لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
معلمی شغل نیست؛ معلمی عشق است. اگر به عنوان شغل انتخابش کرده ای، رهایش کن و اگر عشق توست مبارکت باد. (شهید رجایی )
اوست خدایی که در میان مردم درس نخوانده پیامبری از خودشان مبعوث کرد تا آیاتش را بر آنها بخواند وآنها را تزکیه کند وکتاب وحکمت بیاموزد . (سوره مبارکه جمعه ، آیه 2 )
تعلیم و تعلم از شئون الهی است و خداوند، این موهبت را به پیامبران و اولیای پاک خویش ارزانی کرده است تا مسیر هدایت را به بشر بیاموزند و چنین شد که تعلیم و تعلم به صورت سنت حسنه آفرینش درآمد. معلم، ایمان را بر لوح جان و ضمیرهای پاک حک می کند و ندای فطرت را به گوش همه می رساند. همچنین سیاهی جهل را از دل ها می زداید و زلال دانایی را در روان بشر جاری می سازد.در این مسیر مقدس ، بزرگانی همچون علامه شهید استاد مرتضی مطهری گام نهاده اند که نامشان بر تارک زمان می درخشد . شهید مرتضی مطهری یکی از آن معلمان راستین است که با نگاه ترکیبی به همه معارف بشری نظر می کند و تمامی تلاشهای علمی و عملی را مقدمه ای برای عبادت می داند و با شهادت، عبادت عملی و علمی خود را کامل می سازد . به همین مناسبت روز شهادت این بزرگ مرد فرزانه را روز معلم نامیدند .
امام خمینی (ره) در رابطه با نقش معلم می فرمایند:
نقش معلم در جامعه، نقش انبیاست؛ انبیا هم معلم بشر هستند. تمام ملت باید معلم باشند؛ فرزندان اسلام تمام افرادش معلم باید باشند و تمام افرادش متعلم.
حضرت امام جعفر صادق (ع) در رابطه با مقام ومنزلت معلم می فرمایند:
«هنگامی که روز قیامت شود، خداوند تمام انسان ها را جمع می کند و چون ترازوی اعمال نهاده شد و خون شهیدان را با مرکب قلم عالمان و معلمان بسنجند، ارزش مرکب آنان بر خون شهیدان فزونی خواهد داشت ». این ارزش بدان جهت است که شهیدان در سایة علم و تربیت معلمان و تعلیم شایستة آنان به خدا راه یافته و لیاقت شهادت نصیبشان شده است.
حضرت امام سجاد (ع) در رابطه با مقام معلم می فرمایند:
حضرت سجاد (ع) در فرمایشات خود سفارش بسیاری در حفظ حقوق معلم از سوی شاگردان دارند و می فرماید:« حق کسی که عهده دار تعلیم توست آن است که او را بزرگ شماری و مجلس او را سنگین بداری و نیکو به وی گوش فرا دهی و روی خود را بر او کنی و با او بلند سخن نگویی و کسی را که از او چیزی می پرسد تو پاسخ ندهی و بگذاری که خود او پاسخ گو باشد و در مجلس او با هیچ کس به صحبت ننشینی و در محضر او بدگویی از کسی نکنی و اگر از او در نزد تو بدگویی شد از او دفاع کنی و عیب پوشش باشی و فضایل و مناقب او را آشکار کنی و با دشمنش همنشینی نکنی و با دوستش دشمنی نورزی؛ پس چون چنین کردی، فرشتگان خدای تعالی به سود تو گواهی خواهند داد که مقصد و مقصود تو از او و فرا گرفتن دانش او فقط برای خدا بوده نه به خاطر مردم ».
من ستایشگر آن معلمی هستم
که به جای اندیشه ها اندیشیدن را به من بیاموزد.
علامه مطهری
شعر
یار دبستانی من ، با من و همراه منیچوب الف بر سر م ما، بغض من و آه منیحک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاهترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن مادشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاشخوب اگه خوب ؛ بد اگه بد ، مرده دلای آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنهکی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟
یار دبستانی من ، با من و همراه منیچوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منیحک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاهترکه بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
یار دبستانی من ، با من و همراه منیچوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منیحک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاهترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاشخوب اگه خوب ؛ بد اگه بد، مرده دلهای آدماشدست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنهکی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟یار دبستانی من ، با من و همراه منیچوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منیحک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاهترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
ارزش و مقام معلمشرافت و مرتبت معلم زمانی اهمیت دارد که بتواند شان خداوند و پیامبران را در وجود خود محقق سازد و پیوند انسان به هدف متعالی خلقت یعنی عبادت را برقرار سازد. لذا در این تعریف شهید مرتضی مطهری یکی از آن معلمان راستین است که اولاً با نگاه ترکیبی به همه معارف بشری نظر می کند و ثانیا تمامی تلاشهای علمی و عملی را مقدمه ای برای عبادت می داند و در این راه به مرحله سوم دینداری راه می یابد و با شهادت، عبادت عملی و علمی خود را کامل می سازد. خداوند را می خوانیم که او رابا سالار و سرور شهیدان امام حسین (ع) محشور سازد.
