لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
شهادت آیت الله سید عبدالحسین دستغیب، سومین شهید محراب (1360)
دستغیب ـ سیّد على اصغر
دستغیب ـ سیّد على اصغرولادت و نسبتحصیل و تدریساخلاق و معنویّتبرنامه هاى تبلیغىسوابق مبارزاتىخاطرات پس از پیروزى انقلاب اسلامى
دستغیب ـ سیّد على اصغرنام: سیّد على اصغرشهرت: دستغیبنام پدر: سیّد على اکبرزادگاه: شیرازسال تولد: 1324شمسىمسئولیّت: نمایندگى مجلس خبرگان رهبرى در دوره اوّل و سوم از استان فارس.
ولادت و نسب
این جانب سیّد على اصغر دستغیب در سال 1324شمسى دیده به جهان گشودم. پدرم مرحوم آقا سیّد على اکبر آقا نجفى معروف به مدیر، فرزند مرحوم آیة اللّه آقا سیّد على، فرزند مرحوم آیة اللّه سیّد میرزا هدایت اللّه دستغیب رحمه الله مى باشد.مرحوم پدرم چون در نجف اشرف متولد شد، از این رو به او آقا نجفى مى گفتند. وى در آغاز معمّم و در کسوت روحانیّت بود و سپس وارد وزارت فرهنگ گردیده و در سمت مدیریّت مدرسه مشغول خدمت شد و لذا به مدیر شهرت یافت.اغلب افراد خاندان دستغیب و بسیارى از چهره هاى سرشناس شهرمان در آن زمان محصل مدرسه ایشان بودند. اخیراً در دوران بازنشستگى «کتاب خانه حافظیّه» را بازسازى و مدیریّت آن را به عهده گرفت. وى به سال1342شمسى دار فانى را وداع گفته و در یکى از حجرات حرم مطهّر حضرت سیّد میرمحمدعلیه السّلام کنار درِ ورودى سمت چپ به خاک سپرده شد.والده ماجده پدرم مرحومه خجسته خانم دستغیب صبیّه محترمه مرحوم آیة اللّه میرزا ابوالحسن دستغیب (عموزاده مرحوم آیة اللّه سیّد میرزا هدایت اللّه) مى باشند. ایشان از بانوان با فضیلت بوده و والد بزرگوارشان از علماى بزرگ و صاحب تألیفاتى بوده اند از جمله کتابى در شرح کلمات امیرالمؤمنین على علیه السّلام دارد که نسخه خطّى آن به زبان عربى نزد این جانب موجود است و ـ ان شاء اللّه ـ در آینده ترجمه و براى استفاده عموم منتشر خواهد شد.والده محترمه این جانب حاجیه خانم همدم (نصرت الشریعه) صبیّه مرحوم آیة اللّه آقا سیّد محمد تقى دستغیب (از فرزندان مرحوم آیة اللّه سیّد میرزا هدایت اللّه) مى باشد که از علماى متّقى و امام جماعت مسجد باقرخان (پشت بازار حاجى) بوده است.خاندان دستغیب از سلسله جلیله سادات حسینى هستند و طبق شجرنامه موجود این جانب با 32 واسطه به جدّ امجد و بزرگوارم امام سجّاد حضرت على بن الحسین علیه السّلام مى رسم.
