لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 18 صفحه
قسمتی از متن .doc :
روانشناسی تربیتی
نظریه سازندگی یادگیری ( ساختن گرایی )
سازندگی یا ساختن گرایی ( Constructivism) یعنی ساختن دانش و مکتب ساخت گرایی ( structuralism) دراواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی به وسیله ادوارد براد فوردتیچنر شاگرد ویلهلم و ونت بنیانگذاری شد وهدف آن شناسایی ساختمان یا اجزای تشکیل دهنده ذهن و هوشیاری بود
اعتقاد پیروان این نظریه آن است که یاد گیرندگان براساس تجارب شخص خود دانش ( یعنی مفاهیم - اصول- فرضیه ها - تداعی ها و غیره) رامی سازند و این کار را به طورفعال انجام می دهند. بنابراین می توان گفت که سازندگی به آن دیدگاه گفته می شود که برنقش فعال یادگیرنده درک و فهم و معنی بخشیدن به اطلاعات تاکید می کند یا اینکه می توان گفت سازندگی به آن دیدگاه گفته می شود که معتقد است یادگیری معنی دار زمانی رخ می دهد که یادگیرندگان ازاندیشه ها وتجارب خود تفسیرهای شخصی به عمل می آورند. نظریه سازندگی یا نظریه ساختن گرایی برپایه پژوهشهای بارتلت ، روانشناسان گشتالت - پیاژه - برونر - ویگوتسکی و نیز فلسفه پرورشی جان دیویی استوار است
بارتلت یکی از روانشناسان اولیه است که مطالعاتی پیرامون حافظه انجام داده و یافته هایی را درارتباط با نظریه سازندگی پیدا کرده است
درآزمایش معروف او از یادگیرندگان خواسته شد تا داستانهای کوتاهی بخوانند و بعدا آنچه را که ازان داستان به یاد می آورند بنویسند. این کار ابتدا پس از یک تاخیر 15 دقیقه ای و سپس با فواصل چند هفته تا چند ماه انجام می شد
بارتلت نتیجه گرفت که موقعی که ما داستانی رامی خوانیم به کمک ربط دادن آن به ساخت های شناختی موجودمان آن را درک می کنیم . یعنی به ساختن معنایی که هم موجه وهم منطقی است می پردازیم هرچند که ممکن است همان معنای مورد نظر نویسنده نباشد
فعالیت یادگیرنده یا کنش متقابل او با موضوع یادگیری ازعوامل مهم سازندگی به حساب می اید . علاوه براین دانشی که یادگیرنده از راه فعالیت مداوم و تعبیر و تفسیر تجاربی که کسب می کند به دست می آورد همواره درحال تغییر است و چون دانش جنبه شخصی دارد می توان گفت که افراد مختلف درشرایط به ظاهر یکسان برداشت های متفاوتی کسب می کنند و دانش هیچ کس دقیقا مانند دیگری نیست ، سپس ماهیت اصلی دانش کسی را هرگزنمی توان به دیگری منتقل کرد
به باورپیروان نظریه سازندگی ، فرایند کسب دانش شامل استفاده از اطلاعات پراکنده به عنوان سنگ بناهای دانش و استخراج دانش تازه از میان آنهاست . به گفته ارمرود یادگیری دراین نظریه عبارت است از فرایند ساختن یک دیدگاه کلی از جهان براساس اجزای اطلاعاتی فراوانی که درطول زمان به دست امده اند
گودو برافی برای روشن ساختن مفهوم سازندگی دریادگیری مثالی زده اند به شرح ذیل فرض کنید چند نفر داستانی درباره کوهنوردانی که قله ای را فتح کرده اند مطالعه می کنند. هرکدام از آنهابرمعانی و تلویحات متفاوتی تاکید می کند یکی از آنها بحث همکاری گروه را مطرح می کند دیگری پیوند دوستی رادرموقعیت های خطرناک که مستحکم می شود را بیان می کند. نفر دیگر انگیزش و پیشرفت را مطرح می کند و یا فرددیگرکاربرد شهامت و فنون کوهنوردی رادرک می کند . درصورتی که داستان واحدی بوده که بازسازی آنان از این داستان برمعانی متفاوتی تاکید داشته است