هنر معلمی:
معلمی شغل و حرفه نیست، بلکه ذوق و هنر توانمندی است معلمی در قرآن به عنوان جلوه ای از قدرت لایزال الهی نخست ویژه ذات مقدس خداوند تبارک و تعالی است. در نخستین آیات قرآن که بر قلب مبارک پیغمبر اکرم (ص) نازل شد، به این هنر خداوند اشاره شده است:
اقرا باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرأ و ربک الاکرم، الذی علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم. (علق: 1ـ 5)
بخوان به نام پروردگارت که جهانیان را آفرید. انسان را از خون بسته سرشت بخوان ! و پروردگارت کریمترین است همان که آموخت با قلم، آموخت به انسان آنچه را که نمی دانست.
در این آیات خداوند، خود را «معلم» می خواند و جالب این که معلم بودن خود را بعد از آفرینش پیچیده ترین و بهترین شاهکار خلقت، یعنی انسان آورده است.
مقام معلم بودن خدا، بعد از آفرینش قرارداد. نوعی انسانی را که هیچ نمی دانست، به وسیله قلم آموزش داد که این از اوج خلاقیت و هنر شگفت خداوند در امر آفرینش حکایت دارد:
چو قاف قدرتش دَم بر قلم زد هزاران نقش بر لوح عدم زد
از این رو، می توان گفت که هنر شگفت معلمی از آن خداوند عالم است.
شهید ثانی رحمت الله درباره هنر معلمی خداوند می فرماید:
خداوند از آن جهت به وصف (اکرمیت) و نامحدود بودن کرامتش، توصیف شد که علم و دانش را به بشر ارزانی داشته است. اگر هر مزیت دیگری، جز علم و دانش، معیار فضیلت به شمار می رفت، شایسته بود همان مزیت با وصف (اکرمیت) در ضمن این آیات همراه و هم پا گردد و آن مزیت به عنوان معیار کرامت نامحدود خداوند به شمار آید. کرامت الهی در این آیات با تعبیر «الاکرام» بیان شده است. چنین تعبیری می فهماند که عالی ترین نوع کرامت پروردگار نسبت به انسان با والاترین مقام و جایگاه او، یعنی علم و دانش هم طراز است.
به همین جهت امام خمینی (ره) می فرمود:
معلم اول خدای تبارک و تعالی است ..... به وسیله وحی؛ مردم را دعوت می کند به نورانیت؛ دعوت می کند به محبت؛ دعوت می کند به مراتب کمالی که از برای انسان است.
داستانی زیبا از رابطه شاگرد و معلم:
بهترین نوع این رابطه که سرشار از ادب و فروتنی است، در داستان حضرت موسی (ع) به عنوان شاگرد و حضرت خضر (ع) در مقام معلم ـ نمود دارد. موسی (ع) مأمور شد تا از بنده ای صالح به نام خضر (ع) کسب علم کند. قرآن آغاز گفت و گوی این معلم و شاگرد را این چنین بیان می کند:
قال له موسی هل اتبعک علی ان تعلمن مما علمت رشداً * قال انک لن تستطیع معی صبراً * و کیف تصبر علی ما لم تحط به خبراً * قال ستجدنی ان شاء الله صابراً و لا اعصی لک امراً * قال فان اتبعتنی فلا تسئلنی عن شی ءٍ حتی احدث لک منه ذکراً. (کهف: 66 ـ 70)
موسی به او گفت: «آیا از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده که مایه رشد است به من بیاموزی؟ گفت : «تو هرگز هم پای من نمی توانی صبر کنی و چگونه در مورد چیزهایی که از آن شناخت نداری، شکیبایی می کنی؟» گفت: «اگر خدا بخواهد، مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری نافرمانی تو نمی کنم». گفت: اگر به دنبال من آمدی، چیزی از من مپرس تا خودم از آن با تو سخن بگویم.»