تحصیل و تدریس
دوره ابتدایى را در دبستان فرصت گذراندم که به لحاظ داشتن مدیر و مربّیان متدیّن و دل سوز، محیط تربیتى بسیار خوبى محسوب مى شد.دوره متوسّطه را در دبیرستان شاهپور (ابوذر فعلى) سپرى کردم که آن زمان از مدارس متوسّطه نمونه به شمار مى آمد. از نظر علمى دبیرهاى خوبى داشت و از لحاظ دینى و تربیتى هم مربّیان فعّالى در آن جا بودند که با مساعدت و همراهى آنان و بعضى دانش آموزان دیگر، انجمن اسلامى را تشکیل داده و براى جلسات آن برنامه ریزى مى نمودیم. انتشار جزوه اى در اهمّیّت نماز و احکام آن، از کارهاى انجمن بود.در آن زمان، سه رشته دبیرستانى وجود داشت (ریاضى، طبیعى و ادبى) و براى این جانب با توجّه به این که از همان زمان علاقه مند به تحصیلات حوزوى بودم انتخاب رشته ادبى مناسب تر مى نمود، امّا رشته ریاضى را صرفاً به لحاظ جنبه فکرى آن اختیار کردم که البته در آن ایّام از ارزش بالاترى نسبت به دو رشته دیگر برخوردار بود.علاقه ام به روحانیّت موجب بود، کتاب هایى را که در احوالات مشاهیر علماى روحانیّت نوشته شده بود، با اشتیاق مطالعه نموده و از گفتار و رفتار علماى مبرّز شهرمان الگو مى گرفتم به ویژه این که بیش از همه تحت تأثیر شخصیّت دایى معظّم خود، یعنى حضرت آیة اللّه شهید دستغیب قدّس سرّه بودم. بدین ترتیب، هیچ گاه ادامه تحصیل در رشته هایى غیر حوزوى به فکرم خطور نمى کرد. از این رو، پس از اخذ دیپلم به تحصیلات حوزوى مشغول شدم و ضمن فراگیرى دروس مقدّمات و سطح، معمولاً کتب قبلى را تدریس مى نمودم. علاوه بر آن، خداوند منّان توفیق انجام وظیفه تبلیغ را به ویژه براى نسل جوان عنایت فرموده بود. پس از پایان دوره سطح براى تکمیل دروس حوزوى به قم عزیمت نموده و عمدتاً از خارج اصول مرحوم آیة اللّه العظمى میرزا هاشم آملى قدّس سرّه و خارج فقه مرحوم آیة اللّه العظمى گلپایگانى قدّس سرّه استفاده کردم. یکى از تفضّلات و الطاف الهى به وساطت حضرت معصومه علیها السّلام فراهم شدن منزل به سرعت و سهولت بود؛ چون از قبل منزل مهیّا ننموده بلکه به همراه خانواده و مقدارى اسباب و وسایل با توکّل به خداوند حرکت کردیم. پس از مراجعت به شیراز مجدّداً برنامه تدریس و تبلیغ را آغاز نمودم.در همان اوقات انقلاب اسلامى وارد مرحله جدیدى شده و مبارزات ملت مسلمان ایران به رهبرى حضرت امام خمینى قدّس سرّه تشدید گردید.حوادث و رویدادهایى به وقوع پیوست که متعاقب آن براى بسیارى از عزیزان اسلام مشکلاتى ایجاد کردند و این جانب به عنوان قطره اى از دریا دستگیر و راهى زندان و سپس به تبعیدگاه فرستاده شدم که در بخش خاطرات سیاسى و سوابق مبارزاتى به آن وقایع اشاراتى نموده ام.پس از پیروزى انقلاب اسلامى و تأکید حضرت امام راحل قدّس سرّه مبنى بر توجّه و اهتمام نسبت به حوزه هاى علمیّه، این جانب به تأسیس حوزه علمیّه رضویّه شیراز اقدام نموده و تعدادى از داوطلبان را ثبت نام و از بین آن ها افراد مستعد و ذى صلاح را انتخاب و به تدریس پرداختم. براى دوره اوّل از مقدّمات تا پایان سطح (جلدین کفایه) را شخصاً تدریس نمودم و در حال حاضر بحث خارج فقه را هم براى طلّابى که سطح را به اتمام رسانده اند مشغول مى باشم. هم زمان با تحوّلات جدید و نظم نوین حوزه علمیّه قم ضمن اعلام همکارى و هم آهنگى با مرکز مدیریّت قم اقدام به گزینش دوره هاى دیگرى نموده که هم اکنون در پایه هاى مختلف به تحصیل اشتغال دارند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 28
* با علی از زنجیر فاصله گرفتیم و رفتیم جلوتر.کاروان اتومبیل های حامل ره بر به سمت استادیوم در حرکت بود.نکته ی با مزه این بود که اول کسانی که به داخل خیابان پریده بودند و دنبال ماشین می دویدند،همان بچه های نیروی انتظامی و سپاه استان بودند!از صبح ساعت شش آنجا ایستاده بودند و به هیچ کسی اجازه ی رد شدن از مسیر را نمی دادند،که مشکل امنیتی ایجاد نشود،حتا به آن جان باز ویلچری.همه ی این سخت گیری ها برای همان لحظه ای بود که قرار بود اتومبیل ره بر رد شود.آن وقت درست در همان لحظه که از صبح برایش تمرین کرده بودند،خودشان زودتر از همه زنجیر انسانی را رها کرده بودند و دنبال ماشین ره بر می دویدند! مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد!