عینیت گرایی یا واقع گرایی
زیربنای نظریه های وابسته به مکتب های رفتارگرایی وخبرپردازی عینیت گرایی (عینیت باوری) است طبق فلسفه عینبت گرایی یا واقع گرایی دانش عینی مستقل از یادگیرنده وجود دارد و معلم می تواند این دانش را به کمک زبان به یادگیرندگان انتقال دهد. بنابراین درجهان هستی اشیاء رویدادها و فرایندها وجود دارند و از ادراک همه انسانها و همه اندیشه ها یا نظریه پردازی ها درباره آنها مستقل اند و اگر هیچ انسانی هم وجود نداشت آنها را ادراک کند بازهم وجود داشتند. نظریه پردازان وابسته به رویکرد خبرپردازی معتقدند دانش دربیرون یادگیرنده قراردارد و یادگیری عبارت است از انتقال این دانش به درون ذهن او متخصصان یادگیری مکتب رفتارگرایی که عموماٌ برقوانین کلی یادگیری تاکید می کنند هدف های یادگیری را مستقل از یادگیرنده تعریف می کنند و به کشف وابستگیهای تقویتی مؤثر برهمه یادگیرندگان می پردازند
قانون تقویت برای همه یادگیرندگان یکسان است . تنها چیزی که تغییر می کند نوع تقویت کننده هاست که برافراد مختلف تاثیر متفاوت دارد
تجربه گرایی منطقی
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
روانشناسی تربیتی کودک
نگاه اجمالی
در رابطه با منضبط کردن کودک غیر ممکن است او را مجبور به انجام کار درست کرد. زیرا او توانایی فکری لازم برای تشخیص «درست و غلط» را ندارد، اراده او نیز بسیار قوی است. والدین باید بدانند که کودک آنها کارها را در رابطه با آنها انجام نمیدهد و او نمیتواند رفتار خود را به دلیل درخواست والدینش تغییر دهد. بنابراین اسرار بر این مطلب بیفایده است. با این حال والدین باید در آموزش انضباط از روشهای مخصوصی در زمانهای معینی استفاده نمایند.
بعضی از این روشها و زمانها عبارتند از وضع مقررات ، تعیین وظایف ، آموزش انضباط زمان غذاخوردن ، تعیین زمان خواب و بیداری و … . این روش روشهای سادهای هستند که حتی در مورد کودکان بسیار خردسال نیز قابل استفاده است.
ایجاد یک محیط خانوادگی صمیمی
آموزش انضباط در یک محیط «آرام ، صمیمی و دوست داشتنی» و نه همراه با خشونت شدید. کودکان از والدین خود الگوبرداری میکنند. والدینی موفقترند که از خلق و خوی مناسبتری برخوردار باشند. مهربان و صمیمی بودن والدین با کودکانشان باعث ایجاد یک دلبستگی عمیق بین فرزند و والدین میشود که در آموزش صحیح رفتار درست و منضبط مؤثر است. در واقع در چنین فضایی احتمال تربیت کودکان خوش خلق ، باملاحظه و منضبط خیلی بیشتر از خانوادههایی میشود که فاقد این صمیمیت بوده و روابط مصنوعی با یک دیگر دارند. در چنین خانوادههایی کودک در تشخیص رفتارهای صحیح و غیرصحیح ناکام میشود.
وضع مقررات همره با دلیل
یکی از دلایل اینکه چرا یک تربیت کاملا بیانضباط برای کودک مضر است، این است که کودک با والدین اندکی مقتدر بهتر رشد و شکوفا میشود. روی هم رفته ، کودکان دوست دارند راهنماییهای مشخص در ارتباط با مقررات و معیارها داشته باشند. این الگویی است که سبب پرورش عزت نفس و محبوبیت کودک میشود.