معلم در کلام امام خمینی (ره):
نقش معلم در جامعه، نقش انبیاست؛ انبیا هم معلم بشر هستند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
چند روایت معتبر درباره عشق
گفتی دوستت دارم و رفتی.من حیرت کردم. از دور سایه هایی غریب می آمد از جنس دل تنگی و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق.با خودم گفتم هرگز دوستت نخواهم داشت. گفتم عشق را نمی خواهم . ترسیدم و گریختم. رفتم تا پایان هر چه که بود و گم شدم. و این ها پیش از قصه ی لبخند تو بود. جای خلوتی بود. وسط نیستی . گفتی:«هستم .» نگریستم ،اما چیزی نبود. گفتم:«نیستی.» باز گفتی: «هستم .» بر خود لرزیدم و در دل گفتم نه ، نیستی. این جا جز من کسی نیست. بعد انگار گرما تو در دلم ریخت.من داغ شدم، گر گرفتم تا گیج شدم.بعد لبخند زدی ومن تسلیم شدم .گفتم :«هستی !توهستی !» این من هستم که نیستم . گفتی:«غلطی .»واین هنوزپیش از قصه ی دست های توبود . وقتی رفتی اندوه ماند واندوه .ازپاره ابرهای هجر با ران شوق می بارید واین تکه گوشت افتاده در قفس قفسه سینه ام را آتش می زد. ومن ذوب میشد م وپروانه ها نه، فرشته هاحیرت می کردند واین وقتی بود که هنوز دست هات انگشتان ام را نبوییده بودند. یک شب که ماه بدر بود وچشم هاش را گشوده بود تا با اشتیاق به هر چه که دل اش می خوا هد خیره شود، تو شرم نکردی و ناگهان انگشتان دست هایت هجوم آوردی تا دست هام را فتح کردی. انگشتانت به شانه ام تکیه زدند و در آغوش آن ها غنودند. تو ترانه های عاشقانه می سرودی، من اما همه ترس شده بودم. چیزی درونم فریاد می کشید.چیزی شعله ور می شد. شراره های عشق می سوزاند و خاکستر می کردو همه از انگشتان تو بود. من نیست شده بودم. گفتی:« حال چه گونه است ؟» گفتم:« تو همچنان غلطی.» و این هنوز پیش از قصه ی نگاه تو بود. فرشته ای پر کشید تا نزدیک تر آید و در شهود با ماه انباز شود.من به خاک افتادم. ناخن هام را با انگشتانت فشردی و لبخند پاشیدی. گفتی: «برخیز!» گفتم :« نتوانم.» بعد ناگهان چشم هات تابیدند و من تاب از کف دادم. مرا طاقت نگریستن نبود اما توان گریستن بود.بعد تو اشک هام را از گونه هام ستودی . فرشته پیش تر آمده بود. من گویی در چیزی فرو می رفتم. گفتم این چیست: «این چیست؟ » گفتی: «اندوه!اندوه!» بعد فروتر رفتم. بعد تو دست بر سرم نهادی و مرا در اندوه غرقه کردی. فرشته ار حسادت لرزید و بال هاش از التهاب عشق نبود. فرشته ای نبود. هرچه بود تو بودی. بعد تو لبخند زدی و گفتی :«چنین کنند عاشقان.» 1 و هرچه فکر می کنی نمی توانی بفهمی چه طور شروع شده بود. حتی نمی دانی تو شروع کرده بودی یا او. و اصلا چه اهمیتی دارد که چه کسی شروع کرده بود؟ تنها چیزی که لابه لای تصاویرمبهم وآشفته ی ذهنت به خاطر می آوری این است که وسط حل مساله ای در باره ی سقوط آزاد اجسام بود که چشمت به او افتاده بود و حس مبهم و شیرینی در تک تک سلول هات نوسان کرده بود و احساس کرده بودی گویا از حضور دخترک در کلاس خشنودی . همین. تدریس در سه دبیرستان دولتی،کلاس های کنکور و داشتن شاگردان خصوصی زندگی ات را آن قدر شلوغ کرده است که فرصتی برای عشق نداری. یک شنبه ی بعد می روی و تخته سیاه را از فرمول های قوانین حرکت شتاب دار پر می کنی و با خودت کلنجار می روی که چشمت به دخترک نیفتد. گاهی وسط درس دادن حس می کنی یکی از صندلی های کلاس از بقیه روشن تر است. پس بی اختیار به سمت روشنایی می چرخی و نگاهت به دخترک می افتد که مثل باران ملایمی بر سطح روحت می بارد و کلافه ات می کند. گچ را لبه ی تخته سیاه می گذاری و به بهانه ی قدم زدن بین ردیف های صندلی های کلاس بالای سر دخترک می روی.