لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 21
سلسله ساسانیان:
این سسلسله چهار صد سال بر سرزمین اهورایی پارس حکومت کرد و با یورش اعراب منقرض شد . بنیانگذاران حکومت دینی خاندان ساسانی از پارس برخاسته خود را وارث هخامنشیان و از نسل آنها میداشتند. آنان بنا به نام جد خویش ساسان به افتخار نام سلسله خویش را ساسانی نهادند. ساسان ریاست معبد آناهیتای شعر استخر را بر عهده داشت. بابک پسر ساسان بر شهر خیر در کنار دریاچه بختگان فرمانروایی می کرد. و پس از درگذشت پدر عهده دار مقام وی گردید. سپس با چیره شدن بر چند تن از شاهان پارس موفق به سلطه بر کل پارس گردید. ارتخشیر یا اردشیر پسر بابک پس از مرگ پدر و برادر خویش بر امور دست یافت. و در صدد برآمد تا قدرت خویش را بر اطراف پارس نیز انتشار دهد، اردشیر در جریان پیشروی های خود در دشت هرمزگان با اردوان پادشاه اشکانی رو در رو شد و در نهایت بر وی پیروز گردید. و اردوان در این جنگ جان خود را از دست داد و با مرگ وی امپراطوری اشکانی که از مدتها پیش به انحطاط گراییده بود منقرض گشت. بدین صورت سلسله ساسانی که بوسیله اردشیر در پارس بناشد و جای دودمان اشکان را که در پارت بوجود آمده بود گرفت. و حکومتی را که اسکندر مقدونی از پارسی ها گرفته بود. ارتخشیر به آنها بازگرداند. سلسله جدید اگر هم بر خلاف ادعای خویش با خاندان شاهان هخامنشی رشته پیوندی نداشت، ولی مثل آنها به پارس منسوب بود، و مثل آنها سازمان متمرکز و استواری که با نظام ملوک الطوایفی بعد از اسکندر تفاوت بسیار داشت بوجود آورد. حکومتی که بوسیله دودمان ساسانی بر پا شد بر دو پایه دین و مرکزیت استوار بود. آنان بر خلاف اشکانیان وحدت سراسر کشور را تامین کردند، دولتی تشکیل دادند که قدرت کشور را در خود متمرکز ساخته با اقتدار تمام بر همه مناطق کشور نظارت داشت. ساسانیان، عظمت و شکوه عصر هخامنشی را تجدید کردند، در دوره قدرت این سلسله عظمت و اقتدارشان و حیثیت سیاسی ایران تا آنجا اوج یافت که عملا دنیای متمدن آن روز را به دو قطب قدرت یعنی ایران و روم تقسیم نمود. و این مساله خود سبب آغاز فصل جدیدی از ارتباط بین این دو امپراطوری بزرگ گردید.
اردشیر بابکانهمان گونه که در ابتدا اشاره رفت، اردشیر یا ارتخشیر پسر بابک بود، نیای وی ساسان از موبدان پارسی بود که ریاست معبد آناهیتای شهر استخر پارس را بر عهده داشت، که پس از وی پسرش بابک عهده دار این مقام گردید، بابک با دختر امیر منطقه ای که در آن صاحب منصب بود. ازدواج کرد و بزودی صاحب مقام وی گردید و بدین ترتیب علاوه بر قدرت دینی و مذهبی قدرت حکومتی و سیاسی نیز پیدا کرد. بابک مقام ارگنبدی یا ریاست دژ منطقه دارابگرد را با کسب اجازه از حاکم پارس به اردشیر واگذار نمود. پس از گذشت اندک زمانی اردشیر در اندیشه فتح پارس و به دست آوردن حکومت آن منطقه وسیع و مهم به کمک پدر شروع به تجهیز نیرو و لشکرکشی نمود. در ابتدا موفق به شکست دادن شاهان محلی و سپس شکست حاکم پارس گردید. بدین ترتیب بابک که در این فتوحات حضور داشت. به فرمانروای پارس نایل آمد. چندی بعد وفات یافت و پسر بزرگش شاپور بجای وی به سلطنت نشست که حکومت او نیز بدلیل فوت ناگهانی وی به اردشیر واگذار شد. اردشیر پس از تسلط کامل بر پارس حملات خود را به نواحی اطراف آغاز نمود و چون اهداف بالاتری را در ذهن خود می پروراند به سرعت موفق به فتح نواحی وسیعی گردید تا اینکه در جریان یکی از این فتوحات در جنگی که در ناحیه هرمزدگان واقع در خوزستان صورت گرفت با اردوان پنجم - بیست و نهمین شاه اشکانی - مواجه شد و پس از شکست دادن و کشتن وی و تعداد زیادی از نیروهایش، شهر تیسفون پایتخت اشکانیان را فتح و سلسله قدرتمند ساسانی را بنیان گذارد،پس از اعلان انقراض پارتیان و قدرت یابی اردشیر شورش در برخی نواحی گرگان و ارمنستان آغاز گردید که اردشیر با آرام کردن تمام این مناطق و فتح آنها که سالها به طول انجامید، استحکام دولت تازه تاسیس خود را تضمین نمود. وی که پس از گذشت مدت چهل سال از آغاز اعلام طغیان بر علیه فرمانروای پارس تا این ایام احساس خستگی می نمود به کناره گیری از امور سیاسی و کسب آرامش تمایل پیدا کرد و بدین صورت از سلطنت کناره گرفت و پسرش شاپور را که شاهزاده ای لایق و با تدبیر بود را به جای خویش بر تخت سلطنت نشاند و تاج شاهی را با دست خویش بر سر پسرش نهاد و خود روزهای آخر را به آرامش گذرانید.اردشیر شاهنشاهی با تدبیر و آبادگر بود،اوست که می گوید ملک حاصل نگردد مگر به لشکر، لشکر فراهم نشود مگر به زر، زر به دست نیاید مگر به کشاورزی ، و آبادی و زراعت بدون عدل و داد صورت نبندد).اردشیر، با پیروزی بر اشکانیان دولت جدیدی را در ایران بوجود آورد که آیین تازه، قانون تازه و طرز اداره تازه ای را به همراه داشت. پیوند دولت با دین اکثریت پیروان آیین زرتشت را که در آن ایام در پارس و ماد و حتی در قسمتی از نواحی شرقی جمعیت بسیاری را تشکیل می داد به خاندان او علاقمند کرد، از همان ابتدا که اعلام سلطنت نمود مقام موبدان موبدی را در پارس تعیین نمود و پیرمردی را که تسنر نام داشت و معلم وی بود، مشاور و مبلغ خویش ساخت،و مشاور حاجب خود را نیز از بین هیربدان انتخاب نمود. بدین گونه سلطنت خود را از همان آغاز با حمایت و ارشاد کسانی که اهل دین و دانش بودند مربوط ساخت.
