لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 35
دبیرستان شهید مطهری
موضوع:
اسرار فضانوردان باستانی – یوفوها در ایران
محققان:
پریسا جاوید
زینب محمدی
کلاس 3 ریاضی
زمستان 87
مقدمهی محقق:
فضانوردان باستانی (Ancient Astronauts) اصطلاحا به موجودیت فضایی بیگانهای اطلاق میشود که در گذشتههای بسیار دور از کرهی زمین دیدار کردهاند و در مدت حضورخود درزمین بااجداد ابتداییما برخوردداشتهاند وبنا بهنظر برخی از طرفداران این نظریه، این بیگانگان گونهی انسان هوشمند (هومو ساپینس) را با تغییراتی که روی گونهی هوموار کتوس ایجاد کردند به وجود آورند.
بنابراین نظریهی این موجودیت بیگانه در ادوار گذشته حضور پر رنگی در اقصی نقاط کرهی زمین داشتهاند و پایه گذار تمدنهای بزرگ دوران باستان بودهاند. این نظریه در اروپا و آمریکا یکی از مبحثهای داغ محافل باستان شناسی و تاریخ عهد باستاناست وطرفداران و مخالفان سرسخت زیادی دارد و از بنیان گذاران این نظریه میتوان «اریک فون دانیکن» نویسنده و محقق سوییسی، را نام برد که در سال 1968 با کتاب ارابههای خدایان چاپ شده است و این کتاب در آن سال پر فروشترین کتاب آمریکا و اروپا شد.
البته در این ضمینه کتابهای زیادی وجود دارند و کسانی هم هستند که مخالف این نظریه بودند و برای اثبات حرفشان کتبهایی برای مخالفت با آنها نوشتهاند که از جمله مخالفان این نظریه مقامات و دولت مردان آمریکایی و اروپا میتوان نام برد.
البتهاین نظریههنوز ازطرف مقامات دانشگاهی مورد تایید قرار نگرفته است و همچنان بحثبر سردرستی یا نادرستی آن ادامه دارد. هر ساله در اروپا و آمریکا سمینارهای زیادی در این مورد برگزار میشود و کتابهایی به چاپ میرسند ولی مقاماترسمی ودولتی ودانشگاهی همچنان بر موضع مخالف خود پا فشاری میکنند. ولی به هرحال تاریخ نشان داده است که هیچ چیز در برابر علم نمیتواند مقاومت کند و حقیقت هرچه باشد بالاخره خود را نشان خواهد داد و هدف من از نوشتن این مقاله جمع آوری خلاصه مدارک مهم تایید کننده این نظریه و باز کردن این مطلب در بین دانش آموزان است به امید اینکه حقیقت هرچه باشد خیلی زود از پس ابرهای ناباوری و شک بیرون آمده و خود را نشان بدهد.
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
بشقاب پرندهها
بشقاب پرنده یا یوفو مخفف کلمه «Unidentified Flying Object» به معنی جسم پرنده ناشناخته است و اصطلاحا به اجرام ناشناس پرندهای گفته میشود که معمولا بیضی شکل یا نعلبکی مانند بوده و در آسمان مناطق دنیا دیده میشوند.
در مورد هویت این اجسام اصولا دو نظر وجود دارد، نظر اول اینکه اینها سفینههای فضایی موجودات غیر زمینی هستند و نظر دوم اینست که این اجسام مجموعهای از عوامل از جمله شهاب سنگ، بالن هواشناسی، خطای دید، هواپیماهای جاسوسی، و..... میباشند و به هرحال منشا زمینی دارند.
هردو نظریهدرست است، بسیاری از این اجسام چیزی به جز خطای دید، شهاب سنگ و یا وسایل پرنده ساخته دست بشر نیستند، ولی بدون شک بسیاری از موارد هم نمیتوانند منشا زمینی داشته باشند چون بسیاری از یوفوهایی که گزارش میشوند، دارایقابلیتهایی هستند که حتی ازلحاظ تئوری هم هیچ وسیله زمینی نمیتواند داشته باشد.
همچنین بسیاری از موارد مشاهده یوفو همراه با مشاهده موجودات غیر زمینی و حتیربوده شدنمشاهده کنندگان از سوی موجودات غیر زمینی و انتقال آنها به داخل سفینه فضایی و انجام آزمایشهایی بر روی آنها بوده است.