والدین هم باید پیامد یک رفتار و عمل کودک را توضیح دهند، «نظیر : اگر علی را بزنی دردش میگیرد.» و هم باید مقررات را بطور واضح ، صریح و با احساس بیان کنند «نظیر: تو نباید مردم را بزنی.» این بسیار مهم است که به کودک گفته شود چرا نباید کاری را انجام دهد(بویژه از نظر تأثیر آن بر دیگران) در کنار آن ، این مقررات به شیوه مثبتی باید بارها تکرار شود.
تعیین وظایف آموزنده
کودک را برای انجام کارهای مثبت در محیط خانه یا مدرسه آزاد بگذارید. این قبیل کار میتواند «آشپزی ، کمک در تمیز کردن خانه ، یاد دادن طریقه بازی با برادران و خواهران کوچکتر» باشد. البته تمامی کودکان چنین کارهایی را خودبهخود انجام نمیدهند و بایستی از آنها خواسته شود، مورد تشویق قرار گیرند و حتی گاهی آنها را مجبور کرد. (اگر چه این بایستی با ملایمت باشد چون ممکن است نتیجه برعکس داشته باشد).
استفاده مثبت از انضباط
انضباط چیزی بیش از اصلاح رفتار نامطلوب است. یکی از معانی آن کمک به کودک در جهت رشد سالم «ذهنی ، احساسی و بدنی» است. اصلاح رفتار بد و انتظار این که کودک آنچه را که والدین فکر میکنند درست است، تکرار کنند چندان مناست نیست مهم این است که کارها و رفتارها در مقطع حاضر (زمان حال) اصلاح شوند، بدون انتظار داشتن از این که کودک دفعه بعد نیز موضوع را به یاد داشته باشد. این مطلب به والدین کمک میکند که «عصبانی» نشوند و بارها و بارها رفتار صحیح را ارائه دهند. بیشتر کودکان به مقداری نظم و انضباط در زندگی خانوادگی پاسخ مثبت میدهند. نظم در زندگی سریعا به یک عادت ، آن هم یک عادت بسیار لذت بخش ، تبدیل میشود و این موضوع به رفع بسیاری از مشکلات و کشمکشها و مشاجرات در موقع «خوردن ، خوابیدن و حمام کردن و …» کمک میکند.
انضباط موقع غذا خوردن
باهم غذا خوردن
یکی از روشهای جمع کردن خانواده به دور هم و آموزش چگونگی تعامل با یک گروه به کودکان ، باهم غذا خوردن است. هیچگاه زمان غذا خوردن را به «میدان جنگ یا هرج و مرج» تبدیل نکنید. در کنار آن بگونهای نباشد که اعضای خانواده سر غذا بیایند، چیزی را بردارند و فقط بخورند.
ساعت غذا خوردن
سر ساعت مشخص غذا خوردن به ایجاد نظم در زندگی خانوادگی کمک میکند. جمع شدن سر میز غذا سر ساعت معین باعث ایجاد «احساس باهم بودن ، نشاط فراوان و امنیت خاطر» میشود.
آداب غذا خوردن
هنگام غذا خوردن باید بر رفتارهای خاصی تأکید ورزید تا به واقعه آرامش بخش برای تمام اعضای خانواده تبدیل شود. مخصوصا برای کودکان خردسال لازم است که محیط آرام و بدون سر و صدا و دور از مزاحمت رادیو و تلویزیون یا کسی که در اطرافش بازی میکند، باشد. صحبتهای موقع غذا خوردن را به گونهای ترتیب دهید که کودکان نیز در آن شرکت داده شوند تا آن تبدیل به زمانی برای «گوش دادن ، مشارکت ، ایجاد رابطه ، گفتگو و آموختن» شود. یک پایان خوب برای غذا خوردن ، این است که به کودک بیاموزیم قبل از ترک میز غذا «اجازه بگیرد» و این صرفا یک «رسم قدیمی» نیست بلکه روش مفیدی است برای این که بدانید چه کسی غذای خود را تمام کرده است.