شاپور اول ، گسترتنشاپور که به هنگام جلوس چهل ساله بود، تا وقتی اردشیر حیات داشت به احترام وی به طور رسمی تاجگذاری نکرد. وی در آغاز سلطنت با طغیان شهر حران و ارمنستان مواجه شد، پس از چندی بر این طغیان ها فایق آمد و تا نواحی شرقی پیشرفت. سپس به هند لشکر کشید و تا پنجاب پیشروی کرد. آن گاه
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
آل بویه نخستین سلسله قدرتمند شیعه
آل بویه نام خود را از «بویه» (1) گرفتند که پدر بنیادگذاراناین سلسله بود. جد ایشان ابو شجاع بویه پسر فناخسرو(پناهخسرو) نام داشت که نسبتخود را به «مهرنرسى» وزیربهرام گور مىرسانید. بویه از طائفه شرزیل آوند از اهالى قریهکیاکلیش در دیلمان بود و با گمنامى و تنگدستى زندگى مىکرد وروزى او از صید ماهى بود، سپس شخصیتى یافته به خدمتیکى ازهموطنان خود به نام «ماکان کاکى» سردار امیر نصر ساسانىدرآمد (2) و پس از مرگ وى در سپاه «مردآویج زیارى» که از مردمگیلان بود، داخل شد.
وى سه پسر داشت که بعدها هر سه به سلطنت رسیدند. پسر بزرگ علىنام داشت که بعدا به موسوم«عمادالدوله» »هلو گردید و پسردوم حسن «رکن الدوله» و سومى احمد «معزالدوله» نامیدهشدند. این سه پسر، پس از تحمل شدائد و تلاش فراوانى که به کاربردند، به پیشرفت فوقالعادهاى نائل شدند. به گفته ابن ابىالحدید، چنان سلطنتى تشکیل دادند که در شکوه و عظمت، ضربالمثلبود (3) . سلطنت ال بویه به خصوص در زمان عضدالدوله به اوج قدرترسید و از آن پس، روى به انحطاط نهاد. آغاز آن از ماه ذیقعدهسال 321ه و پایان آن بنا بر احتمال قوى سال 448 بود. سلطنتآنان 120 سال ادامه داشت و 17 تن از این خاندان به حکومترسیدند (4) .
ابن طقطقى (701 - 660 ه) در کتاب «الفخرى فى الادابالسلطانیه و الدول الاسلامیه» درباره دولت آل بویه مىنویسد:
«پیدایش دولت آل بویه را هیچکس پیشبینى نمىکرد و حتى تصورجزئى از عظمت آن را نیز نمىنمود، لیکن دولت مزبور بر عالمچیره شد و مردم جهان را مقهور خود کرد و بر مقام خلافت استیلایافت. پادشاهان آل بویه خلفا را عزل و نصب کردند، و وزرا رابه کار وا داشتند و از کار برکنار نمودند، و بدینسان کلیهامور بلاد عجم و عراق را زیر فرمان خود درآوردند و رجال دولتمتفقا از ایشان اطاعت کردند» (5) .
صاحب تاریخ فخرى مىافزاید: «جالب این است که آن همه عظمت پساز تنگدستى و بینوائى و خوارى و نیازمندى و دست و پنجه نرمکردن با رنج و ستم نصیب آنان شد زیرا جد ایشان ابوشجاع بویه وپدر جد او جملگى مانند سایر رعایاى فقیر در بلاد دیلم به سرمىبردند و بویه خود به شغل ماهیگیرى مىپرداخت. از اینرو بودکه معزالدوله پس از تصرف بلاد همراه به نعمتخداوند معترف بودو مىگفت: من در آغاز زندگى هیزم مىچیدم و روى سر نهادهمىبردم» (6) .
وضع فلاکتبار بویه و پسرانش
بویه و پسرانش در ابتداى امر وضع رقتبارى داشتند و در دهى ازناحیه دیلمان سکونت داشتند که «کیاکلیش» خوانده مىشد (7) مورخان شغل بویه را ماهیگیرى نوشتهاند و همه در بینوا بودنخانواده آنان اتفاق نظر دارند. و از میان سه پسر بویه احمد(معزالدوله) در هنگامى که در اوج قدرت بود، علاقه داشت که ازگذشته رقتبار خود و پدر و برادرانش در زمانى که هنوز در دیلمبودند، در حضور جمع سخن گوید و این شاید به خاطر اداى شکرنعمت و موهبتى بود که خداوند به او و خاندانش ارزانى داشتهبود.
ابوالفضل شیرازى وزیر معزالدوله از قول او نقل کرده است که مندر دیلم، براى خانوادهام هیزم حمل مىکردم. روزى خواهر بزرگمگفت که هیزمى که امروز آوردهاى کافى نیست، یک پشته دیگربیاور، گفتم دیگر نمىتوانم و تا مىتوانستم آوردم. گفت: اگربیاورى دو گرده نان از نانى که مىپزم زیادتر به تو مىدهم. یکپشته دیگر آوردم و از خستگى نزدیک بود تلف شوم. خواهر گفت:
اگر یک پشته دیگر بیاورى، علاوه بر دو گرده نانى که بر جیرهنانت اضافه مىکنم، یک عدد پیاز هم به تو خواهم داد. من باز یکپشته دیگر هیزم بردم و خواهرم به وعده خود عمل کرد بعد از آنبه لطف خداوند، حالم تغییر کرد و در وضعى که مىبینى قرارگرفتم.