* ره بر کماکان مشغول صحبت بود که دیدم از میان کسانی که جلو نشسته بودند،یکی بلند شد و جلو آمد.کت و شلواری معمولی و تسبیحی در دست،نمی شناختمش ،اما او طوری تا می کرد که انگار مرا می شناسد. هم سن و سال من بود. سی را پر کرده بود. کرمی معرفی کرد، پسر ره بر،آقا مسعود! روبوسی کردیم به ما خوش آمد گفت و با علی هم آشنا شد.مشغول صحبت بودیم و از نا هم آهنگی گله می کردیم که تسبیحش پاره شد و دانه های تسبیح به زمین ریخت .در احوال پرسی-نمی دانم شاید برای امتحان – خیلی با او گرم نگرفتم و حتا با بدجنسی کمی هم سرد و مغرور تا کردم.دانه های تسبیح که به زمین ریخت،نا خودآگاه روی زمین نشستم و شروع کردم به جمع کردن دانه ها .دست من را گرفت و گفت: راضی نیستم.شما زحمت نکشید..
* صحبتها تمام شد و عبد الحسینی پیدا نشد که نشد.. با پسر ره بر خداحافظی کردیم و از استادیوم خارج شدیم و راه افتادیم به سمت هتل.
به علی گفتم،مثل زمانی است که از استادیوم فوتبال بیرون می آییم.خیلی شلوغ است.علی خندید.(( الان هم از استادیوم فوتبال بیرون آمده ایم دیگر...)) من بارها به تماشای مسابقه ی فوتبال رفته ام.بارها مردم را دیده ام که چه گونه هم را هل میدهند و چه هیجانی دارند.بارها مردم را دیده ام که چه گونه از اجتماعات سیاسی بیرون می آیند. اما اینجا فرق می کرد. خود مردم فاصله ی میان زن و مرد را رعایت می کردند. خود مردم کمک می کردند تا مصدومان را به آمبولانس ها برسانند. پسر و دختر آرام و عادی کنار هم راه می رفتند... خیلی آرام.بدون هیجان .اولین بار بود که از چنین استادیومی بیرون می آمدم...
* فقط بخت یارمان است و با این مینی بوس زودتر از ره بر به گل زار شهدا رسیده ایم. با یک نگاه می فهمم که برنامه از قبل مشخص نبوده یکی دارد ریسه ی چراغ می بندد. آن یکی نواری از پرچم های ایران را. لایه خاک روی زمین را – که در زاهدان چیزی عادی است – با جارو می روبد.یکی دیگر با شلنگ آب به جان پله ها افتاده است. معلوم است که آن ها هم مثل ما چند دقیقه ای بیشتر نیست که از آمدن ره بر مطلع شده باشند .همه مشغول اند. مقایسه کنید با جاده آسفالت کردن و کارخانه راه انداختن قبل از ورود بعضی مسوولان رده پائین تر! هر کسی مشغول کاری است .به جز پیر مردی که نشسته است بر سر قبری وفتحه می خواند.تامحافظ ها سراغش بیایند، کنارش میروم و به سنگ قبر نگاه می کنم . هنوز چیزی نپرسیده ام که خودش شروع می کند :
_ از صبح منتظر بودم.ببین، این کارت بنیاد شهید است، دیدار هم نیامدم.مطمئن بودم آقا می آید گل زار ، سر قبر پسرم. خودش به من گفت...