انضباط در خوابیدن و بیدار شدن
انضباط موقع خواب
لازم نیست ساعت خواب زمان مشخص و تغییر ناپذیری داشته باشد، بلکه باید همراه با نوعی اعمال منظم (چیزی شبیه مراسم خاص) تا کودک آن را به عنوان پایان خوشی برای روز در نظر بگیرد و انتظار آن را بکشد. کودک به محض شروع تشریفات خواب باید منتظر ساعتی دوست داشتنی با «مامان و بابا» باشد. این موضوع خودبهخود سبب
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 13 صفحه
قسمتی از متن .doc :
روانشناسی در حقوق
حقوق جزا به تنهایی قادر به استخراج و اعمال مفاهیم خود نیست. از آنجایی که وظیفه حقوق جزا و کیفری، حمایت از ازرش های جامعه است، برای تشخیص این ارزش ها ناگزیر از درک مبانی دینی، فقهی، فسلفی، جامعه شناختی و جرم شناختی هر جامعه است. حقوق دان جزایی، باید ابتدا ارزش های جامعه خود را درک کرده و سپس با استفاده از روش های ارائه شده در علوم جرم شناسی و کیفرشناسی، روش های مناسبی را برای مقابله با نقض ارزش ها اتخاذ نماید. یکی از این روش ها، استفاده از علم روان شناسی است.
در مطالعه علل رفتار مجرمانه همیشه باید عوامل چندگانه موجد جرم و تاثیر متقابل آنها را در یکدیگر مورد نظر قراردهیم. برحسب مورد ممکن است تاثیر یکی از این عوامل از عامل دیگر بیشتر باشد، ولی هیچ گاه یک عامل واحد، علت کلیه رفتارهای مجرمانه نیست.
در بزه کاری، عوامل اجتماعی و روانی هردو بر یکدیگر اثر می گذارند و با یکدیگر همبستگی دارند. عوامل دسته اول در محیط وجود دارد و فرد را تحت تاثیر قرار می دهد. عوامل دسته دوم نیز در درون شخصیت موجود است و در مقابل محیط واکنش نشان می دهند و روشن است که از لحاظ کیفیت و کمیت، تغییر پیدا می کنند و ممکن است به صورت های بی شمار با یکدیگر ترکیب یابند.
روان شناسی، تمام عرصههای زندگی انسان، قبل از تولد، بعد از تولد، در جریان زندگی و تا آخرین لحظات حیات اجتماعی را مطالعه میکند. همچنین در شناخت پدیدههای جرم، ناهنجاریهای اجتماعی و اخلاقی، روان شناسی با مکانیزم و روند خاص، میتواند تحلیل، ارزیابی و جلوگیری نماید.
روان شناسی؛ جرم را عملی میداند که نظم اجتماع را به هم میزند و مجرم کسی است که عملاً مرتکب جرم میشود، و دست خود را به این پدیده آلوده میسازد. خداوند انسان را خلیفه، جانشین، امانتدار، صاحب اراده، اختیار و دارای عقل و اندیشه که همه چیز را تحلیل و ارزیابی نماید، خلق کرد. ولی انسان در دورههای مختلف تاریخ که تحت تأثیر احساسات خویش قرار گرفته، در یک دوره از زندگی دست به جرم و جنایت میزند.