وزیر ابوالفضل شیرازى گفت که معزالدوله، داستان مزبور رابارها در حضور جمع در مقام افتخار، بیان مىکرد و هیچ کتماننمىداشت و اگر غیر از این بود، من آن را نقل مىکردم» (8) .
شهریار بن رستم دیلمى درباره آغاز دولت آل بویه و پیدایش آنگوید: «ابو شجاع بویه در آغاز کارش با من وستبود، هنگامىکه مادر فرزندانش عمادالدوله ابوالحسن على، و رکنالدولهابوعلى حسن، و معزالدوله ابوالحسین احمد که هر سه به پادشاهىرسیدند درگذشت، روزى به خانه او رفتم دیدم ابوشجاع بویه ازاندوه زنش بیتابى مىکند، از اینرو وى را تسلیت داده از اضطرابو پریشانى او کاستم، سپس ابوشجاع و فرزندانش را برداشته بهخانه خود آوردم و طعامى براى آنها حاضر کردم، در این وقتشخصىکه از بیرون خانه مىگذشت، فریاد زد: «منجم، تعبیر کننده خوابو نویسنده ادعیه و طلسمات». ابوشجاع وى را خواست و گفت مندیشب خوابى دیدهام برایم تعبیر کن. خواب دیدم که بول مىکردم وآتشى عظیم از من خارج مىشد، سپس آن آتش دامنه یافته روى بهبالا نهاد چندانگه مىرفت که به آسمان برسد، آنگاه آتش از همشکافته شد و سه قسمت گردید و از هر قسمتشعلههایى پدید آمد ودنیا را روشن کرد.
منجم گفت: این خواب تو بسیار با اهمیت است و من جز با گرفتنخلعت و اسبى آن راتعبیر نمىکنم، بویه گفت: به خدا سوگند من جزاین لباسى که پوشیدهام، چیزى ندارم.
اگر آن را به تو بدهم برهنه مىمانم. منجم گفت: پس ده دیناربده، بویه گفت: به خدا سوگند دو دینار هم ندارم تا چه رسد بهده دینار! و سپس چیز ناقابلى بدو داد. منجم گفت: بدان که توداراى سه پسرى که مالک روى زمین خواهند شد و بر مردم جهانفرمانروایى خواهند کرد و چنانکه آن آتش به آسمان بالا رفت.
آوازه ایشان نیز در اطراف و اکناف عالم خواهد پیچید و همانقدر که شاخههاى آن پراکنده شد گروهى پادشاهان از ایشان بهوجود خواهند آمد. بویه گفت: شرم نمىکنى ما را مسخره مىنمایى؟!
من مردى فقیر و پریشانم و فرزندانم همگى فقیر و نیازمندند.
اینان کجا و پادشاهى کجا؟! منجم گفت: اکنون تاریخ ولادت هر یکاز فرزندان خود را برایم بگو، بویه نیز تاریخ ولادت هر یک رابدو گفت. منجم لحظهاى در اسطرلاب و تقویمهاى خود نگریستسپسبرخاسته دست عمادالدوله ابوالحسن على را بوسید و گفت: به خداسوگند این بر تمام بلاد سلطنت مىکند و پس از وى این و دستبرادرش ابوعلى حسن را گرفت. ابوشجاع بویه از گفتار منجم بهخشم آمد و به فرزندانش گفت: برخیزید و پسگردن او بزنید که سختما را مسخره نموده است. ایشان نیز برخاسته همچنان پسگردن اومىزدند و ما مىخندیدیم. سپس منجم گفت: بزنید بیم ندارم، هرگاهبه پادشاهى رسیدید گفتار مرا به یاد خواهید آورد. ابوشجاع نیزده درهم به او داد و او پى کار خود رفت» (9) .
جریان این خواب را ابن جوزى (10) و سید ابن طاوس (11) از«تنوخى» با کمى تفاوت نقل کردهاند به موجب این نقل موقعى کهبویه تعبیر خواب خود را از خوابگزار پرسید، پسر بزرگش علىتازه از کودکى وارد نوجوانى شده بود، دو پسر دیگرش به خصوصاحمد کودک خردسال بودند.
تنوخى از پدرش از ابوالقاسم على بن حسان انبارى کاتب نقلمىکند که او گفت:
هنگامى که معزالدوله مرا از بغداد به دیلمان فرستاد تا درشهرى در ناحیه، براى او سراهائى بنا کنم، به من گفت که درآنجا مردى استبه نام ابوالحسین پسر شیرکوه، چون او را یافتىوى راگرامى دار و سلام من(معزالدوله) را به او برسان و بگو کهمن در کودکى شنیده بودم که پدرم خوابى دیده بود و او و توبراى تعبیر آن خواب، به خوابگزارى در دیلم مراجعه کردید،کیفیتخواب مزبور را براى من بیان کن، ابوالقاسم گفت: که چونبه دیلمان رسیدم ابوالحسین را یافتم و پیغام پادشاه را به اورساندم. گفت: بین من و بویه دوستى محکمى بود و خانه من و او،همانطور که اکنون مىبینى در مقابل هم، قرار داشت. روزى بویهبه من گفت: خوابى دیدهام که مرا به وحشت انداخته است، کسى راپیدا کن تا خواب مرا تعبیر کند، گفتم در این صحرا چهکسى رامىتوان یافت که بتواند خواب تعبیر کند؟ باید صبر کرد تا منجمىیا عالمى ازاینجا عبور کند و از او درخواست کنیم تعبیر خوابتو را بگوید. چند ماه از این ماجرا گذشت، روزى من و بویه بهساحل دریا رفتیم تاماهى صید کنیم، اتفاقا ماهى بسیارى صیدکردیم و آنها را بر پشت گرفته به خانههاى خود بازگشتیم، بویهبه من گفت که من کسى را در خانه ندارم تا ماهیها را پاکیزهکند و بریان سازد(چون زنش مرده بود) تو همه آنها را به خانهخود ببر تا در آنجا براى خوردن آماده شوند. ماهیها را به خانهما بردیم. من و بویه و زنم نشستیم و به نظیف کردن و پختن آنهاپرداختیم از قضا مردى در کوچه فریاد مىزد که منجم هستم، خوابتعبیر مىکنم. بویه به من گفت که خواب مرا به خاطر دارى؟ گفتم:
آرى و برخاستم منجم را وارد خانه کردم، بویه خواب خود را براىاو شرح داد...».
