبر(ص ) رسیدند و گفتند: تو ادعا مى کنى که خداوند تو رابه سوى ما فرستاده و کتابى هم بر تـو نـازل کـرده اسـت , در حالى که خداوند در تورات از ما پیمان گرفته است به کسى که ادعاى نـبـوت کند, ایمان نیاوریم مگر این که براى ما حیوانى را قربانى کند و آتش (صاعقه اى ) از آسمان بـیـاید و آن را بسوزاند اگر تو نیزچنین کنى ما به تو ایمان خواهیم آورد, این دو آیه نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسیر:.
بهانه جویى یهود.
ـ یـهود, براى این که از قبول اسلام , سر باز زنند, بهانه هاى عجیبى مى آوردنداز جمله همان است کـه در شـان نزول , به آن اشاره شد, آنها مى گفتند: ((خداوند از ماپیمان گرفته که دعوت هیچ پیامبرى را نپذیریم , تا براى ما قربانى بیاورد که آتش , آن را بخورد)) (الذین قالوا ان اللّه عهد الینا الا نؤمن لرسول حتى یاتینا بقربان تاکله النار).
سـپـس مى افزاید: در پاسخ این بهانه جوییها به آنها ((بگو: گروهى از پیامبران بنى اسرائیل پیش از مـن آمـدنـد و نشانه هاى روشنى با خود آوردند و حتى چنین قربانى براى شما آوردند اگر راست مى گوییدچرا به آنها ایمان نیاوردیدو چرا آنها راکشتید)) اشاره به زکریا و یحیى و جمع دیگرى از پـیـامـبـران بنى اسرائیل است که به دست خود آنان به قتل رسیدند (قل قد جاکم رسل من قبلى بالبینات وبالذى قلتم فلم قتلتموهم ان کنتم صادقین ).