پدیده جرم ریشههای عمیق و تاریخی دارد و واژه «جرم» را دانشمند فرانسوی به نام توپینارد (Topinard) برای اولین بار در مطالعات و تحقیقات رواشناختی خود به کار بست و پس از آن دانشمندان دیگری با نظریات مختلف وارد صحنههای جنایی شدند و کار خود را با پرسیدن سئوالات ذیل آغاز کردند:
ـ جرم چه تأثیری بر شخصیت انسان میگذارد؟
ـ ریشههای روانشناختی جرم کدام است؟
ـ چگونه میتوان از وقوع این پدیده جلوگیری کرد؟
ـ درمان شخصت تبهکار چگونه امکانپذیر است؟
در جواب به چنین سئوالات و مشابه آن روان شناسی با نگرش به ابعاد شخصیت انسان، سرگذشت تحولات اجتماعی و خانواده، مطالعات و تحقیقات عمیق را انجام دادند. گرچه ریشه جرم و جنایت را میتوان تا سپیده دم تاریخ بشری به واپس برد، از آن هنگامی که آدم و حوا به علت ارتکاب عمل نهیشدهای چون خوردن گندم از بهشت رانده شد و پسرشان قابیل برادر خود هابیل را به قتل رساند، پدیده جرم آغاز شد.
از آن لحظه دردناک تاریخی به این سو، جنایت همان جنایت باقی ماند. اما همواره رنگ عوض کرد و سایه خود را بر گستره گیتی افگند. به گفته نلسون «ساختار اجتماعی، سیاسی و اقتصادی یک جامعه بر اساس طبیعت انسانها، تمایلات و تواناییهای آنها بنا شده است».
بسیاری از روان شناسان و روان کاوان، علل رفتار جنایی را بر حسب نقض شخصیت مجرم میدانند و آنان به این باورند که برخی از گونههای شخصیتی بیشتر از گونههای دیگر گرایش به تبهکاری و ارتکاب جرم دارد. یعنی شخصیت انسان در وضعیتهای گوناگون اجتماعی تحت تأثیر پدیدههای جرم از طرف دیگران قرار گرفته و یا این که تمایلات انسان از محدوده خود خارج میشود و شخص دست به ارتکاب جرم و جنایت میزند. به نظر فروید تجربههای دوران کودکی به ویژه ارتباط کودک با مادر نقش اساسی در رشد شخصیت و نحوه سازگاری او با سایر افراد جامعه در آینده دارد.
طبق این دیدگاه رفتار جنائی در درون انسان جای دارد و چنین رفتاری که از فرد سر میزند، تحت تأثیر تمایلات ناخودآگاه انسان میباشد. بعضی از روان کاوان به این باور بودند که جرم به گونهای بیماری روانی در نظر میآید که از نابسامانیها در یکی از لایههای سه گانه شخصیت (نهاد، من فرامن)، فرد و یا روابط آنها با یکدیگر پدید میآید. چنانچه در دوران اولیه زندگی کودکان در محیط خانواده که اساسیترین مرحله رشد، شکلگیری شخصیت و تکوین هویت کودکان میباشد، باید برای شناخت، ریشهیابی و درمان رفتار نابههنجار اجتماعی و اخلاقی، محیط باشد.
فروید که رسالت خویش را در عرصه تشکیل شخصیت کودک به پایان رسانید، همه را متوجه ساخت که
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
فهرست
عنوان صفحه
روانشناسی ازدواج
مقدمه
تاریخچه روانشناسی ازدواج
مباحث روانشناسی ازدواج
تصمیم گیری برای ازدواج
شروع و تداوم ازدواج
چه عواملی تأثیر منفی بر ازدواج میگذارند؟
ضرورت و اهمیت مشاوره قبل ازدواج
بررسی ملاکهای ازدواج سالم در مشاوره قبل از ازدواج
بررسی آمادگی طرفین برای ازدواج
بررسی تطابق و تناسب شخصیتی طرفین در ازدواج
روانشناسی ازدواج
مقدمه
ازدواج یکی از مراحل مهم در زندگی انسان به شمار میرود. نتایج اطلاعات متعددی که در مورد ازدواج انجام شده بر اهمیت آن در سلامت جسمانی و روان شناختی تأکیده کردهاند. در دهههای اخیر توجه بسیاری از پژوهشگران و متخصصان بالینی و خانواده به کیفیت روابط زناشویی ، رضایت زوجین و تأثیر آن در سلامت خانواده جلب شده است. بطور کلی آنچه در مباحث روانشناسی ازدواج مورد توجه است بررسی عوامل مؤثر بر ازدواج و عوامل ارتقاء دهنده شرایط کیفی ازدواج است که مباحثی چون نقش عوامل مادی ، فرهنگی ، روانی ، شخصیتی را بر تصمیم گیری ازدواج و رضایت ازدواج را در بر میگیرد.