ابوالحسین مىگوید:
«سالها گذشت و من خواب را فراموش کردم تا بویه به خراسان رفتو على به امارت برخاست و ما شنیدیم که ارجان(بهبهان) را مالکشده و پس از آن به فرمانروائى تمام فارس نایل گردیده که از آنبه بعد جوائز او به خانوادهاش و به بزرگان دیلم مىرسید.
روزى قاصدش مرا طلب کرد من نزد على رفتم از قدرت او دچارشگفتى شدم و خواب (خواب بویه) را به فراموشى سپرده بودم، علىسختبه من نیکى کرد و جوائز عظیمى به من عطا نمود. در یکى ازروزها، هنگامى که جز من و او، کس دیگرى نبود، گفت: اىابوالحسین خوابى را که پدرم دیده بود و خوابگزار تعبیر کرد وبه او پسگردنى زدید، به خاطر دارى؟ آنگاه دستور داد هزاردینار آوردند و به من داد و گفت این قیمت آن ماهى مىباشد. آنماهى را به خوابگزار داده بود). جوائزلى(عمادالدوله))هلود وعطایاى دیگرى هم به ابوالحسین داد و او به دیلم باز گشت.
ابوالقاسم تمام داستان را به خاطر سپرد و نزد معزالدولهمراجعت کرد و آنچه شنیده بود، براى وى باز گفت» (12) .
بعضیها خواب ابوشجاع بویه را طور دیگرى نقل کردهاند، بنابرایننقل او در خواب دید که به شکل درختى سه تنه درآمده است که ازآن آتش زبانه مىکشد. معبرى خواب او را نشانهاى از حکومت آیندهسه پسرش تاویل مىکند (13) .این حکایتبه هر صورت نمونهاى ازتدبیرى مشروع است که مقصود از آن تقدس بخشیدن به قدرت آل بویهبود.
نسب آل بویه
این مطلب را بسیارى از مورخان نوشتهاند: آل بویه از اخلافسلاطین ساسانى بودند که چون زمانى طولانى در سرزمین دیلم اقامتداشتند بدان جهت دیلمى نامیده شدهاند (14) .
تاجالدین حسینى نقیب از علماى نسابه قرن هشتم به نقل از ابواسحاق صابى در کتاب «التاجى فى اخبار بنىبویه» چنین گوید کهپادشاهدوله(مقتدرترین نیرترد آل بویه) از نسب خود جستجو کرد ودر این باره با مهلبى (وزیر معزالدوله) مکاتبه نمود، مهلبى ازسالخوردگان دیلم و موبدان و وجوه مردم ایران، تحقیق کرد، همهنوشتند و تایید کردند و نسب او را که به ساسانیان مىرسد،صحیح دانستند (15) .
ظاهرا همین نوشته صابى را نویسندگان دیگر بعد از او، ملاک قراردادهاند (16) .
اغلب مورخانى که به ذکر نسب آل بویه پرداختهاند، نسب آنان رابه پادشاهان ساسانى مىرسانند اما در این که به کدامیک ازساسانیان متصل مىشوند، بین مورخان اختلاف وجود دارد.
ابوریحان بیرونى(440 - 360ه) از کتاب «التاج» نوشتهابراهیم صابى(دبیر) اجداد بویه را این چنین نوشته است:
«بویه پسر فناخسرو پسرشان پسر کوهى، پسر شیرزیل (شیردل)
کوچک، پسر شیرکده پسر شیرزیل بزرگ پسر شیرانى شاه، پسر شیرفنهپسر سسنان شاه پسر سس خره، پسر شوزیل پسر سسناذر پسر بهرامگور. ابوریحان آنگاه چند قول دیگر در خصوص نسب آل بویه ذکرکرده است (17) .
ابن ماکولا (متوفى 475ه) بعد از ابوریحان از قدیمىترین کسانىاست که نسبت عضدالدوله را تا بابک پسر ساسان بزرگ(جدساسانیان) رسانیده است (18) . لیکن میان نوشته این دو، مختصرتفاوتى وجود دارد.
احمد بن على قلقشندى)متوفى 821ه) نسب آل بویه را به یزدگردرسانده است (19) .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 54
شیعه در شروع سلسله قاجار
پایه گذاری نظام سیاسی و اجتماعی مذهب شیعه امروز
تشیّع «اثنی عشری » از سال 907 قمری که توسط شاه اسماعیل صفوی مذهب رسمی ایران شد، تا اول سلسله قاجاریه دورانهای مختلفی را پشت سر گذاشت . در دوران شاهان پرقدرت صفوی ، گرچه شاهان احترام زیاد به علمای شیعه می گذاشتند، ولی علما قدرت کافی برای دخالت در کار سیاست و دولت نداشتند. پس از اینکه سلطنت به دست شاهان ضعیف صفوی افتاد، قدرت علمای شیعه کم کم زیاد شد تا اینکه در زمان شاه سلطان حسین نفوذ علمای دین به حد اعلای خود رسید و حکومت و سلطنت تحت نفوذ آنان قرار گرفت . در این دوران علما به جای توجه به کشورداری کوشش خود را به ترویج مبالغه آمیز تشیّع ، نشر احادیث رسیده از آنان (بدون توجّه زیاد به صحّت احادیث )، توسعه مراسم مذهبی اعم از جشنها و یا عزاداری و روضه خوانی ، مخالفت با تصوّف ، مبارزه با اقلیتهای مذهبی ، ابراز خشونت و آزار سنّی ها، و گاه لعن بر خلفای سه گانه (ابوبکر و عمر و عثمان ) معطوف می داشتند. این طرز رفتار موجب چند دستگی مردم ایران شد. عدّه ای عقیده ای به مبالغات دینی عقیده نداشتند، گروهی (خصوصاً قزلباشها) به تصوّف پابند بودند، گروهی مبارزه با اقلیتهای مذهبی (خصوصاً سنّیان ) را صلاح نمی دانستند؛ تا اینکه افغانهای سنّی از سنّی کشی و سنّی آزاری ایرانیان به تنگ آمدند و به ایران حمله کردند. در حمله افغانها «مذهب شیعه » که بیش از 200 سال وسیله یکپارچگی مردم در مقابل دشمنان خارجی و نگهداری استقلال کشور شده بود، دیگر نتوانست وظیفه خود را در وحدت ملّی ایران و یکپارچگی و دفاع از کشور انجام دهد، نتیجه آنکه یک دسته افغانی «سنّی مذهب » سلسله پر قدرت صفویه را شکست دادند و دستگاه علمای شیعه را هم برچیدند.