سرش را روی دفترچه اش خم کرده و در قاب مربع آبی رنگی می نویسد: هر گاه جسمی تحت تاثیر نیروی ثابتی واقع شود و شتاب بگیرد این شتاب با نیرو رابطه ی مستقیم و با جرم نسبت عکس دارد .بعد نگاهت به بالای دفترچه می افتد و دلت انگار آشوب می شود:کیمیا طلوع. 2 فاصله بین یکشنبه دوم دوم و یک شنبه سوم برای تو از هفت روز بیشتر طول می کشد و از این که هفته برای تو بیش از معمول کش آمده خودت را سرزنش می کنی . نگاهت را در کلاس می گردانی تا نقطه ی روشن را پیدا کنی.وقتی ازوجود کیمیا مطمئن می شوی ، خیالت آسوده می شود و از این که حضور دخترک خیالت را آسوده می کند از خودت متنفر می شوی.بعد طوری رو به شاگردان می ایستی که کیمیا را نبینی. درس را که شروع می کنی با اشتیاق بیش تری حرف می زنی. چیزی در اعماق جانت می جوشد و حس غریبی به تو مب گوید کع این کلاس با کلاس های دیگر تفاوت کوچکی دارد. تفاوت کوچکی که رفته رفته بزرگ و بزرگ تر می شود، آن قدر بزرگ که دیگر کتمانش از عهده ی تو بر نمی آید. آن قدر بزرگ که توی کلاس هم جا نمی گیرد و باید برای آن فکری بکنی. یک شنبه سوم را به بحث درباره انبساط فلزات در اثر حرارت می گذرانی. درس تمام می شود و دانش آموزان به سرعت صندلی ها را خالی می کنند. کیمیا نگاه کوتاهی به تو می اندازد و با شتاب بیرون می رود. تو هنوز پشت میزت نشسته ای و دست هات را ستون کرده ای و شقیقه ها ت را با کف دست هات می فشری و اتگار تخته سیاه پر از فرمول های انبساط فلزات به تو دهن کجی م یکند و تو فقط محو یکی از صندلی های خالی شده ای و به یک شنبه ی آینده فکر می کنی و منتظرش می مانی و کسی نمی داند. 3 صبح یک شنبه ی چهارم از آپارتمانت کهدر طبقه ی نوزدهم یک آسمان خراش سی و یک طبقه است،به شهر خیره می شوی و فکر می کنی که هیچ چیز نمی تواند مثل یک شنبه با معنا باشد. که بین ساعت ده تا دوازده صبح روز یک شنبه چیزی وجود دارد که بقیه ی روزها و ساعت های هفته از آن تهی اند. که بین تمام روزهای هفته ، یک شنبه مثل نور می درخشد. که صد ها یک شنبه –یکی از یکی تاریک تر و پوچ تر- آمده اند و رفته اند اما هیچ کدام مثل این یک شنبه ی آخری برای تو براق و تمیز و روشن نبوده اند. از پنجره به پایین نگاه می کنی و انبوه جمعیت را می بینی که مثل مورچه هایی که گرد سوسکی جمع شده باشند، در هم می لولند. از این فکر که هیچ کدام از آن ها نمی توانند مثل تو یک شنبه را ادراک کنند،پوزخند می زنی و دلت می خواهد تکنولوژی می توانست ابزاری بسازد که به کمک آن بتوان طعم بو و رنگ و جنس لطافت و زیبایی یک شنبه را مثل ابعاد یک تکه سنگ اندازه گرفت. یک شنبه برای تو مثل قطعه ای از بهشت می ماند که هفته ای یک بار از آسمان، از دورترین کهکشان ها به زمین هبوط می کند و دو ساعت توقف می کندتاتو او را سیر تماشاکنی و باز به بهشت برگردد. یک شنبه ی دیگر برای تو مثل یک تکه سنگ هم فضا را اشغال می کند وهم وزن دارد . به مدرسه که می رسی مدیر مدرسه برای تو توضیح می دهد که به خاطر تعمیر کلاس،شاگردانت را به کلاسی در طبقه ی دوم برده است.