می گویم کی به شما گفت؟آقا؟! سرش را به علامت منفی بالا می اندازد و به سنگ اشاره می کند .
_ خودش گفت. دیشب به خوابم آمده بود...
چیزی نمی گویم.فاتحه می خوانم برای آن هایی که از ما زنده تر هستند.بسیار زنده تر... حفاظت، برنامه ها را از چه کسی پنهان می کند؟
* یک جنگ تمام عیار !مردم می خواهند آقا را از دست مردم نجات بدهند انگار، و تیم حفاظت هم آقا را از دست مردم! سر تیم که با آقا از راه رسیده است، رفته است صف اول و سعی می کندبه زور مردم را عقب براند.درهمین حین یک هو می بینیم که سیم خاردارهای بالای دیوار کنده می شوند و یک دسته از مردم از بالای دیوار پایین می پرند. سر تیم بر می گردد به سمت یکی از اتومبیل های کاروان. روابط حسنه ی من با او باعث شده است که فقط رفتار او را ببینم .خدای بزرگ ... چه می بینم. کتش را در می آورد و اسلحه را از غلاف بیرون می کشد...
نه...
اتفاقی نمی افتد، اسلحه را به دست یکی دیگر از بچه های تیم حفاظت که در اتو مبیل نشسته است می دهد و می دود سمت مردم.بعد تر می فهمم که نگران گم شدن اسلحه بوده است، البته او با آن اخلاق حسنه نگران چیزهای دیگر هم
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 52
زند گینا مه شهید حاج حسین خرازی
در سال 1336 در یکی از محله های مستضعف نشین اصفهان به نام کوی کلم در خانواده ای آگاه و متقی و با ایمان متولد شد. از اوان جوانی جزء نماز گزاران دائم مسجد محل بود که صوت تکبیر و اذان او آرام بخش جان نماز گزاران مسجد سید بود .
قامتش رشید رفتارش متین و با وقار بود و نور ایمان در چهره اش همیشه تابان . او را در حقیقت می توان بشیر سبز بهار اسلام دانست که از همان آغاز سالک کوی عرفان متکی به ایمان الهی بود ودر خط نورانی قران سیر می کرد روح مصفای او با تلا وت قران پالا یش یافته بود .
حسین در سال1343 وارد مدرسه شد .تحت توجهات پدر ومادر مومنش درعین فراگیری دانش کلاسیک لحظه ای از اموزش مسائل دینی غفلت نمی کرد.
پدرش می گفت:(همیشه به محض تمام شدن برنامه کلاسش او را به مسجد می بردم تا از تعالیم روح پرور قران و صراط مستقیم دین غافل نماند.سرانجام درسال 1355 موفق به اخذ دیپلم از دبیرستان شبانه شد سپس به سربازی احضارگردید.
ضمن گذراندن دوران سربازی خود در مشهد به تحصیل علوم قرآن و شرکت در مجامع مذهبی مبادرت می نمود .در سال 57 به فرمان امام امت از سربازی گریخت و به صورت علنی به صف انقلابیون مسلمان پیوست و در کمیته های مردمی به فعالیت پرداخت .