سقوط صفویه دوران سختی را برای علمای شیعه به وجود آورد. پس از شکست ایران از افغانها، یک دوران پنجاه ساله فترت به وجود آمد که مدّتی افاغنه و سپس نادر شاه و بعد زندیه حکومت می کردند. در این دوره فعالیت و نفوذ علمای شیعه در امور حکومتی به صفر رسید، اصفهان از مرکزیت علمی افتاد، و تقریباً همه علمای مشهور به «عتبات عالیات » مهاجرت کردند. ولی در آنجا نیز علمای مکتب اصولی ، که در دوران صفویه قدرت را در دست داشتند، نفوذ و پایه خود را از دست داده بودند و به جای آنان علمای «مکتب اخباری » در حوزه های علمیه تفوّق پیدا کرده و کارها را در دست داشتند.
چنان که در بخش قبلی گفتیم ، «مکتب اخباری » یکی از مکاتب فقهی شیعیان اثنی عشری است که توسط شیخ محمّد امین استرابادی در زمان شاه عباس اول به وجود آمد. (1)
پیروان این مکتب به «فقه » و «اجتهاد» عقیده ای نداشتند و کاربرد «عقل » را (که یکی از منابع فقهی علمای شیعه است ) در امور دینی جایزه نمی شمردند و به جای همه اینها متکّی به احادیث رسیده از امامان (بدون توجّه زیاد به صحّت یا کذب آنان ) بودند.
تفوّق علمای اخباری بر مرکز علمی نجف تا حدود اوایل روی کار آمدن سلسله قاجار در آن زمان ادامه داشت فقیهی مشهور به نام «وحید بهبهانی » ظهور کرد و پایه فقه امروزی شیعه اثنی عشری را گذاشت و دوره جدیدی در بین علمای شیعه «اصولی » به وجود آورد.
«بهبهانی » مکتب اخباری را منع و اخباریون را «مرتد» اعلام کرد و پس از چندی او و شاگردانش با کوشش زیاد توانستند به کلی اخباریون را از میان بردارند.
مقارن از رونق افتادن مکتب اخباری در عتبات عالیات ، در ایران آغامحمّدخان قاجار (شاهی شیعه که نماز و روزه او ترک نمی شد) مانند شاه اسماعیل با شمشیر خود حکومت ایران را به دست آورد و زمینه برای فعالیت مجدّد علمای «اصولی » در ایران مهیا شد.
علمای اصولی از ابتدای قاجاریه تا امروز بر تمام تعلیمات مذهبی و حوزه های علمیه شیعه اعمّ از عتبات و ایران نظارت و تسلط خود را حفظ کرده اند.
دورانهای مختلف روابط علما و حکومتها
فعالیت علمای شیعه را از ابتدای سلسله قاجار تا امروز به پنج دوره متفاوت می توان تقسیم کرد:
1 ـ دوره اول : دوران شروع دخالت علما در سیاست و کار حکومت است .این دوران از اول قاجار شروع می شود و تا آخر سلطنت فتحعلی شاه ادامه می باید. مشخصّه این دوره ، تکمیل و توسعه مبانی فقه امروزی شیعه اثنی عشری ، پیدا شدن مراجع تقلید درجه یک و ازدیاد نفوذ علمای دین و دخالت آنان در کار سیاست و امور دولت است . این دوره با انقلاب کبیر در فرانسه ، جدا شدن دین از دولت و سیاست ، ظهور ناپلئون و شروع تمدّن جدید در اروپا مقارن است .
2 ـ دومین دوره : دوران کوشش متجدّدین برای آوردن تمدّن جدید اروپا به ایران است .
این دوره از ابتدای سلطنت طولانی ناصرالدین شاه شروع می شود و با شروع نهضت مشروطه در زمان مظفرالدین شاه پایان می باید. مشخصّه این دوره ، عبارت است از: شروع نفوذ تمدن اروپایی در ایران و تقسیم علما به دو گروه : یک گروه موافق تمدّن جدید (علمای تجدد طلب ) و گروه دیگر علمایی که مخالف تقلید از تمدّن جدید بودند (علمای محافظه کار یا بنیادگرا).
شاه (ناصرالدین شاه ) به تقلید ظواهر تمدن اروپایی علاقه داشت ، ولی با پذیرش زیر بنای آن تمدّن (دموکراسی ، آزادی عقیده ، دانش و صنعت و تکنولوژی جدید) مخالف بود و در نتیجه کشور ایران از مسابقه ترّقی و پیشرفت غرب عقب ماند. اما نفوذ سیاستهای اروپایی به ایران ، در این دوره توسعه یافت . مشخصّه این دوره دادن «امتیازات مختلف به اروپاییان » است که منجربه مخالفت علما و صدور فتوای «تحریم تنباکو» شد و شاه و حکومت ناچار به لغو این امتیاز و پرداخت خسارت فراوان شدند.