تاریخچه روانشناسی ازدواج
ازدواج به عنوان یکی از رویدادهای مهم مرحله انتقال به بزرگسالی مقولهای بسیار پیچیده است. شروع مطالعه علمی و دقیق در این مورد به سال 1930 بر میگردد، که بطور گستردهتر در سال 1950 تغییراتی عمیق در پروژهشهای مربوط به آن صورت گرفت. اولین تحقیق منتشر شده در مورد روانشناسی ازدواج اثر ترمن و همکارانش بود. آنها تلاش کردند به این سؤال پاسخ دهند که چه تفاوتهایی میتواند بین ازدواج موفق و ناموفق داشته باشد.
مباحث روانشناسی ازدواج
بطور کلی میتوان گفت در روانشناسی ازدواج دو دسته مبحث کلی مورد توجه است. یک دسته مباحثی است که به شرایط قبل از ازدواج و در واقع به مرحله تصمیم گیری برای ازدواج میشود، در دسته دیگر مطالبی را شامل میشود که به مراحل حین ازدواج و بعد از ازدواج مربوط هستند. در زیر به برخی از آنها میپردازیم.
تصمیم گیری برای ازدواج
در این مرحله تلاش میشود سؤالاتی از این قبیل پاسخ داده شود که یک فرد چگونه میتواند زوج مناسبی برای خود انتخاب کند؟ در انتخاب زوج چه اولویتهایی را مد نظر قرار دهد؟ آیا شرایط مادی مهمتر هستند یا شرایط خانوادگی و فرهنگی؟ عوامل شخصیتی تا چه اندازه میتواند ازدواج موفقی را پیش بینی کند؟ آیا تناسب و همانندی در صفات شخصیتی مهمتر است یا مکمل بودن این خصوصیات؟ چگونه میتوان فهمید دو نفر از لحاظ شخصیتی چقدر با یکدیگر تناسب دارند و غیره. روانشناسی ازدواج تلاش کرده با انجام تحقیقاتی به سؤالات فوق پاسخهای مناسب ارائه داده و نتایج یافتههای خود را در فرآیند مشاوره ازدواج در اختیار افراد قرار دهد.
آنچه در فرآیند مشاوره ازدواج در این مرحله مورد توجه است، رعایت اصل تناسب و اصل اولویت بندی است. بر اساس اصل تناسب گفته میشود هر اندازه افراد از لحاظ شرایط مادی ، فرهنگی و شخصتی ، تحصیلی متناسب با یکدیگر باشند ازدواج موفقتری خواهند داشت. به همان اندازه که ازدواج یک فرد از طبقه اقتصادی بسیار بالا با فردی از طبقه اقتصادی پایین عدم هماهنگی و در نتیجه احتمال عدم موفقیت را به همراه خواهد داشت، عدم تناسب ویژگیهای شخصیتی نیز (حتی بیشتر) مشکلات عمیق را بروز خواهد داد.