قبل از شروع جنگ به منظور رفع غائله کردستان به همراه چند نفر دیگر ازهمرزمان به آن سامان رفت و به قلع وقمع گروهکهای خود فروخته پرداخت. در همین مآموریت مجروح شد وبه حال سینه خیز مسافت زیادی را طی نمود تا خود را از مهلکه نجات داد.به محض شروع جنگ تحمیلی به جبهه آمد در عملیات زیادی شرکت داشت . او خود را وقف جنگ نمود واز غیر جنگ دست کشید و برای هیشه سنگر نشین شد.کار خود را از فرماندهی دسته و گروهان آغاز کرد درطول نبرد حق علیه باطل لحظه ای از پای ننشست . وی در عملیات«فتح المبین»چند لشگر تحت فرماندهی داشت .بعد از این فتح عظیم به میل و خواست خود تنها به فرماندهی لشگر امام حسین (ع)قناعت کرد در طی عملیات مختلف بارها مجروح شد و روی هم رفته سی بار ترکش توپ و خمپاره به او اصابت کرد و همیشه به محض بهبودی نسبی دوباره از تخت بیمارستان به سرعت راهی جبهه ها می شد از جمله در عملیات خیبر بود که به شدت مجروح شد و دست راستش را تقدیم اسلام عزیز نمود پس از قطع شدن دستش سفارش یک نوع اسلحه مخصوص را داد تا به راحتی با یک دست بتواند تیراندازی کند.وسرانجام در عملیات کربلای 5 که با هدف ترمیم خطوط پدافندی از3/12/65شروع گردید در هفتم اسفند ماه به ساعتهای آخرین خود نزدیک می شد . ماشین جنگی عراق در این عملیات ضربات سختی را متحمل شد . بیش از سی هزار نفر کشته وهشتاد هزار نفر زخمی از دشمن نشاندهنده گستردگی عملیات تعیین کننده و سر نوشت ساز کربلای 5 است. اکنون حسین با کوله باری از اخلاص وعشق به خداوند و دوستی اهلبیت آماده سفر جاودان است . برای حسین کربلای 5 و نهر جاسم پایان راه این دنیایی وآخرین وداع است.
شهید حسن انصاری
بنام خدا
نگاه اساطیری عامه به پدیده ی ارزشمند شهادت همواره بسیاری از جانهای مشتاق را از کالبد شکافی روح این حقیقت بلند بر حذر داشته . نگاهی که در آن شهید چنان در هاله ای قدس پیچیده میشود که اجازه ی نزدیک شدن و لمس کردن این واقعیت تاریخی را به هیچ دل بیدار و ذهن آگاهی نمی دهد.انگار که شهدا انسان نبوده اند و زیستی طبیعی نداشته اند. توصیف فرشته وار این عزیزان هیچ کمکی به فرزندان این مرز وبوم نخواهد کرد آنها که به دنبال الگویی ارزشمند در روزگاران نزدیک همواره سر به دیدار نا امیدی می کوبند واز این که کسی را نمی یابند سر خورده و مایوس به دامان تخیل و تحزیر پناه میبرند.
در حالیکه چنین الگو هایی در این سرزمین همواره وجود داشته و دارند اما به واسطه ی برخورد غیر منطقی و غیر عقلانی با چنین انسانهای وارسته ای ایشان هر روز و هر روز بیشتر از قبل دور از دسترس و غیر قابل تقلید جلوه داده شده اند.نگاهی بیشتر احساسی تا عقلانی . این نگاه تنها محدود به شهدا و علما نمی شود بلکه در مورد پیامبر گرامی اسلام و ائمه معصومین (ع) نیز ما با چنین معضلی همواره رو برو بوده ایم و همواره جملاتی نظیر این ((اوه علی (ع) کجا و ما کجا)) یا((مگه میشه مثل امام حسین (ع) بود))را شنیده ایم. انگار که حضرت محمد (ص)و ائمه اطهار (ع) برای راهنمایی هدایت و نجات انسانها نیامده اند انگار که خود اولین الگوی آن چه از آن می گفته اند نبودندواین روند هم چنان ادامه دارد تا به پیروان صدیق و راستین آن بزرگوارنیز تعمیم داده شود از جمله شهدا .