کلاس جدید کوچک تر است. داخل که می شوی حس می کنی نه تنها کلاس بیش از حد شلوغ است که مطلقا روشن نیست. نگاهت را در کلاس می گردنی تا از حضور کیمیا مطمئن شوی.ترکیب کلاس به هم ریخته است و تو او را در جای همیشگی پیدانمی کنی. پس بار دیگر با مکث بیشتری در کلاس خیره می شوی تا صندلی روشن را پیدا کنی اما همه در نظرت تاریکند و دخترک در کلاس نیست. ناگهان کلاس در مقابلت خالی و بی معنامی شود.پوچ و نا مفهوم . درست مثل یک ظرف خالی یا لامپ سوخته یا تفالهی سیب یا لانه ی متروک پرنده ای مهاجر یا درختی بی میوه یا واژه ای بی معنا. دلت از چیزی که نمی دانی چیست انباشته می شود.چند کلمه روی تخته سیاه می نویسی
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 18
عشق و عفت
ویل دورانت میگوید:
«در سرتاسر زندگی انسان،به اجماع همه،عشق از هر چیز جالب توجهتر است وتعجب اینجاست که فقط عده کمی درباره ریشه و گسترش آن بحث کردهاند.در هرزبانی دریایی از کتب و مقالات،تقریبا از قلم هر نویسندهای درباره عشق پیدا شدهاست و چه حماسهها و درامها و چه اشعار شور انگیز که درباره آن به وجود آمدهاست،و با اینهمه چه ناچیز است تحقیقات علمی محض درباره این امر عجیب واصل طبیعی آن و علل تکامل و گسترش شگفت انگیز آن،از آمیزش سادهپروتوزوئا تا فداکاری دانته و خلسات پتراک و وفاداری هلوئیز به آبلارد.» (1)
ما در صفحات قبل گفتیم آنچه مجموعا از گفتههای علمای قدیم و جدید دربارهریشه و هدف عشق و یگانگی یا دو گانگی آن با میل جنسی استنباط میشود سه نظریهاست،و گفتیم عشق،هم در غرب و هم در شرق از شهوت تفکیک شده و امر قابل ستایش و تقدیسی شناخته شده است،ولی این ستایش و تقدیس آن طور که مااستنباط کردهایم از دو جنبه مختلف بوده است که قبلا توضیح داده شد.
مطلب عمده در اینجا رابطه عشق و عفت است.باید ببینیم این استعداد عالی وطبیعی در چه زمینه و شرایطی بهتر شکوفان میگردد؟آیا آنجا که یک سلسله مقرراتاخلاقی به نام عفت و تقوا بر روح مرد و زن حکومت میکند و زن به عنوان چیزیگرانبها دور از دسترس مرد است این استعداد بهتر به فعلیت میرسد یا آنجا کهاحساس منعی به نام عفت و تقوا در روح آنها حکومت نمیکند و اساسا چنین مقرراتیوجود ندارد و زن در نهایت ابتذال در اختیار مرد است؟اتفاقا مسالهای که غیر قابلانکار است این است که محیطهای به اصطلاح آزاد مانع پیدایش عشقهای سوزان وعمیق است.در این گونه محیطها که زن به حال ابتذال در آمده است فقط زمینه برایپیدایش هوسهای آنی و موقتی و هر جایی و هرزه شدن قلبها فراهم است.
اینچنین محیطها محیط شهوت و هوس است نه محیط عشق به مفهومی کهفیلسوفان و جامعه شناسان آن را محترم میشناسند یعنی آن چیزی که با فداکاری واز خود گذشتگی و سوز و گداز توام است،هشیار کننده است،قوای نفسانی را در یکنقطه متمرکز میکند،قوه خیال را پر و بال میدهد و معشوق را آنچنانکه میخواهد درذهن خود رسم میکند نه آنچنانکه هست،خلاق و آفریننده نبوغها و هنرها و ابتکارهاو افکار عالی است.