البتهدر برخیموارد انسانهای ربودهشده درحالت عادیقادر به یادآوری نحوه ربوده شدن خود نبوده و فقط یک بشقاب پرنده یا موجودات فضایی را به یاد میآوردند و
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .docx ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 4 صفحه
قسمتی از متن .docx :
همسر یک شهید جنگ ایران وعراق خاطرات عاشقانه اش را در مورد نحوه آشنایی و زندگی با همسرش بیان می کند. وی ابتدا به پخش اعلامیه و نوار در کوران انقلاب و درگیرش با گاردی ها و نجات وی از دست آنها توسط منوچر همسر آینده اش اشاره کرده و می افزاید: بعدش به من گفت: به چه حقی اعلامیه امام را پخش می کنی و خودت حجاب نداری؟ این تنها باری بود که منوچهر با من بلند حرف زد و گفت تو. تازه من متوجه شدم روسریم در درگیری افتاده ولی می خواستم کم نیارم و گفتم: مگه چیه؟ ... من بدمُ شما که خوبی نمی دونی آدمو همین طوری محاکمه نمی کنند؟ من چادر و روسری داشتم. اونها کشیدند. اینجا جو عوض شد و منوچهر رفت چادرمو اورد. بعد گفتم منو تحویل می گیرند ولی کسی محل نگذشت و منوچهر هم گفت: من یه پیشنهادی برای شما دارم. انقلاب را بسپارید به ما و برید خونتون خاله بازی کنید. شما کوچولو هستید! اون موقع از منوچهر دو چیز تو ذهنم ماندگار شد. یکی اینکه تا دم چشماش ریش داشت! همیشه سر این اذیتش می کردم. یکی هم رنگ چشماش ؟ / مجری : چه رنگی بود؟ / نفهمیدم آخر هم! عسلی بود. میشی بود. هی رنگ عوض می کرد. بعضی وقت ها سبز سبز بود. بعضی وقت ها طلایی بود. خیلی رنگ چشماشو دوست داشتم. کلا چشای قشنگی داشت.
مجری: بهش فکر می کردید ؟ / آره هر وقت می خواستم بهش فکر کنم. یاد چشماش می افتادم و هر وقت یادم می افتاد که گفت خاله بازی کن می خواستم کله اش را بکنم. / بعدها یه سری اسلحه دستون افتاد. هر کسی رفت سمت یکی بهش بده . من هم رفتم سمت یه نفر دیدم همون موتور سواره است. این دفعه هم چفیه بسته بود و فقط چشمهاش بیرون بود تا شناسایی نشه. / شما چطوری شناختینش؟ / از چمشاش دیگه ! / اینقدر تو ذهنتون مونده بود؟ / آره دیگه . خنده اش گرفت و گفت بفرمایید؟ با تته پته اسلحه ها رو بهش دادم دو تا ژ3 دادم. که یکیش خشاب نداشت و یکشیش هم خالی بود خشابش. برنو هم که هیچی. منوچهر سرشو تکون داد که وقتی می گم برید خاله بازی کنید بهتون برمی خوره. اینها به چه درد من می خوره؟ پوزخند بدی زدم و چرخ زدم و قطار فشنگ غنیمتی دوشکا را در آوردم. منوچهر بعدا گفت من چشمام داشت از حدقه در می اومد. محکم زد روی پیشونیش و گفت فشنگ دوشکا رو آوردی برای ژ3؟
من که نمی فهمیدم دوشکا چیه. ژ3 چیه؟ گفتم: تیر تیره دیگه ؟ بعد یک فشنگ رو درآورد و گذاشت کنار خشاب ژ3 و گفت نمی شه این رو گذاشت توی این خشاب. من اینو چیکار کنم با دست پرت کنم؟ من قرآن خوندم که خدا می گه تیر رو پرت کنید. ما تیر رو به سمت قلب دشمن هدایت می کنیم. بعد تیر اندازی شروع شد در اون محل و ناگهان منوچهر منو پرت کرد روی زمین. من داغی فشنگی که از کنارم رد شد را حس کردم. منوچهر برگشت گفت: اینها دارند ما رو می کشند این برای من قرآن می خونه. خدا هدایتت کنه. گفتم به درتت نمی [وره ببرم. گفت نه بذارید باشه برید به کارهای دیگه برسید. گفتم چیکار کنم. گفت پرستاری کنید خاله بازی هم می توانید بکنید. بعدش که داشتم می رفتم با اینکه دعوام می کرد دیگه نمی خواستم بذارمش و برم . می ترسیدم برگردم و این آدم نباشه بعد از انقلاب شد و فکر نمی کردم دیگه منوچهر رو ببینم. من هم درگیر کار و تحصیل بودم. یک بار سپاه جلسه داشتیم. من برگشتم خونه کتاب هامو بردارم برم امتحان بدم. تلفن زنگ زد با همسایه کار داشت. رفتم بهشون خبر بدم رفتم تو حیاط دیدم منوچهر که اون موقع بهش می گفتم آقا بداخلاقه نشسته رو پله و داره سیگار می شکه. اصلا یادم رفت چیکار داشتم. منوچهر سریع سیگارشو خاموش کرد و رفت تو . خانم همسایه اومد گفت چیکار داری؟ گفتم تلفن کارتون داره. من اون موقع صدام و دست و پام می لرزید... خانم همسایه گفت: دیرت شده بگم منوچهر برسونتت. منوچهر پسر همسایه بود و من هیچوقت ندیده بودمش. من قند تو دلم آب شد. اون با ظاهر ظاهرا عادی اومد. من داشت پاهام می لرزید. اون 23 ساله بود و 7 سال از من بزرگتر بود. اون نشست تو ماشین منتظر من ولی نمی دونستم کجا بشینم. جلو نشستن با فکر جور نبود. عقب هم می شدم مسافر. منوچهر دولا شد در عقب ماشین را باز کرد و من سوار شدم. یه ذره که رفت گفت: فکر نمی کردم ببینمتون ها. من هم پیش خودم گفتم : پس این هم به من فکر می کرده
گفتم: چطور؟ منوچهر گفت: فکر می کردم تو این درگیری ها و شلوغی ها حتما زیر دست و پا له شدید. این هم یه جور شهادته! / مجری: خوب ضایع می کردند! / دقیقا. من هم خورد توی ذوقم. گفتم یه حالی ازش بگیرم . بهش گفتم من که سعادت نداشتم شهید بشم. ولی شما هم لیاقت شهادت نداشتید. (هنوز دلم می سوزه وقتی این حرف ها رو می زنم. اولین حرف های احساساتی ما از شهادت شروع شد. ) منوچهر اینجا زد روی ترمز. وسط خیابون . من گفتم: وسط خیابونید. منوچهر زد کنار و در حالی که پشتش به من بود گفت: هرگز روی شهادت من شک نکن. ولی من شهادت راحت نمی خوام. من اینقدر عاشق خدا هستم که دلم می خواد بابت این عشق جونم رو ذره ذره مایه بذارم. در همین حین من ناخوداگاه گریه می کردم . در حالی که حرفی بین ما نبود و اون لحظه، اردیبهشت 58 فکر می کردم اگه منوچهر یه روزی نباشه باید چکار کنم دیگه بحثم این نبود که منوچهر منو می خواد یا نه. فکر می کردم که این مال منه. سهم من از دنیا اینه. و بعد فکر می کردم اگه منوچر نباشه چقدر سخته و من باید چیکار کنم و بعد همین طور که منوچهر صحبت می کرد و دید من مکث کردم و دارم گریه می کنم حرف رو عوض کرد و گفت بریم امتحانتون دیر می شه. امتحان چی دارید؟ گفتم زبان. گفت شما توی این یه درس که خیلی مهارت دارید! یه درس دیگه بخوونید. بعد توی مسیر برگشت جایی ایستاد و برای من آبمیوه گرفت. نزدیک خونه گفت: بد نیست اگه بخوایم دوباره همدیگه روببینیم؟ من هم گفتم: نه چه بدی داره؟ نمی دونم چه فکری می کردم. اما همیشه می خواستم پیشش باشم. دیگه نمی خواستم نباشه. به
خاطرات یک همسر شهید
بابام گفتم منوچهر می خواد شما رو ببینه باهاتون صحبت کنه. .. به بابام گفته بود من هیچی ندارم. یه ماشین دارم و یه موتور که می فروشم و سرمایه زندگی می کنم. می دونم که فرشته با من زندگی راحتی نخواهد داشت. ولی دوستش دارم و فکر می کنم در کنار هم می تونیم خوشبخت باشیم. به فرشته سخت می گذره چون از یه خونه راحت داره می اد تو این زندگی . بابا اومد به من گفت فرشته من برای آدم های عاشق احترام قائلم به خصوص کسایی که چشم و گوششون باز باشه. یعنی فقط دنبال دل نباشند. (والدین خود من با عشق شروع کردند و هنوز عاشقند) بابا گفت من نمی گم آدم عاشق دیوونه است. آدم عاشق عاقله . برای همین عقل می گه که این ادم بچه این دنیا نیست. احساسم می گه این ادم شهید می شه. تو می تونی تحمل کنی؟ گفتم : آره. بابام گفت: فرشته یه چیز ازت می خوام . حق اعتراض نداری . نیای یه روز به من بگی که پشیمون شدم . گفتم نه نمی گم. بابام گفت: منظورم اینه که اگه عاشق شدی باید تاوان بدی. سختی بکشی و صدات درنیاد. گفتم مطمئن باشید صدام درنمی اد.
خیلی سریع همه چیز جور شد . هم هفکر می کردند من بالاخره کم می ارم و پشیمون می شم . اما عید قربان 58 ما عقد کردیم