واین در حالی است که شما هیچ وصیت نامه ای از این عزیزان را نمی بینید که در آن از سالار شهیدان آقا امام حسین (ع) یاری نکرده باشند واز ایشان به عنوان الگوی راستین برای هر دل عاشق و جان مشتاقی یاد نشده باشد. تمامی این بزرگواران هم چون درخت ریشه در زمین و دست رو به آسمان داشته اند . زندگی ،هستی و امکانات آن را همواره ستوده اند از آن رو که میتوانند تعالی بخش روح هر انسان خواهان کمالی قرار گیرند .آری راه رسیدن به آسمان همواره از دل زمین عبور کرده و هیچ پیامبر یا امامی جهت کمال و تعالی هیچ گاه قوانین حاکم بر نظام بشری را نادیده نگرفته است .به عنوان مثال همین حالا که در حال نگارش زندگی نامه و نحوه ی به شهادت رسیدن شهید حسن انصاری هستیم چند عکس از او پیش روی من است که اتفاقا هیچ کدام بیانگر این نیستند که شهید انصاری از کره ای دیگر یا از دل اساطیر ، شاهنامه یا از آن سوی تاریخ پا به زمین گذاشته مدتی این جا زیسته و بعد عروج کرده بلکه بر عکس او نیز همانند تمامی آنها که به این درجه بالا از مقام انسانی رسیده اند مراتب سلوک و دستیابی و نقطه ای را که آن جا انسانی جانش را در راه دین و آیین ،ناموس ، شرف ، سرزمین و معشوق ازلی ابدی فدا می سازد را در همین کره خاکی طی نموده است .در یکی از عکس ها که شهید را در سنین پایین تر حیات نشان میدهد ما جوانی را میبینیم با موهای انبوه ،پیشانی بلند،سبیلی که پیداست دیر زمانی بیش نیست که بر پشت لب ها سبز شده و البته نگاهی نافذ ،پر حرارت در عین حال آرام وحاوی غریب.چهره ی کسی که میتوان به آن اعتماد کرد و کارهایی بزرگ تر از سنش را به او واگذار کرد نیز جوانی که به نظر نمی رسد از چیزی به همین سادگی ها هراسی به دل راه دهد .شاید بعضی بگویند که نه آقا این طور نیست و شما قصد دارید آن چه در ذهنتان می گذرد به این آدمها نسبت دهید و.... اما ای کاش آن بعضی خود این جا بودند واین عکس ها را می دیدند و تفاوت ها را احساس میکردند .در عکسی دیگر که پیداست متعلق به سنین حدودا 19 الی 20 سالگی شهید است نشانی از پختگی زود رس و آرامشی دوست داشتنی دیده میشود همچنین با نگاهی کمی عمیق و موشکافانه تر می تواند به روشنی پرتو شعله ای یا نوری در پس نگاه شهید پی برد . چهره ی این عکس از ان چهره هایی است که هر گاه میبینمشان حس میکنیم که پیش از این هم آن ها را بار ها دیده ایم هر چند که به واقع امر این گونه نبوده باشد .چیز دیگری که در این عکس ها قابل مشاهده است سادگی روستایی و پاکی و صفای ایرانی است.آدم هایی که تو میتوانی ساعت ها وحتی سال های متمادی را در کنار آن ها سپری کنی بدون این که احساس ذره ای ملال و دل زدگی به تو دست دهد و این که گذشت زمان را احساس کنی .اما شرح عکس سوم ،محوطه ای بزرگ که به نظر با میله هایی آهنین محسور شده است .باد بی رحمانه د رحال ریختن برگ های زرد پاییزی ست و خورشید آرام آرام قامتش را به پشت کوه ها میکشد .شهید قصه ی ما به اتفاق دوست و هم رزمش شهید فارسی و با لای آب نمایی نشسته اندو به جایی خارج از قاب دور بین می نگرند شاید آن جا که خورشید در حال غروب کردن است .شهید فارسی پنج انگشت دست راستش را باز کرده و بالا آورده و همچون کوهی استوار به نظر میرسد .اماحالت نشستن شهید انصاری شبیه حالت آدم هایی است که آمادگی انجام هر کار بزرگی را دارند و بی قراری و جنب و جوش و تب و تابی خاص در ایشان دیده میشو د . موهای او کوتا هاند و پوست صورتش سوخته اما نگاه همان نگاه است