تصور کنید ازدواج یک فرد با ویژگی شخصیتی برونگرایی با فردی با ویژگی شخصیتی درونگرایی را. با توجه به اینکه افراد برونگرا تمایلات شدید به شرایط بیرونی مثل برقراری روابط اجتماعی ، حضور در جمع و غیره دارند و افراد درونگرا برعکس تنهایی را بیشتر میپسندند، به نظر شما ازدواج موفقی خواهند داشت. بر اساس اصل الویت بندی گفته میشود چون در عمل ، امکان ازدواج با فردی که از تمام جنبهها مطابق با شرایط و مدارکهای فرد باشد پایین است، بنابراین توصیه میشود با اولویت بندی و امتیاز دهی به هر یک از جنبههای مورد ملاک ، تصمیم گیری را آسانتر انجام دهند. این نوع اولویت بندی در کلیه تصمیم گیریها مورد نظر است.
شروع و تداوم ازدواج
در این مرحله مسائلی مورد بررسی قرار میگیرند که آغاز یک ازدواج موفق و تداوم آنرا تحت تأثیر قرار میدهند. با توجه به اینکه دو فردی که با امر ازدواج تصمیم میگیرند زندگی مشترکی را زیر یک سقف آغاز کنند، تفاوتهای عمیقی دارند که بخشی از آن به تفاوتهای زن و مرد و بخش دیگر به تفاوتهای اقتصادی ، فرهنگی ،
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 5 صفحه
قسمتی از متن .doc :
روانشناسى در قرآن جنبه کشف روانشناسى در فلسفه قرآن تابع قوانین زیر است کهچیزى جز بسط دادن همان حقیقتى که در آغاز بیان کردیم نیست:1 - روان، چنانچه دو گروه تندرو از فلاسفه پنداشتهاند نه شمشنقره است و نه صخره سیاه، بلکه حد وسط میان این دوست.2 - از همین رو جوانب منفى و مثبت انسان در کنار هم قرار دارندوهیچ نیرویى از خارج آن دو را بر انسان تحمیل نمىکند و تنهاخداست که خیر را بدو عطا مىکند و گاهى تقوا را در اختیار اومىنهد.3 - نخستین خطاى فلاسفه از این جا ناشى مىشود که پیشاپیشگمان کردهاند نفسى که تابع خیر است نمىتواند منبع شر باشدوعکس آن را نیز صادق مىدانند غافل از آن که طبیعت شرور نفس باعطاى خیر از سوى خدا منافاتى ندارد چنانچه طبیعت انسان مرگاست ولى خدا حیات را بدو عطا فرموده است و ذات او عدم استوخداوند به او هستى و وجود عطا فرموده و به همین ترتیب.4 - از همین رو انگیزههاى طبیعى به همان قوّت عوامل فرهنگىحق و واقعى است، پس تعصّب در کنار ایثار و شهوت در کنارپاکدامنى و ریا در کنار اخلاص همگى امور واقعى هستند که مورداعتراف و اقرار مىباشند.5 - تربیت، اخلاق و کیفرها و فشارها تماماً امور ضرورى هستندزیرا جنبه مثبت انسان را علیه جنبه منفى او یارى مىرساند، البتّه پساز اقرار به واقعیّت حالتهاى تجاوز گرانه در نفس بشرى و تأثیر عواملوراثتى و هوا و هوس و مشکلات زندگى که او را به سوى جوانبمنفى رانده است.این موارد پنجگانه براى تمرکز انقلابى فکرى است که همان قاعدهدوگانگى در پدیدهها هستى و نفس بشرى است، قاعدهاى که فلاسفهقدیم و جدید در آن دستخوش خطا شدهاند و قرآن این چنین انسانهارا به سوى آن هدایت مىکند:)وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا *وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا * کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا * إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا * فَقَالَلَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْیَاهَا * فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمبِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا(109))."سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده، سپس بدیها و پرهیزگاریهایشرا به او الهام کرده که هر که در پاکى آن کوشید رستگار شد و هر که در پلیدیشفرو پوشید نومید گردید، قوم ثمود از روى سرکشى تکذیب کردند آن گاه کهشقىترینشان برخاست، پیامبر خدا به آنها گفت: ماده شتر خدا را سیرابکنید، تکذیبش کردند و شتر را پى کردند، پس پروردگارشان به سبب گناهشانبر سرشان عذاب آورد و با خاک یکسانشان ساخت."نفس خود، تبهکارى را مىشناسد و مىداند که چگونه در آن باقىبماند یا از ضایعات آن رهایى یابد ولى گاهى به تزکیه و گاهى به تقلّبو دورویى روى مىآورد ولى به هر طرف که روى آورد برخاسته ازنیرویى است که در جان او ریشه دوانده است. مردم "ثمود" هنگامىکه گمراهى را برگزیدند با نیروى سرکششان آن را انتخاب کردند و دربرابر نعمتها سرکشى کردند و سرکشى در برابر نعمتها حقیقتى استکه از سوى اسلام به عنوان یک سنّت اجتماعى مورد اعتراف و اقراراست و از سوى دیگر ثمود را محکوم مىکند، زیرا این گروهمىتوانستند از قید و بندهاى این سنّت اجتماعى رهایى یابند و بهنداى رسولشان پاسخ دهند لذا رستگار نشدند و خدایشان بر آنهاعذاب نازل کرد و با خاک یکسانشان نمود. عقوبت، خود در اسلامبرخاسته از تشخیص است، زیرا اگر عقیده نمىداشتیم که قوم ثموداین توانایى را داشتهاند که در برابر سنّتهاى هستى طغیان کنند دیگرکیفر و حتّى محکوم کردن وجهى نمىداشت.بدور از تفسیر پدیدههاى روانى به دوگانگى )ذات + موهبت( درفلسفههایى یک سونگر فرو خواهیم رفت که نمىتواند تکامل را دراختیار وجود آدمى بگذارد و بیشتر این گونه فلسفهها انسان را درگزینش رفتار نیک و پسندیده از آزادیش دور مىسازد، مثلاً:الف - داروین. مسألهپیشرفت بشر را تا حدّ بسیارىطبیعى مىداندو مبارزه براى "وجود" داشتن را تنها وسیله به سوى پیشرفت طبیعىبه شمار مىآورد و سپس میان شرور و انسان ارتباط برقرار مىکند تاجایى که تقریباً این شرور را تقدیس مىکند و نظریه گناه نخستین را درمسیحیت منعکس مىسازد و سرى را فاش نکردهایم اگر بگوییم برپاکردن دانش نو که با انسانشناسى درارتباط مىباشد بر نظریه دارویناستوار است آن هم نه فقط در اصالت شر در آدمى، بلکه در تلقّىمبارزه براى بقا به عنوان تنها وسیله براى پیشرفت انسان.ب - فروید. ویژگى تجاوزگرى را "طبیعت انسان" مىداند و درویژگى رحمت خود را کاملاً به نادانى مىزند و این چنین سخن بهتندروى مىزند که: "مانع شدن از تجاوز گرى همگان عملى غیرصحیح است."ج - گروه مقابل نیز تندروى کرده و هیچ شرى را در انسان، اصیلنمىدانند و معتقدند که طبیعت انسان به هیچ خطایى جز خطاىاصلى که جامعه علیه او مرتکب شده دست نیازیده است که"روسو"، "کانت"، "گوته" و دیگران چنین نظریهاى دارند.نتیجه اعتقاد به اصالت گناه )و نه فضیلت( نومیدى از اصلاحانسان و حتّى تبدیل ارزشها تا به آن جاست که رذالت، فضیلتشمرده مىشود و نتیجه نظریه عکس، آن است که همه خطاهاىانسان به ترتیب نسبت داده مىشود و از عوامل متضادّ ذات بشر و درنتیجه عدم واقعیّت ذات بشر غفلت