خاطره ای از بعد از ازدواج: یه روز تو ماشین پشت چراغ قرمز نشسته بودیم. منوچهر داشت صحبت می کرد و دید من حرف نمی زنم و انگار توی این دنیا نیستم. رد نگاه من رو گرفت و دید دارم به یک پیرمرد گل فروش و گلهاش نگاه می کنم. من یوهو وقتی به خودم اومدم که یه حجم خیس و سنگینی ریخت روی پام. من حتی متوجه نشدم که منوچهر پیاده شده بود . دیدم منوچهر همه گل ها رو از پیرمرد خریده و تو دست گرفته و داره می ریزه روی پای من. اون روز که توی شریعتی ما پشت چراغ قرمز ایستاده بودیم دو بار چراغ قرمز شد سبز شد. اما کسی نمی رفت. همه برای ما سوت و کف می زدند. یادمه یه خانومی بود که تیپش مثل ما حزب اللهی نبود. به شوهرش گفت نگاه کن بعد می گن این حزب اللهی ها اهل این چیزها نیستند. ببین دارند چیکار می کنند. من دیگه توی آسمون ها بودم. منوچهر همه گل های رز پیرمرده رو خرید و ریخت روی پای من. من دولا می شدم گل ها را از روی کف ماشین جمع می کردم تا روی پام نگه دارم .. اینجا دیگه نمی تونم بگم حسم چه حسیه. هیچ کلمه ای برای تشکر پیدا نمی کردم که بهش بگم. بی نهایت دوستش داشتم. منوچهر هر لحظه یه کارهای اینطوری می کرد که من احساس می کردم اون لحظه عاشق تر شدم نسبت به یه دقیقه پیش. همه گل ها رو روی چادرم ریختم و اون به من گفت: اینقدر خسیس نباش. بگذار یکیش هم بیفته برای من. من هم یه رز سفید بهش دادم. دله دیگه. می ره. دنبال چراش نبودم. فقط دنبال این بودم که همون اندازه دوستش داشته باشم.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 29
زندگی نامه دکتر شهید چمران
دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۵
سخن گفتن از شهیدی با ابعاد گوناگون، از اسوهای که جمع اضداد بود، از آهن و اشک، از شیر بیشة نبرد و عارف شبهای قیرگون، از پدر یتیمان و دشمن سرسخت کافران بسیار سخت بلکه محال است.سخن گفتن از شهید دکتر مصطفی چمران، این مرد عمل و نه مرد سخن، این نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، این شاگرد مکتب علی(ع)، این مالکاشتر جنوب لبنان و حمزة کربلای خوزستان سخت و دشوار است. چرا که حتی نمیتوان یکی از ابعاد وجودی او را آنگونه که هست، توصیف کرد و نبایست انتظار داشت که بتوانیم تصویر کاملی در این مختصر از او ترسیم نمایئم، که مردان و رهروان راه علی(ع) و حسین(ع) را با این کلمات مادی و معیارهای خاکی نمیشود توصیف نمود و سنجید.این مروری است گذرا و سریع، بر حیات کوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ایثار، عشق و فداکاری شهید دکتر مصطفی چمران.تـولد:دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.تحصیـلات:وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشتة الکترومکانیک فارغالتحصیل شد و یکسال به تدریس در دانشکدة فنی پرداخت.وی در همة دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و پس از تحقیقاتعلمی در جمع معروفترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا –برکلی- با ممتازترین درجة علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.فعـالیتهای اجتماعی:از 15سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیتالله طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت میکرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعتنفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضتملی ایران در کشمکشهای مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق، به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سختترین مبارزهها و مسئولیتهای او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناکترین مأموریتها را در سختترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.در امریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولینبار انجمن اسلامی دانشجویان امریکا را پایهریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در امریکا به شمار میرفت که به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 31
زندگینامه استاد شهید مطهری
سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