چیزی در دور دست ها او افکار را به خود می خواند این را به راحتی می توان از حالت او تشخیص داد.اما با تمام آن چه در بالا آمد فقیر تنها می تواند روایت گر بخش های مهم زندگی شهید باشند و کالبد شکافی تمامی ابعاد و وجوه روح این زندگی پر بار به واقع امر در توان من نیست و آن چه میخوانید آن چیز هایی است که به قدر نموده ام و نه بیشتر . شهید حسن انصاری در اولین روز تابستان سال 1339 در شهرستان محلات در خانواده ای مذهبی و انقلابی دیده به جهان گشود. زندگی و رشد و بالیدن در چنین خانواده ای از او جوانی پاک وصدیق و مومن ساخت جوانی شایسته و خوش نام و مثال زدنی و البته الگو .او توانست تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با موفقیت پشت سر گذارد و بلا فاصله بعد از اخذ مدرک دیپلم در سال 57 با سمت آموزگاری به استخدام آموزش و پرورش در آید .سنگر پر نور علم و دانش به موازات سنگر مستحکم مبارز و اسقامت علیه رژیم طاغوت از او یک انقلابی آگاه ساخت کسی که با شعور و آگاهی این راه را بر
گزیده بود و هیچ چیز نمی توانست او را از انجام کاری که به او ایمان داشت باز دارد .روحیه ی بالای انسانی و نیز شوق به تعلیم و تربیت نوباوه گان محروم جامعه او را بر آن داشت تا در یکی از دور افتاده ترین ومحروم ترین مناطق شهرستان سر بند یعنی روستای ساکی علیا مکتب عشق و ایثار را بنیان نهند و به دانش آموزانش چیزهایی بیاموزد که تا سال های سال از او به نیکی یاد کند و هرجا و به هر مناسبتی نام نیکویش را پاس دارند . شهید حسن انصاری در این روستا و روستای هندودر تنها به تدریس بسنده نکرد آن نیرو و جنبش و جوشش درونی به او اجازه نمی داد که اوقاتی را به فراغت بگذارند اساسا او آن گاه فراغت می یافت که دیگران را در آسایش
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 41
آموزشکده فنی شهید بهشتی اردکان
تقدیر و تشکّر:
با سپاس فراوان از اساتید محترم آموزشکده شهید بهشتی اردکان و همچنین استاد بزرگوار جناب آقای قادری و تمامی افرادی که در تکمیل این پروژه از راهنمایی و کمک آنها استفاده شده است.
عناوین موضوعات
پیشگفتار
بیان موضوع پروژه
فصل اول:
مدیریت
مدیریت یا سرپرستی
مدیریت پروژه
تعیین هیأت مؤسس
رضایت هیأت مؤسس
تهیه طرح پیشنهادی
معرفی نماینده تام الاختیار
دریافت مجوز فعالیت ذکر شده در طرح
تدوین اساسنامه پیشنهادی
افتتاح حساب در صندوق تعاون
آگهی دعوت از داوطلبان عضویت
آگهی دعوت اولین مجمع عمومی عادی
ثبت نام داوطلبان عضویت در هیأت مدیره و بازرسان به دوره های آموزشی
برگزاری اولین مجمع عمومی عادی
تعریف مجمع عمومی
تصویب اساسنامه
انتخاب اعضای اصلی و علی البدل هیأت مدیره
وظایف و اختیارات هیأت مدیره
انتخاب بازرس یا بازرسان علی البدل
وظایف بازرس یا بازرسان
مدیر عامل
راهنمای علائم
فصل دوم:
برنامه ریزی
مقدمه
فصل سوم :
مدیریت اقتصادی
هزینه های سوخت مصرفی
حق بیمه و پاداش
هزینه تعمیرات و نگهداری ماشین آلات و تأسیسات
هزینه های جاری
هزینه های متفرقه و پیش بینی نشده
فصل چهارم
نتیجه گیری
نظام مدیریت مشارکتی
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 35
[1] ـ شهید اول، القواعد و الفوائد، ج1، ص100.
[2] [2] ـ محمدحسن نجفی، جواهر الکلام، ج40، ص100.
[3] [3] ـ امام خمینی، ولایت فقیه، ص75 ـ 76 و 78.
[4] [4] ـ نهج البلاغه، نامه 41.
[5]