بهتر است اینجا مطلب را از زبان خود دانشمندانی که طرفدار اصول نوینی دراخلاق جنسی میباشند بشنویم.ویل دورانت میگوید:
«یونانیان شعر عاشقانه را گرچه در مورد غیر طبیعی آن(عشق مرد به مرد)باشدمیشناختند،و داستانهای هزار و یک شب نشان میدهد که سرودهای عاشقانه ازقرون وسطی جلوتر بود ولی ترغیب عفت و پاکدامنی از طرف کلیسا که او را بهعلت دور از دسترس بودن،جذابیتبخشید مایه نضج غزل عاشقانه گردید.حتیلارشفوکو نویسنده نیش زن بزرگ میگوید:«چنین عشقی برای روح عاشق مانندجان برای بدن است»...این استحاله میل جسمانی را به عشق معنوی چگونه توجیهکنیم؟چه موجب میشود که این گرسنگی حیوانی چنان صفا و لطف بپذیرد که اضطراب جسمانی به رقت روحی تبدیل شود؟آیا رشد تمدن است که به علتتاخیر انداختن ازدواج موجب میشود تا امیال جسمانی بر آورده نشود و بهدرون نگری و تخیل سوق داده شود و محبوب را در لباس رنگارنگی از تخیلاتامیال نابرآورده جلوهگر سازد؟آنچه بجوییم و نیابیم عزیز و گرانبها میگردد. زیبایی یک شئ چنانکه خواهیم دید بستگی به قدرت میل به آن شئ دارد،میلی کهبا ارضاء و اقناع ضعیف میشود و با منع و جلوگیری قوی میگردد.» (2)
هم او میگوید:
«به عقیده ویلیام جیمز حیا امری غریزی نیست،بلکه اکتسابی است.زنان دریافتندکه دست و دل بازی مایه طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند... زنان بیشرم جز در موارد زود گذر برای مردان جذاب نیستند.خود داری از انبساط،و امساک در بذل و بخشش بهترین سلاح برای شکار مردان است.اگر اعضای نهانیانسان را در معرض عام تشریح میکردند توجه ما به آن جلب میشد ولی رغبت وقصد به ندرت تحریک میگردید.
مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیاست و بدون آنکه بداند حس میکند که اینخود داری ظریفانه از یک لطف و رقت عالی خبر میدهد.حیا(و در نتیجه عزیزبودن زن و معشوق واقع شدن او برای مرد)پاداشهای خود را پس انداز میکند ودر نتیجه نیرو و شجاعت مرد را بالا میبرد و او را به اقدامات مهم وا میدارد و قواییرا که در زیر سطح آرام حیات ما ذخیره شده استبیرون میریزد.» (3)
هم او میگوید:
«امروز لباسهای سنگین فشار آور که مانند موانعی بودند از میان رفتهاند و دخترامروز خود را با جسارت تمام از دست لباسهای محترمانهای که مانع حمل بود رهانیده است.دامنهای کوتاه بر همه جهانیان بجز خیاطان نعمتی است و تنهاعیبشان این است که قدرت تخیل مردان را ضعیفتر میکند،و شاید اگر مردان قوهتخیل نداشته باشند زنان نیز زیبا نباشند!» (4)
برتراند راسل در کتاب زناشویی و اخلاق در فصلی که به عنوان«عشق رمانتیک» باز کرده است میگوید:
«اصل اساسی عشق رمانتیک آن است که معشوق خود را بسیار گرانبها و به دستآوردنش را بسیار دشوار بدانیم...بهای زیادی که برای زن قائل میشدند نتیجهروانشناسی اشکال تصرف وی بود.» (5)
و نیز میگوید:
«از لحاظ هنرها مایه تاسف است که به آسانی به زنان بتوان دستیافت و خیلیبهتر است که وصال زنان دشوار باشد بدون آنکه غیر ممکن گردد...در جایی کهاخلاقیات کاملا آزاد باشد انسانی که بالقوه ممکن است عشق شاعرانه داشته باشدعملا بر اثر موفقیتهای متوالی به واسطه جاذبه شخصی خود،ندرتا نیازی به توسلبه عالیترین تخیلات خود خواهد داشت.» (6)
و نیز میگوید:
«کسانی هم که افکار کهنه را پشتسر گذاشتهاند در معرض خطر دیگری در موردعشق به مفهوم عمیقی که ما برای آن قائلیم قرار گرفتهاند.اگر مردی هیچ گونه رادعاخلاقی در برابر خود نبیند یکباره تسلیم تمایلات جنسی شده و عشق را از کلیهاحساسات جدی و عواطف عمیق جدا ساخته و حتی آن را با کینه همراه میسازد.» (7)
عجبا!آقای راسل در اینجا دم از اخلاقیات میزند.مقصود او از اخلاقیاتچیست؟او که عفت و تقوا را محکوم میکند،حتی ازدواج را مانع عشق بلکه مانعهیچ گونه تمتع از غیر همسر شرعی و قانونی
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 84
پیشگفتار
مجموعه ای که پیش رو دارید حاصل ماه ها تلاش اینجانب است در جهت تثبیت جایگاه والای عشق در جامعه امروزی ما که متاسفانه یک سری بی اعتمادی ما و هوس های نابجا شده است تبیین و تنظیم شده است.