شرح مختصر زندگانی مولف شهیداستاد شهید آیت الله مطهری در 13 بهمن 1298 هجری شمسی در فریمان واقع در 75 کیلومتری شهر مقدس مشهد در یک خانواده اصیل روحانی چشم به جهان می گشاید. پس از طی دوران طفولیت به مکتبخانه رفته و به فراگیری دروس ابتدایی می پردازد. در سن دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت نموده و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی اشتغال می ورزد. در سال 1316 علیرغم مبارزه شدید رضاخان با روحانیت و علیرغم مخالفت دوستان و نزدیکان، برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم می شود در حالی که به تازگی موسس گرانقدر آن آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی دیده از جهان فروبسته و ریاست حوزه را سه تن از مدرسان بزرگ آن آیات عظام سید محمد حجت، سید صدرالدین صدر و سید محمد تقی خوانساری به عهد گرفته اند. در دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از محضر مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (در فقه و اصول) و حضرت امام خمینی ( به مدت 12 سال در فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول) و مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبائی (در فلسفه : الهیات شفای بوعلی و دروس دیگر) بهره می گیرد. قبل از هجرت آیت الله العظمی بروجردی به قم نیز استاد شهید گاهی به بروجرد می رفته و از محضر ایشان استفاده می کرده است. مولف شهید مدتی نیز از محضر مرحوم آیت الله حاج میرزا علی آقا شیرازی در اخلاق و عرفان بهره های معنوی فراوان برده است. از اساتید دیگر استاد مطهری می توان از مرحوم آیت الله سید محمد حجت ( در اصول) و مرحوم آیت الله سید محمد محقق داماد (در فقه) نام برد. وی در مدت اقامت خود در قم علاوه بر تحصیل علم، در امور اجتماعی و سیاسی نیز مشارکت داشته و از جمله با فدائیان اسلام در ارتباط بوده است. در سال 1331 در حالی که از مدرسین معروف و از امیدهای آینده حوزه به شمار می رود به تهران مهاجرت می کند. در تهران به تدریس در مدرسه مروی و تألیف و سخنرانیهای تحقیقی می پردازد. در سال 1334 اولین جلسه تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان توسط استاد مطهری تشکیل می گردد. در همان سال تدریس خود در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را آغاز می کند. در سالهای 1337 و 1338 که انجمن اسلامی پزشکان تشکیل می شود .استاد مطهری از سخنرانان اصلی این انجمن است و در طول سالهای 1340 تا 1350 سخنران منحصر به فرد این انجمن می باشد که بحثهای مهمی از ایشان به یادگار مانده است. کنار امام بوده است به طوری که می توان سازماندهی قیام پانزده خرداد در تهران و هماهنگی آن با رهبری امام را مرهون تلاشهای او و یارانش دانست. در ساعت 1 بعد از نیمه شب روز چهارشنبه پانزده خرداد 1342 به دنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه به وسیله پلیس دستگیر شده و به زندان موقت شهربانی منتقل می شود و به همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی می گردد. پس از 43 روز به دنبال مهاجرت علمای شهرستانها به تهران و فشار مردم، به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد می شود.پس از تشکیل هیئتهای موتلفه اسلامی، استاد مطهری از سوی امام خمینی همراه چند تن دیگر از شخصیتهای روحانی عهده دار رهبری این هیئتها می گردد. پس از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت توسط شهید محمد بخارایی کادر رهبری هیئتهای موتلفه شناسایی و دستگیر می شود ولی از آنجا که قاضی یی که پرونده این گروه تحت نظر او بود مدتی در قم نزد استاد تحصیل کرده بود به ایشان پیغام می فرستد که
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 19
شهید مصطفی چمران
زندگینامه:
دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.
وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشته الکترونیک فارغ التحصیل شد و یک سال به تدریس در دانشکده فنی پرداخت. وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی در جمع معروف ترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا برکلی با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.
از 15 سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت ا.. طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت می کرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت نفت شرکت داشت و از عناصر پر تلاش در پاسداری از نهضت ملی ایران در کشمکش های مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق، به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سخت ترین مبارزه ها و مسئولیت های او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناک ترین مأموریت ها را در سخت ترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید. در امریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین بار انجمن اسلامی دنشجویان آمریکا را پایه ریزی کرد و از موسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در امریکا به شمار می رفت که به دلیل این فعالیت ها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع می شود. پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام خمینی (ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت ساز می زند و همه پل ها را پشت سر خود خراب می کند و به همراه بعضی از دوستان مومن و هم فکر، رهسپار مصر می شود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سخت ترین دوره های چریکی و جنگ های پارتیزانی را می آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته می شود و فورا مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهده او گذارده می شود.
به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملی گرایی ورای اسلام گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده کرد که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقه مسلمین می شود، به جمال عبدالناصر اعتراض کرد و ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمی توان به راحتی با آن مقابله کرد و با تاسف تاکید می کند که ما هنوز نمی دانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیه دشمن و برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و یارانش اجازه می دهد که در مصر نظرات خود را بیان کنند.
بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا می کند و لذا دکتر چمران رهسپار لبنان می شود تا چنین پایگاهی را تاسیس کند.
او به کمک امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان ملل را بر اساس اصول و مبانی اسلامی پی ریزی نموده که در میان توطئه ها و دشمنی های چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده می کند و علی گونه در معرکه های مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو می رود و در طوفان های سهمناک سرنوشت، حسین وار به استقبال شهادت می تازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستم گران روزگار، صهیونیزم اشغال گر و هم دستان خونخوار آنها، راست گرایان فالانژ، به اهتزاز در می آورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله های بلند کوه های جبل عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانی ها به یادگار گذاشته در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته و شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابان های داغ و بر دامنه کوههای مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.
دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز می گردد، همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب می گذارد، خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی می پردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروه های پاسداران انقلاب در سعدآباد می کند. سپس در شغل معاونت نخست وزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر می اندازد تا سریع تر و قاطعانه تر مسئله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره قضیه فراموش ناشدنی پاوه قدرت ایمان و اراده آهنین و شجاعت و فداکاری بر همگان ثابت گردد.
در آن شب مخوف پاوه، همه امیدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دل شکسته در میان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اکثریت پاسداران قتل عام شده بودند و همه شهر و تمام پستی و بلندی ها به دست دشمن افتاده بود و موج نیروهای خونخوار دشمن لحظه به لحظه نزدیک تر می شود. باران گلوله می بارید و می رفت تا آخرین نقطه مقاومت نیز در خون پاسداران غرق گردد. ولی دکتر چمران با شهامت و شجاعت و ایثارگری فراوان توانست این شب هولناک را با پیروزی به صبح امید متصل کند و جان پاسداران باقی مانده را نجات دهد و شهر مصیبت زده را از سقوط حتمی برهاند.
آنگاه فرمان انقلابی امام خمینی (ره) صادر شد، فرماندهی کل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عده دکتر چمران واگذار شد.