3 ـ سومین دوره : دوران قیام علمای تجدّد طلب و مبارزه آنان برای تغییر رژیم و خودکامگی شاهان ، برقراری رژیم مشروطه و قبول برخی از رسوم تمدن غرب است . این دوره از اول نهضت مشروطه تا سقوط قاجاریه ادامه داشت .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 39
سلسله هاى اسلامى در ایران و مساله مشروعیت
مشروعیت
مشروعیت دینى
نظریه هاى «ساخت سیاسى» در ایران
ساخت سیاسى «شرقى»
پاتریمونیالیسم
«کاریزماى» پادشاهى
«عصبیّت» ابنخلدون
«جابه جایى نخبگان» پارتو
خلافت و دولتهاى مستقل شرقى
سلسلههاى ایرانى
طاهریان، نخستین سلسله ایران اسلامى
صفاریان، امراى مستولى
سامانیان، امیران مطیع
آل بویه، نخستین دولت شیعى
امارت ترکان غزنوى
دولت بزرگ سلجوقى
دوره مغولى و فترت دینى
صفویه و احیاى دولت دینى
نادر، و سیاست «پان- اسلامیسم»
«زندیه»، دولت مستعجل
«قاجار»، و تحولات ساختارى
«مشروعیت دینى» سلسلههاى اسلامى در ایران
سلاطین و «عهد و لوا»ى خلافت
مشروعیت «شمشیر»
مشروعیت
مشروعیت[1] (Legitimacy) ، اساس و پایه حاکمیت است که همزمان به دو موضوع متقابل اشاره دارد: یکى ایجاد حق حکومت براى «حاکمان» (Governors) و دیگرى شناسایى و پذیرش این حق از سوى «حکومت شوندگان» (Governeds). «غصب» (Usurpation) نقطهء مقابل مشروعیت، از جمله مفاهیمى است که با مفهوم مشروعیت تولد یافته و به درک دقیقتر آن مدد رسانده است. از آنجا که دوام و قوام حاکمیتها بسته به مشروعیت آنان است، حکومتهاى غاصب و غیرمشروع نیز در تلاشند تا بشکلى حاکمیت خود را با نوعى از مشروعیت، ولو کاذب بیارایند. «مشروعیت» و «مشروعیتیابى» مىتواند «قدرت» وحشى و عریان را به اقتدارى مقبول و متفاهم بدل نماید.
مشروعیت همواره یکى از مباحث محورى متفکران اجتماعى و اندیشمندان سیاسى بوده است. «گزنفون» معتقد بود که حتى در حکومتهاى «تیرانى»، که بر بنیاد اجبار و
|169|
غلبه برپا گردیدهاند، نیز همه چیز به نیروى مادى صرف ختم نمىشود. در بن اندیشه «عدالت» و «دولت آرمانى» افلاطون و همچنین تمایزى که ارسطو میان حکومتهاى «مونارکى»، «آریستوکراسى» و «دموکراسى» قایل مىشد، به نوعى به مسئله مشروعیت توجه شده است. در تحلیل «لاک» از طبیعت دولت، بحث بر سر جابه جایى منبع مشروعیت از «حق الهى» به «رضایت مردم» است.[2] «روسو» مىگوید:
«مقتدرترین فرد هم هیچگاه تا بدان حد قوى نیست که بتواند براى همیشه آقا و فرمانروا باشد مگر این که «زور» را به «حق» بدل کند.»[3]
غالب جامعه شناسان دین و سیاست بر این باورند که: هر جامعهاى نیازمند عقاید مشترکى است که به «تنظیمات اجتماعى» مشروعیت بخشد. یکى از موضوعات مورد اهتمام جدى «ماکس وبر» به عنوان بنیانگذار جامعه شناسى سیاست، مسئله «مشروعیت» بوده است. او مىگوید: بشر نیازمند آن است که زندگىاش را «بامعنا» سازد و تلاش دارد که هدفهایى را به کنشهایش نسبت دهد. اعمال قدرت و تمکین در برابر آن نیز مستلزم یک پشتوانه معنایى است که محتواى «مجوز» حاکم براى حکومت و توجیه مردم براى اطاعت را مشخص مىسازد. «وبر»، تئوریسین مشروعیت سیاسى معتقد است که قدرت به سه طریق مشروعیت مىیابد:
- سنن و رسوم گذشته
- دعوى کاریزمایى یک رهبر فرزانه
- توافقات عقلانى متجلى در قوانین.
مشروعیتهاى مبتنى بر سنت در حکومت هاى «پدرسالار» (patriarchal), «پاتریمونیال» (Patrimonial) و «فئودال» و به طور کلى انواع حکومت هاى «موروثى- سلطنتى» دیده شده است. مشروعیت پادشاهان، مستقل از تبرک کلیسائى و بىنیاز از بیعت عمومى، بر دودمان و سلسلهاى استوار است که خود را برگزیده بى واسطه الهى مىداند. در عین حال برخى از حکومتهاى پادشاهى در طول تاریخ، بعضاً از مشروعیت دوگانه سنتى کاریزمایى برخوردار بودهاند مشروعیت آمیخته این پادشاهان چنین
|170|
محقق مىگردید که:
- یا رهبران فرهومندى بودهاند که طى فرایند «روالمندشدن»، مشروعیت «کاریزمایى» خود را از طریق «سنن» تاریخى به اخلاف خود منتقل کردهاند
- و یا اینکه به واسطه تضعیف باورهاى سنتى و کاهش قداست و اهمیت آن در نزد مردم، پادشاه با مرتبط ساختن خود به مبناهاى قدسى الهى و عقاید دینى حاکم، مشروعیت خود و دودمان خود را باز تولید کرده است.