لازم به ذکر است هدف از چاپ این کتاب زدودن زنگار بدبینی از آینه صاف و صیقلی عشق و رساندن به یک مفهوم دقیق از این واژه می باشد لذا سعی بر آن داشتم تا علاوه بر تعریف دقیق این واژه به فضایل، ارزش ها، رکن ها و دیدگاه های بزرگان در این مسئله بپردازم.
البته بنده کوچکتر از آن هستم که در مورد عشق سخن بگویم. اما چون چشمه هایی از این رکن مقدس را در وجود خویش احساس نمودم خویشتن را بر آن داشتم که گوشه ای از مسائل مربوط به آن را بیان کنم.
در آخراز خوانندگان محترم، استدعا دارم که نقایص این اثر ناچیز را بر من ببخشایند و حقیر را از راهنمایی های خود محروم ننمایند.
روز اول چون دم از رندی زدیم و عشق شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم
علی غفوری
15/7/87
بررسی عشق در جامعه امروزی:
امروز یکی از خلاهایی که در دنیای اروپا و آمریکا وجود دارد خلا عشق است. در کلمات دانشمندان اروپایی زیاد این نکته به چشم می خورد که اولین قربانی آزادی و بی بند و باری امروز زنان و مردان، عشق و شور و احساسات بسیار شدید و عالی است. در جسمانی امروز هرگز عشق هایی از نوع عشق های شرقی از قبیل عشق های مجنون و لیلی، و خسرو شیرین رشد و نمو نمی کند.
از این داستانها می توان فهمید که زن بر اثر دور نگه داشتن خود از دسترس مرد تا کجا پایه خود را بالا برده است و تا چه حد سرنیاز مرد را به آستان خود فرود آورده است! قطعاً درک زن این حقیقت را در تمایل او و به پوشش بدن خود و مخفی کردن خود به صورت یک راز تاثیر فراوان داشته است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 22
تشیع مکتب محبت و عشق
از بزرگترین امتیازات شیعه بر سایر مذاهب این است که پایه و زیر بنای اصلی آن محبت است. از زمان شخص نبی اکرم که این مذهب پایه گذاری شده است زمزمه محبت و دوستی بوده است. آنجا که در سخن رسول اکرم می شنویم ، گروهی را در گرد علی می بینیم که شیفته او و گرم او و مجذوب او می باشند. از این رو تشیع مذهب عشق و شیفتگی است. تولای آن حضرت مکتب عشق و محبت است . عنصر محبت در تشیع دخالت نام دارد. تاریخ تشیع با نام یک سلسله از شیفتگان و شیدایان و جانبازان سر از پا شناخته توام است.
علی همان کسی است که در عین اینکه بر افرادی حد الهی جاری می ساخت و آنها را تازیانه می زد و احیاناً طبق مقررات شرعی دست یکی از آنها را می برید، باز هم از او رو بر نمی تافتند و از محبتشان چیزی کاسته نمی شد .
اگر با این شمشیرم بینی مؤمن را بزنم که با من دشمن شود هرگز دشمنی نخواهد کرد و اگر همه دنیا را بر سر منافق بریزم که مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت زیرا که این گذشته و بر زبان پیغمبر امّی جاری گشته که گفت : یا علی مومن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمی دارد.
علی مقیاس و میزانی است برای سنجش فطرتها و سرشتها . آن که فطرتی سالم و سرشتی پاک دارد از وی نمی رنجد ولو اینکه شمشیرش بر او فرود آید و آن فطرتی آلوده دارد به او علاقه مند نگردد ولو اینکه احسانش کند چون علی جز تجسم حقیقت چیزی نیست .
مردی است از دوستان امیرالمومنین ، بافضیلت و با ایمان . متاسفانه از وی لغزشی انجام گرفت و بایست حد بر وی جاری گردد امیرالمومنین پنجة راستش را برید . آن را به دست چپ گرفت . قطرات خون می چکید و او می رفت. ابن الکواء ، خارجی آشوبگر ، خواست از این جریان به نفع حزب خود و علیه علی استفاده کند با قیافه ای ترحم آمیز جلو رفت و گفت : دستت را کی برید؟ گفت پنجه ام را برید سید جانشینان پیامبران ، پیشوای سفید رویان قیامت ، ذی حق ترین مردم نسبت به مومنان علی بن ابیطالب ، امام هدایت .. پیشتاز بهشتهای نعمت ، مبارز شجاعان انتقام گیرنده از جهالت پیشگان ، بخشنده زکات …. رهبر راه رشد و کمال گوینده گفتار راستین و صواب شجاع مکی و بزرگوار با وفا.