«وبر» در کتاب اقتصاد و جامعه درباره همین مشروعیتهاى آمیخته مىگوید: اگر مشروعیت حاکم از طریق کاریزماى ارثى قابل شناسایى نباشد، قدرت کاریزمایى دیگرى مورد نیاز است که به صورت هنجارى نمىتواند کسى جز روحانیت (Hierocracy) باشد. [4] مشروعیت آمیخته، (سنتى کاریزمایى) مشروعیت غالب و دارج سلسلههاى مختلف پادشاهى، در فاصله بین ورود اسلام تا مشروطه در ایران بوده است.
«وبر» در بحث مشروعیت، از دو مسئله به صورت سطحى گذشته و از تفصیل آن خوددارى کرده است: گفته مىشود فرصت پرداختن به آن را پیدا نکرده است یکى بحث مفهومى [5] مستوفا درباره «مشروعیت» و دوم مسئله «مشروعیتیابى» (Legitimation) یعنى فرایندى که طى آن حکومت به بسط و گسترش مقبولیت اجتماعى تثبیت موقعیت سیاسى خود مىپردازد. اهمیت طرح موضوع «مشروعیتیابى» در بحث ما از آن جاست که بر حسب آن مىتوان مشروعیت سیاسى یک حاکمیت را در دو مقوله متمایز، «مشروعیت اولیه» و «مشروعیت ثانویه» مورد بررسى دقیقترى قرار داد.
مشروعیت اولیه یا پیشینى، حقى است که براى یک فرد، قبیله یا گروه در به دست گرفتن حکومت و اعمال قدرت فرض مىشود. در برابر، مشروعیت ثانویه یا جارى فىالواقع توانایى اعمال و حفظ این حاکمیت است.[6] رابطه این دونوع مشروعیت و یا به تعبیر دقیقتر «مشروعیت» و «مشروعیتیابى»، در زیر نشان داده شده است:
|171|
مشروعیت دینى
در صورتى که چنین حقى را براى خود قائل شویم که مشروعیت دیگرى به جز مشروعیتهاى سهگانه وبرى را تعریف نماییم، آنگاه مىتوان از «مشروعیت دینى»[7] نام برد. مشروعیت دینى به لحاظ مفهومى در جایگاهى میان «مشروعیت کاریزمایى»- که وبر به پیامبران، قهرمانان و رهبران فرزانه منسوب مىکند- و «مشروعیت سنتى» قرار مىگیرد. یعنى مشروعیتى است که ریشه و جان مایه خود را از شخصیتهاى کاریزماتیک دینى و عقاید و ارزشها و احکام دیکته شده از سوى آنان مىگیرد، و در عین حال پس از جایگزین و ماندگار شدن در فرهنگ و باورهاى قومى، به عنوان میراث و سنن سلف صالح، تقدیس و به نسلهاى بعدى منتقل مىگردد. لذا دین، مشروعیتى را براى یک حاکمیت پدید مىآورد که سر در «کاریزما» و پا در «سنت» دارد.
مشروعیتى دینى - بر اساس این تعریف- بیشتر به مشروعیت اولیه یعنى حق پیشینى براى در اختیار گرفتن حکومت و قدرت راجع است و لذا کارآمدى در آن ،شرط اصلى محسوب نمىشود. اگرچه در صورت تشدید ناکارآمدى، در حجیت آن به تدریج تشکیک شده و اعتبار دینى آن نیز زیر سوال مىرود. در مقابل، حاکمیتهایى که بر پایه «زور» و «تدبیر» شکل گرفته و استحقاق به دستگیرى حکومت را یافتهاند، تنها پس از اثبات کارآمدى خویش و کسب مقبولیت عامه، مشروعیت مىیابند یعنى فرایند زیر را طى مىکنند:
«زور و تدبیر» اگرچه به خودى خود فاقد هرنوع مشروعیتى است، اما آثار و نتایج بعدى آن، پس از به دست گرفتن قدرت و استقرار حکومت، مىتواند موجد مشروعیت باشد چرا که وجود یک حکومت قاهر بر فراز مردم - حتى حکومت غیرصالح - کمترین
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 8
تاریخچه افسران نظمیه(از زمان ناصرالین شاه تا انقراض سلسله قاجاریه)
کنت دمونت فورت:
کنت در پی درخواست ناصر الدین شاه از دولت اطریش به عنوان کارشناس امور پلیس به امنیت شهری به ایران آمد و پس از بررسی اعلام کرد که با 400 پلیس پیاده و 60 پلیس سواره می تواند امنیت تهران را تأمین نماید و پس از تدارک مقدمات کار روز 16 ذیقعده سال 1295 هجری قمری اولین تابلوی شهربانی تهران نصب گردید که عبارت بود از (اداره جلیله پلیس دار الخلافه و احتسابیه) و به این ترتیب تهران برای نخستین بار دارای پلیس شد.
کنت برای حفظ نظم و امنیت تهران مقرراتی وضع کرد که به کتابچه قانون کنت معروف گردید. چندی بعد اداره پلیس تهران به صورت وزارت نظمیه در آمد و چهره تازه ای به خود گرفت و دارای سازمان منظم و ادارات ثابتی شد وی بر مبنای مقررات مصوبه با شدت و قدرت کامل در حفظ امنیت شهر می کوشید و در برابر خلاف کاران فوق العاده سختگیری نشان می داد او همچنین ترتیبات منظم و مقررات تازه ای برای زندان و زندانیان وضع و به مورد اجرا گذاشت.
کنت از سال 1295 تا سال 1309 هجری قمری در انجام وظایف خود کوشید و سرانجام بر اثر دسیسه و تحریک درباریان و به ویژه کامران میرزا فرزند شاه و حاکم تهران از سمت خود معزول گردید.
سید عبدالله خان نظام السلطنه
وی در سال 1309 که کنت دمونت فورت از سمت وزارت نظمیه معزول شد، رئیس نظمیه تهران شد دکتر فوریه پزشک مخصوص ناصرالدین شاه در باره وی می نویسد (ابوتراب خان به من گفت رئیس تازه پلیس ، سید عبدا... برادر میزرا عیسی وزیر ناب الحکومه تهران این مقام را که تیول نایب السلطنه است از او به ماهی هزار تومان اجاره کرده و انصاف این است که این مبلغ برای چنین مقامی بسیار کم است)
در کتاب (شرح حال رجال ایران ) آمده است ( ریاست شهربانی یا وزارت انتظام السلطنه بیش از 7 ماه طول نکشید و به جای او میرزا ابوتراب خان نوری که قبلاً معاون کنت دمونت فورد بود به سمت وزیر نظمیه تعیین شد)
میرزا ابو تراب خان نظم الدوله
نظام الدوله در زمان تصدی کنت دمونت فورت معاونت نظمیه را به عهده داشت وی زبان فرانسه را به خوبی می دانست و مطالعات زیادی در امور سیاسی و اجتماعی کشورهای اروپایی نموده بود. میرزا ابوتراب پس از شروع خیلی سعی نمود که با استفاده از معلومات کنت بتواند تشکیلات اساسی و برای نظمیه بنهاند و وضع نظم و انتظام را از آن حالت هرج و مرج رهایی بخشد ولیکن موفقیتی بدست نیارود .
نظم الدوله تا زمان مظفر الدین شاه در ریاست نظمیه باقی بود و بازپرسی از میرزا رضای کرمانی (قاتل ناصر الدین شاه) بوسیله او صورت گرفت.
میرزا عیسی خان وزیر
بعد از نظم الدوله، میرزا عیسی خان وزیر رئیس نظمیه شد و بر یک عده ای افسران ارشد و رصد باشی و داروغه و سایر عواملی که آسایش و امنیت شهر را تأمین و با متخلفین در مبارزه بودند ریاست داشت. گفته شده وی وظایف خود را به دقت انجام می داد و در اجرای دستورات مقامات بالا بسیار جدی بود.وی در سال 1288 شمسی در وبای اولی که در تهران شیوع یافت بدرود حیات گفت.
کریم خان مختار السلطنه
پس از درگذشت میرزا عیسی خان وزیر، کریم خان مختارالسلطنه به سمت «وزیر نظمیه» منسوب گردید و شروع به اصلاحات این دستگاه کرد. مختارالسلطنه نظمیه را به صورت سازمان منظم و صحیحی در آورده و دو اثر مربوطه را تشکیل و شهر تهران را به چهار ناحیه (کمیساریا) تقسیم نمود و آمار جمعیت تهران را که در آن تاریخ 160000 نفر بود با نقشه محلات پایتخت و تعداد خانه ها و دکاکین و کلیه ابنیه تهیه و آماده ساخت.
وی علاوه بر این واحدی به نام ژاندارمری که تا آن زمان اسمی از آن برده نمی شد ترتیب داد و با تصویب دولت وقت هنگهای افشار ـ بکشلو ـ فیروزکوه و تهران و سوادکوه را تحت فرماندهی خود گرفت و چون فرد کاردانی بود اداره بلدیه را به عهده گرفت و چندی نگذشت حکومت تهران را هم به او واگذار کردند و بدین ترتیب کلیه امور انتظامی و حل مسائل حقوقی و کیفری به عهده او گذاشته شد.
وی دو بار به حکومت تهران و ریاست نظمیه منصوب شد.
معاون الدوله
محمد ابراهیم خان معاون الدوله پسر فخر خان امین الدوله کاشانی پس از مختارالسلطنه به وزارت نظمیه و احتسابیه منصوب شد . وی قبل از ریاست نظمیه در مسئولیتهای نظیر وزارت تجارت ، معاونت وزارت عدلیه، کارگزار آذربایجان، کنسول و کارپرداز اول دولت ایران در قفقاز و ... داشت و در اواسط 1314 هجری قمری به ریاست نظمیه منصوب و در اوایل سال 1316 هـ .ق از این سمت استعفاء داد.
گفته شده وی فرد کارآمدی بود که بعدها به سمت وزارت امور خارجه انتخاب شد. ظاهراً معاون الدوله اولین فرد غیر نظامی است که به سمت وزارت نظمیه منصوب شده است.
آقابالا خان(سردار افخم)
آقابالا خان صاحب لقبهای معین نظام ، وکیل الدوله و سردار افخم است. وی ابتدا سرتیپ فوج کامران میرزا بود که در سال 1303 هـ . ق لقب صارم السلطنه درخواست کرد لاکن در جمادی الثانی سنه 1304 به درجه میر پنجی ارتقاء یافته و به معین نظام ملقب گردید . گفته شده وی در سال 1327 هجری قمری پس از برکناری از ریاست نظمیه درحالی که حکومت گیلان را بر عهده داشت در شهر رشت به دست مشروطه طلبان و آزادی خواهان کشته شد.
آقابالاخان مورد لطف خواص کامران میرزای نایب السلطنه پسر ناصر الدین شاه و پدر زن محمد علی شاه بود .
فتح ا... سعید السلطنه
فتح ا... سعید السلطنه فرزند میرزا رفیع نظام العلماء تبریزی در سال 1288 قمری در تبریز متولد شد. در دوران سلطنت مظفر الدین شاه مدتی رئیس فوج توپچی مقدم مراغه و سپس رئیس فوج پیاده نه خوی شد . در سال 1313 هجری قمری مدتی معاون استانداری فارس بود و در سال 1315 قمری به پیشکاری حکومت تهران منصوب شد . در سال 1322 قمری عهده دار ریاست نظمیه تهران بود و در سال 1324 قمری به حکومت بوشهر رسید. در سال 1325 قمری در زمان نخست وزیری ابوالقاسم ناصر الملک رئیس نظمیه تهران شد.
انتصاب وی به ریاست مقارن با وضع بسیار آشفته کشور بود و مشروطه طلبان و آزادی خواهان از یک طرف و طرفداران استبداد از طرف دیگر صف آرایی نموده و اوضاع سیاسی کشور به شدت مخشوش بود. در چنین وضعیتی نه تشکیلات نظمیه و نه رئیس نظمیه هیچ یک نمی توانستند عامل مؤثری در استقرار نظم و امنیت عمومی باشند.