ابن الکواء گفت : وای بر تو دست را می برد و اینچنین ثنایش را می گویی ؟ گفت : چرا ثنایش نگویم و حال اینکه دوستی اش با گوشت و خونم در آمیخته است ؟ به خدا سوگند که نبرید دستم را جز به حقی که خداوند قرار داده است .
این عشقها و علاقه ها که ما اینچنین در تاریخ علی و یاران وی می بینیم ما را به مسئله محبت و عشق و آثار آن می کشاند.
اکسیر محبت
شعرای فارسی زبان عشق را اکسیر نامیده اند:
کیمیاگران معتقد بودند که در عالم ماده أی وجود دارد به نام اکسیر یا کیمیا که می تواند ماده أی را به ماده دیگری تبدیل کند قرنها به دنبال آن می گشتند شعرا این اصطلاح را استخدام کردند و گفتند آن اکسیر واقعی که نیروی تبدیل دارد عشق و محبت است زیرا عشق است که می تواند قلب ماهیت کند عشق مطلقا اکسیر است و خاصیت کیمیا دارد یعنی فلزی را به فلز دیگر تبدیل می کند. مردم فم فلزات مختلفی هستند:
عشق است که دل را دل می کند و اگر عشق نباشد دل نیست آب و گل است .
از جمله آثار عشق نیرو و قدرت است محبت نیرو آفرین است جبان را شجاع می کند یک مرغ خانگی تا زمانی که تنهاست بالهایش را روی پشت خود جمع می کند آرام می خرامد هی گردن می کشد کرمکی پیدا کند تا از آن استفاده نماید از مختصر صدایی فرار می کند در مقابل کودکی ضعیف از خود مقاومت نشان نمی دهد اما همین مرغ وقتی جوجه دار شد عشق و محبت در کانون هستی اش خانه کرد وضعش دگرگون می گردد، بالهای بر پشت جمع شده را به علامت آمادگی برای دفاع پایین می اندازد حالت جنگی به خود می گیرد حتی آهنگ فریادش قویتر و شجاعانه تر می گردد. قبلاً به احتمال خطری فرار می کرد اما اکنون به احتمال خطری حمله می کند دیرانه یورش می برد این محبت و عشق است که مرغ ترسو را به صورت حیوانی دلیر جلوه گر می سازد.
عشق و محبت سنگین و تنبل را چالاک و زرنگ می کند و حتی از کودن تیزهوش می سازد.
پسر و دختری که هیچ کدام آنها در زمان تجردشان در هیچ چیزی نمی اندیشیدند مگر در آنچه مستقیماً به شخص خودشان ارتباط داشت همینکه به هم دل بستند و کانون خانوادگی تشکیل دادند برای اولین بار خود را به سرنوشت موجودی دیگر علاقه مند می بیند شعاع خواسته هاشان وسیعتر می شود و چون صاحب فرزند شدند بکلی روحشان عوض می شود . آن پسرک تنبل و سنگین اکنون چالاک و پر تحرک شده است و آن دخترکی که به زور هم از رختخواب بر نمی خاست اکنون تا صدای کودک گهواره نشین اش را می شنود همچون برق می جهد . کدام نیروست که لختی و رخوت را برد و جوان را اینچنین حساس ساخت ؟ جز عشق و محبت نیست.
عشق است که از بخیل بخشنده و از کم طاقت و ناشکیبا متحمل و شکیبا می سازد.
اثر عشق است که مرغ خود خواه را که فقط به فکر خود بود که دانه جمع کند و خود را محافظت کند به صورت موجودی سخی در می آورد که چون دانه أی پیدا کرد جوجه ها را آواز دهد ، یا یک مادر را که تا دیروز دختری لوس و بخور و بخواب و زود رنج و کم طاقت بود با قدرت شگرفی در مقابل گرسنگی و بی خوابی و ژولیدگی اندام صبور و متحمل می سازد تاب تحمل زحمات مادری به او می دهد.
تولید رقت و رفع غلظت و خشونت از روح و به عبارت دیگر تلطیف عواطف و همچنین توحد و